آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
(هرکه کتابى سازد, و یا چیزى بر جایى نویسد, لابد در دل کند که این سخن قومى فرا ستانند, و قومى رد کنند; و اگرنه چنین کند رنجور گردد, و در جمله کارها چنین است.
حق و باطل از هر نوعى که باشد, قومى فراستانند و قومى رد کنند; پس دل از گفت مردمان فارغ مى باید داشت, و حق مى باید گفت آنچه دانى, تا رستگار باشى.)
شیخ احمد جام (ژنده پیل )
کتاب خط سوم در انقلاب مشروطیت ایران, در شرح حال آخوند ملاّ قربانعلى زنجانى, معروف به حجة الاسلام, که چندى پیش توسط اینجانب نگارش یافته و منتشر شد, علاوه بر جلب انظار توده هاى مردمى ـ بویژه در منطقه زنجان ـ توجه دسته اى از عالمان و مورخان برجسته و صاحبنظر را نیز به خود جلب کرد. به گونه اى که هرکدام از آنان با طرق مختلف ضمن بیان کمبودها و کفایتهاى آن, مشوّق بزرگ نگارنده در تداوم بخشیدن به این قبیل پژوهشهاى تازه تاریخى, با دقّتى افزونتر بودند.
از این موارد, معرّفیهاى عالمانه حضرات آقایان ایرج افشار در مجله آینده, مهدوى راد در آینه پژوهش, مسؤولین ستون ویژه حوزه در روزنامه جمهورى اسلامى و نیز مکتوب ژرف و بلند آقاى میرزا صادق ضیائى خطاب به اینجانب بود که هر کدام از اینان علاوه بر ارجگذارى اصل کار, نکاتى را یادآور بودند. همچنین در اینجا باید از اظهار نظرهاى شفاهى و تلفنى همه مشوّقان این ناچیز, بویژه از حضرات آقایان یوسف محسن اردبیلى, دکتر جواد شیخ الاسلامى, دکتر اسماعیل رضوانى, دکتر احمد احمدى, دکتر صادق آئینه وند و نیز حضرت آیت الله فاضل لنکرانى و حضرت آیت الله بهجت (که نظر شریفشان از طریق واسطه اى به ما رسید) و بسیارى دیگر از پژوهشیان و عالمان حوزه و دانشگاه سپاسگزارى کنم. این همه, نشان دهنده اهمیّت موضوعى است که در کتاب خط سوم … بدان پرداخته شده است, وگرنه مطالب این نگارنده ناقابل تر از آن است که جلب توجه چنین بزرگانى کند.
در میان نقدها و معرّفیهاى کتاب خطّ سوم … مقاله بلند, سودمند و در عین حال اندکى عیبجویانه و حاکم منشانه جناب آقاى على ابوالحسنى (منذر) بود که در مجله آینه پژوهش (شماره20 از صفحه 14تا24) درج گردیده است. مقاله آقاى ابوالحسنى به رغم داشتن نکته سنجیهاى مفید و قابل تحسین, داورى و یا پیشداوریهاى قاطعانه و اظهار نظرهاى کاملاً ناصواب نیز فراوان داشت که پرداختن به جزئیات همه آنها مقاله اى دو برابر نوشته ایشان را مى طلبد; و این همه شاید ناشى از خلط (نقد) اثر با عیبجویى از مؤلف آن باشد که قلم ایشان بدان دچار گشته است.
به دنبال انتشار نقد و معرّفى آقاى ابوالحسنى, بسیارى از علاقه مندان این کتاب از ما مى خواستند که به آن نقد جواب بدهیم, ولیکن نگارنده به دو دلیل به این مهم نمى پرداختم: اول اینکه من به نقد و بررسى علمى کتب منتشر شده بشدّت عقیده دارم, هرچند که مورد نقد, کتاب خودم باشد, و آن را موجب شکوفایى بوستان پژوهش و بارورى هرچه بیشتر آن مى دانم و لذا هرگز از نقد شدن آثار قلمى خود برنمى آشوبم; دوم اینکه من عضو هیئت تحریریه مجله آینه پژوهش هستم و مقاله آقاى ابوالحسنى نیز در این نشریه وزین چاپ شده بود از این روى شایسته نمى دانستم از صفحات مجله اى که در اختیار داشتم علیه نوشته ایشان سود ببرم. این همه باعث شد که من هیچ جوابى به آن نقد ندهم, تا اینکه پس از مدتى احساس کردم این سکوت بنده حمل بر قبول همه آن نقد و یا مسائل دیگر شده است و همه علاقه مندان از آن استعجاب دارند (ر. ک: نامه آقاى یوسف محسن اردبیلى در شماره24 آینه پژوهش, قسمت نامه ها). از این روى درصدد برآمدم که با نیم نگاهى سریع به مقاله آقاى ابوالحسنى, برخى از اشتباهات و داوریهاى ناصواب آن را بنویسم تا از این (مجمل) بتوان به کم و کیف آن (مفصّل) پى برد.
