آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن

 
اهل معرفت هستى را بر بنیان هایى حقیقى, استوار یافته اند; چنان که در سلسله مراتب آن, جایى براى اعتبار و مجاز نمى توان یافت. این مراتب که بر اساس بهره مندى از موهبت هستى سامان یافته, از بالاترین مرتبه وجودى آن یگانه بى همتاست, آغاز مى شود و تا قعر هستى و مرز وجود و عدم امتداد مى یابد.
در این هرم هستى, شرافت, برترى, کمال, جمال و همه خیرها و خوبى ها و زیبایى ها, تنها و تنها از آنِ اوست که: (ولله الاسماء الحسنى);1 چرا که هستى نیز مِلک طرق او است: (الله نور السماوات و الارض)2 و دیگر موجودات, همان گونه که در هستى خود مرهون اویند, در کمالات وجودى نیز دست نیاز به سوى او دراز کرده و به میزان نزدیکى به آن حقیقت هستى بخش, فرهمند گشته اند: (یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید3; اى مردم, شما نیازمند به خدایید و تنها خداوند است که بى نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایشى است).
در سلسله هستى, هر کسى را جایگاهى است و این جایگاه ها نشان از ظرفیت هاى وجودى آنها دارد:( و ما منّا الا له مقام معلوم).4 بنابراین عبور از یک جایگاه و ورود به جایگاهى بلند مرتبه تر, جز از راه افزایش ظرفیت وجودى, شدنى نیست که آن نیز حرکتى در جوهر مى طلبد و راه و رسم ویژه خود را دارد5 و از طریق اعتبار و مجاز یا وضع و قرارداد, چنین ارتقاى رتبه اى امکان پذیر نیست.
با این حساب به جاست آنان که میل رسیدن به کمالات وجودى را در سر مى پرورانند, یا آنان که سوداى ژرف کاوى در هستى را دارند, از وهم و خیال مجازات و اعتباریات به در آیند و هستى را با همان صلابت و جدیت و با همان نظم و انسجام خلل ناپذیرش دریابند و با ناموس آفرینش کنار آیند.
همراهى اسما و صفات با مراتب تشکیکى هستى
اگرچه در نظر عارفانى که چشم بر هستى مطلق و مطلق هستى دوخته اند, جز وحدت به چشم نمى آید و کثرت عوالم و تعینات, خیال اندر خیال است6 و به گفته شیخ اکبر (عالم, غیبى است که هرگز رخ ننمود و حق, آشکارى است که هرگز غایب نشد).7 اما به باور محققین از عرفا و اصحاب حکمت که وحدت را در عین کثرت و کثرت را در عین وحدت مشاهده مى کنند, خصوصیات و کمالات وجودى, با حقیقت هستى پیوند خورده و با او یگانه است. بنابراین تمایز خصوصیات و کمالات وجودى از یکدیگر و نیز از حقیقت هستى, جز در عالم ذهن یا در ظرف اعتباریات و مجازات به ثبت نرسیده است.8 به تعبیر آن عارف صافى دل:
(باید دانست که در علوم عالیه, مقرر و ثابت است که جمیع دار تحقیق و مراتب وجود, صورت فیض مقدس که تجلى اشراقى حضرت حق است, مى باشد و چنانچه اضافه اشراقیه, محض ربط و صرف فقر است, تعیّنات و صور آن نیز محض ربط مى باشند و از خود, حیثیت و استقلالى ندارند, به عبارت دیگر, تمام دار تحقق, ذاتاً و صفتاً و فعلاً فانى در حق هستند).9
بنابراین هستى مطلق و مطلق هستى, مختص آن یگانه بى همتاست و همه اسم ها و صفت ها, و همه خیرها و خوبى ها, چون از منظر حق بینان نگریسته شود, ناپیدا و فانى در آن ذات است.10 به تعبیر آن عارف بزرگ:
(هر آنچه از خیر و بهاء و حسن و ثنا یافت شود, به برکت وجود و از سایه هاى آن است; تا جایى که گفته اند: (این مسئله که وجود برابر با خیر و بهاء است, در شمار بدیهیات مى باشد).11
در این صورت, سخنى نخواهد ماند, جز آنکه:
ییکى هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
بنابراین باید بر این حقیقت اعتراف کرد که:
ما خرابات نشینان همگى عین همیم
ظاهراً عین وجودیم, به باطن عدمیم

بنابر آنچه گذشت, هر کمال و جمالى که در هستى, از اعلى مرتبه آن, تا قعر عالم هستى که به دلیل مادى بودن, گرفتار آلودگى نقص و کدورت است و حتى پایین تر از آن, یعنى (هیولى) که از شدت کم بهرگى از وجود, (عالم وحشت و ظلمت, و مرکز شرّ و دون مایگى خواند ه شده)12, همه و همه به اقتضاى برخوردارى از موهبت هستى ـ هرچند هم که آن هستى, دربند نقص و کدورت باشد ـ از صفات کمال و جمالى برخوردار است.13
بر این بنیان, علم, قدرت, زیبایى, کرامت و… همراه با حقیقت وجود, در سراسر مراتب هستى سریان یافته و همه وجودات طولى و عرضى, به قدر گنجایش خود, جلوه گاه این کمالات گشته اند; 14 تا جایى که حتى قعر عالم هستى و اسفل سافلین 15 به دلیل نسبتش با هستى مطلق و نشانه هایى که از او دارد, زیبا و نورانى, و جلوه گاه و مظهر حضرت اوست:16
به نزد آنکه جانش در تجلى است
همه عالم گواه حضرت اوست

امام خمینى در این باره مى فرمایند:
(در علوم عالیه ماقبل الطبیعه, به ثبوت پیوسته است که وجود, عین کمالات و اسما و صفات است و در هر مرحله ظهور پیدا کند و در مرآتى تجلى نماید, با جمیع شئون و کمالات, از حیات و علم و سایر امهات سبعه, ظاهر گردد و متجلى شود).17
بنابراین هر موجودى, آیتى از آیات و کلمه اى از کلمات فراوان و غیرقابل شمارش او است: ( ولو انما فى الارض من شجرة اقلام والبحر یمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت کلمات الله; 18 و اگر همه درختان روى زمین قلم شود و دریا مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود, (همگى تمام شود, ولى) کلمات خدا پایان نمى گیرد).
و چون در دار وجود, جز هستى هیچ چیز نمى توان یافت; و هستى نیز مختص او ـ جل و على ـ است و هر موجودى هر آنچه که دارد از آنِ اوست, بنابراین اگر کسانى به گمان خویش, چیزى براى خود قائل باشند و براى داشته هاى خود, نامى برگزینند, باید بدانند که جز واژگانى بى محتوا نصیبشان نشده است و در پى این نام ها حقیقتى نمى توان یافت; (ان هى الا اسماء سمّیتموها).19
با این حساب, نه تنها عزت از آن حضرت حق است که (من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا)20 و نه تنها به حکم (لا قوة الا بالله),21 حول و قوه مختص اوست و به حکم (ان الحکم الا لله)22 حکمرانى جز در اختیار خداوند, در دستان هیچ کس دیگر نیست, درباره دیگر اسما و صفات نیز این حصر صادق است و همه آنها مختص هستى مطلق است.23
در این میان, (کرامت) نیز همچون دیگر اسماى الهى است و در قبضه طلق او.
معناى کرامت
اما کرامت چیست و افاضه آن به موجودات بر چه مبنا و معیارى است؟
در مقام وضع الفاظ براى معانى کلى ـ خواه متواطى باشند یا مشکّک ـ اغلب با معانى اى مواجهیم که از گستره روشنى برخوردارند و تنها در حد و مرزها, اختلافات اندکى رخ مى نماید. واژه هایى چون علم, قدرت, غفران, رزق و… معناى روشنى دارند و جز در پاره اى مصادیق, اختلاف چندانى به چشم نمى خورد.
اما در این بین با واژه هایى چون (کمال), (سعادت), (شرافت) و … روبه رو مى شویم که گستره مفهومى روشنى ندارد و هم در مقام تعریف و هم زمان به کارگیرى, به حریم دیگر واژه ها راه مى یابند.
(کرامت) نیز در شمار این واژگان است: گاه کرامت را به معناى (جود و بخشش) به کار مى برند, گاه آن را مترادف (عفو)به کار مى گیرند, گاه با این واژه به (عزت و گاه به (عظمت) نظر دارند, و گاه به شىء نفیس, کثیر, شریف و… اطلاق مى شود.
اما آیا (کریم) براى هر یک از این معانى وضع شده است؟ بى گمان چنین نیست; زیرا در همان زمان که از لفظ (کریم) یا مشتقات آن در معانى یاد شده بهره مى گیریم, توجه داریم که واژه (کریم) داراى بار معنایى گسترده ترى است.
