آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
(دیپلماسى) از مفاهیم رایج در عرصه علوم سیاسى و روابط بین الملل است و از لحاظ نظرى و عملى در جوامع مختلف بدان پرداخته شده است. یکى از سؤالات اساسى که در جامعه ما همواره مطرح بوده و هست این است که آیا دیپلماسى اسلامى ماهیت مستقلى از دیپلماسى متعارف در دنیا دارد؟ این سؤالى است که کتاب دیپلماسى و رفتار سیاسى در اسلام به دنبال پاسخ به آن مى باشد. این کتاب را آقاى عبدالقیوم سجادى تألیف کرده و از سوى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع) و بوستان کتاب منتشر گردیده است. مؤلف در مقدمه هدفِ کتاب را پر کردن خلأ موجود در ارائه یک الگوى نظرى از دیپلماسى دینى و نیز ارائه یک متن درسى براى درس (دیپلماسى و رفتار سیاسى در اسلام) مى داند.
فصل اول اختصاص به کلیات و مفاهیم دارد که طى آن به مفهوم دیپلماسى, سیره و رفتار سیاسى, دیپلماسى و رفتار سیاسى در اسلام, رابطه دیپلماسى و اخلاق, دیپلماسى, سیاست خارجى و روابط بین الملل, اصول سیاست خارجى اسلام مى پردازد. مؤلف در این فصل ضمن ارائه تصویرى اجمالى از ماهیت نظام بین المللى درباره برداشت ها و نگرش هاى رئالیستى و ایدئالیستى از روابط بین الملل بحث مى کند که در رئالیسم اصالت با جنگ است که این دیدگاه ناشى از بدبینى افراطى به ذات انسان است, در مقابل در مکتب ایدئالیسم اصالت با صلح است که ناشى از نگاه خوش بینانه این مکتب به ذات انسان است, در حالى که در اسلام انسان موجودى داراى ماهیت دوگانه است که هم میل فطرى به سوى نیکى ها دارد و هم میل غریزى به سوى بدى و شرارت و بر این اساس در مورد اصالت در روابط بین المللى هم نه تمایل مطلق به صلح مطرح است و نه تمایل مطلق به جنگ و نه جنگ اصل است و نه صلح همیشگى است, هرچند که صلح محورى از اصول اساسى سیاست اسلامى محسوب مى شود. مؤلف در این راستا چهار اصل دعوت یا جهاد, اصل ظلم ستیزى و نفى سبیل, اصل عزت اسلامى و سیادت دینى و اصل التزام و پایبندى به پیمان هاى سیاسى را از اصول سیاست خارجى و دیپلماسى اسلامى معرفى مى کند. در مورد دعوت یا جهاد محور اصلى بحث این است که آیا در اسلام دعوت اصالت دارد یا جهاد و مؤلف پس از بررسى دیدگاه هاى مختلف به این جمع بندى مى رسد که دعوت قبل از جهاد ضرورت دارد و جهادِ قبل از دعوت فاقد مشروعیت است; مؤلف در این قسمت به دنبال پاسخ به ادعاى مستشرقین در مورد جنگ محورى اسلام است. اصل نفى سبیل هم با وجود برداشت هاى مختلف از آیه شریفه مربوطه به عدم جواز سلطه کافران بر مسلمانان تعبیر مى شود. عزت هم بیانگر برترى تعالیم و جامعه اسلامى در مقابل بیگانگان است. اصل التزام به پیمان هاى سیاسى هم ناظر بر دستورهاى اکید اسلام بر ضرورت وفاى به عهد و پیمان مى باشد. مؤلف در مجموع در فصل اول با تأکید بر بنیاد اخلاقى سیاست در اسلام, دیپلماسى اسلامى را برخلاف دیپلماسى رایج و بیگانه, آراسته به موازین اخلاقى مى داند که براساس آن, استفاده از ابزارهاى غیر اخلاقى نمى تواند به رسمیت شناخته شود.
