فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲٬۱۲۱ تا ۲٬۱۴۰ مورد از کل ۱۴٬۵۸۲ مورد.
حوزههای تخصصی:
همان طور که مشهور است، نظریه نسبیت خاص بر دو اصل موضوع استوار است: (1) اصل «نسبیت»؛ (2) اصل «ثابت و یکسان بودن سرعت نور در همه دستگاه های لخت در خلأ». در این نظریه، اصل دوم، نه اصلی بدیهی است و نه نتیجه منطقیِ سایر اصول موضوعه است. بنابراین جهت ارزیابی اعتبار این اصل، آزمون تجربی آن ضروری خواهد بود. در این نوشتار، روشن می شود که با فرض پذیرش نظر رایج مبنی بر قراردادی بودنِ روش همزمان سازی ساعت ها، تأیید تجربیِ اصل موضوع دوم، ممکن نیست. با این وجود، نشان داده می شود که با تدارک آزمایشاتی جهت بررسیِ «استقلال سرعت نور از سرعت منبعش»، امکان نقض اصل موضوع دوم وجود دارد. شرایط قطعی بودن این آزمون ها نیز بیان می شود.
تحلیلِ «تناقض نمای معرفت حسی» در فلسفه ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۲۱
7 - 28
حوزههای تخصصی:
در فلسفه ارسطو معرفت از حواس آغاز میشود و ادراکاتِ حسّی از طریق فعالیت قوّه «نوس»، معرفت را برای آدمی به ارمغان میآورند. ارسطو برخلاف افلاطون منکر هرگونه معرفت فطری است؛ امّا از طرفی آشکارا بیان میکند که ادراکاتِ حسّی متعلّق معرفت قرار نمیگیرند و نمیتوان به محسوسات معرفت داشت. این امر باعث ایجاد یک تناقضنما در فلسفه ارسطو میگردد. اگر ادراکاتِ حسّی متعلّق معرفت نیستند چگونه از «آنچه متعلّق معرفت نیست»، معرفت پدید میآید و این ادراکات به دلیل فقدانِ کدام جزء از اجزای «معرفت»، متعلّق «معرفت» به حساب نمیآیند؟ از نظر نگارندگان راهحلّ این پارادوکس به تعریف «معرفت» و نقشِ قابلی ادراکاتِ حسّی در پیدایش معرفت در نظر ارسطو بازمیگردد. ارسطو معرفت را صرفاً «باور صادق موجّه» نمیداند بلکه با شروط دیگری همچون ضرورت و علیّت دایره «معرفت» را محدودتر میکند. بنابراین هرچند باور به محسوسات باوری صادق است ، امّا این ادراکات بهخاطر عدم وجود شرط کلیّت و علیّت، متعلّق «معرفت» واقع نمیشوند.
بررسی اعتبار شهود عرفانی و امکان توجیه معرفتی آن با نظریه وثاقت گروی بر پایه آراء صدرالمتألهین(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۲۲
213 - 230
حوزههای تخصصی:
ارزش واعتبار معرفت شناختی آگاهی و معرفت شهودی همواره مورد بحث و نظر فلاسفه و عرفا بوده است . اما از منظر معرفت شناسی- به معنای عام آن یعنی مباحث اپیستمولوژیک یا معرفت شناسی پیشینی - جای این پرسش هست که چرا و به کدام دلیل باید کشف و شهود عارف را تصدیق و باور کرد؟ در سنت های عرفانی مختلف و حتی برخی مکاتب فلسفی از جمله حکمت متعالیه شهود عرفانی و عقلی و باورهای حاصله ازآن معتبر شمرده شده و به عنوان یکی از طرق مهم حصول معرفت پذیرفته شده است. شهود عقلی نزد ملاصدرا یکی از مراتب کشف و شهود معنوی است که با شهود عرفانی صرفأ تمایز تشکیکی دارد نه نوعی .ملاصدرا خود صراحتأ بر اساس نظریه مبناگروی به توجیه وحدت شخصی وجود پرداخته است اما به نظر می رسد نظریه اعتمادگروی می تواند گزاره ها و باورهای ناظر به هستی را که از طریق شهودعقلی- عرفانی حاصل شده، به نحو قابل قبولی توجیه نماید. وثاقت گروی از جمله رهیافت های برون گرایانه به توجیه معرفتی است که استعداد بیشتری برای توجیه آگاهی باطنی و شهودی دارد.
