مقتل صدوق به روایت آثار صدوق
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
چندى از انتشار یکى از نوآمدترین پژوهش هاى تدوین شده درباره داستان فراموش ناشدنى عاشورا و قهرمانان زشت و زیبایش ـ با عنوان (مقتل الحسین(ع) به روایت شیخ صدوق(ره)) ـ نمى گذشت که به عادت همیشگى, براى دیدار حضرت استاد, جناب آقاى دکتر مهدوى راد ـ دام ظله ـ و خوشه چینى از محضر پر فیض و نکته ایشان, به دفتر مجله گران سنگ (آینه پژوهش) رفتم.
پیش از آن که سعادت دیدار جناب استاد دست دهد, با دوست ارجمند و فاضل, جناب آقاى جنّتى که مسئولیت کار دشوار مدیریت اجرایى مجله یاد شده را بر عهده دارند, گفت وگو مى کردم. ایشان بنابر اقتضاى لطف همیشگى اى که در حق این کم ترین داشته اند, یک نسخه از کتاب جدیدالانتشار پیش گفته را که نشر (هستى نما) روانه بازار کتاب کرده بود, به بنده هدیه کردند.
همان جا و همان روز بود که نویسنده این مقاله, مؤلف فاضل اثر مورد بحث ـ جناب حجةالاسلام آقاى محمد صحتى سردرودى ـ را دید و با ایشان, آشنایى پیدا کرد.
پس از آن روز بود که کتاب یاد شده را در فرصت هاى کم و بیشى که به دست مى آوردم, مطالعه و نکاتى را یادداشت مى کردم, اما آنچه عزم مرا جزم کرد تا آن پراکنده ها را در این نوشته, پیوسته کنم, درج مقاله اى در مجله (آینه پژوهش), بخش (معرفى هاى اجمالى) آن بود.1
نویسنده محترم آن نوشته کوتاه دامن, ضمن تأکیدى بجا بر این نکته که (به هر روى, حضور کتاب (مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق), در میان جمع کتاب هایى که عاشوراپژوهى, وجهه همت آنهاست, مغتنم و مایه خرسندى بسیار است),2 مطالبى را در مقام بیان نقاط قوت و ضعف این مقتل جدیدالانتشار یادآورى کرده بودند که بنده را واداشت آن را یک بار دیگر و با درنگى بیش تر ـ نه کامل ـ بخوانم و به نگارش این مقاله دست زنم.*
بى گمان, مقدمه هر کتاب, مناسب ترین جاى ترسیم چارچوب هاى کلى کار یک نویسنده و سمت گیرى ها و وجهه همت اوست. چنین جایگاهى ـ طبعاً ـ ایجاب مى کند, این بخش از کتاب, از گزارش ها و جمله بندى هایى گویا و به دور از ایهام و ابهام و چندپهلوگویى برخوردار باشد تا نویسنده بتواند در ضمن یک دیدار غیرحضورى که با واسطه گرى نوشته اش, با مخاطب هاى احتمالى خویش دارد, با آنان به آسانى, ارتباط برقرار و انگیزه ها و اندیشه هاى خود را برایشان بازگو کند.
در نگاه صاحب این قلم لرزان, چنین مى آید که گفت وگوى نوشتارى نویسنده با خوانندگان ارجمندِ این تازه اثر ایشان ـ در مقدمه ـ در بخش هاى (اهمیت عاشوراپژوهى),3 (هدف پژوهش)4 و (پیشینه مقتل نگارى),5 گویا و برکنار از غبار پیچیدگى ها و (تعقید معنوى) است, اما از بخش (مقتل شیخ صدوق)6 تا پایان مقدمه, چنین نیست;7 ویژگى اى که یکى دیگر از صاحبان فضل و قلم8 را به چنین واکنش هایى ـ در ضمن یک معرفى اجمالى ـ واداشته است:
مهم ترین مسئله و نکته اى که به نظر نگارنده درباره این اثر مى رسد, این است که جناب صحتى, معلوم نمى کند که کتاب حاضر, همان (مقتل الحسین) است که صدوق(ره) در ضمن آثارش از آن یاد کرده است, یا پاره هایى از گفته هاى وى در آثار مختلفش مى باشد; اگر همان است, باید توضیح مى دادند که این کتاب مفقود را از کجا و چگونه یافته اند و براى اطمینان خواننده, یادآور مى شدند و تأکید مى کردند که کتاب حاضر, همان مقتل مفقود است. اما اگر, اثر وى, از نوع (مواردپژوهى) است و نویسنده, زحمت جمع آورى و همایش نوشته هاى پراکنده صدوق(ره) را متحمل شده اند, این را نیز باید تذکار مى دادند و شیوه خود را باز مى گفتند. اما آنچه از مقدمه برمى آید, این است که صدوق(ره) کتابى به نام (مقتل الحسین) داشته است که معلوم نیست ربط آن با کتاب حاضر چیست.
نویسنده در پایان هر بند از عبارات صدوق(ره) منبع خود را ذکر مى کند که معمولاً یکى از پنج کتاب امالى, علل الشرائع, عیون اخبار الرضا, خصال و ثواب الاعمال است; ولى در مقدمه هیچ توضیحى نمى دهند که مقتل حاضر, چه همسانى ها و یا تفاوت هایى با مقتل مفقود دارد. اساساً جز اینکه صدوق(ره) مقتلى داشته که اکنون مفقود است, دیگر هیچ آگاهى و اطلاع دیگرى از آن به دست نمى دهد. آیا جایى بهتر از مقدمه کتابى که عنوانش (مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق) است, مى توان پیدا کرد که در آن تحقیقى درباره مقتل مفقود صدوق(ره) ارائه شود؟ ولى این مقدمه و اثر, چنین توقع بجایى را پاسخ نمى دهد.
دیگر آنکه جا داشت نویسنده یادآور مى شدند که اهمیت مقتل حاضر در چیست. اگر به محتواى آن است که باید کمابیش در مقدمه و یادداشت ها نشان مى دادند و اگر ارج و بهاى اثر فقط به نویسنده آن است, کتاب حاضر را نمى توان اثر مستقلى از صدوق(ره) دانست; زیرا اگر نویسنده اى قصد تألیف اثر مستقلى داشته باشد, سعى مى کند به همه ابعاد مهم و زوایاى موضوع کتاب خود, اشاره کند, ولى اگر کتاب از مجموعه آثار او برگرفته شده باشد, اثر او محسوب نمى شود. روشن است که نویسندگان در آثار گوناگون خود, درباره موضوعات مختلف سخن مى گویند و این پراکنده ها, توان و استعداد احداث کتاب مستقلى را ندارند. کتاب مستقلى که هر نویسنده اى درباره هر موضوعى مى نویسد, همه یا اکثر نکات و ابعاد را در نظر مى گیرد که در پراکنده ها و اشاراتش در آثار دیگر, مجال پرداختن به همه آنها را ندارد.
توقع بجا و درست خوانندگان, این است که در مقدمه کتابى که مدعى پر کردن جاى خالى کتاب مفقودى است, صحیح ترین و کامل ترین توضیحات آمده باشد که مع الاسف, چنین اتفاقى نه در مقدمه و نه در یادداشت هاى اندک کتاب نمى افتد.
البته, آنچه اینک به همت و سعى بلیغ نویسنده جمع و چاپ شده است, بسى مغتنم است; ولى جاى این اطلاع رسانى در مقدمه بسیار خالى است…9
هرچند درنگ بیشتر در جاى جاى کتاب موضوع بحث, مى تواند ما را در یافتن پاسخ پرسش هاى مطرح شده در عبارت هاى پیشین یارى کند,10 اما حقیقت امر آن است که برخى نارسایى هاى پیش گفته در مقدمه, بروز آن چنان عکس العمل هایى را طبیعى و منتظره جلوه مى دهد و شک ها و تردیدهاى راه یافته به ذهن و زبان خواننده را چندان بى راه نمى نمایاند.11
*
به رغم ـ اندکى ـ غلط انداز بودنِ بخش هایى از مقدمه کتاب (مقتل الحسین(ع) به روایت صدوق(ره)) ـ به ویژه, ذیل تیتر (شاخصه هاى مقتل شیخ صدوق),12 آن جا که مى گوید: (در میان کتاب هاى منتشر نشده شیخ صدوق, کتابى نیز به نام مقتل الحسین نام برده شده است)13 ـ و نیز تکرار چندین و چندباره تعبیر (این مقتل)14 که به خواننده القا مى کند, جناب آقاى صحتى سردرودى به اثرى مستقل از دیگر آثار قلمى جناب شیخ صدوق دست یافته اند و از آن سخن مى گویند,15 کتاب موضوع بحث و بررسى این مقاله, مجموعه اى فراهم آمده و گردآورى شده از گزارش هاى پراکنده شیخ صدوق در میان ـ عمدتاً ـ پنج کتاب (امالى), (علل الشرائع), (عیون اخبار الرضا), (خصال) و (ثواب الاعمال) است نه اثرى جدید و در عرض دیگر آثار محدث ارجمند یاد شده.
از قضا, جناب آقاى صحتى سردرودى در برخى جاها, بدون تصریح و در برخى دیگر, به صراحت, به نکته پیش گفته, اشاره یا اعتراف کرده اند; گاه یادآور شده اند: (متن ها را بیشتر از کتاب هاى شیخ صدوق استخراج کرده ایم و در موارد اندکى نیز روایاتى را به واسطه دیگر دانشوران شناخته شده شیعى ـ مانند شیخ طوسى, شیخ مفید, حسن بن سلیمان حلّى و… ـ از شیخ صدوق نقل کرده ایم که فهرست آنها در آخر کتاب به طور جداگانه آمده است. بنابراین, همه متون این کتاب, بى واسطه یا با واسطه, از شیخ صدوق نقل شده است)16 و گاه نیز اقرار فرموده اند: (سوگمندانه, مقتل اصبغ بن نباته چون مقتل صدوق(ره) امروز در دسترس ما نیست)17 یا (…سوگمندانه, همچون کتاب نام برده شده و مقتل الحسین(ع) امروزه خبرى از آنها نیست)18 و به همین دلیل, حدیثى دراز دامن را در این تازه ترین اثر خود, از کتاب الخصال ـ باب الاثنین ـ نقل کرده اند.19
1. ویژگى ها
به هر تقدیر, این نویسنده ارجمند ضمن چندین بار ابراز تأسف از فقدان مقتل مستقلى که شیخ صدوق(ره), آن را به نگارش درآورده بود,20 همت و تلاش خود را بر روى کاوش و جست وجو در آثار به دست آمده از آن محدث بزرگ به انگیزه گزارش بازتاب فاجعه عاشورا و شهادت امام حسین(ع) در آنها, متمرکز کرده, پژوهشى ـ به گمان صاحب این قلم ـ با این ویژگى ها ـ جز آنچه خود در مقدمه آن, ذیل تیتر (شیوه پژوهش) یادآور شده اند21 ـ پدید آورده اند:
1ـ1. برخوردارى از ترجمه هایى روان با به کارگیرى ـ غالباً ـ واژه هاى فارسى سره و گوارا.22
1ـ2. گستاخى شایسته ستایش در نقد قرائت هاى رسمى از ماجراى عاشورا و تحرک تاریخى امام حسین(ع).23
1ـ3. پرداختن به نقد سند یا متن برخى احادیث.24
1ـ4. یادآورى (غلط مشهور) بودن برخى احادیث.25
1ـ 5. تأیید برخى تعبیرها و استعمالات رایج که (مشهور)اند.26
1ـ6. نقد برخى (روضه)هاى ساختگى.27
1ـ7. ثبت نمادهاى ریاضى از چپ به راست.28
2. برخى کاستى ها و نارسایى ها
2ـ1. واژه (سمبل) را ـ با آن که تعبیرى انگلیسى است با املاى symbol ـ (سنبل) ضبط کرده اند.29
2ـ2. مدعى شده اند: (قسمت مقتل از کتاب الارشاد به صورت مجمل بیان شده و تنها مستند به اقوال (کلبى) و (مدائنى) است…),30 با آن که چنین نیست و شیخ مفید پس از نام بردن از این دو, قید (وغیرهما) را نیز افزوده, گرچه از شخص خاصى نام نبرده است.31
2ـ3. از آنچه درباره ابوجعفر طبرى گفته اند32 و نیز شیعه نبودنِ یکى از دو تن ـ کلبى و مدائنى ـ را یادآور شده اند,33 برمى آید شیعه نبودن ناقلان رویداد غمبار کربلا را نوعى نقص مى دانند, اما مشخص نکرده اند ـ با عنایت به دگرگونى هاى چندین باره مفهوم دو واژه (شیعه) و (تشیع) در طول تاریخ ـ کدام معناى آنها را اراده کرده اند؟! چرا که بسیارى شرح حال نگاران, طبرى را هم ـ به یک معنا ـ شیعه دانسته اند34 و به معناى رایج امروزین, هیچ یک از شخصیت هاى نام برده ـ و نیز انبوهى از مقتل نگاران ـ شیعه نیستند!
2ـ4. درباره گزارش هاى قدما از ماجراهاى عاشورا, تعبیر (قرائت هاى نخستین و مأثور آن) را به کار برده اند35 و در صدد مقایسه آن با (قرائت یا قرائت هاى متداول و مرسوم از عاشورا)36 برآمده اند; با آن که واژه (قرائت) ـ دست کم در بازار گفت وگوهاى شنیدارى و نوشتارى این سال ها ـ بیشتر به معناى (برداشت) و (زاویه خاص نگاه) به کار مى رود و قدماى ما ـ به ویژه, محدثان و از جمله, شیخ صدوق ـ صرفاً اهل نقل و روایت بوده, از تجزیه و تحلیل هایى که همواره پیش نیاز و پشتوانه یک (قرائت)اند, دورى مى کردند.37
البته ـ چنان که در چند سطر پیش هم اشاره کرده ایم ـ نویسنده فاضل, آن تعبیر را با عبارت (و مأثور آن) نیز هم نشین کرده اند و بنابراین, شاید مراد ایشان از (قرائت) ـ به ویژه با توجه به بخش (قرائت شیخ صدوق از قیام عاشورا)38 ـ فضاى حاکم بر محدث یاد شده و اثر وى باشد, هرچند چنین توجیه و تفسیرى با معناى اصطلاحى و رایج واژه مورد بحث, هم خوانى ندارد!
2ـ 5. از آنچه درباره (عصر تدوین اصول و میراث شیعى) گفته اند,39 برمى آید اثر مفقود شیخ صدوق درباره مقتل امام حسین(ع) را یک مصداق این (اصول) مى دانند, با آن که اصطلاح (اصول), ویژه جوامع حدیثى عصر امامان معصوم(ع) ـ به ویژه, امام باقر(ع) و امام صادق(ع) ـ است و مرحوم صدوق از آن مقطع زمانى, دور بود.
البته, ممکن است ایشان از (عصر تدوین اصول), سال هاى گردآورى کتب حدیثى چهارگانه شیعه ـ کافى, من لایحضره الفقیه, تهذیب و استبصار ـ را اراده کرده باشند که اگر چنین باشد, تعبیر (اصول) درباره آنها, نیازمند نوعى توجیه و تسامح است!
2ـ6. نام (ابوعبیده) ـ به خطا ـ (معمّر) ثبت شده,40 با آن که درج درست آن, (مَعْمَر) است.
2ـ7. واژه (صفین) با (ال) به کار رفته41 که نادرست است و باید بدون حرف تعریف عربى استعمال شود.
2ـ 8. در پایان یادآورى از هر صاحب مقتل, شماره پانوشتى درج کرده اند جز ابومخنف.42
2ـ9. واژه (نیز) در عبارت (عنوان اثر او نیز مقتل الحسین بن على(ع) بوده است),43 بدین معناست که چنین نامى براى مقتل آن حضرت سابقه داشته و مقتل نگار ردیف12 ـ ابواسحاق ابراهیم بن اسحاق احمرى نهاوندى ـ نیز آن را به کار برده است, با آن که نام هیچ یک از مقتل هایى که نویسنده آنها را در 11 ردیف پیش از این یادآور شده است, (مقتل الحسین بن على(ع)) نیست.
2ـ10. با لحاظ این که نویسنده ارجمند ـ براساس وعده اى که داده اند44 ـ نام مقتل نگاران را به ترتیب تاریخ درگذشتشان مرتب کرده اند, مى باید (ابن حماد) را که به اعتراف ایشان,45 در سال هاى پایانى حکومت اموى و سال هاى آغازین حکومت عباسى مى زیسته است, نه در ردیف 18 که در ردیف3 مى آوردند.
2ـ11. مدعى شده اند: (ابوجعفر محمد بن احمد بن… اشعرى قمى), به (دبّة شبیب) شناخته مى شده است,46 با آن که چنین نیست و این, کتاب اوست که چنان شهرتى دارد.47
به علاوه, از کجا برمى آید, موضوع کتاب دومى که نویسنده آن را به نقل از ابن ندیم,48 براى محدث یاد شده نام برده,49 مقتل امام حسین(ع) است, با آن که ظاهر عنوان آن, چیز دیگرى است؟!
2ـ12. تعبیر (ثقة عین) را ترکیبى اضافى گمان کرده و آن را مانند واژه (کثیر) که مضاف به (الحدیث) است, با ضمه رفع, ضبط فرموده, ویرگول ها را پیش از (ثقة) و پس از (عین) آورده اند,50 در حالى که چنین نیست و باید میان این دو واژه نیز ویرگول وجود داشته باشد, چرا که هریک از آن دو ـ نه ترکیبى از آنها ـ از الفاظ تعدیل اند.51
جالب آن است که ایشان گاه این دو واژه را با حرف عطف واو که بیانگر دو تا بودنِ آنهاست, به کار برده اند52!
