فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲٬۱۲۱ تا ۲٬۱۴۰ مورد از کل ۱۴٬۷۷۹ مورد.
منبع:
حکمت و فلسفه سال هفدهم تابستان ۱۴۰۰ شماره ۲ (پیاپی ۶۶)
75 - 97
حوزههای تخصصی:
هوسرل در روش پدیدارشناسی دریچه ای نوین را به بحث تجربه می گشاید که به واسطه تعریف نوین شناخت و در راستای پیشگیری از خطای فلاسفه پیشین -به ویژه تجربه باوران کلاسیک- صورت گرفته است؛ به نحوی که شناخت، دیگر مبتنی بر تجارب بی واسطه از جهان نیست، بلکه بر پایه تجارب التفاتی که بر شهود بی واسطه ابژه ها تکیه دارد، صورت می پذیرد. پیامد این برداشت، دستیابی به تجربه زنده است. بنابراین، برای هوسرل، شناخت جهان پیرامون مبتنی بر زیسته هایی است که بر حیث التفاتی آگاهی استوارند. سخن گفتن از این جهان التفاتی در اندیشه هوسرل به واسطه معانی ایدئال صورت می گیرد و این دسته از معانی حول محور یک خوداستعلایی قرار دارند که مرکز کنش ها و حالات التفاتی است. بنابراین، تحلیل کنش گفتاری این «خود» به شکل معناشناختی و بر پایه منطق استعلایی صورت می پذیرد و از نگرش نحوی جداست. هوسرل این تغییر جدید را در راستای تحویل بردن سوژه استعلایی به جهان اینترسابجکتیو صورت می دهد. در این پژوهش، هدف ما این است که چگونگی تاثیر معناشناسی منطقی بر گفتار و گذار به جهان اینترسابجکتیو را مورد تحلیل قرا دهیم.
مطالعه تطبیقی جهان های موازی فیزیک و جهان های ممکن دیوید لوئیس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال هفدهم پاییز ۱۴۰۰ شماره ۳ (پیاپی ۶۷)
39 - 62
حوزههای تخصصی:
در نگاه نخست به نظر می رسد می توان شباهت هایی بین جهان های ممکن مورد نظر لوئیس و نظریه جهان های موازی فیزیک یافت. هر دو این نظریات به امکان وجود جهان هایی بیش از جهانی که در آن زندگی می کنیم، اشاره دارند. پس از رساله اورت، توجه فیزیک دانان به چندجهانی و جهان های موازی جلب شد. اکنون جهان های موازی یکی از نظریه های مورد توجه دانشمندان و پژوهشگران حوزه فیزیک است. دیوید لوئیس با تکیه بر فیزیکالیسم و رئالیسم موجهاتی از جمله طرفداران نظریه جهان های ممکن است. در این مقاله کوشیده ایم با استفاده از روش تحلیلی-توصیفی ابتدا مبانی دو نظریه را تبیین کرده و سپس نظریه لوئیس را در مورد جهان های ممکن با توجه به نظریه جهان های موازی مورد بررسی قرار دهیم. هر دو نظریه وجود جهان های دیگر را ممکن می دانند. نظریه لوئیس شش ویژگی اصلی دارد: ۱- وجود و واقعیت جهان های ممکن، ۲- عدم وجود رابطه علی میان جهان های ممکن، ۳- شباهت جهان های ممکن با جهان ما و تفاوت در محتوای جهان ها، ۴- عدم امکان تقلیل جهان های ممکن، ۵- نمایه ای بودن واقعیت و ۶- اتحاد مکان- زمان اجزای هر جهان و مجزا بودن روابط زمان-مکان جهان ها. نتایج پژوهش نشان می دهد در صورتی که جهان های موازی، زمانی به عنوان یک حقیقت علمی مورد تأیید قرار بگیرند، آنگاه ممکن است ویژگی های دوم، سوم و ششم نظریه لوئیس با واقعیت فیزیکی در تضاد قرار بگیرند. در صورت وجود تضاد -به جهت بنیادی بودن این ویژگی ها- نظریه جهان های ممکن لوئیس دچار تزلزل فراوان خواهد شد.
