آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
درباره سروده هاى منسوب به یکه تاز بى رقیب گستره (کلمه) و (کلام), سرور یگانه پرستان و امیرباورداران, امام على بن ابى طالب ـ علیهما الصلاة والسلام ـ چون دیگر ساحت هاى تراثى وابسته به آن وجود شریف, گفتنى و پژوهیدنى بسیار است.
نگارش هاى کوتاه و بلندى که به تازى و پارسى و… درباره دیوانِ منسوب به امیرمؤمنان(ع) رقم خورده, اگرچه اندک شمار است, براى ادامه پژوهش و کاوش در این پرونده تراثى همچنان مفتوح, مغتنم مى نماید.
دراسة حول دیوان الامام على(ع), نگارش یافته به سال 1386ق, که ما به فارسى برگردانده ایم و از پى این یادداشت, خواهد آمد, یکى از آن جمع معدود است, و هرچند پاره اى از آگاهى هاى آن از رهگذر پژوهش ها و یافته هاى سپسین, اصلاح و تکمیل مى گردد, هنوز به عنوان یکى از مقاله هاى جدى و فنى حول این دیوان, خواندنى و بررسیدنى مى نماید.
انوار العقولِ کیدرى, یعنى معروف ترین تدوین اشعار منسوب به امام(ع) تحقیق و طبع شده و نگارنده این سطور در مقاله اى (مجله علوم حدیث, ش12) درباره آن قلم زده است. همچنین برخى از دیگر آثار کیدرى و مطالب دیگر که در این مقاله, به اقتضاى زمان, به اجمال و ابهام, از آنها سخن رفته, شناخته و روشن شده اند. نخواستم با تغییر یا یادآورى این نکات در متن مقاله و پى نوشت هاى آن, نظم اصلى سخن را برهم زنم; زیرا تقریباً تمام این خرده ها با رجوع به مقاله پیشگفته نگارنده که در دسترس هست, قابل استدراک مى باشد. تنها به نکته اى که تا زمان نگارش آن مقاله هم بر راقم مجهول بود و ـ ان شاءاللّه ـ تفصیل آن را براى طبع به بیاض خواهم آورد, اشاره مى کنم و آن دوگانگى سلوة الشیعة و تاج الأشعار است که معمولاً در بحث از دیوان منسوب به امیرمؤمنان(ع) هر دو نام یک کتاب شمرده مى شوند, و اینک دوگانگى این دو اثر براى نگارنده محرز شده است.
متن نوشتار استاد جلالى را من در مع الکتب (Chicago: The Open schc, 1417/1996, ص95ـ 126) دستیاب کردم و در اصلاح اغلاط چاپى و پریشانى هاى مطبعى آن رنج فراوان بردم. امیدوارم توانسته باشم متن صحیح عربى را دریابم و به فارسى برگردانم.
درآمد:
ابن عبد ربّه اندلسى (ت328هـ) گفته است:
کان ابوبکر شاعراً و عمر شاعراً وعلى(ع) أشعر الثلاثة.1
ابوبکر شاعر بود و عمر شاعر بود و على(ع) شاعرترین این سه تن بود.
و قلقشندى (ت821ق) گفته است:
… عن سعید بن المسیب أنه قال: کان ابوبکر و عمرو على یجیدون الشعر, و على اشعر الثلاثة.2
… به نقل از سعید بن مسیب که او گفته: ابوبکر و عمر و على [علیه السلام] خوب شعر مى گفتند و على(ع) شاعرترین این سه تن بود.
شگفت نیست که معاریف صحابه به شعر عربى اهتمام کنند; چون شعر عربى ـ چنان که قلقشندى مى گوید ـ سومین منبع, پس از قرآن کریم و اخبار نبوى(ع) به شمار مى رود.3
و اهتمام صحابه به شعر شگفت نیست; چه, شعر پدیده اى است که در زندگانى اُمم خودنمایى مى کند; شعر از احساس و شعور عاطفى یا از حکمت ها برمى جوشد و طبیعى است که در میان اُمم و ملل گوناگون ببالد و سر برزند. با توجه به اهمیت و سودمندى شعر مى بینیم که در درازناى تاریخ طبقات مختلف عنایت بسیارى به آن داشته اند.
در عصر جاهلى مُهَلْهِل و شَنْفَرى و عبید بن الأبرص در اوایل سده ششم میلادى و اصحاب معلّقات ـ یعنى امرؤالقیس, و طرفة بن العبد, و حارث بن حِلّزة, و عمرو بن کلثوم, و عنترة بن شدّاد, و زهیر بن ابى سلمى , ابن ربیعه ـ ظهور کردند. همچنین کسان دیگرى چون کعب بن زهیر و حسّان بن ثابت و نابغه ذبیانى و أعشى و خناء.
در عصر اسلامى گروه انبوهى, چون کعب بن زهیر و حسّان بن ثابت و نابغه جعدى و احوص و اخطل و فرزدق و جریر و کمیت اسدى, شاعر اهل البیت(ع) صاحب (الهاشمیات), به شاعرى پرداختند.
مُخضرمان ـ که هم عصر جاهلیت و هم اسلام را درک کردند ـ جماعتى پرشمارند که امام على بن ابى طالب(ع) پیشاپیش ایشان است.

شعر پیامبر(ص)
در همان وهله نخست آشکار است که موضع قرآن کریم نسبت به شعر, موضع سلبى است; آن جا که خداوند سبحان مى فرماید: و ما علّمناه الشّعر و ماینبغى له إن هو الا ذکر و قرآن مبین. (س36 ى69: ما به او ـ یعنى: پیامبر(ص) شعر نیاموخته ایم و سزاوار او هم نیست; این جز اندرز و قرآن مبین نیست) و ما هو بقول شاعر قلیلاً ماتؤمنون. (س69 ى41: و [قرآن] سخن هیچ شاعرى نیست; چه اندک ایمان مى آورید).
و در حدیث آمده است: لئن یمتلىء جوف الرجل قیحاً خیر من أن یمتلىء شعراً; اگر درون مرد از چرک و خونابه پر باشد, بهتر است از آن که پر از شعر باشد.
لیک تأمل در قرآن کریم نشان مى دهد که موضع سلبى قرآن در برابر اشعار هرزه و بى شرمانه و هجا و اشعارى است که تنها در خدمت اغراض فاسد است.
قرآن کریم, در مقابل, در برابر آنچه در خط اسلام حرکت مى کند ـ مانند اشعار مربوط به ایمان و عمل صالح و یاد خداى بزرگ ـ موضعى ایجابى دارد. خداوند متعال فرموده است: والشعراء یتبعهم الغاوون ألم تر أنهم فى کل واد یهیمون وانهم یقولون ما لایفعلون الا الذین آمنوا وعملوا الصالحات وذکروا للّه کثیرا…. (س26 ى244ـ227: و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند; آیا نمى نگرى که ایشان در هر وادى سرگشته اند; و ایشان چیزهاى مى گویند که خود انجام نمى دهند; مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند و خداوند را بسیار یاد مى کنند…).
این استثنا در این جا ستایش و نکوداشت شعر را مى رساند; البته در صورتى که شاعر رسالت خویش را به یک زمینه منحصر سازد و آن زمینه (تهذیب و تربیت) است. این رسالت ویژه و ارجمندى است و طبیعى است ـ چنان که از آیه برمى آید ـ پاره اى از اشعار در این راستا مستثنا شوند:
یک. اشعار مربوط به ایمان.
دو. اشعار مربوط به عمل صالح.
سه. اشعارى که خداى ـ تعالى ـ را فرا یاد مى آورد.
بدین ترتیب, آنچه را از اهل بیت در فضیلت برخواندن شعر در شؤون دینى روایت شده است, با قرآن کریم سازگار مى یابیم.