2ـ13. ابن غضائرى را رجالى اى سخت گیر دانسته اند53 ـ و مشهور هم همین است ـ اما به نظر مى آید چنین ادعایى درست نباشد!54
2ـ14. به رغم سلیقه نویسنده ـ مبنى بر چیدن نام مقتل نگاران براساس ترتیب سال درگذشتشان و اشاره دقیق یا تقریبى به سال مرگ هریک ـ (ابوجعفر عطار قمى) را در ردیف 22 جاى داده اند,55 با آن که آنچه از نجاشى نقل کرده اند56 و نیز سخن شیخ طوسى ـ مبنى بر این که وى از مشایخ کلینى و در شمار راویانى است که از حضرات ائمه معصومین(ع) چیزى روایت نکرده اند57 ـ نشان مى دهد وى ـ دست کم ـ در سال هاى حضور برخى امامان معصوم(ع) مى زیست و بدین ترتیب, باید نامش پیش از ردیف 19 درج مى شد.
گفتنى است, این نکته درباره مقتل نگاران ردیف25,58 2659 و حتى27 60 نیز رعایت نشده است.
2ـ15. با وجود امکان دست یابى به کتاب (کشف الظنون), با واسطه گرى منبعى دیگر, بدان ها ارجاع داده اند.61
2ـ16. در ضمن اشاره کوتاهى که به شرح حال مقتل نگاران داشته اند, ذیل (اصبغ بن نباته),62 (ابومخنف),63 (کلبى),64 (نصر بن مزاحم),65 (ابوعبیده هروى),66 (ابن ابى الدنیا),67 (ثقفى),68 (ابوعبدالله غلاّبى),69 (ابوزید همدانى),70 (ابن سکین),71 (بغوى)72 و (ابوحسین شیبانى),73 از اثرى که در موضوع نگارش مقتل باشد, نامى نبرده اند!
البته, نویسنده فاضل یادآور شده اند: (نام برخى از این افرادى که ذکر شده, در سلسله اسناد روایات مربوط به امام حسین(ع) که شیخ صدوق آنها را نقل کرده است, دیده مى شد),74 اما این ویژگى چیزى جدا از داشتن کتابى در زمینه مقتل امام حسین(ع) است و نویسنده محترم نیز بر این اساس که (برخى از دانشوران مسلمان کتاب هایى درباره عاشورا نوشته بودند… در این جا فهرستى از آن آثار را به ترتیب تاریخى آنها مى آوریم),75 به نام بردن از افراد یاد شده, پرداخته اند!
2ـ17. درباره (ابن ابى الدنیا) تصریح کرده اند که (از علماى اهل تسنن) است,76 با آن که این نکته, ویژه ایشان نیست و در حق برخى دیگر از مقتل نگاران نیز که نویسنده ارجمند از آنان نام برده اند, صدق مى کند; بى آن که اشاره اى بدان کرده باشند!
2ـ 18. آدرس مربوط به ترجمه (ابوعبدالله غلاّبى)77 خطاست, چرا که شرح حال وى در رجال نجاشى, چاپ جامعه مدرسین که نویسنده محترم نیز از آن سود جسته اند, در صفحه 346 درج شده است نه صفحه 376.
2ـ19. نخستین (بن) در فراز (ابوعبدالله بن محمد بن زکریا بن دینار غلاّبى),79 زائد است.
2ـ20. (ال) در برخى نام ها ـ مانند (الحسن) و (الحسین) ـ که در عبارت هاى فارسى آمده اند,80 زیادى است.
2ـ21. (صدوق) را به (روایتگرى بزرگ و بسیار درست و راستگو) تفسیر کرده اند81 که قید (بزرگ) زائد است.
2ـ22. نظیر آنچه در نکته ردیف15 یادآور شدیم, به رغم امکان دست یابى به کتاب هاى (فلاح السائل) و (مستدرک الوسائل), از آنها با واسطه گرى (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى), آدرس داده اند.82
2ـ23. فرموده اند: (شیخ صدوق که در نیمه نخست سده چهارم هجرى مى زیست…).83 چنین ادعایى گرچه به لحاظ دوران کودکى, جوانى و میانسالى آن جناب درست است, اما با عنایت به شکوفایى علمى و به بار نشستن تلاش هاى حدیثى وى و نیز گذراندنِ دست کم 31سال از سال هاى زندگى در نیمه دوم سده چهارم هجرى, پذیرفتنى نیست.
به علاوه, داستان مشهورى که درباره چگونگى تولد شیخ صدوق وجود دارد, نشان مى دهد که آن جناب نمى توانسته زودتر از سال 306هـ.ق به دنیا آمده باشد.84 بنابراین, و با توجه به درگذشت وى در سال 381هـ.ق, باید عمر آن جناب حداکثر 75سال و نزدیک به نیمى از آن, در نیمه دوم سده چهارم هجرى سپرى شده باشد.
2ـ24. به رغم وعده اى که درباره تصحیح متن احادیث و روایات داده اند,85 لغزش هاى اعرابى بسیارى در آنها به چشم مى خورد که ما در این جا, تنها به شمارى از آنها اشاره مى کنیم:
(اللیلُ),86 (فَقِصّیها),87 (یومَ السابع),88 (وَ لیّتُها),89 (یاعمّةَ),90 (فَیُهِنّىءَ),91 (أُهَنِّئَهُ),92 (أمّا),93 (أُخمُد),94 (طَیِّبَها),95 (حور العَینْ),96 (إهبِط),97 (مَسرَّجَةٍ),98 (مُلَجَّمَةٍ),99 (بَرى),100 (فَاقرَئهُ),101 (المُولُودِ)102 و…
2ـ 25. به رغم آنچه در بخش (ویژگى ها) ذیل شماره 1ـ1 گفته ایم, ترجمه هاى نویسنده ارجمند به لحاظ دستورى و رعایت قواعد ادبیات عرب, از نارسایى ها و کاستى هاى بسیارى رنج مى برد که در این جا, به نمونه هایى از آنها اشاره مى کنیم:
2ـ 25ـ1. فقره (تَزاوَرنَ) (= به دیدار همدیگر بروند)103 را اساساً ترجمه نکرده اند.104
2ـ 25ـ2. فقره (فَتَمسّحَ فُطرُسُ… وَارتَفَعَ)105 را چنین ترجمه کرده اند: (فطرس تا پر و بال خویش را به روى حسین بن على(ع) کشید, پرواز کرد),106 با آن که ترجمه دقیق آن چنین است: (سپس فطرس خود را به حسین بن على(ع) کشید و اوج گرفت) و آنچه ایشان در مقام ترجمه آورده اند, معادل این عبارت عربى است: (فما لبث أن تمسّح فطرس بالحسین بن على(ع) وطار).
2ـ 25ـ3. فقره (تَزَیَّنَّ) (-خود را بیارایند)107 را به افزودن آراستگى و زیور ترجمه کرده اند108 که دقیق نیست و معناى افزایش زیور در آن, وجهى ندارد.
2ـ 25ـ4. فقره (شِرارُ أُمَّتِکَ)109 را به (اشرار اُمتت) ترجمه کرده اند110 که با عنایت به سیاق حدیث, باید به (بدترین اعضاى امتت) ترجمه مى شد, چنان که خود ایشان فقره (شِرارِ الدَّوابِّ)111 را, به درستى, به (بدترین چارپایان) ترجمه کرده اند.112
2ـ 25ـ 5. فقره (فَوَیل لِلقاتِلِ وَ وَیل لِلسّائِق ِوَ وَیل لِلقائدِ)113 را چنین ترجمه کرده اند: (نفرین بر قاتل او و هر که بر آن رهبرى یا یارى کند),114 با آن که ترجمه درست آن چنین است: (واى بر کشنده اش و واى بر کسى که [بدین آهنگ] اسبى را پیش روى خود براند یا دهانه اش را گرفته, در پى خود آوَرَد).
2ـ 25ـ 6. فقره (العلاّم)115 را به (بسیاردان) ترجمه کرده اند116 که نادرست و ترجمه دقیق آن, (بسیار دانا) است, زیرا ترکیب هایى مانند (کاردان), (ریاضیدان), (شیمیدان) و… صفت فاعلى مرکب مرخم اند و بخش اول آنها را مفعول این ترکیب تشکیل مى دهد. بنابراین, معناى مثال هاى یاد شده, به ترتیب عبارت است از (کسى که کار, ریاضى, شیمى و… مى داند) و بر این اساس, (بسیاردان) به معناى (کسى که بسیار را مى داند) نه تنها نامفهوم است, با (کسى که بسیار مى داند) (=بسیار دانا) نیز تفاوت بسیارى دارد!
افزون بر این, (بسیار) و (بسیارى) در جملاتى چون (بسیار چیز مى داند) و (بسیارى کشورها را دیده ام), خود مفعول به نیستند و تنها کمیت و آمار مفعول به را بیان مى کنند.
2ـ 25ـ7. فقره (ماتَ) (=مُرد)117 را به (مُرده شد) ترجمه کرده اند118!
2ـ 25ـ 8. یک متن عربى را از کتاب خصال شیخ صدوق, در دو جاى اثر خود, ترجمه کرده اند119 که یکى شیواتر120 و دیگرى دقیق تر است.121
2ـ 25ـ9. فقره (فَقالَ: کَذَبوا… سَیُقتَلُ)122 را چنین ترجمه کرده اند: (… و با این انکار, پیامبر خدا را که خبر داده بود, به زودى حسین بن على(ع) کشته مى شود, تکذیب مى کنند),123 با آن که ترجمه دقیق آن چنین است: (…و با این تکذیب پیامبر خدا که خبر داده بود, به زودى حسین بن على(ع) کشته خواهد شد, کافر شدند).
2ـ 25ـ10. فقره (رَوَیتُهُ)124 را به (روایت مى کنم) ترجمه کرده اند,125 با آن که معادل دقیقش, (روایت کرده ام) است و مرجحى براى روگردانى از فعل ماضى نقلى به فعل مضارع وجود ندارد. به ویژه که خود نویسنده فاضل نیز فقره (اَخرَجتُ)126 را به (آورده ام) که ماضى نقلى است, ترجمه فرموده اند.127
2ـ26. نام (صَفیّه), در قالب صیغه تصغیر ـ (صُفیّه) ـ ضبط شده است.128
2ـ27. نام (صِفّین) که باید به تعبیر و تصریح یکى از جغرافیدانان نامدار جهان اسلام129 (بکسر تین و تشدید الفاء) باشد, (صِفَّین) ضبط شده است.130
2ـ 28. گاه در گزینش واژه هاى مناسب براى تیترها یا ارتباط مطالب و احادیث با تیترهاى زده شده یا فصل هاى کتاب, لغزش هایى دیده مى شود. براى نمونه:
2ـ 28ـ1. در تیتر (امام سجاد(ع) پیشوا و پیام آور عاشورا),131
اولاً: واژه (پیشوا) در این جا, مورد و معنا ندارد و این, امام حسین(ع) است که پیشواى عاشورا به شمار مى رود.
ثانیاً: در هیچ یک از چهار حدیث نقل شده ذیل چنین تیترى, چیزى از پیشوایى امام سجاد(ع) در ارتباط با عاشورا, منعکس نشده است.
ثالثاً: مضمون برخى روایات چهارگانه اى که ذیل تیتر یاد شده, درج شده اند, ارتباطى با پیام آورى آن حضرت نیز ندارند, چرا که حدیث اول132 مربوط به روز رستاخیز و پیام حدیث چهارم133 نیز امانتدارى آن حضرت است.
جالب آن است که خود نویسنده ارجمند هم اعتراف کرده اند:
(مرحوم شیخ صدوق اخبار و احادیث فراوانى درباره امام زین العابدین(ع) نقل کرده است [و] از آن جا که در آنها, سخنى از عاشورا به میان نیامده, به همین یک روایت بسنده شد),134 در حالى که همین روایت و نیز روایت چهارم اساساً ارتباطى با رخدادهاى روز عاشورا ندارند!
2ـ 28ـ2. پیام حدیث هاى اول و چهارم یاد شده در چند سطر قبل, هیچ پیوندى با عنوان فصل ششم ـ (ندبه و نوحه در سوگ سرور آزادگان)135 ـ ندارند.
2ـ 28ـ3. پیام روایت منقول از (ابن ابى نعم),136 با تیتر (فرایند فاجعه)137 که درصدد بیان پیامدهاى فاجعه است, هیچ هم خوانى اى ندارد!
2ـ29. رجزى را از عبدالله بن مسلم نقل کرده138 و سپس با تعبیر (تو گویى), احتمال داده اند عبدالله آن را از کوفیان شنیده و خود نیز هنگام شهادت, همان را خوانده باشد.139 باید دانست:
اولاً, کسانى چون طبرى, ابن اثیر جزرى و شیخ مفید که فرازهاى رخداد عاشورا را گزارش کرده اند, شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل را بدون خواندن هیچ رجزى, یادآور شده اند. تنها ابن شهرآشوب براى عبدالله, رجزى را هنگام شهادت نقل کرده که پنج پاره و کاملاً با آنچه صدوق گزارش کرده, متفاوت است!140
ثانیاً, نویسنده محترم خود از محقق شوشترى به درستى نقل کرده اند که این بخش از امالى صدوق, (مشحون از تصحیف است).141
3. کاستى هاى ویرایشى
3ـ1. عدم وحدت رویه در ضبط تشدید در برخى کلمات مانند (مقدس),142 (شدت)143 و (ام)144 با آن که سلیقه عمومى نویسنده, درج آنهاست; چنان که در کلمات بسیارى از جمله, (وصیّت),145 (تأثّر),146 (محبّان),147 (حجّ),148 (تقیّه),149 (مطهّر)150 و… چنین کرده اند.
3ـ2. برخلاف رویه کتاب مبنى بر حذف همزه قطع در مواردى آن را ضبط کرده اند.151
3ـ3. (بن) را در نام هایى مانند (سید بن طاووس),152 (محمد بن عماره)153 و… و نیز در تعبیرهایى چون (یابن عباس),154 با الف درج کرده اند.
3ـ4. در برخى موارد که (بن) سرسطر قرار گرفته, بدون الف ضبط شده است.155
3ـ 5. زائد بودن برخى علایم سجاوندى چون دو نقطه بر روى هم,156 ویرگول157 و همزه وصل.158
3ـ 6. ویرگول در پایان جمله هاى صله موصول, ضبط نشده است.159
3ـ7. برخى تعبیرها مانند (بیان شود),160 (بر خفّت),161 (اصول و میراث),162 (و اینک),163 (به رسول خدا پیشى نمى گیرم),164 (پاکیزه اى)165 و جمله (تا مى توانستند… استخدام کرده بودند و… مصادره نموده بودند)166 نارساست.
3ـ 8. قانون افعال ربطى و نیز فصل و وصل کلمات در مواردى چون (عاشورا هستند),167 (غیرمستند مى باشند),168 (متفقند),169 (موثق هستند),170 (منند),171 (بهشتند)172 و (یاریم)173 رعایت نشده است.
3ـ9. برخى کلمات یا حروف مانند (بود.),174 (با),175 (به),176 حرف (ى)177 و همزه تنها178 زائدند.
3ـ10. همه جا, ترکیب (شرائع الاسلام) با یاء درج شده که مخالف آیین نگارش کلماتى این چنینى از زبان عربى است.
3ـ11. برخى کلمات تکرار شده اند.179
3ـ12. در برخى موارد, باید به جاى تکرار نام کتاب, تعبیر (همان) به کار مى رفت.180
3ـ13. در مواردى, از به کارگیرى گیومه, غفلت شده است.181
3ـ14. در برخى آدرس دهى ها, وحدت رویه رعایت نشده است.182
3ـ 15. حرف (به) در مواردى به واژه پس از خود, چسبیده است.183
4. کاستى هاى حروفچینى
4ـ1. در چندین مورد, به جاى کلیشه (علیهما السلام), کلیشه (علیه السلام) به کار رفته است.184
4ـ2. (شهید صادق), (شهى صادق) درج شده است.185
4ـ3. (ابن اعرابى),186 (ابن اعربى) ضبط شده است.187
4ـ4. علامت (;) در پایان برخى جملات, زائد است.188
4ـ 5. عدد 3 در یک مورد, زائد درج شده است.189
4ـ 6. واو در تعبیر (ایدوئولوژیکى), زائد است.190
4ـ7. نام (حنظله) به خطا (حنظه) ضبط شده است.191
4ـ 8. نام کتاب (رجال الطوسى) به خطا (رجل الطوسى) درج شده است.192
5. پیشنهادهایى براى بهتر شدن برخى کاستى ها
5 ـ1. تیتر (رویارویى [امام حسین] با حر بن یزید ریاحى)193 بهتر است به (رویارویى حر بن یزید با آن حضرت) تبدیل شود.
5 ـ2. تیتر (فرایند فاجعه)194 باید به (برایند فاجعه) تغییر یابد, زیرا (فرایند) به معناى (جریان) و (روند) و (برایند) به معناى (نتیجه), (حاصل) و (پیامد) است.195
5 ـ3. تیتر (امام حسین(ع) اسوه رسولان)196 بهتر است به (امام حسین(ع) اسوه برخى رسولان) تبدیل شود, زیرا مطالبى که ذیل چنین تیترى آمده, تنها در ارتباط با یک رسول ـ اسماعیل صادق الوعد ـ است.
5 ـ4. احادیث درج شده ذیل تیتر (معادل حج و عمره),197 یا باید ادامه مطالب تیتر پیشتر (پاداش زیارت)198 باشند و یا ذیل تیترى با نامى مناسب تر بیایند (مثلاً (برابرى با حج و عمره)), زیرا کاربرد اسم فاعل ـ یعنى (مُعادل) در این جا ـ چندان مناسب به نظر نمى رسد و به کارگیرى مصدر (برابرى) با عنایت به تیترهاى مشابه این فصل, بهتر مى نماید.
5 ـ 5. تیتر (پى نوشت ها)199 به (پى نوشت) تغییر یابد, زیرا در آن جا, تنها یک پى نوشت با شماره 19 طرح شده است.
