آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن

 
در فرخنده سالى که سپرى شد, فضاى ایران آکنده از نسیم مشکبوى نام و یاد على(ع) بود. در این بازار عطاران, هرکس متاعى ـ اگرچه گاه خُرد و کم بها ـ در طبق نهاد تا در اخلاص ورزى و ارادتِ ناب بر آستان ابوتراب, خود را سهیم کرده باشد. افزون بر تک نگارى هاى فراوان و بسیار متنوع, چند دایرةالمعارف و مجموعه نیز به عرصه اندیشه پاگذاشت و یا در شُرُف ولادت است.
در این آثار طبعاً هرکس به سائقه و ذائقه خود به على(ع) و معارفِ زلالِ برجوشیده از آن چشمه سار, پرداخته و بابِ مدینه علم رسول را ـ گرچه به اندازه عبور نسیمى روح پرور ـ بر روى خود گشوده است. در این مقال, همان گونه که از نامش برمى آید, برآنیم تا به برخى آثار ادبى و بویژه اشعارِ گردآمده درباره امام على(ع) نگاهى گذرا بیفکنیم. ناگفته پیداست که در این کار قصد استقرائى تام نبوده است و تنها به برخى دفترها و مجموعه هاى برآمده و گزیده که در این سال, یا سال هاى اخیر, مجال نشر یافته اند, نگریسته شده است. در این نگاه, با ارجگذارى به همتى که گردآورندگان ورزیده اند و طرح نوى که درافکنده اند, نخست گزارشى کوتاه از ساختار اصلیِ پژوهش, ارائه مى شود, سپس به برخى کاستى ها و کمبودى آن ـ که مى تواند در آینده جبران شود و جامه بهبود پوشد ـ اشاره مى رود.
*
یکى از این کتاب ها (تجلى شخصیت على(ع), فاطمه(س), حسین(ع) در شعر فارسى)1 است. متأسفانه این اثر بسیار شتابزده و عجولانه گرد آمده است. در مقدمه دوجمله اى از ناشر مى خوانیم: (این کتاب, پژوهشى است که در بیش از 50 دیوان و آثار منظوم شاعران زبان فارسى, توسط محقق محترمِ این اثر ارزنده انجام یافته و با حمایت دانشگاه آزاد اسلامى به تأیید قطعى رسیده است.)
پیش گفتار مؤلف نیز خالى از ضعف تألیف نیست و به زحمت مى توان میان بندهاى آن پیوند یافت. به این جمله ها توجه کنید: (…او پسرعم و دامادِ پیغمبر خدا بود, در حکیم یار و برادرش بود[!].) (ص10) نیز توجه شود به ارتباط میان جمله هاى این بند: (دنیاداران بدانند که دنیا در چشم على و زهرا زهر است, زیرا آنان تنها به عاقبت اندیشیده اند و دلى که از محبت على خالى باشد, جایگاه زرق و ریاست.) (همان صفحه) ضمناً چاپ کتاب آن قدر عجولانه بوده که دست کم در نسخه اى که در دست ماست, صفحاتِ مقدمه پس و پیش شده و از کمترین ذوق ورزى هاى صفحه آرایى, بى بهره است.
نخستین پرسشى که به هنگام مطالعه متن براى خواننده پیش مى آید, این است که برخى از این اشعار چگونه مى توانند جایگاه تجلّى شخصیت على و… در شعر فارسى باشند. از همان صفحه نخست و همان بیت نخست که تنها بیت یافت شده از رودکیِ سمرقندى در این زمینه است, شروع مى کنیم. مؤلف مى نویسد: (در دیوان رودکى سمرقندى (فوت329ق) بیتى با مضمونِ (؟) زیر نقل شده است:
مکى به کعبه فخر کند, مصریان به نیل
ترسا به اسقف و علوى به افتخارِ جدّ
(ص11)
این که شاعر در این بیت, افتخارِ علویان را به پیشواى خود نمایانده است, به ویژه آن که در کنار فخر کردنِ ترسایان به اسقف خویش, مطرح شده, چه جاى تجلّى و جلوه گرى دارد؟!
نیز به این ابیات از دقیقى توسى بنگرید:
چنان کز چشم او ترسم نترسید
جهود خیبرى از تیغ حیدر
چنان کان چشم او کرده است با من
نکرد آن نامور حیدر به خیبر
(ص12)
شاعر, خشم و تندیِ نگاهِ ممدوح خود را بسى برتر از تیغ حیدر پنداشته است و مى گوید: جهودیان اهل خیبر آن اندازه از تیغ حیدر نترسیدند که من از چشم ممدوح خود مى ترسم و….
