مقالات
حوزه های تخصصی:
محیط یکی از واژه های پرکاربرد در مباحث مختلف از جمله معماری است. ازآنجاکه هدف غایی معماری، طراحی محیط است؛ تبیین ماهیت وجودی معنایی محیط (که اتفاقاً کمتر موردبحث بوده و به یک مسئله بدل شده) می تواند نقش شایانی در هدفمندشدن مسیر طراحی و نقد داشته باشد. لذا هدف از مقاله پیش ِرو در عالی ترین سطح خود، پویش ماهیت محیط در عرصه معماری ایرانی اسلامی است. این مقاله که با استفاده از روش (تحقیق) استدلال های عقلی و با اتکا به مرتبه بندی هستیِ پدیده ها در حکمت ایرانی اسلامی انجام پذیرفته است، همّ آن داشته که با بررسی معنایی واژه محیط و معادل های آن در زبان های فارسی، عربی و انگلیسی، برخی از وجوه ماهیتی محیط را استخراج کند. علاوه براین، با رجوع به حکمت ایرانی اسلامی (و درصدر آن آموزه های قرآنی)، پویش دلالت های معنایی محیط ادامه یافته است. مقاله در ادامه به استخراج معانی حیاط در زبان فارسی، بینش اسلامی و معماری ایرانی اسلامی پرداخته است. نتایج تحقیق مؤید این مطلب است که محصوریت مادی اولین مرتبه از محیط است. در این مرتبت محیط جسمی است که خالی را دربرگرفته و اجسام دیگر را در خود جای داده است. محیط، در این مرتبت به سان یک جایگاه مادی نمود می یابد. آگاهی از محیط به مثابه حوزهای متمایز از حوزه پیرامونش دومین مرتبت محیط است. مخاطب این مرتبه ذهن آدمی است و عواملی مانند نوع زندگی، رویدادها و رفتارهای متمایز به انضمام عناصر متمایزکننده طبیعی به تفکیک این حوزه از حوزه پیرامونش کمک می کنند. از آنجاکه زندگی و آگاهی دو لایه معنایی از این مرتبه به شمار می آیند، محیط در این مرتبت به مثابه قرارگاهی رفتاری ادراکی متجلی می شود. سومین و بالاترین مرتبت محیط ازطریقِ وقوف به احاطه وجودی برتر محقق می شود. در این مرتبت که با نقش آفرینی نمادها تحقق می یابد؛ محیط بر سکونتگاهی معنوی دلالت دارد که تسکین دهنده روح آدمی است. بدیهی است این مراتب به صورت اعتباری تعیین شده اند و درحقیقت می توان طیفی پیوسته از مراتب محیط را متصور شد. علاوه براین، نتایج، نشان دهنده آن است که دلالت های معنایی حیاط، قرابتی نزدیک با دلالت های معنایی محیط دارد؛ این امر مؤید آن بوده که حیاط به مثابه یکی از هم خانواده های محیط و به مثابه یک فضای انسان ساخت، نمونه یا الگویی از یک محیط ایرانی اسلامی است که هر سه مرتبه در آن متجلی شده است.