5 ـ 6. با عنایت به آنچه پیشتر گفتیم200 بهتر است کلمه (قرائت) در تیتر (قرائت شیخ صدوق از قیام عاشورا),201 جاى خود را ـ چنان که هم در عنوان پشت جلد و هم در عنوان داخل جلد کتاب مورد بحث نیز منعکس شده است ـ به کلمه (روایت) بدهد.
5 ـ7. اعراب گذارى متون عربى به لحاظ قواعد ادب عربى, نیازمند اصلاح جدى است.202
5 ـ 8. مطالب ذیل تیتر (محبّان امام حسین(ع))203 با عنوان فصل ششم (ندبه و نوحه در سوگ سرور آزادگان)204 تناسبى ندارد و بیشتر با مطالب تیتر هفتم با عنوان (زیارت امام حسین(ع))205 سازگار است, چرا که زیارت آن حضرت, تابعى از محبت بدان جناب است.
5 ـ9. بهتر است روایت (ربعى بن عبدالله)206 به فصل ششم که درباره ندبه و نوحه بر امام حسین(ع) است, منتقل شود, چرا که چندان ارتباط مضمونى اى با محتواى فصل هفتم ندارد.
5 ـ10. بهتر است حدیث (اعمش)207 به فصل پنجم با عنوان (پس از شهادت)208 منتقل شود, چرا که مضمونش با مطالب این فصل به ویژه با تیترهایى چون (گریه آسمان)209 هم خوانى دارد.
5 ـ11. تیتر (سجده و تسبیح با تربت کربلا)210 بهتر است چنین اصلاح شود: (سجده بر ترتب حائر حسینى و تسبیح با آن).
5 ـ12. بهتر است عنوان فصل هشتم (عاشورا و موعود منتقم)211 چنین باشد: (امام حسین, عاشورا و موعود منتقم), زیرا احادیث مندرج در آن, ذیل تیتر (پدر نه پیشواى معصوم),212 همگى مربوط به امام حسین اند نه در ارتباط مستقیم با عاشورا و موعود منتقم!
5 ـ13. مضمون تیترهاى (آخر و عاقبت ستمگران در دنیا),213 (خدا کشندگان امام حسین(ع) را نمى بخشاید),214 (شدت عذاب ستمگران در جهان جاویدان)215 و (خونخواهى فاطمه زهرا(س) در روز رستاخیز)216 با مضامین فصل هشتم تناسبى نداشته, باید در فصلى جداگانه مى آمد.
6. دیگر پیشنهادهاى اصلاحى
6 ـ1. نام ها به طور کامل ضبط شوند تا تلفظ صحیح آنها براى فارسى زبانان, ممکن شود.217
6 ـ2. بهتر است در چاپ ها و نشرهاى آینده, نام (بریر بن خضیر) در اولین مورد استعمالش در این کتاب مورد بحث,218 ضبط و اعراب گذارى شود.
6 ـ3. بهتر است نام ها و نسب ها مانند (الکندى)219 در متن هاى فارسى, بدون (ال) باشند.
6 ـ4. با توجه به حذف همزه هاى قطع در فهرست (منابع تحقیق و توضیح),220 بهتر است در موارد مشابه221 نیز این کار انجام شده, نحوه تلفظ همزه, با درج فتحه یا کسره, صورت گیرد.
6 ـ 5. بهتر است در ترجمه (بسم اللّه الرحمن الرحیم),222 حرف واو حذف شود تا هم با متن معادل عربى و هم با ترجمه فارسى رایج از آن, هم خوانى داشته باشد.
6 ـ6. بهتر است در پانوشت ها, هرگاه تنها نام دو کتاب یادآورى مى شود,223 به جاى (;) حرف عطف واو به کار رود و هنگام یادآورى نام سه کتاب و بیشتر,224 پیش از ذکر نام آخرین مصدر, حرف عطف واو به کار رود.
6 ـ7. بهتر است کنیه ها با (ال) ضبط شوند.225
6 ـ 8. از آن جا که (فهرست منابع متن)226 و (منابع تحقیق و توضیح)227 هردو براساس نام کتاب ها, مرتب شده اند, بهتر است نشانى هاى مندرج در پانوشت ها هم بر همین مبنا باشند (مگر آن که این دو فهرست را نیز براساس نام نویسندگان, مرتب کنند).
6 ـ9. بهتر است نویسنده ارجمند در چاپ ها و نشرهاى آینده, بیش از پیش, همت خود را بر روى تحقیق در اتقان و سلامت سند و متن احادیث کتاب مورد بحث, متمرکز فرمایند, چرا که جناب شیخ صدوق تنها در مقدمه کتاب نامدار حدیثى خود, من لایحضره الفقیه, بر صحت و استوارى احادیث برگزیده خود انگشت نهاده اند و درباره دیگر آثار خود, چنین با قاطعیت, ادعایى نکرده اند.
در این راستا, به نمونه هایى از مضامین قابل نقد که در احادیث کتاب مورد بحث بازتاب یافته اند, اشاره مى کنیم:
6 ـ 9ـ1. حدیث (داستان در دائیل)228 هم در بردارنده عدم خلود در نار229 و هم فراتر بودن عذاب قاتل امام حسین(ع) حتى از عذاب کسى است که مشرک بمیرد,230 با آن که این هردو, مخالف آیات قرآن کریم اند!
6 ـ9ـ2. از حدیث (نام گذارى امام حسین(ع)),231 چنین برمى آید که رسول خدا(ص) هم نام فرزندان حضرت هارون(ع) را نمى دانست و هم از ترجمه آنها به زبان عربى ـ آن هم در سال سوم و چهارم هجرى, برابر با حدود شانزدهمین و هفدهمین سال نبوتش ـ ناآگاه بود!232 نظیر همین ماجرا در روایتى دیگر هم تکرار مى شود!233
6 ـ9ـ3. (محمد بن اشعث بن قیس) براساس مطلبى ذیل تیتر (در صبح عاشورا)234 در روز عاشورا مى میرد,235 با آن که وى در ضمن حوادث سال 67هـ.ق, در سپاه (مصعب بن زبیر), کشته شد!236
6 ـ9ـ4. ذیل تیتر (شهادت عبدالله بن عمیر),237 از اسارت و کشته شدنش صحبت شده است,238 با آن که کسى که بدین ترتیب به شهادت رسید, نافع بن هلال جملى بود!239
6 ـ9ـ 5. ذیل تیتر (امتناع از بیعت),240 از فرماندارى (مروان بن حکم) در مدینه و عزل وى به دست (یزید بن معاویه) و فرماندار جدیدش (عتبة بن ابى سفیان) و گریختن (مروان) از ترس (عتبه) صحبت شده است,241 در حالى که فرماندار مدینه هنگام مرگ (معاویه), (ولید بن عتبه) بود و کسى که از دست او گریخت, (عبدالله بن زبیر) بود !
افزون بر این, (مروان) اساساً هنگام مرگ (معاویه), فرماندار مدینه نبود تا دیگرى جاى او را بگیرد!!242
6 ـ9ـ6. ذیل تیتر (در زندان شام),243 از زندانى شدن امام سجاد(ع) همراه همسران امام حسین(ع), سخن رانده شده244 که با آنچه دیگران نقل کرده اند, هم خوان نیست.245
6 ـ9ـ7. فرازهاى بسیارى از (سرگذشت پسران مسلم),246 جاى نقدهاى کلى و همه جانبه دارد که نویسنده ارجمند بدان ها نپرداخته است. جالب آن است که این داستان با سخن حق به جانب و فروتنانه (ابن زیاد): (البته که داور داوران, میان شما داورى کند),247 به پایان خود نزدیک مى شود!
6 ـ10. بهتر است عبارت پانوشت شماره 1 در صفحه 65, چنین اصلاح شود: (علاوه بر امام حسین(ع), سلمان فارسى نیز کنیه ابوعبدالله داشت) تا آشکار شود که نویسنده محترم درصدد دور کردن تبادر احتمالى نام آن حضرت به ذهن خواننده است.
همچنین, بهتر است عدد این پاورقى در سطر پیشین و بر روى کلمه (ابوعبدالله) درج شود.
6 ـ11. بهتر است عنوان درج شده در پشت جلد کتاب مورد بحث (مقتل الحسین(ع) به روایت شیخ صدوق(ره)) یا به طور کامل, عربى (مقتل الحسین(ع) بروایة الشیخ الصدوق(ره)) و یا به طور کامل, فارسى (مقتل حسین(ع) به روایت شیخ صدوق(ره)) باشد, گرچه بهتر است این نام به طور کامل, عربى باشد, زیرا زیر آن هم در پشت جلد و هم در داخل آن, عنوان فارسى (امام حسین(ع) و عاشورا از زبان معصومان(ع)) درج شده است.
6 ـ12. بهتر است پس از پایان گرفتن یکى از سخنان صدوق,248 سه ستاره درج شود تا کسى گمان نکند اشعار نقل شده در ادامه مطلب, بخشى از متن عربى حدیث است.249
6 ـ13. بهتر است ـ با عنایت به مطلب گفته شده در آغاز این مقاله ـ نام کتاب مورد بحث و بررسى, (پراکنده هاى مقتل حسین(ع) در مجموعه آثار شیخ صدوق(ره)) باشد.
*
در پایان, این نوشتار کوتاه و پر کم و کاست را با همان سخن پایانى جناب آقاى حجت الله زمانى که در آغاز این مقاله نیز منعکس شده است, به سرانجام مى رسانیم: (به هر روى, حضور کتاب (مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق), در میان جمع کتاب هایى که عاشوراپژوهى, وجهه همت آنهاست, مغتنم و مایه خرسندى بسیار است).250
* استادیار دانشکده علوم انسانى دانشگاه کاشان.
1. آینه پژوهش, ش77 و78, ص150.
2. همان, ص152.
3. محمد صحتى سردرودى, مقتل الحسین(ع) به روایت شیخ صدوق(ره), چاپ اول, تهران, هستى نما, 1381هـ.ش, ص13.
4. همان, ص15.
5. همان, ص17.
6. همان, ص22.
7. چنان که ایشان در بخش (مقتل شیخ صدوق) ـ با آن که چشم داشت خواننده از چنین تیترى آن است که نویسنده فاضل به شناساندن این اثر بپردازد ـ به معرفى جناب شیخ صدوق, نویسنده مقتل مورد بحث, پرداخته اند و در لابه لاى آن, هیچ اشاره اى به نام این مقتل نکرده اند!
8. جناب آقاى حجت الله زمانى که صاحب این قلم را هنوز توفیق آشنایى از نزدیک با ایشان, دست نداده است.
9. آینه پژوهش, پیشین.
10. چنان که اگر جناب آقاى حجت الله زمانى هم در صدد یک معرفى تفصیلى نه اجمالى برمى آمدند, به آسانى به پاسخ پرسش هاى خود دست مى یافتند و صد البته, براى این نویسنده فاضل, چنین امرى پنهان و دست نایافتنى نمى بود, اما ایشان در آن مقاله, تنها در مقام نگاهى گذرا و نه موشکافانه به کتاب موضوع بحث بوده اند.
11. به همین دلیل, جناب آقاى حجت الله زمانى جمع بندى خود را در حدوداً پایان معرفى اجمالى اش, با تعبیر (مى توان گفت) همراه کرده اند (نک: آینه پژوهش, پیشین).
12. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص24.
13. همان, س2ـ1. چنین تعبیرى این ایهام را به دنبال دارد که گویا کتابى بدان نام وجود دارد, اما هنوز منتشر نشده است!
14. ر.ک: همان, س14; ص25, س2, 6 و13 و….
15. با آن که مقصود نویسنده محترم در همه مواردى که تعبیر (این مقتل) را به کار برده اند, (این مقتل جمع آورى شده از لابه لاى آثار پراکنده شیخ صدوق) است نه (آن مقتل الحسین بن على(ع) که در عرض دیگر آثار این محدث نامور شیعى بود).
16. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص27, ذیل ش2.
17. همان, ص119, س5.
18. همان, ص190, ذیل ش18.
19. همان, ص24, س8; ص157, پانوشت2 و ص158, س5.
20. همان, ص119, س5 و ص190, ص14.
21. همان, ص27, س6.
22. البته, در مواردى متعدد, کمبودهاى فنى و تکنیکى اى نیز در کار ترجمه ها به چشم مى آید که در ادامه این نوشته, بدان ها خواهیم پرداخت.
23. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص26, ذیل تیتر (قرائت شیخ صدوق از قیام عاشورا).
24. همان, ص78ـ80, ذیل ش3. البته, با توجه به نیاز دیگر احادیث به این نقدها و بررسى هاى عالمانه, جا داشت نویسنده فاضل در موارد دیگرى نیز بدین مهم مى پرداختند. بدین نکته در ادامه این نوشته, بیشتر خواهیم پرداخت.
25. همان, ص80, ذیل ش5 و ص119ـ120, ذیل ش7. گفتنى است, مورد اخیر که به گمان صاحب این قلم, از قضا, از نقاط قوت اثر جناب آقاى صحتى سردرودى است و به نوعى, در آن, (ید بیضاء) کرده اند, مورد انتقاد جناب آقاى حجت الله زمانى قرار گرفته, آن را مصداق (سخنان نادر و شاذ) دانسته اند. (ر.ک: آینه پژوهش, پیشین)!
ناگفته پیداست, پا نهادن به میدان نقد (مشهورات) و به چالش گرفتن آنها, تنها هنر مردان دلیرى است که آماده رویارویى با پیامدهاى تلخ و ناگوار ـ و عمدتاً قابل حدس و پیش بینى ـ آن نیز هستند و (ابلاغ رسالات الله) را در پیش پاى گریز از (لومة لائم) سر نمى بُرند. البته, اندیشمندان فهیم و آگاه نیز در کنار همه بى مهرى هایى که همواره در حق صاحبان اندیشه ها و انگاره هاى نو مى شده است, با تحسین و تجلیل از آنان, اندکى از بار سنگین آن عواقب مى کاهند, چنان که جناب آقاى حجت الله زمانى ـ در همان معرفى اجمالى خود ـ یادآور شده اند: (یادداشت هاى محقق در پایان هر فصل, خواندنى و برخى بسیار هوشمندانه است) (ر.ک: آینه پژوهش, پیشین).
26. محمد صحتى سردرودى, همان, ص160, پى نوشت ش10. نویسنده فاضل در این جا, ضمن بحث از تلفظ درست نام پدر (حبیب), ادعا کرده اند: (قول دقیق و صحیح, همان قول مشهور و متداول است که نام پدر (حبیب) را (مظاهر) ذکر مى کند) (همان, ص161, س4ـ 5).
ایشان متأسفانه بدین نکته نپرداخته اند که تلفظ مشهور نام مورد بحث (مَظاهر), بر وزن (مَفاعل) را نیز دقیق و صحیح مى دانند یا نه؟ چرا که تلفظ درست این نام, (مُظاهر) بر وزن (مُفاعل) و آنچه در این زمینه, مشهور و متداول شده, (غلط مشهور) است.
البته, در متن عربى کتاب مورد بحث, (مَظاهر) ثبت شده (همان, ص149, س13), اما آنچه محققان معاصر ـ در لابه لاى تحقیق متون عربى قرون گذشته ـ یادآور شده اند, (مُظاهر) است (براى نمونه, ر.ک: ابوالحجاج مزى, تهذیب الکمال, ج28, تحقیق بشار عواد معروف, چاپ اول, بیروت, مؤسسة الرساله, 1413هـ.ق, ص96; همان, ج18, تحقیق احمد على عبید و حسن احمدآغا, بى چا, بیروت, دارالفکر, 1414هـ.ق, ص158; محمد بن جریر طبرى, تاریخ الطبرى, ج5, تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم, بى چا, بیروت, روائع التراث الاسلامى, بى تا, ص352, 422, 425 و429 و شمس الدین ذهبى, سیر اعلام النبلاء, ج14, تحقیق اکرم بوشى, چاپ چهارم, بیروت, مؤسسة الرساله, 1406هـ.ق, ص563).
بماند که برخى دانشمندان متخصص فن اهل سنت, این نام را (مُظَهَّر) دانسته (ر.ک: ابوسعد سمعانى, الانساب, ج5, تحقیق عبدالله عمر بارودى, چاپ اول, بیروت, دارالکتب العلمیه, 1408هـ.ق, ص331) و یکى از فقیهان پر آوازه شیعه نیز آن را با عبارت غیر قابل تأویل (بضمّ المیم وفتح الطاء المعجمة و تشدید الهاء والراء أخیراً) پذیرفته (ر.ک: حسن بن یوسف حلى, خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال, چاپ دوم, نجف, منشورات المطبعة الحیدریه, 1381هـ.ق, ص61) و در ادامه, افزوده است: (وقیل: مظاهر) (همان).
27. محمد صحتى سردرودى, همان, ص189, ذیل ش17.
28. براى نمونه ر.ک: همان, ص23, آدرس صفحات درج شده در پانوشت ش4.
29. همان, ص13, س8. در این باره, ر.ک: غلام حسین صدرى افشار, نسرین حکمى و نسترن حکمى, فرهنگ زبان فارسى امروز, چاپ اول, تهران, مؤسسه نشر کلمه, 1369هـ.ش, ص588.
30. محمد صحتى سردرودى, همان, ص16, س6.
31. ر.ک: شیخ مفید, الارشاد, ج2, تحقیق مؤسسة آل البیت(ع) لاحیاء التراث, چاپ اول, قم, المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید, 1413هـ.ق, ص32.
32. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص15, س16.
33. همان, ص16, س7.
34. براى نمونه, ر.ک: شمس الدین ذهبى, پیشین, ص277.
35. محمد صحتى سردرودى, پیشین, س14.
36. همان.
37. نویسنده خود نیز یک بار بدین نکته, اعتراف کرده است (ر.ک: همان, ص25, س19).
38. همان, ص26, س3.
