آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن

 هرکس و هر گروهى به شیوه اى در راه شناخت خداوند گام برداشته اند, برخى عقل را مناط معرفت قرار داده اند و برخى کشف و شهود را و هر کدام بر رأى و نظر خویش استدلال هایى آورده اند. عرفا راه شهود را برگزیده اند و گفته اند عقل توان ندارد به شناخت حق نائل آید, چرا که عقل مخلوق است و مخلوق از دریافتِ تمام و کمال خداوند عاجز, مگر لطف و عنایت بارى تعالى رهنمون راهش گردد و البته مراقب بوده اند ذره اى از قرآن و سنت تخطى نورزند و همیشه دستورهاى اسلام را معیار درستى و نادرستى فعل خویش سازند.
محیى الدین اولین کسى بود که با استعداد ذاتى و توفیق الهى به افکار این گروه ساختار بخشید و آنها را مدون ساخت. این امر سبب گردیده اهل فن همیشه از وى به بزرگى یاد کنند و با القابى چون شیخ اکبر مقام و عظمت والاى او را گوشزد عام و خاص نمایند و همین امر موجب شد جناب آقاى محمد بدیعى به پژوهشى در باب وى دست زند و اثرى در دوازده فصل و دو ضمیمه به خواننده علاقه مند ارائه دهد, عنوان فصل ها به ترتیب عبارتند از: زندگى نامه; سفرهاى ابن عربى; اساتید و مشایخ; کتب و رسالات; شارحان عرفان ابن عربى; نظر بزرگان اسلام درباره ابن عربى; دیدگاه علماى معاصر در مورد ابن عربى; مذهب ابن عربى; مقام اهل بیت در نظر محیى الدین; عرفان عملى در طریقت ابن عربى; وحدت وجود, محور عرفان ابن عربى; پاسخ به اشکالات منتقدان.
مؤلف در فصل اول مى آورد که محیى الدین در هفدهم ماه رمضان سال 560ق در مرسیه از شهرهاى اندلس به دنیا آمد و هشت سال نداشت که همراه خانواده به اشبیلیه رفت و آن جا به فراگیرى علوم پرداخت, در ضمن از پرداختن به مسائل عرفانى غافل نبود.
هنوز جوان بود که تحولى معنوى در وى پدیدار گشت و او را بر سر زبان ها انداخت تا جایى که ابن رشد به ملاقات او رغبت داشت و وقتى همدیگر را دیدند جز (نه) و (بلى) میان ایشان سخنى رد و بدل نشد. همین دو کلمه به تعبیر ابراهیم دینانى بار معنایى بسیارى داشت: (وقتى محیى الدین مى گوید بلى, یعنى عقل گوهرى است که مى تواند انسان را به سوى خداوند هدایت نماید و تا اندازه اى اسرار هستى را دریابد, ولى هنگامى که مى گوید نه یعنى عقل همواره در معرض خطر گمراهى است, امکان لغزش و فرو افتادن در ورطه هلاکت همیشه عقل را تهدید مى کند) (ص26و27).
محیى الدین در ضمن از ذوق و استعداد شعرى برخوردار بوده و همین شم ادبى بوده که او را به سمت دبیرى رسانده و پیش از آن که به عرفان قدم گذارد وقتش را به سرودن شعر و شکار مى گذرانده, وى علاوه بر دیوان دفتر شعرى با نام (ترجمان الاشواق) دارد که به گفته استاد مطهرى با عنوان (ذخائر الاعلاق) چاپ شده است (ص37).
سرانجام محیى الدین به سن 78 سالگى در سال 638ق از دنیا رفت. مدفن وى در کوه قاسیون در شمال شهر دمشق است. گفتنى است نویسنده در باب عقیده ابن عربى درباره عقل و برترى شهود بر آن اطلاع هایى به دست مى دهد که در فهم عقل از دیدگاه مولوى اثرگذار خواهد بود.