واقعیت آن است که (کرامت) مفهومى است که از اجتماع پاره اى کمالات وجودى انتزاع مى شود.24 به دیگرسخن, (کرامت) واژه اى است که براى (هرآنچه ستودنى و مورد رضایت است)25, برمى گزینیم و در برابر آن, لفظ (لئامت) را براى هرآنچه پست, بى ارزش و نفرت انگیز است, به کار مى بریم.
در این زمینه, آنچه در لسان العرب آمده, بسى راه گشا است:
(و الکریم: الجامع لانواع الخیر و الشرف و الفضائل. و الکریم اسم جامع لکل ما یُحمد… ابن سیده: الکرم نقیض اللؤم… قال الفرّاء: العرب تجعل الکریم تابعا لکل شىء نفت عنه فعلا تنوى به الذم).26
بنابراین هر موجودى را که در نظر آوریم, اگر کمالات لایق خود را داشته باشد و نقص و عیبى به ساحت او راه پیدا نکند, (کریم) مى خوانیم.27صورت کریم, گفته کریم, کتاب کریم, حتى زمین یا سنگ کریم, همه از تحسین گونه خلقت و رضایت از نوع هستى برخوردارند. ظاهراً (کریم) در آیه شریفه (… من کل زوج کریم)28 نیز باید بدین سان تفسیر شود.29
تشکیک کرامت بر محور فرهمندى از هستى
گذشت که کرامت, از کمالات وجودى است و گرچه اصالتاً ـ همچون وجود ـ در انحصار حضرت حق است, اما در مسیر فیضان هستى, هر موجودى به قدر ظرفیت وجودى, از کرامت نصیبى برده است. با این نگاه, تا آن قعرى که هستى امتداد یافته, مى توان (کرامت) را نیز در موجودات نظاره کرد; چرا که هستى, کرامت دارد.
امام خمینى در شرح این فراز از دعاى سحر که: (اللهم انى اسألک من آیاتک بأکرمها و کل آیاتک کریمة, اللهم انى اسألک بآیاتک کلها)30 درباره تسرّى کرامت و سایر صفات الهى به کل هستى, از صدر تا ذیل آن, مى فرمایند:
(کل سلسله هستى, از عناصر و افلاک و اشباح و ارواح وغیب و شهود و پایین و بالاى آن, کتاب هاى الهى و صحیفه هاى مکرّم ربوبى و نوشته هایى است که از آسمان احدیت نازل گشته است, و هر مرتبه اى از مراتب و هر درجه اى از مدارج که در سلسله طولى و عرضى واقع است, آیاتى است که براى گوش هاى اهل یقین خوانده شده است…. بنابراین سالکى که به این مقام نایل شود, هر چیزى را نشانه و آیتى از غیب مى داند; چراکه هر موجودى (حتى جمادات و نباتات) کتاب الهى است که سالک را به سوى خدا فرا مى خواند….
و فى کل شىء له آیة تدل على انه واحد)31

اما این آیات روشن و آشکار, از چشم محجوبان, مستور و چشم ناپاک از دیدن چنین مناظرى محروم است. درک هستى مطلق در جلوه ها و آیه هاى آن, تنها براى آنانى ممکن است که (گوششان به آواى غیب آشنا گشته و تاریکى ها و کدورت هاى عالم ظلمانى از پیش چشمانشان برداشته و از خواب غفلت بیدار شده اند).32 از این رو, اولیاى الهى در مقام تنازل نگاه و هم سنخى و هم سخنى با محجوبان, دو کرانه هستى را بر محور (کرامت) به تصویر کشیده اند.
نباید انگاشت که این دو تصویر بسته به اعتبار مُعتبِر و امرى قراردادى است; گفتیم که هستى بر بنیان هایى حقیقى استوار است و هر آنچه در حکمت متعالیه و عرفان نظرى مطرح است, مربوط به حقایق هستى و متن واقعیت خارجى است; حتى آنچه به دریافت ها و شهودات عارف باز مى گردد, در واقع گزارشى است از حقایق هستى در آن مرتبه وجودى. بنابراین دو نگاهى که به آن اشارت رفت, مربوط به گونه گونى حالت هاى مشاهده سالک است. امام خمینى در این باره مى فرماید:
(…الاعتبار و الأخذ و اللحاظ و غیرها من أمثالها من لواحق المهیات و الطبائع و لا تمشى فى حقیقة الوجود. بل ما هو المصطلح عند أهل الله لیس إلا نتیجة مشاهداتهم و التجلیات الواردة على قلوبهم.
و بعبارة اخرى: هذه الاصطلاحات إما نقشة تجلیات الحق على الأسماء و الأعیان و الأکوان, أو تجلیاته على قلوب أهل الله و أصحاب القلوب و مشاهداتهم إیاه).33
به دیگر سخن, (هر موجودى داراى دو وجهه و رویه است: چهره اى نورانى که رو به عالم قدس و طهارت دارد و چهره اى ظلمانى که از عالم تاریکى و کدورت برخاسته است).34 اگر به موجودات از جنبه نورانى شان نگریسته شود, همگى آیت الهى اند و مظهر او; اما اگر از جنبه کدورت و ظلمتشان به آنها نظر افکنیم, در این صورت با توجه به مرتبه وجودى و میزان بهره مندى از نور یا گرفتارى شان در ظلمت ها و کدورت ها, مراتبى پدیدار خواهد شد.
بر این مبنا, بالاترین مرتبه کرامت, مخصوص خداوند متعال است, در آن جایگاه که اسماء و صفات تجلى یافت35 و از آن پس, مراتب هستى در سیرى نزولى, رخ نمود و به میزان بهره مندى از هستى, از کرامت نیز نصیبى برد. روشن است که هر چه فیض وجود بیشتر تنازل یافت, به دلیل گرفتار شدن در کثرت ها و ظلمت ها, از کرامت کمترى نیز برخوردار شد.
نقطه پایان این تنازل, کرانه دوم, یعنى عالم دنیاست که گرفتار ظلمت هاى بى شمار و کثرات گوناگون است. هستى در این کرانه آن قدر به ضعف گرایید و گرفتار آفات و نقایص شد که به تعبیر حضرت امام (همچون زنى زشت رو است که نگران از نمایاندن خویش است)36 و به همین دلیل نیز آن را (دنیا) نامیدند, 37 تا بر پیشانى آن ننگ دنائت, پستى و لئامت, همواره خودنمایى کند.
نگاه تشکیکى به کرامت در آیات و روایات
آیات و روایات فراوانى, بر این نگاه تشکیکى گواه اند. خداوند تعالى خود را با صفت کرامت چنین معرفى مى کند: (تبارک اسم ربک ذى الجلال و الاکرام)38,( فان ربى غنى کریم)39, و براى آنکه قرار گرفتن خداوند تعالى در بالاترین مرتبه کرامت روشن شود, در سوره علق از صفت تفضیل بهره گرفته شد: …(اقرأ و ربک الاکرم).40
همچنین در کلمات معصومان(ع) از آن مرتبه چنین یاد مى شود:(یا من له اکرم الاسماء… و اکرم من غفی… و اکرم الاکرمین)41, (یا من لایفد الوافدون على اکرم منه)42, (یا من اکرم من اعتذر الیه المسیئون)43.
اما در مقام فیضان کرامت الهى بر مراتب هستى, از کرامت عرش الهى44 و کاتبان اعمال 45 سخن به میان آمده است. همچنین اصل پیام خداوند به انسان ها و نیز رسولانى که براى ابلاغ این پیام برگزیده شده اند, با کرامت دانسته شده اند: (وجائهم رسول کریم)46, (انه لقول رسول کریم)47, (فى صحف مکرمه)48, (انه لقرآن کریم)49.
روشن است که وقتى خداوند کریم, از طریق فرشتگانى با کرامت و همراه با کتابى مکرّم, رسالتى را براى رسولانى کریم برمى گزیند, آن رسالت نمى تواند از کرامت بى بهره باشد. از این رو, رسول مکرم اسلام, رسالت خویش را چنین تشریح مى کند: (بعثتُ لاُتمّم مکارم الاخلاق).50 به همین دلیل , نخستین دستور الهى به پیامبر اکرم, آغاز تعلیم و تربیت بر محور کرامت است: (اقرأ و ربک الاکرم الذى علم بالقلم).51
بدین سان محتواى پیام نیز بر محور کرامت شکل مى گیرد و چنان که گفتیم, چنین محتوایى, با حقایق هستى پیوند دارد, نه با اعتباریات و مجازات, و تنها کسانى مى توانند از این طریق به فیض کرامت الهى نایل شوند که محتواى پیام را در جان خویش تحقق بخشند و با تخلّق به اخلاق الله, کریم شوند:(ان اکرمکم عند الله اتقاکم)52.