39. همان, ص16, ذیل ش4.
40. همان, ص18, س5.
41. همان, س7.
42. همان, س1.
43. همان, ص19, س1ـ2.
44. همان, ص17, س6.
45. همان, ص19, س13تا ص20, س1.
46. همان, ص20, ردیف ش21.
47. ر.ک: ابوالعباس نجاشى, رجال النجاشى, تحقیق آیةاللّه سید موسى شبیرى زنجانى, بى چا, قم, مؤسسه نشر اسلامى, 1407هـ.ق, ص348, س23.
48. ر.ک: الفهرست (با تحقیق رضا تجدد), ص277.
49.محمد صحتى سردرودى, پیشین.
50. همان, ص21, س1.
51. در مصدرى نیز که ایشان از آن سود جسته اند, این نکته رعایت شده است (ر.ک: ابوالعباس نجاشى, پیشین, ص353, س12).
52. محمد صحتى سردرودى, پیشین, س7.
53. همان, س8 ـ9.
54. در این باره, ر.ک: احمد بن حسین (ابن غضائرى), الرجال, تحقیق سید محمدرضا حسینى جلالى, چاپ اول, قم, دارالحدیث, 1422هـ.ق, ص21ـ29 (مقدمه).
55. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص20, سطر پایانى.
56. همان, ص21, س1.
57. ر.ک: محمد بن حسن طوسى, رجال الطوسى, چاپ اول, نجف, نشر مکتبه حیدریه, 1380هـ.ق, ص495.
58. محمد صحتى سردرودى, پیشین, س10.
59. همان, س12.
60. همان, ص22, س1.
61. همان, ص21, پانوشت ش5, البته, ممکن است انگیزه ایشان از این کار ـ در این جا و جاهاى مشابه ـ رعایت امانت و اشاره به عدم مراجعه شخص ایشان به کتاب یاد شده و امثال آن باشد.
62. همان, ص17, ردیف ش1.
63. همان, ص18, ردیف ش4.
64. همان, ردیف ش5.
65. همان, ردیف ش8.
66. همان, ردیف ش9.
67. همان, ص19, ردیف ش13.
68. همان, ردیف ش15.
69. همان, ردیف ش17.
70. همان, ص20, ردیف ش20.
71. همان, ص21, ردیف ش24.
72. همان, ردیف ش25.
73. همان, ردیف ش26.
74. همان, پانوشت ش6.
75. همان, ص17, س3ـ7.
76. همان, ص19, س3, ردیف ش13.
77. همان, پانوشت ش8.
78. همان, ص351, ردیف ش21.
79. همان, پانوشت ش22 (ادامه پانوشت ش6 از ص21).
80. همان, ص21, س3 (الحسن) و ص22, س9 (الحسین).
81. همان, ص23, س5.
82. همان, پانوشت هاى ش2و3 (نیز ر.ک: همین مقاله, پانوشت ش61).
83. همان, ص25, س14.
84. ر.ک: شیخ صدوق, من لایحضره الفقیه, ج1, تحقیق و تعلیق سید حسن خرسان, چاپ ششم, بیروت, دارالاضواء, 1405هـ.ق, صفحه ح ـ ى (مقدمه).
85. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص27, ش4.
86. همان, ص31, س5 ((اللیلَ) درست است, زیرا ظرف زمان است).
87. همان, س8و9 ((فَقُصِّیها) درست است , زیرا مضارع این فعل, از باب (فَعَلَ, یَفعُلُ) و فاء الفعل آن هنگام امر, مضموم است).
88. همان, س14 ((الیومُ) درست است, زیرا چنان که از ترجمه خود ایشان نیز در ارتباط با این قطعه حدیث برمى آید (کان) تامه و این واژه, فاعل و به قرینه معرفه بودن صفت, خود نیز معرفه است).
89. همان, ص33, س5 (اگر این کلمه اسم باشد, (وَلیَّتَها) به عنوان خبر (کنتُ) و اگر فعل باشد, (وَلیتُها) به عنوان فعلى ماضى که باز هم خبر (کنتُ) است, خواهد بود).
90. همان, س6 (اگر (عمّة) مناداى نکره مقصوده و مبنى بر ضم باشد, (یا عمّةُ) و اگر مناداى مضاف به یاء متکلم محذوف باشد, (یا عمّةِ) درست است).
91. همان, س16 ((فَیُهَنِّئَ) درست است, زیرا در این جا, حرف (ى) به لحاظ قواعد املاى همزه, نقش کرسى را دارد).
92. همان, ص34, س3 ((أُهَنِّئُهُ) درست است, زیرا جمله فعلیه و بیانگر حال است و دلیلى براى نصبش وجود ندارد).
93. همان, س7 ((أما) درست است, زیرا حرف تنبیه است).
94. همان, ص36, س1 ((أ َخمِد) درست است, زیرا ماده (خ م د) اگر ثلاثى مجرد باشد ـ چنان که نویسنده محترم در متن عربى حدیث, ضبط کرده اند ـ لازم است و مفعول به نمى خواهد و اگر ثلاثى مزید و از باب افعال باشد, متعدى بنفسه و خواهان مفعول به خواهد بود, چنان که در متن عربى نیز چنین است و به همین دلیل, کلمه (النیران) پس از آن, منصوب شده است).
95. همان, س2 ((طَیِّبهْا) درست است, زیرا فعل امر است و باید لام الفعل آن در این صیغه, مبنى بر سکون باشد).
96. همان, س3 ((العِین) درست است, زیرا این کلمه به عنوان جمع (اَعیَن) و (عَیناء) به معناى زن یا مردى که سیاهى چشمش گسترده باشد, به کار مى رود).
گفتنى است, کاربرد دو واژه (حُور) و (عِین) که هر دو وصف اند, چه به صورت ترکیبى اضافى و چه با آوردن یکى با (ال) و دیگرى بدون آن, لغزشى رایج است که به متن کتاب کمال الدین هم راه یافته است (ر.ک: شیخ صدوق, کمال الدین و تمام النعمه, ج1, تصحیح على اکبر غفارى, بى چا, قم, مؤسسه نشر اسلامى, 1405هـ.ق, ص283).
این دو واژه در قرآن کریم, همه جا بدون (ال) و با اعرابى یکسان به کار رفته اند (ر.ک: دخان/54, طور/20 و واقعه/22).
97. همان, س6 ((اهبِط) درست است, زیرا همزه اش از نوع همزه وصل است نه همزه قطع).
98. همان, س7 ((مُسرَجَةٍ) درست است, زیرا این واژه در کتاب هاى لغت عرب, از باب افعال ضبط شده است نه از باب تفعیل).
99. همان, ((مُلجَمَةٍ) درست است, زیرا این واژه نیز در کتاب هاى لغت عرب, از باب افعال ضبط شده است نه از باب تفعیل).
100. همان, س11 (در هر دو مورد, (بَریء) درست است, زیرا به لحاظ قواعد نگارش و ویرایش عربى, اولاً: باید دو نقطه زیر حرف (ى) باشد و ثانیاً: در این گونه موارد, حرف (ى) نقش کرسى را ندارد و همزه به تنهایى در کنار آن ـ نه روى آن ـ نوشته مى شود).
101. همان, س18 (ماده (ق ر أ) اگر ثلاثى مجرد باشد, براى رساندن معناى (ابلاغ سلام), به تنهایى به کار نمى رود و باید با (على) همراه و گفته شود: (فَاقرَأ علیه السلامَ) و چون در این جا, بنفسه و بدون استعمال حرف جر, مفعول گرفته است, باید از باب افعال به کار رود و بنابراین, املاى درست آن, (فَأقرِئهُ) است).
102. همان, ص33, س1 ((المَولُودِ) درست است, زیرا بر وزن (المَفعُولِ) و میم آن, مفتوح است نه مضموم).
103. همان, ص36, س4.
104. همان, ص38, س15.
105. همان, ص34, س7.
106. همان, ص35, س5.
107. همان, ص36, س3.
108. همان, ص38, س15.
109. همان, ص36, س10.
110. همان, ص39, س1.
111. همان, ص36, س10.
112. همان, ص39, س1.
113. همان, ص36, س10ـ11.
114. همان, ص39, س2.
115. همان, ص37, س9.
116. همان, ص40, س8.
117. همان, ص142, س5.
118. همان, ص143, سطر پایانى.
119. همان, ص24, س8 و ص158, س5.
120. همان, ص158, س5.
121. همان, ص24, س8.
122. همان, ص186, س10ـ11.
123. همان, ص187, س12ـ14.
124. همان, س1.
125. همان, ص188, س6.
126. همان, ص187, س1.
127. همان, ص188, س6.
128. همان, ص98, س6.
129. ر.ک: یاقوت حموى, معجم البلدان, ج3, بى چا, بیروت, دار صادر, بى تا, ص414.
130. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص101, س13 و ص108, س9.
131. همان, ص229.
132. همان, ذیل ش1.
133. همان, ص233, ذیل ش4.
134. همان, ص229, پانوشت ش2.
135. همان, ص217.
136. همان, ص198, ذیل ش4.
137. همان, ص196, س5.
138. همان, ص154, س6 ـ7.
139. همان, ص164, س3ـ6.
140. ر.ک: ابن شهرآشوب مازندرانى, مناقب آل ابى طالب, ج4, تحقیق یوسف بقاعى, چاپ دوم, بیروت, دارالاضواء, 1412هـ.ق, ص114.
141. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص163, س8 ـ10.
142. همان, ص10, س9; ص279, س15 و….
143. همان, ص10, س18; ص309, س11 و….
144. همان, ص5, س10; ص31, س1 و….
145. همان, ص8, س9; ص175, س1 و….
146. همان, ص8, س16; ص193, س1 و….
147. همان, ص9, س10; ص226, س14 و….
148. همان, ص9, سطر پایانى; ص255, س15و….
149. همان, ص10, س4; ص274, س4و….
150. همان, ص10, س8; ص278, س14و….
151. همان, ص352, ردیف ش32 (در ترکیب (مثیرالأحزان)).
152. همان, ص15, سطر پایانى; ص17, س2; ص23, س7 و پانوشت ش2و….
153. همان, ص159, س2و6.
154. همان, ص102, س17 و21; ص103, س15و….
155. همان, ص44, س9; ص48, س8; ص110, س13و….
156. در تیتر (توضیح:). ر.ک: همان, ص11, س2 و ص327, س1 (دیگر تیترها چنین نیستند).
157. در عبارت (درگذشته است,). ر.ک: همان, ص19, س11 (باید به جاى ویرگول, نقطه به کار مى رفت).
158. در کلمه (الأثنین). ر.ک: همان, ص24, س8 (اولاً: جاى آن, پایین حرف الف و ثانیاً: همزه وصل است). گفتنى است, این نکته در تعبیر مشابه (همان, ص158, س6) رعایت شده است.
159. همان, ص13, س13 (پس از (شناخته اند)); ص14, س1 (پس از (مى برند)), س4 (پس از (چنان مى شود)) و س17 (پس از (بیان شده است)); ص16, س7 (پس از (غیر شیعه است)) و….
160. همان, ص13, س10 (باید گفته مى شد: (نشان داده شود)).
161. همان, س12 (باید گفته مى شد: (با خفّت)).
162. همان, ص16, س11 (باید گفته مى شد: (اصول و مواریث)).
163. همان, س14 (باید گفته مى شد: (و سرانجام)).
164. همان, ص41, سطر پایانى (باید گفته مى شد: (بر رسول خدا پیشى نمى گیرم)). البته, این نکته در مورد مشابه ـ همان, ص42, س4و5 ـ رعایت شده است.
165. همان, ص99, پانوشت ش1 (باید گفته مى شد: (پاکیزگى)).
166. همان, ص160, س6 ـ 8 (باید گفته مى شد: (تا مى توانستند… استخدام مى کردند و… مصادره مى نمودند)).
167. همان, ص16, س9 ((عاشورایند) درست است).
168. همان, س10 ((غیر مستندند) درست است).
169. همان, ص22, س4 ((متفق اند) درست ).
170. همان, ص25, س16 ((موثق اند) درست است).
171. همان, ص73, س11 ((من اند) درست است).
172. همان ((بهشت اند) درست است).
173. همان, ص136, س2 ((یارى ام) درست است).
174. همان, ص21, س8.
175. همان, ص24, س11 (در تعبیر (همراه با)).
176. همان, ص32, س2; ص33, س1 و… (در تعبیر (به پیش)).
177. همان, ص18, س1, ردیف ش4 (در تعبیر (یحیاى غامدى). گفتنى است, این نکته در مورد مشابه ـ همان, ص20, سطر پایانى, ردیف ش22 ـ رعایت شده است) و ص233, پانوشت ش1 (در تعبیر (موساى کاظم)).
178. همان, ص43, س15 (در تعبیر (اهداء کرد)).
179. مانند کلمه (پیشوایان) در: همان, ص35, سطر پایانى و ص26, س1.
180. ر.ک: همان, ص21, پانوشت ش6.
181. همان, ص21, س7ـ 8. در این مورد که در بر دارنده نقل قولى از نجاشى است, باید در نظر داشت, درعبارت نجاشى, حرف عطف واو وجود ندارد و به همین دلیل, باید تک تک این (الفاظ تعدیل) در گیومه هایى باز و بسته قرار مى گرفت و میان گیومه ها, حرف عطف واو مى آمد.
182. براى نمونه در: همان, ص18, پانوشت ش7, نام کوچک مرحوم محقق طباطبایى درج نشده است (برخلاف پانوشت ش5). همین طور در برخى پانوشت ها, تنها نام کتاب, درج و در برخى دیگر, نام نویسنده هم قید شده است (ر.ک: همان, ص17, پانوشت ش2 و ص18, پانوشت ش1).
183. براى نمونه, در تعبیر (بروایت شیخ صدوق) در پشت جلد کتاب مورد بحث. جالب آن که همین تعبیر در داخل جلد, با رعایت فصل, ضبط شده است!
184. همان, ص6, س7; ص73, س8 و….
185. همان, ص13, س14.
186. ر.ک: آقابزرگ تهرانى, الذریعه, ج20, بى چا, بیروت, دارالاضواء, بى تا, ص293.
187. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص18, س11.
188. همان, ص19, س3 و ص 21, س11 .
189. همان, ص19, س8 (پس از کلمه (کوفى)) .
190. همان, ص25, س18.
191. همان, ص187, س8. گفتنى است, همین کلمه در متن عربى ـ همان, ص186,س7 ـ درست ضبط شده است.
192. همان, ص350, ردیف ش20.
193. همان, ص7, س3 و ص132, سطر آغازین. از قضا, عبارت موجود در ص132, س2ـ4: (…بلغ عبیدالله بن زیاد الخبر… فأسرى إلیه الحر بن یزید… قال الحر: فلما خرجت من منزلی متوجهاً نحو الحسین…), مؤید همین پیش نهاد است.
194. همان, ص8, سطر پایانى و ص196, س5.
195. ر.ک: غلام حسین صدرى افشار, نسرین حکمى و نسترن حکمى, پیشین, ص172 و701.
196. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص9, س7 و ص221, س10.
197. همان, ص255, س15.
198. همان, ص246, س10.
199. همان, ص282, س1.
200. ر.ک: همین مقاله, ذیل تیتر (برخى کاستى ها و نارسایى ها), نکته ش4.
201. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص26, س3.
202.در پانوشت هاى پیشین, نمونه هایى از نارسایى هاى موجود در کار اعراب گذارى را یادآور شده ایم.
203. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص226, س14.
204. همان, ص217.
205. همان, ص235.
206. همان, ص240, س1.
207. همان, ص242, سطر پایانى.
208. همان, ص190.
209. همان, ص193, س11.
210. همان, ص281, س9.
211. همان, ص285.
212. همان, ص287, س1.
213. همان, ص306, س11.
214. همان, ص309, س1.
215. همان, س11.
216. همان, ص313, س9.
217. این کار به طور ناقص, در نام هاى موجود در ص7 و نیز در صفحات معادل آن ـ در داخل متن ـ انجام شده است.
218. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص7, س9 و ص144, س1.
219. همان, ص7, س17 و ص152, س1.
220. همان, ص349.
221. همان, ص350, س1.
222. همان, ص13, س1.
223. در این باره, ر.ک: ص18, پانوشت ش6 و….
224. در این باره, ر.ک: ص17, پانوشت ش1 و….
225. البته, در مواردى چند, نویسنده فاضل چنین نیز کرده است (ر.ک: همان, ص18, س9; ص19, س4 و…) و بهتر بود در موارد مشابه هم چنین مى کرد (ر.ک: همان, ص21, سطر پایانى).
226. همان, ص347.
227. همان, ص349.
228. همان, ص35, س11.
229. همان, ص36, س1 .
230. همان, ص11ـ12.
231. همان, ص41, س1.
232. همان, س10, 15و16.
233. همان, ص44, ذیل حدیث ش6.
234. همان, ص141, س1.
235. همان, ص142, س5.
236. ر.ک: شمس الدین ذهبى, تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام, مجلد حوادث و وفیات سال هاى 61 ـ80, تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى, چاپ اول, بیروت, دارالکتاب العربى, 1410هـ.ق, ص55 و ابن اثیر جزرى, الکامل فى التاریخ, ج4, بى چا, بیروت, دار صادر و دار بیروت, 1385هـ.ق, ص271.
237. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص152, س10.
238. همان, س13ـ14.
239. ر.ک: ابن اثیر جزرى, پیشین, ص68 و71.
240. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص123, س1.
241. همان, ص124, س1ـ3.
242. ر.ک: شیخ مفید, پیشین و ابن اثیر جزرى, پیشین, ص14.
243. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص207, س15.
244. همان, س16.
245. ر.ک: شیخ مفید, پیشین, ص122; محمدباقر مجلسى, بحارالانوار, ج45, چاپ دوم, بیروت, مؤسسة الوفاء, 1403هـ.ق, ص143 و….
246. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص208, س10.
247. همان, ص216, س5.
248. همان, ص158, س9.
249. این نکته, از دقت و تأمل جناب آقاى حجت الله زمانى نیز به دور نمانده است (ر.ک: آینه پژوهش, پیشین).
250. آینه پژوهش, همان.
پیش از آن که سعادت دیدار جناب استاد دست دهد, با دوست ارجمند و فاضل, جناب آقاى جنّتى که مسئولیت کار دشوار مدیریت اجرایى مجله یاد شده را بر عهده دارند, گفت وگو مى کردم. ایشان بنابر اقتضاى لطف همیشگى اى که در حق این کم ترین داشته اند, یک نسخه از کتاب جدیدالانتشار پیش گفته را که نشر (هستى نما) روانه بازار کتاب کرده بود, به بنده هدیه کردند.
همان جا و همان روز بود که نویسنده این مقاله, مؤلف فاضل اثر مورد بحث ـ جناب حجةالاسلام آقاى محمد صحتى سردرودى ـ را دید و با ایشان, آشنایى پیدا کرد.
پس از آن روز بود که کتاب یاد شده را در فرصت هاى کم و بیشى که به دست مى آوردم, مطالعه و نکاتى را یادداشت مى کردم, اما آنچه عزم مرا جزم کرد تا آن پراکنده ها را در این نوشته, پیوسته کنم, درج مقاله اى در مجله (آینه پژوهش), بخش (معرفى هاى اجمالى) آن بود.1
نویسنده محترم آن نوشته کوتاه دامن, ضمن تأکیدى بجا بر این نکته که (به هر روى, حضور کتاب (مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق), در میان جمع کتاب هایى که عاشوراپژوهى, وجهه همت آنهاست, مغتنم و مایه خرسندى بسیار است),2 مطالبى را در مقام بیان نقاط قوت و ضعف این مقتل جدیدالانتشار یادآورى کرده بودند که بنده را واداشت آن را یک بار دیگر و با درنگى بیش تر ـ نه کامل ـ بخوانم و به نگارش این مقاله دست زنم.*
بى گمان, مقدمه هر کتاب, مناسب ترین جاى ترسیم چارچوب هاى کلى کار یک نویسنده و سمت گیرى ها و وجهه همت اوست. چنین جایگاهى ـ طبعاً ـ ایجاب مى کند, این بخش از کتاب, از گزارش ها و جمله بندى هایى گویا و به دور از ایهام و ابهام و چندپهلوگویى برخوردار باشد تا نویسنده بتواند در ضمن یک دیدار غیرحضورى که با واسطه گرى نوشته اش, با مخاطب هاى احتمالى خویش دارد, با آنان به آسانى, ارتباط برقرار و انگیزه ها و اندیشه هاى خود را برایشان بازگو کند.
در نگاه صاحب این قلم لرزان, چنین مى آید که گفت وگوى نوشتارى نویسنده با خوانندگان ارجمندِ این تازه اثر ایشان ـ در مقدمه ـ در بخش هاى (اهمیت عاشوراپژوهى),3 (هدف پژوهش)4 و (پیشینه مقتل نگارى),5 گویا و برکنار از غبار پیچیدگى ها و (تعقید معنوى) است, اما از بخش (مقتل شیخ صدوق)6 تا پایان مقدمه, چنین نیست;7 ویژگى اى که یکى دیگر از صاحبان فضل و قلم8 را به چنین واکنش هایى ـ در ضمن یک معرفى اجمالى ـ واداشته است:
مهم ترین مسئله و نکته اى که به نظر نگارنده درباره این اثر مى رسد, این است که جناب صحتى, معلوم نمى کند که کتاب حاضر, همان (مقتل الحسین) است که صدوق(ره) در ضمن آثارش از آن یاد کرده است, یا پاره هایى از گفته هاى وى در آثار مختلفش مى باشد; اگر همان است, باید توضیح مى دادند که این کتاب مفقود را از کجا و چگونه یافته اند و براى اطمینان خواننده, یادآور مى شدند و تأکید مى کردند که کتاب حاضر, همان مقتل مفقود است. اما اگر, اثر وى, از نوع (مواردپژوهى) است و نویسنده, زحمت جمع آورى و همایش نوشته هاى پراکنده صدوق(ره) را متحمل شده اند, این را نیز باید تذکار مى دادند و شیوه خود را باز مى گفتند. اما آنچه از مقدمه برمى آید, این است که صدوق(ره) کتابى به نام (مقتل الحسین) داشته است که معلوم نیست ربط آن با کتاب حاضر چیست.
نویسنده در پایان هر بند از عبارات صدوق(ره) منبع خود را ذکر مى کند که معمولاً یکى از پنج کتاب امالى, علل الشرائع, عیون اخبار الرضا, خصال و ثواب الاعمال است; ولى در مقدمه هیچ توضیحى نمى دهند که مقتل حاضر, چه همسانى ها و یا تفاوت هایى با مقتل مفقود دارد. اساساً جز اینکه صدوق(ره) مقتلى داشته که اکنون مفقود است, دیگر هیچ آگاهى و اطلاع دیگرى از آن به دست نمى دهد. آیا جایى بهتر از مقدمه کتابى که عنوانش (مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق) است, مى توان پیدا کرد که در آن تحقیقى درباره مقتل مفقود صدوق(ره) ارائه شود؟ ولى این مقدمه و اثر, چنین توقع بجایى را پاسخ نمى دهد.
دیگر آنکه جا داشت نویسنده یادآور مى شدند که اهمیت مقتل حاضر در چیست. اگر به محتواى آن است که باید کمابیش در مقدمه و یادداشت ها نشان مى دادند و اگر ارج و بهاى اثر فقط به نویسنده آن است, کتاب حاضر را نمى توان اثر مستقلى از صدوق(ره) دانست; زیرا اگر نویسنده اى قصد تألیف اثر مستقلى داشته باشد, سعى مى کند به همه ابعاد مهم و زوایاى موضوع کتاب خود, اشاره کند, ولى اگر کتاب از مجموعه آثار او برگرفته شده باشد, اثر او محسوب نمى شود. روشن است که نویسندگان در آثار گوناگون خود, درباره موضوعات مختلف سخن مى گویند و این پراکنده ها, توان و استعداد احداث کتاب مستقلى را ندارند. کتاب مستقلى که هر نویسنده اى درباره هر موضوعى مى نویسد, همه یا اکثر نکات و ابعاد را در نظر مى گیرد که در پراکنده ها و اشاراتش در آثار دیگر, مجال پرداختن به همه آنها را ندارد.
توقع بجا و درست خوانندگان, این است که در مقدمه کتابى که مدعى پر کردن جاى خالى کتاب مفقودى است, صحیح ترین و کامل ترین توضیحات آمده باشد که مع الاسف, چنین اتفاقى نه در مقدمه و نه در یادداشت هاى اندک کتاب نمى افتد.
البته, آنچه اینک به همت و سعى بلیغ نویسنده جمع و چاپ شده است, بسى مغتنم است; ولى جاى این اطلاع رسانى در مقدمه بسیار خالى است…9
هرچند درنگ بیشتر در جاى جاى کتاب موضوع بحث, مى تواند ما را در یافتن پاسخ پرسش هاى مطرح شده در عبارت هاى پیشین یارى کند,10 اما حقیقت امر آن است که برخى نارسایى هاى پیش گفته در مقدمه, بروز آن چنان عکس العمل هایى را طبیعى و منتظره جلوه مى دهد و شک ها و تردیدهاى راه یافته به ذهن و زبان خواننده را چندان بى راه نمى نمایاند.11
*
به رغم ـ اندکى ـ غلط انداز بودنِ بخش هایى از مقدمه کتاب (مقتل الحسین(ع) به روایت صدوق(ره)) ـ به ویژه, ذیل تیتر (شاخصه هاى مقتل شیخ صدوق),12 آن جا که مى گوید: (در میان کتاب هاى منتشر نشده شیخ صدوق, کتابى نیز به نام مقتل الحسین نام برده شده است)13 ـ و نیز تکرار چندین و چندباره تعبیر (این مقتل)14 که به خواننده القا مى کند, جناب آقاى صحتى سردرودى به اثرى مستقل از دیگر آثار قلمى جناب شیخ صدوق دست یافته اند و از آن سخن مى گویند,15 کتاب موضوع بحث و بررسى این مقاله, مجموعه اى فراهم آمده و گردآورى شده از گزارش هاى پراکنده شیخ صدوق در میان ـ عمدتاً ـ پنج کتاب (امالى), (علل الشرائع), (عیون اخبار الرضا), (خصال) و (ثواب الاعمال) است نه اثرى جدید و در عرض دیگر آثار محدث ارجمند یاد شده.
از قضا, جناب آقاى صحتى سردرودى در برخى جاها, بدون تصریح و در برخى دیگر, به صراحت, به نکته پیش گفته, اشاره یا اعتراف کرده اند; گاه یادآور شده اند: (متن ها را بیشتر از کتاب هاى شیخ صدوق استخراج کرده ایم و در موارد اندکى نیز روایاتى را به واسطه دیگر دانشوران شناخته شده شیعى ـ مانند شیخ طوسى, شیخ مفید, حسن بن سلیمان حلّى و… ـ از شیخ صدوق نقل کرده ایم که فهرست آنها در آخر کتاب به طور جداگانه آمده است. بنابراین, همه متون این کتاب, بى واسطه یا با واسطه, از شیخ صدوق نقل شده است)16 و گاه نیز اقرار فرموده اند: (سوگمندانه, مقتل اصبغ بن نباته چون مقتل صدوق(ره) امروز در دسترس ما نیست)17 یا (…سوگمندانه, همچون کتاب نام برده شده و مقتل الحسین(ع) امروزه خبرى از آنها نیست)18 و به همین دلیل, حدیثى دراز دامن را در این تازه ترین اثر خود, از کتاب الخصال ـ باب الاثنین ـ نقل کرده اند.19
1. ویژگى ها
به هر تقدیر, این نویسنده ارجمند ضمن چندین بار ابراز تأسف از فقدان مقتل مستقلى که شیخ صدوق(ره), آن را به نگارش درآورده بود,20 همت و تلاش خود را بر روى کاوش و جست وجو در آثار به دست آمده از آن محدث بزرگ به انگیزه گزارش بازتاب فاجعه عاشورا و شهادت امام حسین(ع) در آنها, متمرکز کرده, پژوهشى ـ به گمان صاحب این قلم ـ با این ویژگى ها ـ جز آنچه خود در مقدمه آن, ذیل تیتر (شیوه پژوهش) یادآور شده اند21 ـ پدید آورده اند:
1ـ1. برخوردارى از ترجمه هایى روان با به کارگیرى ـ غالباً ـ واژه هاى فارسى سره و گوارا.22
1ـ2. گستاخى شایسته ستایش در نقد قرائت هاى رسمى از ماجراى عاشورا و تحرک تاریخى امام حسین(ع).23
1ـ3. پرداختن به نقد سند یا متن برخى احادیث.24
1ـ4. یادآورى (غلط مشهور) بودن برخى احادیث.25
1ـ 5. تأیید برخى تعبیرها و استعمالات رایج که (مشهور)اند.26
1ـ6. نقد برخى (روضه)هاى ساختگى.27
1ـ7. ثبت نمادهاى ریاضى از چپ به راست.28
2. برخى کاستى ها و نارسایى ها
2ـ1. واژه (سمبل) را ـ با آن که تعبیرى انگلیسى است با املاى symbol ـ (سنبل) ضبط کرده اند.29
2ـ2. مدعى شده اند: (قسمت مقتل از کتاب الارشاد به صورت مجمل بیان شده و تنها مستند به اقوال (کلبى) و (مدائنى) است…),30 با آن که چنین نیست و شیخ مفید پس از نام بردن از این دو, قید (وغیرهما) را نیز افزوده, گرچه از شخص خاصى نام نبرده است.31
2ـ3. از آنچه درباره ابوجعفر طبرى گفته اند32 و نیز شیعه نبودنِ یکى از دو تن ـ کلبى و مدائنى ـ را یادآور شده اند,33 برمى آید شیعه نبودن ناقلان رویداد غمبار کربلا را نوعى نقص مى دانند, اما مشخص نکرده اند ـ با عنایت به دگرگونى هاى چندین باره مفهوم دو واژه (شیعه) و (تشیع) در طول تاریخ ـ کدام معناى آنها را اراده کرده اند؟! چرا که بسیارى شرح حال نگاران, طبرى را هم ـ به یک معنا ـ شیعه دانسته اند34 و به معناى رایج امروزین, هیچ یک از شخصیت هاى نام برده ـ و نیز انبوهى از مقتل نگاران ـ شیعه نیستند!
2ـ4. درباره گزارش هاى قدما از ماجراهاى عاشورا, تعبیر (قرائت هاى نخستین و مأثور آن) را به کار برده اند35 و در صدد مقایسه آن با (قرائت یا قرائت هاى متداول و مرسوم از عاشورا)36 برآمده اند; با آن که واژه (قرائت) ـ دست کم در بازار گفت وگوهاى شنیدارى و نوشتارى این سال ها ـ بیشتر به معناى (برداشت) و (زاویه خاص نگاه) به کار مى رود و قدماى ما ـ به ویژه, محدثان و از جمله, شیخ صدوق ـ صرفاً اهل نقل و روایت بوده, از تجزیه و تحلیل هایى که همواره پیش نیاز و پشتوانه یک (قرائت)اند, دورى مى کردند.37
البته ـ چنان که در چند سطر پیش هم اشاره کرده ایم ـ نویسنده فاضل, آن تعبیر را با عبارت (و مأثور آن) نیز هم نشین کرده اند و بنابراین, شاید مراد ایشان از (قرائت) ـ به ویژه با توجه به بخش (قرائت شیخ صدوق از قیام عاشورا)38 ـ فضاى حاکم بر محدث یاد شده و اثر وى باشد, هرچند چنین توجیه و تفسیرى با معناى اصطلاحى و رایج واژه مورد بحث, هم خوانى ندارد!
2ـ 5. از آنچه درباره (عصر تدوین اصول و میراث شیعى) گفته اند,39 برمى آید اثر مفقود شیخ صدوق درباره مقتل امام حسین(ع) را یک مصداق این (اصول) مى دانند, با آن که اصطلاح (اصول), ویژه جوامع حدیثى عصر امامان معصوم(ع) ـ به ویژه, امام باقر(ع) و امام صادق(ع) ـ است و مرحوم صدوق از آن مقطع زمانى, دور بود.
البته, ممکن است ایشان از (عصر تدوین اصول), سال هاى گردآورى کتب حدیثى چهارگانه شیعه ـ کافى, من لایحضره الفقیه, تهذیب و استبصار ـ را اراده کرده باشند که اگر چنین باشد, تعبیر (اصول) درباره آنها, نیازمند نوعى توجیه و تسامح است!
2ـ6. نام (ابوعبیده) ـ به خطا ـ (معمّر) ثبت شده,40 با آن که درج درست آن, (مَعْمَر) است.
2ـ7. واژه (صفین) با (ال) به کار رفته41 که نادرست است و باید بدون حرف تعریف عربى استعمال شود.
2ـ 8. در پایان یادآورى از هر صاحب مقتل, شماره پانوشتى درج کرده اند جز ابومخنف.42
2ـ9. واژه (نیز) در عبارت (عنوان اثر او نیز مقتل الحسین بن على(ع) بوده است),43 بدین معناست که چنین نامى براى مقتل آن حضرت سابقه داشته و مقتل نگار ردیف12 ـ ابواسحاق ابراهیم بن اسحاق احمرى نهاوندى ـ نیز آن را به کار برده است, با آن که نام هیچ یک از مقتل هایى که نویسنده آنها را در 11 ردیف پیش از این یادآور شده است, (مقتل الحسین بن على(ع)) نیست.
2ـ10. با لحاظ این که نویسنده ارجمند ـ براساس وعده اى که داده اند44 ـ نام مقتل نگاران را به ترتیب تاریخ درگذشتشان مرتب کرده اند, مى باید (ابن حماد) را که به اعتراف ایشان,45 در سال هاى پایانى حکومت اموى و سال هاى آغازین حکومت عباسى مى زیسته است, نه در ردیف 18 که در ردیف3 مى آوردند.
2ـ11. مدعى شده اند: (ابوجعفر محمد بن احمد بن… اشعرى قمى), به (دبّة شبیب) شناخته مى شده است,46 با آن که چنین نیست و این, کتاب اوست که چنان شهرتى دارد.47
به علاوه, از کجا برمى آید, موضوع کتاب دومى که نویسنده آن را به نقل از ابن ندیم,48 براى محدث یاد شده نام برده,49 مقتل امام حسین(ع) است, با آن که ظاهر عنوان آن, چیز دیگرى است؟!
2ـ12. تعبیر (ثقة عین) را ترکیبى اضافى گمان کرده و آن را مانند واژه (کثیر) که مضاف به (الحدیث) است, با ضمه رفع, ضبط فرموده, ویرگول ها را پیش از (ثقة) و پس از (عین) آورده اند,50 در حالى که چنین نیست و باید میان این دو واژه نیز ویرگول وجود داشته باشد, چرا که هریک از آن دو ـ نه ترکیبى از آنها ـ از الفاظ تعدیل اند.51
جالب آن است که ایشان گاه این دو واژه را با حرف عطف واو که بیانگر دو تا بودنِ آنهاست, به کار برده اند52!
2ـ13. ابن غضائرى را رجالى اى سخت گیر دانسته اند53 ـ و مشهور هم همین است ـ اما به نظر مى آید چنین ادعایى درست نباشد!54
2ـ14. به رغم سلیقه نویسنده ـ مبنى بر چیدن نام مقتل نگاران براساس ترتیب سال درگذشتشان و اشاره دقیق یا تقریبى به سال مرگ هریک ـ (ابوجعفر عطار قمى) را در ردیف 22 جاى داده اند,55 با آن که آنچه از نجاشى نقل کرده اند56 و نیز سخن شیخ طوسى ـ مبنى بر این که وى از مشایخ کلینى و در شمار راویانى است که از حضرات ائمه معصومین(ع) چیزى روایت نکرده اند57 ـ نشان مى دهد وى ـ دست کم ـ در سال هاى حضور برخى امامان معصوم(ع) مى زیست و بدین ترتیب, باید نامش پیش از ردیف 19 درج مى شد.