راهکارهای یالوم در درمان اضطراب مرگ و مبانی فلسفی آن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال سیزدهم پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۲
1 - 24
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر به بررسی راهکارهای روان درمانگر معاصر، اروین یالوم، در درمان اضطراب مرگ و مبانی فلسفی آن می پردازد. یالوم روان درمانگری اگزیستانسیال از نوع سارتری است که تلاش دارد براساس مبانی فلسفی خداناباوری، دین ناباوری و آخرت ناباوری، مسئله اضطراب مرگ را با راهکارهای وجودی کاهش دهد. وی معتقد است انسان به صورت تصادفی به این جهان فاقدمعنا پرتاپ شده است و چاره ای جز جعل معنا برای آن ندارد. ازنظر وی، انسان در دنیا با چهار دغدغه وجودی مهم، یعنی مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی مواجه است که مسئله مرگ دراین میان از همه مهم تر است. وی به عنوان روان درمانگرِ وجودی، با رویکردی طبیعت گرایانه و خداناباورانه و با نگاهی نیست انگارانه به مرگ، واقعیت مرگ را به عنوان دغدغه وجودی انسان می پذیرد و تلاش می کند با راهکارهایی چون مرگ اندیشی، داشتن بینش وجودی به مرگ، تفکر درباب هستی، خودافشاگری، افزایش رضایتمندی از زندگی، حساسیت زدایی از مرگ، خلّاقیت و موج آفرینی، اضطراب مرگ را درمان کند.
دیوید لاند؛ دوئالیزم قوی و زندگی پس از مرگ(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال هجدهم بهار ۱۴۰۰ شماره ۱ (پیاپی ۴۶)
71 - 97
حوزههای تخصصی:
در این پژوهش بر مبنای تفسیر و دفاع از دیدگاه دیوید لاند، به بررسی دوئالیزم قوی یا دوئالیزم جزییات در جهت اثبات حیات پس از مرگ می پردازیم. مهم ترین مانع در این مسیر مسئله علیت و تبیین نحوه تعامل دو جوهر جزیی به کلی متفاوت است، لذا با دلایل فلسفی و پدیدارشناسانه نشان می دهیم که مبنای این تعامل، تقدم امر ذهنی و ویژگی های ذاتیِ علّیِ تقلیل ناپذیر دو جوهر است که از طریق بدنمندی، دسترسی علّی به هم دارند. «خود» که جوهری غیرفیزیکی است، هیچ وابستگی و ابتنای وجودی به جوهر فیزیکی بدن ندارد، لذا با قطع رابطه علّی بعد از مرگ همچنان می تواند وجود داشته باشد. تمرکز پژوهش صرفاً بر نشان دادن معقولیت و معناداری و بررسی وقوع دوئالیزم یادشده است. یافته های پژوهش نشان می دهد که چه علیت را به نظم طبیعت تقلیل دهیم چه آن را تبادل علّیِ نیروها و قابلیت های تقلیل ناپذیر دو جوهر بدانیم، تردیدی در معقولیت و معناداری آن نیست. لذا نظر به تجرد «خود» و ویژگی های علّی عاملی آن، بهترین تبیین بر شهود گریزناپذیر و مستقیم ما از اعمال ارادیمان آن است که بگوییم آنچه در این شهود به نظر رسیده واقعیت دارد و علیت دوئالیستی در عمل رخ می دهد. اگر دلایل ما پذیرفتنی باشند، می توانند در جهت اثبات حیات پس از مرگ به کار گرفته شوند.
