آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن

در طول هفتصد و پنجاه سالى که از غروب مولانا مى گذرد, شخصیّت, عرفان, آثار و اندیشه ها و زندگى پرشور و عاشقانه او, على رغم بعضى کوته بینى ها و دشمنى ها, همواره به دیده اعجاب و تحسین و تقدیس نگریسته شده است. اگر ستایش هاى مبالغه آمیز نخستین مناقب نویسانِ او را ناشى از دلبستگى و سرسپردگیِ مریدانه بینگاریم و نادیده بگیریم, باید اذعان کنیم که تکریم فوق العاده او از جانبِ محقّقانِ عرفانِ اسلامى و فرهنگ و ادبِ فارسى و شیفتگانِ اندیشه هاى متعالى در شرق و غرب عالم, غالباً بى شائبه و از سرِ تحقیق و شناخت بوده است.
با در نظر گرفتنِ این حقیقت که هنوز تمام ابعادِ شخصیّت و آثار او, مطالعه و شناسایى نشده است, باید انتظار داشت که این تکریم روز به روز عمیق تر و آگاهانه تر صورت بگیرد.
نگاهى به کارنامه مطالعات و تحقیقاتى که تاکنون در ایران و جهان, راجع به وى صورت گرفته,1 خاطر نشان مى کند که تاکنون, بیشتر, جنبه هاى روشن ترِ شخصیّت فکرى و عرفانى او مورد مطالعه قرار گرفته و هنوز بعضى زوایاى اندیشه و عرفان و بخش عمده اى از جنبه هاى هنرى, ذوقى و شاعرانه شخصیّت و آثار او ناشناخته مانده است; ضمن اینکه هنوز تحلیل دقیقى از حقایق روانشناختى و مابعدالطّبیعیِ حالات و هیجان هاى روحى و عاطفى و تجارب عرفانى او به عمل نیامده است.
پژوهش هاى مربوط به احوال فردى و سوانح زندگى او غالباً به کُتُبِ مناقب و تذکره ها, و تحقیقات مربوط به جهان بینى, مکتب عرفانى و فکرى و آرا و اندیشه هاى او, به مثنوى ـ و گاهى آثار منثور ـ متکّى و مبتنى بوده و در این میان به دیوان غزلیّات, ترجیعات و رباعیّات مسلّم او توجّهِ شایسته اى نشده است. در مقایسه با حجمِ قابلِ توجّهِ آثارى که راجع به مثنوى منتشر شده است, حجمِ اندک آثارِ مربوط به (کلّیّات شمس), شگفت آور و سؤال برانگیز است. اگر بگوییم که شمار آثار جدّى, دقیق و با ارزشِ مربوط به غزلیّات اعمّ از کتاب و مقاله, در کارنامه مولوى شناسى حتّى به شمارِ انگشتان دو دست نمى رسد, ادّعاى گزافى نکرده ایم.
علاوه بر کار بزرگ شادروان استاد فروزانفر در تصحیح دیوان (که بنا به قول صاحبنظران, مستلزم بازبینى و ویرایش و تصحیح مجدّد است)2, آنچه تاکنون در این موضوع, به زبان فارسى منتشر شده است, در چند مجموعه از گزیده اشعار و یکى دو نقد ذوقى و تأثّرى با بیانى احساساتى و شاعرانه و چند پایان نامه تحصیلى در مقاطع کارشناسى ارشد و دکترى ـ که به هر حال آثار کوشش براى رفع تکلیف از وجنات آنها هویداست ـ و یکى دو کارِ جدّى خلاصه مى شود.
عدمِ اقبال به کلّیّات شمس را, در مقایسه با مثنوى, معلولِ چند علّت مى توان دانست که مهم ترین آن غلبه این تفکّر سنّتى است که غزل, بیش از آنکه مبیِّنِ اندیشه ها و دیدگاه هاى سنجیده و معقول باشد, محملِ بیانِ عواطف و احساسات شاعرانه شخصى است و بنابراین در مطالعه و ارزیابیِ شخصیّت فکرى و عرفانیِ متفکّران و عارفان بزرگ, براى پژوهشگر متضمّنِ موادّ اطمینان بخش و قابل استنادى نیست و در نتیجه, بى اعتبار و مردود است.