آنچه در این سیر نزولى گذشت, مسیر تنزیلى پیام کریمانه الهى براى رسیدن آدمى به کرامت بود. اما باید دید که در مسیر خلقت هستى و در عالم تکوین, آدمى در چه جایگاهى از کرامت قرار دارد و در قوس صعود, رسیدن به چه مرتبه اى از کرامت براى او مقدور است؟
براى این منظور باید با مراتب هستى و جایگاه انسان بیشتر آشنا شویم.
کرامتى ویژه,در قعر عالم هستى!
در سریان کرامت, طبیعى است که هر چه به مراتب نازل هستى نزدیک تر مى شویم, به دلیل بهره مندى اندک آن از هستى باید انتظار کرامت کمترى را نیز داشته باشیم, اما قرآن کریم از کرامت موجودى سخن مى گوید که در قعر عالم هستى قرار گرفته است; او موجودى رانده شده از عالم بالا و جاى گرفته در پایین ترین مرتبه وجودى است: (لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین)53; همانا انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم; سپس او را به پایین ترین مرتبه (هستى) فرو فرستادیم).
آرى, آدمى ولیده عامل دنائت و پستى و پدید آمده از گلى متعفن و آبى گندیده است. با وجود این, قرآن کریم از کرامت او سخن به میان مى آورد:(لقد کرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات)54.
سیاق آیه, مربوط به موجودات عالم خلق است و شامل عالم امر نمى شود, در عالم خلق و میان موجودات این عالم, آدمى یگانه موجودى است که داراى کرامت معرفى شده است. در کنار کرامت انسان, از فضیلت او بر بسیارى از مخلوقات نیز یاد شده است.
مفسران با استفاده از ظواهر برخى روایات, بهره گیرى از اندیشه و عقل, یا کاوش در نشانه ها و قرائن, به بیان دلایل کرامت و فضیلت انسان پرداخته و به مواردى چون عقل, نطق, موزونى اندام, یا حتى غذا خوردن با دست و… رسیده اند. با وجود این, به نظر مى رسد, چنین برداشت هایى, فارغ از سیر نزولى انسان از بالاترین مرتبه وجودى با اسفل سافلین و بى توجه به رسالت آدمى در پیمودن قوس صعودى, ارائه شده است و کرامت در این آیه را صرف نظر از مبدأ و منتهاى سیر آدمى معنا کرده اند.
همین امر موجب شده تا در دلایل کرامت آدمى, گاه به امورى اشاره کنند که نه تنها نشانى از بزرگوارى و کرامت درخود ندارد, بلکه بسا که خلود در ارض را نیز موجب شود.
باید از این مفسران پرسید: اگر خداوند آن قدر دنیا را پست مى داند که هرگز به آن نگاهى نینداخت: 55(… و لا نظر الیها مذ خلقها)56 و اگر قرآن کریم, دنیا را چیزى جز (لعب و لهو و زینت و تفاخر و تکاثر در اموال و اولاد)57 نمى شمارد, آیا بر روى دو پاى ایستادن یا برخلاف دیگر حیوانات با دست غذا خوردن, یا حتى سخن گفتن و در تدبیر امور دنیوى از عقل بهره گرفتن, به راستى براى آدمى کرامت مى آفریند و موجب فضیلت او بر سایر موجودات مى گردد؟ و آیا اگر برخى از حیوانات در اثر آموزش, یا حتى بر مقتضاى غریزه, چنین کنند, به کراماتى دست یافته اند؟! این از عجایب امور است که برخى, درحالى که به چیزى مى نگرند و به گمان خویش آن را مى شناسند, از آن بى خبرند: (تراهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون).58
حاشا که خداوند کریم, به چنین سهم اندکى براى خلیفه خویش راضى شود! قرآن کریم, ساخت انسان را از دلخوش شدن به چنین گمان ها و گرفتار شدن در بازیچه هاى دنیوى برحذر مى دارد. از نظرگاه قرآن کریم از کنار دنیاى فارغ از سیر به سوى خدا که سراسر لغو است و لهو, بزرگوارانه مى گذرند: (فاذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً) .59
پرسش این است: مگر ممکن است خداوندى که آدمى را مسافر مى داند و او را با بیان هاى گوناگونى, رهرو مى شمارد,60 در آیه (لقد کرمنا…) بى توجه به همه این آیات و فارغ از سیر او به سمت مبدأ هستى, از کرامتى سخن بگوید که در مسیر او تعریف ارزشمندى نمى یابد؟
امام خمینى در این باره سخن صریحى دارد که براى پرهیز از اطاله به اندکى از آن بسنده مى کنیم. ایشان در برابر کسانى که بى توجه به حرکت جوهرى انسان در سیر الى الله, همچنان آدمى را از سایر موجودات برتر مى دانند, مى فرمایند:
(نباید گمان کرد که… انسان از سایر انواع حیوان برتر است… خیلى از حیوانات به انسان نزدیک اند… خیلى از حیوانات از اراده و اختیار و شعور, نصیبى دارند و قدرت تشخیص حسن و قبح و صلاح و فساد را دارند….
(انسان) چون خودش را به مراتب بالاتر و در ارتقاى وجودى مى بیند, چنین حکم مى کند که انسان از آنان برتر است, و چون قلم در کف اوست, هر چه مى خواهد بر صفحات کاغذ مى نویسد و حکم به اشرفیت و اعلمیت و افضلیت افراد بشر مى کند.
و حکم نمودن به فضیلت, مقتضاى فطرت همه است که خودشان را بالاتر و برتر از دیگران مى بینند; چنان که آن مور ضعیف و ناتوان وقتى که حاکم شود وقلم قضاوت را به دست گیرد, به جهالت و بى علم بودن انسان حکم مى کند; گرچه طرف مقابل, حضرت سلیمان پیامبر61 و همراهانش باشند).62
حق آن است که کرامت و شرافت آدمى بر سایر مخلوقات را باید در بدو و ختم سیر او یافت; همان که در آموزه هاى دینى ما به اشاره و کنایه, یا به صراحت و تأکید, بارها و بارها طرح شده است و حکیمان متألّه و عارفان روشن ضمیر, به مدد این کلمات نورانى, حقایق فراوانى را از هستى آدمى کاویده اند که پس ازاین به قدر طرح موضوع به آن خواهیم پرداخت و طبیعى است که از این مقال انتظار تفصیل نیست.
خاستگاه کرامت آدمى
حق آن است که آدمى کریم است; اما خاستگاه کرامت او را نباید در بیغوله هاى دنیوى جستجو کرد; کرامت او در عمق جان و در سرشت او است و همین کرامت, رسول باطنى او براى پیمودن راه بس پر خطر قوس صعود, تا مرز بى انتهایى هستى است; که (ان الى ربک الرجعى).63
آنان که آدمى را تنها در زندان ماده و مادیت دیدند, باید چون شیطان, به ناچار بپذیرند که اگر آدمى بر برخى موجودات سرآمد است, اما جنیان به دلیل خلقت آتشین خود, از آدم نیز برترند, و چنین نگاهى چقدر نزدیک به نگاه شیطان است که پس از سر فرود نیاوردن در پیشگاه انسان, از برترى طینت خود بر آدمى سخن راند. امام خمینى در این باره مى فرماید:
(شیطان آن جهت(جهت شرافت انسان بر سایر موجودات) را نمى دید; بلکه جهت طینى آدم را ملاحظه مى کرد و لذا استدلال کرد: (خلقتنى من نار و خلقته من طین)64 البته این کبرا که اشرف بر اخسّ نباید سجده کند و اطاعت نماید, درست است, ولى خطاى شیطان در صغرا بود که آن جهتِ منسوبِ الى الله را ندید).65
در این زمینه, حکیم بزرگ جناب صدراى شیرازى سخنى صریح و درس آموزى دارند که براى پرهیز از اطاله, از ذکر آن خوددارى مى کنیم و خواننده گرامى را بدان ارجاع مى دهیم.66
بنابراین حتى اگر در قعر هستى و در میان موجودات عالم ماده و اندکى فوق آن, کرامت و شرافتى یافت مى شود, این کرامت و شرافت, نشانه مقصد و مقصود, سرمایه راه و گنجینه اى است در دل خاک, تا آدمى پس از کشف و بهره گیرى از آن, به معدن کرامت و بزرگى بار یابد, نه آنکه خاک را وطن انگارد و عطیه هاى خاص الهى را زینت سراى این جهان خویش گرداند و با خلود در ارض, به گمان واهى خویش بر سایر موجودات زمینى فخر کرامت و شرافت فروشد.