گفتنى است, این نکته درباره مقتل نگاران ردیف25,58 2659 و حتى27 60 نیز رعایت نشده است.
2ـ15. با وجود امکان دست یابى به کتاب (کشف الظنون), با واسطه گرى منبعى دیگر, بدان ها ارجاع داده اند.61
2ـ16. در ضمن اشاره کوتاهى که به شرح حال مقتل نگاران داشته اند, ذیل (اصبغ بن نباته),62 (ابومخنف),63 (کلبى),64 (نصر بن مزاحم),65 (ابوعبیده هروى),66 (ابن ابى الدنیا),67 (ثقفى),68 (ابوعبدالله غلاّبى),69 (ابوزید همدانى),70 (ابن سکین),71 (بغوى)72 و (ابوحسین شیبانى),73 از اثرى که در موضوع نگارش مقتل باشد, نامى نبرده اند!
البته, نویسنده فاضل یادآور شده اند: (نام برخى از این افرادى که ذکر شده, در سلسله اسناد روایات مربوط به امام حسین(ع) که شیخ صدوق آنها را نقل کرده است, دیده مى شد),74 اما این ویژگى چیزى جدا از داشتن کتابى در زمینه مقتل امام حسین(ع) است و نویسنده محترم نیز بر این اساس که (برخى از دانشوران مسلمان کتاب هایى درباره عاشورا نوشته بودند… در این جا فهرستى از آن آثار را به ترتیب تاریخى آنها مى آوریم),75 به نام بردن از افراد یاد شده, پرداخته اند!
2ـ17. درباره (ابن ابى الدنیا) تصریح کرده اند که (از علماى اهل تسنن) است,76 با آن که این نکته, ویژه ایشان نیست و در حق برخى دیگر از مقتل نگاران نیز که نویسنده ارجمند از آنان نام برده اند, صدق مى کند; بى آن که اشاره اى بدان کرده باشند!
2ـ 18. آدرس مربوط به ترجمه (ابوعبدالله غلاّبى)77 خطاست, چرا که شرح حال وى در رجال نجاشى, چاپ جامعه مدرسین که نویسنده محترم نیز از آن سود جسته اند, در صفحه 346 درج شده است نه صفحه 376.
2ـ19. نخستین (بن) در فراز (ابوعبدالله بن محمد بن زکریا بن دینار غلاّبى),79 زائد است.
2ـ20. (ال) در برخى نام ها ـ مانند (الحسن) و (الحسین) ـ که در عبارت هاى فارسى آمده اند,80 زیادى است.
2ـ21. (صدوق) را به (روایتگرى بزرگ و بسیار درست و راستگو) تفسیر کرده اند81 که قید (بزرگ) زائد است.
2ـ22. نظیر آنچه در نکته ردیف15 یادآور شدیم, به رغم امکان دست یابى به کتاب هاى (فلاح السائل) و (مستدرک الوسائل), از آنها با واسطه گرى (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى), آدرس داده اند.82
2ـ23. فرموده اند: (شیخ صدوق که در نیمه نخست سده چهارم هجرى مى زیست…).83 چنین ادعایى گرچه به لحاظ دوران کودکى, جوانى و میانسالى آن جناب درست است, اما با عنایت به شکوفایى علمى و به بار نشستن تلاش هاى حدیثى وى و نیز گذراندنِ دست کم 31سال از سال هاى زندگى در نیمه دوم سده چهارم هجرى, پذیرفتنى نیست.
به علاوه, داستان مشهورى که درباره چگونگى تولد شیخ صدوق وجود دارد, نشان مى دهد که آن جناب نمى توانسته زودتر از سال 306هـ.ق به دنیا آمده باشد.84 بنابراین, و با توجه به درگذشت وى در سال 381هـ.ق, باید عمر آن جناب حداکثر 75سال و نزدیک به نیمى از آن, در نیمه دوم سده چهارم هجرى سپرى شده باشد.
2ـ24. به رغم وعده اى که درباره تصحیح متن احادیث و روایات داده اند,85 لغزش هاى اعرابى بسیارى در آنها به چشم مى خورد که ما در این جا, تنها به شمارى از آنها اشاره مى کنیم:
(اللیلُ),86 (فَقِصّیها),87 (یومَ السابع),88 (وَ لیّتُها),89 (یاعمّةَ),90 (فَیُهِنّىءَ),91 (أُهَنِّئَهُ),92 (أمّا),93 (أُخمُد),94 (طَیِّبَها),95 (حور العَینْ),96 (إهبِط),97 (مَسرَّجَةٍ),98 (مُلَجَّمَةٍ),99 (بَرى),100 (فَاقرَئهُ),101 (المُولُودِ)102 و…
2ـ 25. به رغم آنچه در بخش (ویژگى ها) ذیل شماره 1ـ1 گفته ایم, ترجمه هاى نویسنده ارجمند به لحاظ دستورى و رعایت قواعد ادبیات عرب, از نارسایى ها و کاستى هاى بسیارى رنج مى برد که در این جا, به نمونه هایى از آنها اشاره مى کنیم:
2ـ 25ـ1. فقره (تَزاوَرنَ) (= به دیدار همدیگر بروند)103 را اساساً ترجمه نکرده اند.104
2ـ 25ـ2. فقره (فَتَمسّحَ فُطرُسُ… وَارتَفَعَ)105 را چنین ترجمه کرده اند: (فطرس تا پر و بال خویش را به روى حسین بن على(ع) کشید, پرواز کرد),106 با آن که ترجمه دقیق آن چنین است: (سپس فطرس خود را به حسین بن على(ع) کشید و اوج گرفت) و آنچه ایشان در مقام ترجمه آورده اند, معادل این عبارت عربى است: (فما لبث أن تمسّح فطرس بالحسین بن على(ع) وطار).
2ـ 25ـ3. فقره (تَزَیَّنَّ) (-خود را بیارایند)107 را به افزودن آراستگى و زیور ترجمه کرده اند108 که دقیق نیست و معناى افزایش زیور در آن, وجهى ندارد.
2ـ 25ـ4. فقره (شِرارُ أُمَّتِکَ)109 را به (اشرار اُمتت) ترجمه کرده اند110 که با عنایت به سیاق حدیث, باید به (بدترین اعضاى امتت) ترجمه مى شد, چنان که خود ایشان فقره (شِرارِ الدَّوابِّ)111 را, به درستى, به (بدترین چارپایان) ترجمه کرده اند.112
2ـ 25ـ 5. فقره (فَوَیل لِلقاتِلِ وَ وَیل لِلسّائِق ِوَ وَیل لِلقائدِ)113 را چنین ترجمه کرده اند: (نفرین بر قاتل او و هر که بر آن رهبرى یا یارى کند),114 با آن که ترجمه درست آن چنین است: (واى بر کشنده اش و واى بر کسى که [بدین آهنگ] اسبى را پیش روى خود براند یا دهانه اش را گرفته, در پى خود آوَرَد).
2ـ 25ـ 6. فقره (العلاّم)115 را به (بسیاردان) ترجمه کرده اند116 که نادرست و ترجمه دقیق آن, (بسیار دانا) است, زیرا ترکیب هایى مانند (کاردان), (ریاضیدان), (شیمیدان) و… صفت فاعلى مرکب مرخم اند و بخش اول آنها را مفعول این ترکیب تشکیل مى دهد. بنابراین, معناى مثال هاى یاد شده, به ترتیب عبارت است از (کسى که کار, ریاضى, شیمى و… مى داند) و بر این اساس, (بسیاردان) به معناى (کسى که بسیار را مى داند) نه تنها نامفهوم است, با (کسى که بسیار مى داند) (=بسیار دانا) نیز تفاوت بسیارى دارد!
افزون بر این, (بسیار) و (بسیارى) در جملاتى چون (بسیار چیز مى داند) و (بسیارى کشورها را دیده ام), خود مفعول به نیستند و تنها کمیت و آمار مفعول به را بیان مى کنند.
2ـ 25ـ7. فقره (ماتَ) (=مُرد)117 را به (مُرده شد) ترجمه کرده اند118!
2ـ 25ـ 8. یک متن عربى را از کتاب خصال شیخ صدوق, در دو جاى اثر خود, ترجمه کرده اند119 که یکى شیواتر120 و دیگرى دقیق تر است.121
2ـ 25ـ9. فقره (فَقالَ: کَذَبوا… سَیُقتَلُ)122 را چنین ترجمه کرده اند: (… و با این انکار, پیامبر خدا را که خبر داده بود, به زودى حسین بن على(ع) کشته مى شود, تکذیب مى کنند),123 با آن که ترجمه دقیق آن چنین است: (…و با این تکذیب پیامبر خدا که خبر داده بود, به زودى حسین بن على(ع) کشته خواهد شد, کافر شدند).
2ـ 25ـ10. فقره (رَوَیتُهُ)124 را به (روایت مى کنم) ترجمه کرده اند,125 با آن که معادل دقیقش, (روایت کرده ام) است و مرجحى براى روگردانى از فعل ماضى نقلى به فعل مضارع وجود ندارد. به ویژه که خود نویسنده فاضل نیز فقره (اَخرَجتُ)126 را به (آورده ام) که ماضى نقلى است, ترجمه فرموده اند.127
2ـ26. نام (صَفیّه), در قالب صیغه تصغیر ـ (صُفیّه) ـ ضبط شده است.128
2ـ27. نام (صِفّین) که باید به تعبیر و تصریح یکى از جغرافیدانان نامدار جهان اسلام129 (بکسر تین و تشدید الفاء) باشد, (صِفَّین) ضبط شده است.130
2ـ 28. گاه در گزینش واژه هاى مناسب براى تیترها یا ارتباط مطالب و احادیث با تیترهاى زده شده یا فصل هاى کتاب, لغزش هایى دیده مى شود. براى نمونه:
2ـ 28ـ1. در تیتر (امام سجاد(ع) پیشوا و پیام آور عاشورا),131
اولاً: واژه (پیشوا) در این جا, مورد و معنا ندارد و این, امام حسین(ع) است که پیشواى عاشورا به شمار مى رود.
ثانیاً: در هیچ یک از چهار حدیث نقل شده ذیل چنین تیترى, چیزى از پیشوایى امام سجاد(ع) در ارتباط با عاشورا, منعکس نشده است.
ثالثاً: مضمون برخى روایات چهارگانه اى که ذیل تیتر یاد شده, درج شده اند, ارتباطى با پیام آورى آن حضرت نیز ندارند, چرا که حدیث اول132 مربوط به روز رستاخیز و پیام حدیث چهارم133 نیز امانتدارى آن حضرت است.
جالب آن است که خود نویسنده ارجمند هم اعتراف کرده اند:
(مرحوم شیخ صدوق اخبار و احادیث فراوانى درباره امام زین العابدین(ع) نقل کرده است [و] از آن جا که در آنها, سخنى از عاشورا به میان نیامده, به همین یک روایت بسنده شد),134 در حالى که همین روایت و نیز روایت چهارم اساساً ارتباطى با رخدادهاى روز عاشورا ندارند!
2ـ 28ـ2. پیام حدیث هاى اول و چهارم یاد شده در چند سطر قبل, هیچ پیوندى با عنوان فصل ششم ـ (ندبه و نوحه در سوگ سرور آزادگان)135 ـ ندارند.
2ـ 28ـ3. پیام روایت منقول از (ابن ابى نعم),136 با تیتر (فرایند فاجعه)137 که درصدد بیان پیامدهاى فاجعه است, هیچ هم خوانى اى ندارد!
2ـ29. رجزى را از عبدالله بن مسلم نقل کرده138 و سپس با تعبیر (تو گویى), احتمال داده اند عبدالله آن را از کوفیان شنیده و خود نیز هنگام شهادت, همان را خوانده باشد.139 باید دانست:
اولاً, کسانى چون طبرى, ابن اثیر جزرى و شیخ مفید که فرازهاى رخداد عاشورا را گزارش کرده اند, شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل را بدون خواندن هیچ رجزى, یادآور شده اند. تنها ابن شهرآشوب براى عبدالله, رجزى را هنگام شهادت نقل کرده که پنج پاره و کاملاً با آنچه صدوق گزارش کرده, متفاوت است!140
ثانیاً, نویسنده محترم خود از محقق شوشترى به درستى نقل کرده اند که این بخش از امالى صدوق, (مشحون از تصحیف است).141
3. کاستى هاى ویرایشى
3ـ1. عدم وحدت رویه در ضبط تشدید در برخى کلمات مانند (مقدس),142 (شدت)143 و (ام)144 با آن که سلیقه عمومى نویسنده, درج آنهاست; چنان که در کلمات بسیارى از جمله, (وصیّت),145 (تأثّر),146 (محبّان),147 (حجّ),148 (تقیّه),149 (مطهّر)150 و… چنین کرده اند.
3ـ2. برخلاف رویه کتاب مبنى بر حذف همزه قطع در مواردى آن را ضبط کرده اند.151
3ـ3. (بن) را در نام هایى مانند (سید بن طاووس),152 (محمد بن عماره)153 و… و نیز در تعبیرهایى چون (یابن عباس),154 با الف درج کرده اند.
3ـ4. در برخى موارد که (بن) سرسطر قرار گرفته, بدون الف ضبط شده است.155
3ـ 5. زائد بودن برخى علایم سجاوندى چون دو نقطه بر روى هم,156 ویرگول157 و همزه وصل.158
3ـ 6. ویرگول در پایان جمله هاى صله موصول, ضبط نشده است.159
3ـ7. برخى تعبیرها مانند (بیان شود),160 (بر خفّت),161 (اصول و میراث),162 (و اینک),163 (به رسول خدا پیشى نمى گیرم),164 (پاکیزه اى)165 و جمله (تا مى توانستند… استخدام کرده بودند و… مصادره نموده بودند)166 نارساست.
3ـ 8. قانون افعال ربطى و نیز فصل و وصل کلمات در مواردى چون (عاشورا هستند),167 (غیرمستند مى باشند),168 (متفقند),169 (موثق هستند),170 (منند),171 (بهشتند)172 و (یاریم)173 رعایت نشده است.
3ـ9. برخى کلمات یا حروف مانند (بود.),174 (با),175 (به),176 حرف (ى)177 و همزه تنها178 زائدند.
3ـ10. همه جا, ترکیب (شرائع الاسلام) با یاء درج شده که مخالف آیین نگارش کلماتى این چنینى از زبان عربى است.
3ـ11. برخى کلمات تکرار شده اند.179
3ـ12. در برخى موارد, باید به جاى تکرار نام کتاب, تعبیر (همان) به کار مى رفت.180
3ـ13. در مواردى, از به کارگیرى گیومه, غفلت شده است.181
3ـ14. در برخى آدرس دهى ها, وحدت رویه رعایت نشده است.182
3ـ 15. حرف (به) در مواردى به واژه پس از خود, چسبیده است.183
4. کاستى هاى حروفچینى
4ـ1. در چندین مورد, به جاى کلیشه (علیهما السلام), کلیشه (علیه السلام) به کار رفته است.184
4ـ2. (شهید صادق), (شهى صادق) درج شده است.185
4ـ3. (ابن اعرابى),186 (ابن اعربى) ضبط شده است.187
4ـ4. علامت (;) در پایان برخى جملات, زائد است.188
4ـ 5. عدد 3 در یک مورد, زائد درج شده است.189
4ـ 6. واو در تعبیر (ایدوئولوژیکى), زائد است.190
4ـ7. نام (حنظله) به خطا (حنظه) ضبط شده است.191
4ـ 8. نام کتاب (رجال الطوسى) به خطا (رجل الطوسى) درج شده است.192
5. پیشنهادهایى براى بهتر شدن برخى کاستى ها
5 ـ1. تیتر (رویارویى [امام حسین] با حر بن یزید ریاحى)193 بهتر است به (رویارویى حر بن یزید با آن حضرت) تبدیل شود.
5 ـ2. تیتر (فرایند فاجعه)194 باید به (برایند فاجعه) تغییر یابد, زیرا (فرایند) به معناى (جریان) و (روند) و (برایند) به معناى (نتیجه), (حاصل) و (پیامد) است.195
5 ـ3. تیتر (امام حسین(ع) اسوه رسولان)196 بهتر است به (امام حسین(ع) اسوه برخى رسولان) تبدیل شود, زیرا مطالبى که ذیل چنین تیترى آمده, تنها در ارتباط با یک رسول ـ اسماعیل صادق الوعد ـ است.
5 ـ4. احادیث درج شده ذیل تیتر (معادل حج و عمره),197 یا باید ادامه مطالب تیتر پیشتر (پاداش زیارت)198 باشند و یا ذیل تیترى با نامى مناسب تر بیایند (مثلاً (برابرى با حج و عمره)), زیرا کاربرد اسم فاعل ـ یعنى (مُعادل) در این جا ـ چندان مناسب به نظر نمى رسد و به کارگیرى مصدر (برابرى) با عنایت به تیترهاى مشابه این فصل, بهتر مى نماید.
5 ـ 5. تیتر (پى نوشت ها)199 به (پى نوشت) تغییر یابد, زیرا در آن جا, تنها یک پى نوشت با شماره 19 طرح شده است.
5 ـ 6. با عنایت به آنچه پیشتر گفتیم200 بهتر است کلمه (قرائت) در تیتر (قرائت شیخ صدوق از قیام عاشورا),201 جاى خود را ـ چنان که هم در عنوان پشت جلد و هم در عنوان داخل جلد کتاب مورد بحث نیز منعکس شده است ـ به کلمه (روایت) بدهد.