بر این بنیاد, هیچ اشکالى ندارد که پیامبر(ص) ابیات حِکَمى انشاد فرموده باشند و نفى شعر از ایشان تنها به اعتبار اشعار عاشقانه و بى شرمانه است که در آن عصر غلبه داشته و از اقسام سه گانه پیشگفته نبوده است; ورنه, کتب تاریخ و سیر برخى از ابیاتى را که پیامبر(ص) در مناسبت هاى مختلف انشا فرموده اند, حفظ کرده اند; از جمله:
1. برّاء بن عازب گوید: در روز حنین پیامبر(ص) و عباس و ابوسفیان بن حرب را دیدم که این دو لگام استر آن حضرت را گرفته بودند و آن حضرت(ص) مى گفت:
أنـا النـبـى لاکـذب
انا بن عبدالمطلب4
2. ابوبکر بن ابى شیبه از سفیان بن عیینه نقل مى کند و او حدیث را مرفوعاً به پیامبر(ص) مى رساند که چون آن حضرت(ص) به غار درآمدند, فرمودند:
هل أنت إلا اصبـع دمیت
و فى سبیل اللّه ما لقیتُ…
3. نقل شده که پیامبر(ص) [در بناى مسجد] در پیراهن خود, و در روایت دیگر: در رداى خود, خشت حمل مى کردند تا آن که سینه شریف ایشان گردآلود شد و مى فرمودند:
هذا الحمال لا حمال خیبر
هذا أبر ربنا و أطهر
یعنى پروردگارا! این بار خشت نیکوتر و پاکیزه تر است از آنچه از خیبر مى آورند; مانند خرما و مویز. و مى فرمود:
اللّهم ان الأجر أجر الآخرة
فارحم الأنصار والمهاجرة…
با آن که اصحاب سیر این ابیات را روایت نموده اند, برخى در نفى این نسبت به آن حضرت(ص) کوشیده اند.
از زهرى نقل شده است که آن حضرت(ص) هیچ بیت موزونى بر سبیل تمثّل نگفت جز آن که فرمود: (هذا الحمال… البیت) و قائل آن را نیافته ام.
ابن عبد ربّه به این نکته تصریح کرده, مى گوید:
سخن پیامبر(ص) هرچند موزون باشد, شعر نامیده نمى شود, زیرا که مراد از آن شعر نبوده است, و مثال آن در آیه هاى کتاب [خدا] این است: و مِن اللیل فسبّحه و أدبار السجود. [س, ى40] و اگر در رسائل و گفتار مردمان کاوش کنى, نمونه هاى بسیارى مى یابى که وزن برمى گیرد ولى شعر نامیده نمى شود; نمونه آن این سخن است: (من یشترى باذنجان); آن را بر وزن (مستفعلى مفعولات) تقطیع کن; و مانند این بسیار است.5
از ابن عبد ربّه که ادیبى یگانه است, این نوع استدلال به راستى غریب است, چه, هنگامى که انکار وزن و نبود وزن در سه روایت پیش گفته روا باشد, در هر بیت شعرى روا است. قلت و کثرت ابیات را در شعر بودن شعر, اعتبارى نتوان نهاد. انکار روایات یاد شده, از نظر شخص منصف, از انکار وزن آنها سزاوارتر است!
نویسنده انسان العیون به تفصیل درباره شعر آن حضرت(ص) بحث کرده و گفته است:
(…برین بنیاد که ایشان به بیت شعرى که موزون باشد, جز آن, تمثّل نموده باشند; چه آمده است که آن حضرت(ص) میان کشتگان بدر مى گشتند و مى گفتند:
نفلّق هاماً من رجال أعزة
علینا وهم کانوا أعق والأما…)6

شاعرى امام على(ع)
على(ع) در گاهواره شعر و ادب تازى, یعنى مکه مکرمه, زیست و در خانه علم و ادب, یعنى خانه عبدالمطلب, بالید. نیاى او, عبدالمطلب, شاعر بود, و از سروده هاى او است:
لا همّ أن العبد یمنع
رحله مامنع حلالک
لایغلین صلیبهم
ومحالهم غدواً محالک7
پدر آن حضرت, ابوطالب, از شاعران پیش رو روزگار خود بود. ابن سلام در طبقات درباره او گفته است: برجسته ترین ایشان در شعر عبداللّه بن الزبعری… و ابوطالب بن عبدالمطلب بودند.) و گروهى دیگر را نیز در شمار آورده است.
او را دیوان شعرى است که سید مشایخ ما, سید محمد صادق بحرالعلوم, به نام (شرح دیوان شیخ البطحاء) در نجف اشرف تحقیق و طبع نموده است.
برادر امام(ع) طالب نیز شاعر بوده و از سروده هاى اوست:
فلولا دفاعُ اللّهِ لاشىءَ غیرُه
لأصبحتم لاتمنعون لکم سربا8
چنین است که این خاندان را در علم و ادب, شریف و ارجمند مى یابیم. بدین ترتیب طبیعى است که على(ع) با شاعران مصاحب بوده باشد و رأى خود را درباره ایشان و شعرشان ـ آن گونه که ابن رشیق قیروانى (ت456ق) حکایت مى کند ـ ابراز دارد. ابن رشیق حکایت مى کند که آن حضرت(ع) فرمودند:
(اگر سرایندگان پیشین را یک روزگار گردهم مى آورد و رایتى برایشان مى نهادند و باهم مى تاختند, آن گاه مى دانستیم کدامیک از ایشان پیشرو است, و چون این گونه نبوده, آن کسى پیشرو است که به خاطر امید و بیم شعر نگفته باشد.
گفتند: او کیست؟ فرمود: کندى. گفتند: چرا؟ فرمود: چون او را در نادره گویى بهترین ایشان و در بدیهه سرایى پیشروترینشان دیدم.9)
به راستى آنچه زمخشرى از قول ابوعثمان مازندرانى نقل مى کند, غریب است. او گفته است: (نزد ما به صحت نرسیده که على جز این دو بیت, در شعر سخنى گفته باشد.) و آن دو بیت اینها است:
تکلم قریش تمنانى لتقتلنى
فلا وربک مابرّوا ولا ظفروا
فإن هلکت فرهن ذمّتى لهم
بذات ودقین لایعفو لها أثر10
این را فیروزآبادى نیز در قاموس ـ در ماده (ودق) ـ یاد کرده است.
طبیعى است که اصحاب سِیَر و تاریخ و ارباب تحقیق, این مطلب را نپذیرند; چنان که زینى دحلان در السیرة النبویة گفته است: (این مطلب مردود است; به واسطه آنچه در ؟ [حدیثنامه] مسلم در [بخش] غزوه خیبر از قول على(رض) در پاسخ مرحب یهودى آمده است:
أنا الذى سمّتنى أمّى حیدرة
کلیث غابات شدید المنظرة
… و زبیر بن بکار در باب عمارت مسجد نبوى از ام سلمه(رض) روایت کرده است که گفت: على(ع) گفت:
لایستوى من یعمر المساجدا
یدأب فیها قائماً وقاعداً…)11
و على فهمى مى گوید: (… على(رض) در بالاترین طبقات اهل علم و حکمت و شجاعت جاى دارد. چگونه مى توان گفت که او جز دو بیت شعر نگفته باشد؟ بسیار بعید است در جایى که پهلوانان ـ مانند عمرو بن عبدود عامرى و مرحب یهودى ـ در آوردگاه در برابر صفوفى که به مبارزه خوانده شده بودند, رجز مى خواندند, على(رض) خاموش باشد و با همه توانایى اش و با آن که براى مبارزه بیرون آمده است, پاسخى نگوید. به جان خودم سوگند! که ممکن نیست چنین چیزى رخ دهد….)12
شایسته تر آن است با آنچه بروکلمان گفته است, هم صدا شویم و بگوییم: (تردیدى نمى توان داشت که على(ع) در سرایندگى از تکلف به دور و داراى توان شاعرى بوده است. وى از مواهبى برخوردار بوده که او را شایسته شعر سرودن ـ چنان که حق شعر باشد ـ مى ساخته. اهل اخبار و ادب گه گاه در مواضع مناسب سروده اى از وى نقل کرده اند و برخى ادیبان هم سروده هاى او را در یک دیوان گرد آورده اند. پس وى صاحب اشعارى چند هست که در مناسبات به نظم آورده است. آرى, شاعر بدین معنا که شعر را پیشه خود ساخته باشد, نبوده و تنها به مناسبت شعر مى سروده است.)13
شعر امام على(ع)
ما هیچ مدعى نیستیم هر شعرى که از امام(ع) روایت کرده اند, از آن حضرت باشد. اشعار مروى از آن حضرت(ع) نیز از جهت صحت و ضعف [در استناد] بر قواعد روایت [و علم حدیث] عرضه مى شوند.
ما مى توانیم اشعار دیوان منسوب به امام(ع) را چهار بخش کنیم: انشا; حکایت; انشاد; موضوع.

