آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
نوشتار حاضر, ترجمه بخشى از کتاب فى الأدب المقارن, دراسات فى نظریة الأدب و الشّعر القصصى تألیف دکتر محمّد عبدالسّلام کفافى است که در فصل شانزدهم آن با عنوان (الشّعر القصصى فى آداب الشّعوب الإسلامیّة) (شعر داستانى در ادبیات ملت هاى اسلامى), به تفصیل درباره حدیقه سنائى قلم زده است. نویسنده کتاب, استاد ادبیّات تطبیقى و ادبیّات ملّت هاى اسلامى در دانشگاه قاهره و دانشگاه عربیِ بیروت است. الحضارة: حضارة العربیّة, طابعها و مقدّماتها العامّة, فى أدب الفرس و حضاراتهم, نصوص و محاضرات, جلال الدّین الرّومى فى حیاته و شعره از عناوین دیگر آثار اوست که دارالنهضة العربیة که در طى سال هاى 1970 ـ 1972 م در بیروت به چاپ رسانده است. وى به زبان فارسى مسلّط است و بحش هایى از مثنوى مولانا و گلستان سعدى را هم به عربى ترجمه کرده است. از آنجا که نظرگاه محقّقان غیر بومى درباره ادب فارسى مى تواند راهگشاى نقد و پژوهش محقّقان ایرانى باشد, برگردانِ این آراى نقدى را به دوستداران زبان و ادب فارسى پیشکش مى نمایم و از همکارى بى دریغ فاضل کوشا جناب آقاى امیر صالح معصومى در به انجام رسیدن این ترجمه صمیمانه سپاسگزارم.
مثنوى هاى عرفانى
مثنوى عارفانه اى که در ادبیّات اسلامى پدیدار گشت, حماسه هایى ادبى با اسلوبى رفیع به شمار مى رود که درباره زندگى انسان و مشکلات مادّى و معنوى او به بحث و جست وجو مى پردازد و هدف آنها رساندن انسان به بالاترین مراتب کمال است. پیدایش این گونه مثنوى ها همزمان با پیچیدگى زندگى در جوامع اسلامى و مقارن با گسترش روح تصوّف بوده و سیطره آن بر تفکّر و عمل بسیارى از شاعران و اندیشمندان, نمایان است.
شکوفایى شعر عرفانى, رویداد ادبى مهمّى در تاریخ شعر اسلامى به حساب مى آید و شعر فارسى طلایه دار یگانه این میدان بوده و پس از آن است که دیگر شعراى ادبیّات اسلامى نیز در این زمینه گام برداشته اند.
البتّه ما نمى خواهیم به جست وجوى گام هاى نخستین ظهور شعر عارفانه در ایران بپردازیم و بگوییم این اشعار در قالب رباعیّات, نشاط و وجدى روحى را نمایان ساخته و به درست یا نادرست به ابوسعید ابوالخیر یا دیگر قدماى صوفیه نسبت داده شده است; بلکه مى خواهیم براى بررسى این نوع خاصّ ادبى, دستاوردهایى را در برترین و کامل ترین شکل آن ارائه دهیم.
ممکن است گفته شود سنائى دوران آغازین دستاوردهاى ادبى بزرگى را به تصویر کشیده که نمود آن از زمان خود شاعر تا دوره عبدالرّحمن جامى (یعنى از قرن ششم تا پایان قرن نهم هجرى) ادامه داشته است, امّا واقعیّت امر, تداوم ظهور آن دستاوردها حتّى تا دوران معاصر است. به عنوان نمونه, اقبال لاهورى (شاعر پاکستانى) مثنوى هایى از خود به جاى گذارده که مى توان آنها را ادامه این میراث ماندگار برشمرد.
ابوالمجد مجدود بن آدم, مشهور به سنائى غزنوى, شاعرى فیلسوف و حکیم است و به سبب برجاى نهادن میراث شعرى خود, در میان پیشگامان ادبیّات فارسى که افق هاى تازه اى را در تفنّن و نوآورى در ادبیّات گشوده اند, یکى از چهره هاى سرشناس به شمار مى آید.