در اینجا بازهم پیش از پرداختن به تبیین برخى از موارد ناصواب مندرج در مقاله آقاى ابوالحسنى, از همّت ایشان در مطالعه و نقد کتاب خط سوم و یادآورى برخى نکات سودمند سپاسگزارى نموده و براى ایشان در عرضه کتابى کم لغزش تر در این زمینه ـ که درصدد تهیّه و نشر آن هستند ـ از درگاه خداوند آرزوى توفیق مى کنم.
برخى از لغزشهاى ناقد کتاب خط سوم …
آقاى ابوالحسنى تحت عنوان (نقاط ضعف کلّى و اساسى کتاب) به بررسى نقاط ضعف موجود در منابع کتاب خط سوم و نیز به اصطلاح تناقضات آن و تسامح در نقل و ترجمه اسناد پرداخته و بسیار قاطعانه درباره هریک از آنها احکامى را صادر کرده اند که متأسفانه اغلب آنها خطاست و اى کاش اندکى در اظهار آنها جانب احتیاط را رعایت مى فرمودند. اکنون به برخى از لغزشهاى آشکار ایشان اشاره مى شود:
* درباره منابع مکتوبِ خطّ سوم اظهار داشته اند که از نوشته چاپ نشده شیخ الاسلام زنجانى و متن سانسور نشده مقاله مرحوم محمد رضا روحانى, سفرنامه ابن الشیخ, فصول خمسه حاجى وزیر زنجانى و برخى دیگر از کتابها استفاده نشده است که چه بسا استفاده از آنها موحب تغییر و یا تعدیل برخى از نظریّات مى شد.
باید عرض کنم که مرحوم شیخ الاسلام زنجانى (طبق تصریح و تأیید فرزندشان آقاى دکتر جواد شیخ الاسلامى و دیگر آگاهان) هیچگونه مقاله و یا رساله اى درباره آخوند ملا قربانعلى زنجانى ندارد. آن مرحوم کتابچه ناتمام و ناقصى (خطّى) درباره روات و رجال مشهور زنجان دارند که نسخه منحصربه فرد آن را آقازاده محترمشان در اختیار ما گذارده اند و در آن هیچ مطلبى راجع به حجة الاسلام موجود نیست. ظاهراً منظور آقاى ابوالحسنى از (نوشته چاپ نشده شیخ الاسلام زنجانى) یادداشت گونه نیم برگى است که توسط آقاى میرزا صادق ضیائى در اختیار ایشان قرار گرفته است, و ایشان آن را به گونه مبهم و غلط نما به عنوان (نوشته چاپ نشده شیخ الاسلام زنجانى ) معرّفى کرده اند, که خواننده گمان مى کند شیخ الاسلام زنجانى دست کم یک مقاله چند صفحه اى درباره آخوند ملا قربانعلى داشته است; در حالى که این خلاف واقع است و آن را در اصطلاح علم حدیث و درایت (تدلیس) در روایت مى نامند و پرهیز از آن از شرایط راوى موثق است.
مضافاً اینکه آن یادداشت نیم برگى شیخ الاسلام زنجانى را صاحب اعیان الشیعه عیناً در کتاب خود نقل نموده و در خط سوم نیز از آن طریق بدون کم و کاست نقل و درج شده است; چنان که خود آقاى ابوالحسنى نیز بدان تصریح نموده و فرموده اند: (نوشته مرحوم امین در اعیان الشیعه درباره آخوند ملاّ قربانعلى, دقیقاً گزیده و خلاصه نوشته مرحوم شیخ الاسلام است.)