معماری مصرفی؛ تحلیلی معناشناختی بر پدیده مصرف در مراکز بزرگ خرید شهری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فرهنگ معاصر و به عبارت بهتر فرهنگ جامعه مدرن آکنده است از اخلاق مصرف، مشخصه ای که در دوره اخیر با گسترش نقش بازار آزاد (برآمده از نئولیبرالیسم اقتصادی) و افزایش نقش تصویر در فرایندهایی از بازی های معنایی پسامدرن شکل دیگری به خود گرفته است. از سوی دیگر فضاهای تجاری و مال ها، امروز به دلیل ماهیت سرپوشیده شان بیش از گذشته مرز بین مطالعات معماری و شهرسازی را کمرنگ کرده و تحلیل های اجتماعی-مکانی خاص خود را می طلبند. این موضوع با توجه به نقش فضاهای عمومی شهری و معماری در زندگی روزمره افراد جامعه از یک سو، و تغییر معنای تولید شده در محیط های پساصنعت و پسامدرن از سوی دیگر، اهمیت بیشتری می یابد و لزوم پرداختن به موضوع مصرف، خصوصاً از زاویه ای معناشناختی در مطالعات معماری و شهری را ایجاب می کند. هدف : این پژوهش در حوزه ای میان رشته ای به دنبال ارایه یک چارچوب برای تحلیل معنای محیطی مبتنی بر نظام تولید و مصرف فضا در مراکز خرید بزرگ شهری است. همچنین سؤال مقاله عبارت است از اینکه چگونه می توان معنای محیطی را از دریچه نظام تولید-مصرف فضا در مال ها و مراکز خرید مورد تحلیل قرار داد؟ روش تحقیق : برای پاسخ به سؤال فوق با روشی مبتنی بر استدلال منطقی و تحلیل محتوا چارچوبی اولیه برای تحلیل معناشناختی فضاهای مصرفی معماری تدوین شده و معانی ادراکی و تداعی گرایانه ناظر بر انواع مصرف فضا را مبتنی بر عناصر ثابت، نیمه ثابت و غیرثابت آنها در مراکز تجاری (با نگاهی به تهران معاصر) دسته بندی می شوند. نتایج : نتایج این پژوهش نشان می دهد علی رغم اینکه طراحان این مراکز تلاش زیادی برای ایجاد فضایی با کیفیت (به زعم خود) و تولید معانی تداعی گر در ذهن مخاطبین، پیش از ورود به فضا و استفاده از آن، انجام داده اند، لیکن آنچه پس از تجربه فضا توسط مخاطبان و مصرف آن در خلال زندگی روزمره باقی می ماند، نه معانی تداعی گرایانه کامل و اصیل بلکه بیشتر معانی ادراکی مبتنی بر تصویرهای بزک شده و کولاژگونه پسامدرن است. همچنین به نظر می رسد حضور «فقرا» و «اقلیت های فرهنگی» در مراکز اغنیا، با سبک زدایی از سبک های منحصر به فرد تولید شده به واسطه نوع کالاها، کیفیات معماری و موقعیت جغرافیایی این مراکز، نظام معنایی تولید شده به واسطه الگوهای سرمایه داری را متزلزل و دست خوش تغییر می کند.
تاملی بر فرآیند معناپردازی مجموعه تاریخی سعدالسلطنه قزوین و خوانش هویت کنونی آن از منظر پدیدارشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نگرش معناگرایانه به فضای معماری و واکاوی لایه های مختلف ذهنی و عینی آن از موضوعات حایز اهمیت در حوزه مطالعات معماری است. از میان روش های فکری و فلسفی موجود با قابلیت بررسی عمیق معنامندی فضای معماری، رویکرد پدیدارشناسانه به مکان با گستره ای وسیع در شناخت پدیده ها است که با در نظر داشتن مفهوم مکان و محوریت نقش انسان و تجارب او در درک فضای معماری، تأثیر بسزایی در خوانش صحیح مکان دارد. بدین ترتیب در پژوهش حاضر با به کار بردن روش پدیدارشناسی در یافتن ارتباط میان بازتاب معانی محیط تاریخی و هویت آن خوانشی از مجموعه تاریخی سعدالسلطنه صورت گرفته است. این