1. انشا
(انشاء) در لغت (سخنى را آغاز کردن و بنیان نهادن) است. صاحب لسان العرب گفته است: (و إنشاء: یفعل کذا و یقول کذا…; ابتداءً… قال اللیث: أنشأ فلان حدیثاً أى ابتدأ حدیثاً و رفعه….)
این نوع از اشعار از راه استناد به منابع ادبى و تاریخى ثابت مى شوند و صحت و ضعف نسبت آنها به امام(ع) به اعتبار این منابع و اسانید گوناگون بستگى دارد. از این نوع سروده ها تعداد زیادى در دیوان منسوب هست.

2. حکایت/ زبان حال
این مورد چنین است که امام(ع) سخنى منثور بر زبان رانده باشند; آن گاه یکى از شاعران ـ به قصد روایت و تسهیل خدمت ـ آن را در قالبى شعرى ریخته باشد. این نوع اشعار در دیوان منسوب, فراوانند و ما به یادکرد این موارد بسنده مى کنیم:
یک:
یا حار هَمْدان مَن یمت یرنى
مِن مؤمن او منافق قُبُلا…
این اشعار همه, انشاى شاعر اهل بیت(ع) سید حمیرى است که سخن امام(ع) را به حار الهمدانى, تضمین نموده است. امام(ع) فرموده اند: (و أبشرک یا حارث! لتعرفنى عند الممات و عند الصراط و عند الحوض وعند المقاسمة.)
سید حمیرى این خبر را در چکامه اى تضمین کرده است; بدین مطلع:
قول على لحارث عجب
کم ثمّ اعجوبة حملا
یا حار همدان من یمت یرنى
من مؤمن او منافق قبلا
یعرفنى طرفة و اعرفه
بنعته واسمه وما عملا…
مفهوم حدیث آن است که مرگ پرده هاى مادى را از پیش روى آدمى کنار مى زند و با مرگ حق یا باطل آشکار مى شود و هر انسانى گذار و سرانجام خویش را باز مى شناسد.
این حدیث را شیخ مفید در المجالس روایت کرده است, از على بن محمد بن زبیر, او از طریق محمد بن على بن مهدى, او از طریق محمد بن على بن عمرو, او از طریق پدرش او از طریق جمیل بن صالح, او از طریق ابوطالب کابلى, او از طریق اصبغ بن نباته و او از طریق حارث همدانى از امیرمؤمنان على(ع).
همچنین طبرى در بشارة المصطفى(ص) به اسناد خویش و اربلى در کشف الغمة این حدیث را روایت کرده اند.14
دو:
أتصبر للبلوى عزاءً وحسبةً
فتؤجر أم تسلوا سلوَ البهائم…
این از ابیاتى است که شاعر شیعى, ابوتمام طائى, به انشاى خویش حکایت نموده و آنچه را امام(ع) به هنگام تعزیت اشعث بن قیس براى پسرش, فرموده اند, در آن تضمین کرده است. نص کلام را شریف رضى در نهج البلاغه (حکمت شماره 291) آورده است: بدین ترتیب که امام(ع) فرموده اند: (یا أشعث! إن صبرت جرى علیک القدر و أنت مأجور, و إن جزعت جرى علیک القدر و أنت مأزور). ابوتمام گفته است:
و قال على فى التعازى لأشعث
و خاف علیه بعض تلک العظائم
أتصبر للبلوى عزاءً و حسبة
فتؤجر أم تسلوا سلو البهائم
خلقنا رجالاً للتجلّد والأسى
وتلک الغوانى للبکا و المآثم
سه:
ما بال من اوله نطفة
وجیفة آخره یفخر
یصبح ما یملک تقدیم ما
یرجوا ولا تأخیر مایجور
همه این ابیات انشاى شاعر عالم, اسماعیل بن قاسم ابوالعتاهیه هستند, و ازیک چکامه بلند وى بدین مطلع:
یا عجباً للناس لو فکّروا
وحاسبوا أنفسهم أبصروا
ابوالعباس محمد بن یزید مبرد در الکامل (2/12, چاپ مصر) آن را آورده است و گفته: (قول ما بال من أوله نطفة و جیفه آخره یفخر, برگرفته از این سخن على بن ابى طالب(رض) است: و ما ابن آدم والفخر, و إنما أوله نطفة و آخره جیفة, لایرزق نفسه ولایدفع حتفه.)

3. انشاد
(انشاد) آن است که کسى سروده هاى دیگران را به خاطر رواج آن سروده ها و یا حکمت و جلالت آنها, و به قصد استشهاد در باب سخن خویش بخواند. در لسان العرب آمده است: (النشید: رفع الصوت, وکذلک المعرف برفع صوته بالتعریف فسمى منشداً, و من هذا إنشاد الشعر إنما هو رفع الصوت به.) ابیاتى چند را که پس از این برمى شماریم, از این دسته باید شمرد:
یک.
ودع عنک نهبا صیح فى حجراته
[ولکن حدیثاً ما حدیث الرواحل]
این بیت از امرؤالقیس بن حجر کندى است و امام على(ع) چنان که در نهج البلاغه آمده,15 در مسأله خلافت بدان استشهاد نموده اند. ابن ابى الحدید گفته است: (و روایت شده است که امیر مؤمنان(ع) تنها به صدر این بیت استشهاد کرده و راویان آن را اتمام کرده اند.) سپس ماجراى شعر را یاد کرده است.16
دو.
وحسبک داءً أن تبیت ببطنه
وحولک أکباد تحنّ إلى القد
گوینده این بیت حاتم بن عبداللّه طائى است که ـ چنان که در نهج البلاغه آمده است ـ17 امام(ع) در نامه اش به عثمان بن حنیف انصارى, کارگزار خویش در بصره, بدان استشهاد کرده اند.
سه.
ارید حیاته ویرید قتلى
عذیرک من خلیلک من مراد
از ابیات عمرو بن معدیکرب زبیدى است که امام(ع) هنگامى که قاتل خویش, عبدالرحمن بن ملجم مرادى را دید, انشاد کرد.18
چهار.
هذا جناى و خیاره فیه
إذ کل جانٍ یده إلى فیه
این یک مَثَل است: نخستین گوینده آن عمرو, پسر خواهر جذیمة الأبرش بوده که با یارانش قارچ مى چیده است. یاران قارچ هاى خوبى را که مى دیدند خود مى خوردند, ولى عمرو قارچ هاى خوب را در آستین مى نهاد تا براى دایى خود بیاورد; او این سخن را گفت که مثل شد.19
پنج.
اوردها سعد و سعد مشتمل
ما هکذا تورد یا سعد الإبل
این را مالک بن یزید بن مناة درباره برادرش سعد گفته که خوب نمى توانست بر شتر سوار شود و با آن مدارا کند. امام(ع) هنگامى بدین بیت استشهاد کرد که جوانى را دید که مى گرید و مى گوید: پدرم با اینان به سفر رفت و چون بازگشتند باز نگشت; مالى عظیم داشت; به دادخواهى نزد شریح بردمشان, ولى او به زیان من حکم داد.20
4. موضوع
از اشعار موضوع, چکامه زینبى (القصیدة الزینبیّة) را مى توانم یاد کرد که به دیوان وارد شده است; ولى در هیچ منبعى یاد نشده که این چکامه از امام(ع) باشد. این چکامه, در حالى که به امام(ع) نسبت داده شده, با شرحى وجیز به نام (النهجة السنیة) تألیف شیخ عبدالمعطى بن سالم بن عمر سملاوى در 72 صفحه در مصر طبع گردیده است. تاریخ طبع ندارد و پیداست که این نویسنده دو شرح دیگر نیز بر این چکامه نگاشته است. خود مى گوید: (وقد بسطنا الکلام فى الشرح الکبیر والوسیط). (ص5)
آغاز چکامه این است:
حرمت خیالک بعد وصلک زینب
والدهر فیه تصرم وتقلّب
و پایان آن این است:
فاصغ لوعظ قصیدة قد لاکها
طود العلوم الشامخات الأهیب
أعنى علیاً وابن عم محمد
من خص بالشرف الرفیع الأنسب
یارب صلّ على النبیّ وآله
عد الخلائق حصرها لایحسب
و همین براى نشان دادن وضع بودن آن بس است.