سؤال این است که بفرض استناد به آن یاد داشت نیم برگى به جاى استناد به اعیان الشیعه, که قابل استنادتر مى باشد, چه مطلبى بر محتواى کتاب خطّ سوم افزوده مى شد که (موجب تغییر و یا تعدیل) نظریّات مؤلّف آن مى گردید؟ و لذا در اوّل این نوشتار گفتیم آوردن این قبیل مطالب به (عیبجویى) بیشتر شباهت دارد تا به (نقد)؟
و امّا در مورد سانسور شدن کتاب مرحوم محمد رضا روحانى و اینکه نسخه سانسور نشده مقاله ایشان مورد استفاده ما نبوده و بدین طریق مطالبى از دست رفته است, باید توجه کنیم که آقاى یوسف محسن اردبیلى یکى از شاهدان عینى قضیّه چاپ کتاب فرهنگنامه زنجان ـ که مقاله مرحوم روحانى راجع به حجة الاسلام در ضمن آن با آوردن صفحات مکرّر چاپ شده ـ بوده اند و خاطرات و مشاهدات خودشان را در این باره نوشته اند که بیانگر بى اساس بودن اظهارات آقاى ابوالحسنى در این باره مى باشد. (ر. ک: آینه پژوهش, شماره24, قسمت نامه ها).
فقط من این نکته را اضافه مى کنم که مسؤول چاپ فرهنگنامه زنجان در آن ایّام آقاى ابوالفتح حکیمیان بوده که در تهران آن را به چاپ مى رسانده اند و برخلاف میل مرحوم محمد رضا روحانى در آن مطالبى را که بنحوى دلالت بر وهن آخوند ملاّ قربانعلى زنجانى داشته, درج کرده بودند که آقاى روحانى پس از صحّافى آنها را از درون کتاب درآورده و مطالب دیگرى را به جاى آن گذاشته و همین موجب پیدایش (صفحات مکرّر) در کتاب ایشان شده است; وگرنه هیچگونه سانسورى در کار نبوده و مسأله سانسور کتاب آقاى روحانى حدس و گمان شخصى و بى اساس آقاى ابوالحسنى بوده است.
در مورد سفرنامه ابن الشیخ نیز باید عرض کنم که با معرّفى برادر فاضلمان آقاى رسول جعفریان از آن اطلاع یافتیم, لیکن آن کتاب فاقد مطالبى است که موجب تغییر و یا تعدیل نظریات ابراز شده باشد, و نیاوردن نام یک کتاب در ضمن یک مقاله و یا کتاب دلیل عدم مراجعه به آن نمى باشد.
* آقاى ابوالحسنى درباره منابع شفاهى کتاب خط سوم و کمبودهاى آن اظهار داشته اند که مؤلف از بیت امام جمعه زنجانى و شبیرى زنجانى که در این زمینه از منابع اطلاعاتى مهمّ و امین هستند, بسادگى گذشته و جز برخى بهره هاى پراکنده از آنان نگرفته اند.
باید عرض کنم که چنین نیست, چون اطلاعات واصله از طریق این دو خاندان شریف از منابع مهم کتاب خط سوم مى باشد که بوفور از آنان در کتاب نقل مطلب شده است. مطالب مرحوم حاج سید احمد شبیرى زنجانى با همّت بلند آن مرد وارسته مکتوب شده و به تفصیل در کتاب الکلام یجّر الکلام درج شده و همه آن نیز مورد استفاده ما قرار گرفته است. آن مرحوم با مکتوب ساختن امّهات مطالب از اینکه بخشى از تاریخ به آفت نسیان و تناقض موجود در تواریخ شفاهى گرفتار آید, جلو گیرى کرده اند. استفاده از این منبع سطحى و پراکنده نبوده, بلکه در اغلب موارد مناسب مورد استفاده ما بوده است و هرکس که کتاب خط سوم را خوانده باشد بدان گواهى خواهد داد.
اما خانواده امام جمعه زنجانى که تاکنون مطالبشان در منابع مکتوب راه نیافته بود, این خانواده نیز مورد مراجعه و استفاده ما بوده است. اگر آقاى ابوالحسنى دقّت مى فرمودند این مطلب پرواضح را بسادگى درمى یافتند. شرح حال مفصّل حاج سیّد محمود امام جمعه زنجانى و عکس جالب و زیرنویس شده او که عبارت (توسط آقاى حاج سید محمد حسینى نواده آن مرحوم در اختیار ما قرار گرفت), زیر آن نقش بسته است, همراه با استنادهاى دیگر روشنگر این واقعیّت است که این خانواده مورد مراجعه و سئوال مؤلف خط سوم بوده است, ولیکن آنان بیش از آنچه که در خط سوم آمده مطالبى در اختیار ما قرار ندادند; یا به این دلیل که بیش از آن مطلبى نداشته اند, یا اینکه خداى نکرده از ارائه اطلاعات و اسناد خود امساک نموده اند, که البتّه من چنین سوء ظنّى بر این خانواده شریف ندارم. جناب آقاى حاج سید محمد حسینى در منزل پدریشان در زنجان در حضور آقایان مهدى اسکندرى و بیگدلى, عکس جدّشان را همراه با چند سند دیگر و برخى اطلاعات شفاهى در اختیار بنده قرار دادند.