فصل دوم اختصاص به ماهیت دیپلماسى اسلام دارد که از دو جنبه حقوقى و عملى مورد توجه واقع شده است. از لحاظ حقوقى درباره موضوعاتى چون شرایط برقرارى روابط دیپلماتیک و دیدگاه اسلام, اسلام و شناسایى بین المللى, مصونیت سیاسى سفیران, معاهدات و قراردادهاى بین المللى از نظر اسلام, شیوه هاى حل اختلافات بین المللى از دیدگاه اسلام بحث مى شود.
مؤلف شناسایى بین المللى از دیدگاه اسلام را با فرض این که برقرارى روابط مسالمت آمیز به مفهوم شناسایى است تأیید مى کند و عیار آن را هم برقرارى روابط با قبایل مختلف از سوى پیامبر مى داند. حال این سؤال مطرح مى شود که آیا این شناسایى با جهانشمولى اسلام در تعارض نیست. مؤلف به آن پاسخ منفى مى دهد. اصل مصونیت سفیران نیز در حقوق اسلامى و رفتار مسلمانان اصل پذیرفته شده اى بوده است که در عقد یا قراردادِ امان ریشه دارد که هم در سیره پیامبر(ص) و هم در روایات ایشان مورد تأکید بوده است. مصونیت سفیران شامل مصونیت اموال هم مى شود و البته شامل اصل رفتار متقابل در مورد توقیف نمایندگان و سفراى اسلامى هم هست. همچنین مؤلف در مورد ضرورت پایبندى به عقود و معاهدات بین المللى و مشروعیت آنها آیاتى از قرآن و روایاتى از حضرت رسول را نقل مى کند. از مذاکرات سیاسى و نیز میانجیگرى و داورى هم در دیپلماسى اسلام استفاده مى شود. آخرین بحث این قسمت ویژگى هاى سفیر از دیدگاه اسلام است که در سه مجموعه از ویژگى هاى اخلاقى, جسمانى و علمى و فرهنگى بررسى گردیده است.
فصل سوم به اهداف دیپلماسى اسلام اختصاص دارد. ابتدا به تقسیم بندى هاى مختلف از اهداف سیاست خارجى مى پردازد و چند دیدگاه صاحب نظران غربى را بررسى مى نماید که از جمله اینها تقسیم اهداف به کوتاه مدت, میان مدت و بلند مدت و در یک تقسیم بندى دیگر به اهداف ضرورى, حیاتى و غیر حیاتى مى باشد که مؤلف تقسیم بندى زمانى را مبناى تحلیل خود قرار مى دهد و هدف بلند مدت دیپلماسى اسلامى را با توجه به هدف نهایى رسالت انبیا (سعادت بشرى و کمال انسانى) در دو بعد مادى و معنوى معرفى مى کند. اهداف میان مدت هم شامل صدور, حفظ و بسط ارزش هاى دینى, اصلاح روابط انسانى در سطح جوامع بشرى و ایجاد امنیت خارجى است و نهایتاً هم حفظ موجودیت حکومت اسلامى, تمامیت ارضى و منافع مسلمانان از اهداف کوتاه مدت و حیاتى دیپلماسى اسلامى تلقى مى شود.