علّتِ مهمّ دیگر, ابهام ماهوى و طبیعى زبان در ادبیّات غنایى و مخصوصاً غزل عرفانى و بالاخصّ غزل مولاناست که فهم آن را براى محقّقى که با عوالم روحى و آفاق ذهنى و احوال عاشقانه شاعر, فاصله داشته باشد, دشوار مى کند.
از آنجا که این نوع آثار, بازتابِ لحظه هاى خاصّى از حیات معنوى و تجارب روحى شاعر عارف, محسوب مى شوند که دریافت ها و آگاهى هاى مربوط بدان با آنچه در احوال عادى و غلبه شعور و حسّ و عقل جزئى ادراک مى شود, هم از نظر نحوه ادراک و هم از لحاظ متعلّق معرفت, اختلاف اساسى دارند, زبانِ بیانِ آنها نیز با زبانِ عادى که واسطه بیان معانیِ قابلِ ادراک با حسّ و عقل جزئى اند, متفاوت خواهد بود. این زبان به اقتضاى ماهیّت و نوع تجربه عارف و معرفت عرفانى ـ که حاصل بصیرت و شهود قلبى است ـ زبانى رمزى, متناقض نما و شبیهِ بیانِ رؤیاست. از این رو نحوه مواجهه با این آثار و شرح و تفسیر آنها با شیوه تحقیق در متونِ تعلیمى که زبانى مستقیم دارند, متفاوت و مستلزم برخوردارى از تلقّى و نگرشى دیگرگون است.
شناختْ مایه اى که در صورتِ اعمال شیوه درست تفسیر و تأویل ـ منطبق با کارکرد زبان رمزى ـ از این نوع متون حاصل مى شود, در راه بردن به زوایاى ذهن و ضمیر و ناخودآگاه گوینده, مهم تر و با ارزش تر از اظهارات صریح و تعالیم از پیش اندیشیده اوست; بدون اینکه بخواهیم اهمّیّت این متون را در ظاهر نمودن ذهنیّت و ضمیر خواننده ـ در فرایند تأویلى که از متن به دست مى دهد ـ انکار کنیم.

***
یکى از معدود آثارى که درباره غزلیّات شمس, تألیف و در طولِ حدودِ پنجاه سالِ اخیر, مورد اقبال علاقه مندان مولانا و غزل عرفانى واقع شده است (سیرى در غزلیّات شمس) نوشته على دشتى است که مانند نقدهاى ذوقى دیگر او, نیاز طیفى از خوانندگان را بر مى آورد.
اقبالِ خوانندگان به این قبیل نوشته هایِ ذوقى و خوشخوان, باعث شده است که انتشارات جاویدان به چاپ دوره جدیدى از این کتاب اقدام کند که چاپ اوّل آن در 1375 منتشر شده است. نوشته ذیل, بررسى این کتاب را وجهه همّت خود قرار داده است.
بعد از پیشگفتار و مقدّمه چاپ هاى اوّل و دوم, متن شامل این فصل هاست: 1. موسیقى دیوان شمس; 2. نخستین برخورد با مولانا; 3. قالب بى روح (ترجیح لفظ بر معنى); 4. مُبدِع تعبیرآفرین; 5. عرفان در سیماى عشق; 6. کوزه ادراک ها; 7. اشراق به جاى دلیل; 8. طوفان و آرامش; 9. روح پهناور.
این کتاب, مثلِ کتاب هاى دیگرى که مؤلّفِ آن, درباره آثار بزرگان ادب فارسى همچون ناصر خسرو, خیّام, خاقانى, سعدى, حافظ و صائب فراهم کرده, اثرى مبتنى بر نقد تأثّرى و ذوقى و توصیفى و به عبارت دیگر (صورت لرزانى است از اثرهایى که دیوان شمس تبریزى در ذهن وى برجا گذاشته و انعکاس تصوّرات مبهمى است از سیماى روحانى جلال الدّین محمّد) (ص5). این نوع کتاب ها, مطمئنّاً براى بازکردن بابِ آشنایى خوانندگانِ جوان و مردمِ عادى با شاعران و نویسندگانِ بزرگِ میهنشان, بسیار مفید و حتّى ضرورى اند. خواننده عادى در این کتاب ها, ضمنِ آشنایى با وجوه برجسته شخصیّتِ فکرى و ادبیِ شاعر یا نویسنده, مقدار مُعتنابهى از بهترین سروده ها و گفته هاى او را مى خواند و تا حدودى انگیزه و زمینه لازم را براى مطالعه مستقیم آثار مورد نقد, پیدا مى کند.