با توجه به آنچه که بیان گردید گویا جناب آقاى ابوالحسنى در اظهارات خود مبنى بر اینکه کتاب خط سوم به دلیل این نواقص در منابع داراى (نقاط ضعف کلّى و اساسى) است, دست کم اندکى راه افراط و زیاده روى در پیش گرفته اند.
* آقاى ابوالحسنى نوشته اند: (از ایرادات مهمّ خط سوم تناقضات آشکار آن است.) آنگاه نحوه مطرح شدن میزان سنّ آخوند ملاقربانعلى زنجانى و سابقه کاربرد لقب (آیة الله العظمى) را شاهد مقال آورده اند که گویا اظهارات نویسنده خط سوم … در این دو مورد به نظر ایشان (متناقض) آمده است!
باید عرض که در اطلاق لفظ کوبنده (تناقض), ایشان در هر دو مورد به خطا رفته اند. ایشان فرموده اند که مؤلف کتاب خط سوم … درباره بیان سابقه کاربرد و رواج لقب پسوندى (عظمى) در میان مسلمین دچار تناقض شده اند, چراکه نوشته اند: (کلمه عظمى ظاهراً از زمان مرحوم آیة الله بروجردى به آخر لقب آیة الله اضافه شد و قبل از آن تاریخ در منابع مکتوب ما به چنین لقبى برنخورده ایم.) در حالى که سند مندرج در صفحه 476 کتاب ایشان که در ضمن آن توسط آیة الله فیروز آبادى از مرحوم صاحب عروه به عنوان (آیة الله العظمى) یاد شده, ناقض آن است.
آقاى ابوالحسنى باید توجه مى فرمودند که اولاً این برگ یک اجازه نامه دستنویس شخصى و چاپ نشده بود و در این اواخر به ضمیمه کتاب الأرقى فى شرح العروة الوثقى منتشر شده است و لذا نمى توان آن را جزء منابع مکتوب قبل از مرجعیّت آیة الله بروجردى قلمداد کرد.
ثانیاً سخن ما در این باره است که آیا قبل از مرجعیّت تامّه آیة الله بروجردى, عنوان (آیة الله العظمى) براى کسى (لقب رایج) شده یا نه؟ سخن از موارد شاذ غیر منتشره و غیر رایج نیست که مثلاً شاگردى از استاد خود در یک مورد این گونه یاد کرده باشد. و چنین چیزى یقیناً قبل از آیة الله بروجردى رایج نبوده است. وگرنه ما به سندى که در صفحه 476 کتاب خود آورده ایم, توجه دقیق داشته ایم و دلیل آن نیز این است که آن را عیناً به همان صورت (آیة الله العظمى) در صفحه 236 کتابم به فارسى ترجمه کرده ام که گویا مورد غفلت آقاى منذر قرار گرفته است.
ثالثاً اگر ایشان دقت بیشترى مى کردند به این نکته وقوف مى یافتند که عین تعبیر ما درباره سوابق لقب آیة الله العظمى چنین است: (کلمه عظمى ظاهراً از زمان آیة الله بروجردى …) و قید (ظاهراً) را براى دفع همین توهمات به کار برده ایم که افراد دیگر مانند آقاى ابوالحسنى دچار آن نشوند.
مورد دیگرى که ایشان, مؤلف کتاب خط سوم را به (تناقض گویى) متّهم کرده اند به سنّ آخوند ملا قربانعلى زنجانى و تاریخ تولد و وفات او مربوط مى شود که نوشته اند چون مؤلف خط سوم در جایى تاریخ تولد او را در حدود سال1246 (ویا 1235 هـ.ق) ذکر کرده و رقم 1235 را در داخل پرانتز قرار داده اند, بنابراین بیرون پرانتز قطعاً قول منتخب ایشان مى باشد و با سخنان ایشان در جاهاى دیگر کتاب که از عمر قریب به یکصد سال, نود و چند سال و حدود نود و چهارساله حجة الاسلام سخن گفته اند, متناقض است!
