آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
به یمن روى کرد دانشوران و اهل فضل و دانش و مفسران به قرآن و به ویژه به ترجمه آن به زبان فارسى در دهه هاى اخیر, اکنون شمار زیادى قرآن مترجم به زبان فارسى در دسترس علاقه مندان به این کتاب آسمانى است. در گذشته با توجه به محدودیت و انگشت شمارى ترجمه ها چندان زمینه گزینش و یا نقد و بررسى وجود نداشت, اما امروزه چنین زمینه اى پیدا شده و مترجمان در راستاى زیباتر و درست تر ارائه کردن ترجمه قرآن به زبان فارسى رقابت مى کنند و تلاش مى کنند از ظرفیت موجود زبان فارسى بیشترین بهره را براى نیک ارائه کردن قرآن ببرند. از جمله ترجمه هاى جدیدى که در مقیاس محدود نشر یافته است, ترجمه مفسّر صاحب نظر و فقیه, دکتر محمد صادق تهرانى است. مترجم پیش از ارائه چنین ترجمه اى سال ها به تفسیر قرآن پرداخته و تفسیر دراز دامنى در سى جلد به زبان عربى ارائه کرده است و نیز تفسیر مختصرى با عنوان (البلاغ) در یک جلد به زبان عربى و نیز تفسیرى موضوعى در سى جلد تنظیم کرده است. وى افزون بر آن در مباحث کلامى و به ویژه در قلمرو مقایسه ادیان آثارى به جاى گذاشته و با ارائه رساله عملیه ویژه دیدگاه هاى فقهى و اجتهادى خود را براى مقلدانش بیان داشته است. این توضیح ها از آن روى بود تا یادآور شویم که در این ترجمه با فردى رو به رو هستیم که در قلمروهاى گوناگون علوم دینى صاحب نظر است و بدیهى است این دانش ها در ساختار فکرى او تأثیر لازم را گذاشته باشد و در ترجمه قرآن نمود پیدا کند, گرچه وى در مؤخره اى که بر ترجمه خویش از قرآن نوشته چنین آورده است:
قرآن باید به گونه اى شایسته با کمال باریک بینى و حقیقت نگرى و بدون پیش فرض ها و انتظارات تحمیلى تنها بر مبناى قرآن و با استفاده از ابزارها و لغت ها و یافته هاى درونى آیات آن و بدون در نظر گرفتن عوامل بیرونى و آراء و اقوال و نظرات تحمیلى این و آن تفسیر شود… این ابزارها و علوم و عقول بیرونى که همواره در حال تغییر و تحوّل و نقض ماسبق اند, نتیجه اى جز تضاد و اختلاف ندارند و بدین جهت استفاده از این عوامل, این کتاب روشن و متین الهى را مجمع تناقضات و تضادهایى وانمود کرده است.
چنین خواسته اى را در مقام عمل و کاربرد به منصه ظهور رساندن چندان آسان نمى نماید و بلکه مى توان گفت: چنین توفیقى دست کسى را نمى گیرد, زیرا هیچ انسانى نمى تواند شخصیتى مستقل از آموخته ها و دانش هایش داشته باشد و آنچه از نوک قلم و یا زبانش تراوش مى کند, چیزى جز اندوخته هاى ذهنى و پس زمینه هاى فکرى وى نیست و ذهن خالى هیچ مفهوم قابل تصور و یا قابل دفاع ندارد. بنابراین چنان سخنانى را از هر کس و در هر موقعیتى باید تعدیل شده فهمید. در ترجمه آقاى صادقى تهرانى هم تأثیر داده هاى گوناگون از دانش هاى مختلف دینى و غیر دینى را به وفور مى توان دید و اثبات این امر تلاش زیادى نمى خواهد و با تورّق مى توان نمونه هایى از آن را یافت: در ذیل آیه44 از سوره هود چنین توضیح داده شده است:
(1. کوه جودى همان کوه آرارات در نخجوان ارمنستان است, چنان که لوحه اى از آن به زبان آرامى چندى پیش به دست آمده که نام هاى پنج معصوم محمدى(ص) در آن نوشته شده, چنان که در سوره حاقه ـ و در تفسیر الفرقان عربى و تفسیر فارسى ترجمان آمده است ـ تبیین شده است.)
و مترجم محترم تحت تأثیر همین خبر و یا به تعبیر دقیق تر شایعه که گویا در یکى از روزنامه ها نوشته شده بود, توضیح فوق را آورده و در متن ترجمه, پیش از واژه (جودى) از کلمه (کوه) بهره گرفته است. در حالى که مقصود از (جودى) به طور دقیق معلوم نیست و بهتر بود همانند دیگر مترجمان واژه (جودى) بدون هرگونه افزودنى در قبل و بعد مى آورد. این توضیح و ترجمه چیزى جز بازتاب زمینه ها و داده هاى ذهنى در ترجمه نیست. بنابراین خالى ساختن ذهن از داده هاى غیر قرآنى در ترجمه و یا تفسیر قرآن تقریباً غیر ممکن است و شاید همین امر نیازمندى به ترجمه قرآن در دوره هاى گوناگون را توجیه مى کند و به طور حتم آگاهى ها و اطلاعات جدید بشرى در فهم بهتر قرآن مؤثر است و این امر به هیچ عنوان تفسیر به رأى نمى باشد. زیرا در تفسیر به رأى نوعى لحاظ سودمندى و بهره گیرى شخصى نهفته است و به تعبیر دیگر هوس و یا سودجویى مفسّر در آن دخالت دارد و چنین کارى مورد نهى قرار گرفته است و رأى منفى شامل خردورزى در فهم قرآن نیست, زیرا اگر رأى به مفهوم خردورزى فردى و یا جمعى را در تفسیر قرآن کنار بگذاریم, تفسیر و یا ترجمه آن محال است; زیرا ابزار فهم و درک انسانى جز مجموعه اى از پس زمینه هاى علمى و آگاهى هاى پیشین و به کارگیرى خرد, چیز دیگرى نیست. در حال تغییر و تحوّل و نقض ماسبق بودن ابزارها و علوم و عقول هم هیچ مشکلى را ایجاد نمى کند, زیرا آن چه با به کارگیرى این ابزار و علوم و عقل به دست مى آید, براى جامعه اى که با بهره گیرى از آن ها چنان مفاهیمى را به دست آوردند, تا زمانى که تغییر و تحول حاصل شده حجّت هستند و پس تغییر و تحول نظریه و فهم جدید حجت مى باشد و این سیره عقلایى بشرى در طول تاریخ انسان در هر زمینه اى است و جز این امکان ندارد و زندگى ها مختل مى گردد. بنابراین نباید از به کارگیرى دانش و فهم بشرى و اندوخته هاى علمى انسان در فهم و درک کلام خدا واهمه اى داشت.
بلکه باید گفت هیچ مترجم یا مفسّرى غیر از این انجام نمى دهد و حتى افرادى که مى پندارند قرآن را با قرآن تفسیر یا ترجمه مى کنند, جز از رهگذر به کارگیرى دانش و داده هاى بشرى چنین کارى را انجام نمى دهند, با این مقدمه نسبتاً طولانى, اکنون به بررسى ترجمه آقاى دکتر صادقى مى پردازیم:
در این بررسى از آغاز ترجمه قرآن به مقدارى که فرصت و مجال دست داد, نقد و بررسى کرده و ادامه آن را به فرصتى دیگر موکول مى کنیم; زیرا بر این باور هستیم که اگر این ترجمه مورد نقد کامل قرار گیرد و اصلاحات لازم در آن انجام گیرد, ترجمه اى خوب و قابل استفاده خواهد بود.