از ویژگى هاى اصلى کتاب, نثر زیبا و روان, لحن احساساتى و شاعرانه نویسنده, یکدستى و هموارى متن و عدم ارجاع به منابع و ذکر مآخذ است; چرا که نویسنده تنها تأثّرات و دریافت هاى خود را مى نگارد نه حاصل تحقیقات و یافته هاى دیگران را; از این رو نیازى نمى بیند که براى اقناع خواننده, داورى ها و انتقادهاى خود را به گفته هاى دیگران, مستند سازد.
برخورد عاطفى و ذوقى با موضوعِ تحقیق, باعث مى گردد که امکانِ هرگونه تعلیل و تردیدى از خواننده, سلب شود و او نیز با قرار گرفتن در فضاى عاطفى و ذوقى نویسنده, درباره موضوع به همان دریافت ها و داورى هایى برسد که نویسنده رسیده است. بدیهى است که این امر با مطالعه و برخورد خلاّق و پرسشگرانه با موضوع منافات دارد و به محرومیّت خواننده از اعمالِ نقد و نظر مى انجامد; امّا این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که طیف وسیع خوانندگان این نوع آثار, تنها به قصد آشنایى اجمالى و کسبِ مقدّمات لازم براى ارتباط عاطفى و صمیمانه با موضوع, به مطالعه کتاب مى پردازند و از برخورد تخصّصى و علمى ـ که مستلزم سختگیرى و دقّت و غالباً باعث ملالت است ـ پرهیز مى کنند.
اعتراف صاحب اثر به اینکه کتاب, حاصلِ تأثّرات و تصوّرات مبهمِ ذهنى اوست, نباید ما را نسبت به اعتبار علمى آن, بدبین و بى اعتماد سازد; چرا که غالب معیارها و ملاک هاى نقد ادبى که امروزه از مسلّمات این علم یا فنّ محسوب مى شوند, خود برآمده از ذوق هاى سلیم, مهذّب و متعادل اند. مثلاً این حکم ذوقى مؤلّف که (غزل ساده, یعنى اشعارى که فقط عواطف و غرایز انسانى را شرح دهد, در دیوان شمس تبریزى فراوان نیست.) (ص135) بیان خام و ساده اى است از این اصل مهمّ نقد ادبى که: (تجلّیّات عاطفى شعر هر شاعرى, سایه اى از (منِ) اوست که خود نمودارى است از سعه وجودى او و گسترشى که در عرصه فرهنگ و شناخت هستى دارد. عواطف برخى از شاعران از (منِ) محدود و حقیرى سرچشمه مى گیرد و عواطف شاعران بزرگ از (من) متعالى. امّا آفاق عاطفى مولانا جلال الدّین به گستردگى ازل تا ابد و اقالیم اندیشه او به پهناورى هستى است و امور جزئى و میاندست در شعرش کمترین انعکاسى ندارد). (دکتر شفیعى کدکنى, گزیده غزلیّات شمس, مقدّمه, ص پانزده).
