آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
قرآن کتاب زندگى است و آموزه هاى آن در جاریِ زمان رهگشایِ راهیانِ حق و رهروانِ صدق و صداقت.
انسانِ مؤمن, موضع ها, حرکت ها, نشاط ها, کین ها و مهروزى هایش را باید با آموزه هایِ الهى بسنجد و (ره چنان رود) که آیات الهى بدو نشان مى دهد و برایِ او چگونگى هایش را رقم مى زند. قرآن برنامه حرکت, آیین نامه سلوک فردى و اجتماعى و قانون انقلابى است. بنیادگر و ویران گر که نظام جاهلى و آیین برخاسته از معیارهایِ شرک آلود را ویران ساخته, نظامى الهى ـ انسانى شایسته شأن و منزلت الهى انسان بنیاد نهاد.
قرآن (تنزیلى) دارد و (تأویلى). حضرت باقرالعلوم(ع) فرمود:
ظهره تنزیله وبطنه تأویله, منه ما قد مضى ومنه ما لم یکن یجرى کما تجرى الشمس والقمر…; ظاهر قرآن (تنزیل) آن و باطنش (تأویل) آن است. برخى از مصادیق تأویلى گذشته و برخى تحقق نیافته, قرآن چونان آفتاب و ماه در جریان است.1
و فرمود:
(ظهر) قرآن کسانى هستند که قرآن درباره آنها نازل شده است و بطن آن, کسانى هستند که به شیوه آنان رفتار مى کنند. آنچه درباره آنان نازل شده است درباره اینان نیز صدق مى کند.2
بدین سان آیات الهى با (تنزیلش) در روزگار نزول تاریکزار آن روزگاران را روشن مى کرد. گره هاى فکرى, اعتقادى, فرهنگى و اجتماعى مردمان را مى گشود, و آنان را در مسیر زندگانى از بن بست مى رهانید و چنین است جایگاه آموزه هاى قرآن براى همگان در درازناى تاریخ و گذرگاه زمان با (تأویل) و تطبیق مفاهیم والاى قرآنى بر آنچه مى گذرد و دیدن حوادث را در آینه قرآن, و پاسخ گرفتن از آموزه هاى الهى درباره چندى و چونى موضع ها, حرکت ها, اندیشه ها و….
به دیگر سخن, آموزه هاى الهى و معارف قرآنى و رهنمودهاى وحیانى (فراتاریخى) است; گو این که براى فهم آن و چگونگى هایش باید بدان (تاریخى) نگریست, اما پس از فهم (نص) و (حادثه) و پیوند (نص) و (حادثه) و یا (فضاى فرهنگى و…) روزگاران با تأمل در چگونگى پیوند یاد شده و تجرید ویژگى هاى (حادثه) و مقتضیات (فرهنگ زمانه) باید به پیام فراتاریخى (نص) دست یافت. این تلاش فکرى و تعامل با (نص) گو اینکه دشوار, دقیق و باریک است, اما نکته آموز, تنبه آفرین است و کارآمد.
امامان(ع) در چگونگى بهره ورى از معارف قرآن و آموزه هاى وحیانى آن از جمله شیوه هاى کارآمد و ارجمندى که بدان تأکید ورزیده اند, همانا نکته یاد شده است. اکنون تنها یک مورد را بیاوریم و بحث را پى بگیریم. على(ع) در هنگامه نبرد با (قاسطین) در شناسایى و شناساندن جایگاه نیروهاى آن آوردگاه, آیات الهى را برخوانده و با تکیه به آموزه هاى وحیانى صف هاى گونه گون را باز شناسانده است. آیاتى که امام(ع) بدان استناد مى کند و در آینه آن چگونگى جریان شکل گرفتن آن روز را مى نمایاند, به ظاهر پیوندى با حادثه ندارد, اما امام(ع) از یک سوى با تکیه به این آیات, واقع صادقِ دو اردوگاه را نمایانده و از سوى دیگر شیوه اى کارآمد از بهره گیرى از آیات الهى را برنموده است.

آن بزرگوار نیروهاى لشکرش را براى نبرد با معاویه بسیج کرد و در ضمن خطبه اى بلند فرمود:
هان مسلمانان, در جهاد با معاویه ستم پیشه و بیعت شکن و یاران ستم گسترش بکوشید و به آنچه از کتاب الهى مى خوانم, گوش فرادهید و پند گیرید. از مواعظ الهى سود جویید و از گناهان دور باشید. خداوند با گزارش چگونگى زندگانى امت هایى دیگر, شمایان را پند داده است.
آن گاه قرائت فرمود:
الم تَرَ الى المَلأ مِن بَنى اسرائیل مِن بعد موسى اذ قالوا لنَبى لهم أبعث لنا مَلکاً نُقاتل فى سبیل الله قال هل عسیتم ان کتب علیکم القتال الاّ تُقاتلوا قالوا و ما لَنا الاّ نُقاتل فى سبیل الله وقد اخرجنا من دیارنا و ابنائنا فلما کتب علیهم القتال تولّوا الاّ قلیلاً منهم والله علیم بالظالمین* وقال لهم نبییهم انّ الله قد بعث لکم طالوت مَلکاً قالوا اَنّى یکون له المُلک علینا ونحن احقُّ بالملک منه ولم یؤتَ سعة مِن المال قال انّ الله اصطفاه علیکم وزاده بسطة فى العلم والجسم والله یُؤتى ملکه من یشاء والله واسع علیم. (بقره, آیه 246ـ247)
(آیا آن گروه از بنى اسرائیل را پس از موسى ندیدى که به یکى از پیامبران خود گفتند: براى ما پادشاهى نصب کن تا در راه خدا بجنگیم. گفت: نپندارید که اگر قتال بر شما مقرر شود از آن سرباز خواهید زد؟ گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم در حالى که ما از سرزمینمان بیرون رانده شده ایم و از فرزندانمان جدا افتاده ایم؟ و چون قتال بر آنها مقرر شد, جز اندکى, از آن روى برتافتند. خدا به ستمکاران آگاه است.)
(پیغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را پادشاه شما کرد. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد؟ ما سزاوارتر از او به پادشاهى هستیم و او را دارایى چندانى نداده اند. گفت: خدا او را بر شما برگزیده و بر دانش و توان او بیفزوده است, و خدا پادشاهیش را به هر که خواهد دهد که خدا در برگیرنده و دانا است.)
هان مردم در این آیات شما را عبرت است تا بدانید که خداوند خلافت و حکومت را پس از پیامبران در خاندان آنها نهاده و طالوت را با افزودنى در توان و علمش زبده گزینى کرده و بر دیگران برترى بخشیده است. اکنون یکى بنگرید! آیا خداوند بنى امیه را بر بنى هاشم برگزیده و معاویه را در دانش و توان بر من برترى داده است؟ بندگان خدا, تقوا پیشه کنید و در راه خداوند, پیش تر از آن که به خشم خداوند گرفتار آیید, جهاد کنید.3
على(ع) با این بیان, جایگاه امامت را نشان داده و آیات الهى را در گستره زمان تفسیر مى کند و از آنچه درباره امت هاى پیشین است, بهره مى گیرد و ویژگى هاى رهبرى را براساس آیات الهى رقم مى زند.4 این گونه روشنگرى ها در حقیقت تطبیق دقیق مفاهیم قرآنى بر جارى هاى زمان و به دیگر سخن تأویل راستین قرآن کریم است که در کلام معجزشیَم رسول الله(ص) درباره على(ع) آمده بود که (على بر تأویل قرآن مى جنگد بدان سان که من بر تنزیل قرآن نبرد کردم.)
اکنون با این نگاه برآنیم تا آوردگاه (طف) را در آینه قرآن بنگریم و چگونگى (صیرورت) انسان را در این هنگامه شگرف در نگاه قرآن بازکاوییم. به دیگر سخن چگونگى اندیشه ها, آرمان ها, جهت گیرى هاى دوسوى آن اردوگاه را چونان نمونه اى عینى و واقعى برایِ (آیات الهى) بررسى کنیم.
*
بسم الله الرحمن الرحیم والتین والزیتون وطور سنین, وهذا البلد الأمین. لقد خلقنا الأنسان فى احسن تقویم. ثم رددناه اسفل سافلین. الاّ الذین آمنوا وعملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون.
(به نام خداوند مهرگسترِ مهربان. سوگند به انجیر و زیتون. سوگند به کوه سین و قسم بدین شهر بى ترس و بیم, محققا آدمى را در نیکوترین نگاشتى (تصویر و تعدیلى) آفریدیم. باز پس او را به پست منازل بازگرداندیم مگر آنان که گرویدند و کارهاى شایسته کردند پس ایشان راست مزد بى منت.)5
سوره با آیاتى اندک و سوگندهاى تنبه آفرین, آهنگ آن دارد که نشان دهد انسان به لحاظ ساختار ظاهرى و امکانات معنوى, خلاقیت ها, استعدادها, زمینه ها, به گونه اى است که در جهت رشد, تعالى و اوج گیرى تا بدان جا مى تواند اوج گیرد که (به جز خدا نبیند) و از سوى دیگر چون از سیر فطرت جدا شود و در حرکت پر شتاب جهت گیرى را عوض کند و در مسیر مخالف مقتضاى فطرت پیش رود چنان سقوط مى کند و به زشتى ها و پلشتى ها دچار مى گردد که در تصور نمى گنجد.6 قرآن کریم این حقیقت والا را پس از سوگندهاى مکرر با دو آیه (لقد خلقنا الأنسان فى احسن تقویم, ثم رددناه اسفل سافلین) نشان داده است.
اکنون تفسیر این دو آیه را درباره انسان در نگاه مفسران بنگریم و آنگاه در پرتو معناى به دست آمده مقصود را در این مقال بکاویم.
(انسان) در نگاه قرآن چگونه موجودى است؟ آموزه هاى قرآنى شخصیت انسان را چگونه تبیین مى کنند؟ و بالاخره (انسان) قرآنى چگونه انسانى است؟ زشت یا زیبا؟ از متفکر بى بدیل تاریخ معاصر و مفسر فقید, شهید آیةاللّه مطهرى بشنویم:
قرآن, انسان را مدح ها و ستایش ها کرده و هم مذمت ها و نکوهش ها نموده است. عالى ترین مدح ها و بزرگترین مذمت هاى قرآن درباره انسان است; او را از آسمان و زمین, از فرشته برتر و در همان حال از دیو و چهارپایان پست تر شمرده است. از نظر قرآن, انسان موجودى است که توانایى دارد جهان را مسخّر خویش سازد و فرشتگان را به خدمت خویش بگمارد و هم مى تواند به (اسفل سافلین) سقوط کند. این خود انسان است که باید درباره خود تصمیم بگیرد و سرنوشت نهایى خویش را تعیین نماید.7
کلام استادانه شهید (فضیلت) را شنیدیم. استاد نگاه قرآن را به انسان به استوارى تبیین کرده اند و با اشاره اى در پایان سخن نشان داده اند که قرآن کریم, این حقیقت والا و این آموزه بیدارگر را در جاى جاى آیات خود تبیین کرده و از جمله در سوره یاد شده و در آیه هایى که آوردیم.
در نگاه مفسران کهن
مفسران سده هاى آغازین, آیات یاد شده را به گونه اى ساده و غالباً نشانگر چگونگى (خَلق) انسان و خلقت ظاهرى او تفسیر کرده اند.8
ابوبکر بن طاهر شاید اولین کسى باشد که مفهوم آیه را گسترانده و آن را شامل خرد, اندیشه و… دانسته و در تفسیر (احسن تقویم) گفته است:
یعنى آراسته شده به خرد, راه یافته به اندیشه جداساز سره از ناسره, استوار قامت و مؤید به امر الهى.9
پس از وى ماوردى در میان مفسران, شاید از اولین کسانى باشد که احسن تقویم را به برترى انسان بر دیگر موجودات در خردورزى و اندیشه گر دانسته و این احتمال را در کنار احتمالات دیگر یاد کرده است.10 ثعلبى نیز آنچه را از ابوبکر بن طاهر11 گزارش کردیم, آورده است12. ابن عطیه نیز این معنا را به نقل از ابوبکر بن طاهر و با استناد به گزارش ثعلبى نقل کرده است.13 اما متأخران از مفسران با نگاهى ژرف تر به آیه نگریسته و با توجه به آهنگ کلى سوره و آیات پیشین و پسین, نکات ارجمندى را در تفسیر آیه آورده اند.
ابى السعود گفته است:
خداوند, انسان را موزون, استوار و راست قامت, آفریده و ویژگى هاى دانش, حیات, قدرت, اراده, کلام, شنوایى و بینایى و دیگر ویژگى هاى والایى را که نمونه و نمادى از صفات سبحانى است در نهاد انسان قرار داده است. از این حقیقت برخى از عالمان با حدیث قدسى مشهور (خلق آدم على صورته) یاد کرده اند.
وى آنگاه به تفصیل چگونگى اتصاف انسان به این صفات و تأثیر آنها را در اوج گیرى انسان به مراحل والاى معنوى و الهى تبیین کرده و در پرتو این درایت چگونگى سقوط انسان به (حضیض زشتى ها را چون از مقتضاى این ویژگى هاى روى برتابد نیز نشان داده است.14

عبده نیز با اشاره با آوردن آنچه از ابى السعود آوردیم, تأکید کرده است که (سوگندهاى) آغاز سوره براى توجه دادن انسان به این جایگاه بلند و امکانات گسترده و زمینه هاى مساعد براى رشد و تعالى است, و تکیه بر (اسفل سافلین) نیز از آن روى است که انسانِ روى برتافته از (فطرت پاک) و روى آورده به تباهى و فساد به لحاظ بهره مندى از استعداد و امکانات ویژه و به کارگیرى آن در جهت تباهى و سیاهى, در حرکت در جهت زشتى و پلشتى نیز بسى فراتر آن چیزى است که حیوانى به مثل در درندگى و شهوت رانى و… حرکت کند.15 سید قطب ابتدا به تبیین آهنگ کلى سوره مى پردازد و تصریح مى کند که حقیقت بنیادین که سوره آن را طرح کرده است, توجه دادن انسان به فطرت استوار و الهى او است, و زمینه تعالى وى با ایمان به کمال والایى که براى او رقم خورده است و آنگاه تنبه به این که چون از آن جهت و مکانت به انحراف کشیده شد, به چه جایگاهى سقوط خواهد کرد. آنگاه در تفسیر آیه مى نویسد:
خداوند هر آنچه آفرید زیبا آفریده است. بدین سان تخصیص انسان به (حسن ترکیب), (تقویم) و… در اینجا نشانگر عنایت ویژه خداوند به این آفریده است. این عنایت الهى در زیبایى جسمانى, و خرد بى مانند و روح و معنویت شگفت او تبلور یافته است, … او آمادگى آن را دارد; حرکت در مسیر فطرت الهى از جایگاه فرشتگان فراتر رود… و نیز چون وارونه گردد و در مسیر متضاد با اقتضاى فطرتش حرکت کند, به زشت ترین و هولناک ترین جایگاه سقوط کند و از (حیوانات) پست تر شود… (رسیدن به جایگاهى والاتر از جایگاه فرشتگان) و (سقوط به زشت ترین و پست ترین مراحل وجودى) فرجام نقطه نهایى در حرکت است, استوارى بر فطرت و کمال بخشى بدان با ایمان و فراز آمدن با عمل صالح… انحراف از فطرت, جدایى از حقیقت و سقوط در جهنم زشتى ها, پلشتى ها, درندگى ها, فضیلت کشى ها و….16
سخن این مفسر گویا و خواندنى است. مفسرى که در (سایه قرآن) زندگى کرده و کوشیده است آموزه هاى قرآنى را در متن حیات انسانى به نمایش بگذارد.
علامه طباطبایى(ره) با نگاه دقیق و با توجه به دیگر آیات الهى دو عنوان (احسن تقویم) و (اسفل سافلین) را به نیکویى تبیین کرده است:
لقد خلقنا الاِنسان فى احسن تقویم

