آرایه های ادبی در دیوان امام
آرشیو
چکیده
متن
اشعار شکوهمند و لطافت گسترِ حضرت امام خمینى(ره) از همان آغاز نشر, همه فرزانگان و دانشوران را مفتون و مبهوت خویش ساخت; فقیهى این سان شکوهمند و طبعى این چنین لطیف؟ آیا روحیه فقاهت و آیین فتوّت در یک جامه گرد آمده اند؟ نگاه عارفانه با نگاه عالمانه, چگونه پیوند خورده اند؟
در روزگارى که حتى از نام حلاّج و عین القضات و دیگر شهیدان عشق الهى, پرهیز مى کنند; در روزگارى که واژگانى چون (زلف) و (رخ) و (باده) و (میکده) و (خالِ لب) و (چشم بیمار) و…هنوز نیاز به تطهیر دارند و حتى از کار بردِ استعارى آنها پروا مى رود, شعر امام جوازى مى شود براى ورود به این دنیاى پر رمز وراز و مجالى مى شود براى دست یافتن به شیوه اى دیگر براى نگریستن به معرفت الهى. در شعرامام به راستى به این نکته مى رسیم که شعر وشرع از یک ریشه برخاسته اند و آنگاه که شعر از سرچشمه شعور مى جوشد, ( مقبول طبعِ مردم صاحب نظر شود).
درباره دیدگاه ها و زوایاى گوناگون شعر امام ـ بویژه بُعدِ عرفانى آن ـ تاکنون سخنان بسیار گفته و نوشته شده است. در این مقال برآنیم تا با نگاهى ساختارگرایانه به دیوان امام از آرایه هاى ادبى که حضرت ایشان در اشعار خوداز آن بهره گرفته اند, سخن گوییم.
امام در سروده هاى خویش بى آنکه هیچ گونه تکلّفى دیده شود, از بیشتر آرایه هاى هنرى بهره جسته است. نکته اینجاست که این آرایه ها را باید جستجو کردو به خودى خود رخ نمى نمایانند و همین بیانگر طبیعى بودنِ آنها و خوش نشستن آن صنایع در کارگاه شعر امام است.
در این مقاله به بررسى نزدیک به سى آرایه ادبى که در اشعار امام حل و درج شده, مى پردازیم; البته ناگفته پیداست که برخى از این آرایه ها نسبت به دیگر صنایع, کاربرد بیشترى داشته اند و به ناگزیر نمونه هاى بیشترى را به خود اختصاص داده اند. همچنین در این بررسى از تقسیم بندى هاى رایج در صنایع ادبى(مبنى بر لفظى یا معنوى بودن صنایع)در مى گذریم و تنها بر اساس کثرت استعمال و موارد کاربردِ آرایه ها,به آنها ترتیب داده ایم.
در پانوشت هر یک از آرایه ها, تعریفى نیز به اجمال از آنها ارائه شده تا اگر خواننده حضور ذهنى نسبت به آن آرایه نداشته باشد, آشنایى نسبى پیدا کند.
1. مراعات النظیر1 پرکاربردترین آرایه اى است که در سروده هاى امام دیده مى شود. هرچند موارد کاربرد این آرایه در سایر دیوان ها نیز به نسبت فراوان تر از دیگر آرایه هاست, شاید به جرئت بتوان گفت که هیچ سروده اى از امام را نمى توان یافت که از (مراعات النظیر) خالى باشد;با این حال از حدود سیصد نمونه این آرایه,تنها به چند مورد برجسته اکتفا مى کنیم.
