آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن

 
مثنوى معنوى, به همان مایه که پر آوازه و مشهور است, ناشناخته و دیرآشنا نیز هست. این واقعیت را, مولانا خود نیز در طلیعه مثنوى, پیش بینى کرده است:
هرکسى از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من1

بیست وپنج هزار و اندى بیت و فاعلاتن, قفل هایى است که او به رازهاى سر به مُهرش, آویخته و کلام جهان گسترش به مثابه صندوقى است که اسرار بى نهایت او را در خود جاى داده است. او خود, براى شرح درد اشتیاقش, سینه اى شرحه شرحه از فراق, مى جست و به امید همنفسى, جفت بدحالان و خوشحالان مى شد. اما دریغا که چشم و گوشى را آن نور نبود و اسرار او چون جانى در میان تن, مستور ماند.
بیش از پنجاه هزار بیت از او باقى ماند, و این در حالى است که او خود را در حضور (شه و سلطانِ ازل) از (بیت و غزل) پیراسته و وارسته مى خواند. این مقدارى که از او به یادگار مانده و آسمان فرهنگ عرفانى ما را چون روز روشن ساخته, در قیاس با مقدارى که او تن زد و نگفت, شبنمى در برابر دریاست و ورقى پیش هفتاد من کاغذ.
گر بگویم شرح آن بى حد شود
مثنوى هفتاد من کاغذ شود
چه بسیارند کسانى که مثنوى, سال هاى سال, مطمح نظر و وجهه همت آنها بوده, اما در این ملک سلیمان, آنچه نصیب آنها شد, باد بود و دیگر هیچ. از اولین نوشته هایى که به نوعى مربوط به مثنوى و یا شخص مولانا مى شود, مانند (مناقب العارفینِ افلاکى) و (رساله فریدون سپهسالار) و (تذکره دولتشاه سمرقندى) و بافته هاى زین العابدین شیروانى, تا جدیدترین و مدرن ترین تحقیقات و مقالاتِ مولوى شناسان, راهى بسیار پیموده اند; اما براى نیل به چنان مقصودى, هنوز راه ناپیموده دراز است.
مثنوى, اثرى در خُورد صاحب اوست و همین واقعیت کافى است که دام ها را برچینیم و طمع به دام افکندنِ چنین سیمرغى را در سر نپرورانیم. در جلالت قدر و عظمت شأن این بزرگْ سرمایه عرفانى, همین بس که آفریننده معرفت آموز آن, یعنى جلال الدین بلخى, خود به آن, به دیده تحسین مى نگریست و آن را لایق مقام و شأن مرید محبوبش. حسام الدین چلپى مى دانست و هم او تشنگان بحر معنوى را به تفرّج در جزیره مثنوى فرا مى خواند
گر شدى عطشان بحر معنوى
فُرجه اى کن در جزیره ى مثنوى
فرجه کن چندانکه اندر هر نفس
مثنوى را معنوى بینى و بس

او از ساخته بى بدیل و تراوش فکرش که در شب هاى قونیه به محمل دفتر و سَبَق مى آمد, به دکانِ وحدت یاد مى کرد2 و سخن خود را در آن, همچون شیرى مى دید که از پستان جان کشیده مى شود و کشنده آن ناپدید است. ارواح را صیقل, اسرار را گنجینه, شش جهت را نور و حسام الدین را پیش کشى درخور بود و به بیان فرزندش, سلطان ولد:
نردبان آسمان است این کلام
هر که از این بر رود آید به بام
نه به بام چرخ کاین اخضر بوَد
بل به بامى کز فلک برتر بود
نام گردون را از او آید نوا
گردشش باشد همیشه ز آن هوا
و این در حالى است که سراینده مثنوى از تنگى عرصه اَفهام خلق, دریغاها مى خورد و به خوبى مى دانست که:
نکته ها چون تیغ پولادست تیز
گر ندارى تو سپر واپس گریز
پیش این الماس بى اِسپر میا
کز بریدن تیغ را نبْود حیا
زین سبب من تیغ را کردم غلاف
تا که کژخوانى نخواند برخلاف3