مولانا جلال الدّین رومى در مثنوى معنویِ مشهور خود, به نام حکیم غزنوى اشاره کرده و در آن به وفور به ذکر و شرح آراى وى پرداخته است. نیز در بیت مشهورى, نام و اثر شعرى خود را با نام سنائى و عطّار پیونده داده است:
عطّار روح بود و سنائى دو چشم او
ما در پى سنائى و عطّار آمدیم 1
اگر خواسته باشیم به بررسى محقّقانه زندگى سنائى بپردازیم, به شاخه هاى گوناگونى کشیده مى شویم که به چشمپوشى از شعر و این فنّ ادبى, و پرداختن به خود شاعر و بحث تفصیلى زندگانى او منجر مى گردد و از آنجا که بناى ما در این تحقیق بر اختصار است, از طولانى کردن کلام اجتناب مى نماییم و بر آنیم که بررسى زندگى افراد را ـ على رغم جاذبه ها و انگیزه هایى که در آن است ـ رها سازیم و بر روى انواع ادبى و بازتاب ویژگى هاى آن تمرکز کنیم.
از سنائى اطّلاعات کمى در دست است که مى توان آنها را در چند جمله خلاصه کرد:
وى متولّد نیمه دوّم قرن پنجم هجرى است. زندگى خود را با شیوه معمول شعرا در مدح پادشاهان آغاز کرد. مهم ترین ممدوحان وى, سلاطین غزنوى بودند. وى به مدح سلطان مسعود غزنوى و نیز بهرامشاه, فرزند او , پرداخته است. وى در ابتدا در سرودن مدایح به جانب افراط روى آورد; نیز زمانى طولانى از زندگى خود را به خوش گذرانى سپرى کرد و این امر در پاره اى از سروده هاى وى نمودار است.
اهمّیّت سنائى بیشتر به ایجاد تحول در فنّ غزل و استفاده از آن به عنوان وسیله مناسب و کارآمدى در زمینه تبیین معانى عرفانى بر مى گردد. مى توان گفت که او بدین وسیله, باب تازه اى را در سیر تکامل فنّ غزل در زبان فارسى گشوده است.
وى همچنین با روى آوردن به سرودن مثنوى هاى ادبى در موضوعات عقلى, تعلیمى, عرفانى, راه را در برابر پیشرفت مثنوى سرایى در این موضوعات گشود. به بیانى دیگر این کار وى به طور خاص, آغازى براى فنّ حماسه سرایى در ادبیّات فارسى و به طور کلّى در ادبیّات اسلامى به شمار مى رود.
البتّه ناصر خسرو در سرودن مثنوى هایى با رنگ و بوى فلسفى از وى پیشى گرفته, لیکن مثنوى هاى وى در تحوّل این فن مؤثّر واقع نشد و شخصیت ناصر خسرو ـ که از کیش اسماعیلى او متأثّر است ـ اثر بخشیِ آثار ادبى او را محدود کرده است. علاوه بر آن, ناصر خسرو در مقایسه با سنائى از قدرت چندانى در بیان ادبى و ارائه فنّى شعر برخوردار نبود.
به سنائى شش مثنوى کوتاه نسبت داده اند که به ستّه (سرودهاى شش گانه) سنائى مشهور است. از میان این مثنوى ها, اثرى به نام سیر العباد الى المعاد شهرت ویژه اى یافته است. در این اثر, وى از آفرینش انسان سخن به میان مى آورد و به اقسام نفس, عقل و نیز برخى از موضوعات اخلاقى مى پردازد. بسیارى از پژوهشگران و منتقدان بارها این اثر او را در موارد زیادى با کمدى الهى دانته مقایسه و به آن تشبیه کرده اند. در این زمینه مستشرقان اوّلین کسانى بودند که به این تشابه پى بردند و از آن میان نیکلسون و آربرى را مى توان نام برد.
تعداد ابیات این مثنوى از هفتصد بیت تجاوز نمى کند; امّا مثنوى هاى دیگر او به نام هاى طریق التّحقیق , کارنامه بلخ, عشقنامه, عقل نامه و تجربة العلم در مقایسه با اثر عظیم وى یعنى حدیقة الحقیقة که نخستین مثنوى گسترده ادبى است, آثار ناچیزى بیش نیستند.
حدیقة الحقیقة
در ابتدا مناسب است این مثنوى را در چند جمله کوتاه معرفى کنیم. هر چند اعتراف مى کنیم که این عبارات نمى تواند از اداى حقّ این کتاب گران بر آید, امّا به هر حال ویژگى هاى اساسى آن را به اجمال مى نمایاند.