ـ مى زده ست, از رخ سرخش پرسید
مستى از چشم قشنگش پیداست
(ص50)
ـ مرغ پر سوخته را نیست نصیبى ز بهار
عرصه, جولانگه زاغ است و نواى مگس است(ص53)
ـ در یَم عِلم و عمل, مدّعیان غوطه ورند
مستى و بیهشى مى زده گرداب من است
(ص57)
ـ گیسوى یار, دام دل عاشقان توست
خال سیاهِ پشت لبش دانه من است
(ص58)
ـ امواج حُسنِ دوست چو دریاى بى کران
این مستِ تشنه کامْ غمش در کرانه است(ص61)
ـ گفته هاى فیلسوف و صوفى و درویش و شیخ
در خورِ وصف جمال دلبر فرزانه نیست(ص71)
ـ درد من, عشق تو و بستر من, بستر مرگ
جز توأم هیچ طبیبى و پرستارى نیست(ص73)
ـ شیرین زبان من, گل بى خارِ بوستان
جامى زغم به خسرو, فرهاد وار داد(ص75)
ـ موج دریاست جهان, ساحل و دریایى نیست
قطره اى از نم دریاى تو شد ساحل من(ص74)
ـ از قمرى و کبک و هزار, آید نواى ارغنون
وز سیره و کوکو و سار, آوازِ چنگِ راستین(ص58)
2. سروده هاى حضرت امام(ره) سرشار از انواع تجنیس2هاى زیبا و گیراست. تنها با کمى تأمل در غزلیاتِ دیوان, مى توان نمونه هایى دلچسب ـ و در عین حال بى تکلّف و جا افتاده ـ در آن یافت. اینک به نمونه هایى چند از برخى انواعِ مشهور از جناس در اشعار امام نظر مى افکنیم:
الف. نمونه هایى براى جناس تام3:
ـ خم ابروى کجت قبله محراب من است
تاب گیسوى تو خود رازِ تب و تاب من است(ص57)
ـ تار و پودم به هوا رفت و توانم بُگسست
تا به تارِ سر زلف تو دلم مفتون شد(ص302)
ـ ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت
آن که را برهانِ حیران ساز تو حیران نمود(ص115)
ـ هزار از غم دلدار ناله ها سر داد
زغنچه آه دل زار, صد هزار آید(ص305)
ب ـ نمونه اى براى جناس مرکب4:
ملت به ره خویش جلو مى تازد
صدّام به دست خویش در صد دام است (ص195)
ج ـ نمونه هایى براى جناس ناقص5:
ـ بلبل از شوق لقایش پر زنان بر شاخ گُل
گُل ز هجر روى ماهش پاى در گِل آمده(ص178)
ـ از مَلَک پرواز کن وز مُلْک هستى رخت بر بند
نیست آدم زاده آن کس کز مَلَک پران نبودى
(ص180)
ـ فارغ از هر دو جهانم به گل روى على
از خُم دوست جوانم به خَم موى على(ص311)
د ـ نمونه هایى براى جناس زاید6:
ـ سرو جانم به فداى صنم باده فروش
که به یک جرعه مرا خسرو جم جاه نمود
ـ آن کس که به زعم خویش عارف باشد
غواص به دریاى معارف باشد(ص206)
ـ در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
آزاده نباشد آن که آزاد تو نیست(ص200)
هـ ـ نمونه هایى براى جناس مطرّف7:
ـ با دوستان بگو که به میخانه رو کنند
تا یار از خمارى خود, داستان کند(ص101)
ـ ساقى از جام جهان تاب به جان عاشق
آنچه با جان خلیل آتش نمرود نمود(ص114)
ـ ساقى از آن خُم پِنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم(ص166)
و ـ نمونه هایى براى جناس خط8:
ـ اى عشق ببار بر سرم رحمت خویش
اى عقل مرا رها کن از زحمت خویش(ص218)
ـ غم مخور اى دل دیوانه که راهت ندهند
پیش سالک نبرد فرق ز بیش و کم عشق(ص134)
ـ ساقى بریز باده به جامم که هجر یار
بارى است بس گران به سر بار مى کشم(ص155)
ز ـ نمونه هایى براى جناس اشتقاق9:
ـ صوفى که از صفا به دلش جلوه اى ندید