مجموعه تاریخی با عنوان کاروانسرا در عصر صفوی کاربرد داشته و در چند سال اخیر به دنبال بازسازی های صورت گرفته در قالبی بدیع و به عنوان فضای معماری پویا مطرح شده است. پژوهش حاضر درصدد پاسخگویی به میزان اثرگذاری جنبه های مختلف معنایی مجموعه سعدالسلطنه در اهمیت کنونی و هویت خاص نمونه مورد بررسی در مقایسه با سایر فضاهای تاریخی در فضای شهری است. در این راستا فرض بر آن است که در بازخوانی هویت این مجموعه تاریخی از منظر پدیدارشناسی، علاوه بر کالبد ارزشمند بنا به جهت خلق تجربه حسی غنی، آنچه پویایی و حیات هویت کنونی آن را رقم می زند، هماهنگی و قرابت با زمینه های اجتماعی مکان و به تبع آن دلالت های فرهنگی، برداشت های ذهنی و ادراکی مخاطبان از فضا است که جنبه های خاص هویت مجموعه را در دلالت های ذهنی و مفهومی جستجو می کند. با نظر به فرضیه مطرح شده هدف از پژوهش حاضر بررسی نقش زمینه های مفهومی، ذهنی، اجتماعی، فرهنگی- تاریخی مکان در رابطه با تجارب شخصی و ادراکی از کالبد ارزشمند مجموعه تاریخی سعدالسلطنه از منظر پدیدارشناسی، در مسیر بررسی علت پایداری هویت آن در عصر حاضر است. بدین ترتیب لزوم تفسیر معنا و تحلیل های کالبدی و اجتماعی به عنوان شالوده اصلی پژوهش ایفای نقش کرده و با تکیه بر این موارد روش تحقیق پژوهش حاضر از نوع کیفی، با رویکرد پدیدارشناسانه اول شخص و اگزیستانسیال به مبانی مرتبط با مکان و به روش توصیفی تحلیلی، با کاربست روش کدگذاری آزاد، محوری و گزینشی انتخاب شده است. نتیجه پژوهش در خوانش پدیدارشناسانه هویت خاص مجموعه سعدالسلطنه نشان از اهمیت ارتباط تعاملی بنا و آمیختگی آن با دلالت های ذهنی- رفتاری، فرهنگی و اجتماعی شهروندان دارد که صرف ویژگی های عمومی فضاهای تاریخی چون جذابیت های بصری و ارزش های معماری، در پیوند با خصوصیات معنادار نمونه مورد بررسی و تعامل با تجارب و ادراک مخاطبان فضا، بر هویت خاص مجموعه و ماندگاری آن در خاطره جمعی مردم تأکید داشته است.
ارایه روشی به منظور تحلیل و الگوبرداری از رنگ جداره ها در منظر فضاهای شهری تاریخی مورد پژوهی : میدان نقش جهان اصفهان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بیان مسئله : رنگ به عنوان یک محرک محیطی، ابزاری برای بیان احساسات انسان و بازتابی از فرهنگ ملل مختلف شناخته می شود . بنابراین شناخت ویژگی های رنگ در منظر شهری، با هدف به کارگیری بهینه آن و خلق محیط ها و فضاهای شهری پاسخ ده، ضروری به نظر می رسد. بهره گیری ناآگاهانه، بدون مطالعه و غیر تخصصی از رنگ و عدم توجه به تأثیرات آن بر انسان، منجر به ایجاد فضاهایی در شهرها می گردد که پاسخگوی نیازهای کاربران نیست. از دیگر سوی نمونه های ارزشمندی از فضاهای شهری تاریخی در ایران موجود است که هر یک مجموعه ای بی نظیر در زمینه خلق کیفیت های محیطی محسوب می شوند و شناخت و الگوبرداری از منظر رنگی این فضاها می تواند حاوی آموزه های مفیدی برای فضاهای شهری معاصر باشد. هدف پژوهش : بر این اساس هدف پژوهش حاضر دستیابی به روشی به منظور برداشت، تحلیل و الگوبرداری از رنگ در منظر فضاهای شهری تاریخی، با استفاده از دانش روز به جای روش های مرسوم دستی و قدیمی جهت ثبت و ضبط اطلاعات رنگ محیط است. به گونه ای که این روش اقتصادی و در عین حال به لحاظ صحت نتایج، قابل اعتماد بوده؛ تا در گام بعد بتوان به اصول و الگوهایی دست یافت که قابل کاربست در منظر فضاهای شهری معاصر باشد. روش تحقیق : با توجه به هدف پژوهش، این پژوهش در حوزه پژوهش های کاربردی جای می گیرد و نخست با مروری بر مبانی نظری و پیشینه مطالعات در زمینه رنگ، از میان روش های معمول، پژوهشگران به ترکیبی از استفاده از ابزار دیجیتال و نرم افزارهای پردازش تصویر دست یافتند که اهداف پژوهش را برآورده می ساخت. در گام بعد میدان نقش جهان با توجه به پیشینه تاریخی و اهمیت ویژه آن به عنوان یک فضای شهری مطلوب، انتخاب شد تا ضمن آزمون روش فوق، نتایج کاربردی مورد نیاز نیز استخراج شود. سیستم رنگ مورد استفاده در این پژوهش نیز، سیستم CIELab است و در بخش تحلیل از روش نوار رنگ بهره برده است. نتیجه گیری : یافته ها نشان داد در میدان نقش جهان استفاده از رنگ های سازگار با اقلیم که در عین حال از لحاظ صفات و ویژگی های رنگ، در گروه رنگ های دارای هارمونی مشابه هستند به عنوان رنگ های اصلی جداره های فضا همراه با استفاده همزمان از گروه رنگ های دارای هارمونی مکمل با رنگ های اصلی زمینه برای خلق کیفیت هایی نظیر تنوع و غنای بصری، خوانایی و تأکید بر نقاط شاخص و آستانه ها به گونه ای که هماهنگ با مفاهیم فرهنگی رنگ در زمینه موجود نیز هستند، پاسخی مناسب به مسئله نحوه استفاده از رنگ در فضاهای شهری است.
بررسی نقوش فلزکاری غرب ایران (قرن7و8 ه.ق) با تأکید بر دو اثر موزه رضا عباسی «لگن و مجمعه»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بر اساس شواهد مادی و منابع مکتوب موجود، سهم و نقش فلزکاری خراسان به ویژه در قرن 6 ه.ق که یکی از فعال ترین و برجسته ترین مکاتب فلزکاری در دوره اسلامی بوده در بروز تحولات اساسی در فن ساخت و تزیین آثار فلزی مشخص شده و جایگاه ممتازی به آن بخشیده است. بعد از حمله ویرانگر مغول و نابودی خراسان و فرار هنرمندان به سوی غرب، مکتب موصل در شمال عراق به همان جایگاه رفیعی رسید که پیشتر متعلق به خراسان بزرگ بود. گرچه تا آخر سده 7 ه.ق سبک مسلط بر فلزکاری ایران در تلفیقی از سبک های ایرانی و موصلی است لیکن شهرت آثار موصلی سبب شد که به اشتباه غالب اشیاء نفیس تولید شده در آن مقطع زمانی را موصلی بدانند. در حالی که بخش گسترده ای از نقوش و مضامین تزیینی راه یافته در این حوزه به واقع نمودی از استمرار تجارب هنرمندان ایرانی اسلامی با هویتی نوگراست که هنرمندان با توجه به فرهنگ عصر و منطقه خویش از آنها بهره گرفتند. از این رو به ارزیابی و بررسی مضامین، نقوش تزیینی و فرم دو نمونه ی فلزی (لگن و مجمعه) موزه رضاعباسی پرداخته ایم تا با وجود برخی ویژگی های مشترک سبک خراسان و موصل، اصالت ایرانی آنها را اثبات کنیم. این مقاله با روش تحقیق توصیفی- تحلیلی و گردآوری اطلاعات به صورت کتابخانه ای با هدف تعیین خاستگاه دو اثر فلزی قرن7و8 ه.ق موزه رضا عباسی و همچنین تحلیل جداگانه مضامین و نقوش تزیینی، در صدد یافتن پاسخ قانع کننده و مستدل برای اصالت ایرانی و تداوم سبک خراسانی در هر یک از آثار فوق است. نتیجه یافته ها نشان می دهد به رغم استفاده از برخی عناصر تزیینی غیر بومی در این آثار، انتساب آنها به خارج از مرزهای امروزی ایران توجیه پذیر نبوده و از نظر نویسندگان این مقاله آثار مذکور در غرب ایران تولید شده اند.