باید عرض کنم که این مطلب نیز فقط برداشت شخصى و غیر مستند خود ایشان است و ناشى از عدم دقت در مطالعه و تطبیق برخى از موارد کتاب خط سوم مى باشد. زیرا که موارد دیگر کتاب نشان مى دهد که صرف داخل و یا بیرون پرانتز آوردن یک مطلب دلیل ردّ و یا قبول آن نیست, مگر اینکه بدان تصریح شده باشد; چنان که در صفحه191 کتاب راجع به تاریخ رحلت ایشان روش ما چنین بوده است که قول منتخب را بیرون پرانتز و قول مردود را در درون پرانتز به این صورت آورده ایم: … سال 1328 (وبه قول نادرستى سال1329). و در متن و پاورقى صفحه193 نیز به قول منتخب خود تصریح کرده ایم.
با توجه به اتّخاذ این شیوه توسط ما در سراسر کتاب, و با توجه به اینکه در همه جا راجع به میزان عمر و سنّ حجة الاسلام, ما تعبیر حدود نود و چهار سال و مشابه آن را به کار برده ایم, نمى دانم آقاى ابوالحسنى به چه دلیلى رقم1246 را در تولّد حجة الاسلام قول منتخب ما تلقّى کرده و در نتیجه از آن تناقض استخراج نموده اند؟!
مضافاً اینکه اگر این قبیل موارد اشتباهى نیز در کتابى وجود داشته باشد, بازهم به کاربردن تعبیر (تناقض) درباره آن روا نیست. مى توان آن را نوعى سهل انگارى و تسامح نامید, که البته هیچ نوشته و کتابى بجز (قرآن مجید) نمى تواند عارى ازآن باشد.
مطلب شگفت انگیزتر اینکه آقاى ابوالحسنى در صفحه16, ستون1 آینه پژوهش براى اثبات وجود تناقض در کتاب خط سوم از قبول اینکه مبناى مؤلف درباره میزان سنّ حجة الاسلام زنجانى حدود نود و چهارسال است, طفره رفته اند, ولیکن در صفحه22, ستون2, بند ماقبل آخر , حدود نود و چهارسال را مبناى قطعى مؤلف خط سوم قرار داده اند تا بتوانند یک عیب و اشکال دیگرى نیز براى آن درست کنند!
* از جمله موارد کاملاً ناوارد نقد آقاى ابوالحسنى بر صفحات 235 و 475 کتاب خط سوم و ترجمه اجازه اجتهاد مرحوم صاحب عروه به شیخ عبدالکریم زنجانى مربوط مى شود. ایشان فرموده اند عبارت صاحب عروه باید به صورت (… فأجزناه اجازةً علیّة) خوانده مى شد و نه (اجازةً علمیّة) که در کتاب صورت گرفته است.
باید توجه داشت که دقّت در کلیشه سند مزبور (صفحه 475 خط سوم) و نیز عبارات قبلى صاحب عروه و مجموع سند, خلاف فرمایش ایشان را ثابت مى کند. براى اینکه صاحب عروه فرموده اند شیخ عبدالکریم از من (اجازه روایتى) درخواست نمود و من نیز به منظور اداى حقّش (اجازه علمى) [یعنى اجازه اجتهاد] به او دادم. با توجه به مجموع سند که یک صفحه بیشتر نیست و همه جاى آن دالّ بر صدور اجازه اجتهاد (علمى) است و نه اجازه روایى, اگر در سند نیز (علیّة) ثبت شده بود باید آن را به حساب سهو القلم کاتب گذاشته و (علمیة) مى خواندیم, تا چه رسد به اینکه این طور نیست. اگر ایشان اجازه روایى مى دادند, دست کم چند تن از مشایخ روایى خود را باید نام مى بردند, که نبرده اند.
بقیّه مطالبى هم که ایشان راجع به اغلاط ترجمه آن سند آورده اند, مانند (مهما امکن) و غیره, با دقّت و مطالعه مجدّد معلوم مى شود که وارد نیستند.
* مطلبى که در صفحه 18, ستون دوم راجع به وجود مطالب تکرارى در خط سوم و عدم تبویب درست آن آورده و بیان داشته اند, وارد نمى باشد. براى اینکه هر یک از آن مطالب به عنوان یک (سند تاریخى) مربوط به یک موضوع با انگیزه خاص به گونه مستقل آورده شده است, نقل قطعاتى از آنها در لابلاى سطور و صفحات کتاب هرگز آن فواید و مقصودى را که از درج کامل آنها فراهم آمده, فراهم نمى آورد, و این براى یک مورّخ بسیار واضح است.