بله, جملگى پذیرفته ایم که (انسان اختصاصاتى دارد که سایر موجودات ندارند).67 و همین ویژگى ها نیز به او کرامت و فضیلت بخشیده است; اما این اختصاصات, با مبدأ و مقصد او پیوند خورده است; (از اول در سرشت انسان هست که این انسان از عالم طبیعت سیر بکند تا برسد به آنجایى که وهم ماها نمى تواند برسد).68
آرى, آدمى کریم است, چون خداوند خمیره جانش را به گونه اى متفاوت رقم زده است. جسمش را از خاک آفرید, اما جانى بس عطشناک را با این جسم پیوند داد; عطشى که اگر تمام عالم را نیز به یکباره بنوشد, فرو نمى نشیند:
(این انسان است که سیر نمى شود; این انسان است که هواهاى نفسانیه اش آخر ندارد… این طور نیست که حدود داشته باشد آمال انسان, هر چه که یافت به دنبال این است که آنى که نیافته, او را هم بیابد…. شما گمان نکنید که اگر منظومه شمسى را تمامش را یک انسانى به دست آورد, باز بنشیند که خوب بس است; مى گوید یک منظومه دیگرى برویم ببینیم چه خبر است…).69
این عطش ارزانى همه انسان هاست; خداوند این سرشت رمز آلود عطشناک را ویژگى مشترک آدمیان مى داند و در این بین استثنایى نمى شناسند:… (فطرت الله التى فطر الناس علیها).70
این سرشت یکپارچه دیگرگون و زایل نیز نمى شود: (لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم)71; هر چند کسانى, خود را از آن غافل کنند یا خویش را گرفتار سراب ها کنند.
روشن است که چنین عطشى با جسمى که ولیده خاک است, سنخیت و قرابت چندانى ندارد. سیرابى این جان و فرونشستن آن عطش, در جایى دیگر است; جایى که باید در قوس صعود آن را جستجو کرد. اما پیش از آن باید از مبدأ او خبرى گرفت و حقیقت آدمى را در ابتداى خلقت او بازشناخت.72
با این حساب کرامت انسان, ریشه در آفرینش رمز آلود نخستین او و به دلیل مرتبه نهایى و منتهایى سیر او است. از این رو, ماجراى کرامت انسانى در عالم هستى را باید در دو قوس نزول و صعود به صورتى جداگانه پى گرفت; اما پیش از آن, توضیحى درباره این دو قوس ضرورى مى نماید.
قوس نزول و قوس صعود
چگونگى شکل گیرى عوالم وجودى یا حضرات الهیه, ماجرایى است که ظرایف و نکته هاى فراوانى دارد. حضرت امام نیز در بیان این ماجرا سخن ها دارند و به نوآورى هاى چشمگیرى دست یافته اند که سخن از آنها مجالى دیگر مى طلبد و علاقه مندان را به منابع مربوط ارجاع مى دهیم.73
آنچه در این مقام به کار ما مى آید, آن است که به باور اهل معرفت, تبیین ماجراى هستى و چگونگى و دلایل شکل گیرى آن جز در پرتو پرداختن به دو قوس نزول وصعود ممکن نیست. در این تبیین, عشق و محبت, ماجراى هستى را رقم مى زند و حرکت مى آفریند.74
در آغازین مرحله هستى, این حب, به ظهورات و جلوه هایى مى انجامد که در حدیث شریف قدسى این گونه شرح داده شده است: (کنت کنزا مخفیا فأحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف);75 من گنجى (گران بها و) ناشناخته بودم; دوست داشتم شناخته شوم. پس دست به آفرینش موجودات زدم تا شناخته شوم).
بنابراین خداوند بر مبناى حرکت حبّى, خویش را در مراتب و منازل خلقت جهان هستى نمایاند و به تعبیر آن عارف صافى ضمیر:
(فإنّ بالعشق قامت السماوات); 76 قیام آسمان ها به عشق است.
این عشق سبب شد تا خداوند بر مظاهر و آینه هایى جلوه کند و عوالم عقول و مراتب بالاتر از آن, و نیز عالم مثال و ملک رخ نمایند. این سیر حبّى, هر مرتبه اى را وامى دارد تا تجلى کند و مرتبه پایین تر را به منصه ظهور رساند. مى تواند قانون کلى عالم هستى را در این سیر چنین مطرح کرد: (امور کلى و معانى حقیقى به حرکت حبى ذاتى, همیشه در حرکت است تا به حضرت شهادت مطلقه واصل بشود و در تحت اسم ظاهر در آید).77 این همان است که اهل معرفت از آن به (قوس نزول) تعبیر مى کنند.
امام خمینى در تبیین این عشق و ماجراى آفرینشى که در پى آن رقم خورده است, مى فرماید:
(چون خداوند دوست داشت تا در آینه صفات, خویش را شهود کند, عالم صفات, رخ نمود و خداوند با جلوه ذاتى خود در آنجا تجلى کرد…. سپس این محبت به دیدن خود در عالم عین تعلق گرفت; پس, از پسِ پرده اسما, در آینه هاى خلقى تجلى کرد و عوامل مختلف, با ترتیبى سامان مند, ظاهر شدند…. تا پایین ترین مرتبه این عوالم که عالم ملک و ماده است).78
از سوى دیگر, در سرشت هر موجودى در هر مرتبه اى که قرار دارد, عشق بازگشت موج مى زند و همین شوق بازگشت به مقصد نخستین است که ولوله اى در عالم به پا مى کند و همه موجودات را ـ از ناسوت زمین گرفته تا ملکیان و ملکوتیان ـ سراسیمه کرده است:
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق
آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق
عرشیان ناله و فریاد کنان در ره یار
قدسیان بر سر و سینه زنان از غم عشق79
حتى براى موجوداتى که در آخرین نقطه انتها و قعر هستى, گرفتار انواع تاریکى ها و حجاب هایند نیز عشق, حرکتى به سمت نقطه آغازین را مى آفریند که (الى الله تصیر الامور)80 و (ان الى ربک الرجعى)81.
بنابراین نباید سریان عشق را محدود به انسان دانست; این عشق در کل نظام آفرینش جارى و سارى است و همه مراتب هستى, از مِى وصال محبوب, مست و حیران اند:
کو آن که سخن ز هر که گفت, از تو نگفت؟
آن کیست که از مِى وصالت نچشید؟82

به گفته امام خمینى:
(در فطرت تمام موجودات, حب ذاتى و عشق جبلّى ابداع شده است که به آن جذبه الهى و آتش عشق ربانى, به کمال مطلق, وطالب و عاشق جمیل على الاطلاق اند و براى هر یک از آنها نورى فطرى ـ الهى قرار داده که به آن نور, طریق وصول به مقصد و مقصود را دریابند)83.
آرى موجودات, یک دل و یک زبان, با خداى خویش چنین نجوا مى کنند:
(همه ما سلسله موجودات و ذرات کائنات, از ادنى مرتبه سفل ماده تا اعلى مرتبه غیبِ اعیانِ ثابته, حق طلب و حق جو هستیم و هر کس در هر مطلوبى,طلب تو کند و با هر محبوبى, عشق تو ورزد: (فِطْرتَ الله الَّتى فَطرَالناسَ علیها), 84 (یُسبّحُ له ما فى السَّموات و الارض).85
بنابراین قوس نزولى و صعودى عرفانى با عشق همراه است. هم تجلیات الهى در قوس نزول, زاییده عشق و محبت است و هم سالکان در قوس صعود, با عشق در سلوک اند.
عالم عشق است هر جا بنگرى از پست و بالا
سایه عشقم که خود پیدا و پنهانى ندارم86

اکنون باید دید در میان همه موجوداتى که به برکت این عشق, پدید آمدند و به اندازه ظرفیت وجودى خود, نمایانگر جمال جمیل شدند و در نهایت نیز عشق رسیدن به او را در دل مى پرورانند, انسان در قوس صعود و نزول از چه جایگاهى برخوردار است؟ به دیگر سخن, باید دید کرامت آدمى که در قرآن کریم و روایات بدان تصریح شده, در هر یک از این دو قوس چگونه معنا مى یابد؟
کرامت انسانى در قوس نزول
چنان که گذشت, در نگاه اهل معرفت, حقیقت هستى و هستى حقیقى, تنها و تنها از آنِ اوست. آن حقیقت در مرتبه اى است که نه مى توان از آن سخن گفت و نه قابل اشاره است, نه ظاهر است و نه باطن. در آن مقام نه از عینیت با اسما خبرى هست و نه از غیریت.87آن مقام, همان است که حتى صاحب جایگاه (قاب قوسین او ادنى)88 یعنى وجود مبارک ختمى مرتبت نیز از شناخت آن عاجز ماند و ناله (ما عرفناک حق معرفتک)89 سر داد.