تحلیل وجوه فرهنگ عامه در نقاشی های حسینعلی ذابحی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله به مطالعه وجوه فرهنگ عامه در آثار ذابحی با تمرکز بر چند مضمون مرتبط مانند کارناوال، آرمانشهر و گروتسک می پردازیم. مسئله اصلی چگونگی نشان دادنِ رهایی فرهنگ عامه از زیر فشار و بار فرهنگ مسلط در آثار هنرمند مذکور با تکیه به سبک او، با روش توصیفی-تحلیلی است. هدف پژوهش برجسته کردن ویژگی های فرمی آثار و در نهایت رسیدن به دو سطح دلالت آشکار و ضمنی است تا با شرح آنها، انواع وجوه فرهنگ عامه در آثار این هنرمند در دو سطح فرهنگ متعلق به عامه و فرهنگ تولید شده توسط عامه برجسته شود. در بخش اول مقاله در سطح دلالت آشکار با تکیه به ویژگی های کلی نقاشی های هنرمند چون حذف خط مرزنما، از ریخت افتادگیِ اشیا در طبیعت بی جان ها و استفاده از رنگ های بیانگر به تمایز فیگورها، اشخاص ادا و اطوار و البسه و آرایش خاص منطبق بر شخصیت های اجتماعی شان پرداخته و ارتباط آنها با عناوین زبانیِ هنجارشکنِ آثار تبیین می شود. در سطح دلالت ضمنی با توجه به ویژگی های کلی آثار و پیوند دادنِ موضوع نقاشی های این هنرمند به یکدیگر، به مضامین عمیق تری خواهیم رسید. با بررسی شخصیت و لباس فیگورها در آثار می توانیم جشنی آیینی چون کارناوال را متصور می شویم که افراد به فرصت های برابر یعنی به نوعی آرمانشهر بی طبقه رسیده اند. در این بخش از قطع و اندازه و نحوه اجرای آثار به منزله محل فروشکستن تقابل دوگانه فرهنگ مسلط و عامه بحث می شود. به حال خود واگذاردن طبیعت بیجان ها حسی از هراس را همراه دارند. این وجه همراستای فیگورهایی که به نحو اغراق آمیز بر وجوه شخصی شان تأکید شده است، فضایی گروتسک را القا می کند. نحوه قلم گذاری سریع، کوبه ای و رنگ گذاری خشک و جسمانی، رنگ های تیره با اتکا به نیروی هیولایی و احساس برخاسته از رنگ ، وجوهی را به نمایش می گذارد که در برابر نیروی قواعد آثار بازنمایانه (عینی گرا) مقاومت می کند. این مقاومت نقاشی را دارای انرژی ذخیره ای می کند که بعد ایستا و نامتحرک شخصیت ها و فرم های طبیعت بی جان را متحرک، معوج، مواج و دفرمه می کند و از ریخت می اندازد. تمام ویژگی های گفته شده، با پیچ و تاب دادن زبان مسلط بصری با تکیه به سبک اکسپرسیونیسم، نقاشی ها را از سلطه بازنمایانه بازداشته اند و بدون تأکید مستقیم بر سیاهی های طبقه عامه وجود فرصت های تحقق بخش انرژی های نادیده گرفته فرهنگ عامه را معرفی می کنند. این آثار از پس توصیف فرمی و تحلیل تفسیری در دو سطح دلالت در نتیجه دو وجه از فرهنگ عامه را، یکی فرهنگ تولید شده توسط عامه و دیگری فرهنگ متعلق به عامه را معرفی می کند و در نتیجه در تقابل با هنر تقلیدی/ بازنمایانه، هنر زیباشناختی به شمار می آیند زیرا به شکل معکوس ناهمگونی خود را نسبت به فرم های تجربه سلطه اعلام می کند.