وقس على هذا:
چنان چون من بر او گریم, نگرید
اَبَر شبّیر, زهرا روز محشر
آیا اساساً این گونه یادها, تجلّیِ شخصیت محسوب مى شود؟ پس درباره ممدوحان آن اشعار چه باید گفت؟ بگذریم از مواردى که نه تنها هیچ گونه تجلّى از شخصیت امیرمؤمنان در آن دیده نمى شود, سهل است که نوعى اسائه ادب نیز دیده مى شود. از فرخى سیستانى در مدح محمود غزنوى یا ممدوحى دیگر, این ابیات نیز نمونه آمده است:
ـ به روز معرکه با دشمن خداى, على
به ذوالفقار نکرد آنچه او کند به قَصَب
(از اغلاط فاحش مطبعى درمى گذریم که مثلاً مصراع نخست را چنین آورده: به روز معرکه که با دشمن خداى, علی…)
به هندوستان آنچه تو پار کردى
بر اهل سلاسل نکرده است حیدر
(ص18)
و از عنصرى این بیت آمده است:
به سند و ناحیت هند شهریار آن کرد
کجا به مردم خیبر نکرده بُد حیدر
(ص20)
و از امیر معزّى, این بیت:
آن کرد در عجم که نکردند در عرب
هرگز عمر به دِرّه و حیدر به ذوالفقار
(ص49)
و از عثمان مختارى, این بیت:
شاعیان را منع کردى از هواى خویشتن
گر بدین بخشش بدیدى دیده حیدر تو را
(ص53)
(شاعر مى گوید: اگر دیده حیدر تو را با این بخشش مى دید, [ترا مناسب تر تشخیص مى داد و] پیروان خود را از هوادارى خویش منع مى کرد!)
و از رشید وطواط, این بیت:
بر در خیبر ندیده اند ز حیدر
آنچه ز بأس تو دیده شد به درِ چَنده
(ص101)
وقفه اى ساختى در آن بقعه
که چنان کس نخواهد [صح:نخواند] در اخبار
نه عجم را ز رستم دستان
نه عرب را ز حیدرِ کرّار
(ص102)
البته این قلم, حُسنِ استقراى پژوهنده را ارج مى گذارد و به وجودِ ابیات فراوانى در این کتاب که بواقع نمونه هایى از تجلّى شخصیت حضرت على(ع) است, اعتراف دارد; ولى طبعاً باید ناخالصى ها را زدود و کنار گذاشت و نه مرواریدهاى درخشان را. از این رو لازم است امثال این ابیات نقل شده را ـ که البته بیش از این مقدار است ـ پاکسازى کرد تا عنوانِ کتاب (تجلّى شخصیتِ على(ع)…) خدشه پذیر نگردد.
مؤلف در فهم برخى از ابیات, دچار مشکل شده است. در همان صفحه نخستِ متن, درباره حکم میسرى, مى نویسد: (بعد از آن در مثنوى دیگر بر پیغمبر اسلام درود مى فرستد و پس از ذکر نام سه خلیفه, على(ع) را به عنوان خلیفه چهارم با لقب (اَبَر حیدر) یاد مى کند:
درودش صد هزاران بر پیامبر
خداوند لوا و تاج و منبر
اَبَر بوبکر و عمّر نیز و عثمان
که کردش او به بر جمع قرآن
اَبَر حیدر که باشد او چهارم
که هست این دوستیشان یادگارم
(ص11)
با اندکى تأمل, مى توان دریافت که (اَبَر حیدر) در این جا لقب نیست, و تنها حرف اضافه (بر) در ساختِ کهنِ خراسانیِ خود با همزه همراه شده است. نمونه هاى فراوانى از این گونه کاربردها مى توان نشان داد, مرحوم عبدالحسین نوشین در این باره مى نویسد: (اَبَر (با زَبَر اول و دوم) =بر) و از شاهنامه این بیت را شاهد مى آورد:
اَبَر دست کیخسرو افراسیاب
شود کشته, این دیده ام من به خواب2
نمونه هاى بسیار دیگرى نیز مى توان در لغتنامه علامه دهخدا یافت.
با روشن شدن چنین اشتباهى, باز مى بینیم که هیچ گونه (تجلّى شخصیتى) در این ابیات وجود ندارد.
شیوه مؤلف بر این است که نخست مضامین اشعارِ انتخابى خود را به صورت نثر القا مى فرماید, سپس صورت منظوم ابیات را ثبت مى کند. در نقل مضامین اشعارِ امیر معزّى (در صفحه 46) مى نویسد: (شیعیان و سنّیان یقین دارند که علم على و عدل عمر هردو در وجودش جمع گردیده) که ظاهراً شکل منثور این بیت است:
سُنّى او را چو عمر داند و شیعى چو على
زان که هم علم على دارد و هم عدل عُمر
(ص48)
پیداست که شاعر, سنّیان و شیعیان را در اعتقاد به علم على و عدل عمر, جمع نکرده است و اعتقاد هریک را جداگانه, مقصود داشته است; اگرچه در پندار شاعر, ممدوح او, هم علم على را دارد و هم عدل عمر را.