1. مترجم محترم بسم الله الرحمن الرحیم را چنین معنا کرده است: (به نام خداى رحمتگر بر آفریدگان, رحمت گر بر ویژگان) و در توضیح آن در پاورقى گفته: رحمان بخشنده نیست, زیرا عربى آن (وهاب) است, بلکه (رحمن) رحمت عام الهى بر کل آفریدگان است. همچنین (رحیم) مهربان نیست که ترجمه (عطوف) مى باشد, بلکه (رحیم) رحمتگرى خاص الهى و ویژگانى برگزیده چون حضرت محمد و معصومان محمد(ع) نسبت به دیگر آفریدگان و در مرحله بعد هر موجود برتر نسبت به موجود پایین تر از خود, رحمت رحیمیِ خدا را داراست) [ص1] این که واژه وهّاب معناى بخشنده مى دهد و (عطوف) معناى مهربان, نمى تواند نافى معناى بخشندگى از واژه رحمان و مهربانى از واژه رحیم باشد; زیرا وجود چند واژه براى یک معنا در بسیارى از زبان ها و به ویژه زبان عربى شایع است و مقوله (مترادف) که در ادبیات زبان هاى گوناگون مورد بحث قرار مى گیرد, ناظر بر همین معناست. بنابراین براى فهم درست یک واژه باید به معنا و کاربرد آن در زبان مورد نظر رجوع کرد و از طریق اثبات آن معنا براى واژه دیگر نمى توان به نفى آن معنا از واژه مورد نظر رسید. البته این را قبول داریم که پاره اى از زبان شناسان به وجود مترادف به مفهوم دقیق کلمه باور ندارند و در بین مفاهیم واژگان مترادف تفاوت هاى ظریفى مى بینند, اما این قبیل دیدگاه ها نقشى در اصل مدعا ندارد. افزون بر مطلب فوق در تعبیر (رحمتگر بر آفریدگان و رحمت گر بر ویژگان) واژه رحمت ترجمه نشده است بلکه متعلق رحمت هاى دوگانه مشخص شده است, اما اینکه رحمت چیست و چه مفهومى در آن لحاظ شده است, مورد غفلت قرار گرفته است. این رحمتگرى خداوند در چه چیزى نمود یافته است؟ در گذشت؟ بخشش؟ مال و مکنت دادن؟ مهر ورزیدن؟ قدرت دادن؟ امور معنوى و یا چیز دیگر؟ آنچه ابهام دارد مفهوم فاعلى واژگان رحمان و رحیم نیست که با افزودن (گز) فاعل ساز فارسى مشکل حل شود و یا متعلق رحمان و رحیم نیست تا یکى را بر عموم و دیگرى را بر خاص حمل کنیم, اینها در مقام تفسیر قابل بحث است. آنچه ابهام دارد این است که این خداى رحمت گر بر عام و خاص چه کارى انجام مى دهد که ما از آن کار با واژگان (رحمان) و (رحیم) تعبیر مى کنیم؟
مرحوم صدوق در کتاب (التوحید) این دو واژه را چنین توضیح داده است:
(الرحمان) معناى آن گسترده رحمت بودن بر بندگانش است که با روزى دهى و انعام بر آنها رحمتش را شامل حالشان مى کند.) (التوحید, ص197 چاپ جامعه مدرسین)
(الرحیم) معنایش این است که او به مؤمنین رحیم است و آنان را به رحمت خویش در فرجام کارشان ویژه ساخته است, چنان که خداوند فرموده: (و به مؤمنان رحیم بود) و رحمان و رحیم دو نامى هستند که از (الرحمة) مشتق مى باشند و بر وزن نَدمان و ندیم هستند و معناى (الرحمة) نعمت است و راحم نعمت دهنده است. چنان که خداوند ـ عزوجلّ ـ به پیامبرش فرموده: (و ما تو را جز به عنوان رحمت براى جهانیان نفرستادیم) یعنى به عنوان نعمت بر آنان و به قرآن گفته مى شود: هدایت و رحمت است. و به باران (رحمة) گفته مى شود به معناى نعمت و معناى رحمت (دلسوزى) نیست, چون دلسوزى از خداوند ـ عزوجلّ ـ منتفى است و شخص رقیق القلب را از آن جهت رحیم گفته اند که از وى نعمت بسیار بروز مى کند.) (همان, ص198)
همان گونه که ملاحظه مى شود مرحوم صدوق در عین حال که متعلق رحمان و رحیم را بیان کرده از معناى اصلى آن هم غفلت نورزیده و گفته است که ریشه این دو واژه که (رحمت) است, به معناى نعمت مى باشد و نمونه هایى نیز ارائه کرده است.
2. در ذیل ترجمه آیه: اهدنا الصراط المستقیم در خصوص وحدت صراط مستقیم و نفى (صراط هاى مستقیم) که به نظر مى رسد ناظر بر بحث هاى کلامى دهه اخیر است توضیح داده اند. به نظر مى رسد این قبیل بحث ها جاى خاص خودش را دارد و باید در همان جاها مورد بحث قرار گیرد و آوردن آن در ترجمه قرآن تناسب لازم را ندارد. این ها از همان مباحثى است که با توجه به شرایط روز پیدا شده و عمر خاص خود را دارد و پس از گذشت عمر طبیعى از رده خارج خواهند شد و روا نیست که در ترجمه متون مقدس این بحث هاى زمانمند را آورد.
3. آیه دوم سوره بقره را چنین ترجمه کرده است:
(این همان کتاب است (که) در (حقانیت) آن هیچ شک مستندى نیست و رهنمودى است براى تقواپیشگان) وجه تقیید شک به (مستند) چندان روشن نیست و در آیه واژه اى نیست که از آن (مستند) فهمیده شود. اگر این واژه جنبه توضیحى دارد, باید در داخل کروشه قرار گیرد.
البته همینجا یادآورى مى شود که ویراستار محترم برخلاف عرف مورد پذیرش در بخش هاى توضیحى که سخن مترجم است و نه متن قرآن به جاى بهره گیرى از کروشه از پرانتز بهره گرفته است که درست نمى باشد.
4. در ترجمه آیه11 همین سوره چنین مى خوانیم: (و هنگامى که بر ایشان گفته شود: در زمین فساد مکنید, گویند: تنها ما اصلاح کنندگانیم. آنچه ذیل این ترجمه به آن دلالت دارد, انحصار اصلاح گرى در کار آنها است و نفى اصلاح گرى از دیگران مى باشد. در حالى که آیه در صدد ادعاى انحصار اصلاح گرى در آنها نیست, بلکه ادعاى انحصار کارشان در اصلاح گرى است و از اینکه دیگران هم کار اصلاح گرى مى کنند و یا نمى کنند, ساکت است. به نظر مى رسد در این ترجمه باید جاى ضمیر و قید انحصار جابه جا شود و چنین اصلاح گردد: ما تنها اصلاح کنندگانیم.
5. در ترجمه آیه پانزده همین سوره چنین مى خوانیم:
(خدا آنان را مسخره مى کند, و ایشان را در (ژرفاى) طغیانشان (هم چنان) سرگردان (از این سو به آن سو) مى کشاند). مترجمانِ دیگر (مدّ) را در آیه به فرصت زندگى گرفته اند و یکى از معانى (مدّ) هم فرصت دادن است و ظاهراً در اینجا همین معنا مناسب تر است و اگر چنین مى شد, نیازى به آن همه افزودنى ها در داخل پرانتز براى ایجاد ربط بین مفردات آیه نبود.
6. در ترجمه آیه بیست وسوم از همین سوره چنین مى خوانیم: (و اگر از آنچه بر بنده (ویژه)مان به تدریج نازل کردیم در (ژرفاى) شکى مستند بوده اید پس ـ اگر (از) راستان (در گفتار و کردار) بوده اید ـ سوره اى از (شخصى) همانندش [: این بنده ما] و از (کتابى) همانندش [: این کتاب] بیاورید; و گواهان خود را (هم) ـ از غیر خدا ـ فراخوانید.) و در پاورقى چنین توضیح داده شده است:
ضمیر در مثله هم به پیامبر و هم به قرآن برمى گردد که اگر شکاکان تردیدى در این دو دارند, از مانند حضرتش که هرگز درسى نخوانده و از مانند قرآن, از دیگر کتاب هاى وحیانى بیاورند, تا معلوم گردد که این دو برتر از دیگر وحى ها و پیامبرانند.
بنابراین ترجمه و توضیح آن ظاهراً باید خطاب قرآن به اهل کتاب باشد که کتابى و وحى را قبول دارند و قرآن از آنان خواسته که شبیه قرآن از کتاب هاى دیگر نمونه هایى بیاورند تا با آیه هاى قرآن سنجیده شود و برترى قرآن روشن گردد. ولى ظاهراً خطاب قرآن به مشرکان و یا مطلق مخاطبان منکر نزول وحى بر پیامبر(ص) هست به نظر مى رسد آنچه باعث شده مترجم محترم به این سوى ترجمه کشانده شود و متن ترجمه را از روانى و سلاست بیندازد, مرجع ضمیر در (مثله) است. اگر این ضمیر را به ماى موصوله در ممّا برمى گرداند ـ چنان که دیگران چنین کرده اند ـ چنین معضلى پیش نمى آمد و چنین ترجمه مى شد: (و اگر از آنچه بر بنده مان نازل کردیم در شک هستید, سوره اى از قبیل آن [چه نازل کردیم] بیاورید…). در این آیه نیز عبارت (در (ژرفاى) شکى مستند بوده اید) به جاى (در شک هستید) چندان توجیه روشن ندارد.