بیش از ده سال از زندگى شاعر صرف این اثر شد و در زمان ارائه آن, اثرى بدیع در نوع خود به شمار مى رفت; چه نظیرى براى آن در آثار پیشین سراغ نداشتند. ابیات این منظومه به دوازده هزار بیت مى رسد. هر چند شمار ابیات آن در نسخه هاى حدیقه با هم متفاوت است, لیکن چاپ محقّق مورد نظر ما در این پژوهش, نسخه اى است که محقّق ایرانى, مرحوم مدرس رضوى, در تصحیح آن بسیار کوشیده و به چاپ آن اهتمام ورزیده است.2
شاعر منظومه خود را به ده بخش اصلى , بنا بر ترتیب ذیل, تقسیم کرده است:3
الباب الاول: در توحید بارى تعالى;
الباب الثّانى: فى الکلام (ذکر کلام الملک العلام یسهل المرام);
الباب الثّالث: اندر نعت پیغامبر ما محمد مصطفى (ص) ;
الباب الرّابع: فى صفة العقل و احواله و افعاله;
الباب الخامس: فى فضیلة العلم (و معنى و حالات عشق);
الباب السّادس: فى ذکر نفس الکلى و أحواله ( و مراتب آن و کمال عقل);
الباب السّابع: … فصل فى صفة الافلاک و البروج (و … درجات قلب و عشق و انس);
الباب الثّامن: یمدح السلطان بهرامشاه بن مسعود ( و فرماندهان و بزرگان حکومتِ او);
الباب التاسع:… فى الحکمة و الأمثال و مثالب شعراء المدّعین و مذمّة الاطبّاء و المنجّمین;
الباب العاشر: فى سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوى الالباب.
چنان که شاعر خود در پایان این منظومه مى آورد, آن را در سال 525 ق شروع کرده و در سال 534 ق به پایان رسانده است. بدین ترتیب, فراهم آمدنِ این اثر سال هایى متمادى به طول انجامیده است.4
وى همچنین شمار ابیات منظومه خود را بالغ بر ده هزار بیت ذکر کرده 5 و اثر خود را با تعبیرى توصیف نموده که نمایانگر اهتمام فراوان وى به آن است:
این کتابى که گفته ام در پند
چون رخ حور دلبر و دلبند
گر چه بسیار دیده اى تألیف
هیچ دیدى بدین صفت تصنیف؟
هر چه دانسته ام ز نوع علوم
کرده ام جمله خلق را معلوم6

که بیت اخیر گویاى وصفى حقیقى از این منظومه است.
موطن سنائى, غزنه بوده است. البتّه سفرهاى بسیارى به سراسر خراسان داشته و حج نیز گزارده است و هر چند با قشرهایى گوناگون مردم معاشرت داشته, امّا در سال هاى پایانى عمر خود به گوشه نشینى و عزلت رو آورده است. بدین ترتیب, به حوزه وسیعى از معارف زمان خویش دست یافته و آن گاه منظومه خود را عرصه اى براى بیان آن معارف قرار داده است.
مثنوى حدیقة الحقیقة دایرةالمعارف عظیمى است که در قالب شعر عرضه شده و شاعر در آن به بیان همه مطالب فلسفى و عقاید کلامى خویش و نیز بسیارى از علوم تجربى پرداخته و در کنار همه این مطالب به موضوع روش حکومت دارى هم نظر داشته است.
او آهِ درون و راز نهانى خویش را در این مثنوى باز گفته است. بنابراین اثر او به عنوان نامه اى جذّاب در ثبت فرهنگ زمان خویش و دایرة المعارف شعرى بى نظیرى در نوع خود مطرح است. داستان هاى آن نیز در فصل هاى مختلفى عرضه شده تا شاعر بتواند گفتارهاى حکیمانه و دیدگاه هاى اخلاقى خود را در آن نمایان سازد.
