آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 یکى از شروحى که اخیراً بر دیوان حافظ نوشته اند, (شرح جلالى بر حافظ) است. شارح محترم در مقدمه جلد اوّل, ابتدا مطالبى درباره فرهنگ قومى و نژادى حافظ گفته, سپس سیر تحولات تاریخى دو قرن پیش از حافظ را بیان نموده است. در این بخش از قوم مغول و جانشینان چنگیز سخن رفته است و سلسله خاندان اینجو و آل مظفر و ویژگى هاى اخلاقى و رفتارى پادشاهان این دو سلسله به دنبال آمده است که بر روى هم مطالبى خواندنى است. آنگاه از زندگى حافظ, دانش حافظ, ویژگى هاى کلام حافظ و راز مقبولیت شعر او در میان مردم سخن رفته که براى خواننده دیوان حافظ جالب است.
نویسنده کتاب, حافظ را با فردوسى مقایسه کرده و مهارت این دو شاعر نامدار را در بیان مطلب و رسالت تاریخى که این دو گوینده توانا در دو زمان مختلف بر عهده داشته اند, سخن گفته است.
بخشى از کلام شارح محترم در این قسمت درباره زیبایى هاى لفظى و موسیقى کلام حافظ و بخشى نیز مربوط به لطایف معنوى کلام اوست. آنچه در این مقدمه چشمگیر و خواندنى است, علت مسافرت حافظ به یزد است. از آنجا که نویسنده کتاب خود, یزدى است و مطالبِ کتبِ تاریخى به ویژه کتاب هایى که در تاریخ یزد نوشته شده, در خاطر داشته, چگونگى این سفر را به تفصیل بیان کرده است که در سایر شرح ها خواننده کمتر بدان برخورد مى کند. گوشه اى از تصوّف و عرفان و مرام و مسلک حافظ در این مقدمه بیان گردیده است.
این مقدمه که 107 صفحه از کتاب را در بر مى گیرد, بر روى هم براى خواننده قابل استفاده و خواندنى است. پاره اى از اطلاعات سودمند این مقدمه که از دیدگاه حافظ شناسان به دور مانده یا کمتر از آن سخن رفته, مربوط به رویدادهایى است که در یزد بر حافظ گذشته است; مانند ملاقات حافظ با شیخ تقى الدین دادا در خانقاه او که امروز آن جا را هنوز محلّه (شیخداد) مى خوانند. همچنین (محله تازیان), (محله پارسیان) و جایگاه آنها و مباحثى از این دست که دانستن آنها براى فهم بهتر بعضى از ابیات حافظ, همانند بیت:
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددى تا خوش و آسان بروم
ضرورت دارد.
فصل دوم کتاب به غزل هاى حافظ و شرح و معنى ابیات, اختصاص یافته و نویسنده محترم ابتدا غزل را در صفحه اى خاصّ با خطى برجسته و زیبا جاى داده, سپس به شرح مفردات و ترکیبات غزل پرداخته و در پایان, ابیات را معنى کرده است. پس از شرح و تفسیر, زیباترین بیت غزل (بیت الغزل) را به صورتى برجسته و جدا از متن آورده که جالب است.
آنچه در این شرح اهمیت دارد این است که شارح دیوان کوشیده است تا پیوندى میان بیش تر غزل هاى حافظ و سلاطین روزگار وى برقرار سازد; کارى که دیگر شارحان پیش از وى بدین حدّ بدان نپرداخته اند. چنان که در پایان صفحه 938 از مجلد دوم کتاب, چنین آمده است:
به نظر مى رسد که شاعر خط مشى زندگانى خود را چنان با روش و رفتار اجتماعى شاه شجاع تطبیق داده بوده که به ناچار در ایّام گرفتارى و در به دریِ او, در مضیقه و فشار, و هنگام کامروایى شاه, کامروا بوده است.1
البته پیش از این شرح, آقاى سیروس نیرو در کتاب: (گوهر مراد) و بعضى از شارحان دیگر بدین مطلب اشاره کرده اند; اما نه بدین حد که نویسنده این کتاب بدان پرداخته است.