نویسنده در فصل بعدى به سفرهاى ابن عربى مى پردازد, سفرهایى که به نوعى در تکامل روحى وى نقش داشته اند و اسباب عروج وى را فراهم آورده اند, در سفر به مورور با عبدالله مورورى آشنا شد و از همصحبتى وى افاده برد, در سفر تونس است که کتاب خلع النعلین از ابوالقاسم بن قسى را مى خواند و به دیدار حضرت خضر مشرف مى شود, در فاس است که به زیارت حضرت امام زمان(ع) نائل مى شود و در سفر مکه بود که با مکین الدین و خواهر زاهد و پارسایش آشنا مى شود و در همین سفر است که به تألیف فتوحات مکیه مى پردازد و (ترجمان الاشواق) را مى سراید و در سفر قونیه بود که به تصنیف کتاب هاى مشاهده الاسرار و رسالة الانوار… روى مى آورد و صدرالدین قونوى به محضرش مى رسد و در سفر دوم به بغداد بود که از شیخ شهاب الدین سهروردى دیدار مى کند و از وى افاده مى برد. آخرین سفر وى سفر به دمشق بود, مولوى در این شهر با وى دیدار مى کند و در این شهر است که از دنیا مى رود.
فصل سوم اختصاص به اساتیدى دارد که ابن عربى از ایشان سود و بهره علمى برده است, بزرگانى چون حافظ ابوبکر محمد بن خلف لَخمى, ابوالقاسم عبدالرحمن بن غالب شرّاط قرطبى, قاضى ابومحمد عبدالله بازلى, قاضى ابوعبدالله محمد بن سعید بن دَربون. مخاطب در این فصل پى مى برد که ابن عربى از زمره آن عرفایى نبوده که از قلم و علم پرهیز داشته اند, در هر زمان و مکانى که فرصت دست مى داد زانو مى زد و از محضر عالمان سود مى جست.
پر مایگى و فزونى دانش سبب گردید ابن عربى دست به تألیف هاى گونه گونى بزند تا حدى که مؤلف این اثر 511 عنوان کتاب را در فصل چهارم به وى نسبت مى دهد, از جمله این آثار: کتاب الادب, کتاب الابداع و الاختراع, کتاب الاعراف, کتاب الامر والخلق, کتاب الانسان, کتاب الباء, کتاب البقاء, کتاب التحویل, فتوحات مکیه, فصوص الحکم, رسالة فى آداب الشیخ والمرید, رسالة البرزخیه.
فصل پنجم به افرادى اختصاص دارد که بر فصوص الحکم ابن عربى شرح نوشته اند و کوشیده اند نکته هاى مبهم آن را تبیین و آشکار سازند و به بدین گونه افکار و اندیشه هاى ابن عربى را بسط داده اند, از جمله: صدرالدین محمد بن اسحاق قونوى, فخرالدین ابراهیم همدانى, عفیف الدین تلمسانى, مؤیدالدین بن محمد جَندى, داود بن محمد قیصرى, سید حیدر آملى, خواجه محمد پارسا, تاج الدین حسین خوارزمى و نورالدین عبدالرحمن جامى, محمدرضا قمشه اى.
نویسنده آقا محمدرضا قمشه اى را (آخرین فرد شاخص از شارحان و مروجان عرفانِ ابن عربى) مى داند و این افراد را شاگردان برجسته و فرهیخته وى برمى شمرد: میرزا هاشم اشکورى, میرزا حسین کرمانشاهى, میرزا محمود قمى و آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى. بعد از کسانى نام مى برد که از محضر پر فیض این بزرگواران سود و بهره علمى و معنوى برده اند: میرزا محمدعلى شاه آبادى, آقا سید حسین بادکوبه اى و میرزا احمد آشتیانى و… سپس از امام خمینى و آیت الله جوادى آملى و آیت الله حسن زاده آملى نام مى برد که هر یک به نوعى در ترویج و تحلیل آراى ابن عربى نقش داشته اند, در آخر با استناد به نوشته عثمان یحیى از 49 نفر دیگر یاد مى کند که به تشریح نظریه هاى عرفانى محیى الدین اهتمام کرده اند, البته متذکر مى شود چون عثمان یحیى به کتابخانه هاى ایران و هند و پاکستان مراجعه نکرده بسیارى شرح هاى فصوص, چه قدیم و چه جدید, را ثبت و ضبط ننموده است.