و یا آنچه او به سائقه ذوق, راجع به پیوند زبانى بین مولانا و خاقانى در مى یابد, تقریباً همان است که یک ربع قرن بعد از او, آن مارى شیمل با دقّت و تأمّل و تحقیق بدان مى رسد: (تعبیرات تازه و قالب ریزى هاى بدیع دیوان شمس را در کمتر دیوان شعرى مى توان یافت و از این حیث, شاید خاقانى به جلال الدّین محمّد مى ماند; ولى با این اختلاف که غالب تشبیهات خاقانى, غریب و دور از الفت ذهن است.) (ص 119 و 120) (زبان مولوى را, از نظر مجموعه لغات غنى و متنوّع آن, تنها مى توان به سخن بزرگ ترین مدیحه سراى ادب پارسى, خاقانى مانند دانست. هر چند که سخن خاقانى, بیشتر منطقى و عقلانى است) (شکوه شمس, پیشگفتار, ص5) و (از خیالبندى مولانا چنین به نظر مى رسد که او با شعرهاى خاقانى به خوبى آشنا بوده است.) (همان, ص 68)
پاره اى از تأمّلات ذوقى مؤلّف بعد از گذشتن حدودِ نیم قرن, هنوز هم تازه و خواندنى است:
ـ در دیوان شمس, قیافه ارشاد [گرانه] یک قطب روحانى, کمرنگ و شمایل یک مجذوبِ سالک و از خودبیخود بیشتر نمایان مى شود. در مثنوى, جلال الدّین, شخص هشیارى است و در دیوان شمس, ناهوشیارى (حالت جذبه) بر او غلبه دارد. (ص 39)
ـ جلال الدّین با کلمات محدود و نارساى زبان, براى بیرون ریختن جوشِ درونى, همان کارى را انجام مى دهد که موسیقى با ترکیب اصوات آزاد از محدودیّت کلمات به بار مى آورد. (ص 26)
ـ شعر در زبانِ او, از دایره فُرم و عادت به سخن گفتن, خارج شده و وسیله تعبیر از مافى الضّمیر غوغاییِ اوست. حتّى مى توان گفت اصالت زبان جلال الدّین محمّد در این سبک است:
چون ذرّه رسن بازم وز نور رسن سازم
در روزنِ این خانه در گردشِ سودایى
(ص 113 و 114)
ـ وجه تمایز دیگر او, داشتنِ کثرتِ ردیف هاست در غزل; بدون اینکه غزل از محور اصلى فکر, منحرف شود. (ص 116)
ـ طبیعى بودن شعر و نوشته و خطابه, بزرگ ترین و دقیق ترین هنر بیان است و دیوان شمس از هر تکلّف و تصنّعى برى است. (ص 72 و 74)
ـ در توضیح مربوط به غزلى با مطلعِ (کو خرِ من؟ کو خرِ من؟/ پار بمرد آن خرِ من): خر, رمزى است از نفس حیوانى یا ماهیّت تیره خاکى که مصدر تجلّى نور علوى شده است. جنبه بهیمى انسان رفته و جان ملکوتى در جلوه است. (ص 106)
از نکات قابل بحث درباره مولوى, شاعرى او پیش از آشنایى با شمس است. آیا مولانا قبل از شیفتگى به شمس که مبدأ تحوّل روحى و فکرى مهمّى در او گشت, شعرى سروده بود؟ و آیا از آن سروده هاى احتمالى, امروز, نشانى در آثار مخصوصاً غزلیّات او باقى مانده است؟ پاسخ هاى دشتى به این سؤال, مثبت است. او بعد از بیان مقدّماتى درباره سابقه انس مولانا با ادب فارسى و عربى و اطّلاعات وسیع او از آن, چنین نتیجه مى گیرد: پس معقول تر و موجّه تر آن است که فرض کنیم شمس به ملاقات کسى رفته است که هم در سیر و سلوک بوده و هم شعر مى گفته است. جلال الدّین متجاوز از چهل هزار بیت غزل سروده است. روانى سیل آسا و سرشارى آنها از اندیشه هاى عرفانى مسلّم مى دارد که کار وى در تصوّف و شعر از ملاقات با شمس آغاز نشده است. (ص 181) و در ادامه احتمال داده است که بسیارى از غزلیّات با تخلّصِ (خاموش) یا (خموش) متعلّق به دوره اوّل شاعرى مولانا باشد.