متن و نتیجه
نویسنده این سطور آنچه در تفسیر و معناى بعضى از ابیات به نظرش رسیده در این جا مى نگارد. امید است که شارح محترم در صورت درستیِ مطالبِ مطرح شده, آنها را در چاپ هاى بعدى کتاب از نظر دور ندارد:
ص116, بیت3:
مرا در منزل جانان چه امنِ عیش چون هر دم
جرس فریاد مى دارد که بر بندید محمل ها
نوشته اند: (جانان, جمع جان و کنایتاً محبوبان, معشوقان, جان هاى دوست داشتنى.) و در شرح و معنى مصراع اول بیت, چنین آورده اند: (در این منزل در کنار یاران جانى و دوست داشتنى براى من چه جاى خوش گذرانى است.)! در صورتى که (جانان) به صورت مفرد به معنى معشوق و محبوب به کار مى رود; چنان که نمونه آن را در اشعار شاعران بزرگ مى بینیم:
آن به که پیش هودج جانان کنى فدا
آن جان که وقت صدمه هجران شود فنا
(خاقانى)
جان ندارد آنکه جانانیش نیست
تنگ عیش است آنکه بُستانش نیست
(سعدى)
چو دولت هست بخت آرام گیرد
ز دولت با تو جانان جام گیرد
(نظامى)
ص122, بیت1:
صِلاحْ کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
شارح محترم (صلاح) را به کسر صاد و سکون حاء اعراب نهاده اند و در معنى (صلاح کار) نوشته اند: (درستى کار, درست کردار, نیکوکار, مصلحت اندیش.)
به نظر مى رسد, صورت صحیح (صلاح) به فتح صاد باشد و به واژه (کار) اضافه شده است. چه, (صلاح) به فتح صاد در (فرهنگ معین) به معنى نیکوکارى و نیکى و مقابل (فساد) آمده است.2 حافظ مى گوید: (من که رند هستم به صلاح اندیشى و مصلحت جویى نمى اندیشم; چون نمى خواهم تظاهر کنم.)
ص132, بیت5:
ندانم از چه سبب رنگ آشنایى نیست
سهى قدان سیه چشم ماه سیما را
واژه (سَهى) را به ضمّ سین اعراب نهاده اند; در صورتى که در فرهنگ هاى فارسى این کلمه به فتح سین ضبط شده است.3
ص138, بیت8:
آن تلخوش که صوفى امّ الخبائش خواند
اشهى لنا و اَحلى من قُبلة العذارا
نویسنده, کلمه (عذارا) را به ضمّ عین نوشته اند; در صورتى که این کلمه جمع عذرا و به فتح عین است و نیز در شرح این بیت چنین نوشته اند (شرابى که صاحب شریعت, مادر پلیدى ها و تباهى ها نامید….)
در این مورد سخن استاد دکتر منوچهر مرتضوى حائز اهمیت است که مى گویند:
از کجا معلوم که منظور حافظ از صوفى که مى را اُمٌ الخبائث خوانده همین شیخ عطار نباشد; مگر شیخ عطار, متصوّف و صوفى نیست و به صراحت مى را امّ الخبائث نخوانده است؟ آن جا که مى گوید:
بس کسا کز خمر ترک دین کند
بى شکى اُمّ الخبائث این کند4
نظر نویسنده که اصل این سخن را حدیث و از صاحب شریعت دانسته, صحیح است; اما براى این که مستقیماً نسبت (صوفى بودن) را به پیامبر(ص) ندهیم, سخن دکتر مرتضوى پذیرفتنى است.