* در صفحه19, ستون اوّل راجع به عدم پیروى و ایلات دویران و افشار از دولت مرکزى سخن گفته و فرموده اند: (برداشت آقاى شکورى از کلام احتشام السلطنه دقیق نیست.) باز اشتباه کرده اند. چون اطاعت از دولت مرکزى شامل اطاعت سلسله مراتبى از آن مى باشد و نه اطاعت از یکى از اشخاص حاکم بنا به دلایل خاصّ. وقتى که این ایلات از حاکم منطقه و نماینده دولت مرکزى در آن فرمان نمى برند و به اصطلاح ایشان (براى او تره خورد نمى کنند), چگونه مى توان گفت اطاعت از دولت مرکزى وجود دارد؟ آیا آقاى ابوالحسنى یک مطلب به این واضحى را در نیافته اند و یا اینکه غرضشان افزودن بر نواقص و اشکالات هرچه بیشتر کتاب مورد نقد بوده است؟!
* شمار زیادى از اشکالات ایشان نیز برمى گردد به اختلاف سلیقه و مبناى تاریخنگارى مؤلف خط سوم با ایشان و لذا این گونه مطالب را نمى بایست جزء نقد مى آوردند. مانند آنچه در صفحه19 ستون دوم راجع به نقل مطلب از فره وشى آورده اند, و یا آنچه در صفحه20, ستون دوم در نقد دیدگاه مؤلف خط سوم راجع به حجة الاسلام آورده اند و استعجاب کرده اند که چرا در یک مورد ما از آن بزرگوار ایراد گرفته ایم. و شگفت تر اینکه آن را دلیلى بر عدم احاطه و اشراف مؤلف بر تاریخ معاصر گرفته اند!
اینها مبنائى است و قرار نیست که یک نویسنده از اول تا آخر کتابش شخص و سوژه مورد پژوهش خود را فقط ستایش کند و هیچ انتقادى ننماید. و اگر انتقادى هم نمود, امثال آقاى منذر از آن پیراهن عثمان ساخته و دلیلى بر عدم تسلّط مؤلف نسبت به تاریخ معاصر بگیرند. ما معتقدیم حجة الاسلام, على رغم قداست و عظمتش, برخى اشتباهات نیز داشته است. چه دلیلى دارد این اشتباهات را یادآور نشویم؟ پس در آن صورت فایده تاریخنگارى چه خواهد بود؟
* آقاى ابوالحسنى در صفحه20 تحت عنوان (عدم اشراف بر تاریخ و ضعف تحلیلها) مبحثى را گشوده و با شمشیر آخته اى که از قلم بى احتیاط و مرز نشناسشان ساخته اند, به سراغ نویسنده ناچیز (خط سوم …) آمده و ایشان را پاک ناآگاه از تاریخ معرفى کرده و دلیل روشنتر از آفتاب آن را نیز اشتباهى تایپ شدن یکى ـ دو اسم و نیز اظهار مؤلف خط سوم مبنى بر اینکه مرحوم حجة الاسلام در مبارزات خود فاقد تاکتیک و استراتژى بوده, گرفته اند! بد نیست عین جملاتى از نوشته ایشان را شاهد مقال بیاوریم تا معلوم شود که این ادبیات نقدنویسى است یا عیبجوئى. ایشان مرقوم فرموده اند:
(آن گونه که از اظهارات تاریخى مؤلف (خط سوم …) در جاى جاى کتاب [!] برمى آید, جناب مؤلف افزون بر نقاط ضعف قبلى, اشراف کامل بر مسائل (کلّى و جزئى) تاریخى نداشته و مجموع این نقائص, مانع از رسوخ وى به عمق تاریخ (بغرنج و هزار تو و متشابه) کشورمان در عصر مشروطه است. لاجرم برخى از احکام تاریخى که صادر کرده اند انطباق چندانى با واقعیّت نداشته و بعضاً مبتنى بر تتبع و تحقیق کافى در باب موضوع مورد بحث نیست. حکم عجیب و غیر منتظره اى که مؤلف ـ به رغم اظهار علاقه و احترام بسیار خویش به حجة الاسلام ـ در باب آن زعیم هوشمند و دوراندیش صادر کرده و نوشته اند: (او در مبارزات خود فاقد هر گونه تاکتیک و استراتژى بوده و بگونه روزمرّه و دیمى حرکت مى کرده است) ,نمونه و نتیجه همین امر است.)
آقاى ابوالحسنى سپس اشتباه مطبعى را که درباره سپهدار تنکابنى و سپهدار رشتى در خط سوم رخ داده, مطرح ساخته و روى آن قلمفرسایى کرده و آن را نشانه عدم اشراف و تسلط مؤلف بر تاریخ معاصر معرفى کرده اند و در تبیین مطلب مرقوم فرموده اند: آخرین سمت سپهدار اعظم رشتى نخست وزیرى (کابینه محلّل) بود که عملاً راه را بر (کودتاى سیاه) سیّد ضیاء ـ رضاخان گشود.