بررسی مقایسه ایِ مبناگرایی در معرفت شناسی بونجور و ملاصدرا(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن بهار ۱۴۰۰ شماره ۸۵
103 - 126
حوزههای تخصصی:
در معرفت شناسی معاصر، هر گاه باور انسان صادق باشد و انسان در صدق باور خویش موجه باشد، معرفت شکل می گیرد. نقش توجیه از این جهت مهم است که دلایل یا شواهد لازم بر صدق باور را عرضه می دارد و آن را از حالت ادعای محض بیرون می آورد. مبناگرایی - یعنی بازگرداندن گزاره های نظری یا غیر پایه به گزاره های بدیهی یا پایه در فرایند توجیه معرفت- مهم ترین و پرسابقه ترین نظریه در مبحث توجیه است. معرفت شناس برجسته معاصر بونجور و فیلسوف شهیر اسلامی ملاصدرا هر دو در مبحث توجیه قایل به مبناگرایی هستند و از این جهت زمینه مساعد برای مقایسه و تعیین نقاط اشتراک و اختلاف آنان وجود دارد. چنین مقایسه ای به فهم رویکرد مبناگرایانه هر دو متفکر مدد می رساند؛ چه بسیاری از دیدگاه ها را می توان در مقام مقایسه با هم، به نحوی شایسته تر و دقیق تر درک کرد. نتیجه اینکه مهم ترین وجه اشتراک دو فیلسوف، تقسیم دوگانه آگاهی به غیر مفهومی و مفهومی (نزد بونجور) یا تقسیم دوگانه علم به حضوری و حصولی (نزد ملاصدرا) و نمایاندن مواجهه مستقیم میان این دو، به منظور تدارک توجیه مناسبی برای قسم دوم است. نیز مهم ترین اختلاف میان آن دو، استقلال معرفت شناسی از وجودشناسی و دفاع از مبناگرایی معتدل نزد بونجور و ارتباط معرفت شناسی با وجودشناسی و دفاع از مبناگرایی حداکثری نزد ملاصدراست.
بررسی تطبیقی تحوّل جسم طبیعی در فلسفه ملاصدرا با تحول مستمر «ذرات» کوانتومی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در نظریه کوانتوم، اشیاء (ذرّات) مدام در حال تغیر ناشی از اصل عدم قطعیت بوده و حالت ذرّه با یک بسته موج تابع زمان توصیف می شود؛ به طوری که تابع موج منتسب به حتی یک ذرّه آزاد، دارای تحوّل پی در پی است و ذره، حالتی نامعین و دگرگون شونده دارد. همچنین در نظریه میدان های کوانتومی نسبیتی، به جای مفاهیم ذرّه و بسته موج، اصالت به شیْ ء پیوسته ای به نام «میدان» که دارای افت و خیز دائمی در حالت پایه (خلأ کوانتومی) است، داده می شود. از سوی دیگر، موضوع تحوّل جسم، در فلسفه ملاصدرا هم در قالب حرکت ذاتی و تکاملی جلوه گر شده است. در این پژوهش، برآنیم تا - با استفاده از منابع شناخته شده و استاندارد در حوزه فلسفه صدرایی و همچنین فیزیک مدرن - به روش مطالعه و تحقیق کتابخانه ای - در دو حوزه پیش گفته به بررسی تطبیقی بپردازیم. نتیجه کار این است که همان گونه که تحوّل جسم طبیعی در فلسفه صدرایی، دال بر وجود یافتن و وجود باختن فلسفی نیست، تحوّل و تغیّر ذرّات کوانتومی و یا خلق و فنای ذرّات بنیادین، بر اساس نظریه میدان های کوانتومی نیز قابل تطبیق با این معناست؛ هم چنین، این که بر اساس اصل عدم قطعیت کوانتومی، یک ذرّه در دو لحظه پیاپی وضعیت یکسانی ندارد، با نظریه حرکت جوهری ملاصدرا که حرکت را در بستر زمانْ تبیین می کند، قابل تطبیق است.