تأثیر مرگ اندیشی بر زندگی اصیل در اندیشه ی هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال یازدهم بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۲۶
41 - 73
حوزههای تخصصی:
تحقیق حاضر متمرکز بر بررسی موضع هایدگر در قبال تأثیر مرگ اندیشی بر زندگی اصیل و نسبت میان مرگ، زندگی و اصالت است. برای نیل به این هدف از روش توصیفی تحلیلی استفاده شد. دغدغه ی هایدگر پرسش از هستی با تحلیل بنیادین دازاین به مثابه ی زندگی محض در ساحت هستن به سوی مرگ است. اندیشیدن به مرگ بافهم ایستاده در نیست بودن دازاین و همچنین سایر مفاهیم بنیادی ازجمله اضطراب، وجدان و اصالت پیوند عمیق دارد. رهایی از ابتذال زندگی روزمره مبتنی بر نقطه ی عطف انتخاب وجه اصیل دازاین، یعنی مرگ است. مرگ عنصر فهم دازاین و وجدان نیز عنصر فهم اصالت در زندگی است. در این میان اضطراب پیش شرط اصالت و کاشف حجاب مرگ است. در تفکر هایدگر، جستجوی وجه اصیل دازاین با اتکا به مرگ و تاکید بر انتخاب فردی به دور از وجدان نااصیل کسان مشهود است. بنابراین، در هوش ستبر او، مرگ اندیشی از واجب ترین امور در ساخت زندگی اصیل است. اما رویکرد او نسبت به مرگ به منزله ی آغاز یا پایان زندگی، پدیده ی اصالت در دنیا یا آخرت و همچنین زندگی اصیل در اینجا یا آنجا، زمینه ساز نگاهی متفاوت به سنت متافیزیکی گذشتگان است.
مولفه های پدیدارشناختی معرفت شناسی ابن سینا (با اتکاء به مبانی پدیدار شناختی هوسرل)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲۲
7 - 26
حوزههای تخصصی:
در این مقاله به مبحث معرفت شناسی در فلسفه مشاء با نظر به مبانی و اصول پدیدارشناسانه هوسرل پرداخته شده است .دومساله محوری در اندیشه هوسرل وجود دارد یکی مساله تعالی و دیگری انطباق است. مساله ای که برای فیلسوفان مسلمان از جمله ابن سینا از دیر باز مطرح بوده است، اتکاء به شهود حسی، علم حضوری و نظریه تجرید برای حل این دو معضل بوده است. تحلیل ادراکات حسی و فعالیت ذهنی به منظور دریافت پدیدار با واسطه گری معنا ، به عنوان متعلَّق شناخت با رویکردی التفاتی در نسبت اتحادی میان عاقل و معقول و متناظر با نوئما و نوئسیس ، معرفت شناسی ابن سینا را در ساحت پدیدارشناسی ای قرار می دهد که مولفه های آن را به عنوان مکتبی نو علاوه بر تائید بسیاری از امور ، در مواردی نیز دارای نقش بنیانی معرفی می کند و مقصود هوسرل به عنوان پایه گذار این مکتب ( و یا روش ) در دریافت پدیدار صِرف با صَرف نظر از وجود خارجی ،در علم حضوری مورد نظر ابن سینا برآورده می کند. هدف این پژوهش یافتن ظرفیتهای پدیدار شناختی فلسفه ابن سینا و بنیاد های برخی از جریان های فلسفه مدرن از جمله پدیدار شناسی هوسرل در اندیشه اوست. این مقاله با اتکاء به روش تحلیلی توصیفی به بیان و نقد اندیشه های هوسرل و ابن سینا پرداخته است.
بررسی مبانی معرفت شناسانه «غربت آگاهی» اشراقی وتبیین لوازم زیبایی شناسانه آن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲۲
163 - 183
حوزههای تخصصی:
در این نوشتار به تحلیل مبانی معرفت شناسانه «غربت آگاهی» در اندیشه ی سهروردی با طرح این پرسش که منشأ این مبانی چیست پرداخته شده است. علم اشراقی معرفتی حضوری و در مقابل علم حصولی است. شیخ اشراق استنباط و گشایش اینکه علم چیست؟ چه بنیادی دارد؟ و چگونه درک می شود؟ را بر مبنای علم حضوری در «ارجع الی نفسک» می داند. پژوهش حاضر نشان می دهد رهنمون و نقطه اشتراک زیبایی شناسی مدبر نوع و معرفت شناسیِ «بازگشتِ به من» توسط خود زمینی در سیر فرا تاریخی (metahistoire) خواهد بود. انسان شناسی سهروردی منجر به یکی از اساسی ترین مضامین کربن یعنی «غربت آگاهی» شده است. در این مقاله بر مبنای منشأ و کارکرد «هبوط» «هستی معطوف به آن سوی مرگ» در فیلم هایی با مضون غربت آگاهی تأویل گردیده است. بر اساس مبانی معرفت شناسی اشراقی در روایت شناسی فیلم هایی با مضمون غربت آگاهی مشخص گردید در وحدت سه وجهی حکایت (راوی، روایت و مروی)، راوی هم فاعل حماسه است هم موضوع و مفعول آن. برای تحلیل این مبانی معرفت شناسانه و لوازم زیبایی شناسانه به روش پدیدارشناسی هانری کربن عمل شده است.
