۱.
بیان مسئله: نحو فضا به عنوان مجموعه ای از نظریات و تکنیک های مرتبط با شناخت پیکره بندی فضا و تأثیر آن بر شکل گیری روابط اجتماعی در محیط های شهری و معماری به کار گرفته می شود. در این پژوهش با بررسی نمونه هایی از مسکن معاصر اصفهان ضمن پی بردن به ساختار کلی مسکن معاصر این محدوده به این سؤال پاسخ داده می شود که آیا تحلیل های نحو فضا توانسته اند در درک رابطه میان پیکره بندی فضا و الگوهای رفتاری مؤثر بوده و ساختار فضایی-اجتماعی مسکن معاصر اصفهان را تشریح کنند؟ به نظر می رسد نحو فضا در درک روابط میان فضای مصنوع و رفتار ساکنین به طور کلی بسیار مؤثر بوده، اما نمی توان از نقش مهم ویژگی های منحصربه فرد هر فضا صرف نظر کرد. هدف پژوهش: این مقاله به میزان توانمندی نحو فضا در پیش بینی تعاملات اجتماعی مبتنی بر تحلیل نحو فضا در مسکن معاصر می پردازد. روش پژوهش: به منظور تحقق اهداف پژوهش، ابتدا پنج نمونه از خانه های تک واحدی که در دهه اخیر احداث شده اند به وسیله ترسیم گراف توجیهی و تحلیلVGA مورد بررسی قرار گرفته اند. پس از آن به وسیله مصاحبه با ساکنین این خانه ها، نقشه الگوی های رفتاری بر مبنای مؤلفه های ایجاد تعامل تهیه شده و سپس به وسیله استدلال منطقی مورد قیاس قرار گرفته و نحوه ایجاد ارتباط میان پیکره بندی فضا و تعامل افراد در شکل گیری نظام فضایی-اجتماعی مسکن معاصر تدوین شد. نتیجه گیری: تحلیل نحو فضا در مقیاس کلان و به طور کلی می تواند در تعیین حریم و عرصه ها و شکل گیری رفتار بر مبنای روابط میان اجزای مسکن معاصر به درستی عمل کند. اما در مقیاس خردتر و زمانی که رفتار مخاطب در رابطه نزدیک تر با اجزای فضا قرار می گیرد، از کارایی آن کاسته شده و تحلیل های محیطی مؤثرتر واقع می شوند.
۲.
بیان مسئله: تبریز به عنوان یکی از مهم ترین شهرهای دوره قاجار، دربرگیرنده خانه های تاریخی است که تعدادی از آن ها در بافت محله نوبر قرار دارند و میراث ارزشمندی جهت بررسی، تحلیل و ارائه الگوهای طراحی هستند؛ از طرفی مفاهیم کهن الگویی در ساختار کالبدی آثار شاخص گذشته جایگاه ویژه ای دارند. به نظر می رسد در کنار الگوهای شکل گیری خانه ها، مفاهیم پنهانی در الگوهای خانه های قاجار تبریز وجود دارد.
هدف پژوهش: این مقاله به دنبال تحلیل ارتباط مفاهیم کهن الگویی در خانه های قاجار محله نوبر تبریز و بیان شباهت ها و تفاوت هاست.
روش پژوهش: به لحاظ محتوایی کیفی و به صورت کلی ساختار پژوهش تاریخی-تحلیلی بوده و در جمع بندی اطلاعات از کدگذاری استفاده شده است.
نتیجه گیری: استخراج مؤلفه های شکل دهنده مفاهیم کهن الگویی و تحلیل محتوایی متون از طریق کدگذاری شان موجب دستیابی به معانی اشتراک و افتراق شاخصه ها در خانه های محله نوبر شد. در ریزفضاهای منتسب به بناها در بخش بسته، در حوضخانه ها بیشترین میزان مشابهت از لحاظ کاربست مفاهیم کهن الگویی و کمترین مشابهت در ورودی وجود دارد، همچنین در مجموع در بخش بسته میزان تشابهات و افتراقات برابر است. در بخش نیمه باز در ایوان ها بحث تشابه بیشتر از تمایز است و سر آخر در بخش باز در حیاط ها و مهتابی ها تفاوت ها بیشتر از شباهت هاست. درنتیجه با وجود فضاهای مشترک در خانه های مطالعه شده و نیز شباهت های ظاهری در الگوی شکل گیری هندسه آن ها، می توان مفاهیم متمایز را بیشتر از مفاهیم متشابه یافت که نشان دهنده الگوهای متفاوت در خانه های تاریخی آن دوران است.
۳.