از دیگر سروده هاى موضوع این شعر است:
لولا الذین لهم ورد یصومونا
وآخرون لهم ورد یقومونا
لقد دکدلت أرضکم من تحتکم سحراً
لأنکم قوم سوء لاتطیعونا
دیوان هاى امام(ع)
گروهى از ادیبان و راویان به گردآورى سروده هاى امام(ع) در دیوانى ویژه همت گماشته اند. طبیعى است که نظرات ویژه ایشان در باب بلاغت و تاریخ و اسناد در آنچه گرد آورده اند, بازتابیده باشد. و از این جا است که اشعار گردآورى شده در سطوح مختلفى از صحت و ضعف و دقت و وضع (برساختگى) قرار دارند. گروهى از پیشینگان, در منابع یاد کرده شده اند که اشعار آن حضرت(ع) را گردآورده اند; هرچند که دیوان هاى ایشان ـ جز انوار العقول که از آن بحث خواهیم کرد ـ به ما نرسیده تا اسلوب کار و ذوق ادبى ایشان را بشناسیم. در این جا مواردى چند را که دستیاب کرده ایم, یاد مى کنیم:
1. عبدالعزیز بن یحیى بن احمد بن عیسى الجلودى الأزدى البصرى (ت330ق). ابوالعباس نجاشى (ت450) شمارى از کتب او را برشمرده و گفته است: (قال لنا ابوعبداللّه الحسن بن عبداللّه: اجازنا کتبه جمیعها ابوالحسن على بن حماد بن عبیداللّه بن حماد بن عباد بن حماد العدوى, و قد رأیت أباالحسن بن حماد الشاعر رحمه اللّه و اخبرنا ابوعبداللّه بن هدیة قال: اخبرنا جعفر بن محمّد قال: أجازنا عبدالعزیز کتبه کلّها.)21
2. الشیخ ابوالحسن على بن احمد بن محمد الفنجکردى النیسابورى (ت513ق).
حَمَوى در معجم الادباء (چاپ قاهره به سال 1355ق) سرگذشت او را آورده و گفته است: (فنجگرد, قریه اى است از قُراى نیشابور. هاتفى در الوشاح او را یاد کرده و گفته است: الإمام على بن احمد الفنجگردى یلقب بشیخ الافاضل اعجوبة زمانه و آیة أقرانه و شیخ الصناعة والممتطى غوارب البلاغة.) او را است کتاب تاج الاشعار که (سلوة الشیعة) هم نامیده مى شود و در بردارنده اشعار امیرمؤمنان(ع) است. شاعرى خوش سخن بوده و دو چکامه درباره روز غدیر دارد که مطلع یکى از آنها چنین است:
یوم الغدیر سوى العیدین لى عید.
مطلع دیگرى:
لاتنکرنَّ غدیرخم أنّه
کالشمس فى إشراقها بل أظهر
کتاب او از مآخذ انوار العقول کیدرى ـ که ذکر آن خواهد آمد ـ بوده است. استاد ما علامه شیخ آقا بزرگ طهرانى گفته است: (او در آن اثر تصریح نموده که وى دویست بیت از اشعار امام(ع) را در کتابش گرد آورده است.)22
مستفاد از کلام کیدرى, آن جا که در مقدمه کتابش مى گوید: (مجموع اشعار الجامعة لجلائل الکلم وعقائل الحکم فى نحو من مئتى بیت) آن است که کتاب فنجگردى در دویست بیت بوده, و اگر (بیت) همان سطر باشد, پس آن کتاب دیوان کوچکى بوده است.
3. ابوعبداللّه محمد بن عمران بن موسى المرزبانى (ت384).
سید [محسن] امین گفته است: (این را صاحب مجموعه شعریّه اى در امثال, گفته است من آن مجموعه را در خزانه مبارکه رضویه در طوس دیدم. و پایگاه مرزبانى در علم و ادب و معرفت اخبار بس بلند است).23
سید ـ رحمه اللّه ـ مشخصات مجموعه را یاد نکرده تا از آن مطمئن شویم. سرگذشت نگاران مرزبانى هم این نکته را خاطرنشان نساخته اند. گمان مى کنم در این مورد اشتباهى رخ داده باشد. چه بسا او راوى دیوانى بوده که دیگرى گردآورده و صاحب مجموعه پنداشته گردآورى کار مرزبانى است; چه, درباره وى آمده است: (راویة صادق اللّهجة واسع المعرفة فى الروایات کثیر السماع.)24
4. ابوالسعادات هبةاللّه بن على بن محمد بن حمزة الحسینى البغدادى, معروف به (ابن الشجرى) (ت542ق).
از آثار او دیوان امام(ع) بوده که از مصادر انوار العقول کیدرى است.
5. یکى از پیشینیان که سروده هاى امام(ع) را از کتاب محمد بن اسحاق, صاحب سیره (متوفاى 151ق) استخراج کرده است.
استاد ما, شیخ آقا بزرگ طهرانى, در الذریعه و سید محسن امین در اعیان الشیعه او را یاد کرده اند.
6. قطب الدین محمد بن الحسین بن الحسن البیهقى الکیدرى (ت بعد از 576ق).
این مرد دوبار سروده هاى امام(ع) را گرد آورده است. وى همه اشعارى را که از امام(ع) روایت شده و به ایشان منسوب است گردآورده و آن را (انوار العقول فى اشعار وصى الرسول) نامیده است. این, همان تدوین مشهور متداول است. پیش از آن, الحدیقة الأنیقة را تألیف کرده بوده است. خود در مقدمه انوار العقول مى گوید: (به درخواست شخصى همه آنچه مختص به آداب و حکم و مواعظ و عبر بوده ـ و نه چیزهایى را که در سایر اغراض یاد شده ـ در آن گردآورده ام و بدین ترتیب خواست آن شخص را برآورده و آرزویش را محقق ساخته و آن مجموعه را الحدیقة الأنیقة نام نهاده ام.)
استاد ما, علامه شیخ آقا بزرگ طهرانى گفته است: (گمان ما آن است که این الحدیقة همان دیوانى است که دستنوشت مکتوب به سال 807 هجرى آن را در کتابخانه خوانسارى دیده ایم و به هنگام یادکرد انوار العقول به اختلاف این دو در زیادت و نقصان اشاره نمودیم; لیک توافق این دو در ترتیب و تقدم و تأخر اشعار و ذکر سند روایت سروده ها در آن و مطابقت کلام مؤلف انوار العقول در پایان کتابش با پایان این دیوان, یکى بودن مؤلف هردو را تأید مى نماید.)
(در این دیوان سوگ سروده آن حضرت(ع) براى پدرش, ابوطالب, در جزء روایت امام ابوالفتح خزاعى است, و مناجات مشهور آن حضرت(ع) که آغازش یا سامع الدعا است, روایت ابوعلى بن الحسن الطبرسى مفسر است, و این فرمایش آن حضرت(ع) که گفته اند: یا حار همدان من یمت یرنی…, روایت اصبغ بن نباته است, و….)25
سخن شیخنا العلامه(ره) غریب است, چرا که مؤلف خود تصریح نموده کتابش, الحدیقة, دربردارنده آن چیزهایى است که مختص به آداب و حکم و مواعظ و عبر بوده باشد, نه سایر اغراض; حال, سوگ سروده و نیایشى که ایشان در آن دستنوشت یافته اند, چه نسبتى با این اثر دارد؟ همین گواه کافى است براى این که دستنوشتى که استاد ما(ره) دیده است, ـ با همه توافق میان آن و انوار العقول در ترتیب اشعار و اسناد, آن گونه که آن مرحوم تصریح کرده ـ الحدیقة نباشد. من معتقدم آن دستنوشت, نسخه اى از انوار العقول بوده است که ناسخان در آن دست برده اند. چنین عقیده اى را درباره اثر دیگرى نیز دارم که آن مرحوم این گونه شناسانیده است: (دیوان امیرالمؤمنین(ع) ایضاً من جمع بعض الاصحاب على الترتیب الذى اوله: الناس من جهة التمثال أکفاء.) این ترتیب هجایى, همان ترتیبى است که کیدرى شالوده دیوان شامل خود, یعنى انوار العقول, را بر آن نهاده است.
7. مولى قاسم بن على محمدتقى خوانسارى
از آثار او نیز دیوان امیرالمؤمنین(ع) است. استاد ما, علامه شیخ آقا بزرگ تهرانى گفته است: (گردآورى وى به ترتیبى جز ترتیب دیوان مطبوع است و اسانید برخى سروده ها را یاد کرده. کتاب را به خط نیکوى خود نوشته است. در آن از تحفة الزائر مجلسى نقل مى کند. من آن را ضمن مجموعه اى در کتاب هاى شیخ موسى اردبیلى دیدم و اسلوبى که در این گردآورى پى گرفته است برایم روشن نشد.)