ص173, بیت1:
ساقى به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
نوشته اند: (نور باده, اضافه تشبیهى است و باده به نور تشبیه شده است.) در صورتى که اضافه استعارى است و در اصطلاح علم بیان, استعاره بالکنایه یا کنایى است; زیرا (باده) به خورشید یا چراغى تشبیه شده که داراى نور است و در واقع نور براى باده به عاریه گرفته شده است.
ص173, بیت8:
ترسم که صرفه اى نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
نوشته اند: (آب حرام, استعاره است.) در صورتى که کنایه از (شراب) است, نه استعاره.
ص189, بیت3:
از پى تفریح طبع و زیور حسن و طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مُذاب
مرقوم داشته اند (لعل مُذاب) کنایه از شراب است; در صورتى که این ترکیب استعاره است از شراب.
ص197, بیت6:
بنفشه طرّه مفتول خود گره مى زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
نوشته اند: (در حالى که در آن جا بنفشه زلف به هم پیچیده خود را گره مى زد, باد صبا بویى از زلف تو را مى پراکند.)
به نظر مى رسد معناى بیت چنین باشد: وقتى باد بوى زلف تو را آورد, بنفشه مشغول خودآرایى بود و در برابر آن سرافکنده شد; مانند بیتى دیگر که گوید:
تاب بنفشه مى دهد طرّه مشکساى تو
پرده غنچه مى درد چهره دلگشاى تو
ص236, بیت5:
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسى خوش ننشست
شارح محترم (طارم فیروزه) را کنایه از آسمان دانسته اند; در حالى که استعاره از آسمان است.
ص254, بیت4:
شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاست
وَافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
در معنى این بیت نوشته اند: (در آن دم که به رقص و پایکوبى برخاست, آتش دل دوستان فرو نشست و با نشستن او غریو اعتراض نظربازان بلند شد.)
در صورتى که (شمع دل نشستن) به معنى خاموش شدن چراغ دل و غمگین شدن است. به نظر مى رسد معناى صحیح بیت چنین باشد: جانان وقتى خواست از مجلس برود, شمع دل دوستانش خاموش شد و همه اندوهگین گردیدند; اما وقتى آهنگ نشستن و ماندن را در مجلس کرد, همه دوستان و عاشقانش خوشحال شده, فریاد شادى سر دادند.
ص271, بیت2:
تا عاشقان به بوى نسیمى دهند جان
بگشود نافه اى و در آرزو ببست
در معناى این بیت چنین نوشته اند: (به یکباره گره از زلف مشگین خود گشود و بر عاشقان, راه این آرزو را که در اشتیاق بوى خوش آن, دل و جان از دست بدهند, ببست.)
این معنى به نظر کامل نمى آید. دکتر هروى در معنى این بیت چنین آورده: (معشوق گرهى از زلف خود که مثل کیسه مشک است گشود. بوى زلفش منتشر شد و اهل ذوق را به سوى خود کشید; اما راه رسیدن به آرزو را بر عاشقان بست تا در غم رسیدن به او جان بدهند.)5 همین معنى را با اندکى تغییر دکتر خطیب رهبر نیز آورده است.6 رحیم ذوالنور در مورد (در آرزو ببست) چنین نوشته است: (کسى نتوانست به وصال برسد.)7 به نظر مى رسد معنى درست بیت چنین باشد: معشوق, عطر گیسوان خود را پراکنده ساخت تا عاشقان از بوى گیسوان او جان بدهند و به وصال او نرسند.
ص283, بیت1:
خدا چو صورت ابروى دلگشاى تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه هاى تو بست
شارح محترم (ابروى دلگشا) را چنین معنى کرده اند: ابروانى که میان آنها فاصله باشد, ابروان ناپیوسته, ابروان گشاد و باز, کنایه از صورت باز و بشّاش. در صورتى که (ابروى دلگشا) به معنى (ابروى دلکش) یا ابرویى است که مایه گشایش خاطر است, نه ابروى ناپیوسته.