شناسایی چالش های آموزش فلسفه برای کودکان از نظر مربیان پیش دبستانی(یک مطالعه پدیدار شناسانه)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف از پژوهش حاضر فهم تجارب زیسته مربیان از چالش های آموزش فلسفه به کودکان بود. این پژوهش کیفی با استفاده از روش پدیدارشناسی اجرا شد. روش گردآوری اطلاعات استفاده از مصاحبه های نیمه ساختارمند بود.بدین منظور داده ها با مصاحبه از 15 نفر از مربیانی که سابقه تدریس فلسفه به دانش آموزان را داشتند جمع آوری و به روش استرابرت و کارپنتر(2003) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.تحلیل حاصل از مصاحبه ها حاکی از چهار مضمون اصلی از جمله چالش های فرهنگی،چالش های محتوایی،چالش های اداری و ساختاری،چالش های روشی و 22 زیرمضمون شامل ناآشنا بودن پدیده آموزش فلسفه به کودکان در جامعه،تمسخر،عدم درگیری والدین در آموزش فلسفه به کودک،برخورد متعصبانه با آموزش فلسفه به کودک،تحصیلات اندک والدین،نبود منابع مناسب،سازماندهی نامناسب محتوا،ترجمه های ناقص،عدم ارتباط و سازگاری محتوا،پذیرش مفهوم انتزاعی از فلسفه و ناساگاز با کودک،ارائه متنی فلسفه، ملموس نبودن دستاوردهای آموزش فلسفه ،نپذیرفتن آموزش فلسفه به کودک در برنامه درسی رسمی،عدم تربیت رسمی مربی،نبود حمایت های مادی و معنوی، تراکم جمعیتی بالا،اختصاص آموزش فلسفه به گروهی ثروتمند ،نبود ابزار مرتبط با تدریس فلسفه به کودک،کیفیت پایین مربیان ،عدم توجه به سن کودک،ارائه پاسخ نهایی به کودک،نادیده گرفتن کودک و عدم ارتباط با محیط استخراج بود.
تبیین رابطه هنر و طبیعت در فلسفه شلینگ(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۰ شماره ۳۵
97 - 114
حوزههای تخصصی:
شلینگ به منظور دست یابی به بنیان مشترک «من» و طبیعت، با ابطال دوگانگی میان آن دو و اثبات عدم امکان تقلیل طبیعت به سلسله علل و معلول های مکانیکی، به رویکرد جدیدی در فلسفه طبیعت دست می یابد. او با تلفیق اصل هدف مندی درونی لایب نیتس، یگانه انگاری اسپینوزا و مفهوم کانتی غاییت به برداشت ارگانیک از طبیعت به مثابه یک کل می پردازد و «من» را بر بنیان این طبیعت ارگانیک بنا می نهد. شلینگ به اندیشه حیات گرایانه لایب نیتس روی می آورد تا طرحی از طبیعت به عنوان امری خودسازمان دهنده ارائه دهد و برای غلبه بر دوگانگی های فلسفه مدرن از دیدگاه جوهر مشتد او بهره می برد. بر اساس این دیدگاه هر جزء باید در خود کل را داشته باشد و هر واحد باید مشتمل بر کثرتی نامتناهی باشد، لذا تمایز میان امر ذهنی و عینی در درجه است نه در نوع؛ طبیعت سراسر زنده است و هیچ شی واقعی کاملاً غیرارگانیک نیست بلکه تنها در مرتبه پایین تری از ارگانیک است. برای شلینگ والاترین درجه ساماندهی امر نامتناهی چیزی نیست جز خلاقیت هنرمند که اوج کل قوای ارگانیک طبیعت است. پرسش اصلی این مقاله پیرامون نقش بنیادینی است که برداشت ارگانیک شلینگ در ماهیت زیبایی شناسی او داشته است، در این راستا ضمن بررسی تأثیر رویکرد حیات گرایانه لایب نیتس به تبیین برجسته سازی فعالیت «من» در نظام اندیشه شلینگ پرداخته می شود.
آزادی مثبت و لیبرالیسم در فلسفه سیاسی کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۰ شماره ۳۵
182 - 202
حوزههای تخصصی:
موضوع این مقاله تحلیل مفهوم آزادی به عنوان یکی از مسائل بنیادین اندیشه سیاسی در فلسفه کانت است. با توجه به گونه شناسی آیزایا برلین در مورد برداشت های مختلف منفی و مثبت از آزادی در تاریخ فلسفه، در این مقاله موضع کانت در باب آزادی در قالب دو برداشت فوق بررسی می شود. در دیدگاه کانت، عمل اخلاقی عملی با انگیزه صرفاً اخلاقی و احترام به قانون اخلاقی، بدون همراهی تمایلات انسانی است. نوعی تقابل بین تمایلات و انگیزه اخلاقی در نظریه اخلاقی کانت دیده می شود. آزادی در دیدگاه کانت به معنای کنارگذاشتن تمایلات و عمل به وظیفه اخلاقی است. تمایلات درونی در دیدگاه کانت به مثابه مانع درونی عمل اخلاقی و آزادی هستند که باید رفع یا حداقل کنترل شوند. مفهوم آزادی جایگاهی محوری در نظریه اخلاقی کانت دارد، به گونه ای که آزادی محصول تبعیت از وظایف اخلاقی است، و این مفهوم ایجابی، برخلاف ادعای برلین، با توجه به ظرفیت هایی چون فردگرایی و ضابطه مند بودن کاربست آن در قالب اوامر قطعی به استبداد منجر نمی شود.