الهیات سیاسی: چیستی و حدود یک مسأله(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جاویدان خرد پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۴۰
119 - 146
حوزههای تخصصی:
مطالعات الهیات سیاسی به طور روزافزون گسترده تر می شود اما پرسش ماهیت الهیات سیاسی همچنان مسئله ای محوری است. محور این جستار مسئله الهیات سیاسی در بنیادی دینی و تاریخی و حدود و امکان آن در مختصات سیاسی حقوقی جدید است. این مقاله ابتدا مختصری از موقعیت و پیشینه پرسش های آن را بررسی می کند؛ سپس چارچوبی اولیه را برای طرح مسئله الهیات های سیاسی بازسازی می کند. در استدلال آن: دو رویکرد اساسی تفکیک می شوند: اول، رابطه انواع فرجام شناسی و اشکال تحول یافته آن با فعلِ و سازوکار اجتماع یا قوای حاکمه؛ دوم، بنیان سیاسی الاهیاتی مشروعیت و توان توجیه ساختار نظمِ عمومی در هماهنگی با منظومه ای متافیزیکی. این چارچوب از یک سو، به تحلیل نسبت این دو مقوله، و از سویی به درکِ نظام مندترِ پرسش هایِ برآمده از این پیشینه تا تجدد کمک می کند. از نظرگاه این مقاله، بن مایه رویکرد نهایی به الهیات سیاسی شناختِ تبار مفاهیم و ساختارهای نظریه سیاسی حقوقی تجدد در نسبت با نهاد فکر الهیاتی است. در نتیجه گیری آن، رویکرد اخیر توان پاسخ به برخی نقدهای اساسی پیرامون امکان الاهیات های سیاسی و پرسش های غایت انگاری و باستان گرایی در مختصات سیاسی حقوقی تجدد را دارد.
The Rise of the "Other" and the Fall of the "Self": from Hegel to Derrida(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۰ شماره ۳۶
228 - 244
حوزههای تخصصی:
Since time immemorial, due to its metaphysically grounded perspective, western philosophy has not been able to detach itself from the egoistic outlook, and thus, the interaction with the "other” had no role in this philosophy. The world has always been interpreted from the perspective of "self" ignoring the "other". Reviewing this mode of thought from Ancient Greece to Modern Age, one can reveal a kind of repression and forgetfulness of "alterity" and difference which Levinas has well highlighted in his philosophy. The very foundation of this egoism can be traced back to the Socratic slogan "know yourself”. In the same spirit, a kind of self-centered moral philosophy has been developed, the clear example of which is Kant's ethics. In line with Hegelian tradition of recognition, contemporary thinkers have redefined ethics and politics and acknowledged the constitutional dependence of the “self” on the "other." Based on the coordinates of their thought as well as the historical condition of their own time in the formation of subjectivity, these thinkers have criticized the neglect of the “other”. Hegel's role in underlining the importance of the vital status of the “other” is unique. Hegel bridges all post-Hegelian currents on the concept of “Other”. Then, in the present essay, we seek to show that since Hegel’s time up to Derrida, we have been witness to the rise of “Other” and the fall of “Self”.
The Seven Earths and Seven Heavens in the Light of Jung, Maslow and Hindu Psychology(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۰ شماره ۳۶
259 - 269
حوزههای تخصصی:
The Holy Quran tells of Allah creating seven heavens and seven earths. These have been traditionally identified cosmologically with seven stars etc. or geographically with seven lands. We provide an alternative interpretation that these refer to seven centers in the spinal cord. Each center has a physical location and a psychic quality. Abraham Maslow has suggested that a human being evolves progressively through seven needs. We suggest this evolution refers to the consciousness of a person rising thorugh the seven centers in the spinal cord. Car G. Jung has commented on the Hindu understanding of these seven centers and endorsed that these have psychic qualities. We find that this understanding is consistent with the Quran. In particular, a Hadith tells of the area from the Prophet’s “throat to lower part of the abdomen” being washed. This is the location of the lower five of the seven psychic centers in the spine. The Hadith then goes on to tell that the Prophet ascended the seven heavens and met with Adam, Jesus and John, Joseph, Idris, Aaron, Moses and Abraham sequentially. In the seventh heaven He was shown Bait-al-Ma'mur or Allah's House which could indicate that his consciousness reached the crown center which is said to be the seat of “spiritual emancipation.”