7. از جمله ترجمه هاى قابل بحث در این ترجمه, آیات مربوط به آفرینش انسان است که از آیه سى ام سوره بقره تا 34 همان سوره است. مترجم محترم این آیات را چنین ترجمه کرده است:
(و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من قراردهنده جانشینى (از گذشتگان) در زمین مى باشم) گفتند: آیا در آن کسى را (جانشین) قرار مى دهى که در آن افساد کند و خون ها بریزد؟ حال آن که ما به وسیله ستایشت (تو را از کل نقایص) تنزیه مى کنیم, و برایت تقدیس مى نماییم. (خدا) فرمود: به راستى من چیزى مى دانم که شما نمى دانید.
و (خدا) همه اسم ها را به آدم آموخت. سپس ایشان را براى فرشتگان به نمایش گذاشت. پس فرمود: اگر از راستان بوده اید, از نام هاى ایشان به من خبرى مهم دهید.
گفتند: منزهى تو! ما را دانشى نیست جز آنچه خود به ما آموخته اى. به راستى توئى, تو, بسیار داناى حکیم.
فرمود: اى آدم! ایشان را از اسامى آنان خبرى مهم ده.
پس چون (آدم) ایشان را از اسامى آنان خبرى مهم داد, (خدا) فرمود: آیا براى شما نگفتم که به راستى من غیب (ویژه) آسمان ها و زمین را مى دانم; و آنچه را آشکار مى کنید و آنچه را پنهان داشته اید, مى دانم؟
و چون به فرشتگان فرمودیم: به خاطر (شکرانه تعلیم گرفتن از) آدم (براى خدا) سجده کنید, پس (همه) به سجده درافتادند, مگر ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و (هماره) از کافران بود.
به نظر مى رسد عبارت (جانشینى (از گذشتگان)) براى (خلیفة) عبارتى مناسب باشد و با اعتراض فرشتگان هم هماهنگى دارد, زیرا آنان سابقه ذهنى از نوع رفتار انسان گذشته داشته اند و بر پایه همین سابقه ذهنى اعتراض کرده اند و از رفتارهاى ناشایست او سخن گفتند. و اگر خلیفة را به جانشین خدا تعبیر کنیم, این پرسش بى پاسخ مى ماند که فرشتگان از کجا از رفتار انسان آفریده نشده خبر داشتند که او را به خون ریزى و افساد در روى زمین متهم سازند؟
مترجم محترم در تحلیل دیدگاه خود, در پاورقى چنین آورده است: (اینجا خلیفة بر حسب تحلیل عقلى, ادبى, قرآنى و حدیثى هرگز جانشین خدا نیست, چنان که در ترجمان تفسیرى فارسى و (تفسیر الفرقان) عربى به تفصیل آمده است; زیرا خدا هرگز جانشینى ندارد که (لیس کمثله شىء).
در این تحلیل آنچه جاى تأمل دارد, احادیثى است که در این خصوص وجود دارد و به حتم مترجم محترم نسبت به آنها پاسخ مناسب در کتب مورد اشاره داده است. اما وجود (جانشین براى خدا) با (لیس کمثله شىء) منافاتى ندارد; زیرا جانشینى شأن اعطایى است و لزومى ندارد که جانشین شبیه کسى باشد که آن را اعطاء مى کند. در ترجمه آیات یاد شده مترجم محترم در دو جا از عبارت (خبر مهم) استفاده کرده است. براى خواننده روشن نیست که (از نام هاى ایشان به من خبرى مهم دهید) و یا (پس چون (آدم) ایشان را از اسامى آنان خبرى مهم داد) یعنى چه؟ واژه (مهم) از کجا آمده و چه معنایى افاده مى کند؟ جز این است که عبارت را نامفهوم ساخته است؟ حذف آن چه مشکلى ایجاد مى کرد؟
نکته مهم در این ترجمه نفى سجده بر آدم است و اینکه فرشتگان به شکرانه تعلیم آدم به خدا سجده کردند. این ترجمه گرچه اعتراض مشهور سجده بر غیر خدا را پاسخ مى دهد, اما با سیاق این آیات و آیات دیگرى که به این موضوع مى پردازند, هماهنگى ندارد. مترجم تلاش کرده در آن جا ها چنین ترجمه اى ارائه دهد, اما در ارائه ترجمه اى روان و قابل قبول توفیق به دست نیاورده است. براى تبیین موضوع به ناچار ترجمه آیاتى که در سوره هاى دیگر به این موضوع پرداخته نقل مى کنیم:
(و به راستى شما را به درستى خلق کردیم. سپس به صورتگرى شما پرداختیم. پس از آن به فرشتگان گفتیم: براى (شکرانه تعلیم) آدم (براى من) سجده کنید. پس (همه) سجده کردند, جز ابلیس (که) از سجده کنندگان نبود. (خدا) فرمود: چون تو را به سجده امر کردم, چه چیز تو را باز داشت از اینکه (براى من) سجده کنى؟ گفت: من از او بهترم, مرا از آتش و او را از گِل آفریدى.) (اعراف, آیه11ـ12)
(و چون به فرشتگان گفتیم: براى (شکرانه یادگیرى از) آدم (خدا را) سجده کنید, پس (همه) سجده کردند, جز ابلیس (که) گفت: آیا براى کسى که در حال گل بودن (او را) آفریدى سجده کنم؟) (اسراء, آیه61)
(پس هنگامى که آن را درست کردم, و از روح ممتاز (آفریده) خود در آن دمیدم, براى او به سجده درافتید…. پس فرشتگان همگان به سجده فرو افتادند, جز ابلیس (که) خوددارى کرد که با سجده کنندگان باشد. فرمود: ابلیس! تو را چه شده که با سجده کنندگان نیستى؟ گفت: من (آن کسى) نبوده ام که براى بشرى که او را از گل خشک (و) سیاه [:لجن] و تغییر یافته و دیرپا آفریده اى, سجده کنم.) (حجر, آیه29ـ33)
در ذیل ترجمه این آیات چنین نوشته: این سجده شکر است براى آفرینش آدم که معلم فرشتگان بود و نه اینکه خود آدم مورد سجود باشد و بر حسب آیات و روایاتى سجده ـ و حتى رکوع ـ براى غیر خدا شرک آمیز است. [ص263)
تا اینجا مترجم محترم هرجا سخن از آفرینش انسان و سجده فرشتگان در این داستان آمده به سجده شکر براى خداوند ترجمه و تفسیر کرده است, ولى در سوره ص که باز داستان آفرینش, سجده فرشتگان و استکبار شیطان مطرح شده, از این روش پیروى نکرده است. در آنجا مى خوانیم: (چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من بى گمان آفریننده بشرى از گل هستم. پس هنگامى که درستش کردم و از روح برگزیده (ى آفرینش)ام در او دمیدم سجده کنان براى او (در برابر من) فرو افتید. پس فرشتگان همگان با هم سجده کردند. مگر ابلیس (که) تکبر جست و از کافران بود. فرمود: اى ابلیس! چه چیز تو را مانع شد, براى چیزى که به دو دست (قدرت) خویش آفریدم سجده آورى؟ آیا تکبر نمودى یا از مهتران و برجستگان بوده اى؟ گفت: من از او بهترم; مرا از آتش آفریدى و او را از گل آفریدى.) (ص, آیه71ـ76)
به نظر مى رسد آیات سوره ص صریح تر از آن است که دیدگاه آقاى دکتر صادقى را در خصوص سجده شکر برتابد. شاید به همین خاطر وى در ترجمه این آیات دیدگاه خویش را به صراحت نیاورده است.
ظاهراً آنچه موجب شده مترجم محترم در ترجمه آیات مربوط به آفرینش انسان و سجده فرشتگان به تکلّف گرفتار شوند, حرمت سجده بر غیر خداست و همان گونه که در پاورقى ترجمه آیه 29 سوره حجر آورده از روایات و آیات فهمیده مى شود که سجده بر غیرخدا شرک است.