این آیه جواب چهار سوگند قبل است, و منظور از (خلق کردن انسان در احسن تقویم) این است که: تمامى جهات وجود انسان و همه شؤونش مشتمل بر تقویم است, و معناى (تقویم انسان) آن است که او را داراى قوام کرده باشند, و (قوام) عبارت است از هر چیز و هر وضع و هر شرطى که ثبات انسان و بقایش نیازمند بدان است, و منظور از کلمه (انسان) جنس انسان است. پس جنس انسان به حسب خلقتش داراى قوام است. و نه تنها داراى قوام است, بلکه به حسب خلقت داراى بهترین قوام است, و از این جمله و جمله بعدش که مى فرماید: ثم رددناه اسفل سافلین الاّ الذین… استفاده مى شود که انسان به حسب خلقت طورى آفریده شده که صلاحیت دارد به رفیع اعلى عروج کند, و به حیاتى خالد در جوار پروردگارش, و به سعادتى خالص از شقاوت نائل شود, و این به خاطر آن است که خدا او را مجهز کرده به جهازى که مى تواند با آن علم نافع کسب کند, و نیز ابزار و وسائل عمل صالح را هم به او داده, و فرموده: ونَفس و ماسوّیها فاَلهَمها فُجورها وتقویها پس هر وقت بدانچه دانسته ایمان آورد, و ملازم اعمال صالح گردید, خداى تعالى او را به سوى خود عروج مى دهد و بالا مى برد, همچنان که فرمود: الیه یصعد الکلمُ الطیّب والعمل الصالح یرفعه, و نیز فرموده: (ولکن یناله التقوى منکم), و نیز فرموده: یرفع الله الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات, و نیز فرموده: فاولئک لهم الدرجات العُلى, و آیات دیگر از این قبیل, که دلالت مى کند بر این که مقام انسان مقام بلندى است, و مدام مى تواند به وسیله ایمان و عمل صالح بالا رود, و این از ناحیه خدا عطایى است قطع ناشدنى, و خدا آن را پاداش خوانده, همچنان که آیه ششم این سوره به آن اشاره دارد, و مى فرماید: فلهم اجر غیر ممنون.
ثم رددناه اسفل سافلین
کلمه (ردّ) که مصدر فعل (رددنا) است, ظاهرش این است که به همان معناى معروفش باشد. در نتیجه کلمه (اسفل) به خاطر افتادن حرف جر یعنى حرف (الى) از اولش منصوب شده, و تقدیرش (رددناه الى اسفل) است, و مراد از (اسفل سافلین) مقام منحطى است که از هر پستى پست تر, و از مقام هر شقى و زیانکارى پایین تر است.
و معناى آیه این است که: سپس ما همین انسان را که در بهترین تقویم آفریدیم, به مقام پستى برگرداندیم که از مقام تمام اهل عذاب پست تر است.
احتمال هم دارد که کلمه (ردّ) در اینجا به معناى جعل باشد; یعنى ما او را پست ترین پست ها قرار دادیم. و نیز احتمال دارد به معناى تغییر باشد, و معنا چنین باشد که: ما سپس همین انسان را که آنطور آفریدیم, تغییر مى دهیم, و مراد از (سفالت) به هر حال شقاوت و عذاب است.17
استاد محمدتقى شریعتى(ره) در اثر گرانقدر خود, نکات ارزشمندى را در تفسیر آیه آورده است که با اندکى تلخیص مى آوریم:
لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم: یعنى ما آدمى را محققاً در بهترین ترکیب و تعدیل آفریدیم.
هیچ لفظى در فارسى نمى تواند, معنى کامل تقویم را بفهماند و حتى در عربى. بنابراین چاره اى جز توضیح آن با الفاظ فراوان نیست. علامه ابى السعود مى گوید, (ما او را در بهترین تقویم و تعدیلى که یک موجود مى تواند داشته باشد, هم از حیث صورت و هم از جهت معنى آفریدیم; راست بالا با اندام معتدل و اعضاى متناسب بدون کژى و کاستى و با صفات و نیروهاى لازم از حیات و علم و قدرت و اراده و گویایى و بینایى و شنوایى و غیر آنها از نمونه هاى اوصاف پروردگار. بعد آن روایت معروف را مى آورد که ان الله خلق آدم على صورته یا على صورة الرحمن و آنها را تشریح مى کند و مطلب را ادامه مى دهد. حاجى سبزوارى در کتاب اسرارالحکم مى گوید:
معنى فرمایش پیغمبر که خداوند آدم را بر صورت خود یا بر صورت رحمان آفریده, این است که آدم مظهر همه صفات خداوند است; زیرا صورت پروردگار همان صفات جمال و جلال او است و امیرالمؤمنین و فرزندش حضرت صادق(ع) فرموده اند. (صورت انسانى بزرگ ترین حجت هاى خدا بر خلق است و کتابى است که خداوند با دست خود او را نوشته و کاخ رفیعى است که با حکمتش آن را ساخته و مجموعه اى از جمیع کائنات و موجودات همه عوالم است….) ما براى رعایت اختصار به همین مقدار از حدیث و از بیانات حاجى در دنبال آن, قناعت مى کنیم و جمله آخر حدیث نامبرده در این شعر تشریح شده است:
قبضه اى از دو عالم سرشته
خاک و افلاک و دیو و فرشته
سر وحدت در آن قبضه هشته
اسم اعظم بر او بر نوشته
گر خبر خواهى از مبتدایم
ساخته جسم و جانم ز دو جهان
در نهادم نهاده دو کیهان
وز دو گیتى چه پیدا چه پنهان
کرده انموزجى نک منم هان
ساخته جام دو جهان نمایم
(حاج میرزا حبیب خراسانى)
قرآن کریم انسان را بزرگ ترین و شریف ترین موجودات جهان از مجرد و مادى و محسوس و غیر محسوس معرفى مى کند و در شأن او همین بس که خلیفةالله و مسجود ملائکه است. در این سوره نیز با چهار سوگند, عظمت مقام و علو مرتبه آدمى را در عباراتى کوتاه یادآورى مى کند. حال ببینیم اولا چه تناسبى میان چیزهاى مورد قسم و ثانیاً میان آنها با این مطلب است که جواب قسم واقع شده است. در نظر قرآن انسان مرکب از تن و روان است. اعضاى بدن و نیروهاى روحیش هماهنگ و متناسب و در یکدیگر مؤثرند استعداد شگفت و عمیقى در فراگرفتن دانش و هنر دارد با دیدن سیبى که از درخت مى افتد, نیروى عظیم جاذبه را کشف مى کند. وقتى سر در زیر آب مى کند و حس مى نماید که آب او را بالا مى آورد. به فشار مایعات پى مى برد. با دیدن شعرى18 در دیوان حنظله بادغیسى سرنوشتش عوض مى شود و از خر بندگى به امیرى خراسان مى رسد. از تجارب و اطلاعات دیگران استفاده مى نماید و از آنچه مى داند, دیگران را آگاه مى سازد.
زبانش طورى ساخته شده که مى تواند سخن بگوید و دستش مى تواند بنویسد. با این دو وسیله افکار و اندیشه هایش را به دیگران انتقال مى دهد و خلاصه مقومات وجودى, یعنى اجزاى تن و قواى روانش به بهترین وجه ترکیب یافته و در نیکوترین تقویم آفریده شده اند. این کیفیت در هیچ یک از جانوران دیگر نیست. آرى بسیارى از حیوانات از قبیل طاووس مثلا به مراتب زیباتر از انسانند; ولى این استعداد ممتاز و وسائل تکمیل آن را ندارند. و قرن ها بر عمرشان مى گذرد و هم آنند که بوده اند و بشر همواره در پیشرفت است. به همین جهت نفرموده در زیباترین ترکیب (اجمل) بلکه به احسن تقویم, یعنى نیکوتر و بهتر تعبیر فرموده است.
6. ثم رددناه اسفل سافلین: یعنى (پس او را پست تر از همه پست ها گردانیدیم) یا (به جایگاهى پست تر از همه منازل پست باز گردانیدیم). در آیه پیش, خداوند با چهار قسم و با تأکید شدید (لام و قد) بیان فرمود که ما انسان را در عالى ترین ترکیب از اعضاى جسمى و قواى روحى و در بهترین تقویم از لحاظ صورت و معنى آفریدیم. این تأکیدات براى این است که آدمى خود را حیوانى راست بالا و پهن ناخن نینگارد و در ردیف میمون و از نژاد او نپندارد و مانند گوریل و شمپانزه به درندگى و شهوترانى نپردازد. جامى, بسیار خوب این معنى را پرورانده است:
حد انسان به مذهب عامه
حیوانى است مستوى القامه
پهن ناخن برهنه پوست ز موى
بدو پا رهسپر به خانه و کوى
هرکه را بنگرند کاینسان است
میبرندش گمان که انسان است
آدمى چیست؟ برزخى جامع
صورت خلق و حق در او واقع
متصل با حقایق جبروت
مشتمل بر رقایق ملکوت

پس هرگاه از اختیار و آزادى اى که به طور کامل منحصراً به او داده شده, سوءاستفاده کند و سرمایه هاى گرانبهاى عقل و فطرت را تباه سازد, بدیهى است که به مراتب از دیگر جانورها که چنین بضاعتى نداشته اند, گمراه تر و بدکارتر بوده, بیشتر سزاوار نکوهش خواهد بود. در معنى آیه مفسران وجوهى بیان داشته اند:
1. عبده مى گوید معنى آیه این است که ما انسان را پست تر از هر حیوان پستى گردانیدیم; زیرا هر عملى از هر جانورى صادر شود برحسب مقتضاى فطرتش, صدور مى یابد. مثلا یک جانور درنده به حکم غریزه اش مى کشد و مى درد یا روباه به حکم سرشتش به حیله گرى مى پردازد و همچنین است هر کارى که از هر جانورى بروز و ظهور کند.
ولى مقتضاى فطرت انسان دلسوزى و مهربانى و صراحت و صداقت و خلاصه, دیندارى است و اگر به درندگى و فریبکارى پرداخت, برخلاف فطرت خود عمل کرده است.19
مفسّر بزرگ قرآن در روزگار معاصر, حضرت آیةاللّه طالقانى, با نگاهى ژرف دو عنوان یاد شده را تفسیر کرده و پیوند آن دو را با سوگندها بازگفته. با توجه به دیدگاه فیلسوفان درباره انسان نکات شایان تأمل و توجهى را در تفسیر دو آیه یاد شده آورده است; که دریغ در این مجال از تفسیر وى بهره بگیریم:
لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم: این آیه مورد استشهاد و جواب چهار قسم است. خلق, ایجاد و ابداع صورت نخستین است, خواه در ذهن صورت گیرد یا در ماده تکوین شود. مخلوق ذهنى وابسته به اراده فاعل و منشأ وجود خارج از ذهن است که وابسته به ماده و زمان و مکان و لوازم آنها مى باشد. ضمیر متکلم (نا) اراده پروردگار را با همه علل و اسباب مى نمایاند. الف و لام الانسان اشاره به صورت نوعى انسان است. فى, دلالت به ظرف تکوین و تقویم آن صورت نوعى دارد. احسن, صفت تفضیلى و مفضل علیه مقدر آن, دیگر آفریدگان است. از اصل لغوى تقویم که از قیام است و وزن تفعیل, معنایى بیش از تسویه و تعدیل یا تقدیر برمى آید. تقویم به معناى مصدرى و فاعلى به صورت شایسته گرداندن و به پا داشتن و مقومات وجود را ترکیب و تحکیم نمودن و به معناى حاصل مصدر, دریافت ترکیب و مقومات است, این معانى بیش از تسویه و تعدیل: الذى خلقک فسواک فعدلک ترکیب از قوا و استعدادهایى را مى رساند که مى توانند موجود تسویه و تعدیل شده را از جاى و وضعى که دارد برانگیزند و به پایش دارند و به صورت هاى برترش درآورند. گرچه همه مرکبات, داراى بهترین ترکیب و تسویه و تعدیل مى باشند, ولى همه آنها استعدادهاى تقویمى ندارند تا خود را در مسیر تکامل درآورند و گرچه گیاه ها و حیوانات داراى قوا و استعدادهاى مقوم و محدود هستند, ولى این انسان است که در میان بهترین و برترین مقومات فطرى و غریزى و ارادى آفریده شده و هرچه بیشتر قابلیت تکامل دارد و مى تواند خود را از مقومات حیوانى برهاند و آزاد شود. و چون برترى و قابلیت کمال هر موجودى وابسته به همین قوا و استعدادهاى مقوم است, هرچه سرشت و ترکیب این مقومات نیکوتر باشد, قدرت تحرک و تکامل بیشتر است و انسان در حد نیکوترین و برترین مقومات آفریده شده: ولقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم. این سوگندها والتین والزیتون… شواهد و نمونه هایى از مقومات جسمى و روحى انسان است. انجیر و زیتون دوگونه میوه مرکب از مواد عنصرى و دو نوع غذاى طبیعى و به اندازه و سالمند که در کارخانه اعضاى درخت ساخته و پرداخته مى شوند و در دسترس انسان قرار مى گیرند و به کامش مى رسند و منشأ پرورش و قوام بدنش مى گردند و هر دو مکمل یکدیگرند و هر دو شاهد محسوس از تعدیل کامل و تقویم احسن و ساختمان بدنى انسان مى باشند.
کوه سینا و سرزمین پیوسته به آن که محل اولین تابش وحى کامل و نزول شریعت است شاهد بهترین تقویم قواى فکرى و اخلاقى انسانند, شریعت الهى که نخست از آنجا طلوع نمود راه تعالى و به فعلیت رسیدن نیروهاى معنوى انسان و نمونه هاى گزیده اى از آن را نمایاند. بلد امین هم نمونه اى از شهر و اجتماعى را نشان داده که منادیان خدا و مردان گزیده پایه گذارى نموده اند و شریعت کامل الهى از آن طلوع نموده و در آن تحقق یافت. این سوگندهاى چهارگانه ضمناً و صریحاً, به آفاق طلوع و گسترش و انعکاس وحى در مرزهاى میان شرق و غرب است تا شاید انسان غافل و رها شده و ساقط گشته را به قواى فعال و مقومات عالى خود متوجه و هشیار کند و طریق تکامل و تعالى را به او بنمایاند. همان انسانى که قواى بدنى و روحیش به صورت احسن تقویم سرشته گشته و با این سرشت مى تواند خود را به برترین مقام برساند: لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم.

چون الف و لام الانسان, اشاره به نوع و راجع به سرشت اصلى یا منصرف به فرد کامل مى باشد, از افرادى که دچار انحراف ها و نقص ها هستند, متصرف است. زیرا نقص در مقومات اصلى, عوارضى است که از عوامل تکوین یا انحراف هاى ارادى ناشى شده است.
ثم رددناه اسفل سافلین: عطف به ثم فاصله و تأخیر رددناه را از خلقنا الانسان… مى رساند. رد, برگرداندن از وضع و حالتى است که پیش از رد متناسب و شایسته مردود بوده. چنان که ارجاع, برگرداندن به سوى وضع و حالتى است که شایسته مرجوع است. اضافه اسفل شاید که اضافه به متعلق و مفضل علیه مقدر, یا اضافه به مفضل علیه باشد. سپس او را از مقام اصلى و شایسته اش به جایگاه پست ترى برگرداندیم که از ان سافلین است یا او را به پایین تر از پایین ها برگرداندیم. بنابر معناى اول اسفل سافلین در مقابل اعلى علیین و مقام اصلى و مقدر انسان است و بنابر معناى دوم مى شود اسفل سافلین در مقابل احسن تقویم یا اعلى علیین باشد. به هر صورت جمع مذکر سافلین, مانند علیین ناظر به مراتب پست است, چنان که علیین وصف مراتب و مقامات بلند است. سافلین وصف مراتب پستى است که قوا و مقومات انسانى تا حد غرایز پست ترین حیوانات تنزل یافته است.
صفت لازم سافلین با دوران پیرى چنان که بعضى گفته اند تطبیق نمى نماید, زیرا پیرى صفت عارضى و بعد از مراحل رشد است و نیز این تطبیق و مانند آن با سیاق آیات و استثناء الا الذین آمنوا, تناسب ندارد و انسان در مرحله پیرى به اسفل سافلین برنمى گردد, در این مرحله گرچه قواى جسمى ناتوان و سست مى شود: (ومن نعمره ننکسه فى الخلق) ولى قواى عقلى و اخلاقى نیرومندتر مى گردد. ظاهر آیه همین است که انسان در عالى ترین و بهترین صورت تقویم و تقدیر شده آنگاه به سوى پست ترین موجودات فرود آورده شده. پست ترین مراتب صورت حیاتى همان صورت هاى بسیط و اولى حیات گیاهى و حیوانى است. این تنزل به مقتضاى اراده حکیمانه پروردگار بوده تا با همان مقومات مکمون از حدود عوالم حیات بگذرد و به سرحد فطرت و بیدارى کامل قوا و غرایز حیوانى رسد و گرفتار جوانب مختلف شود و در میان این جوانب, اراده و عقل فطریش بیدار و فعال گردد و طریق استقلال و اختیار به رویش باز شود. اگر در این مرحله مقومات انسانى اش تقویت شود, مى تواند خود را از جوانب پست برهاند و بر آنها حاکم گردد و اگر در معرض دریافت امدادها واقع نشد و یک یا چند از جوانب و قواى بهیمى بر عقل و اراده فطریش چیره گردید, خوى و غرایز آن را مى پذیرد و به همان صورت درمى آید و همان مى شود; زیرا واقعیت هر موجودى وابسته به صورت معنوى آن است نه شکل و هیأت ظاهرى آن و چون غرایز هر حیوانى محدود است و انسان محکوم غرایز, داراى اختیار نامحدود در شهوات و بى بند در اعمال و منشأ هرگونه فساد و تجاوز مى شود, از هر حیوانى پست تر و از هر سافلى سافل تر مى گردد.20
آنچه را که تا بدین جا از مفسران نقل کردیم, نشانگر حرکت اختیارى انسان در دو سوى صیرورت, و رسیدن به اوج معرفت و نیک نهادى و یا سقوط در پست ترین و رذل ترین مراحل ممکن براى انسان است. مفسران بسیارى با تفسیر و تبیین و تحلیل هایى گونه گون آورده اند.21
اکنون یک بار دیگر در آنچه تاکنون آوردیم, تأمل مى کنیم. انسان چگونه موجودى است؟ انسان در نگاه قرآن موجودى زشت است یا زیبا؟ یا انسان موجود زشت و زیباست؟ آن هم زشتِ زشت, و زیباى زیبا؟ آیا انسان موجودى دو سرشتى است؟ قرآن که انسان را بسیار ستوده است و فراوان بر او طعن زده است, به واقع از چه منظرى بر انسان مى نگرد؟ باز هم از استاد شهید بشنویم:
حقیقت این است که این مدح و ذمّ, از آن نیست که انسان یک موجود دو سرشتى است: نیمى از سرشتش ستودنى است و نیم دیگر نکوهیدنى. نظر قرآن به این است که انسان همه کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد. شرط اصلى وصول انسان به کمالاتى که بالقوه دارد, (ایمان) است. از ایمان, تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا برمى خیزد. به وسیله ایمان است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج مى شود و به صورت یک ابزار مفید درمى آید.
پس انسانِ حقیقى که خلیفةالله است, مسجود ملائکه است, همه چیز براى اوست و بالاخره دارنده همه کمالات انسانى است, انسانِ به علاوه ایمان است نه انسانِ منهاى ایمان. انسانِ منهاى ایمان, کاستى گرفته و ناقص است. چنین انسانى حریص است, خونریز است, بخیل و ممسک است, کافر است, از حیوان پست تر است.
در قرآن آیاتى آمده است که روشن مى کند انسانِ ممدوح چه انسانى است و انسانِ مذموم چه انسانى است. از این آیات استنباط مى شود که انسانِ فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعى نیست. انسان اگر به یگانه حقیقتى که با ایمان به او و یاد او آرام مى گیرد, بپیوندد, دارنده همه کمالات است و اگر از آن حقیقت ـ یعنى خدا ـ جدا بماند, درختى را ماند که از ریشه خویشتن جدا شده است. ما به عنوان نمونه دو آیه را ذکر مى کنیم:
والعصر. إن الانسان لفى خسر. إلا الذین آمنوا وعملوا الصالحات وتواصو بالحق وتواصوا بالصبر. [سوره عصر]
(سوگند به عصر, همانا انسان در زیان است, مگر آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده و یکدیگر را به حق و صبر و مقاومت توصیه کرده اند.)
ولقد ذَرأنا لجهنم کثیراً مِن الجن والإنس, لهم قلوب لایَفقهون بها ولهم اعین لایُبصرون بها ولهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل. [اعراف, آیه179]