باید عرض کنم خلط و خبطى که ایشان مرتکب شده اند بیشتر مى تواند دلیل بر عدم تسلط خودشان بر تاریخ معاصر و اصطلاحات و مقاطع خاصّ آن گردد تا اشتباهى نوشته شدن نام سپهدار تنکابنى و سپهدار رشتى. چرا که هرکسى آگاهى اندکى از تاریخ معاصر داشته باشد, خوب مى داند که (کابینه محلّل) به دولت (سید ضیاء طباطبائى یزدى) مى گویند و نه به دولت سپهدار که ایشان تصور کرده و مرقوم فرموده اند. و تفاوت این دو, تفاوت یزد و تهران و آلاشت و مازندران با گیلان است!
باز آقاى ابوالحسنى در صفحه21 نوشته اند: (در ص97 [خط سوم] نام حاج ملا محمد خمامى (مجتهد متنفذ خطّه گیلان) با حاج امام جمعه خوئى (وکیل صنف علماى آذربایجان در مجلس شوراى صدر مشروطه) خلط گشته و از مرحوم خمامى با عنوان (حاج امام جمعه خمامى) یاد شده است)!
این هم نمونه دیگرى از پیشداوریهاى اشکال تراشانه آقاى ابوالحسنى است. مگر ایشان نمى دانند که آخوند ملامحمّد خمامى نیز امام جمعه رشت بوده است؟ پس چرا آوردن عنوان (حاج امام جمعه خمامى) نادرست باشد, و اگر نویسنده اى آن را نوشت از پیش خودمان بگوییم لابد منظورش (حاج امام جمعه خوئى) است. (خوى) کجا و (خمام) کجا!
البتّه در همان صفحه تذکّر ایشان راجع به میرزا ابوالقاسم قمى بجاست.
* در پایان راجع به اشکال ایشان درباره نام کتاب خط سوم … توضیحى داده و از یادآورى اشتباهات دیگر ایشان جهت پرهیز از اطاله کلام خود دارى مى کنیم. فقط به لحاظ اهمیّت درباره مشکوک جلوه دادن تلگراف آخوند خراسانى با خط مرحوم نائینى پاسخ خواهیم داد.
درباره اسم کتاب نوشته اند: (عنوان کتاب, چنانکه مى دانیم (خط سوم در انقلاب مشروطیّت ایران) است. عنوان مزبور ـ به لحاظ حکم ضمنى اى که در خویش دارد ـ خالى از مناقشه نیست. زیرا مقصود مؤلف محترم از خطوط سه گانه در انقلاب مشروطیّت, سه جریان طرفدارى از استبداد, هوادارى از مشروطه و بالاخره مشروطه خواهى است. در حالى که مى دانیم انقلاب مشروطیت اساساً فلسفه و جهتى جز نفى رژیم خودکامگى نداشت. با این حساب جریان استبداد خواهى هیچگونه جایى در چارچوب یا بستر انقلاب مشروطه نمى توانست داشته باشد. آیا مؤلف مى پذیرد که کسى در تبیین تاریخ قیام اسلامى اخیر کشورمان بر ضدّ نظام سلطنتى خط طرفدارى از رژیم شاهنشاهى را خط اول یا دوم در انقلاب اسلامى بخواند؟!)
باید یادآور شوم که:اولاً اگر جریانهاى سیاسى قبل از پیروزى قطعى انقلاب اسلامى را بررسى کنیم, جریان هواخواه رژیم سلطنتى را که تحت عنوان طرفداران قانون اساسى چماق کشى مى کردند و فعالیّت مى نمودند و نیز لیبرالهایى را که با قبول اصل رژیم مشروطه سلطنتى فعالیّت سیاسى مى کردند, نمى توان به عنوان یک (جریان سیاسى) به حساب نیاورد. در انقلاب مشروطیّت نیز قضیّه از همین قرار است. جریان هواخواه استبداد را تا مرحله قبل از پیروزى مشروطه خواهان نمى توان به عنوان یک جریان سیاسى نادیده گرفت; و لذا عنوان خط سوم در انقلاب مشروطیّت ایران, کاملاً درست است.
قیاسى که آقاى ابوالحسنى در مورد جریانهاى سیاسى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى ایران نموده و امثال بنى صدر و غیره را مثال زده اند, مع الفارق است. چون مربوط به دوران بعد از استقرار حکومت اسلامى است. در عصر مشروطه نیز تقسیم بندى ما مربوط به قبل از استقرار نظام مشروطه است که جریانهاى سیاسى فعّال بودند و با هم مبارزه و کشاکش داشتند, و از جمله آنها جریان هواخواه استبداد و سلطنت مطلقه بود.