مؤلف دیوان
علامه مجلسى(ره) گفته است: (انتساب دیوان به آن حضرت(ع) مشهور است, و بسیارى از سروده هاى یاد شده در آن, در دیگر کتاب ها روایت گردیده, و البته حکم به صحت همه آنها مشکل است. از معالم ابن شهرآشوب استفاده مى شود که این دیوان تألیف على بن احمد ادیب نیسابورى, از علما ما است.) او همان فنجگردى درگذشته به سال 512 است.
استاد على فهمى گفته است: (گفته شده که دیوان منسوب به على(ع) از شریف مرتضاى شیعى, صاحب کتاب الغرر و الدرر است.)
سید محسن امین(ره) گفته است: (معلوم نیست جامع این دیوان مشهور که در دست مردم است, کدامیک از افراد یاد شده است, لیک صاحب روضات استظهار نموده که این دیوان گردآورده نیسابورى فنجگردى است. به هر روى در این نباید شک کرد که این دیوان فراهم آورده از کتاب ابن اسحاق نیست; چون در آن جز آنچه در کتاب ابن اسحاق هست, یافته مى شود; وسعت معرفت مرزبانى هم اقتضا مى کند که دیوان مشهور گردآورده او نباشد; زیرا مشتمل بر چیزهایى است که ناروا بودن نسبت آن به آن حضرت(ع) بر مرزبانى پوشیده نبوده است. جلودى با دانشى که از او سراغ داریم, و ابن الشجرى با گستردگى آگاهى اش از عربیّت, و فنجگردى با وصفى که از او گذشته, و همچنین کیدرى, همه چنین حالى دارند; مگر آن که آنچه را در دیوان هست و معلوم است که از آن حضرت(ع) نمى باشد, شخصى نادان بدان الحاق نموده باشد, و نه گردآورنده دیوان; واللّه أعلم.)26
تأمل در سخنانى که آمد نشان مى دهد این گفتارها نتیجه گیرى هایى دور از واقع اند:
سخن مجلسى(ره) از آن جا است که ابن شهرآشوب از دیوانى از اشعار امام(ع) که تألیف فنجگردى است یادکرده و در گزارش حال او گفته است: (له تاج الأشعار سلوةالشیعة, و هى اشعار امیرالمؤمنین(ع).)27 این سخن مستلزم آن نیست که دیوان متداول امروز همان دیوان باشد; زیرا تنها فنجگردى به جمع آورى دیوان نپرداخته و افرادى چون جلودى و کیدرى و جز ایشان که در عصر و علم و ادب با فنجگردى اختلاف دارند, بدین کار دست یازیده اند.
درباره سخن استاد فهمى هم باید بگوییم در هیچ منبع و سرگذشتنامه اى ندیدیم که دیوان به سید مرتضى نسبت داده شده باشد. ظاهراً گوینده اشتباه کرده و مسأله نسبت نهج البلاغه را با دیوان جابه جا گرفته است.
در مورد سخن سید محسن امین(ره) هم گفتنى است, جامع دیوان قصد گزینش و بسنده گرى به اشعار مسلم الانتساب را نداشته, بلکه قصد او در تألیفش, گردآورى همه آنچه در منابع گوناگون به آن حضرت(ع) نسبت داده شده است, بوده, بى آن که در سند و دلالت آنها اعمال نظر کند. آنچه پس از پیجویى دقیق بر من آشکار شد, این است که دیوان انتشاریافته, همان کتاب انوارالعقول, تألیف قطب الدین محمد بن الحسین بن الحسن البیهقى الکیدرى است; همان کسى که در سال 576ق از تألیف کتاب دیگرش, حدائق الحقائق, فراغت یافت.
این مطلب, پس از ملاحظه موارد زیر آشکار مى گردد:
یک. دیوان موجود و انوار العقول یک ترتیب دارند و بنابر حروف هجا ـ از الف تا یاء ـ مرتب گردیده اند.
دو. مقدار اشعار در هر دو نزدیک به هم است و آثار وضع و دستکارى در موارد زیادت و نقصان, از رهگذر تأمل, ظاهر مى شود. تفاوت آشکار آن است که انوار العقول دربردارنده خطبه و خاتمه است که این دو از دیوان متداول فرو افتاده اند.
سه. اسلوب گردآورى, استقصا در حد میسور و در منابع گوناگون و بدون ملحوظ کردن بلاغت یا فصاحت یا سند و دلالت آن بوده است. این همان چیزى است که کیدرى تنها در مقدمه انوار العقول ـ و نه الحدیقة ـ وعده داده است.
فى الجمله, در این که دیوان متداول همان انوار العقول است, براى شخص متتبع, جاى تردید و تأمل نیست.
انوار العقول
انوار العقول مشهورترین دیوانى است که اشعار مروى از امام(ع) را گردآورده و امروز چه به صورت خطى و چه چاپى متداول است.
اسماعیل پاشا بغدادى گفته است: (انوار العقول فى اشعار وصى الرسول: لواحد من علماء الشیعة لم یذکر مؤلفه. أوّله: الحمد للّه الذى ذلت لعزته الجبابرة….)28
استاد ما, علامه شیخ آقابزرگ طهرانى, در الذریعه گفته است:
آن همانا دیوان اشعار منسوب به امام امیرالمؤمنین(ع) است که قوافى آن به ترتیب حروف هجا سامان داده شده, و گرد آورده قطب الدین کیدرى, شارح نهج البلاغه است… از چگونگى تألیفش, پرهیز و احتیاط فراوان در نقل و نسبت و صدق قولش در باب کوشش و جهدى که به کار برده و مطالب را از مآخذ مورد اعتماد برگرفته, هویداست. نسخه چاپ شده معروف به دیوان امیرالمؤمنین(ع) در ترتیب به همین کتاب نزدیک است لیک در آن اسانید و بسیارى از اشعار را فرو انداخته اند….29
قطب الدین کیدرى
وى, قطب الدین ابوالحسن محمد بن الحسین بن حسن بیهقى نیسابورى کیدرى از اعلام سده ششم است. استاد ما, شیخ آقا بزرگ, گفته است: (او از کسانى است که از امام مفسِّر, ابوعلى فضل بن حسن طبرسى, درگذشته به سال 548, دانش آموخته است.)30
وى همچنین در سبزوار به سال 573ق از شیخ نصیرالدین عبداللّه بن حمزة بن عبداللّه طوسى روایت مى کند.
او در سال 576ق از تألیف کتابش, حدائق الحقائق فى تفسیر دقائق أحسن الخلائق, فراغت یافته است. پس وى از رجال سده ششم هجرى است و پس از تاریخ یاد شده (سال 576ق) درگذشته است.
قطب الدین کیدرى در تألیف انوار العقول ـ چنان که خود در مقدمه آن تصریح کرده ـ بر سه دیوان پیش از آن اعتماد نموده است.
مى سزد درباره چگونگى گردآورى این دیوان به فراهم آورنده آن, یعنى کیدرى, گوش بسپاریم که در مقدمه آن مى گوید:
… تأمل کردم ولى شعرى نیافتم که به اصل و نسب یا منشأ و مولد, شریف تر, و سودمندى هاى دو جهان را دارنده تر, و زیباتر… باشد از سروده هاى منسوب به سید اوصیا, و وصى سید انبیا, پیشواى مردمان و برترین پیشوایان, رأس عترت و رئیس دین و ملت, آن که پروردگار جهان درباره اش نص فرستاده, و از نزد خود به وى لقب (امیرمؤمنان) داده, شیر بنى غالب, ابوالحسن على بن ابى طالب(ع). به خدا سوگند منقبتى درخور و مرتبى دلپذیر نیست, مگر آن که مگر امیرمؤمنان اصل و نظام آن است و چکادوبهین آن را بوده باشد. شعر او را بلندترین مرتبه ها است; چنان که بزرگ ترین مفاخر و شریف ترین مناصب او راست. این سروده ها را شرف همین بس که از هر دو جهت به او منسوبند. همچنین معانى غریب و شگفتى در خود دارند که بر هر غریب پیشى مى گیرد و بهاى هر شگفت مى شکند; با این که آن بزرگوار(ع) در معناآفرینى خاطر رنجه نمى داشته اند و دیده در آفرینش محاسن شعر نمى فرسوده اند, بلکه آن را به ارتجال انشا مى فرموده اند; همان گونه که هریک از ما سخن پیش پا افتاده خویش را مى آغازد. شیوه ایشان در خطبه ها و دیگر سخنانشان که در شیوایى خرده ها را خیره کرده و در رسایى
و برجستگى بر فرازمندترین چَکاد چیره گشته نیز همین بوده است… در دورْزمان به مجموعه اى دست یافتم که در آن نزدیک به دویست بیت از سروده هاى ایشان ـ که جامع سخنان کرامند و حکمت هاى ارجمند است ـ بود, فراهم آورده امام ابوالحسن فنجگردى; بدان ها انس یافتم, و کوشیدم آنچه افزون بر این مجموعه هست و در آن نیامده بیابم; زیرا که آن مجموعه اى از طُرَف و دُرَرى از صدف آن به شمار بود; تا آن که بر مجموعه اى مبسوط تر و درازدامنه تر دست یافتم; هرچند این هم شامل و جامع همه [ى اشعار منسوب] نبود. پاره اى از آن را از کتاب محمد بن اسحاق و دیگر دانشیان برکشیده و پاره اى را از آنچه در متون کتب به امام(ع) منسوب شده اند, برچیده اند.