رابطه لذت و سعادت از دیدگاه ابن سینا و ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۰ شماره ۳۵
268 - 292
حوزههای تخصصی:
انسان ها از زمانی که پا به عرصه حیات می گذارند تا ابد با پدیده های لذّت و سعادت مواجه هستند. این دو مفهوم بسیار به هم نزدیک اند ولی تفاوت عمده باهم دارند و آن این که لذّت در موارد لحظه ای نیز به کار می رود و سعادت صرفاً در مورد لذّت های پایدار یا نسبتاً پایدار کاربرد دارد. ابن سینا و ملاصدرا این دو مفهوم را کاملاً از یکدیگر جدا و متمایز کردند و برای آن ها تعریف های جداگانه ای ارائه کردند. میان لذّت و سعادت ارتباط عمیقی وجود دارد. نفس شناسی تأثیر مستقیمی بر لذّت و سعادت دارد. با توجه به قوای ادراکی نفس ، مراتب مختلفی برای لذّت و سعادت در نظر می گیرد که از میان آن ها لذّت عقلانی و سعادت عقلانی یا روحانی را از جهت مدرَک ، مدرِک ، و کمیت و کیفیت برتر از بقیه لذّت ها و سعادت ها می داند. و از میان قوای نفس تنها قوای عقلانی است که با مرگ از بین نرفته و در عألم آخرت سعادت و لذّت نهایی توسط آن رقم می خورد. روشی که در این مقاله استفاده شده است توصیفی و تحلیلی است و روش گردآوری مطالب به صورت کتابخانه ای است.
بررسی و مقایسه آرای ارسطو و فارابی در مسئله خطای حسّی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جاویدان خرد بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۳۹
246 - 227
حوزههای تخصصی:
در فلسفه ارسطو و فارابی معرفت از حواسّ آغاز می گردد. این رویکرد به اکتسابِ معرفت، با دو چالش مطرح شده توسّط سوفیزم دربابِ ادراکاتِ حسّی _ یعنی «خطای حسّ» و «تفسیرهای متعارض از ادراکاتِ حسّی»_ مواجه می شود. ارسطو با تقسیمِ محسوسات به «مختصّ» و «مشترک» و طرحِ مفهوم «شرایط متعادل» و همچنین با طرح دوگانه ی «نمود» و «ادراک» تلاش می کند به این دو مسئله پاسخ دهد. فارابی نسبت به چالش دوّم موضِعی اتّخاذ نکرده است امّا در بابِ چالش اوّل با تقسیم یقین به «تامّ» و «غیرتامّ» راهکار متفاوتی را ترسیم می کند. از منظرِ وی یقینِ ناشی از «ادراکاتِ حسّی» یقین غیرتامّ است و با پایبندی به شرایط سه گانه ای، می توان به یقین های حاصل از شهودِ حسّی پایبند بود. به نظر می رسد هیچ یک از دو راهکارِ این دو متفکّر در حلّ مسئله خطای حسّی تامّ نیست؛ امّا راهکار ارسطو در تبیین مسئله، قابل دفاع تر از نظر فارابی است.