البتّه به سختى مى توان گفت که این منظومه از فصل بندیِ متقنى برخوردار است; بلکه باید گفت تا حدّ زیادى از تقسیم منطقى بى بهره است. در حقیقت موضوعاتى متعدّد که به نوعى به یک باب مربوط است, به نظم درآمده اند و شاعر هم برخى از معارف را به طور خلاصه در آن مطرح نموده و نظر خود را در مورد آنها ابراز داشته و با بیان خاص خود, پاره اى از اندیشه ها و نظراتش را در آن ارائه کرده است.
باب اوّل, در توحید بارى تعالى است . وقتى به موضوعات این باب مى نگریم, آن را مشتمل بر مطالب بسیارى مى یابیم که در بیشتر موارد , ارتباطى با موضوع توحید و ابعاد گوناگون آن ندارد. به طور مثال , در این باب به عنوان (التّمثیل فى الرّؤیا و تعبیره) (نمادهاى رؤیایى و تعبیر آن) بر مى خوریم که در آن درباره برخى رؤیاها و معانى و تعابیر آنها آمده است. نیز فصلى را در تربیت کودکانِ مشغول به تحصیل در مکتب آورده است.
چنین موضوعاتى همراه با فصل هایى که در ارتباط با ذات و صفات بارى تعالى است, در یک باب ذکر شده است و مثلا فصل (أن الإستواء معقول و الکیفیّة مجهول) (استوا [ى رحمان بر عرش] قابل فهم است امّا چگونگى آن مجهول است), همراه با فصول دیگرى که مربوط به مجاهدت و زهد بندگان و دیگر تکالیف آنان در برابر خداوند است, همه در این باب مذکور است.
آرى, سنائى شاعرى است که در این باب در عرصه موضوعات بسیارى به جستار و کاوش پرداخته و مطالبى را فراهم آورده که در بسیارى مواقع جز در مسئله وحدت خداوند, خالقیّت وى, وجوب عبادت حضرتش بر بندگان و بى همتایى او در رازقیّت و هدایت آنها , وجه اشتراکى بین آنها نیست.
موضوعات یاد شده در باب توحید, متنوّع است و دسته بندى مرتّب و انسجامِ هدفمندى را نشان نمى دهد و یا حتّى سیر منطقى در آن مشهود نیست. با این همه اذعان مى کنیم که شعر وى زیبا, و قدرت تعبیر وى برجسته و تأثیر گذار است.
نیز در این باب, فصل هایى مانند: (فى الحفظ و المراقبة, فى المجاهدة, فى الإتّحاد, فى الشّوق) و امثال اینها درباره تصوّف ذکر شده است; همچنان که در آن , فصل هایى در خصوص عبادات مانند: (فصل فى شرائط الصّلوات الخمس) (در شروط نمازهاى پنج گانه) و بخش هاى گوناگونى درباره تهذیب نفس و پند و اندرز آمده است. بدین سان مى بینیم که چگونه شاعر, آمیزه اى از موضوعات متفاوت را در یک باب و حول محور توحید گرد آورده است.
باب هاى دوم و سوم از انسجام بیشترى نسبت به باب اوّل برخوردار است. باب دوم درباره قرآن و بیان معنى کلام اللّه , ذکر جلالت شأن و اسرار و اعجاز قرآن, هدایت قرآن, عزّت مندى و بلندى مرتبت آن, حجّت قرآن, تلاوت قرآن و استماع آن و وجد و حال است. همه این موضوعات با پژوهش هاى قرآنى مرتبط است که شاعر با اسلوب ویژه خود و با بهره جویى از تحقیقاتى که خود در این زمینه کرده, بدان پرداخته است.
باب سوم شامل ابعادى از سیره رسول اکرم(ص) و صفات وى و سیره خلفاى راشدین است, پس از آن سیره امام حسن و امام حسین(ع) را بیان مى کند, سپس به مدح و ستایش ابوحنیفه و شافعى و نکوهش متعصّبان مى پردازد, و از آن وارد موضوعات اخلاقى و تربیتى مى شود و داستان هایى در خصوص اهل غفلت و جهالت و بددلان و بداندیشان مى آورد. وى آن گاه به بیان آفت هاى علم در میان دانشمندان و علما مى پردازد و از سوى عالمان و دانشجویان را مى ستاید.
