تفسیر عرفانى امام خمینى از حروف مقطعه قرآن
آرشیو
چکیده
متن
کلام الهى چون جامه الفاظ به تن کرد از آن حقیقت تعالى و دور از دسترس تنزل نمود تا قرین فهم انسان مادى گردد که جز با محسوسات الفتى ندارد. انسان خاکى از این پس این لیاقت را یافت که به فراخور منزلت خویش از این خوان نعمت الهى توشه برگیرد.
قرآن به تصریح راسخین در علم, ظاهرى دارد و باطنى که فهم کامل از آن به انسان عادى داده نشده است و آنان که مورد خطاب این کتاب اند به حقیقت آن دست یافته اند و دیگران به حسب قرب و بُعد خویش, بهره اى از آن برده اند. اندیشمندانى که هریک با بضاعت ناچیز خود به قرآن نظر افکنده اند و از منظر دانشى خاص آن را کاویده اند, فقط به گوشه اى از حقایق والاى آن دست یازیده اند و حاصل تلاش فکرى آنان, تفاسیرى است که هریک از وجهه اى خاص به قرآن نگریسته است و بعضى از گوهرهاى ناب آن را به معرض تماشا گذاشته است.
قرآن از لایه هاى متعدد معنایى برخوردار است و گذار از لایه هاى بیرونى, لازمه وقوف بر معانى درونى است که البته جز خدا و راسخین در علم آن را نمى دانند و جز پاک شدگان از رجس و پلیدى آن را درنمى یابند و هرکس پاکى و بى آلایشى او فزون تر باشد, تجلى قرآن بر وى بیشتر باشد.
اهل ذوق و عرفان و تصوف نیز به نوبه خود به قرآن توجه کرده اند و تمناى دل را در رویکرد عرفانى و ذوقى به قرآن پى جسته اند. از دید این گروه, الفاظ قرآن همچون پوسته اى بر جان معانى تنیده است و بر اهل ذوق و بصیرت است که پوسته را بشکافند و به عمق معنا برسند و مانند اهل ظاهر به ظواهر آن بسنده ننمایند. تفاسیر عرفانى از آیات قرآن, آکنده از لطایف و نکاتى است که با زبانى خاص بیان شده است و بدون آشنایى با این زبان به فهم کلمات آنان نمى توان نائل شد.
در این گفتار مختصر, تفسیر عرفانى حروف مقطعه و آراء مختلف پیرامون آنها را پى مى جویم و ویژگى هاى تفسیر و چگونگى مفاد این حروف را از منظر امام خمینى(ره) ملاحظه مى نمایم.
تفسیر و ویژگى هاى آن در دیدگاه امام خمینى(ره)
تفسیر از ماده (فسر) گرفته شده است و به معناى کشف آنچه پوشیده شده است و کشف مراد از لفظ مشکل به کار مى رود;1 چنانچه در لغت نامه دهخدا نیز آشکار ساختن و هویدا کردن معنا شده است.2 و آن علمى است که به وسیله آن کتاب خداوند متعال و بیان معانى و استخراج احکام آن فهمیده مى شود.3 به تعبیر دیگر, علمى است که از کیفیت نطق به وسیله الفاظ و مدلولات و احکام فردى و ترکیبى آن و نیز معانى آنکه در حالت ترکیب بر آن حمل مى شود, بحث مى کند.4 به بیانى دیگر, اظهار معانى, آیات قرآن و کشف از مقاصد و مدلول هاى آن, تفسیر نامیده مى شود.5
امام خمینى(ره) معناى تفسیر را شرح مقاصد کتاب الهى مى داند و از مفسّر انتظار دارد که در هر یک از آیات قرآن, اهتدا به عالم غیب و راهنمایى به طرق سعادت و سلوک طریق معرفت را بنمایاند. بدین ترتیب مفسّر, لازم است که مقصد از نزول قرآن را بفهماند و کتاب تفسیر بایستى, مبیّن جهات عرفانى و اخلاقى و دیگر جهات دعوت به سعادت باشد و مفسّرى که از این جهت غفلت نماید, از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال کتب و ارسال رسل, غفلت ورزیده است. بدین رو مى نویسد:
(صاحب این کتاب سکاکى و شیخ نیست که مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد. سیبویه وخلیل نیست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد. مسعودى و ابن خلکان نیست تا در اطراف تاریخ عالم بحث کند. این کتاب چون عصاى موسى(ع) ید بیضاى آن سرور یا دم عیسى(ع) که احیاى اموات مى کرد, نیست که فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبى اکرم(ص) آمده باشد; بلکه این صحیفه الهیه, کتاب احیاى قلوب به حیات ابدى علم و معارف الهیه است. این کتاب خداست و به شؤون الهیه ـ جل و علا ـ دعوت مى کند. مفسر باید شؤون الهیه را به مردم تعلیم کند و مردم باید براى تعلم شؤون الهیه به آن رجوع کنند تا استفادت از آن حاصل شود.)6
از دیدگاه امام خمینى(ره) فهم عظمت هر چیز به فهم حقیقت آن است و حقیقت قرآن شریف قبل از تنزّل به منازل خلقیّه و تطوّر به اطوار فعلیه از شؤون ذاتیه و حقایق علمیه در حضرت واحدیّت است و این حقیقت براى احدى حاصل نشود, به علوم رسمیّه و نه به معارف قلبیّه و نه به مکاشفه غیبیه مگر به مکاشفه تامه الهیه براى ذات مبارک ختمى(ص) در محفل انس (قاب قوسین) بلکه در خلوتگاه سرّ مقام (أو أدنى) و دست آمال عائله بشریّه از آن کوتاه است, مگر خلّص از اولیاءالله که به حسب انوار معنویه و حقایق الهیه با روحانیت آن ذات مقدس مشترک و به واسطه تبعیّت تامه, فانى در آن حضرت شدند که علوم مکاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقى کنند و حقیقت قرآن به همان نورانیّت و کمال که در قلب مبارک آن حضرت تجلى کند, به قلوب آنها منعکس شود.7
از منظر امام خمینى(ره) مفسران قرآن هریک بنابر مشرب تفسیرى خود به تفسیر و تبیین کلام الهى مبادرت ورزیده اند و به بعضى از پرده هاى قرآن پرداخته اند و هرچند مساعى آنان پر ثمر بوده است, لیکن عظمت قرآن به اندازه اى است که از فهم مفسران برتر و بالاتر است. به همین مناسبت مى گوید:
(چه بسا مسائل عرفانى که در قرآن و این مناجات هاى ائمه اطهار(ع) و همین مناجات شعبانیه است که اشخاص, فلاسفه, عرفا تا حدودى ممکن است ادراک کنند. بفهمند عناوین را, لکن آن ذوق عرفانى چون حاصل نشده است, نمى توانند وجدان کنند. آیه شریفه در قرآن (ثم دنا فتدلّى فکان قاب قوسین أو أدنی§) مفسرین, فلاسفه در این باب صحبت ها کردند. لکن ذوق عرفانى کم شده است).8
امام خمینى(ره) با اشاره به روایات معصومین که براى قرآن تا هفتاد بطن قائل شده اند, معتقد است که حقایق قرآن به زبانى بیان شده است که کسانى که به آن روى آورند به میزان معرفت و خلوصى که اندوخته اند, از آن بهره مند مى گردند, لیکن فهم حقیقى قرآن از آن کسانى است که مورد خطاب قرآن قرار گرفته اند: (انما یعرف القرآن من خوطب به). حتى جبرئیل امین(ع) نیز یک واسطه اى است که این آیات را از غیب بر حضرت ختمى مرتبت رسانده و خود به فهم آن نائل نشده است و (من خوطب به) فقط رسول اکرم است و دیگران هم به واسطه تعلیم آن حضرت(ص) است که فهمیده اند و بنابراین دست بشر عادى از فهم واقعى آن کوتاه است.9 بدین جهت است که امام خمینى چون به تفسیر قرآن مى پردازد, گفتار خود را جز احتمالى در تفسیر نمى داند و بر تبیین خویش از قرآن به طور جزم پاى نمى فشرد.10
حروف مقطعه در قرآن
افتتاح بیست ونه سوره از سوره هاى قرآن با حروفى است که به آنها حروف مقطعه مى گویند. این حروف تهجّى که به صورت جدا جدا تلفظ مى شوند به نام هاى فواتح سور یا اوایل سور نیز خوانده شده اند و غالباً در آغاز سوره هاى مکى واقع شده اند. آرا و نظرات دانشمندان در تبیین این حروف و مفاد آنها گوناگون و فراوان است. جلال الدین سیوطى, حروف مقطعه قرآن را از متشابهات قرآن مى داند و رأى خویش را در معناى این حروف چنین اظهار داشته است:
(حروف مقطعه از اسرارى است که جز خداوند کسى بر آن آگاه نیست. چنانچه از شعبى روایت شده است که چون از فواتح سور سؤال شد گفت: براى هر کتابى سرّى است و سرّ این قرآن فواتح سور است).11 وى سپس آراى دیگران را در این موضوع شرح مى دهد و در مجموع به یازده نظریه در تفسیر این حروف اشاره مى کند. علامه طباطبایى در تفسیر گرانقدر المیزان پس از نقل عبارات طبرسى در مجمع البیان پیرامون حروف مقطعه قرآن به نارسایى این اقوال مى پردازد و مى نویسد:
(و به هیچ یک از این اقوال نمى توان اطمینان پیدا کرد… و این حروف رموزى است بین خداوند سبحان و رسول او که بر ما پنهان است و فهم عادى ما راهى به سوى آن ندارد جز اینکه احساس مى کنیم مابین حروف و مضامین سوره هاى آنها یک ارتباط خاصى برقرار است).12
حروف مقطعه در دیدگاه عرفا
عرفا و متصوفه همواره سخن در لفافه گویند و کلام خویش را با الفاظى بیان کنند که معناى ظاهرى آن مراد ایشان نباشد و غالباً سخن را با محسّنات ادبى چنان آمیخته سازند که فهم آن در بادى امر دشوار آید. ادیبانِ پارسى گویِ عارف در نگارش نظم و نثر خویش از این شیوه سود جسته اند. برخى از اینان که در باب حروف مقطعه قرآن سخن گفته اند به تفسیر ذوقى این حروف پرداخته اند, چنانکه جملگى به رمزى بودن این حروف حکم کرده اند. عین القضاة همدانى در این مورد مى نویسد:
(در اینکه اول بیست ونه سورت حروف است و کم نیست و بیش نیست هم اسرار است و در اینکه جمله حروف مقطع هفتاد واند حروف است هم اسرار بسیار است و در معانى این حروف خوض کردن اگر خواهم مگر بتوانم ولیکن نتوانم لمعانٍ جمّة).13
عین القضاة فهم قرآن را منوط به فهم و درک حروف آن مى داند و شناخت فواتح سور را شرط دانستن نهایت آن معرفى مى کند:
(پندارى قرآن دانسته اى؟ بدایت قرآن دانستن به نزدیک مرد آن است که تا کهیعص, الم, طه, یس بدانى. چون بدایت اش ندانى نهایت اش چه دانى که چه بود؟ به جلال و قدر لم یزل و لایزال که این فصل که نوشتم ذوق است. هرچه پیش از این حروف دانستن بود آن ندانستن بود و ترا خبر نه! چه گویى؟ تا حروف بندانى کلمه چوان بدانى؟).14
و در بیان حکمت وجود این حروف در آغاز بعضى از سوره ها مى گوید:
(جوانمردا! هیچ خواهى که بدانى این حروف در قرآن چرا است؟ بدانکه حدیث عشق چون به سرحد زمان و مکان آمد إنّا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال. ولله المثل الاعلى, خطبه سور و آیات و کلمات و حروف کرد. همه پاى واپس نهادند. دانستند که لوکان البحر مداداً لکلمات ربّى لَنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربّى. چه جاى سورتى بود یا آیتى یا کلمه. حروف بى معنى پاى فراپیش نهادند و حملها الانسان إنّه کان ظلوماً جهولاً. گفت این را چه گویند؟ عجبا از این حدیث.)
سبو سوراخ بد و دیک ازو بیرون شد
بدره دیک گذشتن بندانم چون شد
از حسرت این سخن دلم پر خون شد
کاندر یله کمى کمى افزون شد
(گفت: آن نه حملها الانسان بود که وحملناهم فى البحر بود. چه جاى خلق الانسان ضعیفاً بود؟ اینجا قوّت هو الذى یسیّرکم فى البرّ والبحر است. پیداست به قَدم بشریت راه تا کجا توان برد! اما اگر إنّ علینا للهدى راست است هرکجا خواهى رو و اگر آدمى کفور است قتل الانسان مااکفره. او شکور است بدلا عنه انّ ربّنا لغفور شکور).15
عین القضاة این حروف را معنادار مى داند و بر این باور است که قدرت درک این معانى را ارباب بصائر دارا مى باشند. در همین زمینه آورده است:
(اینجا طریق دیگر است هو اقرب که چیزى بگویند که هیچ معنا ندارد و من حیث التحقیق همه معانى در زیر آن بود چنانکه گوید: کهیعص, حمعسق, المص, طسم, طه, یس والله اعلم حیث یجعل رسالته. اگر ترا بیان نیست, باشد که دیگرى را بود. و در ذکر این حروف انواع تنبیهات است ارباب بصائر را و آن تنبیهات را حصر محال است).16
