آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن

 
امام خمینى (ره) یکى از بزرگانى است که به دلیل نبوغ فکرى در زمینه هاى سیاسى, اجتماعى, فلسفى, حکمى و… و نیز به دلیل رهبرى انقلابى بزرگ در قرن چهاردهم هجرى قمرى, در اذهان عمومى, بیش تر به عنوان رهبرى عظیم الشأن و آزاده اى بزرگوار معرفى شدند و با توجه به قلّه رفیع اجتهاد و رهبرى شیعیان جهان, کمتر کسى به جنبه هاى ادبى ایشان توجه و یا تأمل کرده است. البته ناگفته نماند که مرحوم امام (ره) در اشعارشان, شاعر بودن خود را نفى مى کنند:
شاعر اگر سعدى شیرازى است
بافته هاى من و تو بازى است1

از چند نظر شناخت, شرح و توصیف هنر و ادب, قابل ارزش است:
1. هنر تداعى کننده جهان بینى هنرمند است;
2. روح لطیف هنرمند (به خصوص در هنر نوشتارى ; مثل شعر, داستان و…) قسمتى از منش و رفتار عارفانه خود را که به نوعى بین خود و خدایش مى باشد در هنر مى گنجاند;
3. هنر تنها صداى عشق است و کار عشّاق جز متصل شدن به حبل المتین و عروةالوثقاى عشق نیست;
4. و بالاخره این که هنر, تکمیل کننده کیمیاى کمال است; چه, هنرمند را در پس تمام بودها و نبودها و هست ها و نیست ها, به کمال مطلق آشنا مى کند و دست آن حقیقت محض را بیش تر و با وضوح عینى تر در همه امور طبیعت مى بیند.
پس لازم است, همان گونه که از کلام فلسفى امام (ره) و نیز تفسیر ایشان لذت مى بریم, به همان اندازه از روح قرآن که در هنر ایشان دمیده شده لذت ببریم. به راستى چه کسى است که با خواندن این مصرع از غزل امام خمینى (ره) به تفسیر آیه اى از قرآن نیندیشد؟!
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آن که نیابد به جهان جاى تو را
با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان
جز خم ابرو و جز زلف چلیپاى تو را2

آیا با خواندن مصرع اول, آیه شریفه (فَأیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه)3 در ذهن تداعى نمى شود؟ و یا با خواندن مصرع دوم, آیه شریفه (وَ نَحْنُ أقْرَبُ إلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ)4 و یا آیه شریفه (فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً)5 به ذهن خطور نمى کند؟ یا با خواندن بیت دوم, کیست که آیه 103 سوره انعام را در ذهن تجسّم نکند; (لاَ تُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأْ َبْصَارَ).
بنابراین لازم است که در شرح و تفسیر هنرِ مردان بزرگ هم کوشا باشیم.
اما پایان سخن این که اکثر رباعیات امام خمینى (ره) در سبک عراقى سروده شده اند. مقصود از شرح و توصیف چهارده رباعى, به نیک شمردن عدد چهارده, به یاد چهارده معصوم است و دیگر این که بیم آن مى رفت که حجم این شروح, بیش از حد تعیین شده شود.
رباعى اول
افسوس که ایّام جوانى بگذشت
حالى نشد و جهان فانى بگذشت
مطلوب همه جهان نهان است هنوز
دیدى همه عمر در گمانى بگذشت6
بر گردان به نثر روان
آه و افسوس که ایّام و دوران جوانى [که دوران قرب الهى و بخشش گناهان و پردازش عبادت است] از ما دور شد و گذشت و براى ما معلوم نشد که این دنیاى فانى و از بین رفتنى, چه زود روزها و سال ها را پشت سر گذاشت و الان به این جا رسید و به سمت نابودى پیش مى رود.
هنوز هم آن کسى که تمام مردم جهان در آرزوى دیدنش بودند و هستند, در نهان و دور از دید ما است.
و حالا دیدى (اى شاعر) که تمام عمر را به خاطر دیدار روى آن سراسرْ کمال, به گمان و آرزو و عشق, از دست دادى و عمر تو رفت; در حالى که در این گمان که روزى او را خواهى دید, به سر مى بردى و روزگار از تو هم گذشت؟!
شرح زیبا شناختى رباعى
این رباعى در سبک عراقى سروده شده است و مانند سبک و سیاق سمبلیک سرایان, معانى مختلفى را مى توان از آن به دست آورد:
از نظر صنایع بدیع, جناس مطرف و سجع متوازى در دو کلمه "جهان" و "نهان" است.
از نظر علم معنى (معانى), از یک دستگى و سادگى خوبى برخوردار است.
از نظر علم فصاحت, داراى انشاى غیرطلبى است.
و از صنعت تعریض هم در بیت دوم برخوردار است. تعریض در واقع, جزو صنایع بدیع مى باشد که به راه غیرمستقیم و بیان غیرمستقیم, ضرب المثل ها, لغزها, حکایت هاى عامیانه را بیان مى کند: (دیدى همه عمر در گمانى بگذشت).
حافظ مى گوید:
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روى گشت صبح نخست
از نظر علم معانى و بیان, کلمات در کنار هم به سادگى, مفاهیم حِکمى و فلسفى را در شنیدن, شیوا و قابل تأمل مى کنند.
مختصرى در شرح رباعى
(افسوس که ایام جوانى بگذشت) به نظر امام, افسوس از لذت هاى مادى جهان نیست, بلکه افسوس از گذشت زمان اطاعت حق است; چنانچه خود امام در رباعى دیگرى مى فرمایند:
افسوس که عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه, بدون طاعت بگذشت

و خلاصه امام در این رباعى, از عمرى افسوس مى خورد که مثل برف و باد و بوران مى گذرد, در حالى که به مراد خویش ـ که دیدن روى جمال و کمال ولایى خداوند بر زمین است ـ هنوز نایل نیامده است.

موازنه و مقابله معنایى با اشعار شاعران دیگر7
امام (ره):
افسوس که ایام جوانى بگذشت
حالى نشد و جهان فانى بگذشت
خیام:
افسوس که نامه جوانى طى شد
وان تازه بهار زندگانى دى شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم که کى آمد, کى شد
باباطاهر:
بهار آمد به صحرا و در و دشت
جوانى هم بهارى بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمى که مهوشان آین به گل گشت
عراقى:
افسوس که ایام جوانى بگذشت
سرمایه عیش جاودانى بگذشت
تشنه به کنار جوى چندان خفتم
کز جوى من آب زندگانى بگذشت