نویسنده در فصل ششم به موافقان و مخالفان سنى و شیعه ابن عربى مى پردازد, از ستایندگانِ سنى مى توان به امام فخر رازى و شهاب الدین سهروردى و از موافقان شیعه مى توان به سید حیدر آملى و قاضى نورالله شوشترى و صدرالمتألهین و فیض کاشانى اشاره کرد, میان ذم کنندگان سنى مى توان از ابن تیمیه و علاءالدوله سمنانى نام برد و میان قدح کنندگان شیعى مى توان از علامه مجلسى و حاج میرزا حسین نورى یاد نمود.
مؤلف براساس گفته بزرگانى چون امام(ره) به این نتیجه مى رسد که از آن عده اى به مخالفت با ابن عربى پرداخته اند که بطن سخن وى را درنیافته اند, به عمق مفهوم (وحدت وجود) و دیگر اصطلاح ها پى نبرده اند, در ادامه مى گوید اگر عرفا به رمز روى کرده اند و نیت ذهنى خویش را در پرده و ابهام گفته اند به این دلیل است که هیچ سخن و کلامى توان ندارد این بار معنوى را بیان کند و دیگر آن که هرکس درخور فهم این مطالب نمى باشد.
فصل هفتم به رأى و نظر این بزرگان معاصر در باب ابن عربى اختصاص دارد: امام(ره), شهید مطهرى, علامه حسن زاده آملى, آیت الله سید احمد فهرى, علامه حسینى تهرانى.
نویسنده در فصل هشتم به این مسأله مى پردازد که ابن عربى شیعه بوده و تقیه مى کرده است و براى مستدل کردن سخنش دلایل این سه عالم بزرگوار در باب شیعه بودن محیى الدین را مى آورد: شیخ بهائى, قاضى نورالله شوشترى, میرزا محمدامین استرآبادى. اما فصل نهم به این مبحث مختص است که اهل بیت(ع) در کلام و فکر محیى الدین جایگاه ویژه اى دارند و ابن عربى, جاى جاى, به ایشان اشارت نموده است از جمله (حضرت على را بعد از حضرت ختمى مقام, افضل کائنات و اولین قابل تجلى وجودى و سرّ الانبیا دانسته) یا درباره امام صادق مى گوید: (امام صادق همان کسى است که در اعماق اندیشه هاى خود فرو رفت و درّهاى شاهوار را از صدف اسرار به در آورد و رموز گره خورده علوم) را گشود یا درباره حضرت مهدى(ع) گفته: (ان الولایة الخاصة المحمدیه تختم بالمهدى و لذا کان صلوات الله علیه من اشراط الساعة). در پى احادیثى آمده که ابن عربى از امیرالمؤمنین و امام زین العابدین و امام جعفر صادق(ع) روایت کرده است.
مؤلف در فصل دهم به چارچوب عرفان عملى در اندیشه محیى الدین اشاره مى کند, سالک براى وصال باید مراحل و منازلى را بپیماید که بى رهنمونى و راهنمایى شیخ ممکن نیست, چرا که امکان لغزش بسیار است; (پس از وجدان شیخ ـ که گفته شد وجودش براى سالک ضرورت دارد ـ اعمال طریقت عبارت است از: جوع, سهر, صمت و عزلت; صدق, توکل, صبر, عزیمت و یقین. چهار عمل اولى, اعمال ظاهرى و پنج عمل بعدى اعمال باطنى هستند).
فصل یازدهم پردازشى مجمل به محور مباحث ابن عربى, وحدت وجودت, است. البته پیش از محیى الدین درباره مفهوم وحدت وجود بحث شده, اما نه با این عنوان, به سخن دیگر (قبل از محیى الدین هم وحدت وجود بوده است, منتها به نام وحدتِ وجود نبوده, عرفاى دیگر آن را با بیان دیگر ذکر مى کردند, بدون آن که نام وحدت وجود به آن بدهند). پس از ابن عربى, وحدت وجود موضوع تفکر و تأمل بسیارى اندیشمندان و عرفان پژوهان قرار گرفت, از جمله شیخ بهایى در رسالة الوحدة الوجودیه; آقا محمدرضا قمشه اى در رسالة فى وحدة الوجود بل الموجود; آیت الله محمد حسین کاشف الغطاء در وحدت وجود یا وحدت موجود; پروفسور سید حسن امین در وحدت وجود در فلسفه و عرفان اسلامى. نویسنده براى توضیح وحدت وجود سخنانى از علامه حسینى تهرانى و آیت الله کاشف الغطاء را نقل مى نماید.