یکى از برادران درخواست که از این دو مجموعه آنچه را مختص به آداب و حکمت ها و پندها و عبرت ها است, بدون یادکرد دیگر اشعار, جدا سازم. خواسته اش را برآوردم و آرزویش را محقق ساختم و آن مجموعه را (الحدیقة الأنیقة) نام کردم. سپس مجموعه دیگرى از اشعار امام(ع) به دستم افتاد که سید جلیل, ابوالبرکات هبةاللّه حسینى, گرد آورده بود. در آن بسیارى از آنچه را به دست آورده بودم, نیافتم و البته ابیاتى چند نیز بود که پیش از آن به دستم نیامده بود. در این میان همچنان سخت مى جوشیدم, در کتب تواریخ و سِیَر مى جستم, و آنچه را در پیش نیافته بودم, خواه مسند و خواه مرسل, خواه مقید و خواه مهمل, برمى چیدم; چون آرزوى من منظم ساختن و گرد آوردن افراد و آحاد این سروده ها بود. از این رو ادعا نمى کنم همه این سروده ها از دهان امام(ع) شنیده شده و ایشان ناظم و منشى آن بوده اند. معیار درج بسیارى ظن و تخمین بوده, چه در این گونه موارد حکم به یقین نادر است… و چنان دیدم که این برآیند کوشش را انوار العقول من اشعار وصى الرسول ـ صلى اللّه علیه وآله ـ نام کنم….
وى در انجام کتاب گفته است:
(این است آنچه کوشش من بدان انجامیده و تلاشم بدان رسانیده, از برچیدن این دُرّهاى یگانه و در پیوستن ابواب پراکنده شان. اینها را از گمانْجاى هاى دور از هم گرد آورده و از جایگاه هاى پرشمار در کنار هم کشیده و براى تو [=خواننده; خواهنده] جدا کرده ام; پس باید آستین کوشش بَرزَنى و کمر تلاش ببندى تا آن را نگاهدارى, پاس الفاظ و معانى اش بدارى و به تنگناهاى دقایق و مبانى آن اندر شوى, و سخن مرا درباره آن هیچ از یاد نبرى که: بهترین دیوانى که داشته باشى و حفظش کنى, دیوان شعر امیرمؤمنان على(ع) است.
ارجمندى ها و فضل در آن مجتمع اند; چنانکه در میان جهانیان فضل صاحب آن, على(ع) بلندپایه, است.)31
زندگانى فراهم آورنده
او قطب الدین ابوالحسن محمد بن حسین بن حسن بیهقى نیسابورى معروف به (کیدرى) از اعلام سده ششم هجرى است.
حافظ ابن حجر عسقلانى گفته است: (کیدر من قرى بیهق; منها الأدیب قطب الدین محمد بن الحسین الکیدرى الشاعر.)32
[شیخ] حر عاملى گفته: (الشیخ قطب الدین الکیدرى: فاضل فقیه متبحر.)33
سید بحرالعلوم گفته است: (شاید شیخ قطب الدین محمد بن حسین بن حسن قزوینى مذکور در فهرست شیخ منتجب الدین, همان شیخ قطب الدین کیدرى مشهور باشد که یکى از فضلاى بزرگ و فقهایى است که فروع احکام از ایشان منقول است.)34
[علامه] خوانسارى گفته است: (الحبر الأدیب الماهر والبحر المحیط ابوالحسن… کان من أکمل علماء زمانه فى اکثر الأفنان.)
[حاج شیخ عباس] قمى گفته: (الإمام الشیخ الفقیه الفاضل الماهر والأدیب و الأریب والبحر الزاخر… کان معاصراً للقطب الراوندى و تلمیذاً لأبى حمزة الطوسى, فرغَ من شرحه على النهج سنة 576….)35
از آنچه آوردیم پیدا است کیدرى نزد سرگذشت نگارانش, از سنّى و شیعه, به (ادبیات) شناخته شده بوده که او را به عنوان (شاعر ادیب) وصف کرده اند. تاکنون دست پژوهش به تاریخ ولادت و وفات او دست نیافته و نخستین کسى که کاوشى ژرف در سرگذشت او کرده, سید بحرالعلوم ـ ره ـ است.
در فهرست منتجب الدین چنین آمده است: (المشایخ: قطب الدین محمود جلال الدین محمود و جمال الدین مسعود اولاد الشیخ الإمام أوحد الدین الحسن بن ابى الحسین القزوینى, کلهم فقهاء صلحاء.)
سید بحرالعلوم از این گزارش چنین استنباط مى کند که: (دور نیست قطب کیدرى همان محمد بن حسین پیش گفته باشد. بدین ترتیب که اصل او از (کیدر) بوده, سپس وى و پدرش به قزوین انتقال یافته و به هر دو جاى منسوب شده اند. مؤیّد این گمان آن است که با آن که وى در زمان منتجب الدین یا پیش از وى و پس از شیخ [طوسى] مى زیسته, منتجب الدین جز در آن جایگاه او را یاد نکرده است.)36
سید بحرالعلوم ـ ره ـ با این سخن خاطرنشان مى سازد که منتجب الدین فهرستش را براى تکمیل فهرست شیخ طوسى و یادکرد کسانى که متأخر از شیخ بوده و در فهرست او نیامده اند, نوشته است. این زمان از وفات شیخ طوسى در سال 460 تا روزگار منتجب الدین, سال 585ق یعنى 125 سال, فراخى دارد و کیدرى در میانه این دو تاریخ زنده بوده است; زیرا وى از اعلام سده ششم است و ممکن نیست منتجب الدین, کسى چون کیدرى را که سنى و شیعه سرگذشت او را یاد کرده اند, از قلم بیندازد.
کلام سید بحرالعلوم ـ ره ـ با یک دستکارى کوچک کاملاً استوار مى گردد. آن دستکارى این است که بگوییم: (اصل او از قزوین بوده, سپس او و پدرش به کیدر انتقال یافته و به هر دو جاى منسوب شده اند.) چرا که شیخ منتجب الدین پدر او را به قزوین منسوب مى کند و مى گوید: (الشیخ الإمام أوحدالدین الحسین بن ابى الحسن بن ابى الفضل القزوینى فقیه صالح ثقة واعظ.) این نسبت در سرگذشت فرزندان وى یاد نشده; بر این اساس مى تواند بود که به تبع نسبت پدرشان به (قزوین) منسوب باشند و نیز مى تواند بود که ایشان به مکانى دگیر کوچیده و بدان منسوب و شناخته شوند; گویا قطب الدین به (کیدر) کوچیده و به آن جا منسوب شده. از دو برادرش چیزى دانسته نیست.
ضبط (کیدرى)
مشهور در ضبط این کلمه, (کَیدَرى) (به زبر کاف, و سکون یاء, و دال و راى مهمله) است.