اما سؤالى که مطرح مى شود رابطه منافع ملى و مصالح اسلامى در دیپلماسى اسلامى است که مؤلف این وجوه را محتمل مى شمارد: نسبت تساوى; نسبت تأثیرگذارى جزئى; نسبت تعارض و ناسازگارى که وجه سوم مورد بحث و اختلاف اساسى است. براى تلفیق این دو حوزه دیدگاه هاى مختلفى از منافع مطرح شده است که عبارتند از تلفیق منافع ملى و مصالح اسلامى, نظریهّ ام القرى, قاعده میسور, قاعده تزاحم. مؤلف ضمن تبیین اجمالى هر یک از این دیدگاه ها به نقد آنها مى پردازد. شکل اساسى نظریه تلفیق این است که این نظریه با تأکید بر ضرورت هر دو مقوله نمى تواند حالت تعارض منافع ملى و مصالح اسلامى را توضیح دهد. نظریه ام القرى هم مبتنى بر مفروض هایى چون ام القرى بودن ایران است که این مفروض ها با سؤال هاى جدى روبه روست. قاعده میسور هم کارآمدى لازم را براى حل فصل منافع ملى و مصالح اسلامى ندارد و قاعده تزاحم هم درست است که تزاحم این دو را به خوبى مى تواند توضیح دهد, ولى اهم و مهم را نمى تواند به راحتى تشخیص دهد, هرچند این قاعده تزاحم قابلیت بیشترى براى این معضل داراست که با بحث منطقةالفراغ شهید صدر در ارتباط است.
فصل چهارم به بررسى ابزارهاى دیپلماسى از دیدگاه اسلام اختصاص دارد. رویکرد کلى اسلام به استفاده از ابزارها در چارچوب اندیشه و ارزش هاى دینى فهم پذیر است. این ابزارها شامل مذاکره, ابزارهاى تبلیغاتى ـ فرهنگى و ابزارهاى اقتصادى مى باشد که مؤلف به ذکر مثال هایى در مورد سیره پیامبر در مذاکرات و نیز روایاتى در این زمینه و دیگر ابزارهاى دیپلماسى مى پردازد و آن را با روش ها و ابزارهاى مورد استفاده کشورهاى دیگر مقایسه مى کند. از جمله ابزارها ابزارهاى تبلیغى است که مؤلف در این راستا محتواى پیام دیپلماسى اسلام را ناظر به سعادت و کمال بشرى مى داند. ابزارهاى اقتصادى ـ هم به صورت تشویقى و هم به صورت تنبیهى ـ نیز در دیپلماسى استفاده شده تألیف قلوب از موارد آن در اسلام است.
بخش دوم با تطور تاریخى دیپلماسى اسلامى آغاز مى شود که به دنبال بررسى تحول دیپلماسى اسلامى است. یکى از این حوزه هاى تحول, اهداف است که در دوران پیامبر (دعوت) هدف اساسى بوده است, اما در دوران عمر و عثمان دیپلماسى اسلامى با دو هدف دعوت و توسعه و تثبیت حاکمیت سیاسى سازماندهى شد و دوران حضرت على(ع) هم دوران رکود دیپلماسى اسلامى است و در دوران اموى و عباسى (دعوت) اولویت خود را به نفع توسعه قلمرو حکومت اموى از دست داد و دیپلماسى جنگى غلبه پیدا کرد. حوزه دیگر تحول, تحول اصول سیاست خارجى و دیپلماسى اسلامى بود که در دوره هاى اموى و عباسى بیشتر محسوس بود و اصول مذکور به طور کلى مورد غفلت واقع شدند.