عنقا شکار کس نشود دام باز گیر
کانجا همیشه باد به دست است دام را

این حقیقت همان است که اهل معرفت با واژگانى چون حقیقت غیبیه, غیب الذات, مقام لا اسم له و لا رسم له, عنقاى مُغرب(به معناى شگفت انگیز یا مَغرب به معناى دور است)و … به آن اشاره مى شود.
روشن است که طلب آن ذات و آرزوى دست یافتن یا دست کم شناخت او, کوششى است بیهوده و (خیالى است کج)90. آن ذات نه تنها از دسترس ما دور است, بلکه حتى (براسما و صفات خود نیز نظرى نمى اندازد و هیچ سنخیتى با هیچ یک از موجودات عالم هستى ندارد).91
با این حساب, باید پرسید: چگونه ابواب خیر گشوده شد و عوامل هستى رخ نمود; در حالى که آن ذات, همواره در پسِ پرده غیب است و حتى بر اسماى خویش هم نظرى بیفکنده است؟ افاضه هستى بر هیاکل موجودات یا حتى اسما و صفات الهى چه نسبتى با آن ذات غیبیه مى توانند داشته باشند؟
ممکن ز تنگناى عدم نا کشیده رخ
واجب ز جلوه گاه قدم نا نهاده گام
در حیرتم که این نقش عجیب چیست
بر لوح خاطر آمده محفوظ خاص و عام

این معماى حیرت انگیز جهان هستى و این راز نهان و سر به مهر عالم وجود را پاسخى جز (انسان) نیست; انسان کامل; همو که خلیفه الهى است و جان جهان و کون جامع!
حضرت امام, مقام انسانى را مقام (برزخیت کبرا) و خلیفه عظمى92 مى داند; زیرا او تنها موجودى است که توانست واسطه میان آن ذات غایب و اسماى الهیه شود.93 ایشان, انسان کامل را به دلیل برخوردارى از این مرتبه, با کرامت ترین موجود هستى و بزرگ ترین حجت الهى مى دانند:
(ان الانسان الکامل لکونه کونا جامعا و خلیفة الله فى الارضین و آیة الله فى العالمین, کان اکرم آیات الله و اکبر حججه… فهو بوحدته واجد لجمیع مراتب الغیب و الشهادة و ببساطة ذاته جامع لکل الکتب الالهیه…).94
اما رسالت انسانى در اینجا پایان نمى پذیرد; در تمام طول قوس نزول, انسان کامل همین رسالت و وظیفه را برعهده دارد: در مرتبه اسماء الله, واسطه فیض به دیگر اسماست و در مرتبه اعیان ثابته, در عالم امر و در نهایت, در عالم خلق, همه و همه به برکت اوست که به اندازه ظرفیت خویش فیض مى گیرند:
(بکم فتح الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء ان تقع على الارض و بکم ینفّس الهم و یکشف الضرّ).95
(المهدى المرجى الذى ببقائه بقیت الدنیا و بیمنه رزق الورى و بوجوده ثبت الارض و السماء).96
از رهگذر خاک بر سر کوى شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد97

روشن است موجودى که در قوس نزول از چنین جایگاهى برخوردار است, کریم ترین موجودات و جلوه تام کرامت الهى خواهد بود….
از شگفتى هاى خلقت آدمى آنکه موجودى است با جبروتیان جبروتى, با ملکوتیان ملکوتى و با خاکیان خاکى است به دیگر سخن, در همه مراتب آفرینش حضورى اثرگذار دارد و در هر مرتبه اى که باشد, دیگر موجودات آن مرتبه وامدار او هستند.98
چنین موجودى ناگزیر باید از خلقت ویژه اى برخوردار باشد و در آفرینش او, کرامت الهى به خوبى خودنمایى کند. به اجمال به این ویژگى بارز آفرینش انسان مى پردازیم.
تجلى تام کرامت الهى در خلقت جان آدمى در شرح این سرشت, باید از چگونگى خلقت آدمى و تفاوت آن با دیگر مخلوقات برترى گرفت. خداوند آدمى را ساخته دو دست خویش مى داند: دستى جمالى و دستى جلالى.99
این در حالى است که این دو دست, هرگز و در خلق هیچ موجود دیگرى, چنین به کار گرفته نشدند. سایر موجودات, یا جمالى بودند یا جلالى و هر کدام محدود به حد خاصى بودند و مقید به قیدى ویژه, همین ترکیب فصلى, آنان را چنان محدود کرده بود که توان تحمل وجه اتمّ الهى را از آنان سلب کرده بود.100
اما آن ذات بى همتا هم جمیل بود و هم صاحب جلال, و این هر دو مى بایست در موجودى رخ مى نمود و بدین سان انسان بر صورت خدا 101 پدیدار شد. بنابراین ( انسان کامل صورت اسم اعظم است… حق تعالى بیدى الجلال و الجمال تخمیر طینت آدم اول و انسان کامل فرموده)102 است.
روشن است که چنین موجودى کریم و بزرگوار است; چرا که خداوند در خلقت او چنان کرد که در آخر به خود به سبب چنین خلقتى آفرین گفت:(فتبارک الله احسن الخالقین).103
قرآن کریم در تبیین ماجراى خلقت آدمى, پس از آنکه از خلقت اندامواره او سخن مى گوید, از مرحله دیگر آفرینش او با واژه (انشا) یاد مى کند: (و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین… فکسونا العظام لحما ثم أنشأناه خلقا آخر).104
امام خمینى بر خلاف مفسرانى که اشارتى به آنان شد, معتقدند که کرامت و شرافت آدمى را نه در بعد مادى, که در بعد روحانى انسان باید جست, ایشان با اشاره به آیه (فتبارک الله احسن الخالقین) مى فرمایند:
((خداوند) این جمله را در چیزى که از مادیات و جسمانیات بود, نفرموده است, و لیکن از تشریفات این انشاى جدید است که احسن الخالقین را فرموده است. پس معلوم مى شود که این یک موجودى شریف و وراى جسم و جسمانى است).105
ایشان همچنین در نحوه انتساب انشاى روح به انسان مى فرمایند:
(از غایت تشریفات این است که فرمود: (فاذا سویته و نفخت فیه من روحى).106 البته از تشریف است که تسویه را به خودش نسبت داده است; مثلاً اگر یک شریفى بیاید, از شرافت اوست که صاحب منزل مباشرت به کارهاى او بکند و از اهمیت و شرافت فعل است که خود خواجه مباشر آن باشد; و باز از تشریف است که روح او را به خودش نسبت مى دهد و مى فرماید: (و نفخت فیه من روحى), و راضى نمى شود که نفخش را به دیگرى, از قبیل ملائکةالله نسبت بدهد; زیرا روح, مظهر الوهیت و از صقع ربوبى و نشانه اوست. و اگر انسان این جنبه را در خودش ببیند, طبیعتش را فراموش مى کند).107
آنچه از کرامت آدمى در قوس نزول گفتیم, فرجامش به هبوط آدمى در عالم خاک بود و گرفتار شدنش در چنبره نفس و شیطانى و ظلمت هاى گونه گونه عالم نقصان و تباهى.
کرامت انسان در قوس صعود
با هبوط آدمى به سراى خاک, دایره وجود به نیمه راه خود رسید. آدمى, جدا شده از دار کرامت و بزرگى, گرفتار عالم خاک و بى خبرى و گناه شد.
اما آیا این, پایان داستان کرامت آدمى و به دیگر سخن چنان که برخى مى انگارند, تراژدى غمبار نامرادى و ناکامى هاى خلقت آدمى است, یا آنکه مى توان دوباره به کرامت و بزرگى پیشین دست یافت؟ شاید هم ماجراى خلقت جز دستیابى به همان شکوه گذشته 108 نباشد.
شکى نیست که اگر دایره هستى و سیر کرامت گل سر سبد آفرینش در این نیمه نزولى متوقف شود, آفرینش بسى هرزه و عبث خواهد بود. چنین خلقتى نه از خداى حکیم, که حتى از موجودات با شعور اندکى نیز بعید مى نماید.
حق آن است که ماجراى خلقت زمانى معناى کامل خویش را مى یابد که نیمه دیگر وجود نیز به درستى شناخته شود و سیر آدمى به نقطه انتهایى خود برسد که (ان الى ربک الرجعى).109
بسیارى بر این گمان اند که خروج آدم(ع) و ذریّه او از بهشت و هبوط آنان به سراى خاک و گناه, نتیجه معصیت آن پیامبر الهى یا دست کم ترک اولاى اوست; در نتیجه, آن را نشانه غضب الهى و تنبیهى براى انسان ها به شمار مى آورند. اما از نگاه اهل معرفت, و به طور خاص امام خمینى, این تناول و هبوط نیز بیانگر قابلیت هاى فراوان آدمى و نشانه کرامت این موجود شگفتى ساز عامل هستى است.