رباعى دوم
در هیچ دلى نیست به جز تو هوسى
ما را نبود به غیر تو دادرسى
کس نیست که عشق تو ندارد در دل
باشد که به فریاد دل ما برسی8
برگردان به نثر روان
دلى نیست که جز تو و مقام قرب تو آرزویى داشته باشد و براى ما هم جز تو ـ که عشق تو را در دل مى پروریم ـ فریادرس و حلاّ ل مشکلاتى وجود ندارد.
و کسى نیست که عشق وصال و قرب تو را در دل نداشته باشد. با این همه, اى بزرگ, اى منتهاى آرزوها! امید دارم که ناله و شکوه دل ما را هم بشنوى و به داد و کمک ما برسى.
شرح زیبا شناختى رباعى
وجود صنعت استدراک (مدح شبیه به ذمّ) در هر دو بیت, باعث زیبایى این دو بیت و در کل, رباعى شده است.
این سبک و سیاق شعرى, بر اساس همان سبک و سیاق رباعیات عراقى است که در مضمون عارفانه ـ عاشقانه سروده شده است. صنعتى که نه بسیار روشن, ولى در کلِ دو بیت باعث زیبایى لفظ و روانى و فصاحت کلام شده است.
در بدیع لفظى, تکرار حرف دال است که به موسیقى شعر کمک مى کند:
در هیچ دلى نیست به جز تو هوسى
ما را نبود به غیر تو دادرسى
کس نیست که عشق تو نـ دارد در دل
باشـ د که به فریاد دل ما برسى

در صنعت استخدام هم, از نوع نخست (یعنى اسم یا فعلى که دو معنى داشته باشد) در شعر دیده مى شود. به نظر مى رسد که فعل (باشد) و (برسى) در بیت دوم که از این قاعده پیروى مى کند; هر چند فاحش و آشکار نیست.
از نظر معانى, از فصاحت قابل توجهى برخوردار است و از تتابع اضافات و غرابت و کثرت تکرار و تنافر و غیره به دور است; اما از مضمون تواضع نیز برخوردار است:
امام (ره): (در هیچ دلى نیست به جز تو هوسى).
حافظ:
دل من در هوس روى تو اى مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
این رباعى از ایجاز و خلاصه گویى زیادى برخوردار است و بسیار به زبان عامیانه نزدیک مى باشد که باعث دلنشین تر شدن شعر شده است.
مختصرى در شرح رباعى
عارف شوریده حال, جز خدا را نمى بیند; چنان که سعدى مى گوید: (رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند…) و در دل او هیچ نورى جز نور خدا نیست; چنان که امام (ره) در استقبال از مثنوى معنوى مولانا مى سراید:
نشنو از نى, نى حصیرى بى نواست
بشنو از دل خانه امن خداست
که یادآور آیه شریفه (الَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبّاً لِلّهِ)9 مى باشد و این آیه بیانگر این حقیقت است که همه خدا را دوست دارند; (در هیچ دلى نیست به جز تو هوسى) اما محبت اهل ایمان نسبت به خداوند از همه بیش تر است و البته این دوست داشتن, دو طرفه است و به همین دلیل, عارف در جذبه عشق او غرق مى شود; چنان که در جاى دیگر مى خوانیم: (وَ اللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ)10 و (فَإنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ)11 و نیز: (إنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّریِنَ)12.

موازنه و مقابله با اشعار شاعران دیگر
امام:
در هیچ دلى نیست به جز تو هوسى
ما را نبود به غیر تو دادرسى
رکن الدین دعویدار قمى:
اندر هوست همّت شاهان دارم
بى جرم زبان عذرخواهان دارم
و اینک ز سرشک سرخ و رخساره زرد
گر رد نکنى بسى گواهان دارم
ابوسعید ابوالخیر:
اى در دل من اصل تمنّا همه تو
وى در سر من مایه سودا همه تو
هر چند به روزگار در مى نگرم
امروز همه تویى و فردا همه تو
بایزید بسطامى:
اى عشق تو کشته عارف و عامى را
سوداى تو گم کرده نکو نامى را
شوق لب مى گون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامى را
حافظ شیرازى:
هیچ کس نیست که در کوى تواش کارى نیست
هر کس آن جا به طریق هوسى مى آید
بابا طاهر:
به کس درد دل مو واتنى نه
که سنگ از آسمون انداتنى نه
به مو واجن که ترک یار خود که
کسیس یارم که ترکش واتنى نه

رباعى سوم
در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
آزاده نباشد آن که آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست13
برگردان به نثر روان
در جمع عارفان و دوستان راه, سخنى به میان نمى رود مگر آن که با یاد تو باشد. عارفان به چشم حقیقت, در همه جا خدا را مى بینند و با یاد خداوند عمر مى گذرانند. آزاده اى نیست که در این جمع عاشقانه, اسیر تو و دوستدار تو نباشد.
شیرینى و عزّت و جلال و جبروت تو در همه کاینات و آفریده ها خود را نموده است; حال با این همه نشانه هاى زیبایى تو, کیست که دلداده و عاشق تو نباشد.
شرح زیبا شناختى رباعى
در صنایع بدیع لفظى, وجود صنعت تکرار کلمات (آزاده, آزاد) و (شیرین) باعث غناى موسیقى شعر مى شود; همچون سخن سعدى:
گوشه گرفتم ز خلق و فایده اى نیست
گوشه چشمت بلاى گوشه نشین است
این رباعى داراى صنعت مراعات نظیر هم هست. مراعات نظیر به معنى آوردن کلمات و واژه هایى در شعر یا نثر است که به نوعى یکدیگر را تداعى کنند; یعنى از نظر مشابهت, ملازمت, همجنس بودن و مانند آن, بین آن ها ارتباط و تناسبى باشد; مانند: رعد و برق, دست و پا, و در این رباعى مانند: شیرین لب, شیرین خط, شیرین گفتار.
از دیگر اقسام صنایع ادبى در این رباعى, وجود جناس یا تجنیس زاید یا مذیّل است که از صنایع بدیع لفظى است.
امام (ره): (آزاده نباشد, آن که آزاد تو نیست) (آزاده, آزاد)
حافظ: (راه هزار چاره گر از چارسو ببست) (چاره, چار)
و دیگر, وجود تلمیح است. استفاده از تلمیح نشانه وسعت اطلاعات و غناى فرهنگى و هنرى شاعر است. در این رباعى هم (شیرین) داراى صنعت ایهام است; چه, خواننده در ابتدا به معنى شیرینى پى مى برد و سپس با آمدن مصرع دیگر به شیرین, دلداده خسرو پرویز ساسانى پى مى برد. در این جا فرهاد کوه کنى است که به عشق شیرین کوه بیستون را مى کند; در حالى که خسرو در خیال شیرین است. هر چند فرهاد به شیرین نمى رسد, ولى به شیرینى عشقى که مبدأ معرفت است, دست مى یابد. و خسرو ـ هر چند به وصال شیرین مى رسد ـ ولى به زخم و دملى به نام شیرویه دچار مى شود که این عیش را بى فهم معنوى و سرمنشأ حقیقى آن, به نیستى مى کشاند. بنابراین عشق فرهاد, عشقى معنوى; و عشق خسرو, عشقى مادى است.
مختصرى در شرح رباعى
دوستان اهل دل همگى معترفند که (ألاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)14 و با یاد او عمر مى گذرانند و جز یاد او بر زبانشان نیست; چنانچه نظامى مى فرماید:
اى نام تو بهترین سرآغاز
بى نام تو نامه کى کنم باز
اى کارگشاى هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند15