اما رهایى از این پى آمد, محتاج چنان تصرف عمیقى در معناى آیات نبود و آیه 75 سوره ص تا حدود زیادى این مشکل را حل کرده است. از اینکه خداوند به ابلیس مى گوید: آیا تکبر ورزیدى و یا از مهتران و برجستگان بودى, مى توان فهمید که سجده مزبور سجده عبادى و پرستشى نبود بلکه سجده حرمتى بود که معمولاً کهتران در برابر مهتران انجام مى دهند و از استدلال ابلیس هم به خوبى این امر پیداست; زیرا ابلیس نمى گوید که او به خاطر خدا نبودن لایق سجده نیست, بلکه مى گوید من از او مهتر و برتر هستم و شأن من بالاتر از او است و باید او به من احترام کند و نه من به او. و اگر سجده پرستشى و عبادى بود, براى ابلیس راحت تر بود که با استناد این کار به شرک و حرمت, از آن سربرتابد. از همه اینها گذشته روح عبادت, اطاعت از خداست, وقتى خدا بر کارى از قبیل سجده بر آدم دستور داد, این سجده فرمان برى از خداست و عبادت اوست و قطعاً از حرمت سجده بر غیر خدا خارج و مستثنا مى باشد. بنابراین, راه رهایى از مشکل حرمت سجده بر غیر خدا در ترجمه این آیات, چندان مشکل نبود که از ظاهر قرآن دست برداریم و سجده مزبور را به سجده شکر براى تعلیم ترجمه کنیم.
8. در ترجمه آیه39 سوره بقره چنین مى خوانیم: (و کسانى که کفر ورزیدند و با نشانه هاى ما (همان ها و ما را) تکذیب کردند, اینان همراهان آتش, (و هم) ایشان در آن ماندگارانند.) در این ترجمه عبارت (با نشانه هاى ما (همان ها و ما را) تکذیب کردند) مفهوم روشنى ندارد. در آیه تکذیب ایات الهى مطرح است نه آن که به وسیله آیات خدا را تکذیب کردن مطرح باشد. کافران آیات الهى را ابزار تکذیب قرار نمى دادند, بلکه آیه و نشانه الهى بودن این آیات را تکذیب مى کردند. گرچه نتیجه آن تکذیب الهى بود, اما آیه تکذیب را به نشانه ها و آیات برگردانده است و در ترجمه هم باید این امر مراعات گردد.
عبارت (همراهان آتش) بودن هم عبارت رسایى نیست; زیرا اصحاب همیشه به معناى همراه نیست. آیا تعابیر چون اصحاب العمل, اصحاب الفکر, اصحاب الدَین را باید همراهان کار, همراهان فکر و همراهان طلب ترجمه کنیم و یا کارفرمایان, اندیشوران و بستانکاران ترجمه کنیم؟ به نظر مى رسد واژه هایى چون جهنمیان, اهل آتش و نظایر آن رساتر و گویاتر باشد.
9. در آیه 45 همین سوره مى خوانیم: (و با شکیبایى و نماز (در راه خدا) یارى جویید….) متن آیه چنین است: واستعینوا بالصبر والصلوة… که ترجمه روان آن (به شکیبایى و نماز یارى جویید…) است. در این ترجمه مشخص است که انسان از چه چیزى یارى مى جوید, ولى در ترجمه آقاى صادق مشخص نیست که با شکیبایى و نماز از کى باید یارى جست؟
10. در ترجمه آیه 49 از همان سوره مى خوانیم: (و چون شما را از (چنگ) فرعونیان رهانیدیم; حال آنکه شما را شکنجه اى بد مى کردند: پسرانتان را سر مى بریدند و زنانتان را زنده مى گذاشتند و از آنان سلب حیا مى کردند….)
در این آیه عبارت (ویستحیون نساءکم) به (زنانتان را زنده مى گذاشتند و از آنان سلب حیا مى کردند) ترجمه شده است. مترجم در پاورقى چنین گفته است: یستحیون از استحیاء است که در اینجا هم حیات و هم حیا را معنا مى دهد.
گرچه هم واژه (حیا) به معناى شرم نیز به باب استفعال برده مى شود, اما استحیاء از ماده حیا به مفهوم شرم در اینجا معنا نمى دهد. سلب حیا کردن معناى (یستحیون) نیست; زیرا اولاً در مفهوم استفعال طلب وجود دارد و اگر از این باب باشد باید به درخواست شرم ترجمه شود که برخلاف مفهومى است که مترجم آورده است. ثانیاً استحیاء از ماده (حیا) به معناى شرم لازم است و معمولاً با حرف (من) متعدى مى شود و اگر در آیه از این ماده گرفته شده باشد, باید یستحیون من… باشد که باز هم با آنچه مترجم منظورش است, تفاوت دارد. به نظر مى رسد که معناى درست آن همان (زنده نگه داشتن است که با کشتن پسران هم تناسب دارد.
11. در ذیل ترجمه آیه 53 همین سوره که چنین است: و چون موسى را کتاب و فرقان [:جدا کننده حق از باطل] دادیم…, آمده: اینجا (فرقان) بعد از کتاب دلیلى است بر این حقیقت که کتاب تورات به خودى خود فرقان و معجزه ربّانى نبوده است. ولى برحسب آیاتى چند قرآن هم کتاب است و هم فرقان که به خودى خود معجزه و از تمامى معجزات هم برتر است. براى من خواننده این برداشت از پشت سر هم آمدن (کتاب و فرقان) چندان روشن نیست. مگر ایرادى وجود دارد که در آیه کتاب موسى(ع) به وصف کتاب و فرقان آمده باشد و هر دو واژه اشاره به یک واقعیت باشد؟
12. در آیه 62 همین سوره مى خوانیم: بى گمان, کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و نصرانیان و صابئان [:التقاطیان]…
ظاهراً صابئان فرقه اى خاص و موحد بودند و هنوز هم بقایاى آنان در استان خوزستان وجود دارد و براى مردم آن روز کاملاً شناخته شده بود. دلیلى ندارد آن را به مفهوم عام (التقاطى) بگیریم.
13. در ترجمه آیه143 همین سوره چنین مى خوانیم: (و بدین گونه ما شما [:معصومان محمدى(ص)] را امتى واسطه (میان رسول و امت) قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید, و پیامبر (نیز) بر شما گواه باشد….)
آمیختن دیدگاه هاى کلامى در ترجمه قرآن چه مقدار رواست؟ اگر قرآن چنین ترجمه شود و پیروان هر گروه و مذهبى دیدگاه هاى مذهبى و گروهى خودشان را در ترجمه قرآن به کار بگیرند, آیا مى توان به ترجمه ها اعتماد داشت؟ اگر چنین حقى براى ما شیعیان وجود دارد, چرا همین حق براى دیگر شیعیان از قبیل زیدیان, اسماعیلیان و… یا غیر شیعیان چون ظاهریان, خوارج, اهل سنت و… نباشد؟ و اگر براى همه چنین حقى باشد, ترجمه قرآن چه سرنوشتى خواهد داشت؟ اگر مترجم محترم بگویند که ما شیعیان برحق هستیم و در روایات شیعه چنین تفسیر شده است, پاسخ نگارنده آن است که کدام پیرو مذهب و گرایشى است که گرایش خودش را ناحق بداند و در عین حال بر آن گرایش استوار بماند. و یا کدام مذهب و گرایشى است که براى مذهب و گرایش خود دلایل عقلى یا نقلى نداشته باشد؟ به گمانم اگر در ترجمه قرآن این قبیل گرایش ها را دخالت ندهیم, به سلامت قرآن از تحریف معنوى در آینده بیشتر کمک خواهیم کرد.
آنچه یاد شد نگاهى اجمالى به بخشى از ترجمه آقاى دکتر محمد صادقى تهران است. بدیهى است که همه این ترجمه نیازمند نقد و بررسى و در نهایت اصلاح و بازبینى است. امیدواریم افرادى که دستى در ترجمه قرآن دارند با ارائه نقدها و پیشنهادات, در بهبود ترجمه مزبور اقدام کنند و مترجم محترم با سعه صدر در چاپ هاى بعدى اصلاحات لازم را اعمال کند.