شش دفتر جاودانى مثنوى, سرزمین عشق و عرفان و دانش است و در آن از همه معارف آن روز بشرى معجونى خوشگوار ساخته شده است که به مذاقِ هر اهل دلى خوش مى آید. این کتاب, گو اینکه اولین مثنوى در تصوف و عرفان نبود و پیش از آن, گویندگان بنامى, چون عطار و سنایى, در بسط عقاید عارفانه خود, مثنوى هایى سروده بودند, ولى مولانا, در شعر عارفانه, پرچمى برافراخت و کاخى استوار برافراشت که (از باد و باران نیابد گزند) و در یک کلام مثنوى در رسایى مقصود و لطایف معنوى و باریکى اندیشه, گوى سبقت را از پیشینیان خود ربود و آیندگان را نیز از آوردن مثل, مأیوس ساخت.
در این گفتار, سعى بر آن است که چند اثر و نوشته که مطالعه آنها, براى کسانى که انس با مثنوى را پیشه خود ساخته اند, مفید مى باشد, به طور مختصر و مجمل, معرفى گردد; اگرچه تنها ذکر اسامى کتب و مقالات مربوط به این نادره کتاب عرفانى, صفحات بى شمارى را به خود اختصاص مى دهد, لیکن به مایه اى که در این مجال مى گنجد, به ذکر چند اثر و توضیحاتى مختصر, بسنده خواهد شد.
انتخاب این چند تحقیق و شرح, به معناى ترجیح آنها بر آثار مشابه, نیست, بلکه ویژگى هایى از قبیل شهرت, کارآمدى و یا قابل دسترس بودن, موجب گزینش آنها از میان دیگر آثار شده است; گو اینکه برخى از این کتاب ها, فى الواقع بر آثار مشابه خود, ترجیح نیز دارند.
نکته دیگر آنکه در این نوشتار, آنچه مقصود است, تنها معرفى و آشنا ساختن مخاطبین با کم و کیف چند کتاب و نوشته است, نه نقد و بررسى آنها. و چون تعداد آثارى که مثنوى را وجهه همت خود قرار داده اند, بسیار است, از عدد سطور معرفى هر کتاب کاسته ایم, تا بتوان از آثار بیشترى نام برد.
*
در میان آثار مثنوى شناسى, رقیمه هاى مرحوم استاد بدیع الزمان فروزانفر, از اصالت و صلابت زبانزدى برخوردارست, غیر از تصحیح و تدوین دیوان کبیر مولانا که به حق کارى سترگ و عظیم بود, فروزانفر با تألیف (احادیثِ مثنوى), (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى), (شرح مثنوى شریف در سه جلد), (رساله در تحقیق احوال و زندگانى مولانا جلال الدین مشهور به مولوى) و ده ها مقاله و سخنرانى, سهم عظیمى در معرفى و شرح افکار مولوى در عصر حاضر داشته است. خصیصه عمومى نوشته هاى مرحوم فروزانفر, استفاده از منابع اصیل و دست اول و تحقیقى بودن آنهاست. وى مانند دیگر محققان این چند دهه اخیر از قبیل مرحوم محمد قزوینى, بیش و پیش از آنکه ذوق و طبع خود را در امور تحقیقى دخالت دهد, دیده به منابع و مآخذ کهن دوخته بود. بى شک نویسنده آثارى چون احادیث مثنوى و شرح مثنوى شریف, نویسنده اى محقق و در نیل به اهداف علمى, سخت کوش است. وى در ابتداى دیباچه شرح مثنوى شریف, جلد اول, چنین مى نویسد: (بعد الحمد والصلاة: (نزدیک به چهل سال است که به توفیق خداى بزرگ و جذب و کشش باطن پر فروغ حضرت مولانا عَظَّم اللهُ اَسرارَهُ که معدن حقایق و سرچشمه فیاض معرفت است به مطالعه و تأمّل در مثنوى شریف اشتغال دارم. در این مدت بارها مثنوى را از آغاز تا پایان خوانده ام و شروح و حواشى آن کتاب آسمانى را در مطالعه گرفته ام.)4
اما کتاب مستطاب (احادیث مثنوى): این تحقیق مشتمل بر مواردى است که مولانا در مثنوى از احادیث استفاده کرده, با ذکر وجوهِ روایت و ارائه مأخذ آنها. روایات این کتاب از متون روایى, بدون واسطه, با حروف مُعرب و ذکر دقیق آدرس هر یک از آنهاست. و در پایان نیز فهرست هاى الفبایى احادیث و اعلام, مزید و مزیت شده است. این کتاب نخستین بار در سال 1334 شمسى به همت دانشگاه تهران چاپ شد و تا سال 1370, پنج بار به زیور طبع آراسته گردید. فروزانفر در این تحقیقِ به یاد ماندنى, 745 حدیث ذکر شده در دفتر اول تا ششم مثنوى را گردآورى کرده است. نسخه مورد ارجاع ایشان در این کتاب, چاپ علاءالدوله است. مطالعه مقدمه کتاب, ضمن اینکه خواننده را با شیوه کار و تحقیق نویسنده آشنا مى سازد, مطالب سودمندى راجع به تصوف و راه نفوذ حدیث و خبر در ادبیات فارسى, در اختیار او مى گذارد. در همین مقدمه است که مى خوانیم: (سبب تألیف این کتاب آن بود که نگارنده از آنگاه که مثنوى شریف را در مطالعه داشت به هر وقت که در تضاعیفِ آن به تعبیرى از قبیل (در حدیث آمد) و (گفت پیغمبر) یا (مصطفى فرمود) برمى خورد, مایل بود که اصل حدیث را بیرون از تصرفات شاعرانه و دستکارى هاى صنعت, به دست آورد و ناچار به حواشى و شروح که بر آنها اعتمادى داشت, مراجعه مى کرد و جوشش درون و طلب باطن را تسکین و آرامشى مى داد, تا اینکه به تدریج بر عده اى از شروح مثنوى و حاشیه عبداللطیف عباسى, موسوم به (لطایف معنوى) دست یافت و از مطالعه و مقایسه آنها متوجه شد که در بعضى موارد هریک متن خبر را به صورتى نقل کرده و یا آنکه جمله نقل شده را بعضى خبر و دسته اى مَثَل یا از کلمات بزرگان شمرده اند و در این میان عزم کرد و همت بست که فهرستى از مطالب مثنوى که متفرقاً در دفاتر ششگانه آمده است, ترتیب دهد و فراهم آورد, تا بحث در عقاید و افکار مولانا بر اساسى درست و پایه یى استوار میسر گردد و حل مشکلات مثنوى به طرزى بدیع صورت پذیرد.)5 بنابر توضیحات فروزانفر, کار مقدماتى این تدوین, 18ماه به طول انجامید اما براى تکمیل آن خود او مى نویسد: نگارنده… چون به تصحیح کتاب (فیه مافیه) مشغول شد, بار دیگر از آن جهت که بسیارى از احادیث مذکور در آن, با مثنوى مشترک است, به تتبع و تحقیق پرداخت و بسیارى از کتب حدیث را و از آن جمله صحیح بخارى و مسلم و نوادر الاصول و نیز حلیة الاولیا و قوت القلوب و احیاء العلوم و فتوحات مکیه (از کتب متصوفه) از ابتدا تا انتها خواند و براى بعضى آنها از قبیل حلیة الاولیاء و احیاءالعلوم و فتوحات, فهرست جداگانه آماده نمود و در نتیجه متوجه گردید که مولانا در بسیارى از موارد به مضمون یا لفظ خبرى نظر داشته و شارحان و حاشیه نویسان از این معنى غفلت ورزیده اند و از این رو به خوبى از عهده تفسیر و توجیه گفته استاد مطلع و متبحر که روایتِ حدیث, یکى از شعب اطلاعات وى بشمار مى رفت, برنیامده اند, بدین جهت محصول استنباط و تفحص خود را بر آن فهرست که از احادیث مثنوى گرد آورده بود, اضافه کرد که ثمره آن تدوین کتابى شد, مشتمل بر مواردى که مولانا در مثنوى از لفظ و معنى احادیث استفاده کرده یا بدانها اشارت گونه اى نموده است.)
(احادیث مثنوى) پس از طبع و انتشار, چنان مقبول افتاد که خود اینک در ردیف بهترین مآخذ و منابع مثنوى شناسى و در مواردى محل رجوع محققان براى بازیابى روایات و احادیث است. این کتاب از مصادیق روشن تأثیر حدیث بر نظم و ادب پارسى است و جاى دارد که در مراکز آموزش عالى به مثابه متن درسى و لازم, تدریس و تدرس گردد. کتاب به فهرست آیات, احادیث, اسماء رجال و نساء, اماکن و اسامى کتب, مزین است و تقریباً تمام لوازم تحقیق در آن مراعات شده است.
گفته شد که نسخه مورد ارجاع فروزانفر, چاپ علاءالدوله است و با توجه به اینکه, در حال حاضر, نسخه تصحیحى نیکلسون, مورد استفاده و اهتمام عمومى است, ضبط آدرس هاى این کتاب, مطابق چاپ نیکلسون یا قونیه ب لازم بود که به همت برخى از محققان, تحقق یافت.
*
(مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى) دومین یادگار مرحوم بدیع الزمان فروزانفر در قلمرو مثنوى شناسى است. در این تألیف که سال هاى بسیارى از عمر استاد را به خود مصروف داشته, مأخذ 251 حکایت و تمثیل به ترتیب و نظمى که در دفاتر مثنوى آمده, معرفى شده است. مرحوم استاد, در این تحقیق, تنها به ذکر آدرس مأخذ اکتفا نکرده است, بلکه تقریباً در تمامى موارد, اصل عربى یا فارسى حکایت را نیز نقل مى کند. و گاه, همان حکایت را از زبان دیگران, نیز ضمیمه مى کند, تا قدرت و نبوغ مولانا در نقل حکایات و استنباط معانى و لطایف, بیشتر روشن گردد. مؤلف از نکات تازه اى که در شرح دو جلدى نیکلسون بر مثنوى آمده, بعد از ترجمه شفاهى, توسط یکى از دوستانش, سود جسته است. نویسنده توانا و محققِ (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى) محرّک و باعث خود را در این راه چنین توصیف مى کند: (محرک و باعث دیگر بر این نوع از مطالعه آن بود که نگارنده, مولانا را در پرداختن قصص و استنباط مطالب و تقریر نتایج بر کلیه شعراى متصوف, ترجیح مى داد و هم اکنون بر این عقیده ثابت است و چون اعتقاد دارد که بناى مباحث ادبى را نیز بر پایه اسناد و ادله مناسب و درخور قبول باید نهاد, بدین جهت مطالعه در قصص مشترک که مولانا و سنایى و شیخ عطار, به نظم آورده اند, ضرورت داشت; زیرا علاوه بر آنکه در این نوع از کنجکاوى سبک و روش این استادان در بیان حکایات و طرز استفاده از آنها روشن مى شد, راهى به جهت مقایسه سبک هریک با دیگرى به دست مى آمد و داورى و فصل خصومت, آسان تر مى گردید, ولى این منظور چنان نبود که از مطالعه یک یا چند کتاب به حصول پیوندد.)6
از آنجا که مؤلف مى دانست بسیارى از مآخذ, ممکن است تنها از روى تصادف و گاه به طور نامرتب حاصل آید و این امر مستلزم حوصله و خواندن کتب گوناگون است و شتابزدگى و زود سیرى, قوى ترین مانع راه است, در تهیه کتب و مآخذ رنج ها مى کشد و به قول خود: این همه را به عشق مولانا بر خود آسان گرفت. تا پس از گذشت سالیان دراز و صرف نزدیک به بیست وپنج سال از عمر خود, به عنایت مولا و توجه مولانا, بسیارى از مآخذ و مبانى قصص و تمثیلات مثنوى را به دست آورد. از مطالب جالبى که ایشان در مقدمه کتاب مى آورد, بیان و شمردن نتایجى است که براى خواننده, بى گمان از مطالعه این کتاب حاصل مى شود. این نتایج که قهراً براى هر خواننده منصفى به حصول خواهد پیوست, به قلم استاد از این قرار است:
نخست. اعتقاد به احاطه و وسعت اطلاع مولانا در کتب و روایات اسلامى و حکایت و قصص که میانه مردم آن روزگار, شهرت داشته است.
دوم. قدرت تصرف او در موضوعات عادى و تطبیق آنها با مقاصد بلند و حکیمانه خویش.
سوم. فهم حکایات و قصص به سهولت و آسانى از آن جهت که در مثنوى غالباً با مطالب و قصص دیگر آمیخته مى شود و رشته سخن چندان به درازا مى کشد که ممکن است, اصل قصه از خاطر, سترده گردد, در صورتى که به وسیله این کتاب یک باره از مضمون آن اطلاع توان یافت.
چهارم. چون مولانا مانند اکثر متصوفه به صورت قصه و کیفیت استناد آن به شخص معین یا وقوع آن در زمان و مکان مشخص نظر ندارد و قصه و حکایت, قالب است از براى معانى و مطالب و از این رو شخص و زمان و مکان در نظر وى یکسان است, قسمتى از این حکایات در ذیل نام اشخاصى که حکایت بدان ها منسوب است, به دست نمى آید.7
مرحوم فروزانفر را, رساله اى است, موسوم به (رساله در تحقیقِ احوال و زندگانى مولانا جلال الدین محمد, مشهور به مولوى). شاید تفاوت عمده و ویژگى بارز این رقیمه, استنادها و بررسى هاى تحقیقى در اسناد مربوط به مولوى است. این اثر بیش و پیش از آنکه اجتهادى باشد, بررسى نصوص و گزاره هاى تاریخى است. نویسنده در این اثر به هیچ وجه تسلیم افسانه ها, روایات ضعیف, تعریف و توصیف هاى مریدانه و حتى تحقیق هاى ضعیف و ناروا, نشده است و جز در برابر اسناد و متون قابل اعتماد, گردن ننهاده است. متن این کتاب, نخستین بار, به سال 1315ش در 178 صفحه به نفقه وزارت فرهنگ, و همکارى انتشارات دانشگاه تهران چاپ شد. هیجده سال بعد در سال 1333, با تجدیدنظر مؤلف, همراه با اضافات و توضیحات و با فهرست هاى لازم به وسیله کتابخانه زوّار, تجدید طبع شد.
على رغم اینکه در سنوات بعد, آثار بى شمارى درباره مولانا و افکار و آراء او نوشته شده است, این اثر استاد هنوز در عین اجمال و اختصار, داراى اعتبار و اهمیت خاصى است. و در میان آثار مستند, کتابى نامدار و زبانزد مى باشد. این رساله, یک سرگذشت نامه است و به همین جهت نویسنده در پایان کتاب مى نویسد: (تمام شد جلد اول) و از توضیحى که در مقدمه کتاب مى آورد, روشن مى شود که قصد اولیه مؤلف, ادامه و تکمیل آن بوده است.
*
(مناقب العارفین) تألیف شمس الدین احمد افلاکى, یکى از قدیمى ترین و دلنشین ترین آثار کهن درباره مولوى است. این کتاب یکى از سه مأخذ مهم و متقدم در تحقیق احوال مولانا و سران سلسله مولویه است. افلاکى این کتاب را به اشارت و امر سومین جانشین مولوى, فریدون عارف چلبى, پسر بزرگ سلطان ولد, در سال 718, یعنى یک سال پیش از وفات عارف و 27سال پس از نظم (ولدنامه) و شش سال پس از سلطان ولد و چهل وپنج سال پس از درگشت مولوى و همزمان با تألیف رساله فریدون سپهسالار نگاشت. اما ظاهراً هریک از آن دو یعنى احمد افلاکى و فریدون سپهسالار, از کار یکدیگر بى خبر بودند و در مطاوى کتاب خود, هیچ اشاره اى به تألیف هم نکرده اند.
صاحب مناقب العارفین, که خود از صوفیان قرن هشتم به شمار مى آید, از تربیت یافتگان مکتب و محافل مولویه بود و در مجالس ایشان در ردیف مثنوى خوانان و مریدان سلطان ولد و پسرش عارف چلبى مى بود. منابع و مآخذ مهم نویسنده مناقب العارفین, غیر از معلوماتى که از (مثنوى ولدنامه) اخذ کرده بود, استماع اخبار و روایات از یاران و دوستان مولوى و شمس تبریزى است. خود نیز از اغلب سوانح و وقایع زندگى عصر خلافت حسام الدین و سلطان ولد و عارف چلبى باخبر بود و در بسیارى از مطالب کتابش, تنها راوى و صاحب خبر به شمار مى رود. جز اینکه در بعضى از سنوات تاریخى و چند مورد از نقل حوادث اشتباهاتى دارد. روش کار افلاکى در مناقب, همان شیوه مناقب نویسان پیش از اوست. از همین رو, کتاب او آمیخته با اغراق ها در کشف و کرامات و خوارق عادات است. اما به هر روى, اطلاعات مندرج در مطاوى کتاب, ارزنده و احیاناً تنها مطالب راهگشا در زمینه حیات مولاناست. مناقب العارفین به علت تقدم و نزدیکى عصر نویسنده به خلفاى مولانا و تحقیق زنده و شفاهى او, سرمایه همه تذکره ها و زندگینامه هایى است که بعد از وى, درباره مولوى نوشته اند.
افلاکى, کتاب خود را در ده فصل تنظیم کرده و شرح حال بهاءولد, برهان محقق, مولوى, شمس تبریزى, صلاح الدین زرکوب, حسام الدین چلبى, سلطان ولد و عارف چلبى را به شیوه وقایع نویسى, شرح داده است. مصحح چاپ اصلى کتاب, دانشمند ترک زبان, تحسین یازیجى, هر فصل را نیز در بندهاى جداگانه شماره گذارى کرده تا مراجعه به مطالب آسان تر باشد. البته ناشران ایرانى, مقدمه ترکى کتاب را که به قلم (یازیجى) است, حذف کرده اند و از این جهت, چاپ ایرانى این اثر, دچار نقص و کمبود است. ترجمه و انضمام این مقدمه محققانه, از کارهاى مفیدى است که در باب مولوى و مثنوى شناسى مى توان کرد.
مصحح و حاشیه نویس دیوان کبیر, مرحوم استاد فروزانفر, بسیارى از مطالب کتاب مناقب را, در ذیل ابیات غزلیات شمس آورده و از این طریق شأن صعود این ابیات را روشن ساخته است.
*
بعد از ذکر مناقب العارفین افلاکى, جاى دارد که سخنى از رساله فریدون سپهسالار, در میان آورد. این رساله از بسیارى جهات, خصوصاً از جهت قدمت و توجه محققین و مستشرقین به آن, مشابه مأخذ پیشین است. این کتاب که در مناقب صاحب مثنوى, نگاشته شده است, اولین بار با مقدمه و تصحیح وحواشى مرحوم سعید نفیسى, در تهران به چاپ رسید. در منابع قدیمى, از این اثر به رساله فریدون سپهسالار, یاد شده است و گاه با عنوان کلى (زندگینامه مولانا جلال الدین) نیز طبع شده است.
رساله سپهسالار, اولین کتاب منثور در باب مناقب مولوى و بعد از (ولدنامه) قدیمى ترین سندى است که از احوال و منقبت هاى مولانا, بحث مى کند و زمان تألیف آن, مقارن سال هاى تألیف (مناقب العارفین) افلاکى است; یعنى بین سال هاى 718 تا 729 هجرى قمرى. تطابق بسیارى از روایات این رساله با مندرجات مناقب العارفین, اعتماد محققین را به هر دو کتاب فزونى بخشیده و حکایت از صحت و واقعى بودنِ روایات مى کند. رساله سپهسالار, به زبان هاى ترکى و اروپایى ترجمه شده و در کشورهاى مختلف از جمله هند, به زیور طبع آراسته شده است. اما چاپ انتقادى و معتبر آن, همین تصحیح مرحوم نفیسى است. این رساله که در نسخه نفیسى, 156 صفحه را پر کرده, رساله اى مختصر و موجز مى باشد.
از شباهت هاى کار سپهسالار به اثر افلاکى, همان آمیختگى و اشتمال آن بر کرامات, خوارق عادات و اغراق گویى هاى مریدانه است. غیر از شرح احوال مولانا, سپهسالار, شرح وقایع زندگى پدر مولانا و چند تن دیگر از مصاحبان و منسوبان مولوى را نیز در کتاب آورده است. اما اینکه این رساله در اشتهار و مرجع واقع شدن, به پایه رقیب خود, یعنى مناقب العارفین نرسید, ظاهراً معلولِ اختصار و ایجاز مخل آن و بالا بودن درصد خرافات و افسانه در آن است. مثلاً در چاپ انتقادى دیوان کبیر به همت مرحوم بدیع الزمان فروزانفر, حتى یک مورد نیز به این رساله اشاره نشده است, اما جا به جا در پایین صفحات این چاپ ده جلدى, به نوشته هاى افلاکى استناد و استشهاد مى شود. جاى دارد که ناشران و دست اندرکاران امور نشر و طبع, یک بار دیگر متن انتقادى و تصحییح شده این اثر قدیمى و نزدیک به عصر مولانا را در اختیار مشتاقان مولانا و آثار منسوب به او, قرار دهند.
*
دیگر از کتب و آثار مربوط به مثنوى, کتاب (بانگ ناى) یا داستان هاى مثنوى معنوى, به انتخاب سید محمدعلى جمالزاده است. مرحوم استاد فروزانفر صاحب (مآخذ و قصص مثنوى) مقدمه کوتاه اما پر محتوایى بر این کتاب دارد. ویژگى بانگ ناى, در این است که مؤلف تمام قصص و تمثیلات مثنوى را از حکایت هاى تو در تو, جدا کرده و قسمت هاى پراکنده و دور از هم را در یک جا مجتمع ساخته و هر حکایت را یکجا و جداگانه, بدون گریزهاى طولانى مولوى, به ترتیب هر دفتر, آورده است. در این کتاب, جمعاً 314 حکایت و تمثیل با فهرست کامل آنها گرد آمده, که با این حساب, به 63 حکایت ذکر نشده در اثر فروزانفر, اشاره شده است. البته مرحوم فروزانفر, در صدد جمع آورى همه حکایات مثنوى نبود, بلکه تنها, براى نشان دادن مآخذ این حکایات, تلاش مى کرد. بنابراین 63 مورد ذکر نشده در کتاب فروزانفر, مواردى هستند که نویسنده, سند و مآخذ قابل ذکرى, براى آنها پیدا نکرده است. در مقدمه نیز نکته هاى بدیعى در باب قصه هاى مثنوى درج شده که مطالعه آن پیش از بررسى حکایات و قصص ضرورى است.
*
اجتماع تمامى حکایات ناب مثنوى در یک کتاب, بدون تعلیقات و تذییلات عرفانى, با حجم اندک, براى کسانى که در این باره مطالعه مى کنند, اثرى مغتنم است. قدیمى ترین اثرى که قصه هاى مثنوى را بدون دامنه هاى معنوى آن, منظور کرده, مرآت المثنوى, تألیف (تلمّذ حسین) است.
راجع به (مرآت المثنوى) بیش از این سخنى نداریم که مؤلف آن (قاضى تلمَّذ حسین فاضل هندى) است و مؤلف در این کتاب, مطالب مثنوى را بر حسب موضوع از هم جدا ساخته, حکایات و قصص و مطالب عرفانى و اخلاقى و ابیات متضمن آیات و احادیث و مدایح را هریک در فصلى مجزا آورده است. افزودنى است که این کتاب با مقدمه, فرهنگ لغات, فهرست هاى ابداعى و تنظیم بدیعى که دارد, نسبت به محیط و زمان مؤلف, بسیار نو و ابتکارى محسوب مى شود.
*