و در همه جا شیرینى آفرینش خداوندگار را مى بینند و عاشقانه در راه رسیدن به مقام قرب او تلاش مى کنند و عاشق و دلداده مى شوند; (وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أمْوَالَهُمُ ابْتِغَأَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أنْفُسِهِمْ…)16

موازنه و مقابله با اشعار شاعران دیگر
امام (ره):
در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
آزاده نباشد آن که آزاد تو نیست
بابا طاهر:
غم عشق ته که در هر سر آیو
همایى کى به هر بوم و بر آیو
ز عشقت سرفرازان کام یابند
که خود اول به کهسارون بر آیو
هماى شیرازى:
بیستون کندن فرهاد نه کارى است شگفت
شور شیرین به سر هر که فتد کوهکن است
حزین لا هیجى:
امشب صداى تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین, فرهاد رفته باشد
حافظ:
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوى تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقّا که به چشم در نیامد مارا

رباعى چهارم
ابروى تو قبله نمازم باشد
یاد تو گره گشاى رازم باشد
از هر دو جهان برفکنم روى نیاز
گر گوشه چشمت به نیازم باشد17
برگردان به نثر روان
جلال و جمال ذات تو (اى عشق), قبله نماز من است; چراکه در هر طرف که باشم, رو به تو ایستاده ام و در هیچ یک از زیبایى هاى جهان و در هیچ کرانه, جز دست آفرینش تو را نمى بینم و جز یاد تو را گره گشاى مشکلاتم نمى دانم.
وقتى چشمم به نور جلال تو آشنا شده است, چشم نیاز از هر دو جهان مى بندم. آرى, اگر تو از روى لطف و نوازش, نیاز من را برآورده سازى, به تمام هست و نیست دنیا و قیامت پشت خواهم کرد.
شرح زیبا شناختى رباعى
استخدام واژه ها در این رباعى باعث به وجود آمدن مراعات نظیر و همگونگى و همجنسى بین کلمات مصراع ها شده است; که خود باعث زیبایى کلام و شیوایى بیان مى شود. در این رباعى (قبله نماز) به ابروى یار تشبیه شده است و وجود کلمه (نیاز) در دو مصرع که همپوشانى قابل توجهى دارند, باعث شیوایى بیان و غناى موسیقى شعر مى شود.
مختصرى در شرح رباعى
منظور از (ابروى تو) ذات مقدس و بزرگ خداوند کریم است که در هر سمت و سویى باشد, آن سمت و سو قبله نماز عارف است و چیزى جز یاد خداوند گره گشاى راز و نیاز انسان نیست و تنها گوشه چشمى از عنایات او کافى است تا عارف به نیاز حقیقى خود برسد و چشم از مواهب هر دو جهان بردارد(اُدْعُونِى أسْتَجِبْ لَکُمْ)18; چنانچه شاه نعمت اللّه ولى مى فرماید:
حالتى دیگر است مستان را
تو چه دانى اگر تو را آن نیست
نور چشم است و در نظر پیداست
روشن است او, ببین که پنهان نیست

موازنه و مقابله با اشعار شاعران دیگر
امام (ره):
ابروى تو قبله نمازم باشد
یاد تو گره گشاى رازم باشد
حافظ:
در نمازم خم ابروى تو در یاد آمد
حالتى رفت که محراب به فریاد آمد
حافظ:
نماز در خم آن ابروان محرابى
کسى کند که به خوناب جگر طهارت کرد
رکن الدین دعویدار قمى:
چشم تو به من به مستى و مخمورى
نگذاشت نه هشیارى و نه مستورى
حیف است از او چنان به مردم نزدیک
و آن گاه ز مردمى بدان سان دورى
بابا طاهر:
خوشا آنان که اللّه یارشان بى
که حمد و (قل هو اللّه) کارشان بى
خوشا آنان که دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بى

رباعى پنجم
از هستى خویشتن رها باید شد
از دیو خودى خود جدا باید شد
آن کس که به شیطان درون سرگرم است
کى راهیِ راه انبیا خواهد شد19
برگردان به نثر روان
براى ارتقاى روح باید از محسوسات ظاهرى و علایق جسمانى گذشت و به قول حافظ ـ علیه الرحمه ـ (حجاب چهره جان مى شود غبار تنم). در واقع, باید نیست شد تا به هستى رسید و همان گونه که شاه نعمت اللّه ولى سروده است:
هر که فانى شد بقا یابد
خوش بقایى از این فنا یابد
اما از دیو درونى ـ که هواى نفس و نفس امّاره است ـ باید جدا شد تا به خدا رسید و نور خدا را در دل احساس کرد.
آن کس که با هواى نفس خود ـ که همان شیطان درون است ـ سرگرم است و چشم از نور الهى برداشته است, چگونه مى تواند راهى را طى کند که انبیاى الهى طى کرده اند; حال آن که آنان عمرى را به نفس کُشى و ریاضت گذرانده اند. و در یک جمله, به قول باباطاهر:
ته که ناخوانده اى علم سماوات
به یاران کى رسى هیهات! هیهات!
شرح زیبا شناختى رباعى
وجود جناس ناقص یا محرّف در (خودى خود) باعث آهنگین و زیبا شدن این رباعى شده است.
امام (ره): (از دیو خودیّ خود جدا باید شد…)
سعدى: (هر آدمى اى که مهر مهرت…)
تکرار (خود) هم به نوعى باعث آهنگین شدن شعر مى شود. تضاد یا مطابقه که از صنایع بدیع معنوى است نیز در این رباعى دیده مى شود.
اما آرایه تلمیح زیباتر دیده مى شود; کلمات (دیو), (شیطان درون) و (انبیا) از اشارات این شعر هستند که در صنعت ادبى و زیباشناسى شعر فارسى, به آن تلمیح مى گویند.