همین عارضه را هنگام روایت منثور از ابیات سَنائى غزنوى, مى بینیم: (على, چراغ شب یلدا و توفانِ روز جنگ و لافتى شده جبرئیل امین بود, آشکارکننده دین به ذوالفقار [؟] و تار و مارکننده لشکر کفر و…) (ص63)
این عبارت, برگردانى از این بیت است:
آمد از سِدره, جبرئیل امین
لافتى کرده مر وِرا تلقین
(ص64)
مقصود شاعر این است که جبرئیل امین او را به عبارت (لافتى الاّ علی…) تلقین کرده است. پس واژه (کرده) جزء دوم براى فعل مرکب (تلقین کرده) است و نباید آن را به شکل مجهول درآورد و از آن صفت مفعولى همچون: (لافتى شده), ساخت.
باز در همین صفحه, مفهوم این بیت را که:
لطف او بود, لطف پیغمبر
عُنف او بود شیر شرزه نر
به ترکیباتى چون: (لطیفِ پیغمبر و شیر شرزه نر) تبدیل کرده است! مؤلف در تبدیل معانى اشعار به نثر, چندان توانایى از خود نشان نمى دهد, از این رو ترکیباتى چون: کَشنده تنزیل, چشنده تأویل(ص64), دهان ترشده سرِ انگشتِ محمد(ص67), مالنده خصم, نالنده دشمن [براى این بیت: او توانست خصم را مالید/ لیک خصمش بدو همى نالید] نظرگاهِ دیدِ درون اندیشان, نوح اُستاخِ عالَم(ص70) و….
نکته دیگر درباره این کتاب, منابع و مآخذ اشعار است. مؤلف چندان توجهى به نوع مأخذ نداشته و ابیات را از هر منبعى ـ گرچه کاملاً بى ارزش و بازارى ـ نقل کرده است. از این رو جاى تعجب ندارد اگر قصیده اى را به نام شیخ الرئیس ابوعلى سینا درج کند که در هیچ منبع موثق دیگرى نیامده است. آنچه خواننده این قصیده را بر آن داشته تا آن را به بوعلى سینا منسوب بدارد, بیت پایانیِ قصیده است که البته خود دلیلى آشکار بر ساختگى بودن آن است:
چو این اوصاف را بشنید از وصف کمال او
گرفت انگشتِ حیرت بر دهانش بوعلى سینا
(ص17)
همچنین با این که خود به تحقیق دکتر شفیعى کدکنى مبنى بر ساختگى بودنِ رباعیات ابوسعید ابى الخیر, اشاره مى کند, اما از منبعى غیر موثق به ذکر این رباعیات مى پردازد(ص21). نیز در باب خواجه عبدالله انصارى(ص21) و یا ادعاى شیعه دوازده امامى بودنِ کسائى مروزى (ص13) که کاملاً بدون مدرک و منبع است.
ساختار هندسى کتاب نیز دچار مشکل است. گاه توضیح اعلام و اصطلاحات موجود در اشعار, زیر همان بیت آمده(ص12) و گاه به بخش پایانى کتاب واگذار کرده است (ص199ـ254). در برخى موارد, نشانى ابیات دچار تشویش و نادرستى شده است; براى نمونه نشانى این بیت از منوچهرى دامغانى را که البته هیچ ارتباطى با تجلّى شجاعت على(ع) ندارد:
با چهره ماه و طلعت زُهره
با زَهره شیر و عفّت زهرا
چنین آورده: دیوان منوچهرى دامغانى, دکتر محمد دبیر سیاقى, چ پنجم, 1363, ص203 ب2505. با مراجعه معلوم مى شود که از همان چاپ, صفحه 109 و بیتِ 1442 صحیح است.
حتى در بخش واژه نامه کتاب, اشتباهاتى بزرگ رخ داده است. در توضیح (ادریس) پس از آن که مى خوانیم او از پیامبران بنى اسرائیل بوده و او را هُرمز و هُرمس گفته اند که علم نجوم از معجزات اوست و…, چنین آمده: (او در ابتدا از ملائکه مقرّب بود و هفتصد هزار سال عبادت کرد و…) (ص202) پیداست که بر اثر عجله, توضیحات و گناهان ابلیس نیز به پاى ادریس نوشته شده است.
از صفحه 177 تا صفحه 194 که به سعدى اختصاص یافته است, اساساً هیچ ارتباطى با موضوع کتاب ندارد; چرا که در این صفحات به ترتیب به سیماى محمد(ص) در گلستان, بوستان, قصاید و غزلیاتِ سعدى پرداخته شده و بسامد القاب, ترکیبات, اسامى صفتى و… که به عنوان حضرت محمد(ص) در این دفترها آمده, گردآورى شده است. این بخش از کتاب اگرچه مى تواند مفید باشد, اما مناسبتى با نام کتاب ندارد.