ارزش باریِ علم و برهان تعیّن ناقص(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
یکی از مسائل مهم در دامان فلسفه علم در دهه های اخیر، ارزیابی امکان و لزوم پاک سازی فرایند علم از ارزش هاست. تأثیر ارزش های علمی در فرایند علمیْ محل مناقشه نیست، اما دخالت ارزش های غیر علمی - به دلایل مختلف و ازجمله خدشه در عینیت علم - محل تردید جدّی است. یکی از مهم ترین استدلال های مدافعان این اثرگذاری، تمسک به تعیّن ناقص گذرای فرضیه بر اساس شواهد و قواعد موجود است. در فرایند علم، گاه اتفاق می افتد که مجموعهی شواهد در دسترس به همراه قواعد منطقی و علمی، پژوهشگر را به نتیجه معیّنی رهنمون نمی شود و هنوز چند گزینهی بدیل پیش روی او وجود دارد. حال، از آنجا که مؤلفه های علمی بنا به فرض، از تعیّن کامل فرضیه ناتوان هستند، انتخاب از میان این گزینه ها بر پایهی ارزش های غیر علمی خواهد بود و در نتیجه، دخالت این قسم از ارزش ها در فرایند علم مُجاز خواهد بود. مهم ترین چالش پیش روی این دفاع، خدشه به عینیت علم است؛ زیرا شکاف بین فرضیه و مؤلفه های علمی، با عوامل غیر علمی پر شده است و این نگرشی غایت گرایانه و عمل گرایانه به علم است؛ نه نگاهی واقع گرایانه. همچنین عوامل اثرگذار بر انتخابِ نظریه در حالت تعیّن ناقص، اعم از ارزش های غیر علمی هستند و می توان انتخاب نهایی را مولود ویژگی های شخصیتی یا عوامل محیطی و فرهنگی غیر هنجاری دانست.
تحلیلی بر معنای امکان اخص از منظر ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ابن سینا در کتاب های منطقی خود به صورت مبسوطی به بحث جهات و قیاس های موجهه پرداخته است. علاوه بر این، نوآوری وی در افزودن جهات زمانی موردتوجه منطق دانان خصوصاً منطق دانان غربی قرار گرفته است. بااین وجود با مراجعه به آثار وی نوعی ابهام در معنای امکان اخص دیده می شود. برخی از منطق دانان غربی نیز وجود چنین ابهامی را گزارش داده اند گاهی نیز این ابهام سبب بدفهمی در این زمینه شده است؛ بنابراین شناخت دقیق معنای موردنظر ابن سینا ازاین جهت دارای اهمیت است. با مراجعه به آثار ابن سینا مشخص می شود که تعریف او از امکان اخص در کتاب شفا (العباره و البرهان) همان تعریف امکان استقبالی است. در کتاب منطق المشرقیین و کتاب اشارات امکان اخص و استقبالی به صورت مجزا تعریف شده است اما بااین وجود تعاریف ارائه شده کاملاً با هم منطبق نیستند. برای رفع این ابهام دو استراتژی مطرح خواهد شد. در نهایت به نظر می رسد تمایز میان امکان استقبالی و امکان خاص تمایزی اعتباری است.
نظریه اساس در بوته نقد؛ فیزیک- فلسفه جدید اشیاء را چگونه به تصویر می کشند؟(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
131 - 152
حوزههای تخصصی:
اینکه آیا اشیاء دارای جوهری هستند یا خیر، همواره موردنظر فیلسوفان بوده است. اساس گرایی یکی از نظریه های شناخته شده در متافیزیک تحلیلی معاصر است؛ جریانی که تلاش دارد پس از تبعید فلسفه از ساحت علم، بار دیگر فلسفه را با رویکردهای جدید به علم نزدیک کند و مفاهیم فلسفی را بر اساس رویکردهای جدید تجربی خاصه در فیزیک جدید بازتعریف کرده و مورد استفاده قرار دهد. در این سیاق، اساس گرایی به عنوان یکی از تلاش ها، سعی دارد ساختار شیء را بر مبنای دو مؤلفه جوهر و کیفیات تحلیل کند. این نظریه با معرفی جوهر اشیاء به عنوان اساس، در رویکردی تجربه گرایانه کیفیات را معرفی کرده و تبیینی از اشیاء انضمامی ارائه می کند. در مقابل، نظریه دسته ای از منظری وجودشناختی با انکار اساس، اشیاء انضمامی را صرفاً تشکیل شده از کیفیات می داند و فرایند دسته (خوشه) شدن این کیفیات را تبیین کرده است. این نوشتار ضمن تشریح این دو نظریه و داوری در باب دعاوی آن ها علیه یکدیگر، به نحو ضمنی نشان خواهد داد فیزیک جدید نه تنها در فرض هستنده های نامشهود برای تبیین ساختار وجودی اشیاء انضمامی به فلسفه نیاز دارد بلکه این علم برای فراتر رفتن از سطح کیفیات و پدیدارها و استفاده از مفاهیم تخصصی خود برای ارائه تصویری از جهان پیرامون، به فلسفه نیاز دارد.