معیار سنجش اثر هنری در نظر مارتین هایدگر بر مبنای رساله "سرچشمه اثر هنری" مطالعه موردی: تابلویی از سهراب سپهری(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۸۴
233 - 252
حوزههای تخصصی:
هایدگر در رسالۀ سرچشمۀ اثر هنری، با روش فلسفی به چیستی هنر و اثر هنری می پردازد. او شرط وجود اثر هنری و شرط مواجهه با آن را منوط به بحث هستی شناسانه دانسته و در این حالت، آن را گشاینده حقیقت هستی معرفی می کند، حقیقتی که حتی در دوران رونهان کنندگی هستی امکان گشایش را مهیا می کند. بر این اساس، اثر هنری زمانی که بتواند به پرسشگری از هستی بپردازد و خود را از بند هستنده رها سازد و به هستیِ هستنده معطوف سازد، امکان گشایش را برای خود مهیا می کند. اما چه چیز می تواند اثر هنری را در امکان پرسش گری از هستی قرار دهد و چه معیاری برای سنجش امکان ورود هر اثر هنری به دایرۀ هستی شناسی وجود دارد؟ معیاری که بتوان هر اثر هنری را با آن مقایسه نمود و مؤلفه های هستی شناسانه آن را از نظر هایدگر مورد واکاوی قرار داد. در این مقاله، سعی بر آن است تا با استفاده از معیاری که بر اساس رسالۀ سرچشمۀ اثر هنری هایدگر بدست می آوریم، تابلوی کفش های وان گوگ و نیز تابلویی از سهراب سپهری را مورد ارزیابی قرار دهیم، تا ابعاد نظر هایدگر پیرامون اثر هنری، دستِ کم، به بحث گذاشته شود.
تبیین نظریۀ عدم تطابق ذهن و عین بر اساس اصاله الوجود(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۹ پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲
93 - 110
حوزههای تخصصی:
عدم تطابق ذهن و خارج یکی از مباحث چالشی است که بسیاری از حکما آن را نمی پذیرند و شاید غالب حکما بر این امر متفق باشند که همان چیزی که انسان ادراک می کند، مطابق با واقع است. همان طور که تطابق عوالم با یکدیگر به دنبال اثبات این همانی میان وجود سافل و وجود برتر است، تطابق ذهن و عین نیز به دنبال اثبات اتّحاد میان ذهن و عین است. در این پژوهش ابتدا نظریۀ تطابق عوالم و تطابق عین و ذهن و اشکالات هر یک به تفصیل مطرح می شود که از جملۀ آن ها پیش فرض های نادرستی همچون واقعی دانستن امور محسوس و واقعی ندانستن امور نامحسوس و یا اشکالاتی است که بر تقسیم حمل به اولی و شایع وارد می شود و پس از آن، ارکان نظریۀ عدم تطابق ذهن و عین در سه بخش به تفصیل تقریر می گردد و در نهایت، نقش نظریۀ عدم تطابق در عوالم ماده، مثال، عقل و تجرد الوهی بررسی می شود. از جمله نتایج تحقیق از این قرار است: 1. دلیلی بر تطابق عوالم و تطابق ذهن و عین وجود ندارد، بلکه چنین تطابقی بر اساس اصاله الوجود محال است؛ 2. ارکان نظریۀ عدم قول به تطابق را اموری همچون ارتباط حقایق و وجودات با یکدیگر بر اساس اصاله الوجود نه تطابق وجودات با یکدیگر، تشکیک وجود، وجود واقعیت و بی اعتبار نبودن ادراکات انسانی تشکیل می دهد؛ 3. نظریۀ عدم تطابق ذهن و عین در رابطه با برخی از اقسام علم حضوری مطرح می شود؛ 4. نظریۀ عدم تطابق، اختصاصی به عالم ماده ندارد؛ بلکه شامل عوالم مثال، عقل و تجرد الوهی نیز می گردد.