(همانا بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى جهنم آفریده ایم (پایان کارشان جهنم است), زیرا دل ها دارند و با آنها فهم نمى کنند, چشم ها دارند و با آنها نمى بینند, گوش ها دارند و با آنها نمى شنوند. اینها مانند چهارپایان بلکه راه گم کرده ترند.)22
پس این انسان است که با قرار گرفتن در مسیر (فطرت) و (کشش ها و جاذبه هاى) غیر مادى مى تواند کمال والاى خود را رقم بزند, از چنبر زشتى ها برهد, و در کوران حوادث با نگریستن به ارزش هاى والاى معنوى و قرار گرفتن در پرتو نفحات الهى به همه آنچه انسان را از اوج گرفتن باز مى دارد, پشت پا زند. قفس تن را بشکند. جانفشانى کند, زندگى مادى را وانهد (ایثار) کند و از همه آنچه دنیامداران و حیوان صفتان و سیاه دلان براى رسیدن به آن (سر و دست) مى شکنند بگذرد و…

و هم او خود و با اراده خود و سوءاختیار خود, مى تواند به مقتضاى (فطرت) خود پشت پا بزند و از ابزار رشد و تعالى الهى, وارونه بهره گیرد و بدین سان نفهمد حقیقت را نبیند و حقایق را نشنود و خود را در کانون جاذبه هاى مادى قرار دهد, و به آنچه حیوانات دل خوش مى کنند, دل خوش کنند; رسیدن به خوردن, (ترفّه), (شهوت رانى) برایش اصل باشد (استئثار) کند, و در سایه رسیدن به (خود) همه را قربانى کند; رذالت و پستى (طبیعت) ثانوى او گردد, به گونه اى زشتى, فساد, دژم خویى از (بتراود) چون درونش چنان شده است. به پندار من آوردگاه (طف), نمونه روشن این حقیقت والاى قرآنى است. دو اردوگاه این آوردگاه جلوه اى است بس روشن از تعالى انسان تا بدانجا که (جز خدا نبیند) و سقوطش بدانسان که به پست ترین و زشت ترین کارها خود را آلوده کند. به تاریخ برگردیم:
دواردو:
سرزمین (طف)23 از 2محرم تا 11محرم61 صحنه نمایش شگفتى است. آوردگاهى است بى نظیر. اردوگاهى است که درازناى تاریخ مانندى بر آن نمى شناسد. چگونگى رویارویى دو لشکر ترکیب درونى آن دو مجموعه, هدف ها, آرمان ها, روحیه ها و نگاهشان به دنیا, زندگى و فرجام آن و… همه و همه شگفت انگیز است و تأمل کردنى. از پیشوایان این دو اردوگاه که بگذریم تأمل درنگریستن در چگونگى دواردو نیز حیرت آور است. حسین بن على(ع) در ستیغ کرامت, انسانیت, والایى, بزرگى, شرف, رادی… و تمامت ویژگى هاى الهى ـ انسانى است, و یزید در پست ترین و ناهنجارترین و زشت ترین و ناپاک ترین جایگاهى که انسان پس از سقوط در آن قرار مى گیرد. چنین است شخصیت, منش و درونمایه چهره هایى که آن دو اردو را رقم زده اند. عباس محمود عقاد در کتاب زیبا و خواندنى اش (ابوالشهدا) در چهره نمایى از این دو طیف نوشته است:
موضع قاطع حسین[ع], موضع صریح جوانمردى, سخاوتمندى, بزرگى و ایثار, در برابر دنیازدگى منفعت پرستى, دستیابى به لذت هاى حیوانى و… است. هر دو [حسین(ع) و یزید] در این موضع ها در جایگاه نهایى آن ایستاده اند. حسین در دستیابى به شرافت, کرامت انسانى و غیرت بر حق مدارى و ستیز با نفاق و سازش به پیروزى رسید. از سوى دیگر یزید نیز در دستیابى به پست ترین مراحل سقوط انسانى, آزمندى و شکم بارگى, پستى و فرومایگى, ذلت و تن دادن به خردترین چیزهاى مقتضاى سبعیّت و هوى و هوس پیروز شد!

حسین در واپسین شب زندگى که جز ساعت هایى با مرگ فاصله ندارد, به یارانش مى گوید: اگر براى جدایى و (سرخویش گرفتن و برون رفتن از کربلاى ما) در پرتو خورشید شرمگین هستید, از تاریکى شب بهره گیرید و بروید. اما آنان جز به مرگ سرخ در کنار حسین راضى نشدند… پس از شهادت حسین فرماندار کوفه سرمست از باده پیروزى مردمان را به مسجد فرا خواند و در انبوه اجتماع مردم از این چیرگى سخن گفت و آن را ستود و گفت: سپاس خداى را که راست گویان را بر دروغ گویان چیره ساخت… هنوز سخن در کامش مى چرخید که پیرمردى نابینا از گوشه اى از مسجد پرواز گرفت و بر فرماندارى که تازه از چیرگیش سرمست شده است, فریاد زد که:

هان پسر مرجانه [تعمد در نسبت او به مادرش تنبّه به چه و چها بودن مادر اوست] فرزندان پیامبران را مى کشى و بر جایگاه صدیقان در منبر مى ایستى و… دروغگوى تو, پدر تو و آن کس است که ترا امارت داده است و پدر اوست. گزمه هاى حکومت بر سر پیرمرد هجوم بردند… هنوز خورشید بامداد فراز نیامده بود که مردمان پیکر او را بر چوبه دار دیدند… چنین بودند حسین و همراهان و هم اندیشان او که سوداى شرف, کرامت و انسانیت داشتند که تا فرازمندترین نقطه عزت, حق مدارى, بزرگى و سخاوتمندى اوج گرفتند و آن سوى, یزید و همگنان و همراهانش که در دست یابى به خسّت, رذالت, شکم بارگى و منفعت پرستى مى تاختند و بدین سان دورترین جایگاه (سقوط جنبه انسانى وجودشان) سقوط کردند.24
ترسیمى است زیبا و نمایشى است گویا از واقع صادق دو سوى آن آوردگاه, و به گونه اى نشان دهنده (صیرورت) انسان در جریان زندگى.
کلام عقاد, گویا و خواندنى است. اکنون پیش از بسط سخن, از دو چهره سخن مى گویم; دو چهره اى که از همه برجسته ترند پس از پیشوایان این دو اردوگاه: ابوالفضل العباس در اردوى حسینى و عمر بن سعد در اردوى یزیدى.

عباس در دامن شیرزنى پاک سرشت, قهرمان بانوى پیراسته جان, با نیایى گشاده دست و برنا دل, شیر اوژن و ستیهنده, برآمده و رشد کرده است25 و در محضر چنان پدر بزرگى, انسانیت, کرامت و ویژگى هاى انسانى ـ الهى بیاموخت و آنها را در جان درآمیخت و جوانى برومند شد. در کنار پدر در صحنه هاى اجتماعى و سیاسى حضور یافت و با حضور در گردونه هاى زندگى (بصیرت) و (آگاهى) فوق العاده اى فراچنگ آورد. به واقع عباس بن على با بهره گیرى از نعمت هاى الهى و حرکت در مسیر حق و مقتضاى فطرت به بالاترین مراحل معرفت و اوج خصائص انسانى دست یافت و چنین شد که در هنگامه نبرد و در صحنه زندگى و مرگ چون (پیشنهاد وانهادن حسین(ع) و برگزیدن زندگى را) براى برادرانش, از زشت خویى بدسگال و تاریک جان (شمر بن ذوالجوشن) شنید, بدون درنگ گفت:
نفرین خداى بر تو و (امان نامه ات) باد! آیا ما را امان مى دهى در حالى که فرزند دخت رسول الله(ص) امانى ندارد؟26
پس از آن نیز ابوالفضل ـ این قهرمان بى بدیل صحنه رزم و ایثار ـ جلوه شگرفى دارد ـ ایثار, کرامت, شکوه, شهامت, تعهد, تعبد, حراست و حفاظت از امام(ع) و آل الله, ستیهندگى, رزم آورى و… جلوه هایى از واقع صادق حضور (قمر بنى هاشم) و (عبد صالح) خداوند در صحنه کربلا است. آن عزیز ارجمند را در والایى و ارجمندى همین بس که در کلمات معصومان(ع) با عناوینى چون: (عبد صالح), (ایثارگرى), (بصیرت در دین), (جانفشانى), (ابتلاء نیکو) ستوده شده است, و در هنگامه قیامت از جایگاه برخوردار خواهد بود که تمام شهیدان بدان رشک خواهند برد27 و… این همه نشانى است از امکان صیرورت انسان و رسیدنش به والاترین مرحله انسانى عروج به کمال والاى الهى ـ انسانى, و مصداقى روشن براى تعبیر زیباى قرآنى از انسان (احسن تقویم).
آن سوى را بنگرید! عمر بن سعد بن وقاص فرمانده سپاه یزید و نفر دوم جریان طف در آنسوى نیز چهره اى شگفت دارد. او نیز انسان است, اما چگونه انسانى؟! انسانى مصداق روشن سقوط در (اسفل سافلین). سرسپردگى به نظام حاکم, آزمندى در رسیدن به قدرت, فرومایگى پستى و رذالت, ترسویى, تحیّر و سرگردانى از ویژگى هاى این چهره پلید, تیره جان تاریک روان و زشتخوى بد اندیش است.28 بسیارى از کسان, او را از پذیرش چنین موقعیت پلید و دست زدن به آن عمل شیطانى باز داشتند;29 اما او که از مسیر فطرت منحرف شده بود و کژراهى را پیشه خود ساخته بود و سرمستى دنیا, چراغ خرد را در جانش خاموش کرده بود و آزمندى حیوانى پرده اى زخیم در پیش دیده اش افکنده بود ـ بدان گونه که دیگر نه حق را مى فهمید و نداى حق را مى شنید و نه چهره زیبا حق را مى دید ـ از آن همه نیک اندیشى ها و خیرخواهى ها گذشت و با تردید در فرجام سرود:
یقولون: ان الله خالق جنة
و نار و تعذیب و غل یدین30
مى گویند خداوند: بهشتى را آفریده است
و آتشى, و عذابى و غل زنجیرى بر دستان

و چون ابن زیاد پس از واگذار کردن ملک رى به وى پیشنهاد جنگ با اباعبدالله الحسین(ع) را نیز پیشنهاد کرد, یک شب مهلت خواست و پس از آنکه شب را در اندیشناکى به صبح آورد, عزم را بر نبرد جزم کرد و سرود:
أأترک ملک الرى والرى بغیتى
ام ارجع مأثوماً بقتل حسین
وفى قتله النار التى لیس دونها
حجاب وملک الرى قرة عینى31

آیا حکومت رى را وانهم در حالى که آن خواسته من است؟ یا اینکه با کشتن حسین گنهکار بازگردم در کشتن حسین آتشى است که در برابرش مانعى نیست؟ اما از سوى دیگر ملک رى هم نور چشم است.

بدین سان آنکه در چنبر هوس گرفتار مى آید و در کمند رذالت و پستى قرار مى گیرد و در سراشیبى سقوط افسار خویش برمى گیرد و مى تازد, و زشتى و پلیدى را پیشه مى سازد, فرجامى جز (تکذیب آیات الهى) و پشت پا زدن به (مقتضاى فطرت انسانى) و سقوط در منجلاب درنده خویى نخواهد داشت که ثم کان عاقبة الذین أسئوُا السوأى ان کذبّوا بایت الله وکانوا بها یستهزئون;( آنگاه فرجام کسانى که بدى کردند [بسى] بدتر بود [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند گرفتند.)32

تیره بختى, سیاه جانى و تاریک روانى ابن سعد تا بدانجا پیش مى رود که سخنان تکان دهنده و وعده هاى الهى جارى بر زبان مطهر امام(ع) نیز در او تأثیر نمى کند و در برابر سفارش اکید امام در نشستى محرمانه براى سر باز زدن از نبرد با فرزند رسول الله به بهانه هاى پوچ و دنیامدارى پلشتى چون از دست دادن, (خانه و کاشانه) و (باغ و راغ) پناه مى برد, بهانه هایى که نشانگر نهایت ذلت, فرومایگى, زشتى و سقوط و قرار گرفتن در (اسفل سافلین) است.33 اکنون بر سر سخن بازآییم و درباره دو اردوى شکل دهنده آوردگاه طف سخن را پى بگیریم.
یزیدیان
بر پایه آنچه پیشتر آوردیم, اکنون چگونگى شکل گیرى این دو اردو, هدف ها, ویژگى ها و آرمان هایشان را بررسى مى کنیم.
1. عناصر شکل دهنده اردو
بررسى عناصرى که بر روى هم سپاه یزید را شکل مى دادند, تأمل برانگیز است. به ویژه از آن جهت که سمت و سوى کلى این مقال را شکل مى دهد; یعنى چگونگى صیرورت انسان در زندگى و در مسیر حرکتى که به سوى فرجام دارد.
1ـ1. فرصت طلبان
در تاریخ کم نیستند کسانى که هماره با چشمانى تیز و نگران فرصت ها را مى پایند. موضعى استوار و قاطع ندارند و مى کوشند همواره با (جبهه غالب) باشند. به دیگر سخن (تذبذب) و حرکت با وجه غالب جامعه نه از روى باور به ارزش هایى که آن وجه غالب دارد, بل به لحاظ امتیازها و امکانات و ملازماتى که حرکت با غالب دارد, همسوى آن حرکت هستند. این گونه کسان از هوشیارى ویژه اى براى رنگ عوض کردن برخوردارند. به هنگام دگرسانى چهره و تغییر موضع هم هرگز حاشیه حرکت را نمى پسندند, بل در صف اول حرکت قرار مى گیرند. یک نمونه از این گونه کسان شبث بن ربعى است. او روزگارى (مؤذن) (سجاح) بود; به روزگار عمر اسلام آورد و در جامعه اسلامى زیست. در هنگامه شورش مسلمانان علیه عثمان شرکت کرد, و پس از آن در زمره اصحاب مولى(ع) شد و تا بدان جا پیش رفت که امام(ع) او را همراه (عدّى بن حاتم) نزد معاویه فرستاد. در نبرد صفین همراه على(ع) جنگید, اما در مسیر حرکت به سوى نهروان از اطاعت امام(ع) سر باز زد و به خوارج پیوست, و پس از آن توبه کرد. پس از مرگ معاویه به همراه کسانى از سران کوفه, به امام(ع) نامه نوشت و با تأکید از آن بزرگوار براى رفتن به سوى کوفه دعوت کرد. آنگاه در سپاه یزید پس از (تمارض) شرکت کرد و فرماندهى بخشى از لشکر را به عهده گرفت.
پس از حادثه کربلا و در هنگامه قیام مختار علیه امویان و قاتلان امام حسین(ع) مختار را همراهى کرد و ریاست (شرطه) (=پلیس) مختار را به عهده داشت و بالاخره در هشتاد سالگى در کوفه پس از این همه تلوّن, جنایت و شیطنت در کام مرگ رفت.34
از این گونه کسان ـ گو این که نه در این حد از تلون و فرصت طلبى ـ باز هم بودند, کسانى که (نان را به نرخ روز) مى خورند, و از هر سوى که باد بوزد, بدان سوى مى روند. آیا نه این است که این گونه کسان از مقتضاى فطرت که داشتن موضعى است خدایى و مآلاً حرکت است در مسیر حق و در مدار حق منحرف شده اند و در جهت سقوط به (اسفل سافلین) گام برمى دارد.
1ـ2. جیره خواران
انسانى که از مسیر (فطرت) پاکش جدا مى شود و جذبه ها و کشش هاى دنیایى برایش هدف مى شود, در مسیر دست یابى بدان از هرگونه حق, نیکى, صداقت و… دست مى شوید. این گونه کسان گاه در مسیر دستیابى به این هدف, جنایت هاى بزرگى انجام مى دهند و گاه آنچه را که براى دستیابى بدان خیز برداشته اند و با حق به ستیز برخاسته اند, بسى ناچیز است. اینان در هنگامه نبرد, و پس از آن به هنگام غارت (خیمه ها) زشت ترین و پست ترین و رذالت بارترین صحنه هاى آزمندى را به نمایش گذاشتند.
مردکى, زیور فاطمه فرزند امام حسین(ع) را مى کَند و در همان حال اشک مى ریخت! فاطمه گفت چرا گریه مى کنى؟ گفت خلخال فرزند پیامبر(ص) برُبایم و گریه نکنم!؟ گفت: اگر چنین است رهایش کن! گفت از آن مى هراسم که کسى جز من بدان دست یابد.35
قیس بن اشعث که یکى از فرماندهان سپاه یزید بود, جامه امام(ع) را ربود و أخنس بن مرشد (عمامه) امام را و پلیدتر از همه آنکه چون چیزى نیافت, براى دست یافتن به (انگشتر) امام(ع) انگشت مطهر را برید36 و… شگفتا که انسان چون در مسیر سقوط قرار مى گیرد تا به کجا مى رود. آیا بهتر از تعبیر قرآنى مى توان براى آن مرحله, رقم زد: ثم رددناه الى اسفل سافلین.
1ـ3. مسخ شدگان
در آوردگاه (طف) از کسانى کارهایى سر زده است که نمى شود بر این باور بود که آن گونه کسان هنوز حالت انسانى داشته و چنان کرده اند. انسان در مسیر انحراف از فطرت بى گمان تا تبدیل به (درنده خویى) که هیچ چیز جز درندگى و انباشته ساختن درون از جسم و جان دیگران او را آرام نمى کند, پیش مى رود.
این گونه کسان را که در سپاه یزید کم نبودند, اباعبدالله الحسین انسان هاى (مسخ شده) تلقى کرده است37 و عالمانى هم که گروهى از سپاه یزید را (مسخ شدگان)38 یاد کرده اند گویا متأثر از تعبیر امام(ع) بوده اند. آن که فرزند پیامبر(ص) را مى بیند و او را مى شناسد و به جایگاه والاى او نیز اعتراف دارد, با این همه بدن مطهرش را آماج شمشیر مى کند و روح مطهرش را مى فَسُرد, آیا انسان است؟ شمر بن ذى الجوشن به هنگام ارتکاب آن جنایت هولناک, خطاب به امام حسین(ع) به صراحت مى گوید: تو را به شایستگى مى شناسم, پدرت را, مادرت را, جدّت را, با این همه از کشتن تو باکى ندارم.39 سنان بن أنس از ابن سعد مى خواهد که گام هایش را به (طلا و نقره) آذین ببندد; چون بزرگوارى را به قتل رسانده است که پدر و مادرى بى مانند دارد.40 مسروق بن وائل, مى گوید در پیشاپیش سپاه مى تاختم تا فرصت دست یافتن به (سر حسین(ع)) را از دست ندهم.41