روش هاى دیپلماسى هم تا حد زیادى متحول شد و به روش هاى موجود در دربارهاى ایران و روم تمایل پیدا کرد. عوامل عمده تحول تغییر در ساختار سیاسى و توسعه حکومت اسلامى مى باشد. در فصل دوم از بخش دوم نمودهاى تاریخى و عینى این تحولات بررسى مى شود. نکته مورد تأکید مؤلف در آغاز همسو نبودن بین نظر و عمل در دیپلماسى اسلامى و در گذر تاریخى است. در این فصل ابتدا دیپلماسى عصر پیامبر در سه سطح ارتباط با قبایل عرب و یهودیان, ارتباط با دولت هاى هم جوار و ارتباط با قدرت هاى بزرگ ایران و روم بررسى مى شود که در سطح قبایل با موفقیت کامل و در سطح دولت ها با موفقیت نسبى همراه بوده است. دیپلماسى دوران خلفاى راشدین نیز از دیپلماسى پیامبر متأثر بود و براساس گسترش اسلام و گسترش حاکمیت سیاسى اسلام و جنگ و جهاد استوار بود و بیشتر هم ناظر به دو امپراطورى روم و ایران بود. اما اساس دیپلماسى دولت اموى بر اصل تهاجم نظامى و توسعه سرزمینى استوار بود. دولت اموى براى مقابله با امپراتورى روم از سه محور تهاجمات مستقیم نظامى, هم پیمانى با قبایل مسیحى ناراضى و جابه جایى جمعیت اعراب و مسلمان در شهرهاى دولت رم استفاده مى کرد. در حوزه شمال (یعنى آفریقا و اندلس) و حوزه شرق هم سیاست دیپلماتیکى بر همان پایه ها استوار بود. مؤلف در این قسمت به توضیح چگونگى گسترش خلافت اموى در این سه حوزه مى پردازد. دیپلماسى دوره عباسى هم در سه سطح دیپلماسى سیاسى ـ نظامى, تجارى و فرهنگى بررسى شده است. دیپلماسى سیاسى ـ نظامى در تداوم سیاست اموى در توسعه ارضى و نیز جلوگیرى از تجزیه و قلمرو اسلامى بود که از طریق دفاع از خطوط مرزى و تمامیت ارضى, استفاده از تاکتیک مقابله به مثل, استفاده از مناقشات داخلى در تضعیف نظامى ـ سیاسى امپراتورى رم, آزادى اسرا و انعقاد صلح نامه صورت مى گرفت. دیپلماسى تجارى هم به تبع محوریت اقتصادى بغداد در دوران هارون و مأمون شکل گرفت و روابط دیپلماسى فرهنگى هم در این دوره رشد چشمگیرى پیدا کرد. اما عصر عثمانى نقطه عطفى در تحول دیپلماسى اسلامى به شمار مى آید که ریشه در تحول نظام بین الملل دارد که مى توان آن را عصر گذر از دیپلماسى سنتى دینى, شفاف, صریح و اسلام وطنى به دیپلماسى سیاسى, غیر شفاف, پیچیده و مرموز ملیت وطنى تعبیر کرد. دیپلماسى عثمانى ناظر بر حوزه اروپا, روسیه, شمال آفریقا و اسپانیا و شرق اسلامى بود. مهمترین این حوزه ها اروپا بود که سیاست جهاد و توسعه در آن حوزه تداوم پیدا کرد و در این زمینه امپراطورى عثمانى پیشرفت هاى زیادى کرد و از محورهایى چون منزوى سازى دولت هاى رقیب, توسعه اختلافات داخلى و بهره بردارى از آن, تغییر ساختار جمعیت, انعقاد پیمان هاى صلح و همکارى استفاده مى شد. روابط عثمانى با روسیه روابطى رقابت آمیز و خصمانه بود. در شمال آفریقا دولت عثمانى سیاست تسخیر شمال آفریقا را تداوم بخشید. در شرق اسلامى دولت صفوى در ایران و دولت ممالیک در سوریه و مصر رقباى امپراطورى عثمانى محسوب مى شوند و جنگ هاى متعددى بین عثمانى و صفویه رخ داد که سلطان سلیم حملات خود را با انگیزه مذهبى توجیه مى کرد. دولت عثمانى در قلمرو ممالیک پیشرفت هایى هم به دست آورد. دیپلماسى عثمانى در دوران قدرت, تهاجمى و در دوران ضعف, تدافعى بود.
اما نقد این اثر در دو قسمت محتوایى و شکل صورت مى گیرد که نقدهاى محتوایى ناظر بر مؤلف کتاب است و نقدهاى شکلى بیشتر ناظر به ناشر کتاب است; ابتدا به بررسى محتوایى اثر مى پردازیم:
ـ مؤلف به هیچ عنوان توضیح نمى دهد که واژه رفتار سیاسى به عنوان عطف دیپلماسى به چه معناست, چرا که دیپلماسى ناظر به روابط خارجى است, در حالى که رفتار سیاسى ناظر به سیاست داخلى است و مؤلف بدون توجه به این مسأله عنوان کتاب را براساس واحد دانشگاهى به همان نام انتخاب کرده است.