بیان مسئله: یکی از قالب هایی که در هنر برای بازنمایی پیکره مغایر با چارچوب های معمول به کار گرفته می شود، گروتسک است. گروتسک با تحریف حقیقت و ازشکل انداختن آن می کوشد تا با ساخت محتوای هیولاگونه ترس و طنز را توأمان به تصویر کشد. در تفکر متافیزیکی بدن اید ه آل همان بدن سالم است و بدن گروتسک قواعد چنین بدنی را به چالش می کشد، نقض یا گاه از نو بازنویسی می کند. بدن گروتسک یکی از اصلی ترین مفاهیمی است که باختین مطرح کرده است؛ بدنی ناتمام که مدام در حالِ شدن و صیرورت است؛ مفهومی برخاسته از کارناوال و رئالیسم گروتسک، رویدادی نو و تازه که در مجاورت این دو شکل می گیرد. در فالنامه های مصور، نگاره ای با موضوع دابه الارض دیده می شود. این نگاره ویژگی های بصری خاصی دارد که با مشخصات گروتسک منطبق و براساس آرای باختین در این رابطه قابل تحلیل است. هدف پژوهش: این پژوهش ضمن تطبیق ویژگی های گروتسک در نگاره دابه الارض موجود در فالنامه ها، به تحلیل ویژگی هایی که باختین در ارتباط با کارناوال و بدن گروتسک مطرح کرده، در پیکره دابه الارض می پردازد. روش پژوهش: این پژوهش از نوع کیفی بوده و به شیوه توصیفی، به تطبیق مشخصات گروتسک در نگاره دابه الارض پرداخته است. در ادامه مطابق با تحقیقات نظریه مبنا، به تحلیل پیکره دابه الارض براساس آرای باختین در ارتباط با بدن گروتسک پرداخته است. روش گردآوری داده ها از طریق منابع کتابخانه ای و اسنادی است. نتیجه گیری: یافته ها نشان می دهد ویژگی های گروتسکی مانند وحشت آور و خنده دار بودن، افراط و اغراق، ناهنجاری و ناهماهنگی در نگاره دابه الارض به چشم می خورد؛ از سوی دیگر شاخصه هایی مانند ناتمامی، حس مرگ، ماسک (مسخ)، تضاد و دوگانگی، درهم آمیختگی و قطع عضو که باختین در ارتباط با کارناوال و بدن گروتسک مطرح کرده، نیز در پیکره دابه الارض قابل تشخیص است.
۴.
بیان مسئله : در حال حاضر، افزایش ساخت وساز منجر به ایجاد واگرایی و کاهش ارتباط مؤثر در رابطه میان فرم، فضا، بستر و معماری شده است که این خود می تواند باعث کاهش تجربه و درک مخاطب از مفهوم عمیق و واقعی بنا شود. در عین حال تکتونیک به عنوان یک تکنیک دیرپا با مفهوم فن و هنر شاعرانه ساختن می تواند پاسخی برای معماری مدرن که معمولاً خالی از حس معماری است فراهم کند. نگرش تکتونیک را به عنوان عامل وحدت فضا و فرم در ارتباط با بستر می توان تعریف کرد. هدف پژوهش : پژوهش حاضر جهت تبیین چگونگی نسبت تکتونیک فضا و فرم کالبدی بناهای فرهنگی معماری معاصر ایران با بهره گیری از تکنیک های سنجش معنا در طی چهار دهه اخیر انجام شده است. روش پژوهش : پژوهش حاضر به شیوه ترکیبی و در زمره پژوهش های توصیفی-تحلیلی انجام شد. برای انجام این امر مبانی نظری پژوهش و مطالعات میدانی به روش ترکیبی مورد بررسی قرار گرفته شد و از متون، منابع و اسناد تصویری به صورت کتابخانه ای استفاده شد. تکنیک اصلی مقایسه معنای دریافتی از بناهای فرهنگی معاصر در دوره های زمانی یکسان به شیوه افتراق معنایی است. براساس تحلیل ها و نظر کارشناسان الگوی مناسب استخراج شد. نتیجه گیری : یافته اصلی پژوهش نشان دهنده آن است که بین تکتونیک فضا و فرم کالبدی رابطه خطی معنی داری در هیچ یک از دوره های زمانی وجود ندارد. تشریح اجزای مدل مفهومی پژوهش به این صورت است که تغییر در تکتونیک فضا موجب تغییر در فرم کالبدی بنا نمی شود. بنابراین می توان نتیجه گرفت، فرم در معماری معاصر ایران حتی در تصور ذهنی افراد مفهومی متفاوت با تکتونیک فضا دارد.
۵.