باب چهارم به وصف عقل و احوال و افعال آن اختصاص دارد. شاعر در این باب عقل را با نگاهى فلسفى و نه عرفانى نگریسته است. از این منظر, عقل بر خلق حاکمیّت دارد و حجّت الهى است. در این باب بخش هایى درباره جمال و کمال و عزّت عقل آمده است. نیز این باب, مباحثى نظیر قواى حسّیه, حافظه, و هماهنگى بین عقل و شرع را در بر گرفته است.
باب پنجم در ارجمندى علم است. این باب داراى مقدّمه اى کوتاه به نثر است: (فى العلم و درجة العالم و المتعلّم و السّائل و المسؤول. قال اللّه تعالى: و الّذین أوتوا العلم درجات, و قال ایضاً: قل هل یستوى الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون, قال النّبیّ (ع) : العلماء ورثة الانبیاء, و قال ایضاً : أطلبوا العلم و لو بالصیّن, و قال صلى اللّه علیه و سلّم: نوم العلماء خیر من عبادة الجهلاء و قال: العلم علمان, علم الابدان و علم الادیان).7
این باب در موضوع علم, مطالبى در زمینه عرفان را نیز در بر دارد به عنوان نمونه بخشى با عنوان (فصل فى ذکر العشق و فضیلته و صفة العشق و العاشق و المعشوق)8 وجود دارد و به دنبال آن فصل هایى در باب عشق آمده است. پس از آن به بیان و توضیح مفهوم قلب و روح و مراتب آن دو مى پردازد. شاعر این باب را با وصف شب به پایان رسانده است.
باب ششم درباره نفس است. این باب موضوعات زیادى را در بر دارد و در بیشتر موارد, مربوط به رذایلى مى شود که عارفان آن را به (نفس امّاره بالسّوء) نسبت مى دهند. در این باب برخى از آرا و نظریّات فلسفى درباره نفس و ماهیّت آن ـ که بیشتر از مکتب نو افلاطونیان سرچشمه گرفته است ـ با موضوع رذایل نفسانى و ابعاد ضعف نفس و خطایایى که انسان را به طرف خود مى کشد, فراهم آمده است. نیز این باب متضمّن مقدار زیادى شعرِ تعلیمى است که در جهت تهذیب اخلاق, ترویج فضایل و مبارزه با رذایل و پستى ها عرضه شده است.
باب هفتم در افلاک و بروج درجات عشق و اُنس است. این با ب در واقع ادامه باب ششم است که شاعر ابتدا در زمینه موضوعات اخلاقى آن باب, به مطالبى دوردست دست مى یازد و تنها پس از سرودن بیش از 350 بیت در این موضوعات است که به موضوع اصلى این باب وارد مى شود. گفتار وى درباره عشق و عرفان با سخن در خصوص اخلاق عملى و ابعاد گوناگون رفتار انسانى آمیخته است.
باب هشتم با مدح سلطان بهرامشاه فرزند سلطان مسعود غزنوى آغاز مى شود جاى بسى گفتنى است که شاعر در مدح این سلطان, کلام را به درازا مى کشاند و صفحاتى طولانى را به این امر اختصاص مى دهد. این در حالى است که شرح حال نگاران آورده اند که شاعر پس از آنکه زهد اختیار کرد و در راه تصوّف قدم نهاد, مدح را کنار گذاشته, همه وقت خود را براى نظم این مثنوى صرف کرد.
حقیقت این است که ما در هنگام مطالعه این مدیحه, احساس مى کنیم شاعر آن را بهانه و راهى براى بیان عدالت و اداره نیکوى زیردستان قرار داده است. مى بینیم شاعر از مدح سلطان ـ که البته ابیات بسیارى از آن به پند دادن او مربوط است ـ خارج شده و با زبانى قوى, او را به عدالت در حکومت و نیکى به مردم دعوت کرده است. در این باب فصلى با نام ( فى تنبیه الملک و کلمة الحق بغیر المدهنة) (آگاه کردنِ پادشاه و هشدار دادن به او و سخن حق بر زبان راندن بدون هر گونه ملاحظه) آمده است و پس از آن, فصل ها و بخش هاى گوناگونى درباره اداره کشور و مردم مطرح مى شود که به حق, سرمایه ارزشمندى براى پژوهشگرانِ حوزه اندیشه سیاسى اسلام است.