موازنه و مقابله معنایى با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
از هستى خویشتن رها باید شد
از دیو خودى خود جدا باید شد
حافظ:
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم
خوشا دمى که از آن چهره پرده بر فکنم
چنین قفس نه سزاى چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
حافظ:
عمریست تا به راه غمت رو نهاده ایم
روى و ریاى خلق به یک سو نهاده ایم
ناموس چند ساله اجداد نیک نام
در راه جام و ساقى مه رو نهاده ایم
شاه نعمت اللّه ولى:
هر که فانى شود بقا یابد
خوش بقایى از این فنا یابد
آن که نام و نشان خود گم کرد
آنچه گم کرده است وا یابد
مختصرى در شرح این رباعى
این رباعى داراى بار معانى گوناگون و متفاوتى است; آنچه مسلّم است از مضمون بیت اول این رباعى مى توان به اندیشه اى مولانایى درباره خداگرایى و عشق حقیقى پى برد. مولاناى رومى فریاد سر مى دهد که:
هر چه اندیشى پذیراى فناست
آن که در اندیشه ناید آن خداست20
و براى شناخت خدا هر چه برهنه تر و دورتر از مواهب هستى باشى, درک او آسان تر و راحت تر خواهد بود. مولانا مى فرماید:
این عدم دریا و ما ماهى و هستى همچو دام
ذوق دریا کى شناسد هر که در دام او فتاد
در طول تاریخ عرفان پس از اسلام ایران, همیشه بین عارفان راه حقیقت و سالکان راه طریقت تضاد و مشکلات عدیده اى وجود داشته است; اما با همه این تضادها, در بسیارى از موارد با هم در یک مسیر حرکت کرده و یک هدف داشته اند. از جمله آن ها, زهد و تقوا و ترک جهان هستى است:
از هستى خویشتن رها باید شد
از دیو خودى خود جدا باید شد
و این جا است که عارف از هیچ چیز طبیعت, جز هرچه از جانب خداوند فرود آید, راضى نیست و به هیچ چیز جز او نمى اندیشد.
گر مرا ساغر کند ساغر شوم
ور مرا خنجر کند خنجر شوم
گر مرا چشمه کند آبى دهم
ور مرا آتش کند تابى دهم
گر مرا باران کند خرمن دهم
ور مرا ناوک کند در تن جهم 20
رباعى ششم
اى دوست ببین حال دل زار مرا
وین جان بلا دیده بیمار مرا
تا کى درِ وصل خود برویم بندى
جانا مپسند دیگر آزار مرا22
برگردان به نثر روان
اى دوست! حال ناراحت کننده مارا ببین و جانى را که در اثر دورى از تو و یاد تو بیمار شده را هم نگاه کن.
تا کى [به دلیل وجود گناهان و اعمال نادرست من] درِ وصل و قربت را به روى من مى بندى؟ تو بخشنده اى و من امید به قرب و وصل تو دارم. کى راه قربت را بر من مى گشایى [تا شاید نجات یابم]؟ اى جان من و اى غایت آرزو! بیش تر از این راه قرب و وصلت را بر من نبند و روحم را در اثر کاستى ها و سستى هاى خود مرنجان.
شرح زیبا شناختى رباعى
وجود تجنیس (جناس) مطرّف باعث آهنگین تر شدن این شعر شده است. و نیز وجود التماس ـ که از صنایع معنوى و معنایى کلام منظوم است ـ باعث شیوایى و داستانى نمودن شعر شده و بر زیبایى آن افزوده است. از نمونه هاى التماس در اشعار دیگران مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
سعدى:
رحمتى کن که به سر برگردم
شفقتى کن که به جان مى سوزم
حافظ:
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
همچنین استفهام, که رایج ترین پدیده هاى انشا و پرسش [در شعر] است و به معنى آگاهى خواستن مى باشد, در این شعر دیده مى شود. استفهام معانى متعددى دارد که شامل تعجب, حسرت, دردمندى و… مى باشد. بیت دوم این شعرکه حکایت از دردمندى دارد, از نوع استفهام است.
امام (ره):
تا کى در وصل خود برویم بندى
جانا مپسند دیگر آزار مرا
حافظ:
منِ گدا هوس سرو قامتى دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالم دگرى
وفاى عهد من از خاطرت به در نرود

موازنه و مقابله معنایى با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
اى دوست ببین حال دل زار مرا
وین جان بلا دیده بیمار مرا
حافظ:
اى دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من مى روم اللّه معک
تویى آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
حافظ:
یا کار به کام دل مجروح شود
یا مُلک تنم بى مَلک روح شود
امید من آنست به درگاه خدا
کابواب سعادت همه مفتوح شود
مختصرى در شرح این رباعى
(أمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ);23 به راستى چه کسى انسانِ دور افتاده از اصل خویش را درمان مى کند.
بشنو از نى چون حکایت مى کند
و از جدایى ها شکایت مى کند24
او است که چاره و درمان تمام هستى است و از غیر او امید بهبودى نیست.

رباعى هفتم
جز هستى دوست در جهان نتوان یافت
در نیست نشانه اى ز جان نتوان یافت
(در خانه اگر کس است یک حرف بس است)
در کون و مکان به غیر آن نتوان یافت25
برگردان به نثر روان
در جهان آفرینش جز هستى و نشانه هاى حیات ابدى دوست, نشانه اى دیگر وجود ندارد. در نیست و نیستى [و جایى که فنا شدنى است و زوال پذیر] نشانه اى از حیات جان نمى توان پیدا کرد.
اگر هشیار باشیم و بیدار, یک راهنمایى و اشاره براى هدایت کافى است. در کون و مکان, بلندى و پستى, جهان و آخرت, زمین و آسمان و در همه جا به غیر از او وجودى نیست.
شرح زیبا شناختى رباعى
صنعت تضاد یا مطابقه یا طباق در شعر, باعث زیبایى معنایى شعر مى شود. صنعت طباق در شمار بدیع معنوى است و در این شعر, دو کلمه (هستى) و (نیستى) از نظر معنى نیز عکس و ضد هم هستند.
امام (ره):
جز (هستى) دوست در جهان نتوان یافت
در (نیست) نشانه اى ز جان نتوان یافت
مسعود سعد سلمان:
روز از وصال هجر در آبم بود مقام
شب از فراق وصل در آتشم کند مقیل
از نظر مراعات نظیر و استخدام واژه ها, این شعر بسیار منسجم و دل پذیر است و باعث شیوایى کلام منظوم شده است.
از دیگر مواردى که مى توان به آن پرداخت, بحث تضمین است. این مصرع را که بسیارى از شعرا گفته و یا تضمین کرده اند, در واقع ضرب المثل و حکمت است. علاوه بر آن, وجود شعرى که خود, ضرب المثل است, در شعر شاعر دیگر و به عبارت دیگر, بیان ضرب المثل یا ضرب المثل هایى در شعر, به صنایع معنوى بدیع مى پیوندد و باعث گیراتر و شنواترشدن شعر مى شود. به این صنعت (اِرسال المثل) مى گویند.
وجود استعاره و تشبیه هم به وضع موسیقایى شعر کمک مى کند و باعث زیباتر شدن شعر مى شود.