بعد از دشتى, عبدالباقى گولپینارلى, محقّق برجسته ترک ـ که اغلب آثار مولانا را به ترکى استانبولى ترجمه و آثار ارزشمندى درباره مولانا, تألیف کرده است ـ نیز با استناد به ابیاتى از غزلیّات (عُطارِ دوار دفتر باره بودم / زَبَر دستِ ادیبان مى نشستم) شاعرى او را در قبل از آشنایى با شمس, مسلّم دانسته و معدود ابیات موجود در مجالس سبعه را به این دوره از شاعرى او نسبت داده و در توجیه آن, گرفتار تکلّف شده است. آن مارى شیمل, هم با بیان اینکه جویندگان و علاقه مندان ادب فارسى و عربى به منظورِ کسب مهارت فنّى و ذوق آزمایى شعر مى گفتند, احتمال داده است که مولانا نیز طبع خود را در شاعرى آزموده و اشعارى گفته باشد. (شکوه شمس, ص 69)
در این مورد که مولانا با ادب عربى و فارسى اُنسى داشت, تردیدى نیست (ر.ک: شکوه شمس, ص 68) و تصریحِ مولانا به دفتربارگى و بر زبردستِ ادیبان نشستن, هم ناظر به اشتغالِ وى به علوم رسمى و مطالعه کتب و دواوین شعر, قبل از دیدار با شمس است. مناقب العارفین نیز در مداومتِ مولانا به مطالعه دیوان متنبّى صراحت دارد: (در مبادى حال, حضرت مولانا, سخنان بهاء ولد را به جدّ مطالعه مى فرمود. از ناگاه مولانا شمس الدّین از در درآمد که مخوان مخوان! … شب ها دیوان متنبّى را مطالعه مى کرد; مولانا شمس الدّین فرمود که به آن نمى ارزد; آن را دیگر مطالعه مکن); (ر.ک: مناقب, ج2, ص 623) امّا یکدستى و وحدت اندیشه و بینشى که در سراسر آثار مولانا, مخصوصاً غزلیّات, به چشم مى خورد (شفیعى, گزیده غزلیّات, ص شانزده) و تصریح سلطان ولد به شاعرى مولانا, بعد از فقدان شمس (شیخ مفتى زعشق شاعر شد; ر.ک: ولدنامه, ص 24), گواه آن است که شعر نیز همانند سماع, ارمغان عشق شمس براى مولاناست. (فریدون سپهسالار, زندگینامه مولانا, ص 25). استاد فروزانفر نیز بر این قول است: (شور و بیقرارى مولانا و در حقیقت شاعرى و غزلسرایى او بر اثر عشق و ارادتى که به شمس داشت, آغاز شده و آن عالم دین در پرتو عنایتِ وى, زبانى گیرا و نفسى گرم یافته و به شاعرى آشنا گردیده, اشعار خویش را که نتیجه تلقین و الهام عشقِ اوست, به نام وى, آراسته گردانید.) (ر.ک: زندگانى مولانا …, ص 148 و 149) خانم شیمل خود در جاى دیگر ى, پناه بردن به شاعرى را نتیجه دلشکستگى مولانا از غیبت شمس و غلبه درد اشتیاق بر او, ذکر مى کند.(شکوه شمس, ص 39)
ایراد دیگرى که به کار مؤلّف وارد است, نسبت دادن دیدگاه هاى شخصى خود به مولاناست; بدون اینکه مغایرتِ آنها را با معتقدات و مبانى فکرى مولوى در نظر بگیرد. وى به بهانه ستایش مولانا ـ که خود ستایشگر و وامدارِ صوفیان صافى و عارفان پیش از خود است ـ بعد از نقل روایاتى از تذکرة الاولیا با چنین لحنِ تحقیرآمیزى از بزرگان تصوّف نام مى برد: (تصوّر علیلِ امثال حسنِ بصرى, مالک دینار و خواجه عبداللّه انصارى آنها را به خوارى و زارى مى کشاند. ولى عشق, به جلال الدّین مناعت و سربلندى مى بخشد.) (ص 158), و در توجیه خوش بینى و طربناکى مولانا مى گوید: (هیچ وقت از ترس خدا گریه نمى کند; زیرا خداوند در تصوّر او نور صرف و فیض مطلق است … جلال الدّین موجبى براى گریه نمى بیند, خنده را نشانه ایمان بلکه نتیجه حتمیِ ایمان مى داند.)
بر این برداشت ها و ادّعاهاى او, اشکالاتى وارد است از جمله اینکه:
1. روایات کتب صوفیّه را با معیارهاى عقلانى و منطقى مى سنجد و بر آنها مى تازد, در حالى که تصوّف به عنوان بینش و نگرشى متفاوت به جهان و حقیقت و سلوک و روشى دیگرگون در سیر به حقیقت, زبان و منطق خاصّ خود را دارد که بدون آشنایى با آن, فهم درستى از مقالات و روایات آنان حاصل نمى شود.