سنائى در این بخش ها با شجاعت تمام از جامعه و شیوه شایسته اداره حکومت, و صفاتى مانند عدل و حلم و احسان و هشیارى که سلطان باید بدان ها آراسته باشد, سخن گفته و حکایات بسیارى نیز درباره حکمرانان و خلفاى عادل آورده است. این باب, سرانجام با قصایدى در مدح بزرگان آن زمان به پایان مى رسد.
خواننده این باب چنین احساسى مى کند که شاعر, مدح را به عنوان قالبى براى بحث درباره آراى سیاسى خود انتخاب کرده است و چه بسا اگر متمسک به مدح نمى شد, موجبات کج فهمى و بدبینى ممدوحان را فراهم مى کرد. بدین ترتیب وى با توسّل به مدح, مراد خود را به حاکمان آن زمان ـ که سخن حق را بر نمى تافته اند و سینه هایشان تاب نقد و هدایت پذیرى نداشته ـ رسانده است.
باب نهم در حکمت و امثال, معایب شاعران مدّعى و نکوهش پزشکان نادان است. در این باب فصل هایى درباره عیوب اهل آن عصر وجود دارد. شاعر در این باب به طور خاص پزشکان نادان و مدّعیِ طبابت را نکوهش مى کند و نیز به مذمّت طبقات گوناگون مردم حتى نزدیکان خویش مى پردازد. به عنوان نمونه, در این فصل به نکوهش عمو, دایى و دیگر خویشاوندان, نیز نفاق و دیگر رذایل پرداخته شده است. شگفت این است که مباحثى مفصّل درباره انواع بیمارى ها و ریشه یابى آن ها در این باب وجود دارد 9. گویى شاعر نمى خواسته خواننده خود را از هیچ یک از دانسته ها و آموخته هایش محروم سازد.
باب دهم خاتمه کتاب است. در این باب سنائى از انگیزه به نظم کشیدن کتاب و همچنین از ابعاد و گوشه هایى از زندگى خود و تجربیّاتش ـ در مرحله کهنسالى و نزدیکى به مرگ ـ سخن رانده است. این باب از فخرورزى شاعر و نیز مهم شمردن اثر منظومش خالى نیست. نیز بندهایى در ستایش برخى بزرگان عصر در آن مشهود است.
کوتاه سخن اینکه ما در این منظومه با شاعرى نابغه مواجهیم که نبوغش در تحول فنّ غزل نمایان است; چنان که این برجستگى را در تحول فنّ مثنوى به اثبات رسانده و آن را عرصه وسیعى براى فلسفه گرى و تفکّر و تأمّل و دریافت مفاهیم عرفانى قرار داده است.
البتّه به سادگى نمى توان حدیقة الحقیقة را به معناى درستِ تعبیر, منظومه اى حماسى ـ عرفانى قلمداد کرد. بهتر است آن را دایرة المعارفى بدانیم که سراینده , آن را به دنبال یک زندگى کاملاً دنیوى و پس از گرایش به مکتب تصوّف و عرفان و التزام بدان, پدید آورده است. سنائى در دانش هاى روزگار خود ید طولایى داشت و بدین سان منظومه خود را در قالب مجموعه اى از این معارف عرضه کرد. انگیزه وى از گرایش به نظم فارسى, آن بود که فرهنگ اسلامى تا زمان شاعر همچنان به زبان عربى بود. هزاران کتاب در علوم و معارف گوناگون به زبان عربى نگاشته شده بود; در حالى که فرهنگ و زبان فارسى همچنان به تألیفاتى در حوزه فرهنگ اسلامى نیاز داشت. بدین سان بود که شاعر براى جبران این نقیصه قیام کرد و دایرة المعارفى فارسى که حاوى بسیارى از علوم و معارف است, به خوانندگان فارسى زبان تقدیم نمود.
هر چند از هم گسیختگیِ آشکارى در بین موضوعات باب هاى حدیقه و نیز در ضمن محتویات هر باب نمایان است, لیکن وقتى این منظومه را با شکیبایى و تأمّل بخوانیم, شاعرى را در آینه آن مى بینیم که انسان, زندگى مادى و معنوى او, اعتلا و انحطاط او, رابطه او با خالق و خلق و نیز محیط سازگارى که باید در این زندگى دنیوى براى او محقّق گردد, همه و همه وى را به خود مشغول داشته است. همه این مسائل را شاعر با روحیه اى عرفانى بررسى کرده است. دنیا را خوار مى شمارد و کار دنیا را به هیچ مى انگارد, ولى در عین حال, از مشکلات مختلفى که انسان با آن رو به روست, غفلت نمى ورزد. حدیقه از این جهت سرشار از موضع گیرى ها و تجربه هاى گوناگون, و انباشته از مفاهیمى دل انگیز و نظراتى ژرف است.