یا حرمله که گلوى کودکى خردسال را با تیر گوش تا گوش برید42, یا درنده خویانى که دختران نوجوانان را به تازیانه مى زدند و… اینان یکسر مسخ شده بودند. اینان را به هیچ درنده اى نمى توان مانند کرد. اینان جز با تعبیر لطیف قرآن (اسفل سافلین) یادکردنى نیستند.
1ـ4. ترسویان ناخشنود
ابن زیاد مردمان را به مسجد فرا خواند و پس از خطابه اى آمیخته به بزرگدارى آل سفیان و تطمیع و تهدید مردم, از تمام آنان خواست که براى نبرد با فرزند رسول الله(ص) از کوفه خارج شوند.43 آن گاه پنهان پژوهانى برگمارد تا کسى در کوفه نماند, و کسى به یارى حسین(ع) نشتابد. مردى از قبیله (همدان) براى مطالبه ارث خود به کوفه آمده بود. او را دستگیر کردند و به نزد ابن زیاد آوردند و دستور داد گردنش را زدند44. این اقدام پلید, بارهایِ بار اتفاق افتاد. جاسوسان ابن زیاد, رهگذران مى گرفتند و مى آوردند و براى ایجاد وحشت و هراس, گردن مى زدند45. بدین سان تمام مردم راهى (طف) شدند; و کسانى نیز که به هیچ روى بر چنین حرکت زشتى باور نداشتند, از ترس جان و مال و ناموس راهى کربلا شدند و سیاهى لشکر یزید گشتند.
چنین است که بسیارى از کسان چون از کوفه بیرون مى آمدند و در اردوگاه وارد مى شدند, به دنبال موقعیت مناسبى بودند تا فرار کنند. از این روى بلاذرى مى نویسد: فرماندهان با هزار نفر حرکت مى کردند و چون به کربلا مى رسیدند, سیصد یا چهارصد و یا کمتر از آن را به همراه داشتند.46

سعد بن عبده مى گوید: پیرمردانى از (کوفه) به هنگام نبرد امام حسین(ع) بر بلندایى ایستاده بودند. گریه مى کردند و مى گفتند: خدایا یارى و پیروزیت را بر او فرو فرست.47 گفتم: اى دشمنان خدا, چرا پایین نمى آیید که او را یارى کنید. بسیارى از این گونه کسان در حرکت (توابّین) علیه بنى امیه شرکت جستند. به واقع شکل گیرى آن حرکت در همان سال61 بیشتر به لحاظ وجود این گونه کسان در سپاه یزید بود که از سر تهدید و ارعاب در آن جریان شرکت کرده بودند و فشار وجدان آرامشان نگذاشت و پس از بازگشت به کوفه پس از مدتى کوتاه, حرکت (توابین) را شکل دادند.
1ـ 5. خوارج
برخى از محققان بر این باورند که در جنگ علیه اباعبدالله الحسین(ع) بازمانده هایى از خوارج نیز شرکت داشته اند. علامه جلیل القدر شیخ باقر شریف قرشى نوشته اند:
از عناصرى که در جنگ با امام شرکت کردند, خوارج هستند. آنان از کینه توزترین مردم علیه خاندان نبوى بودند; از آن روى که على(ع) در نهروان با آنان جنگیده بود. به واقع آنان براى انتقامجویى از آن واقعه براى کشتن عترت پاک پیامبر از هم پیشى مى گرفتند.48
مورخان از جمله از سعد بن حرث انصارى عجلانى کوفى و برادرش, یاد کرده اند که از خارجیان بودند و در جنگ علیه امام شرکت جسته اند, اما در واپسین لحظات نبرد و به هنگام (استغاثه) امام(ع) به آن بزرگوار ملحق شده و به شهادت رسیده اند.49
1ـ 6. ناآگاهان اسیر تبلیغات
شبکه تبلیغاتى کسانى که سیاست و در پى آن ثقافت و مرجعیت سیاسى و فکرى را پس از پیامبر(ص) رقم زده بودند, علیه (ال الله) شگفت انگیز است. سال ها از آن ماجرا مى گذرد; هرگونه حق نمایى و حق گویى ممنوع است. سخن از (على و آل على) کیفرى سخت دارد. حاکمیت حتى به لحاظ جلوگیرى از گسترش یاد و نام على و اهل بیت(ع) و نیز جریان وابسته بدان و نیز برملا شدن آنچه با حاکمیت و رجال حاکم و جریان حاکم بوده است, از تدوین و نشر کلام پیامبر(ص) جلو گرفته است50 و اکنون که 61هجرى است و بیش از دو نسل گذشته است, کسان بسیارى از حقیقت زلال چیزى نمى دانند, و آنچه مى دانند (آمیزه اى از حق و باطل) است که حاکمیت بدان ها القا کرده است. براى آنان (خلیفه), (خلیفةالله) است و اراده او اراده الهى. هر آنچه در برابر او و علیه او باشد, (باطل) است و… در چنین حال و هوایى, بعید نیست که کسانى (حسین بن على(ع)) را نشناسند و او را که علیه حکومت قیام کرده است, (خارجى) تلقى کنند و براى جنگ با او بر هم پیشى بگیرند و این عمل را (قربة الى الله) انجام دهند. امام حسن(ع) در کلامى تنبه آفرین, خطاب به امام حسین(ع) فرموده است:
هیچ روزى همانند روز تو نیست [روز شهادت] سى هزار بر تو هجوم مى آورند, همه ادعا دارند که امت جد ما هستند و پیروان دین اسلام. آنان گرد مى آیند51 تا تو را بکشند, خونت را بریزند, حرمتت را بشکنند, و زنان و فرزندانت را به اسارت برند و…
حضرت سجاد(ع) نیز در ضمن کلامى فرمودند:
هیچ روزى چونان روز تو نیست, سى هزار نفر بر تو هجوم آوردند, همه خود را امت محمد مى دانستند و با کشتنت آهنگ (تقرب به خدا) داشتند….52
اینان چگونه مى اندیشیده اند؟ چگونه بار آمده بودند؟ حضرت سجاد(ع) در ادامه سخن مى فرماید:
امام(ع) آنان را به یاد خدا تنبه مى داد, پند نمى اندوختند; یادآورى ها در آن ها اثر نمى کرد تا بالاخره فرزند پیامبر(ص) را از سر تجاوزگرى و ستم پیشگى و دشمنى با خدا به شهادت رساندند.
آنان از روزى که چشم باز کرده اند, یکسر علیه على و فرزندانش و همگامان و همراهانش سخن شنیده اند. آنان در روزگارى شگفت برآمده اند; در روزگارى که همه, همه گونه سخن را علیه (تجسم حق) یعنى (آل الله) مى توانستند بگویند, اما از این سوى نه کسى امکان سخن گفتن داشت و نه زمینه دفاع از یاوه هایى که دست هاى آلوده خلافت مداران مى پراکندند; روزگارى که به واقع (سنگ ها بسته و سگ ها) رها بودند.53 در چنین فضایى, ساده دلانى ننگ اندیش به قصد قربت جنایت مى کنند و در راستاى (اسفل سافلین) گام برمى دارند و (خسران آمیزترین) اعمال را انجام مى دهند.
هل أنبئکم بالاخسرین اعمالاً. الذین ضلَّ سَعیهم فى الحیوة الدنیا وهم یَحسبون أنهم یحسنون صُنعاً;
بگو (آیا به شما خبر دهیم که زیان کارترین (مردم) در کارها, چه کسانى هستند؟ آنها که تلاش هایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شد; با این حال, مى پندارند کار نیک انجام مى دهند.)
حضرت صادق(ع) در ضمن زیارت (اربعین) امام حسین(ع) به تمام و یا بخشى از آنچه آوردیم, اشارتى بلیغ دارند:
…وقد توازر علیه مَن غَرّته الدنیا, و باعَ حظّه بالارذل الأدنى, وشرى آخرته بالثمن الأوکس وتغطرَس وتودّى فى هوى وأسخط نبیّک وأطاع من عبادک اهل الشقاق والنفاق وحملة الأوزار المستوجبین النار…54
ویژگى هاى اردوى یزیدى
مجموعه اى بدانسان که گذشت, روشن است که نه از باورى درست برخوردار است و نه از اندیشه و عملکردى استوار. محقق عالیقدر شیخ باقر شریف قرشى, ویژگى هاى سپاه یزید را رقم زده است که با اندکى تفصیل و گاه تلخیص و افزونى مستندات, مى آورم:
1. بى ارادگى
سپاهیان یزید از موضعى استوار برخوردار نبودند تا براساس آن از اراده اى قوى و محکم برخوردار باشند بسیارى از آنان با تهدید و تطمیع به میدان نبرد آمده بودند. به گفته فرزدق بسیارى از آنان (دل هایشان) با امام و شمشیرهایشان علیه امام(ع) بود.55 آنان نامه نوشته بودند, از امام(ع) دعوت کرده بودند و اکنون پیمان شکسته در برابر امام(ع) ایستاده بودند. آن پیشینه, وجدان آنها را آرام نمى گذاشت. از سوى دیگر بسیارى از آنان امام(ع) را خوب مى شناختند و از جایگاه والایش آگاه بودند از این روى تصمیم نبرد علیه امام(ع) برایشان آسان نبود.56
2. اضطراب و سرگردانى
اضطراب, سرگردانى, یکى دیگر از ویژگى هاى این اردو است. آنان به خیانت خود آگاهند و از این که پیمان شکسته اند, درونى ناآرام داشتند. آنان مى دانستند که بر پرتگاه باطل ایستاده اند و حسین(ع) و یارانش بر مسیر حق گام برمى دارند. شبث بن ربعى که پیشتر از او سخن گفتیم و در سپاه یزید فرماندهى بخشى از سپاه را به عهده دارد, از این حالت پرده برگرفته است:
همراه على بن ابى طالب و فرزندش حسن, پس از او پنج سال با خاندان ابوسفیان جنگیدیم, سپس بر فرزندش که بهترین مردم زمین است, هجوم آوردیم. در کنار خاندان معاویه و فرزند سمیه زناکار با وى جنگیدیم. به خدا, خداوند هرگز به مردم این سرزمین خیرى عطا نخواهد کرد و آنان را به نیکى موفق نخواهد ساخت.57
این سخنان به روشنى نشانگر حد و حدود اضطراب درونى شبث بن ربعى است و بى گمان صدها تن از آن اردو در چنین اضطراب و تحیّر به سر مى بردند. چنین است که عمر بن حجاج از فرماندهان سپاه یزید با توجه به این اضطراب و تحیر, فریاد زد:
در جنگ با اینان که از دین خدا خارج شده اند, تردید نکنید.58
آقاى قرشى به نکته مهمى اشاره مى کنند و آن اینکه هیچ کدام از سپاه یزید, به هنگام نبرد (رجز) نخواندند. روشن است که رجزها سروده هاى رزمى بود که همگان براى برنمودن جایگاه خود و وصف برترى هاى خود و گزارش موضع رزمى, مى خواندند و گاه چونان سلاحى برنده علیه دشمن به کار مى گرفتند. سپاهیان یزید, گویا گنگ بودند و زبانشان به فخر و افتخار گشوده نمى شد. به واقع آنان در موضعى ایستاده بودند که به هیچ روى استوارى نداشتند و آن موضع را موضعى شایسته و بایسته نمى دیدند تا بدان ببالند و بر آن بنازند.59
3. فسق
آنکه از حق روى مى گرداند, و به باطل روى مى آورد, مرزها را مى شکند و از چهارچوب انسانى و مقتضاى فطرت بیرون مى رود, (فاسق) است. گناه مى کند; نفس انسانى را به زشتى مى آلاید و کم کم رنگ پلیدى مى گیرد و… یزیدیان (فاسق) بودند, و به انواع گناه ها آلوده. مورخان آورده اند که گروه حامل سرهاى مطهر شهیدان, در مسیر راه و در هنگام اطراق, پایکوبى مى کردند, شراب مى نوشیدند60 و… در آنچه پیشتر آوردیم نیز نمونه هایى از بداندیشى و زشت کردارى و فسق و فجور آن پلیدان نمایان شد. اینان کسانى بودند که از مسیر حق منحرف شده, در مسیر خلاف مقتضاى فطرت خود, حرکت مى کردند و در این مسیر انحراف سقوط کردند و به منجلاب زشتى ها و پلیدى ها فرو رفتند; آن هم گاه به مراحلى که با هیچ تعبیر نمى شود آن را نمایاند جز با تعبیر تنبه آفرین و تأمل برانگیز (اسفل سافلین).
آنچه آوردیم اندکى از ویژگى هاى اردوى یزیدى بود, و به پندارم در ترسیم چهره زشت آنان تا حدودى گویا و رسا. اکنون بیفزایم که در منابع روایى, تاریخى و در بیان و تبیان عالمان نیز گاهى از آنان با عناوینى سخن رفته است که اشارتى بدان خالى از فایده نخواهد بود.
شیعه آل ابوسفیان یا شیعة الشیطان
در هنگامه نبرد که اباعبدالله الحسین(ع) یکبار دیگر آهنگ (خیام) کرد و دشمن از هر سوى به آن امام همام حمله مى آورد, نیروهاى همراه شمر بن ذى الجوشن بین امام(ع) و خیام قرار گرفتند و آهنگ (خیام) کردند. امام(ع) فریاد زد:
یا شیعه آل أبى سفیان ان لکم یکن لکم دین وکنتم لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فى دنیاکم…61
هان اى (شیعه آل ابوسفیان) اگر دین ندارید و از روز واپسین نمى هراسید, در دنیا آزاده باشید…
مسخ شدگان
امام حسین(ع) پس از شهادت شیر بیشه شجاعت و قهرمان ایثار, زهیر بن قین, در کنار قامت خونین او ایستاد و فرمود:
لعن الله قاتلک لعن الذین مسخهم قردة وخنزیر.62
طُغام= پست ترین پست ها
امام(ع) در کلامى که پیشتر آوردیم, خطاب به شمر بن ذى الجوشن فرمود:
… این پست ترین پست ها را از هجوم به خیام جلو گیرید!
فسادگستران
امام(ع) در سخنى بلند و بیدارگر و ارجمند در تبیین چرایى حرکت خود, فرمود: (اینان از شیطان پیروى کردند و از پیروى رحمان ,روى برتافته اند.)
… اظهروا الفساد= فساد گسترده اند.63
و نیز: (جاهلان), (طغیانگران), (پلیدترین حزب ها و گروه ها), (داراى دل هاى تیره و سیاه), (گروه زشت و پلید), (کشندگان پیامبران و فرزندان پیامبران), (ناپاکان, ناپاک زادگان), (حرامخواران), (روى تافته گان از کتاب الله), (ستم گستران), (سفیان), (جباران) و… این ها و جز اینها ویژگى هایى است که در خطابه ها, کلمات نامه ها و گفتگوهاى امام(ع) درباره اردوى یزیدى آمده است. نیز در بیان و بنان عالمان, همه نشانگر پلیدى, پستى, زشتى, پلشتى و سقوط آنان از اوج انسانى به حضیض حیوانى و مغاک (اسفل سافلین) است.
حسینیان
اکنون و پس از آنکه در نگاهى گذرا از عناصر شکل دهنده و نیز از اهداف ویژگى هاى سپاهیان یزید و اردوى تبهکار یزیدى سخن گفتیم و نشان دادیم که آنان مصداق روشن سقوط به (اسفل سافلین) بودند, برآنیم که عناصر شکل دهنده و اهداف و ویژگى هاى حسینیان را بنگریم و با نگاهى به آن چهره هاى منور, شاهد (اوج و عروج) انسان باشیم; انسانى از مصادیق (احسن تقویم)
چهره هاى منور این اردوى ارجمند را مى توان در نگاه آغازین به دو گروه تقسیم کرد: 1. موالى; 2. اعراب.
1. موالى
براساس پژوهش محقق عالیقدر حضرت شیخ باقر شریف قرشى, دوازده تن از اردوى حسینى از (موالى) هستند;64 براساس تحقیق علامه متبع حضرت شیخ محمد سماوى, پانزده تن.65
در این شمارش, این عالمان از واژه (موالى) معناى اخص آن را که در مقابل (آزاده) است, مراد کرده اند; کسانى مانند جون غلام ابى ذر, اسلم ترکى غلام امام حسین(ع), سعد بن الحرث غلام على(ع) .
اینان نمونه هاى والاى کرامت, شهامت, انسانیت و حریت به معناى واقعى کلمه و ایثار و از خود گذشتگى هستند. اینان که به ظاهر وابسته به لایه فرودین جامعه هستند, در مسیر صعود به کمالات انسانى و بهره گیرى از زمینه ها و استعدادها بدان گونه چیره دست بودند که یکسر جذبه ها و کشش هاى مادى را به یکسوى نهاده و در دست یازیدن به والایى ها و زیبایى ها سر از پا نمى شناختند. نمونه اى بیاورم:
جَون بن حُوى, غلام ابوذر که در حادثه طف مردى است کهنسال, در هنگامه نبرد و پس از شهادت تنى چند از یاران امام(ع) از جمله حبیب بن مظَّهر, محضر امام مى آید تا رخصت نبرد طلبد. امام(ع) مى فرماید: جون! آزادى! ما را براى آسودگى و عافیت همراهى کردى, اکنون در راه ما زندگى را وامگذار.
جون در حالى که اشک هاى بلورینش بر گونه هایش مى غلتید, بر پاهاى امام افتاد و بر آنها بوسه زد و با صدایى غم آگین گفت:
من در رفاه بر سفره شما مى نشستم, اکنون به هنگام دشوارى رهایتان کنم؟ به خداى سوگند, بویم ناخوشایند, نیایم فرودست و رنگم سیاه است, بهشت را بر من ارزانى دار تا بدنم خوشبو گردد و تبارم شرافت یابد و چهره ام سپید گردد. به خداى سوگند از شما جدا نمى شوم تا این خون سیاه به خون شما درآمیزد.
امام(ع) رخصت داد. جون بسان پرنده اى سبکبال به پرواز درآمد, سینه اش را باز کرد و چونان شیرى آتش انگیز, یورش برد و خواند:
کیف ترى الفجار ضرب الاسود
بالمشرفى القاطع المهنّد
بالسیف صلنا عن بنى محمد
أذب عنهم باللسان والید