اغلاط چاپى دیگر آنقدر فراوان است که حتى با تصفّحى چند ثانیه اى, مى توان مواردى از آن را دید. تنها به نمونه هایى که به شکل تیتر آمده یا اهمیت بیش ترى دارد, اکتفا مى کنیم:
ـ آیه 22 سوره قمر چنین نقل شده: فکشفنا غطائک فبصرُک الیوم جَدید (ص66). صحیح آن: فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیومَ حدیدٌ.
ـ مهر و کیش ببردُه آب مَلَک (ص70). صحیح آن: مهر و کینش ببردِه آن مَلک
ـ قطاران تبریزى (ص134): قطران تبریزى. ـ بولعب (ص290): بولهب. ضمناً مشابهت هاى فراوانى میان این اثر و رساله اى که چند سال پیش در همین باب ـ و به راهنماى همین مؤلف ـ تألیف شد, وجود دارد. براى نمونه مى توان باب مربوط به عطار نیشابورى را در هر دو کتاب مقایسه کرد.3
*
کتاب دیگرى که در این سال پر میمنت ولادت یافت, (سیماى على(ع) در آینه شعر فارسى)4 است. فراهم آورنده این کتاب در مقدمه خود چنین نوشته است: (توفیق گردآورى این آثار پراکنده و انتشار آنها در مجلدات پى درپى چندى پیش به همت سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به نگارنده این سطور واگذار شد. لطف خدا شامل حال گردید و در اندک زمانى توانستم مجموعه اى از سروده هاى ده ها شاعر گذشته و امروز ایران را در منابع مختلف در دفترى فراهم آورم.) (ص9) پس از چندى مطلع مى شود که در سالیان پیش کتابى با همین محتوا و به نام (تذکره علوى) به کوشش رضا ثابتى, انتشار یافته است. بنابراین فراهم آورنده تصمیم مى گیرد تمام تذکره علوى را به عنوان جلد نخستِ (سیماى على در آینه شعر فارسى) به چاپ برساند و مجموعه برگزیده خود را در مجلدات بعدى ارائه دهد.
این بود تمام کوشش و مقدمه فراهم آورنده. اما نگاهى به اثرِ قدیمى آقاى ثابتى که اینک جامه اى نو پوشیده است.
نخستین نکته اى که در وهله آغازین به چشم مى خورد, فقدان هرگونه نظم و ترتیب است. بدین معنا که چینش شاعران و شعرشان نه نظم الفبایى دارد و نه ترتیب موضوعى یا تاریخى یا…, از این رو حکیم ابوالقاسم فردوسى و پرتو بیضائى و نیز مولانا جلال الدین رومى و احمد سهیلى خوانسارى کنار یکدیگر نشسته اند! گردآورنده در مقدمه تذکره علوى, فرموده است که اشعار این مجموعه… عموماً متعلق به شاعرانى است که از عهد صفویه به بعد در ایران ظهور کرده اند, اما خوشبختانه چنین نیست! از کسائى مروزى گرفته تا فردوسیِ توسى و سنائى غزنوى و ناصر خسرو و عطار نیشابورى و مولوى و فخرالدین عراقى سعدى و حافظ و وحشى بافقى و… در این دفتر سهمى دارند.
مشکل دیگرى که این کتاب دارد, آن است که مناسب با فضاى ارزش هاى اسلامیِ پس از انقلاب نیست و مى تواند طرفدارانِ وحدت ملى و اسلامى را آزرده خاطر کند. فراموش نکنیم که برادران اهل سنت نیز در همین دیار به آثار فرهنگى چشم مى دوزند و از آن بهره مى برند, از این رو مناسب نیست که سازمان چاپ و انتشاراتِ یک وزارتخانه دولتى, کتابى را به چاپ برساند که در آن تعریض ها و اهانت هایى به برخى باورهاى آنان وجود داشته باشد. براى نمونه بنگرید: ص181ـ182, 200ـ201.
غیر مستند بودن اشعار و معلوم نبودنِ مآخذِ آنها, از دیگر معایب کتاب است. براى نمونه اشعار مشکوک و منسوب به خواجه حافظ شیراز (ص223), شمس تبریزى (ص252 و253) بوعلى سینا (ص284) به این مجموعه راه یافته است. در مورد سایر شاعران نیز هیچ گونه نشانى از منبع اثر داده نشده است. به جا بود که فراهم آورنده جدید این مجموعه, دست کم در کوشش خود براى احیاى این اثر, منابع اشعار را ذکر مى کردند. در این کتاب اشعارى دیده مى شود که براى مخاطبى نامعلوم سروده شده و مى توان آن را درباره هر ممدوحِ مقدسى به کار بُرد. براى نمونه آیا این رباعى, نمى تواند در جاى دیگر خرج شود؟
عاشق همه دم فکر رخ دوست کند
معشوق کرشمه اى که نیکوست کند
ما جرم و خطا کنیم او لطف و عطا
هرکس چیزى که لایق اوست کند
(ص30)
و یا این رباعى:
از طعنه این و آن غمى نیست مرا
جز عالم عشق, عالمى نیست مرا
گر دست دهد وصال جان پرورِ دوست
بر عمر گذشته ماتمى نیست مرا
(ص306)
همچنین تمام مسمّط معروفِ شیخ بهایى با این مطلع:
تا کى به تمناى وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
(ص229ـ230)
و یا غزلِ زیباى فخرالدین عراقى با این مطلع:
خوشا دردى که درمانش تو باشى
خوشا راهى که پایانش تو باشى
(ص293)
(البته با حفظ این نکته که در این اشعار از ابتدا تا انتها, هیچ گونه تصریح, تلویح یا کنایه اى به حضرت امیر(ع) دیده نمى شود.)