موریس بلانشو و مسأله زمان؛ بر اساس واکاوی رمان توما، ظلمت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
469 - 494
حوزههای تخصصی:
مسأله نسبت میان زمان و ادبیات از دیرباز مورد توجه و موضوع بحث متفکران مختلف بوده است. یکی از نویسندگانی که می توان این نسبت را از حیث فلسفی در آثار داستانی او جستجو کرد، داستان نویس، منتقد و متفکر معاصر فرانسوی، موریس بلانشو است. هدف مقاله حاضر پرداختن به همین نسبت در آثار بلانشو است. مطالعه دقیق آثار داستانی او سیر تطوری را نشان می دهد که در وهله نخست، در فهم فلسفی او از مسأله زمان به وجود آمده و سپس تلاش پیوسته او را در به چالش کشیدن آرای اندیشمندان دیگر نمایان می کند. به نظر می رسد همین امر بلانشو را به سوی صورت بندی تازه ای از مفهوم زمان سوق می دهد که ترسیم آن نیازمند یافتن ردّ و اثر به جا مانده از یافته ها، تعاریف و مباحثی است که در گفت و گوی بی پایان او با دیگر نویسندگان و اندیشمندان (مخصوصا با اندیشه دوست و همراه معاصرش امانوئل لویناس)، متجلی گشته است.
مدل فهم هرمنوتیکی قرآن، در اندیشه گادامر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جاویدان خرد پاییز و زمستان ۱۴۰۰ شماره ۴۰
5 - 36
حوزههای تخصصی:
گادامر در کتاب حقیقت و روش به مقوله فهم و چگونگی شکل گیری آن پرداخته است. اندیشه های او، بیشترین تأثیر را بر مطالعات قرآنیِ روشنفکران دینیِ مسلمان داشته است. وی ضمن به تصویر کشیدن گونه-های مختلفی از فهم، از نقاط ضعف آنها لایه برداری می کند، تا بدین وسیله صورتِ حقیقیِ "فهمیدن" را نشان دهد. در این پژوهش، سعی شده است با انطباقِ این مدل های فهم بر حوزه فهم قرآن و ارزیابیِ آنها از منظر گادامر، صورت مقبول فهمِ قرآن بر اساس منظومه فکریِ او آشکار شود. پژوهش حاضر با روش توصیفی _تحلیلی نشان می دهد که گونه های فهم، اعم از "عینیِ محض یا تاریخی"، "ذهنیِ محض یا مدرن" و "دیالوگی" اساساً کاشف از حقیقت قرآن نیستند. نقص آنها، به دلیل نفی یا کم رنگ-کردنِ نقش برخی عناصر سازنده فهم است. بر اساس اندیشه گادامر، فهمِ حقیقی قرآن، فهمِ "دیالوگی-الهیاتی" است؛ یعنی ما با یک فزونی مهم با عنوان "باور توحیدیِ فهمنده" در "الگوی دیالوگی عامِ" گادامر مواجه ایم.