ص320, بیت6:
سپهر برشده پرویزنى است خون افشان
که ریزه اش سر کَسرى و تاج پرویز است
مصراع دوم این بیت چنین تفسیر شده: (این سپهر بلند به مانند غربالى خون پالاست که ریزترین ذرات گذشته از آن, سر و تاج خسرو پرویز است.)
صرف نظر از این که در پاره اى از نسخ حافظ به جاى (خون افشان), (خون پالاى) آمده و شاید مناسب تر هم باشد, مقصود از (کسرى) در این بیت انوشیروان است. درست است که شاهان ساسانى را عموماً (کسرى) مُعرّب خسرو مى خوانده اند, ولى در این جا حافظ به دو تن اشاره مى کند, خسرو انوشیروان و خسرو پرویز.
ص332, بیت7:
خموش حافظ و این نکته هاى چون زر سرخ
نگاهدار که قلاّب شهر صرّاف است
(قَلاّب) را به ضمّ قاف, اعراب داده اند; در صورتى که صورت صحیح به فتح قاف است.8
ص371, بیت3:
ساربان رخت به دروازه مبر کان سر کوى
شاهراهى است که منزلگه دلدار من است
در معنى و تفسیر این بیت نوشته اند: (اى ساربان, از شاهراه دروازه شهر و محله کنار آن راه سفر در پیش مگیر, چرا که منزلگاه دلدار من در آن برزن و در کنار آن شاهراه قرار دارد (و من از سفر کردن او نگرانم).) باید گفت که معشوق قصد سفر کردن ندارد, بلکه حافظ مى گوید: اى ساربان, از دروازه شهر بیرون مرو و به کوى یار من برو که خود شاهراه است. کجا مى خواهى مرا ببرى که بهتر از کوى معشوق باشد؟
ص398, بیت3:
روى خوبست و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست
مصراع دوم این بیت بدین گونه تفسیر شده است: (او خوشرو و با فضیلت و پاکدامن است و بى شبهه همّت و اراده پرهیزکاران دو عالم را با خود دارد.)
مى دانیم که یکى از معانى (همّت) دعا و عنایت است; چنانکه خواجه خود گوید:
همّتم بدرقه راه کن اى طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نو سفرم
بنابراین, معنى بیت مورد نظر چنین است: جانان (معشوق) چون علاوه بر زیبایى که دارد, پاکدامن هم هست, از این روى دعا و عنایت و توجه پاکان همراه اوست.
ص436, بیت6:
راز درون پرده چه داند فلک خموش
اى مدّعى نزاع تو با پرده دار چیست؟
در مورد این بیت چنین نوشته اند: (اى داعیه دار بى مایه که با چرخ و فلک بر سر اسرار نهانى در نزاع و کنکاش هستى, آرام بگیر. این جدال تو در واقع با آفریننده فلک است و این چه معنا دارد؟)
در این بیت, (پرده دار) همان فلک است. حافظ مى گوید: فلک هم با همه بزرگى و عظمت خبرى از اسرار حق ندارد و او هم در حکم نگهبان و پرده دار است و او را به رازهاى درون پرده آگاهى نیست.9
ص560, بیت2:
تا دامن کفن نکشم زیر پاى خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
شارح محترم نوشته اند: (پاى خاک یعنى خاکِ پاى, خاک پاى تو, کلمه پاى مى تواند حشو باشد.) به نظر مى رسد که (پایِ خاک) استعاره مکنیّه یا کنایى و به اصطلاح نوعى تشخیص است. بدین معنى که خاک موجودى جاندار (انسان) فرض شده که پاى دارد. بنابراین (خاک) در این بیت, نه خاک پاى تو است و نه حشو, بلکه همان خاک است که به صورت انسانى که پاى دارد, تشبیه شده است. در شرح سودى بر حافظ هم در مورد آن چنین آمده است: (اضافه پاى به خاک به طریق استعاره است.)10
ص580, بیت3:
عزیز دار زمان وصال را کان دم
مقابل شب قدر است و روز استفتاح
نویسنده محترم (روز استفتاح) را روز پیروزى دانسته اند. در صورتى که (روز استفتاح) روز پانزدهم رجب است, براى گشوده بودنه درهاى آسمان یا درهاى کعبه.11
مولوى نیز در دفتر دوم مثنوى گوید:
مثنوى که صیقل ارواح بود
بازگشتش روز استفتاح بود
آقاى دکتر استعلامى در این مورد چنین مى نویسند: (روز استفتاح, به روز پانزدهم رجب اطلاق شده است که در آن روز, گشودگى درهاى آسمان و پذیرش دعاى بندگان است…. آغاز دفتر دوم مثنوى روز پانزدهم رجب سال 662 هجرى قمرى بوده است.)12
ص762, بیت2:
آن جوان بخت که مى زد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
نویسنده در مورد (خیر و قبول) نوشته اند که (خیر) برابر (نه) و (قبول) در معنى آرى است. شادروان دکتر زریاب خویى در این مورد چنین نوشته اند:
قرائت (خیر و قبول) در چاپ دکتر خانلرى و قزوینى آمده است و آقاى دکتر خانلرى در توضیح آن در ص1183 ذیل (خیر) مرقوم فرموده اند: (کلمه خیر را حافظ به معنى نفى و ردّ آورده است و خیر در این بیت به معنى ضدّ قبول است.) باید گفت در این صورت معنى تا اندازه اى مبهم مى نماید… و این سؤال پیش مى آید که رقم خیر براى آزادسازى بوده است یا براى نگاهداشتن در حال بردگى؟ چون خیر یا قبول به دو تعبیر مختلف شامل هر دو حالت مى تواند باشد. بنابراین باید صورت درست, (خیر قبول) باشد که در یکى از نسخه هاى مورد استفاده دکتر خانلرى آمده است, و مقصود این است که در حین انجام عمل خیرى مى گفتند: خیر قبول! و آزادسازى بنده نیز از موارد عمل خیر بوده است و حافظ مى پرسد که آن که این رقم را مى زد و (خیر قبول) مى گفت چرا بنده پیر خود را آزاد نکرد.13
ص990, بیت2:
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
واژه (سِتر) را به فتح سین اعراب نهاده و در معناى آن نوشته اند: ستر (مصدر) پرده, حجاب, پوشیده از چشم, مستور, پنهان.
در حالى که واژه (سِتر) به کسر سین است; به معنى پرده و نقاب; چنان که نظامى هم به همین صورت به کار برده است:
سِتر کواکب قدمش مى درید
سُفت ملایک علمش مى کشید
*
گهى بُرج کواکب مى پذیرم
گهى سِتر ملایک مى دریدم14
ص990, بیت5:
شکر آن را که میان او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
در تفسیر و شرح مصراع دوم نوشته اند: (به شکرانه این توفیق, حوریان رقص کنان باده شادى نوشیدند.) هرگاه مقصود از (صوفیان) حوریان باشد, حافظ خود همین واژه (حوریان) را به کار مى برد; بى آن که اختلالى در وزن شعر هم ایجاد گردد.
ص1011, بیت3:
ز عطر حور بهشت آن زمان برآید بوى
که خاک میکده ما عبیر جیب کند
واژه (جیب) را به کسر جیم, اعراب نهاده اند; در صورتى که این واژه را باید به فتح جیم خواند; زیرا با کلمات (غیب), (عیب) و (صُهیب) قافیه شده است و در فرهنگ ها به فتح جیم است.
ص1157, بیت7:
ز اخترم نظرى سعد در ره است که دوش
میان ماه و رُخ یار من مقابله بود
نوشته اند: (دوش میان ماه و رُخ یار من مقابله بود: میان ماه و چهره خورشید مانند محبوب من, دیشب حالت مقابله و رو در رویى و رقابت قرار داشت.)