و در مقامى دیگر این حروف را رمزى براى بعضى از صفات خدا محسوب مى نماید: (خدا را صفاتى است. آن صفات گاهى با الفاظى نظیر قدرت و ارادت و علم و حیات بیان مى شود و گاه الفاظ مناسبت با آن صفات ندارند. بنابراین به جاى الفاظ و کلمه ها حروف مقطعه مى آید).17
از آنچه گذشت مى توان دریافت که حروف مقطعه در دیدگاه عین القضاة از اسرارى است که رمز آن بر نامحرمان هرگز گشوده نخواهد شد. وى بر همین نکته تصریح مى نماید و مى نویسد:
(اى عزیز! او خواست که محبّان او را از اسرار مُلک و ملکوت خود خبرى دهد در کسوت حروف تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند. گوید: الم, المر, کهیعص, یس, ق, ص, حم, عسق, ن, طه, المص, طسم, طس. دریغا مگر که این خبر از مصطفى(ص) نشنیده اى که گفت: اِنّ لکلّ شىء قلباً وقلب القرآن یس. این جمله نشان سرّ خداست با احمد(ص) که کسى جز ایشان بر آن واقف نشود).18
شیخ روزبهان شیرازى در تشریح حروف مقطعه معتقد است که این حروف رمزى از صفات خداوند است و بندگان خاص او قادر به فهم آنها مى باشند:
(بدان که حق سبحانه و تعالى با عموم بندگان به زبان شریعت گوید و با خصوص به زبان حقیقت; آنها که به غرائب علم قِدَم و حکم قَدَر, سابق در ازل شاهدند. اگر نه ایشان بودندى در ملک ربوبیت با عموم خلق خطاب متشابهات نکردی…. واظهار صفات خاص و حروف گزیده که بدان قاطبه قوم خطاب کند چون الم, المص و جمله حروف تهجّى که معادن اسرار صفات و نعوت و اسامى قدمى است. از حق اشارت است مر پرندگان مزار بساتین غیب عرش و ملازمان دارالملک کرسى حق, بدان خبر و او ایشان را از اسرار صفات و حقیقت ذات و انقلاب منازل عشق و شوق عین محبت و معرفت و توحید و عین سرمدیت و عین ازلیّت و سرّ فردانیّت در لباس جلال و جمال عیسى و جبرئیل… و خواص صدیقان مثل صحابه و تابعین و اولیاى مقرّب و مشایخ متصوفه و عارفان محبّ و سابقان موحّد که به أجنحه صفات حول سُرادق کبریا مى پرند, ملتبسان نور محبت اند لابسان سرّ قدم در خزائن غیب و سنآء مکتوم).19
رشیدالدین میبدى این حروف را دلیل فضل و کرم و اشاره لطف و بشارت به مهر و کفاره جرم و موجب غارت دل هاى دوستان و پیرایه سخن گویان مى داند و فهم آن را نشان موافقان برمى شمرد و بارى بر گردن دشمنان و خارى در چشم مبتدعان به حساب مى آورد.20 وى با اشاره به اینکه این حروف رمزى بین عاشق و معشوق است, مى نویسد:
(التخاطب بالحروف المفردة سنة الاحباب فى سنن المحّاب فهو سرّ الحبیب مع الحبیب بحیث لایطلع علیه الرقیب… در صحیفه دوستى نقش خطى است که جز عاشقان ترجمه آن نخوانند. در خلوت خانه دوستى میان دوستان رازى است که جز عارفان دندنه آن ندانند, در نگارخانه دوستى رنگى است از بى رنگى که جز والهان از بى چشمى نبینند)21
حروف مقطعه از منظر امام خمینى(ره)
امام خمینى(ره) قرآن کریم را از بزرگ ترین مظاهر رحمت مطلقه الهیه مى داند که از حق تعالى به مبدئیّت جمیع شؤون ذاتیه و صفاتیه و فعلیه و به جمیع تجلیات جمالیه و جلالیه صادر شده است و دیگر کتب سماویه را این مرتبت و منزلت نمى باشد.22 این صحیفه نورانى صورت اسم اعظم خداست و در حقیقت سرّى است بین حق و رسول گرامى اش و صورت نازل شده آن است که به شکل حروف و کتاب درآمده است. این کتاب سراسر سرّ است, سرّ مُستسّر به سرّ است و باید تنزل کند تا اینکه به این مراتب نازله برسد.23