بیان مسئله: ادراک وپردازش ذهنی-بصری به طور عمده در یک امتداد و جهت خاص از میدان دید صورت می گیرد. مشاهده و پردازش یک میدان دید دارای نقاط شروع و پایان، امتداد و جهت غالب است. بسیاری از طراحان آشنایی زیادی با نحوه عملکرد سیستم ادراکی ذهن ندارند. این عدم آگاهی موجب می شود در انتخاب فرم ها و موقعیت عناصر بصری مطابق با الگوهای پردازش ذهن عمل نشود. تحلیل و دانستن نحوه عملکرد مکانیسم ادراک بصری موجب می شود از تأثیرگذاری بیشتری در طراحی هر عنصر بهره مند شد. این نوع رویکرد باعث می شود دلایل علمی تری برای تحلیل های توصیفی و بعضاً مبهم زیبایی شناسانه به دست آید. هدف پژوهش: هدف این پژوهش یافتن امتداد و گستره مطلوب درمیدان بینایی جهت خوانش آثار بصری هنری و معماری در بستر فرهنگی و زبانی جامعه راست نویس درقالب علوم شناختی است. روش پژوهش: این پژوهش مبتنی بر ادبیات نظری تحقیق و تحلیل محتوای یافته ها به موازات آزمون های تجربی در یک ساختار تحلیلی است. لذا یک پژوهش توصیفی-تحلیلی به همراه تفسیر علمی از موضوعات و یافته های توصیفی محسوب می شود. نتیجه گیری: عادات زبانی و جهت خوانش متون در فرهنگ های مختلف گرچه نمی تواند به طورکامل بی تأثیر باشد ولی گستره گرایش و جهت مطلوب بصری وابسته به مکانیسم ادراک ذهنی است و جهت نوشتاری عامل اصلی محسوب نمی شود. خوانش و پردازش در امتداد افقی به دلیل گرایش فضایی ذهن به منطقه چپ میدان دید از چپ به راست انجام می شود. این مسئله فارغ از آموزه های زبانی در فرهنگ های راست نویس است. جهت گیری ذهن در خوانش آثار بصری مرتبط با ساختار مغز و مکانیسم ادراک است که خود از عدم تقارن ذاتی مغز ناشی می شود. این سوگیری ذهنی به چپ ارجحیت امتداد افق را به دنبال خواهد داشت. نواحی مختلف در یک منظر به صورت هم ارز ادراک و ارزش گذاری نمی شوند، لذا اهمیت هر فرم در فضا وابسته به موقعیت قرارگیری درگستره دید ناظر نیز هست.
۶.
بیان مسئله: کمیته های نما در سال 1393 با هدف هدایت فرایند طراحی معماری با تأکید بر نماهای باهویت به بدنه شهرداری تهران اضافه شد تا در جهت ایجاد هماهنگی و انسجام جداره های شهری گام بردارد. علی رغم برخی تلاش ها، این کمیته ها با چالش های پیچیده ای هم چون عدم هماهنگی میان کمیته های نما و نهادهای مدیریت شهری، عدم یکپارچگی صدور پروانه ساختمان و کنترل نما، برخورد سلیقه ای اعضای کمیته ها با طرح ها، فقدان ضوابط یکپارچه، عدم ارتباط میان کمیته ها، فقدان ضمانت اجرایی طرح های مصوب، تطویل زمان بررسی پرونده ها و فرسایشی شدن فرایند مواجه هستند به گونه ای که بحث هایی را مبنی بر تداوم یا عدم تداوم کمیته ها در بدنه شهرداری ایجاد کرده است.
هدف پژوهش: این پژوهش بر آن است تا با شناسایی و دسته بندی چالش های موجود با مرور ادبیات جهانی و کاربست آن در آسیب شناسی اقدامات صورت گرفته به ارزیابی روندهای فعلی در حیطه سناریوی موجود پرداخته و در نهایت سناریوهای آینده پژوهی را تدوین کند.
روش پژوهش: مطالعه حاضر به صورت انتقادی و به روش ترکیبی کیفی-کمّی صورت می گیرد. در فاز کیفی شاخص های مؤثر بر شفاف سازی فرایندها به واسطه مصاحبه و پرسش نامه های نیمه ساختاریافته و حضور در جلسات استخراج می شوند. در فاز کمّی نیز با بهره گیری از تحلیل های استنتاجی و موردپژوهی های صورت گرفته، ارزیابی و اعتبار شاخص ها سنجیده می شود. در نهایت با استفاده از تکنیک «تحلیل عرصه های تصمیم گیری مرتبط» راهبردها و پروژه های پیشنهادی جهت ارتقاء کیفی کمیته های نما ارائه می شود.
نتیجه گیری: برای برطرف کردن نقاط ضعف و تبدیل تهدیدها به فرصت ها در ساختار کمیته های نمای شهر تهران در مراحل مختلف، شش عنصر سناریویی ممکن (نحوه ادامه کار کمیته ها، نحوه تصویب نمای بناهای شاخص، فرایند فرجام خواهی، نحوه ارتباطات برون سازمانی و میان سازمانی، تحقق پذیری، ساختار رویه ای و کیفی جلسات) شناسایی شده که در قالب گزینه های حداکثر، میانه و حداقل راهبردهایی را ارائه می دهند.