فاجران! ضربه هاى سیاهان را با شمشیر برنده هندى چگونه مى نگرند؟! با شمشیر از فرزندان محمد(ص) دفاع کردیم, با زبان و با دست از آنان دفاع مى کنم.66 و…
سبحان الله! جون چه جانى معطر و اندیشه اى منور, شخصیتى آزاده و رها شده از قفس تنگ کشش ها و جذبه هاى دنیایى دارد که بدین سان عاشقانه و شیدا با امامش سخن مى گوید و براى (وصال) پر مى زند. اندیشیدن به شهد شیرین شهادت چه شهامتى در او به وجود آورده که چنین دلیر و بى باک از (مرگ) سخن مى گوید, با چه تعبیرى مى شود از این همه والایى, رادى و عظمت سخن گفت. جایگاه (انسانى) او کجاست… او مصداقى روشن از (احسن تقویم) است.
2. عرب
در میان این گروه شخصیت هاى بزرگى هستند, چهره هاى ارجمندى از صحابیان, بنى هاشم, کوفیان, حجازیان و بصریان و…
الف. بنى هاشم
مورخان در تعیین تعداد رزم آوران و شهیدان از بنى هاشم یک داستان نیستند. آنچه از شهرت بیشترى برخوردار است, عدد هفده است. برخى از منابع و مصادر تاریخى این تعداد را تا بیست وهفت تن نیز رسانده اند.67
ب. صحابیان
هشت تن از صحابیان جلیل القدر همراه فرزند پیامبر(ص) در (طف) حاضر شدند و در دفاع از (آل الله) شهد شهادت نوشیدند. چهره هاى والایى چون حبیب بن مظهر اسدى,أنس بن حارث کاهلى, مسلم بن عوسجه اسدى و… برخى از مورخان تعداد صحابیان همراه امام حسین(ع) را هفده تن یاد کرده اند. این اختلاف از گونه گونى دیدگاه در (مصاحبت) تنى چند از شهیدان کربلا است. مانند سعد بن حرث, غلام على(ع) که محقق سماوى آن را جزء شهیدان کربلا آورده است. برخى از مورخان وى را جزء اصحاب دانسته اند و نیز برخى از رجالیان. اما برخى دیگر چون علامه شوشترى در (صحابى) بودن وى تردید کرده اند.68
ج. اصحاب امیرالمؤمنین(ع)
حدود بیست تن از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) در کربلا همراه امام حسین(ع) بودند. اینان کسانى هستند که رجالیان و مورخان به صحابى على(ع) بودن آنان تصریح کرده اند; مانند نافع بن هلال جملى; که علامه سماوى درباره وى نوشته است:
نافع دلاورى شریف و جوانمردى بزرگوار و از قاریان قرآن و حاملان حدیث و از اصحاب امام امیرالمؤمنین(ع) بود.69
حجاج بن مسروق از صحابیان جلیل مولى بود, و از کوفه براى دیدن امام حسین(ع) به مکه رفت و همراه امام(ع) به کربلا رفت و مؤذن امام در اوقات نماز بود. و…70
د. حجاز, کوفه…
برخى از محققان با استناد به پژوهش علامه شیخ محمد سماوى آورده اند که یاران امام حسین(ع) از کوفیان شصت 8 نفر و بصریان 9 نفر بودند.71
این جمع کوچک داراى اهدافى بلند, آرمان هایى گرانسنگ و شخصیت هایى ارجمند و بزرگ بودند. اکنون از اهداف این عزیزان سخن بگوییم, که در زیر برق شمشیرهاى جباران امام(ع) را همراهى کردند و در نهایت دشوارى به اردوى حسینى پیوستند و زیباترین حماسه آزادى, شرافت, کرامت و رادى را در سرزمین طف سرودند.
اهداف حسینیان
1. دفاع از دین
ییاران امام(ع) دلباخته حق, شیفته دین و شیداى حقیقت هستند. براى آنان در این حضور حماسى و شکوهمند حفاظت از دین و دفاع از اسلام و رها ساختن قرآن و آموزه هاى آن از سیطره جهل مداران فرهنگ ستیز اموى آغازین و مهم ترین هدف است. گفتارها, رجزها و گفتگوهاى صریح و دلیرانه آنان یکسر گواه این حقیقت است. چهره منور و بى بدیل این اردو, ابوالفضل العباس است. در هنگامه هجوم جلادان یزیدى و یورش درنده خویان زشت اندیش سپاه یزید, در حالى که تمام همت خود را به رساندن آب بر لبان تشنه و دل هاى تفتیده زنان و کودکان مصروف داشته بود, همى مى خواند:
والله اِن قطعتم یمینى
انى احامى ابداً عن دینى72
آنان نداى پیشواى معصوم خویش را با جان نیوشیده بودند که:
… فان السنه قد امیت والبدعه قد احییت…
سنت یکسر مرده و از میان رفته و بدعت جایگزینش شد و زنده گشته…73
و شنیده بودند که فرمود:
با حاکمیت فاسق و فاجرى چونان یزید اسلام یکسر تباه خواهد شد…74
و شنیده بودند که امام(ع) براى (احیاى دین) رهایى (سنت از میرایى و تباهى), (زدودن صحنه زندگى انسان از حاکمیت فاسقى چونان یزید), (و زدودن تحریف از دین خدا) و (تفسیر درست دین خدا) و (جلوگیرى از اینکه آن همه جهل و جنایت, ظلم و شقاوت و حاکمیت آمیخته به دغل, ریا, تزویر, ستم و… به نام اسلام و دین الهى رقم بخورد) قیام کرده و آهنگ سرنوشت کرده و فرموده است:
من کان فینا باذلاً مهجته موطناً على لقاءالله نفسه فلیدخل معنا…75
… هان هر آنکه از شما حاضر است در راه ما از خون خویش بگذرد و جانش را در راه لقاى پروردگار نثار کند آماده حرکت با ما باشد…
بارى این همه را شنیده بود. پژواک این همه فریاد در جانش نشسته بود و اکنون در کربلا همراه بود, تا از دین و تمامت آن دفاع کند. از اینکه (دین) بازیچه تفسیرهاى مفسران اموى گردد جلوگیرد و…
2. حمایت از امام(ع)
حسین(ع) مظهر همه زیبایى ها, والایى ها, کمالات, و سرچشمه نیکى هاست. مگر مى شود چشمى بینا باشد و این قله افراشته کرامت, شرافت, حریت, سخاوت, شهامت و… را نبیند. حسین(ع) امام است و در نگاه کربلاییان, تبلور ایمان, تجسم دین و تحقق عینى حق است. از این روى از او حمایت مى کنند, و دفاع از شخصیت او را دفاع از دین, باور و آرمان بلندش مى دانند. بنگرید نافع بن هلال, آن شیر بیشه شجاعت را که در برابر نامردمان یزیدى ایستاد و در هنگامه نبرد سرود:
ان تنکرونى فانا بن الجمل
دینى على دین حسین و علی…76
اگر مرا نمى شناسید, بشناسید! من فرزند جملى) هستم, و دینم دین حسین و على.
آنان شیفته حسین, شیداى امام و پروانه شمع وجود امام حسین(ع) هستند. (مس) وجودشان با حرکت در مسیر هدایت و با نگاه هاى حسینى (زرناب) شده است. کلمات, گفتگوها, رزم سروده ها, و حماسه هایشان چنان شکوهمند و در دفاع از امام(ع) چنان عاشقانه است که انسان شگفت زده مى شود. راستى را انسان در سلوک الى الحق تا کجا پیش مى رود. آیا مى شود گفت آنان (فرشته هاى زمینى) بودند. یا فراتر, بنگرید: امام(ع) در منزل (ذوحسم, خطبه اى کوتاه ایراد کرد و در آن از دگرگونى هاى زندگى, باطل گرایى مردمان و جهل گسترى حاکمان و… سخن گفت و آن حماسه عظیم را فراز آورد که:
فانى لا أرى الموت الا السعادة ولا الحیاة مع الظالمین الاّ برما…77
زهیر بن قین به دوستانش گفت, سخن مى گویید یا من سخن بگویم؟ گفتند تو سخن بگو. بپا خاست. خداى را سپاس گفت و آنگاه ادامه داد:
یابن رسول الله(ص) سخنت را شنیدیم. اگر دنیا بماند و ما در آن جاودانه باشیم, و جدایى از آن و دست شستن از آن در یارى تو باشد, ما یارى تو و دست شستن از جاودانگى را برخواهیم گزید.78
نافع بن هلال گفت:
به خداى سوگند از دیدار خداوند ناخشنود نیستم. ما بر آهنگى که کردیم و با بصیرتى که داریم, همراهت خواهیم بود و یاریت خواهیم کرد و با هر آنکه با تو دشمنى کنیم, درخواهیم آویخت.
بریر بن خضیر گفت:
به خداى سوگند, یابن رسول الله(ص) این سنت الهى بر ماست که در پیش رویت بجنگیم. اعضاى بدن ما قطعه قطعه شود و جدت در قیامت شفیع ما باشد.79
اینان بر سر این گفتار صادقانه, دلیرانه و مؤمنانه باقى ماندند و در هنگام مرگ و خون, حماسه دلاورى و شهامت را به زیباترین صورت سرودند.
مسلم بن عوسجه اسدى, جوانمرد شجاع زاهد و از صحابیان پیامبر(ص) به میدان رفت. بدنش آماج شمشیرها و نیزه ها گشت و بر زمین افتاد. امام(ع) همراه, حبیب بن مظهر بر بالینش آمدند. حبیب از او خواست که در آن لحظات پرواز به ملکوت, آنچه برایش مهم است بگوید و وصیتى بکند. مسلم با صدایى آهسته و اندوهبار در حالى که به (امام(ع) اشاره مى کرد, گفت:
تو را در این مورد سفارش مى کنم که در دفاع از او جانت را فدا کنى.80
چنین بودند آن برنادلان, سپید جانان و پاک نهادان در دفاع از امام و پیشوایشان. آوردم که سخنان, گفتگوها و رزم سروده هاى آنان در این باره, راستى را حیرت آور است و نشانگر جان منور و دل رها شده از دنیاى مادى و خاکى است.

به برخى از این رزم سروده ها بنگریم. یزید بن زیاد بن مهاصر کندى از رزم آوران بى باک و برنادل و بصیرى است که در دفاع از حق و حمایت از امام حسین(ع) به میدان رزم رفت و در هنگامه اوج نبرد و آخرین دقایق حیات که شمشیر مى زد سرود:
أنا یزید و أبى مُهاصر
کاننى [اشجع من] لیث بغیل خادر
یاربّ انى للحسین ناصر
ولابن سعد تارک وهاجر

من یزید و پدرم مهاصر است. از شیرى که در بیشه آرمیده است دلیرترم. پروردگارا! من حسین را یارى مى کنم و از ابن سعد دورى گزیده و بیزارم.81
سخن در این باره دراز دامن تواند بود. همه آنان که شکوهمند و نستوه در آن آوردگاه کنار حسین(ع) ایستاده بودند, در حفاظت از فرزند پیامبر(ص) جان را بر کف نهاده بودند. اما از یادکرد مواردى دیگر نمى توانم درگذشت.
عمرو بن قرظه انصارى پدر او از صحابیان راوى و از چهره هاى بلند و پاک تاریخ اسلام و از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و از والیان فارس بود. خود او از ناموران و آزادگان انصار است. او از شخصیت و وجاهت اجتماعى والایى برخوردار بود. او قبل از آمدن شمر بن ذى الجوشن به هنگام گفتگوى امام(ع) با فرماندهى سپاه یزید عمر بن سعد, واسطه بردن نامه و آوردن جواب بود.82 عمرو به هنگام نبرد سرود:
قد علمت کتائب الانصار
انّى سأحمى حوزة الذمار
فعل غلام غیرنکسٍ شار
دو حسین مهجتى ودارى83

گروه انصار مى دانند که من از قلمرو خانواده, شرف و آزادگى دفاع مى کنم. با ضربه هاى جوانى سربلند در دفاع از حسین, جان و کاشانه ام را فدا مى کنم.
عمرو با این رزم سروده نشان داد که او آرمانى بلند و هدفى والا دارد و حامى شرف و آزادگى است, و در دفاع از حسین سربلند و سرافراز و ایثارگر از خود, مال و خانه دست شسته و نستوه و استوار.

ابن نما مى گوید: تکیه عمرو به دست شستن از خانه و کاشانه تعریضى است به ابن سعد که در برابر دعوت امام(ع), ویرانى خانه و کاشانه و باغ و داغش را بهانه ساخت.84

و بالاخره یاد کنم از نوجوانى افتخارآفرین; رزم آورى نستوه و شیداى حقیقتى بى بدیل که در آن سنین اندک با رزم سرودى شگفت آور, عظمت, شکوه, حماسه و (فناء) حیرت آورى را در رواق تاریخ رقم زد. او را برخى عمرو بن جناده انصارى دانسته اند85 و برخى بر این باورند که پیشتر پدرش به شرف شهادت رسیده بود. در این نبرد یا در آوردگاه حق و باطل دیگر,86 به هر حال منابع تاریخى از او با عنوان (هذا غلام قتل ابوه فى الحمله الأولى) و یا (شاب قتل ابوه فى المعرکه) و… یاد کرده اند. در برخى از منابع که او را فرزند جناده دانسته اند, سن او را یازده دانسته اند. به هر حال او به دستور مادرش آماده رزم شد و امام حسین(ع) به لحاظ نوجوانى و همراهى مادرش و فقدان پدرش روا ندید, اما او که دلداده دیدار بود و قفس تن براى روح بلندش, تنگى مى کرد, گفت: (این فرمان مادرم هست) آنگاه به رزمگاه آمد و سرود:
امیرى حسین فنعم الأمیر
سرور فؤاد البشیر النذیر
على و فاطمه والداه
فهل تعلمون له من نظیر87

امیرم حسین است چه نیکو امیرى, همو که مایه شادمانى قلب پیامبر(ص) مى بود. على و فاطمه پدر و مادر او هستند. آیا براى او همانندى مى شناسید.
این پسر در این مرحله از عمر از چه اندیشه, باور, آگاهى و شناختى برخوردار است که در گفتارش از چه انتساب به نیا و قبیله فراتر مى رود; و هوشمندانه و افتخارآمیز خود را با پیشوایش مى شناساند و بدان مى بالد.88 مادر او نیز حماسه شگفت انگیز را رقم مى زند. غداره بندان زشت اندیش, که از اندکى عاطفه انسانى نیز محروم بودند, براى اینکه جان مادر را بفسرند و قلبش را به آتش کشند, سرآمیخته به خون فرزندش را از تن جدا کردند و به سویش افکندند, مادر آن را برگرفت بر سینه اش فشرد و آنگاه گفت:
درود بر تو! چه نیکو کردى پسر عزیزم, نور چشمم مایه شادمانى قلبم.
آنگاه سر را به سوى دشمن پرتاب کرد; عمود خیمه را برگرفت و در حالى که به اردوى شیطان حمله مى کرد, سرود:
أنا عجوز فى النساء ضعیفه
بالیة خاویه نحیفه
أضربکم بضربة عنیفه
دون بنى فاطمه الشریفه89