امام خمینى بر این عقیده است که حروف مقطعه علیرغم تفاسیر مختلفى که از آن شده است, از قبیل رمز بین محبّ و محبوب است و کسى را از علم آن بهره اى نیست و هر آنچه که بعضى از مفسّران به حسب حدس و تخمین خود بیان کرده اند مبناى صحیحى ندارد و هیچ بعید نیست که فهم آن از حوصله بشر خارج باشد و مخصوص به خواص از اولیاى خداوند باشد همان ها که به خطاب قرآن اختصاص یافته اند, همانطور که وجود متشابهات براى همه نیست و تأویل آنها را همان ها درمى یابند.24
رمزى بودن حروف مقطعه قرآن از حکمت الهى سرچشمه مى گیرد و اسرار آن بر ما پوشیده است. از دیدگاه امام خمینى پیامبر(ص) و هرکس را که وى تعلیم نماید بر اسرار آن واقفند:
(قرآن و حدیث نیز قانون هاى علمى را که توده آوردند, طورى بیان کردند که مردم مى فهمند. لکن علوم قرآن و حدیث را همه کس نمى تواند بفهمد و براى همه کس هم نیامده است. بلکه بعضى از آنها رمز است میان گوینده و یک دسته خاص. چنانکه دولت بعضى تلگرافات رمزى دارد که صلاح کشور نیست که آنها را کشف کنند. تلگرافخانه هم از آن تلگرافات چیزى نمى فهمد, در قرآن از این گونه رمزهاست که حتى به حسب روایات جبرئیل هم که قرآن را آورد خود نمى دانست معنى آن را. فقط پیغمبر اسلام و هرکس را او تعلیم کرده, کشف این رمزها را مى توانست بنماید مانند همان حروفى که در اول سوره هاست).25
امام خمینى(ره) همین موضوع را در جایى دیگر به این ترتیب گزارش مى نماید:
(در این مخاطبه بین حبیب و محبوب و مناجات بین عاشق و معشوق اسرارى است که جز او و حبیب اش کسى را بر آن راه نیست و امکان راه یافتن نیز نمى باشد. شاید حروف مقطعه قرآن در بعضى از سور مثل الم, ص, یس از این قبیل باشد و بسیارى از آیات کریمه که اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوّف هریک براى خود تفسیر یا تأویلى کنند نیز از همان قبیل است گرچه هر طایفه به قدر ظرفیت خود حظّى دارد یا خیالى).26
نتیجه گیرى
از منظر امام خمینى:
الف. قرآن منزلتى بس والا و حقیقتى برتر از فهم انسان ها دارد و آنچه از آن در اختیار ماست, مرتبه نازل شده آن است که به جهت تقریب به ذهن ما به صورت الفاظ بیان شده است.
ب. قرآن ذو وجوه است و هرکس به حسب قرب و بعد و میزان دانش و بینش خود به بخشى از مراتب عمیق معنایى آن پى مى برد ولیکن فهم کامل آن مخصوص پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) است که آن حضرت به آنان تعلیم فرموده است.
ج. حروف مقطعه قرآن علیرغم تفاسیر متعدد از آن, از اسرار الهى است و نامحرمان را به فهم آن راهى نیست.
1. ابن منظور, لسان العرب, ج6, ص361.
2. لغت نامه دهخدا, حرف ف, 814.
3. جلال الدین سیوطى, الاتقان فى علوم القرآن, ج2, ص174.
4. ابوحیان توحیدى, بحر المحیط, ج1, ص2.
5. محمدحسین طباطبایى, المیزان فى تفسیر القرآن, ج1, ص2.
6. امام خمینى, آداب الصلوة, ص194.
7. همان, ص181.
8. امام خمینى, صحیفه نور, ج17, ص266.
9. همان, ج18, ص191.
10. امام خمینى, تفسیر سوره حمد, ص19.
11. الاتقان فى علوم القرآن, ج2, ص16.
12. المیزان فى تفسیر القرآن, ج18, ص6.
13. نامه هاى عین القضاة همدانى, ج2, ص290.
14. همان, ج1, ص42.
15. همان, ج1, ص334.
16. همان, ج2, ص289.
17. همان, ج2, ص291.
18. تمهیدات عین القضاة همدانى, ص175.
19. روزبهان بقلى شیرازى, شرح شطحیات, ص58.
20. رشیدالدین فضل الله میبدى, کشف الاسرار و عدة الابرار, ج10, ص201.
21. همان, ج1, ص52.
22. امام خمینى, آداب الصلوة, ص183.
23. امام خمینى, تفسیر سوره حمد, ص165.
24. امام خمینى, چهل حدیث, ص351.
25. امام خمینى, کشف الاسرار, ص322.
26. امام خمینى, ره عشق, ص29.