یکى از منابع فکرى و مآخذ مثنوى معنوى, سخنان و مقالات شمس تبریزى است. کتاب مقالات شمس8, مانند کتاب هایى که به (معارف) شهرت پیدا کرده, مانند (معارف بهاء ولد), (معارف برهان ترمذى) و (معارف سلطان ولد), مجموعه گفتارهایى است که از شمس تبریزى, ثبت شده است. این سخنان در مجالس یا دیدارهاى خصوصى شمس با معدودى از یاران و محرمان شمس است که به وسیله مریدان و دوستان شمس تبریزى, نگاشته و نگهدارى شده است. پراکنده بودن مطالب این اثر, امرى طبیعى مى نماید, زیرا صاحب آنها, یعنى پیر و مراد محبوب مولوى, شمس تبریزى, آنها را ننوشته و به کاغذ نیاورده است, بلکه همانطور که گفته آمد, این مقالات مجموعه چند دسته از یادداشت هاى اطرافیان اوست. این مقالات, از سایر کتب مشابه, خواندنى تر و پر رمز و رازتر است و در حل معضلات مثنوى معنوى, بسیار راهگشاست, زیرا حجم عظیمى از حکایات و لطایف مثنوى, ریشه در همین مجموعه دارد. نمونه را, مى توان به روایت موجز و کامل حکایت (دِزِهُشْ رُبا) که در آخر مثنوى ناتمام مانده, در مقالات شمس, اشاره کرد. از کتاب (مقالات شمس) چند روایت با اختلاف حجم و مقدار در دست است. یکى از آنها که مختصرتر است, با مقدمه و تصحیح احمد خوشنویسِ عماد, در سال 1349ش منتشر شد. چند نسخه خطى دیگر از مقالات شمس, شناسایى شده که آنها نیز با هم تفاوت هایى دارد. آنچه اصیل تر و قابل اعتمادتر مى نماید, مندرجاتش کمتر و پیراسته از اضافات الحاقى است.
تأثیر شگرف شمس تبریزى بر حالات و افکار مولانا, نیازى به توضیح و اشاره ندارد. مولوى, چنان به این عارف بى نشان, عشق ورزید که نام و نشان وى را از هر عارف صاحب اثرى, پر آوازه تر گردانید. اینک در هیچ گوشه اى از جهان نیست که نامى از مولوى و مثنوى به میان آید, مگر آنکه در پایان آن سخنان گفته شود: (آفرین بر شمس مُلاّ آفرین.9) از همین رو, مطالعه و تحقیق در هر نوشته و اثرى که از شمس تبریزى باقى مانده است, براى کسانى که مثنوى را به تحقیق نشسته اند, ضرورى و از اولیّات است. همچنان که بدون شمس, مولانایى, تحقق نمى یافت, بدون مطالعه در شخصیت و اقوال این صوفى پر رمز و راز, مثنوى و یا هر اثر به جا مانده از مولوى, مشروح نمى گردد. کتابِ مقالات شمس تبریزى, از این جهت بسیار حایز اهمیت و مغتنم مى باشد. وقتى, روحیات و انزواى افراطى شمس را به یاد مى آوریم, به ارزش بى بدیل این مجموعه از سخنان شمس, بیشتر واقف مى شویم. شمسى که مولانا, خود را در عشق او در آتش مى بیند و در فراق او شورها مى کند و غزلیات آبدارى مى سازد, بى تردید, از منابع و سرچشمه هاى مهم فکرى صاحب مثنوى خواهد بود. همچنین در این کتاب و در مطاوى آن, با نوعى از تصوف عاشقانه که منشأ افکار و اندیشه هاى مولوى است, آشنا مى شویم و دقیقاً مى توان, نقطه عطفِ تاریخى چرخش تصوف را نشان داد.
فتنه و آشوب و خونریزى مجو
بیش از این از شمس تبریزى مگو
*
پس از مقالات شمس, ذکر توضیحى کوتاه راجع به کتاب (معارف محقق ترمذى), بى مناسبت نخواهد بود. سید برهان الدین, محقق ترمذى, از شاگردان و مصاحبان با صفاى سلطان العلماء, پدر مولانا بود. پس از وفات بهاءولد, پدر مولانا, به قونیه آمد و در هدایت و ارشاد فرزند استاد خود, یعنى مولوى, به طریق تصوف, کوشید. کتاب معارف محقق, حاوى نکته هاى لطیف عرفانى از اسرار عبادات و تأویل آیات و رموز فقر و حقایق سلوک است و آنچه در این کتاب ضبط شده, عبارات کوتاه و کلمات قصار است. برخى از اشارات مثنوى, با مطالعه این اثر, روشن تر مى گردد. در مثنوى از برهان محقق با اکرام و تجلیل یاد شده است و این تکریم ها نشان مى دهد که مولانا پس از ملاقات با شمس و تا پایان عمر, خود را مدیون ارشادات و راهنمایى هاى وى مى داشته است. از جمله در دفتر دوم, مولوى مخاطب خود را به پختگى و پرهیز از تغیّر توصیه مى کند و برهان محقق را الگوى کسانى که در این صدد هستند, معرفى مى کند:
پخته گرد و از تغیّر دور شو
رو چو برهانِ محقق, نور شو
چون ز خود رستى همه برهان شدى
چونکه بنده نیست شد, سلطان شدى10
*
هر گفتار و نوشتارى که در آن سخن از آثار مثنوى پژوهانه برود, هرچند کوتاه و موجز باشد, بدون ذکر نوشته ها و تحقیقات استاد محقق و دانشمند دقیق النظر, مرحوم جلال الدین همایى, ناقص خواهد بود.
(مولوى نامه) یا (مولوى چه مى گوید11) نام دو جلد از مصنفات مرحوم همایى در باب مولوى و اثر بى نظیر او, مثنوى است. این دو جلد, حاوى نکات بسیار ارزنده و راهگشایى است که خواننده مثنوى را با اصول افکار و اساس اندیشه هاى مولانا, آشنا مى سازد. غیر از پیش گفتار و خاتمه کتاب که از احوال و سوانح زندگى مولوى بحث مى کند, کتاب مشتمل بر چهار مقالت است. مقالت نخست در عقاید و افکار مولوى در آداب و رسوم اخلاقى و اجتماعى است. مقالت دوم در عقاید و افکار مولوى در معتقداتِ مذهبى و مسائل شرعى, تنظیم شده, مقالت سوم به عقاید و افکار کلامى و فلسفى مولوى اختصاص دارد و مقالت چهارم نیز در عقاید و منویات مولوى در باب مسائل عرفانى بحث مى کند. مولوى نامه, مانند همه آثار استاد, غیر از مطالب اصلى و مهم, بعضاً فواید و نکات جالبى را نیز دربر دارد. استاد, گاه در پاورقى ها و گاه در ضمن مطالب اصلى, برخى مسائل تفسیرى, کلامى, فلسفى, ادبى و حتى اطلاعات مربوط به نجوم و هیأت را نیز مى آورد.
مرحوم همایى به سائقه ذوق و تبحرى که در اکثر علوم اسلامى, فراهم ساخته بود, گره هاى بسیارى از مشکلات مثنوى را گشوده است. صاحب (مولوى نامه) براى آنکه خواننده خود را با مفاهیم بلند و حکیمانه مثنوى آشنا سازد, از همه تبحرهاى خود در علوم و فنون مختلف سود جسته و پرداختِ همه جانبه نویسنده به مطالب, کتاب را براى همه اقشار و طبقات, مفید مى سازد. استاد, حتى نسبت به (نسخه بدل ها) نیز ساکت نمانده و گه گاه بحثى تحقیقى و یا ذوقى در اختیار نسخه اى و ترجیح آن بر سایر نسخ, ارائه مى دهند.
مثلاً رأى و اختیار استاد در اختلافى که روى کلمه (گَنده) یا (گُنده) در بیت زیر است, بسیار مستدلانه و مطابق ذوق و تحقیق است.
عقل اول راند بر عقل دوم
ماهى از سر گَنده گردد, نى ز دم
ایشان, ضبط (گَنده) را مى پسندند و چند دلیل نیز اقامه مى کنند.12
شنیدنى است حدیث رنج مؤلف, در سال هاى تألیف این کتاب:
(حدیث رنجى که در این تألیف, کشیده شد و سرمایه اى که از عمر و وقت و اندوخته پژوهش ها و بررسى هاى متمادى, که در این بناى تازه بنیاد, به خرج رفت, جز بر سبّاحان این بحر و آشنا آموختگانِ دریازده, قصه در گوش کردن, افسانه گفتن, کوران را فن مناظر و مرایا آموختن است; کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها.)13
همچنین همایى, حوزه و قلمرو تحقیقات خود را در این تألیف, این گونه بیان مى کند: (علاوه مى کنم که قصد من استقصاء و استقراى تام نبوده است; چرا که فواید, نکات و دقایق علمى و ادبى و فلسفى و عرفانى که در مثنوى شریف درج شده, به عقیده من, نامحدود و نامحصور است; خاصه با این نظر و دید که اکثر گفته هاى او شبیه مصحفِ کریم, داراى هفت بطن است; و اگر درصدد جمع آورى همه آن فواید و رشحات فکرى بودم که از طبع فیاض مولانا که به دریاى فیض ابدیت پیوسته بود, بیرون جوشیده و بر سراسر اوراق آن دفتر آسمانى, ریخته و پاشیده است, مثنوى هفتاد من کاغذ مى شد. این است که در هر چهار باب کتاب به امّهات و ارکان عمده مطالب, اکتفا کرده ام و بالجمله, همین قدر است که راهى را براى پژوهندگان بعد هموار ساخته و کلیدى براى گنجینه اسرار مثنوى, به دست طالبان و مستعدان این حدیث داده ام تا دنباله کار ما گیرند و آن را تکمیل کنند. به شرط این که رنج پیش قدمان را ضایع نگذارند و ما را به دعاى خیر یاد فرمایند.)14
خلاصه آنکه فواید و اطلاعات نابى که نویسنده در این اثر, سخاوتمندانه در اختیار مى گذارد و آنها را از زندان ذهن خود به فراخناى کتاب و نشر مى کشاند, بسیار مغتنم است و مطالعه مکرر آنها براى کسانى که انس با مثنوى را از دست نداده اند و در جستجوى آثار خواندنى و مفید هستند, از ضروریات است.
گفتنى است که اکثر مطالب (مولوى نامه) به کار همه آثار عرفانى مى آید; یعنى مطالعه این دو جلد اثر پر محتوا, نه تنها خواننده را با کتاب مولوى آشنا مى سازد, بلکه مى تواند مقدمه اى باشد براى همه آثار عرفانى و مشابه مثنوى, از قبیل منطق الطیر, حدیقه الحقیقه و دیوان حافظ.
*
یکى دیگر از آثار استاد جلال الدین همایى در زمینه مثنوى کتابى است با عنوان (تفسیر داستان قلعه ذات الصور, یا دژ هوش ربا از مثنوى).15 این کتاب که براى دانشجویان تألیف شده, متن داستان قلعه ذات الصور را از دفتر ششم نقل مى کند و در ذیل صفحات, به شرح و تفسیر ابیات مى پردازد. مقدمه کتاب, معلوماتى درباره مثنوى و سرگذشت و حالات و افکار مولوى به دست مى دهد که شنیدن آنها از زبان قلم همایى اهمیتى خاص دارد. تفسیر داستان قلعه دز هوش ربا, از سرمشق هاى آماده سازى کتب درسى براى متون ادبى است. همچنین استاد در این تألیف, بهترین شیوه را براى تفسیر مثنوى, که همان (تفسیر داستانى) است, برگزیده اند. تفسیر داستانى, براى آشنا کردن اقشار مختلف, محصلین و دانشجویان, نسبت به شرح هاى دوره اى و یا موضوعى, رجحان دارد. در این شیوه که باید استاد را از بنیان گزاران آن دانست, یک داستان از مثنوى به همان شکل که مولانا پرداخت نموده, به شرح و بررسى گذاشته مى شود. نظیر این کار را مرحوم همایى, درباره یکى دیگر از داستان هاى مثنوى انجام داده است. حکایت نخجیران و شیر که از اولین داستان هاى دفتر اول است, در تصنیفى جداگانه مورد شرح و تفسیر استاد قرار مى گیرد. از مزایاى این اثر, شرح مختصر زندگانى علمى استاد به قلم خود اوست. در مقدمه نیز, مطالب مهمى که ترسیم کننده جهان بینى خاص مولاناست, در غالب عنوان هاى فرعى, طرح مى شود. در همین مقدمه است که مرحوم همایى دیدگاه هاى خاص خود درباره نظام آموزشى, معایب و پیشنهادهاى خود را, به قلم مى آورد.
*
نمى شو از آثارى که به نحوى مربوط به مولوى مى شود سخن گفت و نامى از استاد محقق و نویسنده پژوهشگر مرحوم دکتر عبدالحسین زرین کوب به میان نیاورد. استاد با نگارش آثارى چون: پله پله تا ملاقات خدا, سرّ نى, بحر در کوزه و اختصاص بخش هاى متنابهى از کتاب هاى جستجو در تصوف ایران و نقش بر آب, به مولانا و کتاب مثنوى, نشان داده اند که در این میدان فراخ, سخن هاى بسیار براى گفتن دارند و قادر به حلّ عقده هاى ناگشوده هستند. دکتر زرین کوب که خود از اخلاف صلاح الدین زرکوب, یار و محبوب مولانا پس از فراق شمس, مى باشند, تحقیقات بلندى در باب مثنوى و صاحب آن, به اهل کتاب عرضه کرده اند. بحر در کوزه, با عنوان فرعیِ (نقد و بررسى و تفسیر قصه ها و تمثیلات مثنوى, در کنار (سرّ نى) همراه با (پله پله تا ملاقات خدا) و ده ها مقاله و رساله دیگر, نویسنده خود را در ردیف بزرگ ترین مثنوى شناسان معاصر, یعنى در کنار همایى و فروزانفر نشانده اند.
فرصت و مجال آن نیست که از تمام آثار استاد, سخنى به میان آوریم, نمونه را, چند جمله اى راجع به (سرّ نى) گفته مى شود و تفصیل این بررسى ها را به مقام و مجالى دیگر مى سپاریم. (سرّ نى) با عنوان فرعى (نقد و شرح تحلیلى و تطبیقى مثنوى) اولین بار در سال 1368 در 2جلد به چاپ رسید. مؤلف در کتاب (بحر در کوزه) به نقد و تفسیر قصه هاى مثنوى و مقولات مربوط به روایت داستان ها پرداخته و در (سرّ نى) حالات و افکار و عقاید و روش مولوى و منسوبان و زبان و خصوصیات ادبى و اخلاقى مندرجات مثنوى را به تفسیر و تحلیل مى نشیند و در هر مورد دیدگاه مولوى را با نظر دیگر عارفان و صوفیان نامى به مقایسه و مزایده مى گذارد. وى با تیزبینى هاى خاص خود و روش کاملاً علمى و کلاسیک بر مبهمات و متشابهات مثنوى, روشنایى تازه اى مى افکند و از آنجا که شیوه نگرش و روش پژوهش انتقادى مؤلف با شرح نویسان دیگر, از بن متفاوت است, نکات تازه و بى سابقه اى در این بررسى, نصیب خواننده مى شود.
شروح مثنوى
از قدیمى ترین شروح این کتاب آسمانى, منظومه کوتاه و نغز جامى به نام (نى نامه) است. در این شرح منظوم ابیات آغازین دفتر اول به ذائقه عرفاى وحدت وجودى, مورد توجه جامى قرار گرفته است.
*
(جواهر الاسرار و زواهر الانوار) نیز از شرح هاى قدیمى مثنوى, به شمار مى آید. کمال الدین حسین خوارزمى که خود از عرفاى قرن نهم, مى باشد. نویسنده این شرح چهار جلدى, تا آخر دفتر سوم مثنوى پیش رفته و در دفتر نخست شرح حالى از مولوى و اصطلاحات صوفیان و قسمتى از اصول و مبانى تصوف را بیان مى کند.
*
بعد از آنکه نیکلسون ادیب زبان شناس انگلیسى شش دفتر متن فارسى مثنوى را با تصحیح انتقادى خود در سه جلد و ترجمه انگلیسى آن را در سه جلد, منتشر کرد, دو مجلد دیگر را به تعلیقات بر مثنوى اختصاص داد و شرح مشکلات مثنوى و ملاحظاتى که در جریان طبع و ترجمه به آن برخورده بود, در آن دو کتاب مى گنجاند. در این شرح دو جلدى, نویسنده نظرات تازه اى نیز درباره املاى کلمات و قرائت و روایت آنها اضافه مى کند.
*
سومین و تحقیقى ترین و آخرین اثر مرحوم استاد بدیع الزمان فروزانفر در حوزه مثنوى شناسى, شرح مثنوى شریف در سه جلد است. بى شک با تتبع و تخصصى که ایشان در آثار و افکار مولوى داشت و با صلاحیت علمى و ادبى او, این شرح عالمانه ترین شرح هاى مثنوى است و جاى بسى تأسف است که فروزانفر, تا پایان عمر به تکمیل این شرح شریف, مجال نیافت. نخستین بار شرح مثنوى شریف را مؤلف از سال 1346 شمسى تا 48شمسى, در چاپخانه دانشگاه تهران به طبع رساند. در این شرح, شماره ابیات مثنوى به نسخه نیکلسون, ارجاع داده شده, در حالى که مرجع مؤلف در دو کتاب سابق الدکر, یعنى: (احادیث مثنوى) و (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى), نسخه چاپ علاءالدوله بود.
این شرح با دیگر آثار مرحوم استاد, تفاوتى عمده دارد, زیرا استاد در این تحقیق, در مقام یک تحلیل گر و محقق و نظریه پرداز است. به خلاف احادیث و قصص مثنوى که جنبه غالب در آنها, تألیف و جمع آورى است. فروزانفر در این شرح ناتمام, از همه سرمایه هاى علمى خود, به منظور حل عقده هاى لفظى و معنوى ابیات سود جسته و انصافاً در بسیارى از موارد به خوانندگان مثنوى کمک شایانى کرده است. سرمایه عمده فروزانفر در غیر شرح مثنوى شریف, یعنى کتاب هایى که شرح آنها گذشت, حافظه قوى و قدرت دستیابى او به مآخذ و منابع است; اما در شرح سه جلدى اش بر مثنوى, همانطور که گفته آمد, او بیشتر یک نویسنده محقق و شارح معنى یاب است, تا مؤلف و گردآورنده.
مؤلف این شرح را بر روى حکایت هاى مثنوى, مبتنى ساخته, در هر قسمت نخست مأخذ و نقد و تحلیل داستان را بیان مى کند, سپس لغات و تعبیرات محتاج شرح را فهرست مى کند, سپس مطالب کلى و عرفانى حکایت را توضیح مى دهد. پس از این توضیحات مقدماتى, ابیات را به ترتیب نقل و لغات و تعبیرات را تفسیر مى کند و سپس حکایت دیگر را شروع و بررسى مى نماید. پایان بخشِ جزء سوم شرح شریف, قسمت هشتم و داستان اعرابى و خلیفه است.
(شرح مثنوى شریف) آخرین کار مرحوم فروزانفر درباره مثنوى است و از همین رو نهایى ترین و پخته ترین افکار استاد در آن منعکس شده است. مؤلف در این دوره از کار خود بر روى نامه آسمانى مثنوى, با بیت بیت مثنوى درگیر مى شود و پرده از اسرار سرپوشیده آنها مى گشاید و در این راه زحمات بسیارى را متحمل مى شود, خود وى در این باره چنین مى نویسد:
(براى آنکه از نظر و عقیده مولانا در هر مسأله, به نحو تفصیل, مطلع شوم و اصول افکار وى را به صورت منظم, به دست آورم, در صدد برآمدم که فهرستى براى مطالب مثنوى ترتیب دهم, علت این امر چنانکه بر خوانندگان محترم روشن است, این بود که مثنوى مانند دیگر کتب به ابواب و فصول قسمت نشده و از حیث نظم و ترتیب, اسلوبى مانند قرآن کریم دارد که معارف و اصول عقاید و قواعد فقه و احکام و نصایح, پشتاپشت در آن مذکور و مطابق حکمت الهى به هم آمیخته است و مانند کتاب آفرینش, نظمى به خود مخصوص دارد و تابع سنن و آیین هاى مصنفان و مؤلفان کتب عادى و معمولى نیست و از این رو, افکار فلسفى و اصول تصوف و مبانى علوم اسلامى در مثنوى, پراکنده و متفرق است و فى المثل ممکن است مطلبى به نحو اجمال در دفتر اول ذکر شود و تفصیل آن در دفتر دیگر و یا مواضع مختلف بیاید و تا آنگاه که نظر مولانا در همه موارد, پشت سر هم قرار نگیرد, بالطبع فهم آن مطلب از روى شمول و احاطه, میسر نمى شود.)
فروزانفر, حال خود را در ابتداى شرح و هنگامى که هنوز در صدد جمع آورى مقدمات شرح بود, به حال کسى تشبیه مى کند که از دریایى ژرف و بى کرانه و پهناور, به تناسب ابزار و وسایل خویش, چند جوى خُرد و باریک, جدا کند; زیرا احاطه کم نظیر مولانا, بر همه علوم و معارفى که در روزگار وى معمول بوده, مسلم است. صعوبت راه, آن گاه آشکارتر مى گردد که بدانیم مولوى به این علوم و معارف نیز تن نمى داد و به نیروى فکرت دوربین و پرده شکاف, از همه این علوم متداول, گذر کرده و تا مقدارى نه اندک, بسوى زمان حاضر پیش آمده و در بعضى مسائل آن سوتر هم رفته است.
مؤلف, تهیه یک فهرست مقدماتى از مطالب و عناوین موضوعى مثنوى را در آغاز کار, لازم مى شمارد و خود در اولین قدم با استفاده از نیم قرن مطالعه بر روى مثنوى و استمداد از آثارى چون لب لباب کاشفى و مرآت المثنوى تلمّذ حسین, اقدام به این امر ضرورى مى کند, اما کثرت مضامین و سرعت انتقال و حسن تعبیر و مهارت مولانا در پیوستن مطالب و معانى گوناگون, مانع از تهیه یک فهرست کامل از مطالب موضوعى در مثنوى مى شود و این درازى راه, حتى کسى چون فروزانفر را نیز از پاى درمى آورد, به گونه اى که خود چنین اعتراف مى کند:
(مى توان گفت که کثرت مضمون و سرعت انتقال و حسن تعبیر و مهارت مولانا در پیوستن معانى گوناگون به یکدیگر, سبب قوى و عامل نیرومندى است که اعجاب و حیرت خواننده را چنان برمى انگیزد که بى اختیار در پى گوینده حیرت انگیز مثنوى مى رود, به صورتى که مقصد را نمى شناسد و به جزئیات هم التفاتى نمى تواند بکند, مانند کسى که بر هواپیما یا مرکبى شتابنده و تیز رفتار سوار است که راه را مى پیماید و از مناظرى که بر آنها مى گذرد اطلاع کافى به دست نمى آورد. این نکته را بارها آزموده ام و بدین سبب هرکس را که خواهد, فهرستى کامل و تمام, از مطالب مثنوى مرتب سازد, در نقص و ناتمامى کار خود, معذور مى دارم.16)
مرحوم بدیع الزمان فروزانفر, در مقدمه شرح مثنوى شریف, از کتب و مقالاتى که در این شرح, از آنها بهره جسته, یاد مى کند و ضمن آنکه بیشترین تأثر مولانا را از ابوحامد محمد غزالى, متکلم بزرگ قرن پنجم و ششم مى داند, احیاءالعلوم را منبعى مهم در آراء و افکار مولوى ذکر مى کند.
(شرح مثنوى شریف) با قلم فروزانفر آغاز شد ولى به همت دکتر سید جعفر شهیدى پایان یافت. آنچه اثر خامه و تحقیقات جناب شهیدى است, شباهت بسیارى به محصول قلم و اندیشه فروزانفر دارد; اما باید اقرار داد که این شرح, به حُسنِ مطلع خود بیشتر مى بالد تا حُسنِ مقطع.
*
مثنوى, موضوع شروح دیگرى نیز در عصر ما شده است که به جهت پرهیز از اطاله کلام, از توضیح درباره آنها تن مى زنیم و همه آنچه را که بایسته و شایسته شرح مثنوى مى دانیم در معرفى و نقد شرح مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى مى آوریم. آنچه پس از این مى آید نگاهى بیرونى به شرحى نامبردار از شروح مثنوى است.
شرح اسرار17
مثنوى خوانان و آنانى که با این کتاب انس و گوشه خلوتى دارند مى دانند که جناب مولانا, در چند جاى مثنوى, از طاعنان و خُرده گیران بى خرد, شکوه سر داده و آنهایى را که به دور از عدل و انصاف, مثنوى را سخنى پست و بى مقدار شمرده اند, به باد ملامت مى گیرد. در اواسط دفتر سوم, پیش از آنى که قصه (مسجد مهمان کش) به مخلص خود نزدیک شود, دود گندى را که از اهل حسد برخاسته بود, به یاد مى آورد و ضمن نقل اراجیف آن گروه طاعن, پاسخى را نیز گوشزد مى کند.
پیش از آن کین قصه تا مخلص رسد
دود گندى آمد از اهل حسد
من نمى رنجم از آن, لیک این لگد
خاطر ساده دلى را پى کند18