[علامه] خوانسارى گفته است: (اما نسبة الرجل إلى کیدر الذى على وزن حیدر و من جملة قرى بیهق, فهو من الأمر الذى لاشک فیه ولاشبهة تعتریه.)37
ضبط کلمه چنان که آن بزرگوار(ره) گفته به زبر کاف است, لیک وى در جاى دیگر (4/193) قول به پیش کاف را نقل کرده و چنین گفته است: (الکیدرى بالکاف المضمومة وسکون الیاء المثناة التحتانیة ثم الدال المهملة المضمومة, کما وجدتُه بخط بعض العلماء.)
درباره اعجام و اهمال دال, اختلاف کرده اند و سید بحرالعلوم(ره) به استقصاى اقوال در این باب پرداخته و گفته است: (در بیشترینه کتاب ها, کتابت این نام به یاء است و همین بر زبان ها دائر و از مشایخ مسموع است, لیکن فاضل [هندى] در کشف اللئام از آن عدول نموده و این نام را با نون ضبط کرده و در برخى مواضع چنان که یاد شده به ضم کاف حرکت گذارى نموده است. همچنین از وى حکایت کنند که گفته است: در لغت و تواریخ جستجو کردم و از براى (کیدرى) با یاء در اسماء شهرها ذکرى نیافته ام. این نام چنان که وى گفته, با اهمال دال است.
و اما با اعجام موجود و متحقق است و سید [علیخان مدنى] و حافظ [ابن حجر عسقلانى در تنبیه المتبصر] هردو, در کتاب هاى یاد شده شان آن را به ثبت رسانیده اند. در طراز آمده است: کیذر بالذال المعجمة کحیدر, قریة ببیهق, منها قطب الدین محمد بن الحسین الکیذرى الأدیب الشاعر.) در [تنبیه] المتبصر, پس از یادکرد (کندرى) با نون, آمده است: (و بالفتح والباء واعجام الذال: نسبة إلى کیذر من قرى بیهق منها الأدیب قطب الدین محمد بن الحسین الکیذرى الشاعر.) این به تنصیص بر اصل مدعى در اسم و نسبت و لقب مى ماند; چه این شخص همان قطب کیدرى مشهور است.
گویا ابدال ذال به دال ناشى از تعریب است و (کیذر) با ذال معجمة در لغت عرب به ثبوت نرسیده است.)38
استادان وى
از مشایخ او جز شیخ امام نصیرالدین عبداللّه بن حمزة بن عبداللّه طوسى که به سال 576ق در سبزوار بیهق از وى دانش آموخته, نمى شناسم.
[شیخ] نورى در مستدرک گفته است: (نسخه اى از مجمع البیان به خط شیخ قطب الدین کیدرى دیدم که خود آن را بر نصیرالدین طوسى خوانده است; در پشت آن به خط خودش این گونه نوشته شده بود: تألیف الشیخ الإمام الفاضل السعید الشهید.)39
طوسى از شیخ امام عفیف الدین محمد بن حسین شوهانى و او از طریق شنیدارى (سماعاً) از فقیه على بن محمد قمى و او از استادش مفید, عبدالجبار بن على مقرى رازى, و او از شیخ طوسى روایت مى کند.40
شعر او
هرکسى سرگذشت او را یادکرده, وى را به شاعرى و ادب وصف نموده است.
[علامه] خوانسارى گفته است: (او را در قوافى و عروض دست گشاده داشت و از طبع موزون و مهارت کامل در سرایش و پرداختن نظم و نثر نیکو برخوردار بود. از این رو, از فریقین [=شیعه و سنى] او را ادیب و شاعر گفته اند.)41
کیدرى ذیل قول امیرمؤمنان(ع) که فرموده اند: (مَن أبطأ بهِ عمله لم یسرع به نسبُه), شعرى از خود درباره کسى که به فضل نیاکانش مى نازد و خود از فضل عارى است, آورده است; متن سخن او ذیل آن حدیث علوى این است:
أى من کان عرایاً من صفات الکمال لم ینفعه کمال أسلافه, وقد قلت فیمن یفتخر بفضل أبیه ولیس هو بفاضل البیتین:
فإن زانک الفضل الذى قد بدا به
فقد شانه ان لست تحظى بظائل
وان لم یکن ذا الجهل عنک بزائل
إلیک فذک الفضل لیس بزائل
وى همچنین در این باره که عمرو بن عاص, على(ع) را ستوده است, گفته:
نفسى فداء إمام قد روى فیه
هذا و اعظم من هذا أعادیه
فمن یرم بخیار الخلق منقصه
فذاک مثل سلاح الکلب فى فیه42
در انجام دستنوشت انوار العقول مورَّخ 776 در کتابخانه نصیرى در طهران آمده: و قلت:
خیر الدواوین تحویه وتحفظه
دیوان شعر امیرالمؤمنین على
فیه المعانى و فیه الفضل مجتمعاً
کفضل صاحبه فى العالمین على
و در ذیل دستنوشتى از نهج البلاغه به خط [آیت اللّه العظمى] سید شهاب الدین مرعشى این مطلب را یافتم:
و لمحمّد بن الحسن الکیدرى فى شرحه على النهج, حدائق الحقائق:
نهج البلاغة نهج کل مسود
نهج المرام لکل قوم أمجد
یا من أتیت و همّه درک العلى
فاسلکه تحظى ما تروم و تزود
بهر النجوم الزهر بل شمس الضحى
معنى والفاظاً برغم الحسّد
فیه لطلاب الهدایة مفتح
فلینظرنه الناظر المسترشد
صلى الإله على منظمه الذى
فاق الورى بکماله والمحتد
مؤلفات کیدرى
در این جا سیاهه اى از مؤلفات گوناگون او را که در روضات و الذریعه و جز این دو, یاد شده اند, مى آوریم:
1. الإصباح فى الفقه. استاد ما, علامه تهرانى, در الذریعه گفته است:
(کنتورى در کشف الحجب این اثر را به عنوان شرح نهج البلاغه وصف کرده است.) سپس استاد ما مى گوید: این سهوالقلم است; این کتاب ـ چنان که سید بحرالعلوم بدان تصریح کرده ـ در فقه است.
2. انوار العقول فى اشعار وصى الرسول(ص): این همان کتابى است که از آن بحث مى کنیم.
3. البراهن الجلیّة فى إبطال الذوات الأزلیّة.43
4. الدرر فى دقائق علم النحو.44
5 . حدائق الحقائق در شرح نهج البلاغه. استاد ما در الذریعه درباره آن گفته است:
تألیف آن پس از دو شرح قطب راوندى (درگذشته به سال 573ق) یعنى المنهاج و المعارج, صورت گرفته است; زیرا وى به سال 576ق از آن فراغت یافته است.
از سخن استاد ما [=محدث نورى] در خاتمة المستدرک برمى آید که نام شرح نهج البلاغه کیدرى (الإصباح) باشد, لیک در 2/118 یادکردیم که سید بحرالعلوم تصریح نموده (الإصباح) نام کتاب کیدرى در فقه امامیه است.
نسخه اى از این شرح نزد صاحب روضات بوده و بهره اى از آغاز و میان و پایان آن در کتاب وى آمده است. وى گفته که این کتاب مشتمل بر نوادر لغت و امثال و نحو و بلاغت و علم تواریخ و غوامض علم کلام و علوم اوائل و اصول لغت و آداب شریعت و علم اخلاق و طب و هیئت و جز آن است.
آغاز نسخه او چنین بوده: (الحمد للّه الذى جعل آل محمد أصول البلاغه); و انجام آن چنین: (ان اختصره من صالح.)
6. اللباب فى الکلام; چنان که در تکملة و جز آن آمده است.
7. مباهج المهج فى مناهج الحجج: مولى حسن [شیعى سبزوارى] آن را مختصر ساخته و (نهج المباهج) نامیده است. این ترجمه را استاد ما [شیخ آقا بزرگ طهرانى] (در الذریعه, ج3, ص163) این گونه وصف کرده: (فارسى است; در فضائل پیامبر ما, سید الانبیاء والمرسلین, و معجزات ایشان; ازشیخ ابوسعید (ابوعلى) حسن بن حسین معروف به شیعى سبزوارى بیهقى; آن را از مباهج المهج برگزیده است. نزد شیخ محمدرضا کرمانى در محمرّه نسخه اى از آن موجود هست.)
شاید (الأیدى الباسطة) نیز, چنان که از روضات (ج6, ص298) برداشت مى شود, از مؤلفات او باشد.