در واپسین نگاه به این کتاب, نمى توان از این سخن صرف نظر کرد که یکى از دو آفتى که حضرت امیر, همواره یارانش را از آن بر حذر داشته است (به یاد بیاورید: هلک فیّ الرجلان: محب غال و مبغض قال) به این اثر نیز نفوذ کرده است و البته مى دانیم که دوستداران افراطى و غلو کنندگان در اوصاف و مناقب, بیش تر دل آن حضرت را آزرده اند تا دشمنان نادان.
در این مجموعه که به قول گردآورنده آن, بیش تر مربوط به شاعران عهد صفوى است, نمایى کامل از مناقب خوانى هاى تشیّع صفوى را مى توان دید و این نمونه ها بسیار فراوان است; به گونه اى که با ریختن آنها, شراب چندانى در ته پیاله نمى ماند! تنها به مواردى اندک از این ابیات, توجه کنید:
خواست یزدان تا کند جلوه به گیتى بهر خلق
از على آئینه کرد و قالب و پیکر گرفت
محنت آباد جهان را حق ز پور بوتراب
از پیِ دفع محن داروى جان پرور گرفت
اولین موجى که زد دریاى هستى, حیدر است
گوهرش را مام اگرچه در صدف آخر گرفت
از عبدالحسین اورنگ(ص38)
مخزنِ گنج کنتُ کنزاً اوست
محرم کبریا علیِّ ولى
حضرت مصطفى رسول خدا
خدمتِ مرتضى, علیِّ ولى
از شاه نعمت الله ولى (ص51)
در شب سیزده ماهِ رجب
پرده برداشته شد از رُخِ رب
آرى از چهره حق پرده فتاد
در شب سیزدهِ ماه رجب…
آدم از او به صفى گشت شهیر
نوح از وى به نجى یافت لقب
موسى از همت وى گشت کلیم
دید نور رخ او در دلِ شب
گر نمى بود تجلّى على
شجر خشک نگفتى: اَنا رَب…
فاش و بى پرده على عین خداست
خوشدل اى شاعرِ عارف مشرب
میهمان در شب معراج نبى است
میزبان غیر على آنجا کیست؟
از على اکبر خوشدل(ص90ـ91)
پرده بردار و خودنمایى کن
فاش تر جلوه خدایى کن
از حسینى قزوینى
(ص92)
همى نباشد او برتر از خداى بزرگ
ولى نباشد کمتر ز قادرِ ذوالمن
اگر نباشى ایزد چراش ها به جهان[؟]
تهى نباشد جایى ز هستى تو زمن
از فرهاد میرزاى قاجار
(ص120)
پیش از آن کایزد بناى وضع این عالم کند
پیش از آن کز صنع ایجاد بنى آدم کند
کرد در مشکوة قدرت منجلى نور على
تا از او مصباح در ظلمتکده عالم کند…
از پروین همدانى(ص130)
مولى الموالى و امام الاجل
هو العلى المتعال المکین
به ذکر او پیمبران مفتخر
فمالهم عن ذکره المعرضین
هو الذى لیس کمثله شىء
نه مثل و نه مَثَل نه شبه و قرین
نه بلکه اسم و رسم را ره در اوست
به وحدتش مناسب آمد همین
ولن اَجِد من دونه ملتحد
ایاه نعبد و به نستعین…
از صفى علیشاه(ص185)
پیداست که هیچ کوششى براى پیرایش و بهسازى این اثر صورت نگرفته است و گویا عذر همه براى چنین شتابى, رساندن متاع به بازار پر رونق سال بوده است.
*
مجموعه دیگرى که در این باب, دیدنى است (معارف نهج البلاغه در شعر شاعران)5 است. این مجموعه پیش از این نیز به شکلى دیگر به چاپ رسیده بود, ولى طرح تازه آن در قالبِ مجلد ششم و هفتم (مجموعه آشنایى با نهج البلاغه), اینک مورد بحث است.