موازنه و مقابله با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
جز هستى دوست در جهان نتوان یافت
در نیست نشانه اى ز جان نتوان یافت
ابوسعید ابوالخیر:
اى در تو عیان ها و نهان ها همه هیچ
پندار و یقین ها و گمان ها همه هیچ
از ذات تو مطلقا نشان نتوان یافت
کانجا که تویى, بود نشان ها همه هیچ
مولوى:
در نفى تو عقل را امان نتوان داد
جز در ره اثبات تو جان نتوان داد
با این که ز تو هیچ مکان خالى نیست
در هیچ مکان تو را نشان نتوان داد
شاه نعمت اللّه ولى:
همه عالم خیال او باشد
در خیال آن جمال او باشد
هر خیالى که نقش مى بندم
نظرم بر کمال او باشد
در همه آینه چو مى نگرم
صورت بى مثال او باشد
شاه نعمت اللّه ولى:
موجود به واجب الوجودیم همه
هستیم ولى هیچ نبودیم همه
از جود وجود عشق موجود شدیم
بى جود وجود, بى وجودیم همه
حافظ:
یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خیال حیرت آمد
از هر طرفى که گوش کردم
آواز سؤال حیرت آمد
مختصرى در شرح این رباعى
در مصرع نخست انسان به یاد آیه شریفه (کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ)26 مى افتد و نیز بیانگر این حقیقت است که به هر طرف که رو کنیم جز او نیست. در این دو بیت, آیه هاى 26 و 27 سوره الرحمن در ذهن تداعى مى شود.

رباعى هشتم
اى دیده نگر رُخش به هر بام و درى
اى گوش صداش بشنو از هر گذرى
اى عشق بیاب یار را در همه جا
اى عقل ببند دیده بى خبری27
برگردان به نثر روان
اى چشم! [عقل, معرفت, شعور] مظاهر و زیبایى آفرینش او را که در همه جا نمایان است و جلوه او را نشان مى دهد, ببین [اى چشم! روى زیباى خدا را از تمام کون و مکان و بلندى و پستى, در هر جایى که در پسِ زیبایى هاى طبیعت پنهان است, نگاه کن.] اى گوش! صداى نظم و هدایت این جهان علّى و معلولى را گوش کن.
اى عشق [و میلى که مجاز مى بینى! حال] یار را و آن خالق بى همتا و عشق حقیقى را در پسِ هر پرده زیباى طبیعت نظاره کن.
اى عقل! کم تر به مظاهر عقلانى و علمى کوچک توجه کن و به بلندى هاى معرفت بیندیش [یا اى عقل! تا کى مى خواهى به مظاهر دنیوى و بى خبرى, دل ببندى؟ براى دیدن آن یار یگانه, در همه جا, در کوى و برزن, در خود (من), در دشت و دمن, باید از محسوسات ظاهرى و عقلى بگذرى و چشم ببندى.]
شرح زیبا شناختى رباعى
علاوه بر صنعت مراعات نظیر در بین کلمات شعر که از استحکام شنوایى خوبى برخوردارند, صنعت ادبى ندا وجود دارد. مى دانیم که (ندا) خواندن و صدا کردن کسى یا چیزى است.
امام (ره): (اى دیده! نگر رخش به هر بام و درى).
پروین: (اى دل عبث! مخور غم دنیا را).
و چون مخاطب این نوع صدا کردن, غالباً خود یا اعضاى بدن, و به منظور دیدن حقیقت است, خود به خود باعث زیبایى بیش تر شعر از نظر موسیقایى و معنوى مى شود. به طور مثال, آرتور مبو, شاعر فرانسوى قرن نوزدهم (1891 ـ 1854) درباره دیدن حقیقتى که از دیگران به دور است, سروده است28:
آسمان ها دیده ام چاک چاک از آذرخش و کولاک
غرقاب و گرداب دیده ام شامگاهان, سپیده را, شوریده انگار دسته اى کبوتر
(و دیده ام گاهى آنچه آدمى خیال مى کند دیده است).
این دیدن و شنیدنى که خارج از قاعده باشد, یعنى دل بستن به حضور که در شعرهاى عرفانى ـ چه گذشته و چه حال ـ ادامه داشته و دارد و در این شعر هم, چاشنى و زیبایى آن است. به قول حافظ که:
کشتى باده بیاور که مرا بى رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل, دریایى
پس حق, همان گفته امام است که جایى نیست که روى او دیده نشود; زیرا در تمام تابلوهاى طبیعت, نقش او به چشم مى خورد.
به قول شمس مغربى:
نظر را نغز کن تا نغز بینى
گذر از پوست کن تا مغز بینى
و بالاخره به قول هاتف اصفهانى:
مست افتادم و در آن مستى
به زبانى که شرح آن نتوان
این سخن مى شنیدم از اعضا
همه حتى الورید و الشریان:
که یکى هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الاّ هو

دیگر صنایع ادبى این رباعى که باعث افزودن زیبایى شعر شده, تشبیه بجا و صنعت تشخیص است.
(تشخیص) یعنى بخشیدن صفات و خصایص انسانى به اشیا و مظاهر طبیعت و موجودات غیر ذى روح یا امور انتزاعى و جوارح و اعضا و غیره که شاعر به این وسیله, خود و یا دیگران را نصیحت مى کند و به عشق حقیقى دعوت مى نماید.
حافظ: (چنان که خون بچکانم ز دیدگان فراق).
امام (ره): (اى عقل ببند دیده بى خبرى).
درباره این رباعى اگر بخواهیم سخن بگوییم و حق آن را ادا نماییم, باید در انتظار کتابى بود; چه (این رشته سر دراز دارد).

موازنه و مقابله معنوى با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
اى دیده نگر رخش به هر بام و درى
اى گوش صداش بشنو از هر گذرى
هاتف اصفهانى:
چشم دل باز کن که جان بینى
آنچه نادیدنى است آن بینى
گر به اقلیم عشق, روى آرى
همه آفاق گلستان بینى
آنچه بینى دلت همان خواهد
و آنچه خواهد دلت همان بینى
آنچه نشنیده گوش, آن شنوى
و آنچه نادیده چشم, آن بینى
تا به جایى رساندت که یکى
از جهان و جهانیان بینى
با یکى عشق ورز از دل و جان
تا به عین الیقین عیان بینى
که یکى هست و هیچ نیست
جز اووحده لا اله الاّ هو
مختصرى در شرح رباعى
از این رباعى, آیه 103 سوره انعام در ذهن تداعى مى شود; زیرا به گونه اى بسیار زیبا خداوند را وصف مى کند; خداوندى که چشم ها او را نمى بینند ولى او همه را مى بیند; در عین حال تمامى مواهب و بزرگى جلال و جمال او به ما اشاره مى دهند و آیات و نشانه هاى خداوند بسیارند:
(کَذ لِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ)29
پس عارف حق دارد که در همه جا ـ جز روى دلدارش را نبیند; چه در دیر مغان باشد, چه در کلیسا و چه دیر!
شاه نعمت اللّه:
عقل نصیحتم دهد, عشق غرامتم کند
فارغ از آن نصیحتم, بنده این غرامتم
شاه نعمت اللّه:
دور شو اى عقل! نادانى مکن
با سبک روحان گران جانى مکن
عشق بازى کار بیکاران بود
این چنین کارى نمى دانى مکن
حافظ:
حاشا که من به موسم گل ترک مى کنم
من لاف عقل مى زنم, این کار کى کنم؟
از قیل و قال مدرسه حالى دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و مى کنم
حافظ:
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا بر کشند
منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود
مولوى:
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است چون دوست در اوست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا دوست بجاى دیده یا دیده خود اوست