ثانیاً در مقابل مورخانى که تاکنون فعّالان سیاسى دوران مشروطه خواهى را به دو دسته استبداد خواه و مشروطه خواه تقسیم مى کردند, ما خط فکرى سوّم را نیز که بسیار فعّال بوده به عنوان یک جریان ثالث مطرح ساخته ایم و نه خط هوا خواه استبداد را که در کتب رایج مربوط به مشروطه موجود است. و لذا ما آن را به رغم خورده گیریهاى ناصواب آقاى ابوالحسنى در این زمینه, اگر نه یک کشف, دست کم یک ابتکار و ابداع مى دانیم و نگارش شرح حال مختصر حجة الاسلام توسط دیگران قبل از ما نیز هرگز به مفهوم کشف خط سوم در تاریخ مشروطه نیست, و این مطلبى است که هر منصغى بدان اقرار دارد.و کسانى مانند مرحوم روحانى پیشگام در نگارش شرح حال حجة الاسلام بوده اند و نه کاشف و پرورش دهنده خط سوم در انقلاب مشروطیت ایران; حتّى در آثار آنان چند سطر نیز در این باره مطلب وجود ندارد; چنان که خود این اصطلاح وجود ندارد.
اما کسى مانند شمس الدین تندرکیا در کتاب آلوده به سکس و شهوت موسوم به (شاهین: نهیب انقلاب ادبى) از طریق آوردن شرح حال مرحوم شیخ فضل الله نورى در کنار آن مطالب کذائى, یک شرح حال مورد سوء ظن از شیخ ارائه داده و خط سوّمى را ابداع نکرده است. و موارد دیگرى هم که مورد اشاره آقاى ابوالحسنى است ,از همین قبیل است.
گویا ایشان با ردیف کردن اسامى مورخان طیف جدید مشروطه مى خواسته اند وسعت اطلاعاتشان را به معرض بگذارند, وگرنه کسانى مانند مرحوم جلال آل احمد و آقایان رسول جعفریان, مهدى انصارى و غیر اینان کجا از (خط سوم در انقلاب مشروطیّت) سخن گفته اند. برخى از این بزرگواران که با ما دوست هستند و حشر و نشر دارند, خود مدّعى چنین مطلبى نیستند, آیا آقاى ابوالحسنى آثار آنان را بهتر از خودشان مى شناسد؟! این است که ما باور کرده ایم که اغلب اظهارنظرهاى آقاى ابوالحسنى صرفاً به حدس و گمان شخصى و به اصطلاح استنباط و کشف صوفیانه مبتنى است تا مطالعه و استناد!
* یکى دیگر از ایرادات اساسى آقاى ابوالحسنى بر کتاب خط سوم … خدشه و شبهه ایشان در مورد انتساب خط تلگراف آخوند خراسانى به مرحوم نائینى است که باز ناشى از حدس و گمان شخصى ایشان و مبتنى بر این است که آقاى ابوالحسنى مى خواهد قهرمانان مورد ستایش ایشان کمترین لغزشى در زندگى نداشته باشند. وگرنه موضوع استخاره آخوند خراسانى و اینکه این تلگراف به خط مرحوم میرزاى نائینى نوشته شده, توسط فقهاى بزرگ و مورد وثوق, مانند شریعت اصفهانى, شیخ محمد حرزالدین, حاج سیّد احمد زنجانى, میرزا یوسف اردبیلى و برخى دیگر از بزرگان نقل و روایت شده است.
مضافاً اینکه اگر با مبانى و شیوه هاى خط شناسى روى تلگراف مزبور و دیگر دستنوشته هاى میرزاى نائینى صورت بگیرد, بوضوح معلوم مى شود که این تلگراف به خط مرحوم نائینى است.
ما در اینجا اجازه اجتهادى را که میرزاى نائینى سالها بعد از آن تلگراف با خط خود نوشته و به میرزا ابوعبدالله زنجانى (صاحب تاریخ القرآن) داده, عیناً کلیشه مى کنیم تا آقاى ابوالحسنى و افراد اهل نظر مطالعه و مطابقه نمایند. با اینکه این اجازه نامه در دوره تقریباً پیرى مرحوم نائینى نوشته شده و طبعاً باید تفاوتهایى با خط دوره جوانى آن مرحوم داشته باشد, موارد مشابهت بیش از موارد تفارق است.

تبلیغات