(من در میان زنان پیرزنى ناتوان هستم. پوسیده و تهیدست و لاغر اندام, با ضربتى سهمگین در دفاع از فرزند فاطمه بزرگوار به شما مى تازم .)
چه روحى در کالبد این زن وجود دارد؟ او از چه عظمت, نستوهى و شکست ناپذیرى برخوردار است که در آن دیرینگى سال در حالى که نوجوانش را در پیش روى غرق در خون دیده با تمام توان به دشمن مى تازد, حماسه مى آفریند و بدین دفاع مى نازد. فرخنده چهره اى بدین سان منور که در حرکت در مسیر حق و گام در جهت صیرورت انسانى و کرامت بشرى و دست یابى به صفات الهى تا بدین سان عروج مى کند. این ویژگى یعنى عشق به امام(ع), و حمایت بى دریغ از آن حضرت و شیفتگى رزم آوران اردوى حسینى به پیشوایشان, جلوه اى بس خیره کننده دارد و راستى, آن همه حماسه آفرینى در این راه ـ که به برخى دیگر نیز اشاره خواهیم کرد ـ اعجاب آور و بسى ارجمند و کرامند است.
3. آزادى امت
جامعه آن روز اسلامى در کمند ستم و جنایت اموى است. امویان حاکمیت جهل و جور را چنان گسترده بودند که مردمان کم ترین آزادى بیان و بنان و واگویى باورهایِ درونى را نداشتند. حاکمیت جنایت پیشه اموى در کاخ دمشق هر آنچه را اراده مى کرد, رقم مى زد و بر مردمان تحمیل مى کرد و هیچ کس را توانِ رویارویى نداشت. هنگامى که معاویه بر ولایتعهدى یزید عزم را جزم کرد, از (احنف بن قیس) خواست تا درباره چگونگى این جریان اظهارنظر کند. احنف گفت:
نخافکم ان صدقنا ونخاف الله اِن کذبنا.90
وقتى شخصیتى چون احنف بن قیس ـ که از موقعیتى مهم در جامعه برخوردار بود ـ91 از گفتن آنچه مى اندیشد و از صراحت در باورهایش هراسناک است, مردمان عادى چگونه خواهند بود. بدان روزگار بیان و بنان عالمان, خطیبان و حاکمان در جهت بزرگدارى آل ابوسفیان به کار گرفته مى شد, و کسانى چون یزید به ویژگى هاى ستوده مى شد که هیچ گاه دارنده آنها نبود. یک نمونه را بنگرید: عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه درباره یزید مى گوید:
وهذا امیرالمؤمنین یزید قد عرفتموه حَسَن السیره محمود الطریقه میمونَ النقیّه مُحسناً الى الرعیه متعاهداً للثغور یعطى العطاء فى حقه حتى قد آمنتِ السبل على عهده واطفئت الفتن بجهده.92
این امیرالمؤمنین یزید است که شما او را آزموده و مى دانید کردارش نیکو و شیوه اش سندیده و اخلاق و روحیاتش پیراسته و پاک است. این خلیفه, رعیت پرور و دادگستر, بودجه کشور را براساس حق و عدالت مصرف مى کند و از مرزهاى کشور حراست مى کند. امنیت راه ها در زمان او برقرار شده است و فتنه ها با تلاش او خاموش گشته است.
شگفتا از این همه دروغ, یاوه و سخنان پوچ. این ژاژخایى ها را عبیدالله بن زیاد در کوفه و در پیشدید شیعیان على(ع) مى گوید و بى گمان گواه صحت آن هم سکوت مردمان است; سکوتى که با سر نیزه برنده او و جسدهاى به دار آویخته حق گویان, بر مردم تحمیل شده است. امام(ع) در چنین فضایى سیاه و تاریک, که زبان ها را بریده و نفس ها را در سینه ها خفه کرده بودند, به پا خاستند تا این سیاهى را بزدایند و (بیان و بنان) دربند را رها کنند که (آزادى) هدف بلند پیامبران خداوند, است و حسین قیامش براى (احیاى سنت نبوى و میراندن بدعت اموى) بود و یارانش که این ندا را شنیده بودند, براى تحقق این هدف امام(ع) را همراهى کرده بودند که مى گفتند:
أنا بن عبدالله من آل یزن
دینى على دین حسین وحسن93
و مى سرودند:
أنا الغلام التممى البجلى
دینى على دین حسین وعلى94
بارى, آنان به کربلا رفته بودند تا حماسه آزادى امت را بسرایند; آزادى از چنگال ستم و رهایى از بند حاکمیت جهل و جنایت اموى.
اوصاف و ویژگى ها
ییاران امام(ع) با این اهداف بلند و آهنگ قدسى چهره هایى بودند منوّر و انسان هایى بودند بزرگ با اوصافى کرامند و الهى و ویژگى هایى ربانى و ارجمند. ویژگى هاى آنان را نمى توان رقم زد. به واقع هر آنچه کمال انسانى است در آنها بود, و هر آنچه زشتى و دنائت و ناهنجارى بود از ساحت قدسى آنان به دور بود. با این همه به اقتفاى محقق جلیل القدر حضرت شیخ باقر شریف, دو ویژگى بس مهم و ارجمند آنان را مى آورم, تا باز هم عروج و معراج انسان را به ستیغ (احسن تقویم) بنگریم و صیرورت انسانى را در جهت کمال بشناسیم و ـ تذکار را ـ بدانیم که انسان تا کجا مى تواند اوج بگیرد و تا چه مرحله اى از کمال و شکوه و والایى مى تواند پر کشد.
1. منش والا, عزت نفس
بلندنگرى, منش والا, عزت, شکن ناپذیرى و شکوهمندى از جمله ویژگى هاى اردوى حسینى است. آنان از نگاه به جذبه ها و کشش هاى دنیوى رهیده اند; بلندى و بلندنگرى و فرازمندى آمیزه زندگى شان است و (عزت) سرلوحه (حیات طیبه) آنها. به گفته استاد شهید مرتضى مطهرى (عزت) کلید شخصیت حسین است.95 یاران آن بزرگوار نیز چنین بودند. اگر امام(ع) با تمام صراحت و قاطعیت اعلام مى کرد که:
… مثلى لایباع لمثله96;
چونان منى, به مانند یزید [فاسق, فاجر, شارب الخمر و…] بیعت نخواهد کرد.
و بدین سان حماسه شکوهمند مقاومت را مى سرود و عزت مدارى و سربلندى را رقم مى زد و از زیر بار ذلت رفتن و پذیرفتن حاکمیت فاسقان و فاجران پلیدان را طرد مى کرد, یارانش نیز چنان بودند. بنگرید: زهیر بن قین در برابر دشمن مى ایستد و خطابه اى پر شور ایراد مى کند, و مردمان را به یارى حسین(ع) و بر طاغوت طغیانگر, عبیدالله بن زیاد فریاد مى زند و چون شمر بن ذى الجوشن, او را به مرگ تهدید مى کند, مى گوید:
هان! به مرگ تهدیدم مى کنى و مرا از آن مى ترسانى! به خداى سوگند مرگ با حسین(ع) براى من بسى دوست داشتى تر است از جاودانگى با شما.97
آنچه را آوردم بخشى از خطابه زهیر بن قین است. او در مواردى دیگر نیز سخن گفته و در همه جا حماسه مقاومت و آزادى و عزت را سروده است.
پیشتر آوردیم که بنابر مشهور, 17 نفر از بنى هاشم در واقعه طف شهد شهادت نوشیده اند. على بن الحسین (على اکبر) یکى از شهیدان, چهره اى منور و شخصیتى بزرگ و به اتفاق تاریخ نگاران (اشبه الناس برسول الله(ص) خلقاً وخلقاً ومنطقاً) بود.98 او اولین قهرمان نبرد در میان هاشمیان است99 که سرود:
أنا على بن الحسین بن على
نحن وربّ البیت اولى بالنبى
والله لایحکم فینا ابن الدعى100

من على فرزند حسین بن على هستم. به خداى کعبه سوگند ما به پیامبر سزاوارتریم;
به خداى سوگند, هرگز نابکار زاده بر ما حکومت نخواهد کرد.
در آن هنگامه اى که شبکه تبلیغاتى بنى امیه همه گونه صحنه سازى ها را براى موجه جلوه دادن امویان و انتساب آنان به پیامبر رقم زده اند و حاکمان جنایت پیشه خود را (خلیفه رسول الله) جا زده اند, این رزم سروده على بن الحسین مفهومى دیگر مى یابد, و موضعى هوشمندانه در برخورد با فضاى فرهنگیِ به وجود آمده, تلقى مى شود.
2. شجاعت و نستوهى (= شیران روز)
یاران حسین(ع) و رزم آوران اردوى حسینى, شیران پیشه شجاعت, و قهرمان هاى نستوه صحنه نبرد و خستگى ناپذیران آوردگاه بودند. سپاهیان حسین به لحاظ عده و عُده در برابر انبوه متراکم سپاه یزید بسى اندک بودند, اما هرگز هراس به دل نداشتند و لحظه اى در راهى که برگزیده بودند, تردید نمى کردند. گفتیم که از نیروهاى اردوى یزیدى هیچ رزم سروده اى بر جاى نمانده است. اما زبان گویا و بیان صریح و قاطع یاران حسین آکنده است از شهادت طلبى, رزم آورى, افتخار به موضعى که برگزیده اند و تحقیر و کوچک شمارى دشمن. این حقیقت در حادثه کربلا بدان سان اوج دارد و در حرکت, گفتار, موضع و رفتار عاشوراییان در فراز است که نیازى چندان به ارائه نمونه وجود ندارد. شجاعت, دلیرى, برنادلى, استوارگامى و نستوهى, آمیزه حیات همه حسینیان است. ابن ابى الحدید, به مناسبتى قصه اى آورده است که در بَرنمایى شکوه دلیرى یاران حسین(ع) سخنى به تمام و کمال است و آورده است که, کسى به یکى از کسانى که در سپاه عمرسعد بود طعن زد و گفت:
واى بر تو: فرزندان رسول الله(ص) را کشتید! گفت:
ساکت باش! اگر آنچه را ما دیدیم تو هم مى دیدى, آنچه را ما انجام دادیم, تو نیز انجام مى دادى.
گروهى بر ما تاختند, دست ها بر قبضه شمشیر چونان شیران درنده که سواران را از چپ و راست نابود ساخته درهم مى هشتند, آنان به آغوش مرگ مى رفتند و هیچ گونه امانى را نمى پذیرفتند, چشمى به مال دنیا نداشتند; هیچ چیز بین آنان و مرگ و یا چیرگى بر حکومت جدایى نمى افکند, اگر از آنان دست برمى داشتیم, تمام افراد اردوگاه را تباه مى کردند, با این همه چه مى توانستیم بکنیم, تو را مادر مباد!
این سخن گو این که براى شرکت جنایت کارانه او توجیهى ناموجه است, اما براى نشان دادن چهره هاى مصمم و قهرمانان نبرد اردوى حسینى, کلامى است گویا و رسا.101

(کعب بن جابر ازدى) از سپاهیان ابن زیاد بود. او بریر بن خضّیر ـ پیشواى قاریان کوفه ـ را به شهادت رساند و بر شهادت امام(ع) یارى رساند. پس از حادثه کربلا, قطعه اى سرود و در آن از دلیرى, بى باکى و شجاعت یاران امام(ع) پرده برداشت. کعب, شگفت زده از مقاومت آن ابر دلیران در برابر چکاچک شمشیرها و فرو ریختن نیزه ها و هجوم بى امان نیروها سخن مى گوید و از این که آنان در برابر ضربه هاى شمشیرها و زخم هاى نیزه ها و روبه رو شدن با مرگ شکیبا بودند, اعجاب مى کند.102

نافع بن هلال جملى, از چهره هاى والاى اصحاب امیرالمؤمنین و از مفسران, محدثان و قاریان بزرگ تاریخ اسلام است که در تمام نبردهاى على(ع) حضورى جدى داشت. نافع چون براى نبرد رخصت یافت با تیرهایى که نامش را بدان ها نوشته بود, به نبرد با دشمن پرداخت و چون تیرها پایان یافت, شمشیر از نیام برکشید و به سپاه جباران حمله کرد. هجوم آن شیر بیشه شجاعت, چنان برق آسا و حملاتش چنان کوبنده بود, که عمرو بن حجاج یکى از فرماندهان سپاه یزید فریاد برآورد که:
هان بى خردان! هیچ مى دانید با چه کسانى مى جنگید؟ با چاپک سواران رزمنده و بینادلان بصیرى که جویاى مرگند. هیچ کدام از شما را در برابر آنان توان ایستادگى نیست. سنگ باران کنید! به خداى سوگند اگر چنین نکنید همه کشته خواهید شد.103
عمر بن سعد گفت: راست مى گویى. فرمان هجوم را صادر کرد. از همه سوى به او حمله کردند و باران نیزه و سنگ بر او فرو باراندند تا بدانجا که دو بازویش شکست و توان گرفتن شمشیر را از دست داد. محاصره را تنگ کردند و او را به اسارت گرفتند.
ابن سعد گفت: چه چیزى تو را بر آن داشت که با خود چنین کنى؟
نافع گفت: پروردگارم مى داند که چه چیزى مى خواستم..104
او در چنگال اسارت دژخمیان نیز از فراز آوردن حق کوتاه نیامد, و به دست پلیدترین پلیدها شمر بن ذى الجوشن, شهد شهادت نوشید.
عبدالله بن عمیر
چون عمر بن سعد با پرتاب تیر, نبرد را آغاز کرد. تنى چند از سیاه دلان سپاه اموى از لشکر جدا شدند و هماورد جستند. حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر به پا خاستند. امام(ع) فرمود: بنشینید. عبدالله بن عمیر گام پیش نهاد و از امام(ع) رخصت طلبید. امام(ع) چون قامت بلند, بازوان ستبر و گام هاى استوارش را دید, فرمود:
من او را جنگاورى نستوه در برابر همگنانش مى یابم. اگر آهنگ نبرد دارى پیش تاز.105
عبدالله استوار گام در برابر دشمن ایستاد و با سرودن حماسه اى خود را معرفى کرد. آن دو تن گفتند: تو کیستى؟ تو را نمى شناسیم. بگوى: زهیر, حبیب و یا بریر بیایند. یکى از آن دو, یَسار غلام زیاد بن ابى سفیان بود. عبدالله گفت:
سخن کوتاه ناپاک زاده ناپاک… هرکس به آوردگاه آید از تو برتر است.
آنگاه با هجومى برق اسا هردو را از پاى درآورد و وحشتى شکننده بر جان سپاهیان افکند. چنین شد که از همه سوى بدو هجوم آوردند و از پاى درآوردند.106 همسرش که از آغاز همراه او بود و در ابتدا حرکت از کوفه مشوّق او, چون چنین دید, با گام هایى استوار بدون انکسار با قلبى سرشار از ایمان و سرى پر شور از عشق به خداوند, بر بالین همسر آمد, و در حالى که خون از سر و صورت عبدالله مى سترد, گفت:
هنیئاً لک الجنه أسا الله الذى رزقک الجنة ان یصبحنى معک;
بهشت گوارایت باد! از خدایى که بهشت را ارزانى ات کرد, مى خواهم که در آنجا مرا همراهت کند.
او آرام آرام, با همسرش زمزمه مى کرد, و مرثیه تنهایش را مى سرود که شمر به غلامش رستم دستور داد تا او را بزند. رستم با چماقى بر سر آن بانوى پاک سرشت کوبید. او درجا به شهادت رسید و پیکر بى جانش در کنار همسرش افتاد. او اولین و شاید تنها بانوى به شهادت رسیده در کربلاست.107
بارى, آنان شیران بیشه شجاعت, قهرمانان بى بدیل میدان نبرد, و رزم آوران نستوه صحنه جنگ بودند; بدان گونه که مولایشان وصف کرد: (باوفاترین و پاک ترین و…)
3. راهبان شب (عابدان و عاشقان لقاء)
یاران امام(ع) عابدان واقعى, نمازگزاران راستین, زمزمه گران دل هاى شب و عاشقان لقا هستند. روز نهم محرم الحرام (=تاسوعا), هنگام عصر لشکر یزید به سوى اردوى حسینى به حرکت درآمد. امام(ع) در آستانه خیمه نشسته و شمشیر خود را بر زانو نهاده بود. چون حرکت سپاهیان یزید را دید, ابوالفضل عباس(ع) را فرستاد تا از هدف آنها از این حرکت جویا شود. ابوالفضل با تنى چند از یارانش به سوى لشکر رفتند. آنان از تصمیم نهایى دستگاه حاکمیت خبر دادند: (یا تسلیم و یا جنگ)… امام(ع) به ابوالفضل فرمود: بازگرد شاید آنان تأخیر جنگ را تا فردا بپذیرند. امام(ع) فرمود:
امشب را به درگاه پروردگارمان نمازگزاریم, و او را فراخوانیم و استغفار کنیم. خدا مى داند که من نماز و تلاوت کتاب الله و فراوان ذکر گفتن و یاد خدا کردن و استغفار را دوست مى دارم.
عمر بن سعد با همراهانش از فرماندهان سپاه, به رایزنى پرداخت. بالاخره تأخیر را پذیرفتند.108
بارى, پیشواى نینواییان براى زمزمه هاى عاشقانه یارانش آن شب را فرصت گرفت. نبرد تا پگاه به تأخیر افتاد. موحدانِ پیراسته جان, یک شب فرصت راز و نیاز دارند. در خیمه ها آن شب چه خبر بود؟ ابن اعثم آورده است:
وجاء اللیل, بنات الحسین فى اللیل ساجداً وراکعاً, مستغفراً الى الله تعالى.109
شب فرا رسید. امام(ع) تمام شب را به سجود و رکوع و استغفار سپرى کرد.
ابومخنف آورده است:
امس حسین وأصحابه, قاموا اللیل کله یصلون ویستغفرون ویدعون ویتضرعون.110
امام(ع) و اصحابش تمام شب را به نماز, استغفار, دعا, زمزمه, ناله و زارى گذراندند.
سید بن طاووس آورده است:
راوى گفت: آن شب, حسین و یارانش تا صبح ناله مى کردند. زمزمه داشتند. زمزمه و ناله هایشان همچون آواى بال زنبور عسل شنیده مى شد. پاره اى در رکوع و برخى در سجده و جمعى ایستاده بودند و عده اى نشسته عبادت مى کردند.111
بارى یاران حسین(ع) (شیران روز) بودند و (رازداران و شب زنده داران شب). نماز سرلوحه زندگى آنان, و اقامه نماز هدف گیرى از قیام آنان و گسترش فرهنگ نماز, عامل مهمى در حرکت خونین آنان بود. در هنگامه چکاچک شمشیرها و در اوج خون و مرگ, چون آفتاب نیمروز را نشان داد, ابوثمامه صائدى گفت: یا اباعبدالله فدایت شوم. اینان نزدیک شده اند, به خداى سوگند که در پیش روى شما و در حمایت از شما ـ ان شاء الله ـ کشته خواهم شد. اما دوست مى دارم پیش از شهادت این نمازى را که وقتش رسیده است, به جا آورم. امام(ع) فرمود: (به یاد نماز بودى, خدایت از نمازگزاران قرارت دهد. بارى اکنون اول وقت نماز است. بگویید از جنگ دست باز گیرید تا نماز گزاریم. 112 دلى سرشار از عشق به خداوند و سرى آکنده از شور الهى و جانى منور به پرتو بندگى الهى باید تا در هنگامه نبرد و در اوج خون و مرگ به یاد نماز باشد و عبادت و یاد خدا فراموشش نشود. یاران حسین(ع) چنین بودند: عابدان پیراسته جان, ذاکران روشن روان و نمازگزاران شیدا و شیفته جانان: هنیئا لهم العباده والفوز الجنه.
رهایى
زندگى و جاذبه ها و کشش هاى آن فریبنده است. آن که در کمند تن مى ماند و در چنبر هوس ها و هوى ها اسیر مى گردد و در دام تعلقات گرفتار مى آید, (بنده) است; نه بنده (خدا) که بنده (هوى). آزادى, آزادگى و رهایى از هر آنچه (رنگ و انگ تعلق) دارد, کارى است کارستان که در اختیار هرکسى قرار نمى گیرد. آن که از (مال) و (جان) دست مى شوید, و براى رهیدن از (قفس) تن لحظه شمارى مى کند, (آزاد) است; آزاد از (مشتهیات نفسانى) و (مقتضیات حیوانى) و… عاشوراییان که (مس نفس) را در شعاع نگاه حسین(ع) قرار داده بودند, به (زر ناب جان) دست یافته بودند و در جهت بریدن کمندهاى (دام) چنان چیره دست بودند که دیگر نه (دامى) بود و نه (کامى); یکسر (جان) بود و (روان). (خدا) بود (ایمان), (اوج و معراج), و صیرورت تا بلنداى (احسن تقویم). (حسّر) را بنگرید چون بیدار مى شود, و پاى بر (نفس) مى گذارد, در مقابل گفته هاى دیگران مى گوید:
من در گزینش بهشت و یا جهنم مختارم. هرگز بر بهشت چیزى را نمى گزینم; گرچه قطعه قطعه شوم و سوزانده شوم.