فصل دوازدهم پاسخ به اشکال هایى از این قبیل است: آیا مشاهدات و مکاشفات مورد تأیید و معتبر مى باشد; چگونه مى شود مکاشفه اى حاصل آید ولى خلاف آن در خارج واقع شود, در فتوحات آمده که یکى از رجبیون روافض را خوک دیده است, چگونه مى شود آن را توجیه کرد.
در آخر رساله مناقب و ترجمه یکى از نامه هاى ابن عربى به فخرالدین رازى آمده و منضم شده است, که در آشنایى مخاطب با افکار محیى الدین مى تواند مهم باشد.
این اثر بنا دارد مخاطب را با ابن عربى و برخى افکار و آثار وى آشنایى دهد و در این امر توفیق یافته و به گونه اى به نوشتار درآمده که میزان مخاطبان را وسعت دهد و ویژه سطح و قشر خاصى نباشد, اما اشکال هایى از این قبیل به آن وارد است:
1. همان گونه که مؤلف گوشزد کرده همه عظمت ابن عربى به این است که بحث و نظرهاى عرفانى را سامان بخشیده و چارچوبى خاص به آنها بخشیده است, مثلاً پیش از او هم به مسأله وحدت وجود نظر داشته اند, اما ابن عربى بوده که آن را با این عنوان باب کرده است, پس مى توان نتیجه گرفت عنوان (احیاگر عرفان) براى وى کمى غلو است.
2. از ویژگى هاى یک پژوهش خوب این است که هر رأى و نظرى را به منبعى استوار و محکم ارجاع دهد تا سخنش درخور اعتنا و توجه دیگر محققان گردد. مؤلف گرامى به این سخن باور دارد و جا به جا مآخذ خویش را یادآور شده, اما مى توان مواردى را نشان داد که نویسنده به اظهارنظر پرداخته, منتها گفته خویش را مستدل نساخته است, از جمله وقتى در صفحه 9 مى گوید (اسلام براى ادراک معارف و تعالیم خود, سه راه را معرفى کرده است: اول, ارشاد و راهنمایى مولوى; دوم, استدلال و بیان منطقى, سوم, راه وجدان و مشاهده) کلام خویش را به هیچ مأخذى مزین نمى سازد یا در همین صفحه وقتى پیشینه عرفان را به وحى و سخنان ائمه اطهار مى رساند هیچ مدرکى ارائه نمى دهد.
3. بهتر بود درباره مایه هاى عرفان اسلامى کمى عمیق تر بحث مى کردند, کسى نمى تواند منکر چشمه گرفتن عرفان از قرآن و سنت باشد, منتها قسم هم نمى شود خورد که عرفا از دیگر اندیشه هاى عرفانى بى خبر بوده اند و به نوعى تحت تأثیر آنها واقع نشده اند, تشابه عقاید عرفا و نو افلاطونیان را چگونه مى توان توجیه کرد.
4. مؤلف بهتر بود در برخى موارد شرح و تحلیل را پیشه مى ساخت, مثلاً وقتى آیت الله جوادى آملى لقب شیخ به محیى الدین مى دهد و آن را برازنده انسان کامل مى شمرد باید درباره تفاوت شیخ و ولى و انسان کامل سخن مى گفت تا وقتى مخاطب (انسان کامل) نسفى را مى خواند به اشتباه نیفتند, دستامد مطالعه این اثر آن است که انسان کامل در مرحله اى بالاتر از شیخ و ولى قرار دارد یا وقتى به نقل این گفته شهید مطهرى مى پردازد که (نه پیبش از او و نه بعد از او کسى به پاى او نرسیده است, به همین جهت او را شیخ اکبر نامیده اند) باید تبیین مى کرد آقاى مطهرى براساس چه معیار و میزانى این حرف را زده است, وقتى ملاکى وجود ندارد این سخن نادرست مى نماید, آیا بزرگى شیخ اکبر به این نیست که همه اندیشه هاى عرفا را در ساختارى منسجم قرار داده و از این جهت کسى به مقام ابن عربى نمى رسد.