گردآورنده در مقدمه این مجموعه دوجلدى ـ با کمى تواضع و فروتنى ـ مى نویسد: (کتاب ارزشمند و گرانسنگى که در پیش روى دارید, معارف نهج البلاغه در شعر شاعران مى باشد که حاصل تلاش ده سال کارِ گروهى در مؤسسه تحقیقاتى امیرالمؤمنین(ع) است. هدف ما در این پروژه عظیم, براساس یکى از نیازهاى روانى و فرهنگى در کلاس هاى دینى و معارف اسلامى و انسانى شکل گرفت….)
در مقدمه, همچنین با مراحل تدوین کتاب آشنا مى شویم که به ترتیب چنین است: 1 . انتخاب دیوان اشعار, 2 . شناسائى و استخراج, 3 . شیوه گزینش اشعار, 4 . نظم و تبویب اشعار, 5 .تطبیق اشعار با روایات. البته با مطالعه کامل این مراحل, درمى یابیم که مرحله اول و دوم و نیز مرحله چهارم و پنجم, تمایزى با یکدیگر ندارند. نکته جالب توجه در مرحله سوم این است که: (روش گزینش و سیاست انتخاب بر آن بود که اشعار گویا و زیبا به میزان نیاز, و متناسب با احادیث و کلمات نهج البلاغه, انتخاب گردد و از فیش کردنِ اشعارى که در آن واژه هاى مِى, میخانه, ابرو, خط و خالِ یار, مستى, جنون, دیوانگى, عشق مجهول [!], دلبرى, طنّازى, عشوه و ناز وجود دارد, و آنچه که عرفا و شعرا در حالت صهو پس از محو گفتند و سرودند, خوددارى شود که معمولاً در نهج البلاغه هم از واژه هاى یادشده خبرى نیست.)
معلوم نیست چه نوع حساسیتى بر واژگانى چون: دیوانگى, جنون, ابرو و عشق مجهول(؟) بوده است و مثلاً واژه تحریم شده (دلبرى) یا (عشوه) چه تفاوتى با (دلدادگى) و (غمزه) داشته است که آنها فیش نشده است و اینها اذنِ دخول یافته اند.
بارى حاصل این شیوه گزینشى این شده که حجم ابیات برگزیده شده از دیوان خواجه شمس الدین حافظ شیرازى ـ که مع الاسف بشدّت آغشته به واژگانى چون خط و خال یار و عشوه و نازِ دلدار است ـ یا دیوان غزلیات مولانا, به مراتب کم تر از ابیاتى است که از مثنوى طاقدیس ملا احمد نراقى یا دیوانِ رفعت سمنانى یا… گزینش شده است.
جالب تر این که حتى کاربرد این گونه الفاظ در دیوان حضرت امام خمینى(ره) نیز به اعتقاد مؤلف, موجب تطهیر آنها نشده و همچنان مسبب گمراهى جوانان و… پنداشته شده و به همین خاطر, از دیوان امام, پاکسازى شده اند!
مطلب اساسى در مورد این کتاب, نحوه ارتباط اشعار آن با معارف نهج البلاغه است. عنوانِ (معارف نهج البلاغه در شعر شاعران) این را مى رساند که شاعرانِ بسیارى از کتاب نهج البلاغه استفاده کرده و برخى از مضامین آن را در اشعار خود درج کرده اند. اما به چند دلیل این عنوان, خدشه پذیر است: نخست این که اشعار شاعرانى در این مجموعه یافت مى شود که از نظر تقدم زمانى و یا موقعیت جغرافیاییِ آنها در نیمه نخستِ قرن پنجم, امکان بهره گیرى از کتاب نهج البلاغه را نداشته اند. فى المثل رودکى سمرقندى, متوفاى 328ق, طبعاً نمى توانسته از کتاب سید رضى (359ـ404ق) بهره برده باشد. نیز در مورد فردوسى توسى (329ـ411ق) و ابوسعید ابى الخیر (357ـ440ق) با توجه به زیستگاهشان که گوشه اى از خراسان بوده (محل نشو و نماى سید رضى بغداد بوده است) و مدت زمان طولانى که براى رسیدن نسخه هاى تکثیر شده از بغداد به خراسان باید در نظر گرفت, این امکان به حدّ صفر مى رسد.