باید توجه داشت که مقابله ماه و خورشید (استقبال) وقتى است که ماه در محلّى قرار گیرد که فاصله آن با خورشید, نیمى از فلک باشد و این حالت را به فال نیک مى گیرند.15 البته نویسنده محترم بدین مطلب اشاره کرده اند; ولى رقابت و رو در رویى به نظر زاید مى آید; زیرا منظور شاعر, این است که چون معشوق, دوش به ماه مى نگریست و ماه و خورشید هم که رو به رو شوند, نشانه سعد است, پس بخت من هم بلند خواهد گردید.
ص1280, بیت5:
سمند دولت اگرچند سرکش است ولى
ز همرهان ز سر تازیانه یاد آرید
مصراع دوم این بیت در چاپ مرحوم قزوینى به صورت (ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید) است, و به نظر مى رسد (ز سر تازیانه) اشتباه چاپى است. اما در شرح این بیت چنین آمده است: (ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید: به سوى هم قطاران خود و در عین غرور و بى اعتنایى با اشاره تازیانه اى که در دست دارید, یادى بکنید. در بخش (معانى ابیات غزل), این بیت چنین تفسیر شده است: (اینک که مرکب اقبال شما با گردن افراشته پیش مى رود, از همقطارانِ پیاده خود با اشاره سر تازیانه احوالى بپرسید.)
شادروان دکتر زریاب خویى در تفسیر و شرح این بیت, چنین نوشته است: (…امیر به هنگام جنگ, شمشیر به دست بود و به هنگام صلح, تازیانه به دست و از اینجاست که در اشعار شعرا آمده است که امیر با سر تیغ مملکت مى گیرد و با سر تازیانه (یعنى با حرکت و اشاره دست) به هنگام صلح مى بخشد. انورى هم گفته است:
به دم تیغ ملک بگرفته
به سر تازیانه بخشیده
حافظ (سر تازیانه) را با حرکت سمند و اسب سرکش که نیازمند به تازیانه است, پیوند داده; امّا مقصودش همان بخشش و عنایت است. مى گوید اگرچه اسب دولتتان سرکش است و یا سرکشیده مى رود (یعنى در اوج قدرت هستید) حرکتِ دست و تازیانه را که علامت بخشش و عنایت است, فراموش مکنید.16
پاورقی:
1. جلالیان, عبدالحسین, شرح جلالى, انتشارات یزدان, چاپ اول, ج2, ص939.
2. فرهنگ معین, ذیل واژه (صَلاح).
3. فرهنگ برهان قاطع و فرهنگ معین, ذیل واژه (سَهى).
4. مرتضوى, منوچهر, مکتب حافظ, انتشارات توس, چاپ دوم, ص323.
5. هروى, حسینعلى, شرح غزل هاى حافظ, نشر نو, چاپ اوّل, ج1, ص43, بیت2.
6. خطیب رهبر, خلیل, دیوان غزلیات حافظ, انتشارات صفى علیشاه, چاپ اوّل, ص44.
7. ذوالنور, رحیم, در جستجوى حافظ, چاپ نقش جهان, کتابفروشى زوّار, ج اوّل, ص50.
8. فرهنگ معین, ذیل واژه (قلاّب).
9. هروى, حسینعلى, شرح غزل هاى حافظ, نشر نو, چاپ اوّل, ص7.
10. سودى بُسنوى, محمّد, شرح سودى بر حافظ, چاپ پویا, انتشارات انزلى, چاپ چهارم, ج1, ص561.
11. فرهنگ دهخدا, ذیل واژه (استفتاح).
12. استعلامى, محمّد, متن و تعلیقات مثنوى, انتشارات زوّار, چاپ دوم, ج2, ص176.
13. زریاب خویى, عباس, آیینه جام, انتشارات علمى, چاپ دوم, ص176.
14. فرهنگ دهخدا, ذیل واژه (سِتر) به کسر سین.
15. همان, (استقبال).
16. زریاب خویى, عباس, آیینه جام, انتشارات علمى, چاپ دوم, ص221.

تبلیغات