دیدگاه نوصدرائیان معاصر دربارۀ سازگاری نظریۀ «ترکیب جسم از ماده و صورت» با نظریۀ «ترکیب جسم از اجزاء»(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۹ پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲
133 - 152
حوزههای تخصصی:
در این مقاله، دیدگاه نوصدرائیان معاصر دربارۀ سازگاری نظریۀ «ترکیب جسم از ماده و صورت» با نظریۀ «ترکیب جسم از اجزاء» را بررسی می نماییم. برای این منظور، در مقدمه، با اشاره به اینکه یونان خاستگاه مبحث ماده و صورت است و ارسطو، جسم را مرکب از ماده و صورت می داند؛ دیدگاه ذی مقراطیس، که جسم را مرکب از اجزاء غیر قابل تجزیه می داند، را بیان می کنیم. در ادامه، دیدگاه ابن سینا، ملاصدرا و هادی سبزواری را، که ترکیب جسم از اجزاء را اِبطال می نمایند، ذکر می کنیم و پس از آن به بیان نظر نوصدرائیان معاصری چون عبدالله جوادی آملی، سیدمحمد حسین طباطبایی، مرتضی مطهری و محمد تقی مصباح یزدی در این باره می پردازیم و تفاوت آراء آنها نسبت به بسیاری از فلاسفه پیشین و علل این اختلاف رویکرد را روشن می سازیم و سپس در جمع بندی آراء، سازگاری نظریۀ «ترکیب جسم از ماده و صورت» با نظریۀ «ترکیب جسم از اجزاء» را از منظر نوصدرائیان معاصر نتیجه می گیریم. این مطلب، گوشه ای از تطوّر مباحث مرتبط با ماده و صورت در فلسفه اسلامی و تکامل تدریجی آن و گشوده شدن افق های تازه در تحلیل مسائل را نشان می دهد و از دست آوردهای فلسفی معاصر محسوب می شود.
بازخوانی علت اِعدادی و تبیین دلالت های انسان شناختی آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
علت به دو قسم ایجادی و اِعدادی تقسیم می شود. در فلسفه اسلامی، بر اساس تعریف و معیار علت، علت اعدادی مجازاً علت نامیده می شود. در این مقاله با روشی فلسفی و با هدف تبیین جایگاه واقعی علت اعدادی در بین علل و بازخوانی برخی از مسائل فلسفی بحث علیت، اثبات می شود که علیت امری تشکیکی است که دارای طیفی وسیعی از مراتب قوی و ضعیف است. وزان علت به وزان وجود است. علت و معلول از احکام وجود به شمار می روند و وجود نیز مشکک است. مراتب قوی، علل ایجادی و مراتب ضعیف آن علل اعدادی هستند. بنابراین، علت اعدادی نیز به طور حقیقی علت اما در مرتبه ضعیف آن است. بر اساس معیارها، «معیت» یا «ابداعی بودن» شرط علت نیست و قرار دادن این دو در معیارهای علیت ناشی از تسرّی حکم جزء به کل است. روش این پژوهش، تحلیلی-عقلی است و هدف آن نیز تبیین جایگاه واقعی علت اعدادی در بین علل حقیقی است.
تأثیر عقل و ایمان در رستگاری و نجات انسان از دیدگاه قرآن و عهد جدید(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال هجدهم پاییز ۱۴۰۰ شماره ۳ (پیاپی ۴۸)
435 - 463
حوزههای تخصصی:
یکی از مسائل مهم الهیاتی در ادیان الهی، نجات و رستگاری است. از نگاه اسلام، هرچند خداوند، نجات بخش است، اما انسان با اختیار و نقش فعال خود، پذیرنده نجات الهی است. قرآن، به نقش انسان در رسیدن به رستگاری تأکید دارد و بیان می دارد که انسان برای رسیدن به رستگاری باید مجدانه دستورهای الهی را اطاعت کند؛ همچنین باید همه قوای خود، از جمله «عقل» را به کار گیرد تا در نهایت به نجات و رستگاری نائل شود. در مسیحیت نجات و رستگاری در گرو ایمان به مسیح است که برای بشر به ارمغان آورده است و معتقدند که انسان در اسارت گناه و مرگ است و از ناحیه خود قابلیت نجات ندارد، خداوند با حضور مستقیم خود در کالبد مسیح و با فدیه شدنش، تاوان گناه انسان را می پردازد و او را از اسارت گناه نجات می دهد. در عهد جدید بر این باور تأکید شده که ایمان به مسیح عامل نجات انسان است. این پژوهش پاسخی است به این پرسش که تأثیر عقل و ایمان، بر رستگاری و نجات انسان در قرآن و عهد جدید چگونه بیان شده است؟ و دیگر اینکه آیا آموزه ها و باورهای اسلام بیشتر مبتنی بر عقلانیت است یا مسیحیت؟ طبق یافته های تحقیق، در عهد جدید، بیشتر آموزه ها، توحید، تثلیث و تجسد، تنها مبتنی بر ایمان بدون دلیل عقلی است، اما در قرآن مبتنی بر عقل و ایمان.