ثانیاً, بسیارى از مضامینى که به گمان مؤلف, از نهج البلاغه اقتباس شده است, همچون: پشیمانى از گناه, ارزش طاعت, اوصاف خداوند, صفات پسندیده الهى, نکوهش از دروغ و…, وصف بهشت یا جهنم, مدح پیامبر, توجه به آخرت, و صدها عنوان دیگر, ممکن است از سرچشمه هاى دیگر معارف اسلامى, برگرفته شده باشند. فى المثل آیا مى توان باور کرد که سوزنى سمرقندى, این بیت خود را:
در کام ما حلاوت شهد شهادت است
اى بى شریک, شهد شهادت مکن شرنگ
(ص474)
از این عبارتِ نهج البلاغه اخذ کرده باشد که: (اللهم… فارزقنا الشهادة)
ثالثاً, میان بسیارى از اشعار برگزیده و عباراتِ نقل شده از نهج البلاغه ـ جز برخى واژه هاى مشترک ـ هیچ تطابق معنوى و تأثیرپذیرى وجود ندارد. به جرأت مى توان گفت براى آوردن شواهدى در این باب, چهار پنجم کتاب را باید ذکر کرد! پس تنها به نمونه هاى اندک مى نگریم:
* پرهیز از ریا و ظاهرفریبى:
واعمَلوا فى غیر ریاءٍ ولا سُمعَةٍ [خطبه 23/6]
(به دور از خودنمایى و شهرت طلبى, براى خدا خالصانه کار کنید)
سعدى:
ریاضت کش از بهر نام و غرور
که طبل تهى را رَوَد بانگ دور
به نزدیک من شبرُوِ راهزن
به از فاسق پارسا پیرهن
صائب:
از زاهدانِ خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروى قبله را خبرى از اشاره نیست
فیض کاشانى:
افسر عشق پى زیور جان دست آریم
تا به کى در پى آرایشِ دستار شویم
آتش عشق درین پرده ناموس زنیم
هرچه هستیم بَرِ خَلق نمودار شویم
شهریار تبریزى:
ریا که خرقه صوفى به روى دوش انداخت
کلاه فقر به سر برنهاد و روش انداخت
خورش ز مغز جوانان کند که افعى زلف
به روى دوش چو ضحاک مار دوش انداخت
امام خمینى(ره):
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هوشیار شدم
مخلصان لب به سخن وا نکنند
برکَن این ثوبِ ریایى بس کن
خاقانى:
بر زمین زن صحبت این زاهدان با هجر
مشترى صورت ولى مریخ سیرت در نهان
چون تنور از نارِ نخوت هرزه خوار و تیره دم
چون فطیر از روى فطرت بدگوار و جان گراى
(ص80 ـ81)
براستى آیا این اشعار برگرفته از آن کلام امیرالمؤمنین در نهج البلاغه است؟ مى بینید که در برخى از این اشعار حتى شباهت مضمونى نیز با کلام مولا, دیده نمى شود. آیا به جز تکرار واژه (ریا) در برخى اشعار, اشتراک دیگرى دیده مى شود؟
* نمونه دیگر: ره آورد اخلاص
وینجو الذین سَبَقَت لهم من الله الحُسنى [خطبه 50/3]
(و تنها آنان که مورد رحمت خدا بوده اند نجات مى یابند)
رفعت سمنانى:
باغویِ, همه مخلوق شیطان
قسم خورد او بعزّ پاک یزدان
[ویرایش صحیح: به اغواى همه مخلوق, شیطان/ قسم خورد او به عِزّ پاک یزدان]
به غیر از بنده مخلص که آزاد
شد از این قید و زین غم گشت دلشاد
که باشد مخلص؟ آنکو خالص آمد
ز قید نفس جست و شاخص آمد
(ص135)
* علل کناره گیرى امام
دَعونى والتمسوا غیرى [خطبه 92/1]
(مرا رها کنید و دیگرى را بطلبید)
لامع:
منجنیق چرخ بارد سنگ قهر
گوشه گیرى شد در این حالت صواب
غیر عزلت آن چه در خاطر گذشت
چون نگه کردیم بد نقشى بر آب
(ص264ـ 265)
* دنیاى پر فریب
دارٌ… بالغدرِ معروفةٌ [خطبه 226/1]
(دنیا خانه اى است که به مکر و فریب مشهور است)
جامى:
در حیّز زمانه ز شادى نشان مجوى
چیزى که وافر است در این تنگنا غم است
صائب تبریزى:
عالم معقول بر هرکس که صائب جلوه کرد
بشمرد موج سراب این عالم محسوس را
ناصرخسرو:
دیوى است جهان صعب و فریبنده مر او را
هشیار و خردمند نجسته است همانا
شیخ بهایى:
دنیا که دلت ز حسرت او زار است
سرتاسرِ او تمام محنت بار است
باللّه که دولتش نیرزد به جُوى
تاللّه که نام بردنش هم عار است

نان و حلوا چیست اى فرزانه مرد
منصب دنیاست گرد آن مگرد
گر بیالایى از آن دست و دهان
روى آسایش نبینى در جهان
آنکه نامش مایه بدنامى است
آنکه نامش سربه سر ناکامى است
آن که هر ساعت نهان از خاص و عام
کاسه زهرت فرو ریزد به کام
اى خوش آن مقبل که ترک دین نکرد
کام زین حلوا و نان شیرین نکرد
(ص709ـ710)
* گذران زندگى
الدهرُ یومان: یوم لک و یوم علیک فاذا کان لکَ فلا تَبطَر. (حکمت396)
دنیا و گذران زندگى, بر دو گونه است: روزى به نفع تو و روزى به زیان تو است. پس آن گاه که دنیا به کام تو است, مغرور مباش و آن گاه که علیه تو است, صبر و استقامت را پیشه خود ساز.