قرائتی نوین از علیت نزد ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
هستی و شناخت جلد هشتم بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۱
70 - 86
حوزههای تخصصی:
در این مقاله مفهوم علیت نزد ملا صدرا بررسی می گردد. با بیان برخی از عناصر مهم فلسفه صدرایی، از جمله اصالت وجود، تشکیک وجود، اقسام وجود، امکان فقری و حرکت، اصلاحی در تعریف ملا صدرا از علیت ارائه می شود که بر اساس مفهوم تشکیک است. هچنین مدلی از تشکیک بیان می شود که ابزار مناسبی برای تحلیل های دقیق تر فرآهم می آورد. نهایتاً با استفاده از مفاهیم فاعل طبیعی و حرکت، قرائتی از علت اعدادی معرفی می گردد که تبیینی یکسان از علیت، هم در حوزه امور مجرد و هم در قلمرو امور مادی، فراهم می آورد. در این رویکرد حرکت نوعی وجود تلقی شده است که در غایت ضعف وجودی است؛ یعنی وجودی رابط است. این تلقی در مقابل رویکردهایی است که صرفا وجود داشتن را وجود داشتن در حال تلقی می کنند، بنابراین تلقی وجود داشتن امری است که صرفا به حال حاضر محدود نمی شود.
نگاهی دیگرباره به معیار علم دینی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
قبسات سال بیست و ششم تابستان ۱۴۰۰ شماره ۱۰۰
5 - 14
حوزههای تخصصی:
مراد از معیار علم دینی، شاخص یا شاخص هایی است که «علم دینی» (قدسی) را از «علم غیر دینی» (سکولار) به لحاظ «ماهوی» متمایز می سازد. به نظر راقم سطور دینی بودن علم در گرو دینی بودن «مؤلفه های رکنی پنج گانه» علم است. توضیح اینکه دانش ها از سه دسته عناصر «تکوّن بخش» و «تشخّص بخش» برخوردارند: 1. «مؤلِّفه های رکنی»؛ ۲. «ممیزه های ماهوی»؛ ۳. « مختصات هویتی صوری». «مؤلِّفه های رکنی دانش» را به عناصر تکوّن بخش آن اطلاق می کنیم. این عناصر عبارت اند از «مبادی نظری» (پیش انگاره ها)، «موضوع»، «مسائل»، «غایت» و «منطق» علم. عناصری چون «نحوه وجود» علم و قضایای آن، «مختصات معرفت شناختی» علم و قضایای آن، «مختصات ارزشی» علم و نیز «هندسه معرفتی» آن را در زمره ممیزه های ماهوی دانش به شمار می آوریم. ممیزه های ماهوی دانش، برساخته مؤلِّفه های رکنی اند. با توجه به توضیحات بالا علم دینی «بالمعنی الاخص» عبارت است از «دستگاه معرفتی ای که همه «مؤلفه های رکنی» آن دینی بوده، گزاره های تشکیل دهنده آن نیز به واقع «اصابت کرده» باشد. اطلاق عنوان «علم دینی» به این گونه دانشی، اطلاق حقیقی است.
تفسیر هیدگر از اصل این همانی به مثابه امکان نظام آزادی نزد شلینگ(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
رساله پژوهش های فلسفی در باب ذات آزادی انسان (1809) شلینگ، تلاشی برای بنیان گذاری نظام آزادی است. محوری ترین مفهوم در نظام شلینگ، مفهوم «این همانی» است که با تفسیر صحیح آن و یافتن وحدت میان مفاهیم متضاد آزادی و ضرورت، دغدغه اصلی او در نظریه ایدئالیسم مطلق توجیه می شود. اصلی که در جستجوی بنیادی برای شکل گیری نظام و راه حلی برای سازگاری نظام و آزادی به آن تمسک می جوید این همانی به معنای صحیح آن است که در همه خدا انگاری به عنوان تنها نظام ممکن عقل ممکن می گردد. تمرکز هیدگر بر تفکر شلینگ با نگارش رساله شلینگ در باب ذات آزادی انسان و تفسیر چندین باره او در سال های 1936 و 1941 اهمیت این رساله در تاریخ اندیشه غربی را آشکار کرد. هیدگر چگونگی امکان نظام آزادی را مطابق با تفسیری از اصل این همانی که نشان دهنده اتصال و پیوند درونی موجودات در بنیاد هستی است، ممکن می داند و این به معنای اندیشیدن در ذات هستی است. در این پژوهش نشان داده می شود که بنا بر نظر شلینگ چگونه سوءتفسیر از این اصل، امکان ناسازگاری نظام و آزادی را در تعبیرهای مختلف همه خداانگاری فراهم می آورد و تفسیر هیدگر از این اصل چگونه راه به پرسش از چیستی اصل واحد و بنیادین موجودات [تئوس] می برد.