از سویى شیوه بیان شاعر در حدیقه با اختلاف موضوعات تغییر مى کند. گاه به صورت گزارشى ساده در مى آید و آن وقتى است که انواع خواب ها و تعبیر آنها را بر مى شمرد; یا آن هنگام که بیمارى ها و ریشه هاى آن و یا مثلاً ستارگان را یاد مى کند. این موارد معمولاً از جنبه اطّلاع رسانى فراتر نمى رود و اسلوب شاعر در این قسمت ها بیشتر به منظومه هاى علمى و آموزشى شباهت دارد, لیکن وقتى از محبّت یا شوق, یا زهد و عدالت سخن مى گوید, شاعرى مى بینیم که مطلب خود را به خوبى بیان مى کند و تأثیر عمیقى بر جاى مى گذارد; تأثیرى که برخاسته از اسلوب و صورت پردازى خاصّ اوست.
شاعر ما داستان پردازى برجسته است. او در به تصویر در آوردن مفاهیم مورد نظر خود, از داستان بهره مى گیرد; بدین صورت که به بازگویى داستانى پرداخته, آن گاه حکمت نهفته آن را بر ملا مى کند. مولوى نیز برخى داستان هاى خود را از او وام گرفته; هر چند آنها را با شیوه خاص خود تصویر سازى کرده است.
سنائى با ارائه این اثر, تحوّلات جدیدى را در شعر فارسى بنیان نهاد. او حماسه هاى عرفانى را پایه گذارى کرد و همچنین حماسه هاى تعلیمى را ـ یا با رنگ و بویى عرفانى و یا در قالبى علمى ـ پى نهاد. با این حال ما نمى توانیم منظومه سنائى را اثرى حماسى قلمداد کنیم.
نظامى نیز در مخزن الاسرار از سنائى متأثّر است, لیکن مخزن الأسرار به رغم پافشاریِ بسیارى از محقّقان بر تطبیق این دو اثر با همدیگر, اثرى کاملاً متفاوت است, چه نظامى در مخزن الاسرار تنها به یکى از ابعاد حدیقة الحقیقة و آن هم اهتمام به رفتار انسانى, توجّه کرده است; چنان که عطّار هم این گرایش عرفانى را ـ که در بخش هایى از حدیقه جلوه گر شده ـ استمرار بخشید و گسترش داد و شمارى مثنویِ عرفانى پدید آورد که نقطه اوج , اثر دل انگیز او یعنى منطق الطّیر است و در آن, پرکشیدنِ ارواح به سوى آفریدگار را به تصویر کشیده است.
بنابر این سنائى کارى نو ارائه کرد و هر چند نتوانست آن را سامان دهد, امّا اثر او چنان مورد قبول و پذیرش همگان قرار گرفت که تأثیرى شگرف بر شعراى بزرگى همچون نظامى, عطّار و مولانا گذاشت و هر کدام از اینان با الهام از او در جهت کمال بخشیدن به این گونه جدیدِ ادبى, گامى نو برداشتند.