دستنوشت هاى دیوان
دست نوشت هاى این دیوان به راستى فراوانند و ما در اینجا وصف آنهایى را که دیده ایم یا فهرستنامه ها یاد کرده اند, مى آوریم:
1. نسخه اى به تاریخ سال 776 به خط محمد بن الحسن الإسترآبادى یا شیرنکى مولداً, در 138 ورق. این دستنوشت از آنِ گردآورنده کتب نفیسه, فخرالدین نصیرى, است در تهران که من نزد وى آن را دیده ام و قدیمى ترین نسخه اى است که مشاهده کرده ام.
2. نسخه اى به تاریخ سال 807ق که استاد ما در الذریعه گفته که آن قدیمى ترین نسخه اى است که وى دیده و این نسخه افزونه هایى بر دیگر نسخ داشته است.
3. نسخه اى در ذیل نهج البلاغه به همان خط. این دستنوشت نهج البلاغه مورَّخ 818ق و به خط محمد بن على بن الحسن الحسینى الموسوى است و در ذیل آن اجازه علامه مجلسى اول به سال 1072 هست. این دستنوشت را در کتابخانه مسجد گوهرشاد در مشهد خراسان دیده ام و هردو به شماره 104 ثبت شده اند.
4. دستنوشتى به تاریخ 858ق و به خط زین الدین محمد الکاتب در (خدابخش اورینتل لابروتون) به شماره 2524 (چنان که در فهرست چاپ شده اش به سال 1380, تألیف احسن بشیر, ص204 آمده است).
5. دستنوشتى به تاریخ 882ق و به خط مسعود بن مقصود سلطانى در کتابخانه آل عیسى (چنان که در الذریعه آمده است).
6. دستنوشتى به تاریخ 923ق در کتابخانه على اصغر حکمت.
7. دستنوشتى به تاریخ 927ق و به خط محمد مؤمن بن عبداللّه المروارید در کتابخانه چستربیتى به شماره 206 (چنان که در فهرست آن هست).
8. دستنوشتى به تاریخ 930ق و به خط محمود بن عبدالحمید الإسترآبادى در 102 ورق در کتابخانه گوهرشاد به شماره 515. تاریخ آن در انجامه دستنوشت این گونه آمده است: (فرغت من تسوید هذه النسخة فى منتصف یوم الخمیس ذى الحجة سنة ثلاثین تسعمائه من الهجرة….)
9. دستنوشتى به تاریخ 1035ق و به خط محمد نصیر بن نظام الدین محمود… الهذلى القرشى الکرمانى کتابت شده از روى دستنوشتى به خط نصیر الحافظ المکى مورخ سال 852ق در کتابخانه میرزا محمد تهرانى (چنان که در الذریعه آمده است.)
10. دستنوشتى به تاریخ 1099ق و به خط ناصرالدین بن نورالدین محمد در کتابخانه اهدایى سید محمد مشکاة به دانشگاه تهران در 45 صفحه و به شماره 1035.
11. دستنوشتى به تاریخ 1113 به خط الحسن بن على بن محمد بن احمد بن احمد بن امیرالمؤمنین القاسم بن محمد در کتابخانه موزه بریتانیا در لندن, ضمن مجموعه (8-53) به شماره (OR 3962).
چاپ هاى دیوان
چاپ هاى دیوان بسیارند. استاد ما, علامه تهرانى, از این چاپ هاى متعدد خبر داده, مى گوید: (یکى چاپ بولاق در اوّل ماه رمضان سال 1251 است که چاپ خوبى است و پاره اى حواشى بر آن هست… دیگر چاپ قاهره به سال 1276 در مصر و چاپ سال 1311 که در مطبعه علمیه در جوار دانشگاه الازهر صورت پذیرفته و تمام عینیّه ى عبدالباقى عمرى را که در هفتاد وپنج بیت و در ستایش امیرالمؤمنین(ع) است در آخر آن آورده اند. در سال هاى 1284 و 1311 و 1312 در تهران چاپ شده است, و در لیدن به سال 1745م با شرحى لاتینى طبع گردیده.)45
مى سزد اشاره کنیم که چاپ لیدن با شرح لاتینى است و شارح آن GKUYPES مى باشد. نیز به طبع بمبئى اشاره کنیم که به سال 1300ق صورت گرفته است.
عنایت بدین دیوان منحصر به تکثیر نسخ از راه کتابت و طبع نبوده, بلکه ترجمه و شرح را هم شامل گردیده است. بسیارى از نسخ را دیده ام که در میان اشعار ترجمه فارسى دارند و گویا ترجمه ها از خود ناسخان باشد. افزون بر این, میرزا صدرالدین سلطان ابراهیم امینى, مؤلف فتوحات شاهى, هم مستقلاً این دیوان را به شعر فارسى ترجمه کرده است.
سید محسن امین گفته است: (یکى از فضلاى ترک ـ یعنى مستقیم زاده سعدالدین ـ بهره اى از این دیوان را برگزیده و به ترکى به نظم کشیده است. وى این ترجمه منظوم را که در روزگار سلطان عبدالحمید اوّل از سلاطین عثمانى صورت پذیرفته, ترجمة المنتخب من دیوان سیدنا على بن ابى طالب(ع) نامیده است. اثر در قاهره و سپس به سال 1312 در دمشق به طبع رسیده است. در این گزیده, اشعارى که انتخابگر پسندیده آمده است, نه آنهایى که نسبتشان صحیح باشد یا در واقع شعر خوبى باشند.)46
پاورقی:
1. ر.ک: العقد الفرید, ج3, ص88, چاپ قاهره 1316ق.
2. ر.ک: صبح الأعشى, ج1, ص272, چ1, 1383ق, قاهره.
3.صبح الأعشى, ج1, ص281.
4.العقد الفرید, ج3, ص88.
5. همان.
6. انسان العیون, ج2, ص72.
7. سیرة ابن هشام, ج1, ص52, چ قاهره, 1355.
8. همان, ج1, ص61.
9. العمده, ابن رشیق, ص42, چ1.
10. الفائق, ج1, ص512.
11. السیرة النبویة, ج1, ص177.
12. حیاة الصحابة, ج1, ص119.
13. تاریخ الادب العربى, ج1, ص175.
14. ر.ک: البحار, ج6, ص280.
15. نهج البلاغه, خطبه 162.
16. شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, ج9, ص244.
17. نهج البلاغه, نامه 45.
18. ر.ک: معجم الشعراء, مرزبانى, ص16; انسان العیون, ج3, ص256.
19. البحار, ج19, ص262.
20. ر.ک: مجمع الأمثال, میدانى, ج2, ص236; البحار, ج40, ص38.
21. رجال النجاشى, ص180.
22. الذریعه, ج3, ص205.
23. مقدمه دیوان, ص5.
24. فهرست ابن الندیم, ص196.
25. الذریعه, ج6, ص381.
26. مقدمه دیوان, ص6.
27. معالم العلماء, ص71.
28. ایضاح المکنون, ص1.
29. الذریعه, ج2, ص341.
30. همان, ج2, ص132.
31. میان گفتاوردهاى موجود در مقاله استاد جلالى و انوار العقول چاپ شده به کوشش کامل سلمان جبورى, سنجشى به عمل آوردیم و دیگرسانى هایى بنیادین مشاهده کردیم. اندکى هم در متن گفتاوردها بر بنیاد چاپ یاد شده دست بردیم. این موارد تصرف و همچنین برخى دگرسانى هاى دیگر را در این پى نوشت ها یادآور مى شویم. گفتنى است که روایت گفتاوردها با متن جبورى تفاوت هاى معنى دار دارد; از جمله این که شیعى تر است. (مترجم)
32. تنبیه المتبصر.
33. امل الآمل, ج2, ص220, 1389.
34. رجال السید بحرالعلوم, ج3, ص242.
35. الکنى والالقاب, ج3, ص74.
36. الفوائد, ص248.
37. روضات الجنات, ج6, ص297.
38. رجال السید بحرالعلوم, ج3, ص246.
39. مستدرک الوسائل, ج3, ص487.
40. ر.ک: الذریعه, ج14, ص144.
41. روضات الجنات, ج6, ص298: (وله الأیدى الباسطة فى القوافى والعروض و الطبع الموزون والمهارة الکاملة فى الشعر و إجادة النظم والنثر, ولذا من الفریقین یصفونه بالأدیب الشاعر).
42. همان, ج6, ص299.
43. الذریعه, ج3, ص80.
44. همان, ج8, ص116.
45. همان, ج9, ص102.
46. مقدمه دیوان, ص4.

تبلیغات