خربطى ناگاه از خرخانه اى
سر برون آورد چون طعانه اى
کین سخن پست است یعنى مثنوى
قصه پیغمبرست و پیروى
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن سو سمند
از مقامات تبتل تا فنا19
پایه پایه تا ملاقات خدا

از دفاع هشیارانه صاحب مثنوى که بگذریم, یک پاسخ منطقى و در حین حال ظریف نیز تاریخ به این گروه از طاعنان مى دهد: توجه حکیمان عارف مشرب و عارفان حکمت دانى چون حکیم بزرگوار سبزوار, حاج ملاهادى سبزوارى, پاسخى محکم به تمام آنانى است که در طول تاریخ, مثنوى را متهم به تهى بودن از اسرار بلند الهى و خالى بودن از رموز و مقامات عرفانى مى کردند.
بى مجامله باید گفت, توجه و عنایت حکیمى چون حاج ملاهادى سبزوارى(ره), متأله بزرگ قرن سیزدهم, به کتاب مثنوى, گویاى مشحون بودن آن کتاب از حکمت و عرفان است. طبیعى است که نظر بزرگانى مانند وى را, جز نوادر کتب معرفتى به خود معطوف نسازد, فضلاً از اینکه مقدارى از دوران عمر شریف خود را به خواندن و شرح آن مصروف سازد و فضلاً از اینکه کتاب مهم خود یعنى اسرارالحکم را مزین به حدود دویست بیت از آن کند و فضلاً از اینکه در انتهاى تنها زندگى نامه اى که به قلم مبارک خود مى نویسد, از باب (ختامه المسک) بیتى دلنشین و مشهور از مثنوى بیاورد:
دیده مى خواهم سبب سوراخ کن
تا سبب را برکنم از بیخ و بن