5 ـ7. اعراب گذارى متون عربى به لحاظ قواعد ادب عربى, نیازمند اصلاح جدى است.202
5 ـ 8. مطالب ذیل تیتر (محبّان امام حسین(ع))203 با عنوان فصل ششم (ندبه و نوحه در سوگ سرور آزادگان)204 تناسبى ندارد و بیشتر با مطالب تیتر هفتم با عنوان (زیارت امام حسین(ع))205 سازگار است, چرا که زیارت آن حضرت, تابعى از محبت بدان جناب است.
5 ـ9. بهتر است روایت (ربعى بن عبدالله)206 به فصل ششم که درباره ندبه و نوحه بر امام حسین(ع) است, منتقل شود, چرا که چندان ارتباط مضمونى اى با محتواى فصل هفتم ندارد.
5 ـ10. بهتر است حدیث (اعمش)207 به فصل پنجم با عنوان (پس از شهادت)208 منتقل شود, چرا که مضمونش با مطالب این فصل به ویژه با تیترهایى چون (گریه آسمان)209 هم خوانى دارد.
5 ـ11. تیتر (سجده و تسبیح با تربت کربلا)210 بهتر است چنین اصلاح شود: (سجده بر ترتب حائر حسینى و تسبیح با آن).
5 ـ12. بهتر است عنوان فصل هشتم (عاشورا و موعود منتقم)211 چنین باشد: (امام حسین, عاشورا و موعود منتقم), زیرا احادیث مندرج در آن, ذیل تیتر (پدر نه پیشواى معصوم),212 همگى مربوط به امام حسین اند نه در ارتباط مستقیم با عاشورا و موعود منتقم!
5 ـ13. مضمون تیترهاى (آخر و عاقبت ستمگران در دنیا),213 (خدا کشندگان امام حسین(ع) را نمى بخشاید),214 (شدت عذاب ستمگران در جهان جاویدان)215 و (خونخواهى فاطمه زهرا(س) در روز رستاخیز)216 با مضامین فصل هشتم تناسبى نداشته, باید در فصلى جداگانه مى آمد.
6. دیگر پیشنهادهاى اصلاحى
6 ـ1. نام ها به طور کامل ضبط شوند تا تلفظ صحیح آنها براى فارسى زبانان, ممکن شود.217
6 ـ2. بهتر است در چاپ ها و نشرهاى آینده, نام (بریر بن خضیر) در اولین مورد استعمالش در این کتاب مورد بحث,218 ضبط و اعراب گذارى شود.
6 ـ3. بهتر است نام ها و نسب ها مانند (الکندى)219 در متن هاى فارسى, بدون (ال) باشند.
6 ـ4. با توجه به حذف همزه هاى قطع در فهرست (منابع تحقیق و توضیح),220 بهتر است در موارد مشابه221 نیز این کار انجام شده, نحوه تلفظ همزه, با درج فتحه یا کسره, صورت گیرد.
6 ـ 5. بهتر است در ترجمه (بسم اللّه الرحمن الرحیم),222 حرف واو حذف شود تا هم با متن معادل عربى و هم با ترجمه فارسى رایج از آن, هم خوانى داشته باشد.
6 ـ6. بهتر است در پانوشت ها, هرگاه تنها نام دو کتاب یادآورى مى شود,223 به جاى (;) حرف عطف واو به کار رود و هنگام یادآورى نام سه کتاب و بیشتر,224 پیش از ذکر نام آخرین مصدر, حرف عطف واو به کار رود.
6 ـ7. بهتر است کنیه ها با (ال) ضبط شوند.225
6 ـ 8. از آن جا که (فهرست منابع متن)226 و (منابع تحقیق و توضیح)227 هردو براساس نام کتاب ها, مرتب شده اند, بهتر است نشانى هاى مندرج در پانوشت ها هم بر همین مبنا باشند (مگر آن که این دو فهرست را نیز براساس نام نویسندگان, مرتب کنند).
6 ـ9. بهتر است نویسنده ارجمند در چاپ ها و نشرهاى آینده, بیش از پیش, همت خود را بر روى تحقیق در اتقان و سلامت سند و متن احادیث کتاب مورد بحث, متمرکز فرمایند, چرا که جناب شیخ صدوق تنها در مقدمه کتاب نامدار حدیثى خود, من لایحضره الفقیه, بر صحت و استوارى احادیث برگزیده خود انگشت نهاده اند و درباره دیگر آثار خود, چنین با قاطعیت, ادعایى نکرده اند.
در این راستا, به نمونه هایى از مضامین قابل نقد که در احادیث کتاب مورد بحث بازتاب یافته اند, اشاره مى کنیم:
6 ـ 9ـ1. حدیث (داستان در دائیل)228 هم در بردارنده عدم خلود در نار229 و هم فراتر بودن عذاب قاتل امام حسین(ع) حتى از عذاب کسى است که مشرک بمیرد,230 با آن که این هردو, مخالف آیات قرآن کریم اند!
6 ـ9ـ2. از حدیث (نام گذارى امام حسین(ع)),231 چنین برمى آید که رسول خدا(ص) هم نام فرزندان حضرت هارون(ع) را نمى دانست و هم از ترجمه آنها به زبان عربى ـ آن هم در سال سوم و چهارم هجرى, برابر با حدود شانزدهمین و هفدهمین سال نبوتش ـ ناآگاه بود!232 نظیر همین ماجرا در روایتى دیگر هم تکرار مى شود!233
6 ـ9ـ3. (محمد بن اشعث بن قیس) براساس مطلبى ذیل تیتر (در صبح عاشورا)234 در روز عاشورا مى میرد,235 با آن که وى در ضمن حوادث سال 67هـ.ق, در سپاه (مصعب بن زبیر), کشته شد!236
6 ـ9ـ4. ذیل تیتر (شهادت عبدالله بن عمیر),237 از اسارت و کشته شدنش صحبت شده است,238 با آن که کسى که بدین ترتیب به شهادت رسید, نافع بن هلال جملى بود!239
6 ـ9ـ 5. ذیل تیتر (امتناع از بیعت),240 از فرماندارى (مروان بن حکم) در مدینه و عزل وى به دست (یزید بن معاویه) و فرماندار جدیدش (عتبة بن ابى سفیان) و گریختن (مروان) از ترس (عتبه) صحبت شده است,241 در حالى که فرماندار مدینه هنگام مرگ (معاویه), (ولید بن عتبه) بود و کسى که از دست او گریخت, (عبدالله بن زبیر) بود !
افزون بر این, (مروان) اساساً هنگام مرگ (معاویه), فرماندار مدینه نبود تا دیگرى جاى او را بگیرد!!242
6 ـ9ـ6. ذیل تیتر (در زندان شام),243 از زندانى شدن امام سجاد(ع) همراه همسران امام حسین(ع), سخن رانده شده244 که با آنچه دیگران نقل کرده اند, هم خوان نیست.245
6 ـ9ـ7. فرازهاى بسیارى از (سرگذشت پسران مسلم),246 جاى نقدهاى کلى و همه جانبه دارد که نویسنده ارجمند بدان ها نپرداخته است. جالب آن است که این داستان با سخن حق به جانب و فروتنانه (ابن زیاد): (البته که داور داوران, میان شما داورى کند),247 به پایان خود نزدیک مى شود!
6 ـ10. بهتر است عبارت پانوشت شماره 1 در صفحه 65, چنین اصلاح شود: (علاوه بر امام حسین(ع), سلمان فارسى نیز کنیه ابوعبدالله داشت) تا آشکار شود که نویسنده محترم درصدد دور کردن تبادر احتمالى نام آن حضرت به ذهن خواننده است.
همچنین, بهتر است عدد این پاورقى در سطر پیشین و بر روى کلمه (ابوعبدالله) درج شود.
6 ـ11. بهتر است عنوان درج شده در پشت جلد کتاب مورد بحث (مقتل الحسین(ع) به روایت شیخ صدوق(ره)) یا به طور کامل, عربى (مقتل الحسین(ع) بروایة الشیخ الصدوق(ره)) و یا به طور کامل, فارسى (مقتل حسین(ع) به روایت شیخ صدوق(ره)) باشد, گرچه بهتر است این نام به طور کامل, عربى باشد, زیرا زیر آن هم در پشت جلد و هم در داخل آن, عنوان فارسى (امام حسین(ع) و عاشورا از زبان معصومان(ع)) درج شده است.
6 ـ12. بهتر است پس از پایان گرفتن یکى از سخنان صدوق,248 سه ستاره درج شود تا کسى گمان نکند اشعار نقل شده در ادامه مطلب, بخشى از متن عربى حدیث است.249
6 ـ13. بهتر است ـ با عنایت به مطلب گفته شده در آغاز این مقاله ـ نام کتاب مورد بحث و بررسى, (پراکنده هاى مقتل حسین(ع) در مجموعه آثار شیخ صدوق(ره)) باشد.
*
در پایان, این نوشتار کوتاه و پر کم و کاست را با همان سخن پایانى جناب آقاى حجت الله زمانى که در آغاز این مقاله نیز منعکس شده است, به سرانجام مى رسانیم: (به هر روى, حضور کتاب (مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق), در میان جمع کتاب هایى که عاشوراپژوهى, وجهه همت آنهاست, مغتنم و مایه خرسندى بسیار است).250
* استادیار دانشکده علوم انسانى دانشگاه کاشان.
1. آینه پژوهش, ش77 و78, ص150.
2. همان, ص152.
3. محمد صحتى سردرودى, مقتل الحسین(ع) به روایت شیخ صدوق(ره), چاپ اول, تهران, هستى نما, 1381هـ.ش, ص13.
4. همان, ص15.
5. همان, ص17.
6. همان, ص22.
7. چنان که ایشان در بخش (مقتل شیخ صدوق) ـ با آن که چشم داشت خواننده از چنین تیترى آن است که نویسنده فاضل به شناساندن این اثر بپردازد ـ به معرفى جناب شیخ صدوق, نویسنده مقتل مورد بحث, پرداخته اند و در لابه لاى آن, هیچ اشاره اى به نام این مقتل نکرده اند!
8. جناب آقاى حجت الله زمانى که صاحب این قلم را هنوز توفیق آشنایى از نزدیک با ایشان, دست نداده است.
9. آینه پژوهش, پیشین.
10. چنان که اگر جناب آقاى حجت الله زمانى هم در صدد یک معرفى تفصیلى نه اجمالى برمى آمدند, به آسانى به پاسخ پرسش هاى خود دست مى یافتند و صد البته, براى این نویسنده فاضل, چنین امرى پنهان و دست نایافتنى نمى بود, اما ایشان در آن مقاله, تنها در مقام نگاهى گذرا و نه موشکافانه به کتاب موضوع بحث بوده اند.
11. به همین دلیل, جناب آقاى حجت الله زمانى جمع بندى خود را در حدوداً پایان معرفى اجمالى اش, با تعبیر (مى توان گفت) همراه کرده اند (نک: آینه پژوهش, پیشین).
12. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص24.
13. همان, س2ـ1. چنین تعبیرى این ایهام را به دنبال دارد که گویا کتابى بدان نام وجود دارد, اما هنوز منتشر نشده است!
14. ر.ک: همان, س14; ص25, س2, 6 و13 و….
15. با آن که مقصود نویسنده محترم در همه مواردى که تعبیر (این مقتل) را به کار برده اند, (این مقتل جمع آورى شده از لابه لاى آثار پراکنده شیخ صدوق) است نه (آن مقتل الحسین بن على(ع) که در عرض دیگر آثار این محدث نامور شیعى بود).
16. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص27, ذیل ش2.
17. همان, ص119, س5.
18. همان, ص190, ذیل ش18.
19. همان, ص24, س8; ص157, پانوشت2 و ص158, س5.
20. همان, ص119, س5 و ص190, ص14.
21. همان, ص27, س6.
22. البته, در مواردى متعدد, کمبودهاى فنى و تکنیکى اى نیز در کار ترجمه ها به چشم مى آید که در ادامه این نوشته, بدان ها خواهیم پرداخت.
23. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص26, ذیل تیتر (قرائت شیخ صدوق از قیام عاشورا).
24. همان, ص78ـ80, ذیل ش3. البته, با توجه به نیاز دیگر احادیث به این نقدها و بررسى هاى عالمانه, جا داشت نویسنده فاضل در موارد دیگرى نیز بدین مهم مى پرداختند. بدین نکته در ادامه این نوشته, بیشتر خواهیم پرداخت.
25. همان, ص80, ذیل ش5 و ص119ـ120, ذیل ش7. گفتنى است, مورد اخیر که به گمان صاحب این قلم, از قضا, از نقاط قوت اثر جناب آقاى صحتى سردرودى است و به نوعى, در آن, (ید بیضاء) کرده اند, مورد انتقاد جناب آقاى حجت الله زمانى قرار گرفته, آن را مصداق (سخنان نادر و شاذ) دانسته اند. (ر.ک: آینه پژوهش, پیشین)!
ناگفته پیداست, پا نهادن به میدان نقد (مشهورات) و به چالش گرفتن آنها, تنها هنر مردان دلیرى است که آماده رویارویى با پیامدهاى تلخ و ناگوار ـ و عمدتاً قابل حدس و پیش بینى ـ آن نیز هستند و (ابلاغ رسالات الله) را در پیش پاى گریز از (لومة لائم) سر نمى بُرند. البته, اندیشمندان فهیم و آگاه نیز در کنار همه بى مهرى هایى که همواره در حق صاحبان اندیشه ها و انگاره هاى نو مى شده است, با تحسین و تجلیل از آنان, اندکى از بار سنگین آن عواقب مى کاهند, چنان که جناب آقاى حجت الله زمانى ـ در همان معرفى اجمالى خود ـ یادآور شده اند: (یادداشت هاى محقق در پایان هر فصل, خواندنى و برخى بسیار هوشمندانه است) (ر.ک: آینه پژوهش, پیشین).
26. محمد صحتى سردرودى, همان, ص160, پى نوشت ش10. نویسنده فاضل در این جا, ضمن بحث از تلفظ درست نام پدر (حبیب), ادعا کرده اند: (قول دقیق و صحیح, همان قول مشهور و متداول است که نام پدر (حبیب) را (مظاهر) ذکر مى کند) (همان, ص161, س4ـ 5).
ایشان متأسفانه بدین نکته نپرداخته اند که تلفظ مشهور نام مورد بحث (مَظاهر), بر وزن (مَفاعل) را نیز دقیق و صحیح مى دانند یا نه؟ چرا که تلفظ درست این نام, (مُظاهر) بر وزن (مُفاعل) و آنچه در این زمینه, مشهور و متداول شده, (غلط مشهور) است.
البته, در متن عربى کتاب مورد بحث, (مَظاهر) ثبت شده (همان, ص149, س13), اما آنچه محققان معاصر ـ در لابه لاى تحقیق متون عربى قرون گذشته ـ یادآور شده اند, (مُظاهر) است (براى نمونه, ر.ک: ابوالحجاج مزى, تهذیب الکمال, ج28, تحقیق بشار عواد معروف, چاپ اول, بیروت, مؤسسة الرساله, 1413هـ.ق, ص96; همان, ج18, تحقیق احمد على عبید و حسن احمدآغا, بى چا, بیروت, دارالفکر, 1414هـ.ق, ص158; محمد بن جریر طبرى, تاریخ الطبرى, ج5, تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم, بى چا, بیروت, روائع التراث الاسلامى, بى تا, ص352, 422, 425 و429 و شمس الدین ذهبى, سیر اعلام النبلاء, ج14, تحقیق اکرم بوشى, چاپ چهارم, بیروت, مؤسسة الرساله, 1406هـ.ق, ص563).
بماند که برخى دانشمندان متخصص فن اهل سنت, این نام را (مُظَهَّر) دانسته (ر.ک: ابوسعد سمعانى, الانساب, ج5, تحقیق عبدالله عمر بارودى, چاپ اول, بیروت, دارالکتب العلمیه, 1408هـ.ق, ص331) و یکى از فقیهان پر آوازه شیعه نیز آن را با عبارت غیر قابل تأویل (بضمّ المیم وفتح الطاء المعجمة و تشدید الهاء والراء أخیراً) پذیرفته (ر.ک: حسن بن یوسف حلى, خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال, چاپ دوم, نجف, منشورات المطبعة الحیدریه, 1381هـ.ق, ص61) و در ادامه, افزوده است: (وقیل: مظاهر) (همان).
27. محمد صحتى سردرودى, همان, ص189, ذیل ش17.
28. براى نمونه ر.ک: همان, ص23, آدرس صفحات درج شده در پانوشت ش4.
29. همان, ص13, س8. در این باره, ر.ک: غلام حسین صدرى افشار, نسرین حکمى و نسترن حکمى, فرهنگ زبان فارسى امروز, چاپ اول, تهران, مؤسسه نشر کلمه, 1369هـ.ش, ص588.
30. محمد صحتى سردرودى, همان, ص16, س6.
31. ر.ک: شیخ مفید, الارشاد, ج2, تحقیق مؤسسة آل البیت(ع) لاحیاء التراث, چاپ اول, قم, المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید, 1413هـ.ق, ص32.
32. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص15, س16.
33. همان, ص16, س7.
34. براى نمونه, ر.ک: شمس الدین ذهبى, پیشین, ص277.
35. محمد صحتى سردرودى, پیشین, س14.
36. همان.
37. نویسنده خود نیز یک بار بدین نکته, اعتراف کرده است (ر.ک: همان, ص25, س19).
38. همان, ص26, س3.
39. همان, ص16, ذیل ش4.
40. همان, ص18, س5.
41. همان, س7.
42. همان, س1.
43. همان, ص19, س1ـ2.
44. همان, ص17, س6.
45. همان, ص19, س13تا ص20, س1.
46. همان, ص20, ردیف ش21.