بررسی انتقادی نسبت هنر سوررئالیسم با حقیقت با توجه به آراء هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۰ شماره ۳۵
402 - 420
حوزههای تخصصی:
هنر سورئال، هنری است که بر اساس نظریه ناخودآگاه فروید، توسط آندره برتون و لویی آراگون پایه گذاری شد. هنرمندان این سبک هنری در پی آزادسازی ناخودآگاه فردی و خلق کار هنری با توجه به ناخودآگاه و رویا و واپس زدگی (سرکوب) می باشند. آنها بر این عقیده اند که منشاء خلق کار هنریشان، ناخودآگاه فردی آنهاست. این پژوهش در تلاش است تا با تکیه بر آراء هایدگر در زمینه ارتباط هنر با حقیقت دریابد که هنر سوررئال که هنرمندان آن مدعی ارتباط هنرشان با ناخودآگاه فردی بودند و از رویاها و جنون و خیالاتشان تصویر می کشیدند چه نسبتی با حقیقت دارد؟ آیا این ادعای هایدگر که «در کار هنری حقیقت در کار است» در مورد نقاشی های سوررئال نیز صادق است؟ هدف پژوهش دریافت نسبت هنر سوررئال با حقیقت است. لذا نگارنده به عنوان نمونه به سراغ یکی از نقاشی های رنه مگریت هنرمند مشهور سبک سورئال می رود تا با نگاهی پدیدارشناسانه به این کار هنری برجسته دریابد که چگونه می توان فرض کرد که در این کار هنری چیزی از پنهانی به پیدایی درمی آید. این تحقیق به شیوه توصیفی تحلیلی و بر اساس مطالعه منابع مکتوب کتابخانه ای صورت گرفته است.
کانت و عمل اخلاقا نادرست: جمع بین رای حکیمین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
آیا انسان در عین حال که می داند عملی نادرست است به انجام آن مبادرت می ورزد؟ پاسخ سقراطی افلاطونی به این سوال منفی است. به نظر ایشان شرط لازم و کافی برای عمل درست و فضیلتمندانه علم به درستی آن است. مفهوم مخالف این آموزه، هم از طرف فلاسفه و هم از دید مردم عادی مورد تردید واقع شده است. افراد بسیاری را می بینیم که در حالی که می دانند عملی اخلاقا نادرست است، به انجام آن مبادرت می کنند. این پدیده متداول را چگونه می توان تبیین کرد؟ در این مقاله به تبیین کانت در این خصوص پرداخته شده است. این بررسی عمدتا با محوریت کتاب دین در محدوده عقل تنها، با نگاهی گذرا به بنیادگذاری و در مواضعی مقایسه با آراء افلاطون و ارسطو صورت گرفته است. ترتیب مطالب به این صورت است که پس از تعریف عمل اخلاقا نادرست (شر بنیادی) و به زمینه های خیر و شر در انسان پرداخته شده و پس از آن به تبیین کانت از انتخاب شر و نسبت این انتخاب با علم به نادرستی آن بررسی شده و سرانجام نسبت آن با آراء دو فیلسوف بررسی و نتیجه گیری شده است.
فردیت رنج و نومیدی در هنگام عمومیت بلا؛ تحلیلی آنتی کلیماکوسی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال دوازدهم پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲۷
247 - 276
حوزههای تخصصی:
همان گونه که کی یرکگور می گوید، رنج آدمی یادآور فردیت آن است؛ ولی این رنجِ متفرد در هنگام ظهور یک بلای فراگیر چگونه می شود و چه تحولاتی را از سر می گذراند؟ آیا عمومیت بلا همیشه زمینه ای است که فرد به یُمن آن رنجِ بلا را بیشتر تاب می آورد؟ مگر عمومیت بلا مجالی برای یاری رسانی به دیگرانی که درگیر رنجند باقی می گذارد؟ آیا میان انواع بلایای فراگیر از حیث اقتضائات آن ها برای تاب آوری یا غلبه بر رنجِ متفرد تفاوتی نیست؟ پرسش هایی از این دست، ما را به بازخوانی نسبت فردیت رنج و عمومیت بلا وا می دارد؛ زیرا خود کی یرکگور به تحلیل رنج آدمی در وضعیت عمومیت بلا نپرداخته است. وی در کتاب بیماری تا سرحد مرگ از زبان شخصیتی به نام آنتی کلیماکوس، به عنوان نماینده ای از یک وضعیت اگزیستانسیل آدمی، نظرگاهی درباره مفهوم رنج پیش می اندازد که نسبت تنگاتنگی با مفهوم نومیدی دارد و دست مایه تحلیل ما برای بررسی مسأله فردیت رنج در عمومیت بلاست. ما در این تحلیل از رویکردی که آن را آنتی کلیماکوسی می نامیم یاری می گیریم تا به پرسش های مربوط به نسبت مذکور پاسخی دهیم. در این نوشتار به طورمختصر خواهیم گفت که فردیت رنج در شرایط عمومیت بلا شاید انسانِ تنهاشده را از پیگیری هم نهاد در یک دیالکتیک سه سطحی برای رهایی از نومیدی باز دارد، ولی حضور امرابدی الهی در بستر امورزمان مند می تواند در این زمینه راه گشا باشد.