سعدى:
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد
ضرورت است که با روزگار درسازى

هر صباحى غمى از دورِ زمان پیش آید
گوید این نیز نَهَم بر سر غم هاى دگر
بازگویم نه که دورانِ حیات این همه نیست
سعدى امروز تحمل کن و فرداى دگر
حافظ:
دور گردون گر دو روزى بر مراد نگشت
دائماً یکسان نماند حال دوران غم مخور

گردون دون اگر دو سه روزى به کام تو
دورى زنده مباش بدان غرّه زینهار
جامى:
زین یک دو روز دولت از آغاز عمر خویش
خرّم مشو که عاقبت کار مبهم است

چو نیست خاصیتى در قبول و ردّ کسان
نه بر قبول کن اقبال و نى ز ردّ بگریز
لامع:
چاک هایى که کرده ناخن هجر
بر سر انگشت صبر مى دوزم
خاقانى:
هر زمان از هاتفى آواز مى آید ترا
کاندرین مرکز دل خرّم نخواهى یافتن
(ص1160ـ1161)
این شواهد اگرچه به اطناب گرایید, به نیکى بیان گر عدم ارتباط لازم میان اشعار برگزیده و عبارات نهج البلاغه است.
بنابراین باید گفت عنوان کتاب با محتواى آن سازگار نیست. آن عنوان در بطن خود, ادّعایى بزرگ را حمل مى کند که اثبات آن براستى کار گروهیِ دهساله اى را مى طلبد, اما آنچه اینک فراهم آمده, آن مطلوب نیست. در این کار اساساً خبر از تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى نیست و اَدنى مناسبت ـ ولو مشابهت در یک کلمه ـ براى ذکر اشعار کافى بوده است.
از تکرار عناوین و مضامین نهج البلاغه و نیز تکرارِ اشعار یک شاعر در این مجموعه, همچنین اشتباه در انتساب اشعار به برخى شاعران و یا اغلاط فاحش مطبعى درمى گذریم.
به نظر مى رسد اگر با استفاده از نرم افزارهاى کنونى و انواع لوح فشرده (CD)هایى که هم تمام متن نهج البلاغه و هم مثل لوح فشرده (دُرج) بیش از پنجاه دیوان شعر فارسى را در بردارند, نخست عبارتى از نهج البلاغه را انتخاب کنیم (مثلاً عبارتِ (لاحَسَب کالتّواضع)) و سپس در میان دیوان هاى شعر, دستور جست وجو به دنبال واژه (تواضع) داده شود, چاپگر رایانه, فهرست بالابلندى از اشعار مربوط به تواضع را تقدیم خواهد کرد که برخى از آنها نسبت به اشعار مندرج در این مجموعه, حتماً سنخیّت و مناسبت بیش ترى خواهد داشت و با این قیاس مى توان بدون صرف وقت ده ساله از گروه محققان یک مؤسسه, کتابى چندین برابر کتابِ حاضر, ساخت و پرداخت.
البته چندان هم دور نرفته ایم, چرا که هم اکنون مى توان چندین کتاب نشان داد که با استفاده از لوح فشرده در موضوعى حدیثى یا ادبى, چهل حدیث اخلاقى یا…, نیز مشاعره در موضوعى خاص همچون: اشک, دنیاى بى وفا یا تضادِ عشق و عقل و… پدید آمده است.
امید که آثار علوى در سالى که منسوب به اوست بسى والاتر و سزاوارتر باشد و اگر نه برازنده آن امام همام است, براندازنده آن شأن و مقام نباشد.
پاورقی:
1. تجلّى شخصیت على(ع), فاطمه(س), حسین(ع) در شعر فارسى (از رودکى تا عصر حافظ), دکتر سید احمد حسینى کازرونى, تهران: نشر ارمغان, 1379, وزیرى, 256ص.
2. عبدالحسین نوشین, واژه نامک, ص39.
3. سیماى حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) در ادب فارسى از قرن چهارم تا نهم هـ.ق, زهرا خلفى, قم: نشر مرتضى, 1377, وزیرى, 472ص.
4. سیماى على(ع) در آینه شعر فارسى, تألیف رضا ثابتى, به کوشش و با مقدمه فرید پورمصطفى, تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, سازمان چاپ و انتشارات, 1379, رقعى, 306ص.
5 . معارف نهج البلاغه در شعر شاعران, محمد دشتى, با همکارى جمعى از محققان مؤسسه تحقیقاتى امیرالمؤمنین(ع), قم: مؤسسه تحقیقاتى امیرالمؤمنین(ع), چاپ دوم 1376, وزیرى, 1311ص.

تبلیغات