آنگاه بدون درنگ مى سراید:
أنى أنا لحر و مأوى الضیف
أضرب فى اعراضکم بالسیف
عن خیر من حلّ بلاد الخیف
اضربکم ولا ارى من حیف

من حر هستم مأوى میهمانان که با شمشیر بر شما مى کوبم)
در دفاع از بهترین کسى که به (خیف) وارد شده است, بر شما ضربه مى زنم و افسوس نمى خورم.
او در نهایت شکیبایى ضربه ها, نیزه ها, شمشیرها را بر قامت بلندش پذیرا شد. نبرد کرد, نبردى سهمگین. بسیارى از ستم پیشگان را بر خاک و خون افکند. کین ورزى که کینه اى دیرین از او بر دل داشت, هجوم همگانى را براى قتل او فراخواند. حر در خونش مى غلطید; یاران امام او را به سوى خیام بردند, امام به چهره مردانه اش نگریست و عنوان والاى (حرّ) را براى همیشه بر پیشانى شخصیت (حر بن یزید ریاحى) رقم زد و فرمود:
أنت الحرّ کما سمتک امک, وانت الحرّ فى الدنیا والاخره.113
چرا؟ چون او رها شده بود. رها از هوس هاى زودگذر و عناوین پر طمطراق (فرمانده), (رئیس) و… وه چه دشوار است پشت پا زدن به دنیا, آنگاه که با تمام رنگ و بو و خاصیت هاى گوناگون به سویت مى آید. حر چنین بود (رها) در هنگامه هجوم تعلقات.
یاران امام(ع) یکسر چنین بودند. رهایى از تعلقات, آمیزه وجودشان بود. چرا که آنکه جان را بر کف مى گیرد و در رها شدن از (قفس تن) سبقت مى جوید, (رهایى) او به کمال رسیده است. مورخان آورده اند:
کان اصحاب الحسین(ع) یتسابقون الى القتال بین یدیه.114
یاران امام حسین(ع) براى نبرد در پیشدید آن حضرت بر یکدیگر سبقت مى جستند.
چرا؟ چون از تعلقات رها شده بودند و نگاه به (آنسوى), آن چنان شوق دیدار را در آنها شعله ور کرده بود که تاب و تحمل (تن) را نداشته اند. عابس را بنگرید: او نیایى اصیل و خاندانى شریف داشت. تبار او به شجاعت, اخلاص و حق مدارى شهره بودند. او به آوردگاه رفت و هماورد جست. اما کسى پاسخ نداد. سپاهیان یزید مى گفتند:
او شیر شیران است, او فرزند ابوشیب است, هرگز با او رو به رو نشوید…
ابن سعد فریاد زد او را (سنگ باران کنید). عابس, آن قهرمان نستوه, آن رها شده از تعلقات دنیا, آن شیر آتش انگیز چون نامردى, سیاه دلى, زشتخویى را بدان گونه از آنان دید, کلاه از سر برگرفت و زره به یکسوى انداخت و بر آنان حمله کرد و…115
گویا (تن) و هر آنچه با آن است بر این (روح) سرکش سنگینى مى کند. کسانى چونان (عابس) رها شده اند, رها از همه چیز از هر آنچه اندکى (لقا), (پرواز), (اوج و معراج) را کند کند و تأخیر بیندازد. (جلوه حق) و (جلوه گرى حق) در پیشدید آنان تمام آنچه را که دنیایى است و خاکى از ذهن و زبان آنها زدوده است. این گونه کسان را با چه عنوانى مى شود, یاد کرد؟ به واقع واژه ها در کشیدن بار این همه عظمت رنگ مى بازد. اینان (جلوه هاى) احسن تقویم هستند.
(زهیر بن قین) را بنگرید! امام حسین(ع) از او مى خواهد لحظاتى با هم سخن بگویند. زهیر که ابتدا تردید دارد با تأکید همسرش چنان مى کند. امام(ع) با او چه مى گوید؟ آن گفتگو چه بوده است؟ معلوم نیست. اما یارانش مى گویند: چون بازگشت, دیگر آن زهیر نبود. رنگ و نگاه دگرگون شده بود. همسرش را بدرود گفت. با تأکید به این که از ناحیه او همسرش مشکلى نداشته باشد و آنگاه همراهى حسین(ع).116
زهیر از آن پس تا هنگامه شهادت, چندین و چند بار خطابه خوانده, سخن گفته و با دشمن گفتگو کرده است. این همه آمیخته است با باورى ژرف, ایمانى عمیق, جانى پیراسته کلامى منوّر و… و زهیر انسانى است الهى, رها شده از تمام آنچه خاکى و حیوانى است و وابسته به این خاکدان تیره.
ویژگى هاى یاران امام حسین(ع) را نمى توان رقم زد. در یک کلام توان گفت که آنان (مجمع فضائل) بوده اند, (عشق), (پاک نهادى), (بصیرت), (ایثار), (شب زنده دارى), (پاک سرشتى), (شیر شیران), (رزم آوران نستوه)117 و… که در روایات امامان(ع) و بیان و بنان عالمان و روایات تاریخى آمده است.
انجمن عشق
آنچه تا بدین جا آوردیم, نگاهى بود گذرا به چهره یاران امام حسین(ع) و ترسیمى ـ گرچه کم سوى ـ از شخصیت والاى آن عزیزان. اکنون و در فرجام مقال, سزامند چنان مى دانم که گفتگوى مولاى شهیدان, امام حسین(ع) را در آستانه شهادت با یارانش بیاورم که از یک سوى نمایشگر ایمان, عشق, ایثار, رهایى و عظمت آن چهره هاى منور است و از سوى دیگر, نمایش روشن و تنبه آفرینى از آنچه در این مقال از آغاز در پى آن بودیم, (صیرورت انسان) و دست یابى او به معراج کمال.

روز نهم محرم الحرام (=تاسوعا) وقتى رویارویى و نبرد قطعى شد, امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را جمع کرد. در جمع آنان, خداوند را سپاس گفت و آنگاه خداى را به گرامیداشت این خانواده, به نبوت و آموختن قرآن و فهم دین, حمد گفت و خطاب به یاران فرمود:
من یارانى باوفاتر و بهتر از یارانم نمى شناسم. خداوند همه شما را پاداش نیک دهاد! بى گمان فردا براى ما با دشمن روز سرنوشت است. من به همه شما رخصت دادم. راه خویش گیرید. من را با شما پیمانى نیست. حلالتان کردم. این شب, شما را پوشانده است. آن را حفاظ گیرید و هرکدام از شما دست مردى از اهل بیت مرا بگیرد; خداى شما را خیر دهاد! آنگاه در مناطق و شهرهایتان پراکنده شوید تا خداوند گشایش پیش آورد. این مردمان جز من را نمى خواهند و اگر به من دست یابند, از دیگران دست مى شویند.
امام حسین(ع) پیشوایى است الهى, همراهان او باید بیندیشند, برگزینند و با اراده و اختیار خود موضع اجتماعى سیاسى و نظامیشان را انتخاب کنند. امام(ع) با کلماتى صریح و روشن, افق فردا را نمایاند و راه را بازگذاشت تا هر آن که اندکى تردید دارد, (راه خویش گیرد و برون رود از کربلاى او). اما آنان چنان که بارها در این مقالت آوردیم, جانى مالامال از عشق خدا داشتند; قلبى آکنده از یاد خدا, پیراسته شده از همه تعلقات و وارسته از همه وابستگى ها. آنان یکسر گوش بودند و در سکوتى مطلق کلمات امام(ع) را به جان مى نشاندند. هنوز پژواک آخرین کلمات امام(ع) در فضاى خیمه مى پیچید که اهل بیت, یکسر اعلام کردند که (به راهى جز راه حسین(ع) نخواهند رفت). آنان در حالى که اشک در چشمانشان حلقه زده بود, گفتند:
چرا چنین کنیم؟ براى این که پس از تو بمانیم؟ خداوند هرگز آن روز را نیاورد که ما بدون تو زندگى کنیم.
این کلام بلند را ابوالفضل عباس فراز آورد و هم صداى با او بنى هاشم.
امام(ع) به برادران مسلم روى کرد و فرمود:
حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا فقد أذنت لکم.
آنان یک صدا فریاد برآوردند که هرگز!
آن گاه مردمان چه مى گویند؟ و در پاسخ آنان چه بگوییم؟ [بگوییم] ما بزرگ, سرور و عموزادگانمان را که بهترین بودند واگذاشتیم, در دفاع از آنان تیرى نیفکندیم, نیزه اى نزدیم, شمشیرى نکشیدیم و… نه به خداى سوگند چنین نخواهیم کرد, بلکه جان و مال و خانواده هایمان را فدا مى کنیم و همراه تو مى جنگیم. تا بدانجا که تو وارد مى شوى, وارد شویم. خداوند زشت گرداند زندگى پس از تو و بدون تو را.
این کلمات آتشناک از قلب هاى سرشار از عشق سرچشمه مى گیرد. صاحبان اراده هاى پولادین, باورهاى ژرف و بصیرت استوار, چنین شیدا و شیفته سخن مى گویند, و جان بر کف براى (احقاق حق) سر از پا نمى شناسند.

مسلم بن عوسجه, چهره اى منور از شیعیان کوفه و از صحابیان جلیل القدر, در حالى که اشک هایش بر محاسن زیبا و سفیدش مى غلتید, به پا خاست و گفت:
تنهایت بگذاریم; رهایت کنیم؟! پس در برابر خداوند, به چه چیزى اعتذار جوییم. به خدا سوگند, از تو جدا نمى شوم تا نیزه ام را در سینه هایشان فرو برم و تا شمشیر بر دست دارم با آن ضربه مى زنم و اگر سلاحى همراه نداشتم, با سنگ به جنگ آنان مى روم تا همراه تو زندگى را بدرود گویم.
فرخنده چهره اى بدین سان پاک و قلبى منور که عاشقانه بر سر آرمان, جان مى بازد و سر مى دهد و به آن مى بالد و مى نازد.
سعید بن عبدالله حنفى, که در کربلا حماسه ساز بزرگى است و نام زیبایش با آخرین نماز عاشقانه کربلاییان درآمیخته است, گفت:
به خداوند سوگند تو را رها نمى کنم; تا خداوند بداند در غیبت پیامبر(ص) حرمتش را با حمایت از تو پاس داشتیم. به خدا اگر مى دانستم در راه تو کشته مى شوم و زنده مى گردم, آنگاه سوزانده مى شوم و خاکسترم بر باد مى رود و این کار, هفتاد بار تکرار مى شود, از تو جدا نمى شدم, تا اینکه در پاسدارى از تو جانم فدا شود.
مگر نه این است که سعید و همگنان او (رها) شده اند; (رها) از همه وابستگى ها. دیگر وابستگى ها دنیایى براى آنان جاذبه ندارد, و جانبازى براى آنان عین عشقبازى است و دست شستن از زندگى (عین وصول) هنیئاً لأرباب النعیم نعیمهم.
زهیر بن قین که نامش از آن (منزلى) که همراهى امام را مى پذیرد, همچنان مى درخشد, و سخنان آتشین و بیدارگرش بر رواق تاریخ, نمودى خیره کننده دارد, بر آنچه همگامان, برادران و هم رزمانش گفتند, تأکید کرد و گفت:
به خداى سوگند, دوست داشتم کشته مى شدم و باز زنده گردم و سپس کشته شوم, و هزار بار چنین شود و خداوند با این کشته شدنم, کشته شدن را از تو و اهل بیتت دور گرداند.
شگفتا از زهیر و از (ره صد ساله اى که یکشبه رفت). شگفتا از او و حماسه هاى بلند و سرشار از باور ژرف و ایمان عمیق و دلدادگى به حق و حقیقت!
دیگران نیز بر آنچه آنان گفته بودند, تأکید کردند و یکصدا با تمام توان و شور و احساس فریاد زدند که:
به خداى سوگند از شما جدا نمى شویم, و جانمان را فدا مى کنیم و با نبرد و جانبازى از تو پاسدارى مى کنیم. اگر کشته شویم به وظیفه عمل کرده ایم و بر آنچه خداوند بر ما واجب کرده بود, دست یافته ایم.
امام(ع) که این همه حماسه ایمان, شهامت, ایثار, صلابتِ ارجمند و اخلاص را از آنان دید, دعایشان کرد و براى همگان تأکید کرد که شهید خواهند شد و آنان یکصدا پاسخ گفتند که:
خداوند را سپاس و شکر که ما را به یارى تو کرامت بخشید و به کشته شدن همراه تو شرافت بخشید. چه خرسندى و افتخار برتر از اینکه همراه تو هستیم و هم جایگاه تو اى فرزند رسول خدا؟118
این همه شور و ایمان و اخلاص بى گمان از کسانى سزد که در راه دست یابى حق و حقیقت و رهیدن از بند هوى و هوس و حرکت در مقتضاى فطرت و اوج به کمال انسانى, از هیچ دریغ نورزیده اند, یکسر (روح شده اند و ریحان) و (اخلاص و ایمان).
رؤیایى وحى گون
امام(ع) که یاران را به شهادت بشارت داد, شور و هیجان شگفتى اردوى حسینى را فراگرفت. در آن هنگام آنان سخنانى گفتند که به واقع (خرد خیره) مى ماند. همه آماده لقا بودند و رسیدن لحظه شهادت را آرزو مى کردند و با زمزمه هاى عاشقانه, لحظه ها را مى گذراندند. دشمن با طعن و هرزه درایى اندوه مى آفرید و امام و یارانش شکیبایى مى کردند. امام(ع) پس از آنکه از آن همه نامردى جانش مى فُسرد, اندکى چشم بر هم نهاد و به سرعت بیدار شد.
و روى به یاران و اهل بیتش فرمود:
آیا مى دانید که در خواب چه دیده ام؟)
گفتند: اى فرزند رسول خدا چه دیده اى؟

فرمود: (سگ هایى را دیدم که بر من حمله ور شده اند و مرا پاره پاره مى کنند و در میان آنها سگى سیاه و سفید است که بیش تر بر من تاخت و گمان مى کنم آن که به کشتنم مى پردازد, مردى مبتلا به برص از این قوم باشد. سپس جدم رسول خدا(ص) را در حالى که جمعى از یارانش همراه او بودند, دیدم که به من فرمود: اى پسرم, تو شهید آل محمد هستى; اینک اهل آسمان ها و اهل عالمِ لرین مژده آمدنت را به یکدیگر مى دهند. امشب پیش خواهى بود. شتاب کن و تأخیر روا مدار. این است آنچه دیده ام. فرمان الهى در حال آمدن است و رفتن از این دنیا نزدیک شده است.119
عالم جلیل مرحوم آیةاللّه سید رضا صدر, با تحلیلى دقیق و عالمانه این رؤیا را گزارش کرده است. این تحلیل, دقیقاً در جهت آهنگى است که این مقالت از آغاز داشته است که آن را مى آورم و سخن را به پایان مى برم:
گویند سحرگاه شب شهادت, حسین را خواب گرفت و بیدار شد و گفت:
(سگ هایى را دیدم که بر من حمله ورند. در میان آن ها سگِ چند رنگى بود که شدیدتر بر من تاخت. گمانم آن است که آن که مرا مى کشد, پیکرش پیس باشد!). پیکر شمر چنین بود.

(سپس جدم رسول خدا را در خواب دیدم, به من فرمود:
پسر عزیز من! تو شهید آل محمد هستى. آسمانیان, دیدار تو را به یک دیگر مژده مى دهند. فردا افطار تو, نزد من خواهد بود, شتاب کن و زود بیا, درنگ روا مدار).
حسین, فرمان جدش را اطاعت کرد, درنگى نکرد و شبى نگذشت که سوى نیاى بزرگوار شتافت.
دو مکاشفه بود و دو نمایش حقیقت.