حضور رندانه دردانه هاى مثنوى در جاى جاى آثار فارسى حکیم, نماى حکیمانه کتاب هاى او را به قلبى عارفانه, محکم و مطمئن مى سازد.
حکیم و مثنوى, دو معناى (معطوف) به هم به معناى واقعى کلمه هستند, اما اینکه آن کتاب مستطاب در زندگى حکیمانه و علمى مرحوم حاجى(ره) چه جایگاهى دارد, در بادى امر همه ما را به یاد شرح آن بزرگوار بر کتاب آن بزرگ مى اندازد. شرح و یا به تعبیر فنى تر حاشیه جناب حاجى(ره) بر شش دفتر مثنوى از برجسته ترین شروح و تعلیقه هایى است که تاکنون مثنوى را وجهه همت خود قرار داده اند.
در این مختصر, اگرچه بناى توصیف و تشریح تمام امتیازات و خصوصیات آن شرح ذى قیمت بر سایر شروح و حواشى نیست, اما از این دریاى گوهرخیز, باید به قدر تشنگى آبى چشید تا بر حرمان عجز از کشیدن تمام آب دریا, افزوده نگردد.
تذکار این نکته که رابطه مرحوم حاجى با آثار مولانا خصوصاً مثنوى منحصر در شرح آن بزرگوار نیست, ضرورت دارد. همان طور که بر آن اشارت شد, تنها در اثر ماندگارى چون (اسرار الحکم) که به اقتضاى متد و طبیعت مباحث, نباید چندان از شعر و شاعرى در آن استفاده شود, مع الوصف مشحون از (فاعلاتن هاى مثنوى) است, و این به خودى خود صرافت طبع و علقه قلبى و حضور ذهن صاحب اسرار را آفتابى مى کند.
با این وجود شرح آن حکیم بر مثنوى معنوى, آئینه تمام نماى علاقه و ارادت هاى قلبى حاج ملاهادى(ره) به گفته هاى بزرگان اهل معرفت خصوصاً مولوى است, لذا آنچه در این وجیزه گفته مى شود, تماماً با توجه به مرقومات حاجى در شرحش بر مثنوى است.
نگارنده نوشتار خود را به سه بخش نسبتاً از هم جدا تقسیم کرده است و در هر بخش سعى بر شناساندن شرح حاجى شده است.
الف. شرح یا متن. در این بخش به اثبات و رفع ابهام از شرح بودن این اثر توجه مى شود و قول آن عده اى که شرح مذکور را بیشتر متن مستقلى مى دانند تا شرحِ متنى دیگر, بررسى مى شود.
ب. شرح با متن. در این قسمت به پاره اى از خصوصیات شرح و سلیقه هاى شارح اشاره خواهد شد.
ج. شرح بى متن. به مناسبت بحث از شرح جناب حاجى(ره), در این قسمت نگارنده عقیده شخصى خود را راجع به یک شرح ایده ال بر مثنوى که نسبتاً مکفى و مقنع باشد, بیان مى کند. مع الاسف تاکنون شرحى که نیازهاى خوانندگان مثنوى را از هر جهت در نظر داشته باشد, پا به عرصه وجود نگذاشته است. شاید چنین شرحى با آن خصوصیات, غیر مقدور هم باشد, ولیکن این نباید مانع از بحث راجع به یک شرح کامل و پاسخگو باشد. چون این بخش از مقاله چندان به مرحوم حاجى(ره) و رابطه او با مثنوى, در ارتباط نیست, لذا راقم سطور, از سعى بر نهایت اختصار و اقتصار در این بخش که مقتضاى موضوع هم هست, غفلت نکرده است.
شرح یا متن؟
معروف است که بعضى از شروح مثنوى, بیشتر متن اند تا شرح. به عبارت دیگر در این گونه شروح, شارح به میزان زیادى در صدد ترسیم نظریات و نقطه نظرهاى خود مى باشد تا تشریح و موشکافى ابیات متن. هرچند مادامى که این عقیده به مثال و مصداق آراسته نشود, به خودى خود قابل انکار یا اصرار نیست, اما جاى تردید نیست که بسیارى از شروح که در تاریخ فرهنگ اسلامى شناخته شده اند, ارزش یک متن را جهت تدریس و تدرس دارند و بعضاً شرحى, چنان جا و موقعیتى میان متون و کتب علمى پیدا مى کند که متنِ مشروح در مقابل شرحِ خود, رنگ باخته و تسلیم ارزش هاى شرح مى شود. مصداق و مثالى که کم و بیش مى تواند گویاى مراد نگارنده باشد, شرح جناب شیخ رضى بر (کافیه) ابن حاجب است.
بر مدققین و محققین در ادبیات عرب پوشیده نیست که متن اصلى کافیه در مقیاس شرح جناب شیخ رضى(ره) مانند خاک انباشته اى است در مقابل قله اى بلند و با صلابت, اما اینکه رابطه شرح مرحوم حاجى با متن خود, یعنى مثنوى معنوى همین رابطه باشد یا نه, چند مطلب را به خاطر مى آورد.
اولاً عظمت و گویایى مثنوى نه در مقابل شروح خود رنگ باخته است و نه ظهور و شهرت کتاب هایى که بعد از مثنوى تألیف شدند, ذره اى از ارزش این دریاى عظیم معنوى کاست, بلکه شش دفتر عشق او همچنان بر تارک ادبیات عرفانى و آثار منظوم فارسى مى درخشد. از قضا ساخت و پرداخت هرگونه شرح و متنى که به نوعى با مثنوى ارتباط داشت, از ارتباط هاى وزنى گرفته تا عنایت هاى معنوى, موقعیت ویژه مثنوى را بیش از پیش نمایان و انگشت نما کرد.
از طرفى, نباید انکار کرد که پاره اى از شروح مثنوى, بیشتر و پیشتر شرح و تفصیل آراى شارحین خود هستند, تا توضیح آراء و نظریات ماتِن. این وضعیت مع الاسف در بعضى از کلاس هاى درس مثنوى نیز تکرار مى شود, لذا باید سخن صاحب مثنوى را که خود هشیارانه در ابتدایى ترین ابیات نى نامه مى آورد, ترنم کرد که:
هرکسى از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من