 
تأملى در ترجمه اى نو از (قرآن کریم)
محمدعلى سلطانى
به یمن روى کرد دانشوران و اهل فضل و دانش و مفسران به قرآن و به ویژه به ترجمه آن به زبان فارسى در دهه هاى اخیر, اکنون شمار زیادى قرآن مترجم به زبان فارسى در دسترس علاقه مندان به این کتاب آسمانى است. در گذشته با توجه به محدودیت و انگشت شمارى ترجمه ها چندان زمینه گزینش و یا نقد و بررسى وجود نداشت, اما امروزه چنین زمینه اى پیدا شده و مترجمان در راستاى زیباتر و درست تر ارائه کردن ترجمه قرآن به زبان فارسى رقابت مى کنند و تلاش مى کنند از ظرفیت موجود زبان فارسى بیشترین بهره را براى نیک ارائه کردن قرآن ببرند. از جمله ترجمه هاى جدیدى که در مقیاس محدود نشر یافته است, ترجمه مفسّر صاحب نظر و فقیه, دکتر محمد صادق تهرانى است. مترجم پیش از ارائه چنین ترجمه اى سال ها به تفسیر قرآن پرداخته و تفسیر دراز دامنى در سى جلد به زبان عربى ارائه کرده است و نیز تفسیر مختصرى با عنوان (البلاغ) در یک جلد به زبان عربى و نیز تفسیرى موضوعى در سى جلد تنظیم کرده است. وى افزون بر آن در مباحث کلامى و به ویژه در قلمرو مقایسه ادیان آثارى به جاى گذاشته و با ارائه رساله عملیه ویژه دیدگاه هاى فقهى و اجتهادى خود را براى مقلدانش بیان داشته است. این توضیح ها از آن روى بود تا یادآور شویم که در این ترجمه با فردى رو به رو هستیم که در قلمروهاى گوناگون علوم دینى صاحب نظر است و بدیهى است این دانش ها در ساختار فکرى او تأثیر لازم را گذاشته باشد و در ترجمه قرآن نمود پیدا کند, گرچه وى در مؤخره اى که بر ترجمه خویش از قرآن نوشته چنین آورده است:
قرآن باید به گونه اى شایسته با کمال باریک بینى و حقیقت نگرى و بدون پیش فرض ها و انتظارات تحمیلى تنها بر مبناى قرآن و با استفاده از ابزارها و لغت ها و یافته هاى درونى آیات آن و بدون در نظر گرفتن عوامل بیرونى و آراء و اقوال و نظرات تحمیلى این و آن تفسیر شود… این ابزارها و علوم و عقول بیرونى که همواره در حال تغییر و تحوّل و نقض ماسبق اند, نتیجه اى جز تضاد و اختلاف ندارند و بدین جهت استفاده از این عوامل, این کتاب روشن و متین الهى را مجمع تناقضات و تضادهایى وانمود کرده است.
چنین خواسته اى را در مقام عمل و کاربرد به منصه ظهور رساندن چندان آسان نمى نماید و بلکه مى توان گفت: چنین توفیقى دست کسى را نمى گیرد, زیرا هیچ انسانى نمى تواند شخصیتى مستقل از آموخته ها و دانش هایش داشته باشد و آنچه از نوک قلم و یا زبانش تراوش مى کند, چیزى جز اندوخته هاى ذهنى و پس زمینه هاى فکرى وى نیست و ذهن خالى هیچ مفهوم قابل تصور و یا قابل دفاع ندارد. بنابراین چنان سخنانى را از هر کس و در هر موقعیتى باید تعدیل شده فهمید. در ترجمه آقاى صادقى تهرانى هم تأثیر داده هاى گوناگون از دانش هاى مختلف دینى و غیر دینى را به وفور مى توان دید و اثبات این امر تلاش زیادى نمى خواهد و با تورّق مى توان نمونه هایى از آن را یافت: در ذیل آیه44 از سوره هود چنین توضیح داده شده است:
(1. کوه جودى همان کوه آرارات در نخجوان ارمنستان است, چنان که لوحه اى از آن به زبان آرامى چندى پیش به دست آمده که نام هاى پنج معصوم محمدى(ص) در آن نوشته شده, چنان که در سوره حاقه ـ و در تفسیر الفرقان عربى و تفسیر فارسى ترجمان آمده است ـ تبیین شده است.)
و مترجم محترم تحت تأثیر همین خبر و یا به تعبیر دقیق تر شایعه که گویا در یکى از روزنامه ها نوشته شده بود, توضیح فوق را آورده و در متن ترجمه, پیش از واژه (جودى) از کلمه (کوه) بهره گرفته است. در حالى که مقصود از (جودى) به طور دقیق معلوم نیست و بهتر بود همانند دیگر مترجمان واژه (جودى) بدون هرگونه افزودنى در قبل و بعد مى آورد. این توضیح و ترجمه چیزى جز بازتاب زمینه ها و داده هاى ذهنى در ترجمه نیست. بنابراین خالى ساختن ذهن از داده هاى غیر قرآنى در ترجمه و یا تفسیر قرآن تقریباً غیر ممکن است و شاید همین امر نیازمندى به ترجمه قرآن در دوره هاى گوناگون را توجیه مى کند و به طور حتم آگاهى ها و اطلاعات جدید بشرى در فهم بهتر قرآن مؤثر است و این امر به هیچ عنوان تفسیر به رأى نمى باشد. زیرا در تفسیر به رأى نوعى لحاظ سودمندى و بهره گیرى شخصى نهفته است و به تعبیر دیگر هوس و یا سودجویى مفسّر در آن دخالت دارد و چنین کارى مورد نهى قرار گرفته است و رأى منفى شامل خردورزى در فهم قرآن نیست, زیرا اگر رأى به مفهوم خردورزى فردى و یا جمعى را در تفسیر قرآن کنار بگذاریم, تفسیر و یا ترجمه آن محال است; زیرا ابزار فهم و درک انسانى جز مجموعه اى از پس زمینه هاى علمى و آگاهى هاى پیشین و به کارگیرى خرد, چیز دیگرى نیست. در حال تغییر و تحوّل و نقض ماسبق بودن ابزارها و علوم و عقول هم هیچ مشکلى را ایجاد نمى کند, زیرا آن چه با به کارگیرى این ابزار و علوم و عقل به دست مى آید, براى جامعه اى که با بهره گیرى از آن ها چنان مفاهیمى را به دست آوردند, تا زمانى که تغییر و تحول حاصل شده حجّت هستند و پس تغییر و تحول نظریه و فهم جدید حجت مى باشد و این سیره عقلایى بشرى در طول تاریخ انسان در هر زمینه اى است و جز این امکان ندارد و زندگى ها مختل مى گردد. بنابراین نباید از به کارگیرى دانش و فهم بشرى و اندوخته هاى علمى انسان در فهم و درک کلام خدا واهمه اى داشت.
بلکه باید گفت هیچ مترجم یا مفسّرى غیر از این انجام نمى دهد و حتى افرادى که مى پندارند قرآن را با قرآن تفسیر یا ترجمه مى کنند, جز از رهگذر به کارگیرى دانش و داده هاى بشرى چنین کارى را انجام نمى دهند, با این مقدمه نسبتاً طولانى, اکنون به بررسى ترجمه آقاى دکتر صادقى مى پردازیم:
در این بررسى از آغاز ترجمه قرآن به مقدارى که فرصت و مجال دست داد, نقد و بررسى کرده و ادامه آن را به فرصتى دیگر موکول مى کنیم; زیرا بر این باور هستیم که اگر این ترجمه مورد نقد کامل قرار گیرد و اصلاحات لازم در آن انجام گیرد, ترجمه اى خوب و قابل استفاده خواهد بود.