رباعى نهم
فرهادم و سوز عشق شیرین دارم
امید لقاء یار دیرین دارم
طاقت ز کفم رفت و ندانم چه کنم
یادش همه شب در دل غمگین دارم30
برگردان به نثر روان
همچون فرهاد که سوز و گداز عشق شیرین داشت, من نیز سوز و گداز عشق شیرین حقیقى را دارم که در نهایت زیبایى و کمال است و با این سوز و گداز عاشقانه, امید پیوستن و قرب یار دیرینى را دارم که عشق او از ازل با ما عجین شده بود. به قول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّى دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
صبر و طاقتم به خاطر دورى و مفارقت یار دیرین, کم شد و از دستم رفت و در حالى که یاد و خاطرش را هر شب, در دل غمگین و بى صبر خود مى پرورانم, نمى دانم با این بى صبرى و جدایى چه کنم!.
شرح زیبا شناختى رباعى
علاوه بر استخدام واژه هاى مناسب و رعایت صنعت مراعات نظیر و تشبیه مناسب و زیبا که باعث رونق شعر مى شوند, استفاده از صنعت تلمیح که یکى از زیباترین صنایع ادبى است در این رباعى دیده مى شود. تلمیح یعنى اشاره به داستان, شعر, آیه قرآن یا اسم کسى. در این جا اشاره به فرهاد و شیرین, استفاده از صنعت تلمیح است که فرهاد عاشق سوته دل شیرین, و شیرین دلباخته شخص دیگرى است.
اصولاً وجود صنعت تلمیح در شعر, نشان دهنده پختگى شاعر و آشنایى او بامعارف و دانش است.
علاوه بر این, صنعت توشیح (acrostic) هم در این شعر وجود دارد که خود, باعث به تکلّف انداختن شاعر مى شود; زیرا توشیح در لغت به معنى حمایل افکندن و زیوربستن و در اصطلاح, آن است که حروف اول, وسط یا آخر شعر را در هر مصرع جمع کنیم و نام شخصى یا کلمه اى ظریف و با معنى از آن به دست آید.
به طور مثال رشیدالدین وطواط چنین مى سراید:
مـعشوقه دلم به تیر اندوه بخست
حـیران شدم و کسم نمى گیرد دست
مـسکین تن من ز پاى محنت شد پست
دست غم دوست, پشت من خرد شکست
که از مجموع این حروف, نام مبارک (محمّد) نمایان مى شود.

موازنه و مقابله با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
فرهادم و سوز عشق شیرین دارم
امید لقاء یار دیرین دارم
خاقانى:
چو شیرین تن خویشتن را به زهر
پس از خسرو تیغ زن کشتمى
قاآنى:
فرهاد بیستون را از پیش برنداشت
تا از خیال شیرین نگداخت چون شکر
حافظ:
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
حافظ:
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنى فرهادم
حافظ:
برق عشق آتش غم بر دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
مختصرى در شرح رباعى
(ألاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ);31 به راستى تنها با یاد او است که انسان مى تواند بر شعف و شور عارفانه خود غلبه کند; یعنى هم درد از او و هم درمان از او است.

رباعى دهم
اى یاد تو مایه غم و شادى من
سرو قد تو نهال آزادى من
بردار حجاب از رخ و رو بگشاى
اى اصل همه خراب و آبادى من32
برگردان به نثر روان
اى کسى که یاد تو باعث شادى و آرامش من مى شود; و هم, کمى یاد تو باعث غم و ناراحتى من.
[اى کسى که هم درد من و هم درمان من از تو است, یا: اى کسى که یاد تو باعث شادى و غم من است.]
و اى کسى که دیدن جمال تو چون نهال و درخت سروى که آزاده است و از بار تعلق آزاد, در من آزادى و آزادگى به وجود مى آورد.
این پرده ها و موانعى که بین من و تو قرار دارد را از میان بردار و خود را بیش از این به من بنما. [تو حجاب نیستى, بلکه من خود, حجاب خویشم. این پرده ها و موانعى که بین من و تو قرار دارد را از میان بردار تا جمال و جلال تو را تماشا کنم و عبرت گیرم]; اى کسى که در اصل, همه خوبى ها و بدى هاى من به خاطر تو و براى رسیدن به تو است!
شرح زیبا شناختى رباعى
این رباعى یکى از زیباترین و فنى ترین رباعى هاى امام (ره) است. وجود صنعت تضاد در (غم و شادى) و (خراب و آبادى) و وجود صنعت مراعات نظیر که کلمات به زیبایى با هم ممزوج شده اند, از جمله زیبایى هاى این رباعى است.
(سرو قد تو نهال آزادى من!)
در (سرو) که در این جا تشبیه شده, صنعت تلمیح به کار رفته است; زیرا سرو درختى است که به آزادى و آزادگى معروف است و آمدن (سرو) در کنار (نهال آزادى), تشبیهى بسیار زیبا و دلنشین است.
در ادامه, پارادوکس و تناقض نمایى میان (خراب) و (آبادى) را مى بینیم.

موازنه و مقابله معنایى با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
اى یاد تو مایه غم و شادى من
سرو قد تو نهال آزادى من
حافظ:
ماهى که قدش به سرو مى ماند راست
آیینه به دست و روى خود مى آراست
حافظ:
روى بنماى و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
ابوسعید:
اى در دل من اصل تمنّا همه تو
وى در سر من مایه سودا همه تو
هر چند به روزگار در مى نگرم
امروز همه تویى و فردا همه تو
رکن الدین دعویدار قمى:
هم لعل تو بر گوهر کان مى خندد
هم قد تو بر سرو جوان مى خندد
از شادى و غم لب تو و دیده من
این زار همى گرید و آن مى خندد
هاتف اصفهانى:
اى فداى تو هم دل و هم جان
وى نثار رهت هم این و هم آن
دل فداى تو چون تویى دلبر
جان نثار تو چون تویى جانان

رباعى یازدهم
اى مرغ چمن از این قفس بیرون شو
فردوس تو را مى طلبد مفتون شو
طاووسى و از دیار یار آمده اى
یادآور روى دوست شو مجنون شو33