ـ هدف اساسى این کتاب این است که ماهیت مستقل دیپلماسى اسلامى را از دیپلماسى رایج در دنیا اثبات کند و این مطلب در صفحات متعدد تأکید مى شود. سؤال این است که کدام اسلام مورد نظر است, آیا نظریه و اندیشه اسلامى مورد نظر است یا تحقق تاریخى دولت در جهان اسلام منظور مؤلف است. اگر بحث در سطح اندیشه مطرح است, دیدگاه هاى متعددى در این زمینه وجود دارد. اگر سطح تحقق عینى دولت هاى اسلامى مد نظر است که در این زمینه شکافى اساسى بین نظر اسلام و آنچه در عمل تحقق یافته به چشم مى خورد. در عین حال, این وضعیت موجب شده است که بین نظر و عمل همواره خلط شود. مؤلف گاه از دیپلماسى اسلامى در وضعیت آرمانى بحث مى کند که دیپلماسى اسلامى چنین است و چنان و به کمال انسان نظر دارد و به دنبال تعمیق باورهاى دینى است و گاه به دیپلماسى اسلامى از منظر وضعیت عینى و تحقق تاریخى آن نگاه مى کند, بدون این که ارتباط این وضعیت آرمانى را با وضعیت عینى و تفاوت هاى آن توضیح دهد. در عین حال مؤلف در تأیید این وضعیت آرمانى دیپلماسى اسلامى به روایاتى از حضرت على(ع) استناد مى کند, در حالى که در دیپلماسى عملى به دیپلماسى اموى نظر دارد.
ـ آیا مسأله این است که در اسلام نوع خاصى از دیپلماسى مطرح است که متفاوت از دیپلماسى هاى دیگر است؟ ظاهراً دیدگاه مؤلف دنبال اثبات همین موضوع است, ولى نمى تواند اصول و مبانى اى را مطرح کند که منحصراً مربوط به دیپلماسى اسلام باشد, براى مثال در بحث اصول دیپلماسى اسلامى مانند کسان دیگر, اصل دعوت و اصل نفى سبیل و اصل عزت اسلامى و اصل التزام به پیمان هاى سیاسى را اصول سیاست خارجى اسلام مى داند. سؤال این است که آیا این موارد خاص اصول دیپلماسى اسلام است. واقعیت این است که اصولى چون عزت و استعلال خواهى و… عرف جهانى محسوب مى شوند و البته واقعیت هاى موجود در جهان ضرورتاً مطابق با این خواست ها و اصول ملل مختلف نیست. یا مؤلف در بحث ماهیت دیپلماسى اسلامى بحث هایى چون اسلام و شناسایى بین المللى, مصونیت سیاسى سفیران و اموال و دارایى آنها, معاهدات بین المللى و شیوه هاى حل اختلاف هاى بین المللى, مذاکرات سیاسى و میانجیگرى و داورى و ویژگى هاى سفیر اعم از جسمانى, اخلاقى و علمى ارائه کرده است که اساساً و ماهیتاً هیچ تفاوتى با رویه هاى جارى در بین کشورهاى دیگر ندارد و همواره در بین کشورها و حتى قبل از آن در بین قبایل معمول و متعارف بوده است. یا در ابزارهاى دیپلماسى اسلامى به ابزارهایى چون مذاکره, ابزار تبلیغاتى و فرهنگى و ابزارهاى اقتصادى اشاره مى کند که اصولاً این موارد از ابزارهاى دیپلماسى کلى است و هیچ ارتباط ذاتى به دیپلماسى اسلامى ندارد, چنان که مؤلف موارد متعدد استفاده از ابزارهاى فوق را از سوى کشورهاى مختلف نشان مى دهد.