مکاشفه نخستین, پرده را برداشت و حقیقت دشمنان حسین(ع) را برملا کرد; سگان درنده اى که پیشرو آنها سگى متعفن و پیس بود, سگى که درونش بر برونش اثر گذارده بود و او را مجموعه اى از لکه هاى ننگ نشان مى داد.
سگ درنده, سمبل ظلم و بیدادگرى است, سمبل تعدى و تجاوز و ستم گرى است. سگ درنده, به جز آکنده کردن شکم از گوشت و پوست و استخوان ضعیفان, کارى دیگر از وى ساخته نیست.
اگر بخواهند مجسمه اى براى ظلم بسازند, شایسته تر از سگ درنده, نمونه اى بهتر و برتر یافت نمى شود; به ویژه اگر مجموعه اى از لکه هاى چرکین ننگ باشد.
دومین مکاشفه, نمایش دوستان حسین و نشان دهنده راه حسین(ع) است, و تقدیرنامه اى است از مقام مقدس حق, به وسیله پیامبرش, براى حسین(ع) فرستاده شده است. چنین کسى شایسته است که آسمانیان, ملکوتیان, اشتیاق زیارتش را داشته باشند. سطح فکر زمینى ها پایین تر از آن است که حسین(ع) را بشناسند. زمینى حسین را مى کشد, آسمانى حسینى را بالاى سر جاى مى دهد.
هنگامه کربلا, نبرد میان زمینى و آسمانى بود. حسین رهبر آسمانیان بود. سپاه حسین, همگى آسمانى بودند و پرواز آنها به سوى آسمان ها بود. کربلا دروازه بهشت شد. یزید, رهبر زمینى ها بود. همه را با خود به زیر زمین برد و به درون دوزخ جاى داد و کربلا براى آنها دروازه جهنم بود, دروازه بدبختى در دو جهان بود. قرآن براى مردم با ایمان, شفاست و رحمت و براى ظالمان دمار است و خسارت. و کربلا یکى از مظاهر قرآن است.
 حسین(ع) رهبر آسمانیان بوده و هست. کسى که راه حسین(ع) را بپیماید, به آسمان خواهد رفت, به بالاتر و بالاتر, تا برسد به جایى که در وهم نیاید و حقیقتش از تصورش, برتر باشد. زیباتر باشد; شیرین تر باشد.120
تحلیلى است زیبا و درس آموز. سخن را به پایان ببریم, و بر سخن آغازین تأکید کنیم که انسان خود شخصیت و فردایش را رقم مى زند. او با اراده و اختیار خود, خود را مى سازد, او خود یا در اوج (احسن تقویم) قرار مى گیرد و یا در مغاک و حضیض (اسفل سافلین) و آوردگاه طف, نمونه عینى این حقیقت است و تأویل زیبا و درس آموز این آیت الهى.
* بهنگام بازنگاشت صفحات میانى این مقاله, مادر عزیزم بانو سکینه یساقى زندگى را بدرود گفت بقیه مقاله را در هنگامه داغ و دریغ, حسرت و اندوه, و آه و سوز نگاشتم این مقالت را به آن عزیز از دست رفته که از یادآوران حسینى و شیفتگان زهرا(س) و زینب(س) بود تقدیم مى کنم. روحش شاد و غریق رحمت الهى باد.
1. بصائر الدرجات, ص195; بحارالانوار, ج92, ص97.
2.معانى الاخبار, ص259; بحارالانوار, ج92, ص83.
3. الارشاد, ج1, ص262; الاحتجاج, ج1, ص407; بحارالانوار, ج8, ص644 (چاپ قدیم)
4. ر.ک: المیزان, ج2, ص287; دراسات فى ولایة الفقیه, ج1, ص321.
5. سوره تین, آیه1ـ 5 ترجمه از مفسر فقید استاد محمدتقى شریعتى(ره).
6. بنگرید به: المیزان, ج20, ص319; من وحى القرآن, ج24, ص321; فى ظلال القرآن, ج6, ص3932; التحریر والتنویر, ج15, ص424; تفسیر و تبیین محمدطاهر بن عاشور از آنچه یاد شد, بسى دقیق و خواندنى است, و نیز نگاه سید قطب که بیدارگر و دیده گشاست.
7. مجموعه آثار, ج2, ص267.
8. ر.ک: جامع البیان, ج15, ص306; تفسیر القرآن العزیز, لأبن أبى المؤمنین, ج5, ص145; تفسیر مقاتل بن سلیمان, ج4, ص751; تفسیر القرآن العزیز, عبدالرزاق بن همام الصغانى, ج2, ص311; الوسیط فى تفسیر القرآن المجید, ج4, ص524; بحرالعلوم, سمرقندى, ج3, ص491.
9. حقایق التفسیر, ج2, ص406.
10. النکت والعیون, ج6, ص302.
11. از عارفان و مشایخ قرن چهارم. او را از مشایخ (جبل) دانسته اند و از اقران شبلى. ر.ک: طبقات الصوفیه, تقریرات خواجه عبدالله انصارى, ص464, طبقات الصوفیه, ابوعبدالرحمن سلمى, ص507; تاریخ نیشابور, ترجمه محمد بن حسین خلیفه نیشابورى, ص232.
12. الکشف والبیان, ج10, ص238.
13. المحرر الوجیز, ج5, ص499.
14. ارشاد العقل السلیم الى مزایا الکتاب الکریم, ج5, ص884.
15. تفسیر جز عم, ص118ـ119.
16.فى ظلال القرآن, ج6, ص3933ـ3934 (با تلخیص).
17. المیزان, ج20, ص319 ترجمه, ج20,
18. داستانى است بسیار معروف که بعضى آن را به احمد بن عبدالله خجستانى از امراى طاهریان و بعضى به جد سامانیان نسبت داده اند و شعرش نیز معروف است. گر بزرگى به کام شیر در است الخ.
19. تفسیر نوین, ص341ـ 345 با تلخیص.
20. پرتوى از قرآن, ص166ـ169.
21. تفسیر المراغى, احمد مصطفى المرغى, ج30, ص195; التفسیر القرآن للقرآن عبدالکریم خطیب, ج8, ص1616ـ1620, اطیب البیان فى تفسیر القرآن, سید عبدالحسین طیب, ج14, ص159; تفسیر نمونه, ج27, ص144; التفسیر الحدیث محمد عزة دروزه, ج12, ص163; قبس من نور القرآن الکریم, ج16, ص269; التفسیر المنیر, ج30, ص306; التفسیر الواضح, ج30, ص880; معارج التفکر و دقائق التدبّر, ج2, ص403ـ409 و….
22. مجموعه آثار, ج2, ص273ـ274.
23. سرزمینى که سپاه امام(ع) در آن اردو زد و بالاخره رویارویى و نبرد هم در همان جا چهره بست, به نام هاى گونه گونى نقل شده است, از جمله به (طف), (کربلا) مشهورترین این نام هاست. مورخان و محدثان آورده اند که امام(ع) چون بدین موضع رسید, پرسید این سرزمین چه نام دارد؟ گفتند: (کربلا) امام(ع) فرمود: اللهم انى اعوذبک من الکرب والبلاء (خداوند من از غم و اندوه و بلا به تو پناه مى برم) … آنگاه با همراهانش سخن گفت و فرمود: (اینجا جایگاه غم و اندوه, زانو زدن مرکب هاى ما, فرود آمدن محمل ها و ریخته شدن خون ماست…) ابن اثیر, ج3, ص282; معجم البلدان, ج4, ص444; حیاة الحیوان, دمیرى, ج1, ص87; درباره (طف) حموى نوشته است: … طف سرزمینى است در حومه کوفه که مقتل حسین بن على(ره)[ع] در آن واقع شده است. معجم البلدان, ج4, ص40 و نیز ر.ک: الروض المعطار, ص396; معجم ما استعجم, ج3, ص159.
24. ابوالشهدا, ص14ـ23. آنچه به نقل از عقاد آوردم, از صفحات یاد شده به گونه گزینشى بود.
25. درباره شخصیت و نیاى این بانوى با فضیلت و اسوه شکیبایى جلالت بنگرید: بطل العلقمى, عبدالواحد مظفر, ج1, العباس, عبدالرزاق مقرم, ص125; اعلام النساء المؤمنان, ص497.
26. انساب الاشراف, ج3, ص391; الارشاد, ج2, ص89; الطبرى, ج4, ص315; الکامل فى التاریخ, ج3, ص284.
27. اشاره به وصف امام سجاد(ع) از آن بزرگوار, امالى صدوق, ص373, مجلس7, ح10 و حضرت صادق(ع) عمدة الطالب, ص356; قاموس الرجال, ج6, ص29; زیارت آن بزرگوار منقول از امام صادق(ع), بحارالانوار, ج101, ص278.
28. حیاة الامام الحسین, ج3, ص109ـ114 به بعد. محقق عالیقدر باقر شریف قرشى به خوبى شخصیت ابن سعد را تحلیل کرده است.
29. مانند خواهرزاده اش حمزة مغیره… حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص114. به نقل از انساب الاشراف, ج1 و الفتوح ابن اعثم, ج5, ص152.
30. همان, ص110.
31. حیاة الامام الحسین, ج3, ص113 به نقل از مرآة الجنان, ص132.
32. سوره روم, آیه10.
33. البدایه والنهایه, ج8, ص175; مقتل الحسین, خوارزمى, ج1, ص347; حیاة الامام الحسین, ج3, ص134.
34. الأعلام زرکلى, ج3, ص154; قاموس الرجال, ج5, ص388; تنقیح المقال, ج2, ص80.
35. سیر اعلام النبلاء, ج3, ص302.
36. حیاة الامام الحسین, ج3, ص300 به نقل از کنوز الفاطمین, ص54; مقتل الحسین, ص230 و….
37. مقتل الحسین, خوارزمى. چون زهیر بن قین به زمین افتاد امام(ع) فرمود: (لایبعدنّک الله یا زهیر ولعن الله قاتلک, لعن الذین مسخهم قردة وخنازیر)
38. محقق عالیقدر حضرت شیخ باقر شریف قرشى, حیاة الامام الحسین, ج3, ص157.
39. بحارالانوار, ج45, ص56.
40. البدایه والنهایه, ج8, ص189.
41. تاریخ الطبرى, ج3, ص322; المنتظم, ابن جوزى, ج5, ص341; الکامل, ابن اثیر, ج3, ص295; عبرات المصطفین, محمودى, ج2, ص130; اعیان الشیعه, ج1, ص614 و….
42. الارشاد, ج2, ص108; انساب الاشراف, ج3, ص407; تاریخ الطبرى, ج3, ص332. نقل هاى مختلف آن را بنگرید در مع الرکب الحسین (الجزء الرابع مع الأمام الحسین فى کربلاء) ص406.
43. الفتوح ابن اعثم, کوفى, ج5, ص157; نفس المهموم, ص213; الامام الحسین واصحابه, ج1, ص227; بحارالانوار, ج44, ص385.
44. عبرات المصطفین, ج2, ص429 به نقل از انساب الاشراف بلاذرى.
45. الاخبار الطوال, ص252; الامام الحسین وأصحابه, ج1, ص229; مقتل الحسین, مقرم, ص241.
46. انساب الاشراف, ج3, ص184.
47. همان, ص424; طبرى, ج5, ص392.
48. حیاة الامام الحسین, ج3, ص158.
49. ابصار العین, ص159 به نقل از الحقائق الوردیه, ص122 و نیز ر.ک: تنقیح المقال, ج2, ص12; قاموس الرجال, ج5, ص28; مستدرکات علم الرجال, ج4, ص27.
50. در باب منع تدوین حدیث و رازها و رمزهاى آن که اینک به اشارتى آن را آوردم در مقامى دیگر به تفصیل و با تکیه بر منابع و مصادر بسیار سخن گفته ام, بنگرید به: مجله علوم حدیث, شماره8, ص7.
51. امالى صدوق, مجلس24, ص177, ح179.
52. همان, مجلس70, ص547, ح731; الخصال, ص68, ح101.
53. حضرت باقر(ع) این جوّ سیاه و خفقان و سکوت جهل آفرین را در کلامى بلند به گونه اى تنبه آفرین باز گفته اند, بنگرید به: شرح ابن ابى الحدید, ج11, ص44; الامام الصادق(ع), ابوزهره, ص111ـ112.
54. التهذیب, ج6, ص126.
55. تاریخ الطبرى, ج5, ص386; العقد الفرید, ج2, ص268; الاخبار الطوال, دینورى, ص245.
56. حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص154.
57. همان, ص154; برخى دیگر از گفته هاى او را در مواردى در هنگامه عاشورا بنگرید: بحارالانوار, ج45, ص2021.
58. بحارالانوار, ج45, ص19; حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص155.
59. حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص155.
60. حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص156.
61. اندکى در نقل هاى مختلف منابع اختلاف وجود دارد. بنگرید: اللهوف, ص171; تاریخ الطبرى, ج3, ص333; الفصول المهمه فى معرفة الائمة, ج2, ص827. در نقل ابن صباع آمده است یا (شیعة الشیطان). مقتل الحسین, خوارزمى, ج2, ص33; البیان والتبیین, جاحظ, ج3, ص171; کشف الغمه, ج2, ص126 و….
62. مقتل الحسین, للخوارزمى, ج2, ص24.
63. تذکرة الخواص, ص218.
64. حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص152ـ153.
65. ابصار العین فى انصار الحسین, ص221.
66. ابصار العین, ص175; حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص229 و نیز بنگرید به نوشته تحقیقى و ارجمند آقاى محمدرضا عبدالامیر الانصارى با عنوان: (جون مسک للزنوج)
67. بشارة المصطفى, ص426; بحارالانوار, ج45, ص65 ـ69; مع الرکب الحسین من المدینه الى المدینه, ج4, ص200. مؤلفان با تتبعى شایسته در منابع تاریخى, این مشهورترین قول را استوارترین نیز دانسته اند.
68. ابصارالعین, ص221; مع الرکب الحسین, ج4, ص203.
69. ابصار العین, ص147.
70. همان, ص151.
71. مع الرکب الحسین, ج4, ص212.
72. المناقب, ج4, ص108; نفس المهموم, ص334; تاریخ امام حسین(ع), ج4, ص226; مع الرکب الحسین, ج4, ص402.
73. تاریخ الطبرى, ج5, ص357; نهایة الادب, ج20, ص389; نفس المهموم, ص90.
74. الفتوح ابن اعثم, ج5, ص17; مقتل الحسین, الخوارزمى, ج1, ص184; مشیر الاحزان, ابن نما, ص10; بحارالانوار, ج44, ص326.
75. اللهوف على قتلى الطفوف (=الملهوف), ص126; مقتل الحسین, الخوارزمى, ج2, ص6 ـ 5; مشیر الاحزان, ص20ـ21.
76. الارشاد, ج2, ص103; انصار العین, ص149; بحارالانوار, ج45, ص19 رجز را براساس نقل (ابصار العین) آوردم. در منابع مختلف اندک تفاوت هایى وجود دارد, اما آهنگ و محتواى رجز یکى است.
77. تاریخ الطبرى, ج5, ص403; مقتل الحسین, المقرّم, ص231; نفس المهموم, ص190.
78. تاریخ الطبرى, ج5, ص403; العبرات, ج1, ص396.
79. اللهوف (=الملهوف), ص138; مع الرکب الحسین, ج3, ص254.
80. البدایة والنهایه, ج8, ص172; حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص212.
81. تاریخ الطبرى, ج3, ص330; ابصار العین, ص172; الکامل فى التاریخ, ج3, ص293 .
82. ابصار العین, ص155.
83. المناقب, لأبن شهرآشوب, ج4, ص105; ابصار العین, ص156.
84. مشیر الاحزان, ص61.
85. مقتل الحسین, للمقرم, ص253.
86. ابصار العین, ص159; مقتل الحسین للخوارزمى, ج2, ص25ـ26; مع الرکب الحسین, ج4, ص320.
87. بحارالانوار, ج45, ص27ـ 28; مقتل الحسین, للخوارزمى, ج2, ص25ـ26.
88. این گونه سُرایش رجز ابتکارى بود که این نوجوان با اندیشه بلندش به کار بست. استاد شهید مطهرى به این نکته لطیف اشاره کرده اند:
(… وقتى این بچه به میدان آمد, برخلاف اغلب افراد که خودشان را به پدر و مادر و جدّشان معرفى مى کردند که من فلانى هستم پسر فلانى, این کار را نکرد; بلکه طور دیگرى حرف زد که در منطق گوى سبقت را از همه ربود.)
مجموعه آثار, ج17, ص393.
به واقع او هویت حقیقى اش را رقم زده است. همانچه در واپسین زندگانى همه انسانها رخ خواهد نمود که:
یوم نَدعو کُلَّ اُناسٍ بأمامهم. [الاسراء, آیه71]
89. مقتل الحسین, للخوارزمى, ج2, ص25ـ26; بحارالانوار, ج45, ص27ـ 28; مع الرکب الحسین, ج4, ص322 .
90. الکامل فى التاریخ, ج3, ص508.
91. احنف بن قیس از اشراف بصره و چهره هاى بلند آوازه اى است که به (حلم) و (بردبارى) شهره بوده است. درباره چگونگى شخصیت او و موضعش در برابر على(ع) رجالیان و شرح حال نگاران ما یک داستان نیستند. بنگرید به: قاموس الرجال, ج1, ص687; مستدرکات علم رجال الحدیث, ج1, ص519; موسوعة الامام على(ع) فى الکتاب والسنه والتاریخ, ج12, ص47.
92. مشیر الاحزان, ص50; بحارالانوار, ج44, ص385; نفس المهموم, ص213; الامام الحسین واصحابه, القزوینى, ج1, ص227.
93. الفتوح, ابن اعثم الکوفى, ج5, ص106.
94. الفتوح, ج5, ص110; ابصار العین, ص149; مع الرکب الحسین, ج4, ص317.
95. مجموعه آثار, ج17 (حماسه حسینى), ص45 به بعد… در حدودى که تاریخ عاشورا را ـ که خوشبختانه این تاریخ مضبوط است ـ مطالعه کرده و خطابه ها و نصایح و شعارهاى حسین(ع) را به دست آورده ام, مى توانم این طور بگویم که از نظر من کلید شخصیت حسین(ع) حماسه است, شور است, عظمت است, صلابت است, شدت است, ایستادگى است, حق پرستى است. استاد فقید پس از این با گزارش اشعار, خطابه ها, کلمات و مواضع آن حضرت, مى کوشد این دریافت را استوار دارد. آن عزیز خونین, چهره بیشتر به خطابه ها و گفتارى از امام استناد کرده است که در آنها بر استوار گامى عزت و به دورى از ذلت و… تاکید شده است.
96. الفتوح, ج5, ص14; اللهوف, ص98.
97. تاریخ الطبرى, ج5, ص426.
98. حیاة الأمام الحسین(ع), ج3, ص243. در هنگامه نبرد عاشورا چون على اکبر روى به میدان نهاد, امام(ع) در زمزمه اى با خداوند ـ تبارک و تعالى ـ گفت
اللهم اشهد على هؤلاء القوم قد برز الیهم علام أشبه الناس برسولک محمد(ص) خَلقاً و خُلقاً ومنطقاً…
99. الارشاد, للشیخ المفید, ج2, ص106; اعلام الورى, ج2, ص462; مشیر الاحزان, ص68 و….
100. الارشاد, ج2, ص106; ابصار العین, ص51; مقتل الحسین للخوارزمى, ج2, ص35.
101. شرح ابن ابى الحدید, ج3, ص263; حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص150.
102. تاریخ الطبرى, ج5, ص433; حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص150.
103. تاریخ الطبرى, ج5, ص435.
104. الطبرى, ج5, ص435.
105. ابصار العین, ص149; مع الرکب الحسین, ج4, ص316.
106. الارشاد, ج2, ص101; تاریخ الطبرى, ج5, ص429.
107.تاریخ الطبرى, ج5, ص438; ابصار العین, ص227. سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا, ص193. مؤلف محقق به یک اشتباه تاریخى تنبه داده اند که خواندنى است, ص195ـ 198.
108. تاریخ الطبرى, ج5, ص416; نصوص من تاریخ ابى مخنف, استخراج و تنسیق و تحقیق, کامل سلیمان الجبورى, ج1, ص452; الارشاد, ج2, ص90; حیاة الحسین, ج3, ص192 به بعد. شگفتا از سیاه دلى و تیره جانى ابن سعد, که براى فرصتى چند ساعته, آن هم براى راز و نیاز! براى فرزندان رسول الله(ص) به رایزنى مى پردازد تا مبادا دستگاه حاکمه, اندک مجامله اى را از او مشاهده کند; که شاید در آن صورت در دستیابى به دنیاى موهومش خللى به وجود آید.
109. الفتوح, ج5, ص179.
110. تاریخ الطبرى, ج5, ص421; العبرات, ج1, ص457.
111. اللهوف, ص94; بحارالانوار, ج44, ص394; نفس المهموم, ص283; مشیر الاحزان, ص52.
112. تاریخ الطبرى, ج5, ص439; ابصار العین, ص120.
113. تاریخ الطبرى, ج5, ص434; ابصار العین, ص209; حیاة الأمام الحسین, ج3, ص221.
114. نفس المهموم, ص303; اللهوف, ص112.
115. تاریخ الطبرى, ج5, ص444; ابصار العین, ص126; حیاة الأمام الحسین, ج3, ص227.
116. تاریخ الطبرى, ج5, ص396; ابصار العین, ص162.
117. مع الرکب الحسین, ج4, ص217.
118. همه آنچه را آوردیم ـ جریان گفتگوى امام(ع) با یارانش را ـ ابومخنف در مقتل خود آورده است و طبرى یکسر از او نقل کرده است. بنگرید به: تاریخ ابى مخنف, استخراج و تحقیق و تنسیق, کامل سلیمان الجبورى, ج2, ص456 به بعد; تاریخ الطبرى, ج5, ص418 به بعد; حیاة الامام الحسین(ع), ج3, ص165 به بعد.
119. الفتوح, ج5, ص99; مقتل الحسین, للخوارزمى, ج1, ص356; مع الرکب الحسین, ج4, ص153.
120. سید رضا صدر, پیشواى شهیدان, ص195ـ196.

تبلیغات