احتیاجى هم ظاهراً به آوردن نمونه نیست; چه, در این آشفته بازار با تمام آشفتگى اش, کمتر ضمیرى است که دامن مرجع خود را نگیرد.
اما اینکه شرح یا تعلیقه حکیم بزرگوار خطه خراسان بر مثنوى, نیز از همین مقوله است یا نه, نیازمند توضیحى کوتاه است تا ارزش کار جناب حاجى تا حدودى مکشوف گردد.
کسانى که مرورى حتى سطحى و گذرا بر شرح مذکور کرده باشند, شاهد دغدغه و تعهد مؤلف نسبت به کشف و حل مشکلات مثنوى هستند. در این سیر سعى حاجى بسیار گسترده است. از آوردن کلمات مترادف براى مأنوس کردن الفاظ گرفته تا آوردن ابیات مناسب, تا بحث از نسخه بدل هاى مثنوى و خلاصه تا برملا کردن حاق مطالب فلسفى جهت نمایاندن عمق بعضى ابیات, منطقه جولان و فعالیت قلمى حاجى در شرحش مى باشد. مرحوم حاجى سبزوارى در شرح خود با سعى فراوان و هزار لطائف الحیل, مصمم به آسان کردن و قابل فهم و درک نمودن ابیات مشکله مثنوى است.
مسلماً کسى که گردن مثنوى را بسته و بسویى مى کشاند که خود دانسته است, هیچ گاه چنین دغدغه و احساس تعهدى در قلم او مشهود نخواهد بود.
در این شرح, بعضاً پاى ابحاث و جملاتى براى توضیح ابیات باز مى شود که کاملاً از مقوله فکر و عرفان و حکمت خارج اند و تنها خاصیت آنها گشودن گره هاى لفظى از متن مى باشد.
اما از این حقیقت هم نباید گذشت که مرحوم اسرار گاهى بیش از حوصله خوانندگان معمولى مثنوى, در عمق و ژرفاى ابیات غور مى کند. این گونه غور کردن هاى بعضاً بعید, گرچه فى حد نفسه درخور هر متن حکیمانه اى است, اما به جنبه شرح بودن مطلب لطمه مى زند; زیرا هر شارحى باید پیش از آنکه مجذوب معانى و حکمت هاى نهفته در متن شود, نظر و همت خود را به عقده گشایى از سلسله ابیات معطوف سازد. این روند کذایى موجب مى شود که گاهى رابطه مثنوى با شروحش رابطه محسوس و معقول شود, یعنى آنچه در مثنوى حس مى شود, در شرحش پیچیده و محتاج به مقدمات طولانى است.
نوشته مرحوم حاجى, گرچه به (شرح مثنوى) شهرت پیدا کرد, هویت تعلیقه و حاشیه دارد, لذا نباید انتظار شرح و توضیح فرد فرد آن بیست وشش هزار بیت را داشت; اما نوع خوانندگان مثنوى, خصوصاً آنهایى که شرح و حواشى را وسیله مناسبى براى نزدیک شدن بیشتر به مثنوى مى دانند, از بى تفصیل و توضیح گذاشتن بعضى ابیات متعجب مى شوند, همانطور که توضیح و تفصیل بعضى دیگر را خارج از ضرورت و نیاز قلمداد مى کنند. مثلاً مثنوى خوان, بعد از فراغ از دفتر اول, هنگامى که اولین بیت دفتر دوم را مى خواند,
مدتى این مثنوى تأخیر شد
مهلتى بایست تا خون شیر شد