2. گریه و اندوه, همیشه نشانه خوارى و زارى و بى نصیبى از عشق نیست; چرا که عشق در افراد گوناگون و حتّى در یک شخص به نسبت با احوال و مراحل زندگى عکس العمل هاى مختلفى بر مى انگیزد: یکى را مى خنداند و یکى را مى گریاند; گاهى مى نوازد و گاهى مى گدازد … سخن ابوالحسن خَرَقانى به وقت وداع با ابوسعید در این مورد روشنگر است: (راه تو بر بسط و گشایش است و راه ما بر قبض و حزن. اکنون تو شاد باش و خرّم مى زى تا ما اندوهِ تو مى خوریم که هر دو کار او مى کنیم.) (اسرار التّوحید, شفیعى, ج1, ص 44)
3. بر خلاف روحیّه حاکم بر غزل هاى مولانا که آقاى على دشتى را به این نتیجه گیرى سوق داده است که (جلال الدّین موجبى براى گریه نمى بیند), مولانا گریه را سبب پالایش روح , نشانه کمال و جلب رحمت و عنایت حق مى داند:
چون بگریانم, بجوشد رحمتم
آن خروشنده بنوشد نعمتم
رحمتم موقوف آن خوش گریه هاست
چون گریست از بحر رحمت, موج خاست
(مثنوى, 2/373)
اى برادر! طفل, طفلِ چشمِ توست
کارِ خود, موقوفِ زارى دان درست
گر همى خواهى که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جَسَد
(مثنوى, 2/443)
تو نمى دانى که دایه دایگان
کم دهد بى گریه, شیر رایگان
گفت: (فَلْیَبکْو کثیراً), گوش دار
تا بریزد شیر, فضلِ کردگار
گریه ابر است و سوزِ آفتاب
اُستن دنیا, همین دو رشته تاب
(مثنوى, 5/136)
گاهى نیز فهم نادرست از ابیات, او را به استنتاج هاى متفاوت واداشته است; مثلاً در ابیات ذیل:
تا آب باشد پیشوا, گردان بود این آسیا
تو بى خبر گویى که (بس! که آرد شد خروار من)
او فارغ است از کار تو, وز گندم و خروار تو
تا آب هست او مى طپد, چون چرخ در اسرار من
(متن کامل غزل در صفحه 105 همین کتاب نقل شده است), مولوى به چرخ زدن و سماع خود اشاره مى کند و وجد و حال و شور درونى خود یا وارد و الهام غیبى را سبب و عامل آن مى شمارد و تمایل یا ملالت و بى رغبتى مخاطب را در استمرار یا توقّف آن, بى اثر مى داند. امّا نتیجه گیرى مؤلّف به گونه اى است که احتمال مى رود او آسیا را به معنى آسمان گرفته باشد: (قدرتِ مطلقِ درنده سبب ها3, در این دو بیت, دیگر سبب ها را عزل نمى کند. طبیعت, سیر خود را دنبال مى کند و رابطه علّت و معلول, گسیخته نمى شود.)(ص 47) و برداشت هاى دیگرى نیز بر وفقِ معانیِ ظاهرى ابیات مى کند که با مَذاق عرفانى و جهان بینى مولانا سازگارى ندارد.(از جمله ر.ک: ص 50)
استناد به غزل هاى مشکوک و غیرمعتبرى که در چاپ فروزانفر نیست (از جمله ر.ک: ص 148 و 256) از معایب کار مؤلّف است. (همزمان با چاپ دوم کتاب, متن فروزانفر از چاپ درآمده و در دسترس مؤلّف بوده است; ص 52) مآخذ ابیات ذکر نشده است و به دلیل ماهیّت کار مؤلّف, منابع و فهرست منابعى در کار نیست.
پانوشت ها:
1. رک: ماندانا صدیق بهزادى, کتابنامه مولوى, چاپ اوّل, تهران, مؤسّسه تحقیقات و برنامه ریزى علمى و آموزشى, مرکز خدمات کتابدارى, 1351.
آن مارى: (نفوذ جلال الدّین مولوى در شرق و غرب); نجیب مایل هروى: (فارسى زبانان درباره آثار مولوى); شکوه شمس (سیرى در آثار و افکار مولانا), ترجمه حسن لاهوتى, چاپ اوّل, تهران, مؤسّسه انتشارات علمى و فرهنگى, 1367, ص 511; توفیق. هـ سبحانى: (مقالات نوشته شده درباره مثنویِ مولانا جلال الدیّن) ; درخت معرفت (جشن نامه استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب), چاپ اوّل, به کوشش على اصغر محمّدخانى, تهران, سخن 1376, ص 365.
2. محمّدرضا شفیعى کدکنى, گزیده غزلیّات شمس, چاپ ششم, تهران, شرکت سهامى کتاب هاى جیبى, 1365, ص بیست و نه.
3. اشاره است به این بیت از غزلیّات:
هر چه خواهد آن مسبِّب آورد
قدرت مطلق سبب ها بردَرَد

تبلیغات