اما به راستى چگونه ممکن است موجودى که در بالاترین مرتبه هستى قرار داشت و صاحب کرامت و تشرّف نفخه و نفخه الهى بود, به اسفل سافلین و قعر هستى رانده شود و همچنان کریم و بزرگوار باشد؟ شگفت تر اینکه تنزل این موجود نیز نه تنها از کمالات او نکاست, بلکه این درجه از تنازل, خود از کمالات انحصارى و در نتیجه از کرامات ویژه این موجود به شمار مى آید.110
حضرت امام در این خصوص, توضیحات راهگشایى ارائه داده اند:
(بدان که آدم(ع) در حال جذبه در بهشت لقا بود و توجه به شجره طبیعت نداشت و اگر به آن جذبه باقى مى ماند, از آدمیت ساقط مى شد و به سیر کمالى که باید در قوس صعودى نایل شود نمى شد, و بسط بساط رحمت در این عالم نمى گردید. پس اراده ازلیه تعلق گرفت که بساط رحمت و نعمت را در این نشئه بسط دهد و فتح ابواب خیرات و برکات نماید و جواهرِ مخزونه نفوسِ عالمِ ملک و طبیعت را از ارض طبیعت خارج کند و اثقال آن را بیرون آورد; و این در سنت الله حاصل نمى شد, مگر به توجه آدم به طبیعت و … خارج شدن از بهشت لقا و جذبه الهیّه که اصل همه خطیئات است. پس, بر او مسلط فرمود قواى داخلیه و شیطانى خارجى را, که او را دعوت به این شجره کنند که مبدأ بسط کمالات و منشأ فتح ابواب فیوضات است. پس او را از بساط قرب قبل التنزل تبعید کردند و به توجه به طبیعت دعوت نمودند تا آنکه وارد حجت ظلمانیه گردد; زیرا که تا وارد در حجاب نشود, خرق آن نتواند کرد. قال تعالى: ( لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم, ثم رددناه اسفل سافلین).111 ردّ به اسفل سافلین که آخرین حجب ظلمانیه است, از جامعیت این اعجوبه الهیّه است و لازمه تعلیم اسما و صفات در حضرت علمیه است).
با این حساب, روشن است که رسالت آدمى چیزى جز سیر صعودى و رسیدن به منزل نخستین نیست و این راه, عزمى جزم مى خواهد و اراده اى پولادین. امام خمینى در ترغیب خاکیان به سلوک تا منزل نخستین, مى فرمایند:
(اى برادر راه حقیقت, از خواب غفلت بیدار شو و چشم دل و دیده قلب را باز کن و کتاب نفس خود را قرائت نما… مادامى که در حال غشوه عالم طبع و مستى شراب هیولى هستى, نمى توانى خود و نفسیت خود را شهود کنى و کتاب ذاتت را بخوانی… حجاب طبع و طبیعت را پاره کن که تو از جهان قدس و طهارتى و از جایگاه نور و کرامت; چنانچه عارف شیرازى مى گوید:
چاک خواهم زدن این دلق ریایى چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابى است الیم
سرمایه بى مانند آدمى
آدمى در جستجوى پیراستن خویش از همه نقص ها و کاستى هاست و چنان که گفتیم, (کرامت) چیزى جز برخوردارى از کمالات درخور آن وجود نیست.
از سویى سرشت تمامت خواه و بى نهایت طلب آدمى, تصاحب برخى کمالات, آن هم به صورتى نسبى را بر نمى تابد; سرشت آدمى به گونه اى است که همه کمالات را در حد نهایت طلب است. به دیگر سخن, او تشنه رسیدن به مرتبه (ذوالجلال و الاکرام) است. بنابراین (منتهى الکرامه, غایت آمال اولیاست).112
اما رسیدن به این مرتبه, کشش و کوشش فراوانى مى طلبد; تنها آنان که گرفتار سراب ها نمى شوند و به کج راهه نمى روند, مى توانند به معدن و سرچشمه کرامت و عظمت, و به منتهاى آرزویشان دست یابند و در این راه, نخستین گام, دل کندن از دنیا و مافیهاست.
آنان که مسافر بودن خویش را باور دارند و فناى در حضرت دوست و رسیدن به معدن عظمت و کرامت را آرزو دارند, دل از این بیغوله دنیا بر مى کنند و خود را گرفتار لهو و لعب این خرابه نمى سازند; آنان چون چشم به منتهاى کرامت و عظمت دوخته اند, از کنار بیغوله ها و بیهودگى ها با بزرگوارى و کرامت مى گذرند و راه خویش مى گیرند:(و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما).113
بار یافتگان به این مرتبه, نه از لذت هاى دنیا, که از شهوت هاى اخروى نیز مى رهند و شرمنده از توجه به هر آنچه غیر او است, وجهه قلب خویش را به سوى او مى کنند و (وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض)114 مى سرایند.
راهبر این وادى, در تناظرى ظریف و درخور تأمل, مراتب مختلف سیر سالک را در قوس صعودى برابر با مراتب نماز مى داند. به اعتقاد ایشان, (مادامى که انسان صورت انسان و انسان صورى است, نماز او نیز نماز صورى و صورت نماز است… و اگر از مرتبه ظاهر به باطن و از صورت به معنى پى برد, تا هر مرتبه که متحقق شد, نماز او نیز حقیقت پیدا مى کند. بلکه… مطلب منعکس شود… پس میزان در کمال انسانیت و حقیقت آن, عروج به معراج حقیقى و صعود به اوج کمال و وصول به باب الله, با مرقات نماز است).115
و جز این نیز نمى توان از نماز انتظار داشت. نماز که معراج مؤمن شمرده شده, سفرنامه این اولیاى الهى است تا منتهاى کرامت و بزرگوارى, و مگر نه این است که آدمى باید در قوس صعود به معراج رود و به مرتبه نخستین خود بار یابد که و (ان الى ربک الرجعى)116, مگر نماز را معراج مؤمن نخوانده اند؟ پس باید از نماز درس سیر گرفت و ماجراى سیر آدمى را تا مرتبه (دنى فتدلى فقاب قوسین او ادنى)117, در نماز او جست. امام خمینى چه زیبا و دقیق به شرح این سیر روحانى پرداخته اند. 118 در روایتى که سیر عرفانى انسان کامل و مقصود خلقت, پیامبر اکرم(ص) بیان شده, آمده است: (إن النبى(ص) لما أسرى به إلى السماء, قطع سبع حجب; فکبر عند کل حجاب تکبیره, فأوصله الله عزّوجل بذلک إلى منتهى الکرامه; 119 رسول خدا را که به آسمان سیر دادند, در شب معراج هفت حجب را قطع فرمود و در نزد هر حجابى تکبیرى فرمود تا خداى تعالى او را به منتهاى کرامت واصل کرد).
روشن است که آنچه بر پیامبر گذشت و رسیدن به آخرین درجه کرامت, نه واقعه اى تاریخى بود و نه قضیه اى شخصى; این راه براى همه سالکان کوى دوست و جستجو گران آن کرامت ذاتى باز است. بنابراین آنان که در جستجوى کرامت نخستین خویش اند, باید راه رسیدن به مراتب کرامت, بلکه بالاترین مرتبه ومنتهاى کرامت را در قوس صعود, از آن وجود مبارک بیاموزند.
به فرموده آن پیر راه, این سیر معنوى و روحانى, در هیچ عبادتى به زیبایى نماز رخ نمى نماید:
(نماز اولیا چنان است که در هر تکبیرى حجابى خرق کنند, و عوالم این حجاب را رفض کنند, و قاطنین این سرادق را ترک گویند, پس از آن, کشف حجاب دیگرى بر آنها شود و تجلى تقییدى دیگرى بر قلوب آنها گردد. باز آن خار طریق آنها نگردد و مایه سرگرمى و توجه قلبى آنها نشود, و آن را به تکبیر دیگر خرق کنند. گویى باطن قلب آنها مى سراید: الله اکبر من ان یتجلى تجلیاً تقییدیاً…. پس سالک الى الله و مسافر کوى عشق و مجذوب طریق وصول یک یک حجب را خرق کند تا به تکبیر آخر رسد, و بدان حجاب سابع را خرق کند و رفض غیر و غیریت کند و گوید: وجهت وجهى للذى فطرالسموات و الارض…120 تا تجلى ذاتى مطلق شود و وصول به منتهى الکرامه, که غایت آمال اولیاست, حاصل شود).