مفهوم فضا در پدیدارشناسی کاسیرر، هایدگر و اشمیتس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۰ شماره ۳۴
363 - 380
حوزههای تخصصی:
مفهوم فضا از آغاز فلسفه و تفکر انتزاعی در یونان باستان همواره درون مایه و موضوعی بنیادین بوده و به دلیل تغییر و تحولات فرهنگی تاریخیِ فضامندی در طول تاریخ معرفت در معرض تغییرات اساسی قرار گرفته است. در آغاز فلسفه ورزی، سوالی متافیزیکی درباره سرآغاز یا علت نخستین (آرخه) همه چیزها وجود داشته که مفهوم فضا به سان مفهومی بنیادین، پاسخی برای آن به شمار می آید. خطوط اصلی مباحث فلسفی در یونان باستان که در فلسفه افلاطون و ارسطو جریان داشته، در چهارچوب هندسه اقلیدس و جهان بینی بطلمیوسی اندیشیده شده است. در دوران جدید دکارت، لایبنیتس و کانت سعی کرده اند فضا را به لحاظ مفهومی تحت تاثیر چرخش کوپرنیکی و فیزیک نیوتنی قرار دهند. سرانجام، تصاویر فضایی در پی طرح مسائل فیزیولوژیک به واسطه هندسه نااقلیدسی و به ویژه از طریق پدیدارشناسی به چالش کشیده می شود. از اینجاست که بازشدن پای مفاهیم پدیدارشناسانه در فلسفه و رشته های دیگر که مدار آن ها بر مفهوم فضا است جالب توجه و علاقه پژوهندگان به مبانی پدیدارشناسی تواند بود. لذا وجهه همت در این مقاله شرح و بسط تحلیلی توصیفی رای های سه پدیدارشناس صاحب نظر (ارنست کاسیرر، مارتین هایدگر و هرمان اشمیتس) است در باب فضا. این سه فیلسوف بنای نظریه خود را بر نقد شیوه تحصلی (پوزیتیویستی) گفتار از فضا نهاده اند. این شیوه که دکارت و نیوتن در پیش گرفته بودند در دوران اخیر به تمامیت می رسد. در این مقاله بر سر بحث از مبانی فلسفی فیلسوفان نام برده می رویم. بحث فضا را نزد هر یک از این سه فیلسوف از وجهه نظر به مفهومی کلیدی در سیستم فلسفی وی پیش می بریم. از همین روی نزد کاسیرر مفهوم فضاهای سمبلیک، نزد هایدگر مفهوم در جهان بودن و نزد اشمیتس مفهوم فضای بدون سطح و فضای تنانه را مدار بحث قرار می دهیم.
نظریه فهم متن شلایرماخر و نقد اصول فقهی آن(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن بهار ۱۴۰۰ شماره ۸۵
33 - 59
حوزههای تخصصی:
شلایرماخر از مهم ترین هرمنوتیست های تعین گرایی است که عینیت معنای متن را به مراد مؤلف می داند. او در هرمنوتیک خود در پی طراحی نظریه ای به نام نظریه فهم متن است که بتواند قواعد و روش های فهم معنای متن را تئوریزه نماید. از این جهت نظریه او برای اصول فقه می تواند الهام بخش باشد. نکته ای که وجود دارد، این است که ایده راهبردی شلایرماخر برای فهم مراد مؤلف بازتولید روان شناختی فردیت مولف توسط مفسر است. او نظریه خود را بر محوریت همین ایده راهبردی سامان داده است. نظریه او دارای نکات قابل استفاده ای برای اصولیون است؛ ولی هم ایده اصلی او در فهم مراد مؤلف و هم نظریه مبتنی بر آن از دیدگاه اصولیون دچار نقدهای متعددی است؛ برای مثال به جهت عدم امکان وقوع ایده بازآفرینی روان شناختی فردیت مؤلف شلایرماخر نهایتاً به این ایده وفادار نیست و عملاً به روش اصلی اصولیون که تمسک به ظهور عرفی کلام متکلم برای رسیدن به مراد اوست، تمایل پیدا می کند. یا اینکه این ایده او برای فهم مراد متکلم مطابق با سیره عقلا در محاورات عرفی شان نیست. یا اینکه این ایده به نسبی گرایی منجر می شود.