مى خواهد به علت این تأخیر احیاناً از منظر تاریخى و حیات مادى و معنوى مولانا, آگاه شود و از این مهلتى که بایست تا خون شیر شود, تحلیلى داشته باشد, مع الوصف شرح و ریشه یابى چنین مواضعى از مثنوى در افاضات حکیم سبزوار, جایى ندارد, و شاید علت این گونه خلأها آن است که چنین مباحثى در هیچ فصل و یا بابى از کتب حکمت و عرفان نمى گنجند.
پایان سخن در این بخش از گفتار, آن است که کار مرحوم حاجى بر روى مثنوى, به عنوان یک شرح, کارى در خورد توجه و پاسخگوى اقشار خاصى از خوانندگان مثنوى و مأنوسین با آن کتاب مى باشد.
شرح با متن
حکیم و متأله بزرگ عالم اسلام, حاج ملاهادى سبزوارى, هنگامى به سراغ مثنوى, بزرگ ترین متن منظوم عرفانى مى رود که بیش از هفتاد سال از عمر شریف و با برکتش مى گذشت. اهمیت این موضوع وقتى آشکار مى شود که بدانیم صاحب همین قلم, اثر ماندگار و بزرگ ترین یادگار خود, یعنى منظومه را در سن بیست وهشت سالگى تألیف کرده است. مورد توجه قرار دادن مثنوى در پخته ترین دوران زندگى, بسیار با اهمیت و در عین حال مقتضاى (حال پخته درنیابد هیچ خام) است.
درباره استفاده مؤلف از سایر شروح, هرچند عده اى را اصرار بر انکار است, اما باید گفت, حداقل, یک شرح که همان شرح جناب ملاجامى بر پاره اى از مثنوى است, در اختیار و مورد استفاده مرحوم حاجى بوده است; چنان که خود نیز در پایین صفحه هفت, ضمن تصریح به شرح مذکور, 15بیت از شرح جامى بر ابیات اولى مثنوى را به طور کامل ذکر و از این طریق همسویى خود را با عارف جامى در تفسیر (نى) و منظور مولانا از (جدایى) اعلان مى کند.
گذشته از مثنویات جامى در شرح ابیات (نى نامه) مرحوم حاجى در موارد متعددى ازغزلیات و تک بیتى هاى عارف جام , شرح خود را مملوّ مى سازد. اما اینکه در مجموع مرحوم حاج ملاهادى در این شرح, عنایت چندانى به گفته ها و اظهارنظرهاى دیگران نداشته است, کاملاً از نوشته هاى او پیداست و این البته لازمه قلمى است که صاحب آن به نداشتن کتابخانه قابل ملاحظه, شهرت دارد. اکتفاى مرحوم حاجى به چند کتاب معدود, گرچه از بعضى جهات نشانه حدّت ذهن و وسعت اطلاعات اوست, اما بعضاً نیز موجب اشتباهاتى, خصوصاً در نسبت دادن انظار و اقوال, شده است.
سعى مرحوم اسرار در تشریح مقاصد مثنوى, از آوردن لغات مترادف براى الفاظ مهجور آغاز مى شود و تا تطبیق ابیاتى مانند (اى برادر تو همان اندیشه اى) بر اتحاد عاقل و معقول, پیش مى رود. طریقه و سلیقه حاجى در شرح خود, گاه بسیار بدیع و مبتکرانه مى شود; به طورى که بعضاً در تفسیر پاره اى از ابیات, تنها به ذکر یک یا چند آیه اکتفا مى کند و هیچ گونه اشاره و توضیحى را افزون بر آیه, روا نمى دارد و گاه تفصیل کلام خود را با آوردن آیه اى شروع مى کند و نفس آیه را جزئى از شرح خود قرار مى دهد.
علاوه بر آیات متعدد در این شرح که فضاى کتاب را معنوى و بیش از حد مورد اعتماد و انس قرار داده است, استفاده جناب حاجى از ابیات شعراى بزرگ عرب در جاى جاى کتاب نیز حیرت آور است.
استناد و همراه کردن اشعار زیباى فارسى نیز فصل دیگرى از زیبایى هاى این کتاب است. نوع شعرایى که مرحوم اسرار به ابیاتى از آنها اشارت دارد, اهل معرفت و هم سنخ مولانا هستند, که در این میان ملاجامى جایگاه ممتازى دارد. گه گاه نیز شاهد حضور شعر کسانى چون انورى و خاقانى هستیم و چون ممارست و قرائت دیوان شعراى ممحض در ادب و قافیه, نیاز به حوصله و علاقه اى بیش از حد معمول دارد, باید اذعان کرد که حکیم معرفت جوى خراسان به مراتب بیش از اقران و هم کسوتان خود در این زمینه صاحب ذوق و حوصله بوده است, و اینجاست که خوانند ناخودآگاه به ظرفیت علمى و حافظه قوى و قریحه شعرى آن حکیم درود مى فرستد. از جمله براى معلوم کردن معنى (سِر) به معنى (نباتات) بیتى را از انورى وام مى گیرد.
گفتنى است که مرحوم اسرار گاه به مناسبت و اقتضاى مقام غزلى از خود نیز چاشنى شرح مى کند و از این طریق صمیمیت بیشترى با خواننده برقرار مى شود و اوراق کتاب را به محفل انس و مجلس صفا تبدیل مى کند.
جا دارد, این نکته را نیز ناگفته نگذاریم که اکثر ابیاتى را که مرحوم حاجى همراه سخنان خود مى آورد, در شمار زیباترین ابیات عرفانى و عاشقانه هستند و این نیز خود از حسن سلیقه و ذوق با طراوت شارح سخن ها دارد.
مطلب دیگرى که شایسته ذکر است, غلبه جنبه فلسفى و رنگ صدرایى آن است. گرچه در مجموع متهم داشتن این شرح به اینکه تنها متعهد به بیان افکار و آراء مؤلف خود هست و چندان دغدغه تشریح و بازگویى مکنونات مثنوى را ندارد, قدرى دور از انصاف و به دلایل روشن مردود است, اما از واقعیت هم نباید چشم پوشید که در بسیارى از مواقع مرحوم حاجى چنان در افکار و اندیشه هاى فلسفى و صدرایى خود غور مى کند که در آنجا مى توان خطاب به او گفت:
گردن این مثنوى را بسته اى
مى کشى آنجا که خود دانسته اى