ـ مؤلف به دنبال تبیین هویت مستقل دیپلماسى اسلامى است, در حالى که در تمامى موارد مبانى نظرى بحث خود را از نظریه پردازان غربى مى گیرد, حال آن که قاعدتاً باید مبانى نظرى اسلام مقدم بر مباحث غربى باشد, براى مثال مؤلف هدف دیپلماسى اسلامى را سعادت بشرى مى داند و به فرض که این گونه باشد چرا مؤلف اهداف دیپلماسى اسلامى را در قالب تقسیم بندى هاى نظریه پردازان غربى به اهداف غایى, میان مدت و بلند مدت تقسیم کرده است. همچنین باید پرسید آیا واقعاً هدف دیپلماسى اسلامى سعادت بشر است و اصولاً مى توان براى دیپلماسى چنین شأنى قائل شد. یا مؤلف اهداف میان مدت دیپلماسى اسلامى را صدور روابط ارزش هاى دینى و اصلاح روابط انسانى در سطح جوامع بشرى تلقى مى کند و استدلال ایشان از این قرار است: نیم نگاهى به ماهیت سیاست دینى روشن مى سازد که سیاست داخلى و خارجى به هدف ها و مقاصد فوق توجه دارد (ص130). آیا این نیم نگاه استدلال است؟ همچنین مؤلف محتواى پیام تبلیغى دیپلماسى اسلامى را همان محتواى دعوت دینى مى داند که عمدتاً به سعادت و کمال بشرى نظر دارد (ص170). حال سؤال این است که آیا واقعاً این جمله مى تواند درست باشد. الان در جمهورى اسلامى ایران دولت اسلامى حاکم است, آیا محتواى دیپلماسى ایران سعادت و کمال بشرى است یا مذاکرات مشخص براى تحقق اهداف مشخص در ارتباط با کشورهاى مختلف است؟
ـ مؤلف پس از بحث اهداف دیپلماسى اسلامى که هدف عالى آن را سعادت بشرى اعلام مى کند بلافاصله وارد بحث منافع ملى و مسئولیت هاى فراملى و تفاوت آنها مى شود. واقعاً اگر مى توان به طور کلى از دیپلماسى اسلامى بحث کرد چگونه بین منافع ملى و مصالح اسلامى تضاد ایجاد مى شود. اگر چنین دیپلماسى هم در عمل وجود داشته باشد ناظر بر شرایطى است که یک دولت اسلامى واحدى در تمام مناطق مسلمان نشین حاکم شود. مؤلف خود در نقد نظریه ام القرى به همین مسأله اشاره مى کند و تحقق آن را منوط به شکل گرفتن واحد یکپارچه اى از همه کشورهاى اسلامى مى داند, حال آن که این ایراد بر بحث این کتاب وارد است و همین که بحث تعارض منافع ملى و مصالح اسلامى در این کتاب مطرح شده, نشان مى دهد که مبانى اسلامى ذکر شده براى دیپلماسى قابل پذیرش نیست.
ـ مؤلف بحث مفصلى در مورد اصالت جهاد یا دعوت در اسلام مطرح مى کند و هرچند که جمع بندى روشنى از بحث ارائه نمى دهد, ولى در مجموع تلاش مى کند اصالت دعوت را اثبات نماید و تأکید مى کند که جهاد همیشه بعد از دعوت بوده است. ولى واقعیت این است که از لحاظ تاریخى اصالت هر یک از آنها را قدرت تعیین کرده است. اگر مسلمانان دیگران را به اسلام دعوت مى کردند و آنان نمى پذیرفتند با آنان به جهاد مى پرداختند, آیا در صورت نبود توانایى هم با آنان جهاد مى کردند؟ خود مؤلف در صفحه 193 در توضیح دیپلماسى دوران عمر مى نویسد که مسلمانان در مذاکرات خود به رومیان یادآور شدند که تنها راه موفقیت مذاکرات سیاسى این است که یا اسلام بیاورید یا جزیه بپردازید یا آماده جنگ شوید. در مورد ایران هم شاه ایران را در سه راه مخیّر کردند: پذیرش اسلام, پرداخت جزیه یا جنگ. این امر بدین معناست که اصل اساسى و تعیین کننده میزان قدرت جهان اسلام بوده است.