لِم های فلسفی ساختن هنر از منظر دریدا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۰ شماره ۳۴
141 - 159
حوزههای تخصصی:
نخستین مقاله کتاب حقیقت در نقاشی، «پارارگون/Parergon»، را بعضی به «پیرامون کار» و یا «پیراکار» ترجمه کرده اند. اما «پارارگون» برای دریدا چیزی بیش از معنای لغوی صرف است. در بیان بی مأواییِ پارارگون، دریدا آن را «نه کار و نه بیرون از کار» می داند، «پارارگون نه در درونْ جایی دارد و نه در بیرونْ، نه در ماورأ و نه در مادون قرارگرفته است». دریدا این واژه را از نقد سوم برگرفته است. فصل «Lemmes» نقطه عزیمت دریدا در این کتاب است. در این مقاله، کلیدواژه «لِم» (فوت وفن، شگرد) را معادل کلیدواژه فرانسوی «Lemmes» قرار داده ایم و آن چه دریدا لم های کار می خواند، که فی الواقع روش هایی برای فلسفی ساختن هنر هستند، را بررسی کرده ایم. روش هایی که هنر را در ساختار متافیزیکیِ فلسفه محدود ساخته اند و آن را در حالتی اولیه و راستین تعریف می کنند. این روش ها شامل: لم هجوآمیزِ زمان، لم آموزه های هنر، لم حلقه های مدور و لم سوم یا میانی است. در این حین به مفهوم «مغاک» خواهیم پرداخت. مفهومی که نشانگر برخورد ذهن و عین (سوژه و ابژه) به عنوان یکی از مسائل تعیین کننده فلسفه است و خاصه پس از کانت دغدغه ای جدی برای تعریف سوبژکتیویته بوده است. از دیگر ارجاعات مغاک (شکاف، خلیج) در متن دریدا، اشاره به فاصله پرنشدنی دو نقد نخست کانت، و افزون بر آن رابطه نومن و فنومن است.
چگونه دربارۀ هیچی حرف بزنیم: تعریف پذیری و تقسیم بندی های پوچ گرایی فلسفی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال سیزدهم بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۳۱
131 - 147
حوزههای تخصصی:
نیهیلیسم یا پوچ گرایی فلسفی، به معنی باور به عدم، ترجیح دادن نیستی به هستی، و درکل نفیِ بنیادین جنبه ای از شناخت ها یا ارزش های انسانی است؛ اما چگونه می شود در فلسفه دربارۀ چیزی بحث کرد که ادعا می شود نیست؟ برای پاسخ به این سؤال باید به سؤالات جزئی تری پاسخ داد؛ اعم از اینکه چگونه می توان پوچ گرایی را تعریف کرد و ارائۀ تعریف تا چه حد به شناختن پوچ گرایی کمک می کند؟ پوچ گرایی را به چه روش هایی می توان تقسیم بندی کرد؟ همچنین، باتوجه به تعاریف و انواع پوچ گرایی، معادل های فارسی پوچ گرایی چه نقاط ضعف و قوتی دارند؟ پوچ گرایی را می توان براساس تاریخ به قبل و بعد از نیچه، براساس رویکرد به فعال و منفعل، براساس وسعت به فردی و اجتماعی، و براساس زمینۀ بحث به شناختی و ارزشی تقسیم کرد. در همۀ این تقسیمات، پوچ گرایی نفی کننده است؛ پس تعریف هایش هم توصیفاتی هستند دربارۀ «چگونه نه گفتن» یا «به چه چیزی نه گفتن». همۀ نظریه هایی که تفکرات پیشین خود را از ریشه نفی کرده اند، به طور نسبی پوچ گرایانه هستند و درعین حال «ممکن است» نسبت به اندیشه های متأخر خود، ایجابی تلقی شوند. پس به طورکلی درمقابل متافیزیک، پوچ گرایی قرار گرفته است و به طور نسبی درمقابل هر فلسفه ای، پوچ گراییِ آن فلسفه؛ اما پوچ گرایی فقط یک طرز فکر مستقل نیست؛ بلکه روشی برای آزمودن متافیزیک و هر فلسفۀ دیگر است. پوچ گرایی بدیهی بودن خود فلسفه را هم به پرسش می کشد؛ اینکه برای کلی ترین سؤالات ذهن ما باید پاسخی وجود داشته باشد؛ یعنی پرسش را به پرسش می کشد. سؤالات ما لزوماً پاسخ دادنی نیستند؛ اصلاً لزوماً سؤالات معناداری نیستند.