پیش از اینکه سخن را به پایان بریم, مناسب است نمونه اى از داستان هاى تمثیل گونه حدیقة الحقیقة را بازگو کنیم:
(التّمثیل فى شأن من کان فى هذه أعمى فى الآخرة أعمى)
جماعة العمیان و احوال الفیل
بود شهرى بزرگ در حدِ غور
و اندر آن شهر, مردمان همه کور
پادشاهى در آن مکان بگذشت
لشکر آورد و خیمه زد بر دشت
داشت پیلى بزرگ و با هیبت
از پى جاه و حشمت و صولت
مردمان را ز بهر دیدن پیل
آرزو خواست زان چنان تهویل
چند کور از میان آن کوران
برِ پیل آمدند از آن عوران
تا بدانند شکل و هیئت پیل
هر یکى تازیان در آن تعجیل
آمدند و به دست مى سودند
زانکه از چشم بى بصر بودند
هر یکى را به لمس بر عضوى
اطّلاع اوفتاد بر جزوى
هر یکى صورت محالى بست
دل و جان در پى خیالى بست
چون برِ اهل شهر باز شدند
برِشان دیگران فراز شدند
آرزو کرد هر یکى زیشان
آن چنان گمرهان و بدکیشان
صورت و شکل پیل پرسیدند
و آنچه گفتند جمله بشنیدند
آن که دستش به سوى گوش رسید
دیگرى حال پیل ازو پرسید
گفتى شکلى است سهمناک عظیم
پهن و صعب و فراخ همچو گلیم
وان که دستش رسید زى خرطوم
گفت گشته است مر مرا معلوم
راست چون ناودان میانه تهى است
سهمناک است و مایه تبهیست
و آن که را بُد ز پیل ملموسش
دست و پاى سطبر پر بوسش
گفت شکلش چنان که مضبوط است
راست همچون عمود مخروط است
هر یکى دیده جزوى از اجزا
همگان را فتاده ظنّ خطا
هیچ دل را ز کلّى آگه نى
علم با هیچ کور همره نى
جملگى را خیال هاى محال
کرده مانند غتفره به جوال
از خدایى خلاق آگه نیست
عُقلا را در این سخن ره نیست10
پی نوشت ها:
1. غزلى است با مطلع:
ما عاشقان به خانه خمّار آمدیم
رندان لا أبال و عیّار آمدیم
که در آثار مولانا یافت نشد (ر.ک: سنایى غزنوى, مجدود بن آدم, حدیقة الحقیقة و شریعة الطّریقة; تصحیح و تحشیه محمّد تقى مدّرس رضوى, تهران: دانشگاه تهران, 1368, ص (کد)). بنا به گفته نویسنده مقاله, در روایتى به جاى (روح), (روى) آمده است.
2. مشخّصات این اثر را در پانوشت پیشین آوردیم.
3. عناوین ابواب در حدیقه, برخى به عربى و برخى به فارسى است. نویسنده مقاله هم در آن تصرّفاتى کرده است . مدرس رضوى در مقدّمه حدیقه (صفحه (لو)) مى نویسد: (نسخه هاى حدیقه عموماً به ده باب تقسیم, و هر بابى که از چند فصل تشکیل یافته, به مطلب یا مطالبى اختصاص یافته است, و لیکن این ترتیب و تبویب کتاب معلوم نیست که از آنِ حکیم باشد; چه اختلاف بسیارى که در مطالب ابواب و فصول و تقدیم و تأخیر آنها در نسخ مختلف حدیقه است, دلیل روشنى است که مرتّب کننده و جامع آن اشخاص مختلفى بوده و تنها از تصرّف کاتب و نویسده نسخه نیست …. عناوین ابواب و فصول نیز در نسخه ها به کلّى با یکدیگر متفاوت و مختلف مى باشد. بعضى از نسخ, عناوین آن بیشتر به فارسى است و بعضى به عکس,عناوین آن بیشتر به عربى است و در بعضى نسخ, عناوین آن بسیار مختصر و در برخى مفصّل آمده است و این نیز دلیل دیگرى است که جمع و ترتیب کتاب به وسیله چندین کس بوده و هر یک به سلیقه و ذوق خود در تقدیم و تأخیر ابواب و فصول , و ذکر عنوان و عبارات آن تصرّف نموده و مطالب آن را مرتّب کرده و در بابى نهاده و عنوانى براى آن نوشته است).
4. همان , ص 747:
شد تمام این کتاب در مه دى
که در آذر فکندم این را پى
پانصد و بیست و پنج رفته ز عام
پانصد و سى و چهار گشته تمام
5. همان, ص 746:
عددش هست ده هزار ابیات
همه امثال و پند و مدح و صفات
6. همان, ص 745 .
7. این عبارت در متن حدیقه (همان, ص 315) به زبان عربى است. گفتنى است نگارنده این سطور عبارات عربیِ حدیقه را ترجمه نکرده است.
8. همان, ص 325 ـ 336.
9. همان, ص 693.
10. همان, ص 69. گفتنى است داستان معروف مثنوى (پیل اندرخانه اى تاریک بود), پرداختى دیگر از این ابیاتِ سنایى است.

تبلیغات