بر خواننده شرح مثنوى پوشیده نمى ماند که حاجى از فرمول ماهیت و عدم اصالت آن, و یا بحث هاى مربوط به وجود و مراتب تشکیکى آن نهایت استفاده را کرده است و گویى با کلید این دست مباحث, ادعاى گشودن قفل اکثر مشکلات مثنوى را دارد, حال آنکه بسیارى از این رهاوردهاى فلسفه اسلامى و حکمت متعالیه در زمان حیات مولانا و سال ها بعد از آن نه تنها شهرتى نداشت, بلکه قرن ها بعد از پیدایش مثنوى, براى اولین بار بر سر زبان ها افتاد. از این جهت تقریباً مى توان رابطه شرح حاجى با کلام ساده و دور از پیرایه مثنوى را رابطه معقول و محسوس دانست, در حالى که انتظار غیر از این, بلکه عکس این است. لذاست که خواننده این شرح, ناخودآگاه بیشتر در ذیل ابیاتى مانند (تو وجود مطلق و هستى ما) انتظار سخنان بلند و قلم فرسایى شارح را دارد تا بعد از نوشیدن ابیات آبدارى چون:
خون شهیدان را ز آب اولى تر است
این خطا از صد صواب اولى تر است
مرحوم حاجى در تفسیر همان بیتى که آشنا به شرح او از او انتظار قلم فرسایى دارد, یک دوره الهیات را به طور فشرده مى آورد. از این رو شاید بتوان قبول کرد که گروه خاص و محدودى قادر به استفاده از این تحفه حکیم هستند. جهت تأیید مطلب بالا این نکته گفتنى است که بسیارى از مباحث منظومه در این شرح بازگویى شده است, لذا مى توان این شرح را شرح الشرح حاجى بر منظومه دانست.
از طرفى عارف بودن سراینده مثنوى بسیارى از محققین و شراح مثنوى را به این گمان انداخته است که لزوماً هرچه در این کتاب, نامى و یادى از آن شده است, اشاره به یک حقیقت دیگر دارد, مثل نى که لزوماً نمى توان آن را به معناى وضعى آن حمل کرد و کلمات ساده و بى پیرایه مولوى تماماً طبق این نظریه اشارات خفى و جلى به یک دوره عرفان کلاسیک دارند. گرچه این ظن را گاهى خود مثنوى با ابیاتى چون: (من چو گویم لب, لب دریا بود), تقویت مى کند, اما شناخت کلى ما از عرفان گویى هاى نوع مثنوى, به ما طریق دیگرى را در تفسیر عرفانى مثنوى نشان مى دهد که باید در محل مناسب خود از آن بحث کرد.
دیگر از نارسایى هاى این شرحِ از یاد رفته, پرداختن و توجه مرحوم حاجى به ابیات متفرق مثنوى بدون در نظر گرفتن ابیات پیشین آن است. در صورتى که گاهى مشکل یک بیت تنها با بازخوانى ابیات فوقانى او حل مى شود و هیچ مئونه دیگرى را طلب نمى کند. گذشته از این, بدون درک روح کلى ابیات تفسیر تک تک آنها دور از روش محققانه است. همان گونه که در کالبدشکافى انسان هیچ گاه روح ظاهر نمى شود, در بررسى بیت بیت مثنوى نیز منظور سراینده چندان روشن نخواهد شد. از این جهت تعلیقه (نه شرح) مرحوم حاجى مى تواند تجربه خوبى براى کسانى باشد که قصد شرح و یا تدریس مثنوى را دارند.
شرح بى متن
در شرح بى متن, نه شرح مفهوم واقعى خود را دارد و نه متن. زیرا در فرض نبود متن, قهراً شرحى هم وجود نخواهد داشت. اما منظور نگارنده از شرح بدون متن آن است که در بسیارى از اوقات جناب مولانا کلام خود را در مثنوى ناتمام رها مى کند و نسبت به تکمیل و ادامه مطلب اظهار عجز یا بى میلى مى کند. این ناتمام گذاشتن ها که موارد آن کم هم نیست, همیشه معلول گریز و انتقال به بحث و معرفت دیگرى نیست, به عبارت دیگر یک رها کردن معمولى از آن نوعى که هزاران بار در شیوه منبرى مثنوى تکرار مى شود, نیست, و معمولاً این رها کردن ها و ناتمام گذاشتن با نهیب عاقلانه اى که مولوى به خود مى زند آغاز مى شود و با این نهیب هاست که تعهد خود را نسبت به اتمام مطلب به آن صورت که در ضمیر اوست, زیر پا مى گذارد و بعضاً به عجز خود و اینکه یاراى گفتن تمامى معرفت را ندارد, اعتراف مى کند,
من تمام این نیارام گفت از آن
منع مى آید ز صاحب مرکزان
و گاه آوردن دنباله مطلب و پى گرفتن سخن را از ابلهى مى داند
هرچه آید زین سپس از ابلهى است
زانکه شرح آن وراى آگهى است

بدون مجامله باید پذیرفت که در ضمیر دریاوش صاحب مثنوى, معارفى موج مى زده است که وى به دلایلى از ریختن آن آبها و سپردن آن موج ها به ساحل بیم داشته و حبس آنها را در فاعلاتن هاى مثنوى صلاح نمى دیده است, چه اینکه خود اعتراف مى کند که اگر مى خواست شرح همه آن معرفت هایى مکنون را بازگوید, مثنوى او هفتاد من کاغذ مى شد.
گر بگویم شرح آن بى حدّ شود
مثنوى هفتاد من کاغذ شود

انتظارى که از شرح بى متن مى رود آن است که در ادامه مباحث مثنوى و گشودن سرّهاى نهفته در مثنوى راهگشا باشد و در واقع به مولانا در ساختن مثنوى هفتاد منى کمک کند. این را هم ناگفته نگذاریم که احتمالاً بسیارى از آن مطالبى که مولوى در جایى از مثنوى از طرح آنها طفره رفته است و دست بر لب زده, در موضع یا مواضع دیگر همین کتاب به تفصیل آمده باشد و سبب این تبعیض هم حال و دگرگونى هاى روحى مولوى در اوقات مختلف باشد. اما در اینکه او همیشه خود را به خموشى دعوت مى کرده, و حتى تخلص او در دیوان شمس (خموش) است, تردیدى نیست; حتى او مدعى است که از درونش صد خموش, دست بر لب او مى زنند و معنى کار آنها این است که: (بس)
از درونم صد خموش خوش نفس
دست بر لب مى زند یعنى که بس
خامشى بحر است و گفتن همچو جو
بحر مى جوید تو را جو را مجو
از اشارت هاى دریا سر متاب
ختم کن والله اعلم بالصواب

سرّ اینکه مولانا به خود اجازه تفصیل مطالب عزیزى را نمى داده است, در طلیعه مثنوى آمده است:
حال پخته در نیابد هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام

به هر حال شرح ایده آل و کامل, شرحى است که ناگفته هاى مثنوى را عقده گشایى کند و آنچه که خود وى در آن نادره احوال یاراى دم زدن از آن را نداشت, شارح از سر عقل و قلب, باز آورد, که البته چنین شرحى, مولانایى دیگر مى طلبد; پس:
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
1. دفتر اول, بیت6.
2. مثنوى ما دکان وحدت است
غیر واحد هرچه بینى, آن بُت است
(دفتر ششم, بیت1528)
3.دفتر اول, ابیات70ـ72.
4. بدیع الزمان فروزانفر, شرح مثنوى شریف, ج1, ص یک.
5. همو, احادیث مثنوى, ص ز ـ ح.
6. همو, مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى, ص آ.
7. همان, ص ب ـ ج.
8. ر.ک: مقالات شمس (گفتار عارف بزرگ, مولانا شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزى) به تصحیح و تعلیقات احمد خوشنویس (عماد), انتشارات مؤسسه مطبوعاتى عطایى, خرداد 1349.
9. این عبارت, مصراعى از یک بیت در مثنوى بلندى است که مرحوم استاد شهریار, براى کنگره بزرگداشت مولانا سروده بودند.
10. مثنوى, دفتر دوم, ابیات20ـ1319.
11. جلال الدین همایى, مولوى نامه (عقاید و افکار مولانا جلال الدین مولوى), انتشارات آگاه, چاپ پنجم, 1362, تهران.
12.همان, ج1, ص476ـ479.
13.همان, ج1, مقدمه, ص شش.
14.همان.
15. علامه همایى, تفسیر مثنوى معنوى, مؤسسه نشر هما, چاپ چهاردهم, تهران, آذرماه 1366.
16. فروزانفر, شرح مثنوى شریف, ج1, ص سه تا چهار.
17. شرح اسرار, در سال هاى اخیر با تصحیح و به سبک علمى چاپ شده است; اما چاپ منظور در این مقاله, متعلق به انتشارات کتابخانه سنایى است که آن نیز از روى چاپ سنگى, افست شده است.
18. دفتر سوم, ابیات 7ـ4226.
19. ادامه ابیات بالا.

تبلیغات