1. مترجم محترم بسم الله الرحمن الرحیم را چنین معنا کرده است: (به نام خداى رحمتگر بر آفریدگان, رحمت گر بر ویژگان) و در توضیح آن در پاورقى گفته: رحمان بخشنده نیست, زیرا عربى آن (وهاب) است, بلکه (رحمن) رحمت عام الهى بر کل آفریدگان است. همچنین (رحیم) مهربان نیست که ترجمه (عطوف) مى باشد, بلکه (رحیم) رحمتگرى خاص الهى و ویژگانى برگزیده چون حضرت محمد و معصومان محمد(ع) نسبت به دیگر آفریدگان و در مرحله بعد هر موجود برتر نسبت به موجود پایین تر از خود, رحمت رحیمیِ خدا را داراست) [ص1] این که واژه وهّاب معناى بخشنده مى دهد و (عطوف) معناى مهربان, نمى تواند نافى معناى بخشندگى از واژه رحمان و مهربانى از واژه رحیم باشد; زیرا وجود چند واژه براى یک معنا در بسیارى از زبان ها و به ویژه زبان عربى شایع است و مقوله (مترادف) که در ادبیات زبان هاى گوناگون مورد بحث قرار مى گیرد, ناظر بر همین معناست. بنابراین براى فهم درست یک واژه باید به معنا و کاربرد آن در زبان مورد نظر رجوع کرد و از طریق اثبات آن معنا براى واژه دیگر نمى توان به نفى آن معنا از واژه مورد نظر رسید. البته این را قبول داریم که پاره اى از زبان شناسان به وجود مترادف به مفهوم دقیق کلمه باور ندارند و در بین مفاهیم واژگان مترادف تفاوت هاى ظریفى مى بینند, اما این قبیل دیدگاه ها نقشى در اصل مدعا ندارد. افزون بر مطلب فوق در تعبیر (رحمتگر بر آفریدگان و رحمت گر بر ویژگان) واژه رحمت ترجمه نشده است بلکه متعلق رحمت هاى دوگانه مشخص شده است, اما اینکه رحمت چیست و چه مفهومى در آن لحاظ شده است, مورد غفلت قرار گرفته است. این رحمتگرى خداوند در چه چیزى نمود یافته است؟ در گذشت؟ بخشش؟ مال و مکنت دادن؟ مهر ورزیدن؟ قدرت دادن؟ امور معنوى و یا چیز دیگر؟ آنچه ابهام دارد مفهوم فاعلى واژگان رحمان و رحیم نیست که با افزودن (گز) فاعل ساز فارسى مشکل حل شود و یا متعلق رحمان و رحیم نیست تا یکى را بر عموم و دیگرى را بر خاص حمل کنیم, اینها در مقام تفسیر قابل بحث است. آنچه ابهام دارد این است که این خداى رحمت گر بر عام و خاص چه کارى انجام مى دهد که ما از آن کار با واژگان (رحمان) و (رحیم) تعبیر مى کنیم؟
مرحوم صدوق در کتاب (التوحید) این دو واژه را چنین توضیح داده است:
(الرحمان) معناى آن گسترده رحمت بودن بر بندگانش است که با روزى دهى و انعام بر آنها رحمتش را شامل حالشان مى کند.) (التوحید, ص197 چاپ جامعه مدرسین)
(الرحیم) معنایش این است که او به مؤمنین رحیم است و آنان را به رحمت خویش در فرجام کارشان ویژه ساخته است, چنان که خداوند فرموده: (و به مؤمنان رحیم بود) و رحمان و رحیم دو نامى هستند که از (الرحمة) مشتق مى باشند و بر وزن نَدمان و ندیم هستند و معناى (الرحمة) نعمت است و راحم نعمت دهنده است. چنان که خداوند ـ عزوجلّ ـ به پیامبرش فرموده: (و ما تو را جز به عنوان رحمت براى جهانیان نفرستادیم) یعنى به عنوان نعمت بر آنان و به قرآن گفته مى شود: هدایت و رحمت است. و به باران (رحمة) گفته مى شود به معناى نعمت و معناى رحمت (دلسوزى) نیست, چون دلسوزى از خداوند ـ عزوجلّ ـ منتفى است و شخص رقیق القلب را از آن جهت رحیم گفته اند که از وى نعمت بسیار بروز مى کند.) (همان, ص198)
همان گونه که ملاحظه مى شود مرحوم صدوق در عین حال که متعلق رحمان و رحیم را بیان کرده از معناى اصلى آن هم غفلت نورزیده و گفته است که ریشه این دو واژه که (رحمت) است, به معناى نعمت مى باشد و نمونه هایى نیز ارائه کرده است.
2. در ذیل ترجمه آیه: اهدنا الصراط المستقیم در خصوص وحدت صراط مستقیم و نفى (صراط هاى مستقیم) که به نظر مى رسد ناظر بر بحث هاى کلامى دهه اخیر است توضیح داده اند. به نظر مى رسد این قبیل بحث ها جاى خاص خودش را دارد و باید در همان جاها مورد بحث قرار گیرد و آوردن آن در ترجمه قرآن تناسب لازم را ندارد. این ها از همان مباحثى است که با توجه به شرایط روز پیدا شده و عمر خاص خود را دارد و پس از گذشت عمر طبیعى از رده خارج خواهند شد و روا نیست که در ترجمه متون مقدس این بحث هاى زمانمند را آورد.
3. آیه دوم سوره بقره را چنین ترجمه کرده است:
(این همان کتاب است (که) در (حقانیت) آن هیچ شک مستندى نیست و رهنمودى است براى تقواپیشگان) وجه تقیید شک به (مستند) چندان روشن نیست و در آیه واژه اى نیست که از آن (مستند) فهمیده شود. اگر این واژه جنبه توضیحى دارد, باید در داخل کروشه قرار گیرد.
البته همینجا یادآورى مى شود که ویراستار محترم برخلاف عرف مورد پذیرش در بخش هاى توضیحى که سخن مترجم است و نه متن قرآن به جاى بهره گیرى از کروشه از پرانتز بهره گرفته است که درست نمى باشد.
4. در ترجمه آیه11 همین سوره چنین مى خوانیم: (و هنگامى که بر ایشان گفته شود: در زمین فساد مکنید, گویند: تنها ما اصلاح کنندگانیم. آنچه ذیل این ترجمه به آن دلالت دارد, انحصار اصلاح گرى در کار آنها است و نفى اصلاح گرى از دیگران مى باشد. در حالى که آیه در صدد ادعاى انحصار اصلاح گرى در آنها نیست, بلکه ادعاى انحصار کارشان در اصلاح گرى است و از اینکه دیگران هم کار اصلاح گرى مى کنند و یا نمى کنند, ساکت است. به نظر مى رسد در این ترجمه باید جاى ضمیر و قید انحصار جابه جا شود و چنین اصلاح گردد: ما تنها اصلاح کنندگانیم.
5. در ترجمه آیه پانزده همین سوره چنین مى خوانیم:
(خدا آنان را مسخره مى کند, و ایشان را در (ژرفاى) طغیانشان (هم چنان) سرگردان (از این سو به آن سو) مى کشاند). مترجمانِ دیگر (مدّ) را در آیه به فرصت زندگى گرفته اند و یکى از معانى (مدّ) هم فرصت دادن است و ظاهراً در اینجا همین معنا مناسب تر است و اگر چنین مى شد, نیازى به آن همه افزودنى ها در داخل پرانتز براى ایجاد ربط بین مفردات آیه نبود.
6. در ترجمه آیه بیست وسوم از همین سوره چنین مى خوانیم: (و اگر از آنچه بر بنده (ویژه)مان به تدریج نازل کردیم در (ژرفاى) شکى مستند بوده اید پس ـ اگر (از) راستان (در گفتار و کردار) بوده اید ـ سوره اى از (شخصى) همانندش [: این بنده ما] و از (کتابى) همانندش [: این کتاب] بیاورید; و گواهان خود را (هم) ـ از غیر خدا ـ فراخوانید.) و در پاورقى چنین توضیح داده شده است:
ضمیر در مثله هم به پیامبر و هم به قرآن برمى گردد که اگر شکاکان تردیدى در این دو دارند, از مانند حضرتش که هرگز درسى نخوانده و از مانند قرآن, از دیگر کتاب هاى وحیانى بیاورند, تا معلوم گردد که این دو برتر از دیگر وحى ها و پیامبرانند.
بنابراین ترجمه و توضیح آن ظاهراً باید خطاب قرآن به اهل کتاب باشد که کتابى و وحى را قبول دارند و قرآن از آنان خواسته که شبیه قرآن از کتاب هاى دیگر نمونه هایى بیاورند تا با آیه هاى قرآن سنجیده شود و برترى قرآن روشن گردد. ولى ظاهراً خطاب قرآن به مشرکان و یا مطلق مخاطبان منکر نزول وحى بر پیامبر(ص) هست به نظر مى رسد آنچه باعث شده مترجم محترم به این سوى ترجمه کشانده شود و متن ترجمه را از روانى و سلاست بیندازد, مرجع ضمیر در (مثله) است. اگر این ضمیر را به ماى موصوله در ممّا برمى گرداند ـ چنان که دیگران چنین کرده اند ـ چنین معضلى پیش نمى آمد و چنین ترجمه مى شد: (و اگر از آنچه بر بنده مان نازل کردیم در شک هستید, سوره اى از قبیل آن [چه نازل کردیم] بیاورید…). در این آیه نیز عبارت (در (ژرفاى) شکى مستند بوده اید) به جاى (در شک هستید) چندان توجیه روشن ندارد.