ـ در فصل دوم که از تطور تاریخى دیپلماسى اسلامى بحث مى شود مؤلف در باب دیپلماسى خلفاى راشدین به استثناى امام على(ع), دیپلماسى اموى و دیپلماسى عثمانى را در دوره هاى مختلف بحث مى کند. سؤال این است که بر چه اساسى از دیپلماسى در دوران اموى و عباسى و عثمانى تحت عنوان دیپلماسى اسلامى و مبانى اى که ذکر کرده سخن مى گوید, آیا با اصول مورد تأکید مؤلف در این کتاب سازگار بوده است؟ مؤلف از دیپلماسى عثمانى تحت عنوان دیپلماسى اسلامى بحث مى کند که یکى از محورهاى این دیپلماسى اسلامى جنگ با دولت دیگر اسلامى یعنى دولت صفوى مى باشد. در عین حال اگر در این کتاب از هر دولت موصوف به اسلامى بحث شده مؤلف چرا دیپلماسى دولت صفوى را که هم ایرانى بوده و هم در ظاهر شیعه بوده است و هم به دیپلماسى معاصر نزدیک تر بوده است بررسى نکرده است؟
ـ مؤلف در جاهاى مختلف این مسأله را تکرار مى کند که دیپلماسى اسلامى در گذر تاریخ نتوانسته همسویى بین تئورى و عمل را به خوبى حفظ کند که این شکاف از دوران اموى آغاز مى شود و در دوره عثمانى به اوج خود مى رسد که دیپلماسى این دوره بیشتر در قالب دیپلماسیِ مدرن بحث پذیر است. با این حال در آغاز همین فصل هم مدعى است که دیپلماسى اسلامى به عنوان یک پارادایم فکرى ـ عملى هنوز هم تمایز خود را از دیپلماسى هاى دیگر حفظ کرده است (ص18), حال این هویت مستقل به چه معناست معلوم نمى شود.
ـ مطالب متعددى وجود دارد که مؤلف دیدگاه هایى را نقل کرده, ولى ارجاع نداده است, براى مثال در صفحات34, 35, 36 و37 دیدگاه هاى مختلف را در روابط بین الملل بدون هیچ گونه ارجاعى مطرح کرده است, در حالى که از افراد متعددى نقل قول کرده است یا در صفحه 4 به نقل از یکى از پژوهشگران اصول سیاست خارجى دولت اسلامى را تعریف مى کند, ولى ارجاع نمى دهد یا در صفحه 111 سه دیدگاه را در پاسخ به یک سؤال ارائه مى کند, ولى هیچ ارجاعى نمى دهد که معلوم شود صاحبان این دیدگاه ها چه کسانى اند.
ـ اشکالات عبارتى متعددى هم در متن به چشم مى خورد. مؤلف در طرح مسأله گفته است فصل آخر به تحلیل دیپلماسى اسلام در عصر پیامبر و خلفاى راشدین مى پردازد, در حالى که کتاب تا دیپلماسى دوره امپراطور عثمانى را هم پوشش مى دهد. مؤلف در آغاز فصل دوم اشاره کرده که ماهیت دیپلماسى اسلامى از دو بعد حقوقى و عملى مورد بحث واقع خواهد شد, ولى در متن کتاب خبرى از بررسى دیپلماسى اسلامى از جنبه عملى نیست و فقط جنبه هاى حقوقى آن در بند (الف) بررسى شده و بند (ب) در بحث دیده نمى شود. در صفحه 29 یک پاراگراف جابه جا چاپ شده است.

تبلیغات