در انتهاى این مقال, باید به این پرسش پاسخ گفت که غالب این کرامات, بهره انسان کامل است; دیگر انسان ها چه بهره اى از کرامت هاى ذکر شده دارند؟ و چگونه مى توان میان کرامت هاى انسان کامل و سایر انسان ها رابطه اى برقرار کرد؟
در پاسخ باید به دو نکته که یکى تحذیرى است و دیگرى تبشیرى, اشاره کرد:
اما نکته تحذیرى اینکه اهل حکمت و نیز عارفان بر این نکته تأکید دارند که شیئیت شىء به فصل آخر آن است121 و فصل اخیر انسان, ناطقیت اوست. همچنین ناطقیت را نه قوه سخن گفتن, یا داراى عقل عرفى بودن (که وهم و خیال را نیز در بر مى گیرد); بلکه داراى نفس مرتبط با عالم ملکوت و جبروت مى دانند. بنابراین تنها کسى حقیقتاً داراى نفس ناطقه است و انسان شمرده مى شود که (از حاشیه ادناى دار وجود, سیر کمالى کند و تا حاشیه اعلاى دار وجود سیرش را ادامه دهد…. چنین موجودى است که قابل است در دار هستى یک دایره کامل وجودى را سیر کند).122
هشدار آنکه حضرت امام از قول مرحوم صدرا چنین مى فرمایند:
(چنین موجودى که بتواند دایره وجودى را کامل کند, درنهایت قلّت و ندرت است; چون اغلب افراد بشر به تجرد برزخى مى رسند و درعالم برزخ با حیوانات هستند; گرچه در برزخیت اقواى از حیوانات مى باشند…. بعضى از افراد بشر با این گمان که انسان غیر از حیوان است, دلشان را شاد کردند…; این گمان باطلى است و قضیه آن چنان نیست که آنها گمان کرده اند, بلکه خیلى از افراد بشر همانند حیوانات خواهند بود).123
بنابراین نباید صورت انسانى, ما را بفریبد و کمالاتى که براى (انسان حقیقى) ذکر شده, به (صورت هاى انسانى) نسبت دهیم.124
از نگاه اینان, خوردن, خوابیدن, غضب, شهوت, شیطنت, خیال, توهم و… بسیارى از اعمال انسان ها مربوط به صورت اخیر آنها (ذو نفس ناطقه) نیست و به همین دلیل از جنبه انسانى آنها صادر نشده است.125
بنابراین باید توجه داشت کرامتى که از آن سخن رفت, مربوط به حقیقت انسانیت است, نه صورت انسانى. با این حساب کسانى که صورت انسانى دارند, اما در باطن حیوان یا بدتر از آن و یا حتى از سنگ نیز پست تر هستند, از کرامت انسانى کاملاً بى بهره اند. اسف انگیزتر آنکه با همه توانمندى هایى که دارند, در حضیض پستى و دنائت قرار مى گیرند.
اما نکته تبشیرى آنکه در نگاه حکماى الهى و اهل معرفت, انسانیت مقوله اى تشکیکى است و میزان انسانیت انسان ها, بسته به مدارجى که طى کرده اند, متفاوت است. به دیگر سخن, هر انسانى به میزانى که از عقلانیت انسانى برخوردار است, به همان میزان نیز از کرامت هاى گفته شده, نصیب مى برد. به عنوان نمونه, از ویژگى هاى مهم انسان که موجب کرامت او شده, مقام خلافت و باطن آن یعنى ولایت است; هر انسانى (ولیّ) است, و حیطه و سیطره این ولایت بسته به سعه وجودى او و میزان انسانیت اوست. آرى, چنان که در قیامت گفته مى شود: (قرآن بخوان و به مدارج بالاتر نایل شو)126, باید کتاب نفس را خواند و بالا رفت:127
(فاخرج من هذه القریة الظالمة المظلمة و الدار الموحشة المستوحشة و النشأة الکدرة الضیقة; اقرء و ارق!)128
تو را ز کنگره عرش مى زنند صفیر
ندانمت که در این جایگه چه افتاده است

در این مسیر, پیشگامى و پیشوایى از آنِ انسان کامل است: (و لا یقاس بآل محمد احد).129 انسان کامل, پیشوا و امام همه موجودات عالم هستى, از ناسوت تا ملکوت و عوالم بالاتر از آن است و با سیر او به سمت نقطه آغازین, همه موجودات به راه مى افتند و به اندازه سعه وجودى خود بهره مى گیرند; چرا که ( سایر موجودات, از اوراق و اغصان شجره مبارکه انسان کامل)130 هستند; حتى تسبیح و تقدیس ملائکه نیز با اقتداى به انسان کامل تحقق مى پذیرد:
(نور فطرت انسان کامل, محیط به جمیع انوار جزئیّه است و عبادت و توجه آن, توجه دار تحقّق است…: سبّحنا فسبّحت الملائکة و قدّسنا فقدّستِ الملائکة و لولانا ما سبحت الملائکة131…).132
پس از انسان کامل (وجود مبارک پیامبر اکرم(ص) و حضرات معصوم) سایر انبیا و اولیا و در صفوف بعدى, دیگر موجودات به میزان قربشان به انسان کامل, در جایگاه هاى پسین قرار مى گیرند. روشن است که در این مسیر, انسان به دلیل ظرفیت هاى وجودى فراوانى که دارد, مى تواند امام بسیارى از موجودات, حتى ملائکةالله شود و به پیشوایى انسان کامل, او نیز قوس صعود را طى کند و در هستى مطلق فانى شود:
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
پی نوشت ها:
1. اعراف/180.
2. نور/ 35. حضرت امام به تبع بسیارى از اهل معرفت, نور را به هستى و وجود معنا کرده اند. (به عنوان نمونه ر.ک: سرالصلاة, ص 86 ـ 87.
3. فاطر/15.
4. صافات/164.
5. به عنوان نمونه ر. ک: تقریرات فلسفه امام خمینى, ج 3, ص 64 ـ 72.
6. ر.ک: مصباح الهدایه, ص 66.
7. همان.
8. امام خمینى در این باره مى فرماید: (ان الذات الاحدیة تجلّى بالفیض الاقدس… فى الحضرة الواحدة و ظهر کسوة الصفات و الاسماء; و لیس بین الظاهر و المظهر اختلاف الا بالاعتبار). (مصباح الهدایة, ص 26).
9. آداب الصلاة, ص 319.
10. مرحوم سبزوارى در کتاب شریف شرح الاسماء, ذیل اسم (یا جامع) با بهره گیرى از علم حروف به نکته اى زیبا و مناسب مقام اشارت دارند: (لما کان هو تعالى بسیط الحقیقة, کان جامعا لکل کمال و خیر. و من لطائف هذا الاسماء أن روحه و عدده الذى هو مئة و أربعة عشر, مطابق لعدد (وجود).(شرح الاسماء, ص 198).
11. شرح دعاء السحر, 19.
12. ر.ک: همان.
13. ر.ک: شرح فصوص الحکم, مقدمه قیصرى, ص 24.
14. الشواهد الربوبیه, ص 7.
15. اشاره به تین /5: ( ثم رددناه اسفل سافلین).حضرت امام به نقل از شیخ, دنیا را به دلیل قرار گرفتن در دون ترین و آخرین مرتبه تنزل هستى, (اسفل سافلین) دانسته اند. (ر.ک: شرح دعاء السحر, ص 19 ـ 20).
16. ر.ک: شرح دعاء السحر, ص 21; مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم, ص 27.
17. شرح چهل حدیث, ص 283.
18. لقمان/ 27; همچنین ر.ک: کهف/ 109.
19. نجم/23.
20. فاطر/ 10.
21. کهف/ 39.
22. انعام/ 57;یوسف/40.
23. روشن است که باور چنین مسئله اى نیازمند ریاضت هاى علمى و عملى فراوانى است و حضرت امام, در جاى جاى آثار خویش, در تلاش بوده اند تا چنین نگاهى را به مخاطب منتقل سازند; از آن جمله در کتاب شرح الحدیث خود مى فرمایند: (این مخلوق ضعیف را قدرتى نیست; قدرت فقط در دستگاه قدس ربوبیت پیدا مى شود و فاعل على الاطلاق و مسبّب الاسباب, آن ذات مقدس است…. اوست مؤثر در تمام موجودات, با هر زحمت و ریاضتى شده در قلب خود با قلم عقل و نگارش ده که لا مؤثر فى الوجود الا الله; نیست کارکنى در دار تحقق جز خدا) (شرح چهل حدیث, ص 53).
24. ر.ک: مجمع البحرین, ج 6, ص 152, واژه کرم.
25. همان.
26. لسان العرب, ج12, ص 75 ـ 77.
27. کرامت در قرآن, ص 23.