7. از جمله ترجمه هاى قابل بحث در این ترجمه, آیات مربوط به آفرینش انسان است که از آیه سى ام سوره بقره تا 34 همان سوره است. مترجم محترم این آیات را چنین ترجمه کرده است:
(و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من قراردهنده جانشینى (از گذشتگان) در زمین مى باشم) گفتند: آیا در آن کسى را (جانشین) قرار مى دهى که در آن افساد کند و خون ها بریزد؟ حال آن که ما به وسیله ستایشت (تو را از کل نقایص) تنزیه مى کنیم, و برایت تقدیس مى نماییم. (خدا) فرمود: به راستى من چیزى مى دانم که شما نمى دانید.
و (خدا) همه اسم ها را به آدم آموخت. سپس ایشان را براى فرشتگان به نمایش گذاشت. پس فرمود: اگر از راستان بوده اید, از نام هاى ایشان به من خبرى مهم دهید.
گفتند: منزهى تو! ما را دانشى نیست جز آنچه خود به ما آموخته اى. به راستى توئى, تو, بسیار داناى حکیم.
فرمود: اى آدم! ایشان را از اسامى آنان خبرى مهم ده.
پس چون (آدم) ایشان را از اسامى آنان خبرى مهم داد, (خدا) فرمود: آیا براى شما نگفتم که به راستى من غیب (ویژه) آسمان ها و زمین را مى دانم; و آنچه را آشکار مى کنید و آنچه را پنهان داشته اید, مى دانم؟
و چون به فرشتگان فرمودیم: به خاطر (شکرانه تعلیم گرفتن از) آدم (براى خدا) سجده کنید, پس (همه) به سجده درافتادند, مگر ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و (هماره) از کافران بود.
به نظر مى رسد عبارت (جانشینى (از گذشتگان)) براى (خلیفة) عبارتى مناسب باشد و با اعتراض فرشتگان هم هماهنگى دارد, زیرا آنان سابقه ذهنى از نوع رفتار انسان گذشته داشته اند و بر پایه همین سابقه ذهنى اعتراض کرده اند و از رفتارهاى ناشایست او سخن گفتند. و اگر خلیفة را به جانشین خدا تعبیر کنیم, این پرسش بى پاسخ مى ماند که فرشتگان از کجا از رفتار انسان آفریده نشده خبر داشتند که او را به خون ریزى و افساد در روى زمین متهم سازند؟
مترجم محترم در تحلیل دیدگاه خود, در پاورقى چنین آورده است: (اینجا خلیفة بر حسب تحلیل عقلى, ادبى, قرآنى و حدیثى هرگز جانشین خدا نیست, چنان که در ترجمان تفسیرى فارسى و (تفسیر الفرقان) عربى به تفصیل آمده است; زیرا خدا هرگز جانشینى ندارد که (لیس کمثله شىء).
در این تحلیل آنچه جاى تأمل دارد, احادیثى است که در این خصوص وجود دارد و به حتم مترجم محترم نسبت به آنها پاسخ مناسب در کتب مورد اشاره داده است. اما وجود (جانشین براى خدا) با (لیس کمثله شىء) منافاتى ندارد; زیرا جانشینى شأن اعطایى است و لزومى ندارد که جانشین شبیه کسى باشد که آن را اعطاء مى کند. در ترجمه آیات یاد شده مترجم محترم در دو جا از عبارت (خبر مهم) استفاده کرده است. براى خواننده روشن نیست که (از نام هاى ایشان به من خبرى مهم دهید) و یا (پس چون (آدم) ایشان را از اسامى آنان خبرى مهم داد) یعنى چه؟ واژه (مهم) از کجا آمده و چه معنایى افاده مى کند؟ جز این است که عبارت را نامفهوم ساخته است؟ حذف آن چه مشکلى ایجاد مى کرد؟
نکته مهم در این ترجمه نفى سجده بر آدم است و اینکه فرشتگان به شکرانه تعلیم آدم به خدا سجده کردند. این ترجمه گرچه اعتراض مشهور سجده بر غیر خدا را پاسخ مى دهد, اما با سیاق این آیات و آیات دیگرى که به این موضوع مى پردازند, هماهنگى ندارد. مترجم تلاش کرده در آن جا ها چنین ترجمه اى ارائه دهد, اما در ارائه ترجمه اى روان و قابل قبول توفیق به دست نیاورده است. براى تبیین موضوع به ناچار ترجمه آیاتى که در سوره هاى دیگر به این موضوع پرداخته نقل مى کنیم:
(و به راستى شما را به درستى خلق کردیم. سپس به صورتگرى شما پرداختیم. پس از آن به فرشتگان گفتیم: براى (شکرانه تعلیم) آدم (براى من) سجده کنید. پس (همه) سجده کردند, جز ابلیس (که) از سجده کنندگان نبود. (خدا) فرمود: چون تو را به سجده امر کردم, چه چیز تو را باز داشت از اینکه (براى من) سجده کنى؟ گفت: من از او بهترم, مرا از آتش و او را از گِل آفریدى.) (اعراف, آیه11ـ12)
(و چون به فرشتگان گفتیم: براى (شکرانه یادگیرى از) آدم (خدا را) سجده کنید, پس (همه) سجده کردند, جز ابلیس (که) گفت: آیا براى کسى که در حال گل بودن (او را) آفریدى سجده کنم؟) (اسراء, آیه61)
(پس هنگامى که آن را درست کردم, و از روح ممتاز (آفریده) خود در آن دمیدم, براى او به سجده درافتید…. پس فرشتگان همگان به سجده فرو افتادند, جز ابلیس (که) خوددارى کرد که با سجده کنندگان باشد. فرمود: ابلیس! تو را چه شده که با سجده کنندگان نیستى؟ گفت: من (آن کسى) نبوده ام که براى بشرى که او را از گل خشک (و) سیاه [:لجن] و تغییر یافته و دیرپا آفریده اى, سجده کنم.) (حجر, آیه29ـ33)
در ذیل ترجمه این آیات چنین نوشته: این سجده شکر است براى آفرینش آدم که معلم فرشتگان بود و نه اینکه خود آدم مورد سجود باشد و بر حسب آیات و روایاتى سجده ـ و حتى رکوع ـ براى غیر خدا شرک آمیز است. [ص263)
تا اینجا مترجم محترم هرجا سخن از آفرینش انسان و سجده فرشتگان در این داستان آمده به سجده شکر براى خداوند ترجمه و تفسیر کرده است, ولى در سوره ص که باز داستان آفرینش, سجده فرشتگان و استکبار شیطان مطرح شده, از این روش پیروى نکرده است. در آنجا مى خوانیم: (چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من بى گمان آفریننده بشرى از گل هستم. پس هنگامى که درستش کردم و از روح برگزیده (ى آفرینش)ام در او دمیدم سجده کنان براى او (در برابر من) فرو افتید. پس فرشتگان همگان با هم سجده کردند. مگر ابلیس (که) تکبر جست و از کافران بود. فرمود: اى ابلیس! چه چیز تو را مانع شد, براى چیزى که به دو دست (قدرت) خویش آفریدم سجده آورى؟ آیا تکبر نمودى یا از مهتران و برجستگان بوده اى؟ گفت: من از او بهترم; مرا از آتش آفریدى و او را از گل آفریدى.) (ص, آیه71ـ76)
به نظر مى رسد آیات سوره ص صریح تر از آن است که دیدگاه آقاى دکتر صادقى را در خصوص سجده شکر برتابد. شاید به همین خاطر وى در ترجمه این آیات دیدگاه خویش را به صراحت نیاورده است.
ظاهراً آنچه موجب شده مترجم محترم در ترجمه آیات مربوط به آفرینش انسان و سجده فرشتگان به تکلّف گرفتار شوند, حرمت سجده بر غیر خداست و همان گونه که در پاورقى ترجمه آیه 29 سوره حجر آورده از روایات و آیات فهمیده مى شود که سجده بر غیرخدا شرک است.