5. بهتر بود محدوده هر بحثى معین شود تا بحثى دیگر با آن درنیامیزد, فى المثل اشاره به اندیشه هاى فکرى ابن عربى و اختلاف مشرب وى با فیلسوفان در فصل اول (زندگى نامه) نادرست است, باید در جایى عنوان مى شدند که مؤلف سعى داشت حیات فکرى محیى الدین را توصیف نماید.
6. گاهى ربط جمله اى با جمله قبل, مشخص نیست, براى نمونه وقتى در صفحه 46 مى نویسد (ابن عربى در آن شهر به دست کسى کتابى به نام المدینة الفاضله مى بیند که قبلاً آن کتاب را ندیده بوده است. کتاب مزبور را از صاحبش مى گیرد و مى گشاید, اولین جمله آن را که مى بیند نمى پسندد و لذا از مطالعه منصرف مى شود و آن را به صاحبش مى دهد) خواننده نمى تواند ربط این عبارت را با عبارت قبلى درک کند.
7. بناى مؤلف بر کم گویى و گزیده گویى است, اما در عمل از این نیت تخطى کرده است, بیشتر زیاده گویى دارد, اگر این اصل را رعایت مى کرد تعداد صفحات کتاب کمتر مى شد, فى المثل وقتى از قاضى نورالله شوشترى در صفحه 145 مى نویسد مى توانست از ابتداى (که مانند دیگر عالمان…) تا (سروده است) را حذف کند بى آن که ذره اى به مفهوم مد نظرش خدشه وارد شود, در ضمن بهتر بود فقط به کتاب مجالس المؤمنین وى بسنده مى کرد, چرا که زبانزدترین نوشته وى همین اثر است.
8. دو فصل (نظر بزرگان اسلام درباره دین) و (دیدگاه علماى معاصر در مورد ابن عربى) بهتر بود حذف مى شد چون دانستن یا ندانستن این نظریه ها به فهم اندیشه هاى ابن عربى سود نمى رساند, بهتر بود به جاى این دو فصل بابى گشوده مى شد و خط سیر افکار محیى الدین, هرچند سطحى, تعیین مى گردید.
9. با وجود فصل نهم دیگر بحث و تأمل در باب مذهب ابن عربى زاید است, فصل نهم به خوبى نشان مى دهد که وى به اهل بیت و کلام ایشان نظر داشته است, البته این نظر نمى تواند دلیل محکمى براى شیعه بودن وى باشد, چرا که عرفاى دیگر نیز به اهل بیت توجه کرده اند و به کلامشان استناد کرده اند.
10. بهتر بود مؤلف همه نقل قول هایى را که حول یک موضوع مى گردند به دو یا سه نقل تقلیل مى داد و در پاورقى خواننده را به دیگر قول ها ارجاع مى داد, چرا که نقل ده مورد و با یک موضوع خسته کننده و ملال آور است, مثلاً در صفحه 96 و 97 ده نقل قول آورده, حال آن که اکتفا به یک یا دو سه نقل سزاوارتر بود.
11. بهتر بود کتاب با ویرایشى بهتر به چاپ مى رسید تا کلمات هم معنا کمتر پشت هم قرار مى گرفتند و ثبت و ضبط کلمات به یک شیوه واحد بود که خواننده نپرسد چرا دو کلمه گفتگو و جستجو را جدا تایپ کرده اید و علامت (ها) را در بیشتر موارد به کلمه قبل پیوند داده اید, تا چینش پاورقى ها یکدست تر بود, در یک پاورقى نام مؤلف بیاید و در پاورقى دیگر نام مؤلف ضبط نشده باشد (ر.ک: ص19), تا حشو کمتر به چشم مى آمد, مثلاً در صفحه9 وقتى مؤلف مى نویسد: (سه راه را معرفى کرده است) دیگر کلمات اول و دوم و سوم زائدند تا عبارت هاى زشت و نازیبایى چون (هنوز مویم بر چهره نروییده و شاربم سبز نشده بود) (ص25) کمتر به نظر مى رسید و….
 

تبلیغات