برگردان به نثر روان
اى مرغ چمن جسم که در قفس تن و جسم گرفتارى, از این قفس بیرون رو و آزاد شو. بهشتِ فردوس تو را مى خواهد. [یا به قولى دیگر,] تو براى بهشت آفریده شده اى و اینک بهشت تو را طلب مى کند, [از قید جسم رها شو و با فراغ خاطر] از محنت جسم آزاد و رها باش.
تو آن پرنده (روح) گران قدرى هستى که از جانب خدا به این دنیا آمده اى; پس یادآور آن روح خودت باش که شمّه اى از ذات حق است و چون مجنون, شیفته آن جلال و کمال باش. [چنان باش که یادآور جلال و جمال دوست شوى و مجنون و شیفته او گردى.]
شرح زیبا شناختى رباعى
این رباعى با ندا شروع شده است (اى مرغ چمن!) در ادامه به امر بر مى خورد که (باید از تخته بند تن بیرون رود) و در عین حال ارشاد مى کند که (تو باید بیرون بروى) که همه از صنایع معنایى و معانى هستند و باعث زیبایى شعر مى شوند.
همچنین صنعت تلمیح دیده مى شود; زیرا (مرغ چمن) که به روح تشبیه شده است و (فردوس) و (طاووس) و (مجنون), همه اشاره به موجود, انسان و مکانى است که در شعر شعراى گذشته و در نثر آن ها آمده است. (مرغ چمن) که مثل مرغ سلیمان, مرغ گِل, مرغ طور, و… در اشعار گذشته آمده است و بزرگان نیز این واژه که ایهام روح است را به عنوان تلمیح دانسته و مکتب خویش آورده اند:
امام (ره): (اى مرغ چمن! از این قفس بیرون شو).
مولوى:
تویى عین و من مرغت; تو مرغى ساختى از گل
چنان که در دمى در من چنان در اوج پرانم
امام (ره): (طاووسى و از دیار یار آمده اى).
خاقانى:
بادیه باغ بهشت و برسرخوان هاى حاج
پرّ طاووس بهشتى را مگس ران دیده اند
اما اشاره به مجنون مجنون عاشق و شیفته لیلى بود. نام او قیس بن ملوح عامرى که عاشق و دلباخته دختر چشمْ سیاه عرب, لیلى بنت سعد است که از دلدادگان نامى دوره جاهلیت بود و از طریق عشق مجازى, به عشق حقیقى راه مى یابند. برخى آن ها را همزمان با هارون الرشید و غیره دانسته اند. مجنون و لیلى سرانجام به هم نمى رسند و عشق زمینى شان تبدیل به عشق آسمانى مى شود و شهره آفاق مى گردد.

موازنه و مقابله معنایى با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
اى مرغ چمن از این قفس بیرون شو
فردوس تو را مى طلبد مفتون شو
طبیب اصفهانى:
مرنجان دلم را که این مرغ وحشى
ز بامى که برخاست مشکل نشیند
حافظ:
چنین قفس نه سزاى چو من خوش الحانیست
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
حافظ:
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
حافظ:
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن

مختصرى در شرح رباعى
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد برین دیر خراب آبادم
اشاره اى هم دارد به آیه شریفه 46 سوره بقره که اشاره به هبوط انسان دارد.

رباعى دوازدهم
فریادرس ناله درویش تویى
آرامى بخش این دل ریش تویى
طوفان فزاینده مرا غرق نمود
یادآور راه کشتى خویش تویی34

برگردان به نثر روان
دادرس و کمک کننده و شنواى فریاد و ناله درویشان و فقیران راه تو هستى و یاد تو باعث آرامش این دل مجروح مى شود.
هوا و هوس و دنیا که طوفانى خطرناکند, مرا مشغول به خود کرده و از تو جدا نموده اند. اى خدایى که روح من از تو است! تنها تو راهنما و راهبر کشتى اى که مانند کشتى نوح در دریاى گناه در حال غرق است, مى باشى!

شرح زیبا شناختى رباعى
وجود صنعت مبالغه که از صنایع بدیع است در این شعر به چشم مى خورد. مبالغه ـ چه در نثر و چه در شعر ـ اگر با هنر بدیع نیاید, پسندیده نیست; این جا نیز مبالغه در صنعت بدیع آمده و زیبایى قابل توجهى, همزمان با صنعت تلمیح و موشّح یا توشیح مرتّب, ایجاد کرده است. توشیح (acrostic) که قبلاً هم ذکر شد, در این شعر مشخص است; زیرا با جمع کردن حرف اول مصراع ها, نام (فاطى) ظاهر مى شود.
از طرفى کلمه (ریش) باعث به وجود آمدن صنعت باستان گرایى در شعر مى شود; زیرا با وجود آن که این کلمه تقریباً منسوخ شده اما اکثر شعراى کهن سرا یا شعرایى که نوسرا هستند ولى به این صنعت آشنایى دارند, از این کلمات در شعر خویش بهره مى جویند.
صنعت تلمیح که از اصطلاحات علم بدیع است نیز در این جا استفاده شده; (طوفان) ذهن انسان را به طوفان نوح منتقل مى کند و با توجه به کاربرد کلمه (کشتى) در مصرع بعد, این اشاره کامل مى شود.

موازنه و مقابله معنایى با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
فریادرس ناله درویش تویى
آرامى بخش این دل ریش تویى

حافظ:
پیش چشمم کم تر است از قطره اى
آن حکایت ها که از طوفان کنند
صائب:
طوفان چه دست و پاى زند از دل تنور
بیرون ز خویشتن دو سه جولانم آرزوست
حافظ:
حافظ از دست مده دولت این کشتى نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

مختصرى در شرح رباعى
خداوند ناله بندگانش را مى شنود و دل هایشان را به الفت و مهربانى رهنمون مى سازد; (فَألَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ)35 و هر که بر او دل بندد و به عروةالوثقایش چنگ آویزد, در تمامى بلا ها و مصیبت ها در امان خواهد بود. نمونه این دل بستن و چنگ زدن, ماجراى کشتى نوح است و کسى که چنین کند, به تعبیر قرآن (فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ نْفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیع عَلِیم).36
و عارف با تمسک به عشق او, از نیست و فانى شدن نجات خواهد یافت و هم او است که به این وسیله, به داد او خواهد رسید.
رباعى سیزدهم
فرهاد شو و تیشه بر این کوه بزن
از عشق به تیشه ریشه کوه بکن
طور است و جمال دوست همچون موسى
یاد همه چیز را جز او دور فکن37

برگردان به نثر روان
مانند فرهاد شو و به احترام عشق, تیشه بر کوه هواى نفس بزن!
در کوه طور, جمال دوست و حضرت حق, براى موسى (ع) هویدا مى شود. در آن هنگام که چون موسى جمال یار را مى بینى, به غیر از یاد او همه چیز را از یاد ببر.