اما رهایى از این پى آمد, محتاج چنان تصرف عمیقى در معناى آیات نبود و آیه 75 سوره ص تا حدود زیادى این مشکل را حل کرده است. از اینکه خداوند به ابلیس مى گوید: آیا تکبر ورزیدى و یا از مهتران و برجستگان بودى, مى توان فهمید که سجده مزبور سجده عبادى و پرستشى نبود بلکه سجده حرمتى بود که معمولاً کهتران در برابر مهتران انجام مى دهند و از استدلال ابلیس هم به خوبى این امر پیداست; زیرا ابلیس نمى گوید که او به خاطر خدا نبودن لایق سجده نیست, بلکه مى گوید من از او مهتر و برتر هستم و شأن من بالاتر از او است و باید او به من احترام کند و نه من به او. و اگر سجده پرستشى و عبادى بود, براى ابلیس راحت تر بود که با استناد این کار به شرک و حرمت, از آن سربرتابد. از همه اینها گذشته روح عبادت, اطاعت از خداست, وقتى خدا بر کارى از قبیل سجده بر آدم دستور داد, این سجده فرمان برى از خداست و عبادت اوست و قطعاً از حرمت سجده بر غیر خدا خارج و مستثنا مى باشد. بنابراین, راه رهایى از مشکل حرمت سجده بر غیر خدا در ترجمه این آیات, چندان مشکل نبود که از ظاهر قرآن دست برداریم و سجده مزبور را به سجده شکر براى تعلیم ترجمه کنیم.
8. در ترجمه آیه39 سوره بقره چنین مى خوانیم: (و کسانى که کفر ورزیدند و با نشانه هاى ما (همان ها و ما را) تکذیب کردند, اینان همراهان آتش, (و هم) ایشان در آن ماندگارانند.) در این ترجمه عبارت (با نشانه هاى ما (همان ها و ما را) تکذیب کردند) مفهوم روشنى ندارد. در آیه تکذیب ایات الهى مطرح است نه آن که به وسیله آیات خدا را تکذیب کردن مطرح باشد. کافران آیات الهى را ابزار تکذیب قرار نمى دادند, بلکه آیه و نشانه الهى بودن این آیات را تکذیب مى کردند. گرچه نتیجه آن تکذیب الهى بود, اما آیه تکذیب را به نشانه ها و آیات برگردانده است و در ترجمه هم باید این امر مراعات گردد.
عبارت (همراهان آتش) بودن هم عبارت رسایى نیست; زیرا اصحاب همیشه به معناى همراه نیست. آیا تعابیر چون اصحاب العمل, اصحاب الفکر, اصحاب الدَین را باید همراهان کار, همراهان فکر و همراهان طلب ترجمه کنیم و یا کارفرمایان, اندیشوران و بستانکاران ترجمه کنیم؟ به نظر مى رسد واژه هایى چون جهنمیان, اهل آتش و نظایر آن رساتر و گویاتر باشد.
9. در آیه 45 همین سوره مى خوانیم: (و با شکیبایى و نماز (در راه خدا) یارى جویید….) متن آیه چنین است: واستعینوا بالصبر والصلوة… که ترجمه روان آن (به شکیبایى و نماز یارى جویید…) است. در این ترجمه مشخص است که انسان از چه چیزى یارى مى جوید, ولى در ترجمه آقاى صادق مشخص نیست که با شکیبایى و نماز از کى باید یارى جست؟
10. در ترجمه آیه 49 از همان سوره مى خوانیم: (و چون شما را از (چنگ) فرعونیان رهانیدیم; حال آنکه شما را شکنجه اى بد مى کردند: پسرانتان را سر مى بریدند و زنانتان را زنده مى گذاشتند و از آنان سلب حیا مى کردند….)
در این آیه عبارت (ویستحیون نساءکم) به (زنانتان را زنده مى گذاشتند و از آنان سلب حیا مى کردند) ترجمه شده است. مترجم در پاورقى چنین گفته است: یستحیون از استحیاء است که در اینجا هم حیات و هم حیا را معنا مى دهد.
گرچه هم واژه (حیا) به معناى شرم نیز به باب استفعال برده مى شود, اما استحیاء از ماده حیا به مفهوم شرم در اینجا معنا نمى دهد. سلب حیا کردن معناى (یستحیون) نیست; زیرا اولاً در مفهوم استفعال طلب وجود دارد و اگر از این باب باشد باید به درخواست شرم ترجمه شود که برخلاف مفهومى است که مترجم آورده است. ثانیاً استحیاء از ماده (حیا) به معناى شرم لازم است و معمولاً با حرف (من) متعدى مى شود و اگر در آیه از این ماده گرفته شده باشد, باید یستحیون من… باشد که باز هم با آنچه مترجم منظورش است, تفاوت دارد. به نظر مى رسد که معناى درست آن همان (زنده نگه داشتن است که با کشتن پسران هم تناسب دارد.
11. در ذیل ترجمه آیه 53 همین سوره که چنین است: و چون موسى را کتاب و فرقان [:جدا کننده حق از باطل] دادیم…, آمده: اینجا (فرقان) بعد از کتاب دلیلى است بر این حقیقت که کتاب تورات به خودى خود فرقان و معجزه ربّانى نبوده است. ولى برحسب آیاتى چند قرآن هم کتاب است و هم فرقان که به خودى خود معجزه و از تمامى معجزات هم برتر است. براى من خواننده این برداشت از پشت سر هم آمدن (کتاب و فرقان) چندان روشن نیست. مگر ایرادى وجود دارد که در آیه کتاب موسى(ع) به وصف کتاب و فرقان آمده باشد و هر دو واژه اشاره به یک واقعیت باشد؟
12. در آیه 62 همین سوره مى خوانیم: بى گمان, کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و نصرانیان و صابئان [:التقاطیان]…
ظاهراً صابئان فرقه اى خاص و موحد بودند و هنوز هم بقایاى آنان در استان خوزستان وجود دارد و براى مردم آن روز کاملاً شناخته شده بود. دلیلى ندارد آن را به مفهوم عام (التقاطى) بگیریم.
13. در ترجمه آیه143 همین سوره چنین مى خوانیم: (و بدین گونه ما شما [:معصومان محمدى(ص)] را امتى واسطه (میان رسول و امت) قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید, و پیامبر (نیز) بر شما گواه باشد….)
آمیختن دیدگاه هاى کلامى در ترجمه قرآن چه مقدار رواست؟ اگر قرآن چنین ترجمه شود و پیروان هر گروه و مذهبى دیدگاه هاى مذهبى و گروهى خودشان را در ترجمه قرآن به کار بگیرند, آیا مى توان به ترجمه ها اعتماد داشت؟ اگر چنین حقى براى ما شیعیان وجود دارد, چرا همین حق براى دیگر شیعیان از قبیل زیدیان, اسماعیلیان و… یا غیر شیعیان چون ظاهریان, خوارج, اهل سنت و… نباشد؟ و اگر براى همه چنین حقى باشد, ترجمه قرآن چه سرنوشتى خواهد داشت؟ اگر مترجم محترم بگویند که ما شیعیان برحق هستیم و در روایات شیعه چنین تفسیر شده است, پاسخ نگارنده آن است که کدام پیرو مذهب و گرایشى است که گرایش خودش را ناحق بداند و در عین حال بر آن گرایش استوار بماند. و یا کدام مذهب و گرایشى است که براى مذهب و گرایش خود دلایل عقلى یا نقلى نداشته باشد؟ به گمانم اگر در ترجمه قرآن این قبیل گرایش ها را دخالت ندهیم, به سلامت قرآن از تحریف معنوى در آینده بیشتر کمک خواهیم کرد.
آنچه یاد شد نگاهى اجمالى به بخشى از ترجمه آقاى دکتر محمد صادقى تهران است. بدیهى است که همه این ترجمه نیازمند نقد و بررسى و در نهایت اصلاح و بازبینى است. امیدواریم افرادى که دستى در ترجمه قرآن دارند با ارائه نقدها و پیشنهادات, در بهبود ترجمه مزبور اقدام کنند و مترجم محترم با سعه صدر در چاپ هاى بعدى اصلاحات لازم را اعمال کند.

تبلیغات