47. ر.ک: ابوالعباس نجاشى, رجال النجاشى, تحقیق آیةاللّه سید موسى شبیرى زنجانى, بى چا, قم, مؤسسه نشر اسلامى, 1407هـ.ق, ص348, س23.
48. ر.ک: الفهرست (با تحقیق رضا تجدد), ص277.
49.محمد صحتى سردرودى, پیشین.
50. همان, ص21, س1.
51. در مصدرى نیز که ایشان از آن سود جسته اند, این نکته رعایت شده است (ر.ک: ابوالعباس نجاشى, پیشین, ص353, س12).
52. محمد صحتى سردرودى, پیشین, س7.
53. همان, س8 ـ9.
54. در این باره, ر.ک: احمد بن حسین (ابن غضائرى), الرجال, تحقیق سید محمدرضا حسینى جلالى, چاپ اول, قم, دارالحدیث, 1422هـ.ق, ص21ـ29 (مقدمه).
55. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص20, سطر پایانى.
56. همان, ص21, س1.
57. ر.ک: محمد بن حسن طوسى, رجال الطوسى, چاپ اول, نجف, نشر مکتبه حیدریه, 1380هـ.ق, ص495.
58. محمد صحتى سردرودى, پیشین, س10.
59. همان, س12.
60. همان, ص22, س1.
61. همان, ص21, پانوشت ش5, البته, ممکن است انگیزه ایشان از این کار ـ در این جا و جاهاى مشابه ـ رعایت امانت و اشاره به عدم مراجعه شخص ایشان به کتاب یاد شده و امثال آن باشد.
62. همان, ص17, ردیف ش1.
63. همان, ص18, ردیف ش4.
64. همان, ردیف ش5.
65. همان, ردیف ش8.
66. همان, ردیف ش9.
67. همان, ص19, ردیف ش13.
68. همان, ردیف ش15.
69. همان, ردیف ش17.
70. همان, ص20, ردیف ش20.
71. همان, ص21, ردیف ش24.
72. همان, ردیف ش25.
73. همان, ردیف ش26.
74. همان, پانوشت ش6.
75. همان, ص17, س3ـ7.
76. همان, ص19, س3, ردیف ش13.
77. همان, پانوشت ش8.
78. همان, ص351, ردیف ش21.
79. همان, پانوشت ش22 (ادامه پانوشت ش6 از ص21).
80. همان, ص21, س3 (الحسن) و ص22, س9 (الحسین).
81. همان, ص23, س5.
82. همان, پانوشت هاى ش2و3 (نیز ر.ک: همین مقاله, پانوشت ش61).
83. همان, ص25, س14.
84. ر.ک: شیخ صدوق, من لایحضره الفقیه, ج1, تحقیق و تعلیق سید حسن خرسان, چاپ ششم, بیروت, دارالاضواء, 1405هـ.ق, صفحه ح ـ ى (مقدمه).
85. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص27, ش4.
86. همان, ص31, س5 ((اللیلَ) درست است, زیرا ظرف زمان است).
87. همان, س8و9 ((فَقُصِّیها) درست است , زیرا مضارع این فعل, از باب (فَعَلَ, یَفعُلُ) و فاء الفعل آن هنگام امر, مضموم است).
88. همان, س14 ((الیومُ) درست است, زیرا چنان که از ترجمه خود ایشان نیز در ارتباط با این قطعه حدیث برمى آید (کان) تامه و این واژه, فاعل و به قرینه معرفه بودن صفت, خود نیز معرفه است).
89. همان, ص33, س5 (اگر این کلمه اسم باشد, (وَلیَّتَها) به عنوان خبر (کنتُ) و اگر فعل باشد, (وَلیتُها) به عنوان فعلى ماضى که باز هم خبر (کنتُ) است, خواهد بود).
90. همان, س6 (اگر (عمّة) مناداى نکره مقصوده و مبنى بر ضم باشد, (یا عمّةُ) و اگر مناداى مضاف به یاء متکلم محذوف باشد, (یا عمّةِ) درست است).
91. همان, س16 ((فَیُهَنِّئَ) درست است, زیرا در این جا, حرف (ى) به لحاظ قواعد املاى همزه, نقش کرسى را دارد).
92. همان, ص34, س3 ((أُهَنِّئُهُ) درست است, زیرا جمله فعلیه و بیانگر حال است و دلیلى براى نصبش وجود ندارد).
93. همان, س7 ((أما) درست است, زیرا حرف تنبیه است).
94. همان, ص36, س1 ((أ َخمِد) درست است, زیرا ماده (خ م د) اگر ثلاثى مجرد باشد ـ چنان که نویسنده محترم در متن عربى حدیث, ضبط کرده اند ـ لازم است و مفعول به نمى خواهد و اگر ثلاثى مزید و از باب افعال باشد, متعدى بنفسه و خواهان مفعول به خواهد بود, چنان که در متن عربى نیز چنین است و به همین دلیل, کلمه (النیران) پس از آن, منصوب شده است).
95. همان, س2 ((طَیِّبهْا) درست است, زیرا فعل امر است و باید لام الفعل آن در این صیغه, مبنى بر سکون باشد).
96. همان, س3 ((العِین) درست است, زیرا این کلمه به عنوان جمع (اَعیَن) و (عَیناء) به معناى زن یا مردى که سیاهى چشمش گسترده باشد, به کار مى رود).
گفتنى است, کاربرد دو واژه (حُور) و (عِین) که هر دو وصف اند, چه به صورت ترکیبى اضافى و چه با آوردن یکى با (ال) و دیگرى بدون آن, لغزشى رایج است که به متن کتاب کمال الدین هم راه یافته است (ر.ک: شیخ صدوق, کمال الدین و تمام النعمه, ج1, تصحیح على اکبر غفارى, بى چا, قم, مؤسسه نشر اسلامى, 1405هـ.ق, ص283).
این دو واژه در قرآن کریم, همه جا بدون (ال) و با اعرابى یکسان به کار رفته اند (ر.ک: دخان/54, طور/20 و واقعه/22).
97. همان, س6 ((اهبِط) درست است, زیرا همزه اش از نوع همزه وصل است نه همزه قطع).
98. همان, س7 ((مُسرَجَةٍ) درست است, زیرا این واژه در کتاب هاى لغت عرب, از باب افعال ضبط شده است نه از باب تفعیل).
99. همان, ((مُلجَمَةٍ) درست است, زیرا این واژه نیز در کتاب هاى لغت عرب, از باب افعال ضبط شده است نه از باب تفعیل).
100. همان, س11 (در هر دو مورد, (بَریء) درست است, زیرا به لحاظ قواعد نگارش و ویرایش عربى, اولاً: باید دو نقطه زیر حرف (ى) باشد و ثانیاً: در این گونه موارد, حرف (ى) نقش کرسى را ندارد و همزه به تنهایى در کنار آن ـ نه روى آن ـ نوشته مى شود).
101. همان, س18 (ماده (ق ر أ) اگر ثلاثى مجرد باشد, براى رساندن معناى (ابلاغ سلام), به تنهایى به کار نمى رود و باید با (على) همراه و گفته شود: (فَاقرَأ علیه السلامَ) و چون در این جا, بنفسه و بدون استعمال حرف جر, مفعول گرفته است, باید از باب افعال به کار رود و بنابراین, املاى درست آن, (فَأقرِئهُ) است).
102. همان, ص33, س1 ((المَولُودِ) درست است, زیرا بر وزن (المَفعُولِ) و میم آن, مفتوح است نه مضموم).
103. همان, ص36, س4.
104. همان, ص38, س15.
105. همان, ص34, س7.
106. همان, ص35, س5.
107. همان, ص36, س3.
108. همان, ص38, س15.
109. همان, ص36, س10.
110. همان, ص39, س1.
111. همان, ص36, س10.
112. همان, ص39, س1.
113. همان, ص36, س10ـ11.
114. همان, ص39, س2.
115. همان, ص37, س9.
116. همان, ص40, س8.
117. همان, ص142, س5.
118. همان, ص143, سطر پایانى.
119. همان, ص24, س8 و ص158, س5.
120. همان, ص158, س5.
121. همان, ص24, س8.
122. همان, ص186, س10ـ11.
123. همان, ص187, س12ـ14.
124. همان, س1.
125. همان, ص188, س6.
126. همان, ص187, س1.
127. همان, ص188, س6.
128. همان, ص98, س6.
129. ر.ک: یاقوت حموى, معجم البلدان, ج3, بى چا, بیروت, دار صادر, بى تا, ص414.
130. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص101, س13 و ص108, س9.
131. همان, ص229.
132. همان, ذیل ش1.
133. همان, ص233, ذیل ش4.
134. همان, ص229, پانوشت ش2.
135. همان, ص217.
136. همان, ص198, ذیل ش4.
137. همان, ص196, س5.
138. همان, ص154, س6 ـ7.
139. همان, ص164, س3ـ6.
140. ر.ک: ابن شهرآشوب مازندرانى, مناقب آل ابى طالب, ج4, تحقیق یوسف بقاعى, چاپ دوم, بیروت, دارالاضواء, 1412هـ.ق, ص114.
141. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص163, س8 ـ10.
142. همان, ص10, س9; ص279, س15 و….
143. همان, ص10, س18; ص309, س11 و….
144. همان, ص5, س10; ص31, س1 و….
145. همان, ص8, س9; ص175, س1 و….
146. همان, ص8, س16; ص193, س1 و….
147. همان, ص9, س10; ص226, س14 و….
148. همان, ص9, سطر پایانى; ص255, س15و….
149. همان, ص10, س4; ص274, س4و….
150. همان, ص10, س8; ص278, س14و….
151. همان, ص352, ردیف ش32 (در ترکیب (مثیرالأحزان)).
152. همان, ص15, سطر پایانى; ص17, س2; ص23, س7 و پانوشت ش2و….
153. همان, ص159, س2و6.
154. همان, ص102, س17 و21; ص103, س15و….
155. همان, ص44, س9; ص48, س8; ص110, س13و….
156. در تیتر (توضیح:). ر.ک: همان, ص11, س2 و ص327, س1 (دیگر تیترها چنین نیستند).
157. در عبارت (درگذشته است,). ر.ک: همان, ص19, س11 (باید به جاى ویرگول, نقطه به کار مى رفت).
158. در کلمه (الأثنین). ر.ک: همان, ص24, س8 (اولاً: جاى آن, پایین حرف الف و ثانیاً: همزه وصل است). گفتنى است, این نکته در تعبیر مشابه (همان, ص158, س6) رعایت شده است.
159. همان, ص13, س13 (پس از (شناخته اند)); ص14, س1 (پس از (مى برند)), س4 (پس از (چنان مى شود)) و س17 (پس از (بیان شده است)); ص16, س7 (پس از (غیر شیعه است)) و….
160. همان, ص13, س10 (باید گفته مى شد: (نشان داده شود)).
161. همان, س12 (باید گفته مى شد: (با خفّت)).
162. همان, ص16, س11 (باید گفته مى شد: (اصول و مواریث)).
163. همان, س14 (باید گفته مى شد: (و سرانجام)).
164. همان, ص41, سطر پایانى (باید گفته مى شد: (بر رسول خدا پیشى نمى گیرم)). البته, این نکته در مورد مشابه ـ همان, ص42, س4و5 ـ رعایت شده است.
165. همان, ص99, پانوشت ش1 (باید گفته مى شد: (پاکیزگى)).
166. همان, ص160, س6 ـ 8 (باید گفته مى شد: (تا مى توانستند… استخدام مى کردند و… مصادره مى نمودند)).
167. همان, ص16, س9 ((عاشورایند) درست است).
168. همان, س10 ((غیر مستندند) درست است).
169. همان, ص22, س4 ((متفق اند) درست ).
170. همان, ص25, س16 ((موثق اند) درست است).
171. همان, ص73, س11 ((من اند) درست است).
172. همان ((بهشت اند) درست است).
173. همان, ص136, س2 ((یارى ام) درست است).
174. همان, ص21, س8.
175. همان, ص24, س11 (در تعبیر (همراه با)).
176. همان, ص32, س2; ص33, س1 و… (در تعبیر (به پیش)).
177. همان, ص18, س1, ردیف ش4 (در تعبیر (یحیاى غامدى). گفتنى است, این نکته در مورد مشابه ـ همان, ص20, سطر پایانى, ردیف ش22 ـ رعایت شده است) و ص233, پانوشت ش1 (در تعبیر (موساى کاظم)).
178. همان, ص43, س15 (در تعبیر (اهداء کرد)).
179. مانند کلمه (پیشوایان) در: همان, ص35, سطر پایانى و ص26, س1.
180. ر.ک: همان, ص21, پانوشت ش6.
181. همان, ص21, س7ـ 8. در این مورد که در بر دارنده نقل قولى از نجاشى است, باید در نظر داشت, درعبارت نجاشى, حرف عطف واو وجود ندارد و به همین دلیل, باید تک تک این (الفاظ تعدیل) در گیومه هایى باز و بسته قرار مى گرفت و میان گیومه ها, حرف عطف واو مى آمد.
182. براى نمونه در: همان, ص18, پانوشت ش7, نام کوچک مرحوم محقق طباطبایى درج نشده است (برخلاف پانوشت ش5). همین طور در برخى پانوشت ها, تنها نام کتاب, درج و در برخى دیگر, نام نویسنده هم قید شده است (ر.ک: همان, ص17, پانوشت ش2 و ص18, پانوشت ش1).
183. براى نمونه, در تعبیر (بروایت شیخ صدوق) در پشت جلد کتاب مورد بحث. جالب آن که همین تعبیر در داخل جلد, با رعایت فصل, ضبط شده است!
184. همان, ص6, س7; ص73, س8 و….
185. همان, ص13, س14.
186. ر.ک: آقابزرگ تهرانى, الذریعه, ج20, بى چا, بیروت, دارالاضواء, بى تا, ص293.
187. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص18, س11.
188. همان, ص19, س3 و ص 21, س11 .
189. همان, ص19, س8 (پس از کلمه (کوفى)) .
190. همان, ص25, س18.
191. همان, ص187, س8. گفتنى است, همین کلمه در متن عربى ـ همان, ص186,س7 ـ درست ضبط شده است.
192. همان, ص350, ردیف ش20.
193. همان, ص7, س3 و ص132, سطر آغازین. از قضا, عبارت موجود در ص132, س2ـ4: (…بلغ عبیدالله بن زیاد الخبر… فأسرى إلیه الحر بن یزید… قال الحر: فلما خرجت من منزلی متوجهاً نحو الحسین…), مؤید همین پیش نهاد است.
194. همان, ص8, سطر پایانى و ص196, س5.
195. ر.ک: غلام حسین صدرى افشار, نسرین حکمى و نسترن حکمى, پیشین, ص172 و701.
196. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص9, س7 و ص221, س10.
197. همان, ص255, س15.
198. همان, ص246, س10.
199. همان, ص282, س1.
200. ر.ک: همین مقاله, ذیل تیتر (برخى کاستى ها و نارسایى ها), نکته ش4.
201. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص26, س3.
202.در پانوشت هاى پیشین, نمونه هایى از نارسایى هاى موجود در کار اعراب گذارى را یادآور شده ایم.
203. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص226, س14.
204. همان, ص217.
205. همان, ص235.
206. همان, ص240, س1.
207. همان, ص242, سطر پایانى.
208. همان, ص190.
209. همان, ص193, س11.
210. همان, ص281, س9.
211. همان, ص285.
212. همان, ص287, س1.
213. همان, ص306, س11.
214. همان, ص309, س1.
215. همان, س11.
216. همان, ص313, س9.
217. این کار به طور ناقص, در نام هاى موجود در ص7 و نیز در صفحات معادل آن ـ در داخل متن ـ انجام شده است.
218. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص7, س9 و ص144, س1.
219. همان, ص7, س17 و ص152, س1.
220. همان, ص349.
221. همان, ص350, س1.
222. همان, ص13, س1.
223. در این باره, ر.ک: ص18, پانوشت ش6 و….
224. در این باره, ر.ک: ص17, پانوشت ش1 و….
225. البته, در مواردى چند, نویسنده فاضل چنین نیز کرده است (ر.ک: همان, ص18, س9; ص19, س4 و…) و بهتر بود در موارد مشابه هم چنین مى کرد (ر.ک: همان, ص21, سطر پایانى).
226. همان, ص347.
227. همان, ص349.
228. همان, ص35, س11.
229. همان, ص36, س1 .
230. همان, ص11ـ12.
231. همان, ص41, س1.
232. همان, س10, 15و16.
233. همان, ص44, ذیل حدیث ش6.
234. همان, ص141, س1.
235. همان, ص142, س5.
236. ر.ک: شمس الدین ذهبى, تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام, مجلد حوادث و وفیات سال هاى 61 ـ80, تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى, چاپ اول, بیروت, دارالکتاب العربى, 1410هـ.ق, ص55 و ابن اثیر جزرى, الکامل فى التاریخ, ج4, بى چا, بیروت, دار صادر و دار بیروت, 1385هـ.ق, ص271.
237. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص152, س10.
238. همان, س13ـ14.
239. ر.ک: ابن اثیر جزرى, پیشین, ص68 و71.
240. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص123, س1.
241. همان, ص124, س1ـ3.
242. ر.ک: شیخ مفید, پیشین و ابن اثیر جزرى, پیشین, ص14.
243. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص207, س15.
244. همان, س16.
245. ر.ک: شیخ مفید, پیشین, ص122; محمدباقر مجلسى, بحارالانوار, ج45, چاپ دوم, بیروت, مؤسسة الوفاء, 1403هـ.ق, ص143 و….
246. محمد صحتى سردرودى, پیشین, ص208, س10.
247. همان, ص216, س5.
248. همان, ص158, س9.
249. این نکته, از دقت و تأمل جناب آقاى حجت الله زمانى نیز به دور نمانده است (ر.ک: آینه پژوهش, پیشین).
250. آینه پژوهش, همان.