28. شعراء, 7.
29. ر.ک: کرامت در قرآن, ص 23.
30. مفاتیح الجنان, دعاى سحر.
31. شرح دعاء السحر, ص 145.
32. همان.
33. تعلیقات على الشرح الفصوص, ص 13 ـ 14.
34. التعلیقة على الفوائد الرضویة, ص 57.
35. اما پیش از کثرت اسمایى که اهل معرفت از آن تعبیر به مقام (عماء), (غیب الغیوب), (غیب الذات) و … مى کنند, در آنجا اسم و رسمى نبود تا سخن از کرامت به میان آید, (براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر.ک: شرح فصوص الحکم, مقدمه قیصرى, ص 13 ـ 17;مصباح الهدایه, ص 13 ـ 16).
36. شرح دعاء السحر, ص 19.
37.اگر (دنیا) را از ماده (دون) بدانیم نه (دنو); گرچه از ماده (دنو) نیز وجهى براى این نگاه مى توان یافت.
38. الرحمن/ 78.
39. نمل/ 40.
40. علق/ 3.
41. مفاتیح الجنان, دعاى عرفه.
42. همان, مناجات المتوسلین.
43. همان, مناجات شعبانیه.
44. مؤمنون/ 116.
45. انفطار/ 11.
46. دخان/ 17.
47. حاقّه/ 40; همچنین تکویر/ 19.
48. عبس/ 13.
49.واقعه/ 77.
50. مکارم الاخلاق, ص 8; بحارالانوار, ج 16, ص 210 و ج 68, ص382.
51. علق/ 3 و 4.
52. حجرات/ 13.
53. تین/ 4 ـ 5.
54. اسراء/ 70.
55. ر.ک: شرح چهل حدیث, ص 226.
56. بحارالانوار, ج70, ص 110; کنزالعمال, ج3, ص 190.
57. حدید/20.
58. اعراف/198.مرحوم صدرا با بهره گیرى از این آیه و نیز آیه 269 سوره بقره و 21 سوره حدید, فضیلت و برترى انسان و سایر موجودات را برگرفته از علم و حکمت الهى او مى داند.(ر.ک: اسرار الآیات و انوار البیّنات, ص 222).
59. فرقان/ 72.
60. از جمله ر.ک: انفال/ 59; حشر/ 10; آل عمران/ 114 و 133; انبیاء/ 90و ….
61. اشاره به نمل/ 18 ـ 19.
62. تقریرات فلسفه, ج 3, ص 396 ـ 397.
63. علق/ 8.
64.اعراف/ 12; ص/ 76.
65. تقریرات فلسفه, ج3, ص 45.
66. ر.ک: اسرار الآیات و انوار البیّنات, ص 220 ـ 222.
67. صحیف امام, ج4, ص 175.
68. همان.
69. همان, ج12, ص 504.
70. روم/ 30.
71. همان.
72. درباره سرشت سیرى ناپذیر آدمى و چرایى آن, به تفصیل در کتاب شور جوانى و حریم هاى دینى, سخن گفته ایم.
73. مصباح الهدایه, التعلیقات على شرح فصوص الحکم, مصباح الانس.
74. از نگاه اهل معرفت, حرکت جز از طریق محبت به وجود نمى آید. بنابراین همه حرکت ها, حرکتى حبى است. به عنوان نمونه ر.ک: شرح فصوص الحکم, قیصرى, ص 1128 ـ 1129; ممد الهمم فى شرح فصوص الحکم, ص 554.
75. بحارالانوار, ج 84, ص 199 و 344.
76. مصباح الهدایه, ص 71.
77. ممد الهمم فى شرح فصوص الحکم, ص 537.
78. مصباح الهدایه, ص 44 ـ 45.
79. دیوان امام, ص 134.
80. شورى/ 53.
81. علق/ 8.
82. دیوان امام, ص 215.
83. ر.ک: تفسیر سوره حمد, ص 73; شرح چهل حدیث, ص 91و 576.
84. ( آن فطرت الهى که مردم را بر آفرید). روم/ 30.
85. سرالصلاة, ص 91.
86. دیوان امام, ص 150.
87. ر.ک: مصباح الهدایة, ص 13 ـ 14.
88. نجم/ 8.
89. بحارالانوار, ج 68 , ص 23.
90. حافظ(ره) مى فرماید:
از غم ابروى توأم هیچ گشایشى نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروى دوست کى شود دستخوش خیال ما
کس نزده است از این کمال تیر مراد بر هدف
91. ر.ک: مصباح الهدایه, ص 14.
92. از جمله ر.ک: مصباح الهدایه, ص 17, 26, 27, 29, 40, 82 و…
93. مصباح الهدایه, ص 56; شرح دعاء السحر, ص 14 ـ 15.
94. شرح دعاء السحر, ص 147.
95. مفاتیح الجنان, زیارت جامعه کبیره.
96. کافى,ج1, ص 179.
97. دیوان حافظ.
98. مصباح الهدایه, ص 18 و… ; شرح فصوص الحکم, حواشى میرزا ابوالحسن جلوه بر مقدمه, ص 200; ممد الهمم فى شرح فصوص الحکم, ص 107.
99. (ما منعک ان تسجد لم اخلقت بیدی…) (ص/ 75) در این زمینه ر.ک: مصباح الهدایه, ص 41; شرح دعاء السحر, ص 27; شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 65 ـ 66; همچنین ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى, ص 273, 394, 399; شرح فصوص الحکم خوارزمى, ص 92, 523 ; ممد الهمم فى شرح فصوص الحکم, ص 50 , 59 و….
100. از توضیح بیشتر در این زمینه صرف نظر مى کنیم و طالبان را به آثار مربوط به آن ارجاع مى دهیم, به عنوان نمونه ر.ک: شرح دعاء السحر, ص 149 ـ 150و سایر نوشته هاى ایشان د رذیل آیه امانت.
101. کافى, ج1, ص 134; عیون اخبار الرضا, ج1, ص 256.
102. آداب الصلاة, ص 321.
103. مؤمنون/ 15.
104. مؤمنون/ 12 ـ 15.
105. تقریرات فلسفه, ج 3, ص 43.
106. حجر/ 29.
107. تقریرات فلسفه, ج3, ص 43.
108. واژه (گذشته) را با تسامح به کار مى بریم; زیرا سیر در مراتب, به نحو تجافى نیست.
109. علق/ 8.
110. ر.ک: شرح فصوص الحکم, مقدمه قیصرى, ص 128.
111. (همانا انسان را در بهترین صورت و هیئت آفریدیم, آن گاه او را به اسفل سافلین (پست ترین مراتب) بازگردانیدیم). تین/ 4.
112.شرح چهل حدیث, ص 507.
113. فرقان/ 72.
114. (روى خویش را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفرید). انعام/ 79.
115. سرالصلاة, ص 6.
116. علق/ 8.
117. نجم/ 8.
118. ر.ک: سرالصلاة, به ویژه ص 3 ـ 4 و 76 ـ 80.
119. وسائل الشیعه, ج 4, ص 722.
120.(روى خویش را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفرید). انعام/ 79.
121. از جمله ر.ک: فتوحات مکیه, ج1, ص 596 و ج4, ص 125; اسفار, ج6, ص 334 و ج9, ص 187; قواعد کلى فلسفه, ص 318 ـ 324.
122. اسفار, ج 9, ص 96; به نقل از تقریرات فلسفه, ج 3, ص 395.
123. تقریرات فلسفه, ج3, ص 395.
124. ر.ک: اسفار, ج9, ص 96; تقریرات فلسفه, ج3, ص 395 ـ 400; سرالصلاة, ص 15.
125. شرح فصوص الحکم, قیصرى, ص 1097 ـ 1098; تقریرات فسلفه, ج3, ص 396; ممد الهمم فى شرح فصوص الحکم, ص 30 ـ 31.
126.وسال الشیعه, ج6, ص 179.
127. ممد الهمم فى شرح فصوص الحکم, ص 432.
128. (پس اى عزیز, از این ستم آباد تاریک و خانه وحشتناک وحشت زا و نشئه تنگ و تاریک به در آى و بخوان و پرواز کن). شرح الدعاء السحر, ص 147.
129. نهج البلاغه, خطبه دوم.
130. سرالصلاة, ص 88.
131. (ما خدا را تسبیح گفتیم, پس ملائکه تسبیح گفتند, و ما خدا را تقدیس کردیم, پس ملائکه تقدیس کردند, و اگر ما نبودیم, ملائکه تسبیح نمى گفتند). عیون اخبار الرضا, ج1, ص 262; بحارالانوار, ج 25, ص 1, روایات باب 1.
132. سرالصلاة, ص 87.

تبلیغات