شرح زیبا شناختى رباعى
حضرت امام (ره) علاوه بر استخدام واژه هاى مناسبى که باعث به وجود آمدن صنعت مراعات نظیر شده است, در تشبیه هم ید طولایى به خرج داده اند.
علاوه بر آن, از نوعى سجع (سجع متوازى) هم در کلماتى چون (تیشه) و (ریشه) استفاده شده که بر زیبایى شعر افزوده است.
از نظر معنوى و صنعت معانى, این رباعى با امر شروع مى شود; (فرهاد شو و…) و در ادامه به ارشاد تبدیل مى شود: (یاد همه چیز را جز او دور فکن) که باعث افزایش موسیقى شعر مى شود.
اما حضور صور خیال در شعر و استفاده از تلمیح در شعر امام (ره) فراوان است; به حدى که طرح آن ها کتابى قطور مى طلبد. در این جا هم کلمات و اسم هاى (فرهاد), (تیشه), (کوه), (طور), (موسى) با استخدام درست واژه ها توسط شاعر, در یک رباعى جمع شده اند و شاعر توسط تلمیح, پند و اندرز بیش ترى به خواننده مى دهد و از طرفى بازى صور خیال را بیش تر مى کند و دست و بال خود را براى راحت بیان کردن و رک گویى و یا پند و اندرز بازتر مى کند.
تنها آرزوى عارف, وصال یار مهربان و عشق حقیقى او است; به همین دلیل, فرهاد در عشق حقیقى زبان زد شد; زیرا ابتدا معشوقى زمینى داشت و رسیدن به او را از خدا طلب مى کرد. اما در نهایت, خدا را یافت; زیرا خداوند عشق حقیقى و وجودى است که هم عاشق و هم معشوق است.

موازنه و مقابله معنایى با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
فرهاد شو و تیشه بر این کوه بزن
از عشق به تیشه ریشه کوه بکن
خاقانى:
تا چند کنى کوهى کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخر, فرهاد نخواهى شد
حافظ:
دل به امید صدایى که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
غبار همدانى:
نبودى کوه کندن کار فرهاد
گرش شیرین نبودى کارفرما
مولوى:
بیا که همره موسى شویم تا کُه طور
که کلّم اللّه آمد مخاطبه طورى

مختصرى در شرح رباعى
(ألاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)38 و (فَأیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ).39
مهم آن است که عارف شوریده هنگامى که به عشق او در راه حقیقت قدم بردارد جز یاد او را نباید به خاطر آورد و جز او را نباید نظاره کند; (رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند).

رباعى چهاردهم
اى عشق ببار بر سرم رحمت خویش
اى عقل مرا رها کن از زحمت خویش
از عقل بُریدم و به او پیوستم
شاید کشدم به لطف در خلوت خویش40


برگردان به نثر روان
اى محبت تمام! [اى باران یارى حق!] رحمت خودت را بر سرم ببار, [مانند باران که باعث رحمت زمین است, تو هم اى عشق حقیقى و اى منتهاى دوستى! رحمت و باران دوستى خودت را بر رویم ببار تا من هم چون زمین, شکوفا شوم; چرا که زمین استعداد شکفتن دارد و قلب من نیز استعداد نزدیک شدن به تو.]
اى عقل مجازى که درگیر دنیا و هوا و هوسى! مرا از زحمت گناه و بردگى خودت نجات ده و رهایم کن; زیرا من شیفته جمال یارم.
بالاخره من از عقل مجازى بریدم و به کسى پیوستم که آرامش بخش دل ها است; به امید این که هر لحظه, قرب من افزون گردد و مرا از خاصان درگاهش سازد.

شرح زیبا شناختى رباعى
بازى صنعت تضاد یا مطابقه در این شعر, بسیار زیبا است و نه تنها لطمه اى به شعر نمى زند, که باعث زیبایى شعر هم شده است.
این شعر با خطاب به عشق و عقل شروع مى شود که خود باعث روانى بیان و شنوایى شیواترى براى شنونده و خواننده مى شود و شعر را داراى موسیقى روان ترى مى کند.
این رباعى داراى صنعت تشخیص (Personification) نیز مى باشد; چرا که (تشخیص) یعنى سؤال و پرسش کردن یا صحبت کردن با امورى که بى جانند یا با اعضاى بدن, درخت, اشیا و… که نوعى اِسناد مجازى است و از مباحث فن بیان به شمار مى آید; در این جا نیز (اى عقل! مرا رها کن) استفاده از چنین صنعتى است. در (از عقل بریدم و به او پیوستم) علاوه بر این که (بریدن) متضاد (پیوستن) است, در صنعت تشخیص هم ـ با توجه به مصرع قبلى ـ مؤثر و زیبا است و باعث تقویت شعر و زیبایى در بیان شده است.

موازنه و مقابله معنایى با شعر شاعران دیگر
امام (ره):
اى عشق ببار بر سرم رحمت خویش
اى عقل مرا رها کن از زحمت خویش
شاه نعمت اللّه ولى:
با عقل مگو حکایت عشق
زیرا که مزاج او ضعیف است
شاه نعمت اللّه ولى:
عقل مى گوید مخور بسیار مى
عشق مى گوید فراوان نوش, نوش
عشقش آمد عقل و هوش ما ببرد
کى بیابد این چنین بى هوش, هوش
شاه نعمت اللّه ولى:
برو اى عقل سرگردان ز جان من چه مى جویى
که من سر مست و حیرانم, به جز دلبر نمى دانم
هاتف اصفهانى:
پیر خندان به طنز با من گفت
اى ترا پیر عقل حلقه به گوش
تو کجا ما کجا که از شرمت
دختر رز نشسته برقع پوش
حافظ:
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده
جام تصوّریست که عقلش نمى کند تصدیق

مختصرى در شرح رباعى
درگیرى بین عقل و عشق, حکایتى به درازاى عرفان ایران زمین دارد; مهم آن است که عارف در این مرحله به شوریدگى رسیده باشد; به آن درجه که: (یَا أیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إلى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً).41
1. دیوان امام, ص 314.
2. همان, ص 42.
3. بقره (2): 115.
4. ق (50): 16.
5. بقره (2): 10.
6. دیوان امام, ص 201.
7. موازنه و مقابله شعرى بر اساس رساندن معانى است نه از جهت این که همه نمونه ها رباعى باشند.
8. دیوان امام, ص 244.
9 .بقره(2): 165.
10. آل عمران (3): 76.
11. آل عمران(3): 68.
12. بقره(2): 222.
13. دیوان امام, ص 200.
14. رعد (13): 28.
15. لیلى و مجنون.
16. بقره (2): 265.
17. دیوان امام, ص 207.
18. غافر (40): 60.
19. دیوان امام, ص 208.
20. مثنوى معنوى, دفتر دوم, بیت 3107.
21. همان, دفتر پنجم, بیت 1686.
22. دیوان امام, ص 191.
23. نمل (27): 61.
24. مثنوى معنوى, دفتر اول, بیت اول.
25. دیوان امام, ص 201.
26. الرحمن (55): 29.
27. دیوان امام, ص 243.
28. شعر (کشتى مست).
29. آل عمران (3): 103.
30. دیوان امام, ص 221.
31. رعد (13): 28.
32. دیوان امام, ص 236.
33. همان, ص 237.
34. همان, ص 249.
35. آل عمران(3): 103.
36. بقره(2): 256.
37. دیوان امام, ص 231.
38. رعد (13): 28.
39. بقره (2): 115.
40. دیوان امام, ص 218.
41. فجر (89): 27 ـ 28.

تبلیغات