جامى از او گرفت که با آن صفا کند(ص100)
ـ کس را نتوان یافت که جویاى تو نیست
جوینده هرچه هست, خواهان تو هست(ص198)
ـ این عید سعید عید اسعد باشد
ملت به پناه لطف احمد باشد(ص206)
3. از دیگر آرایه هاى تزیین کننده سروده هاى حضرت امام, آرایه تضاد10 است که به شکل لطیف و کاملاً طبیعى در اشعار جاى گزین شده است. کم و بیش این صنعت در همه غزل هاى حضرت امام دیده مى شود, ولى براى نمونه به چند مورد زیبا, اکتفا مى شود:
ـ بر غمِ پنهان اگر خواهى گواهى آشکار
اشک سرخم را روان بنگر تو بر رخسار زرد(ص78)
ـ شادیم داد, غمم داد و جفا داد و وفا
باصفا منّت آن را که به من داد, کِشَم(ص154)
ـ آن سروِ بلند باغ زیبایى را
دیدن نتوان با نظر کوتا هم(ص226)
ـ بیگانه گشت دوست ز من, جرعه اى بده
باشد که یار غمزده را آشنا کند(ص100)
ـ نوبهار آید و گلزار شکوفا گردد
بى گمان کوتهى عمر خزان خواهى دید(ص118)
4. قوامِ تشبیه و استعاره, اغراق در وصف است که در شعر ـ بر خلاف مواضع دیگر ـ نه تنها مذموم نیست که ممدوح است . در سروده هاى حضرت امام نیز (مبالغه و اغراق)11 به کرّات در بیان روحیات عرفانى, یاریگر بوده اند; نمونه را بنگرید:
ـ رخ نما تا همه خوبان, خجل از خویش شوند
گر کشى پرده ز رخ, کیست که رسوانشود؟
(ص112)
ـ کى توانى خواند در محراب ابرویش نماز
قرن ها باید در این اندیشه سرگردان شوى(ص185)
ـ مجنون اسیر عشق شد, اما چو من نشد
اى کاش کس چو من نشود مبتلاى دوست(ص64)
ـ فروغ روى تو در جام مى فتاد امشب
ز آفتاب شنیدیم (نوش باد) امشب(ص297)
ـ لب من بر لب چون لَعل تو, اى مایه راز
مگسى سوخته بنشسته به قند است امشب(ص296)
5. تلمیح12 همواره بیانگر ذهن وقّادى است که از همه اندوخته هاى دینى و تاریخى خود براى روشن ساز ى مقصود, بهره مى جوید و این ویژگى به سروده هاى حضرت امام ـ که خود سرشار از حکمت و معرفت الهى است ـ چاشنى ِ نمکى بخشیده است:
ـ دستگیرى کنم اى خضر! که در این ظلمات
پى سرچشمه آب حَیَوان آمده ام(ص139)
ـ طورِ سینا را بگو ایام صَعْق آخر رسید
موسیِ حقْ در پى فرعونِ باطل آمده(ص178)
ـ در غمت اى گلِ وحشیِ من اى خسرو من
جور مجنون ببرم, تیشه فرهاد کشم (ص154)
ـ یوسفا از چاه بیرون آى تا شاهى نمایى
گرچه از این چاه بیرون آمدن آسان نبودى(ص180)
ـ خواست شیطان بد کند با من, ولى احسان نمود
از بهشتم برد بیرون, بسته جانان نمود(ص115)
6. از دیگر آرایه هایى که گاه موجب زیبایى لفظ و توجّه بیشتر خوانندگان به شعر مى شود, آرایه توشیح13 است. حضرت امام در حدود سى مورد, آغاز سروده هاى خویش را به نام هاى گوناگون ـ و بیشتر نام بستگانِ نزدیک خویش ـ توشیح کرده است. این سروده هاى موشّح گاه به شکل مرتّب, تزیین شده اند; همچون این دو رباعى که به ترتیب نام هاى احمد وفاطى را در آغازِ خود جا داده اند:
ـ افتاده به دام شمع, پروانه دل
حاشا که رها کند غمش خانه دل
مطرود شود ز جرگه درویشان
دیوانه وشى که نیست دیوانه دل
ـ فریاد رسِ ناله درویش تویى
آرامى بخش این دل ریش تویى
طوفان فزاینده مرا غرق نمود
یاد آور راه کشتى خویش تویى(ص249)
و گاه نیز به گونه مشوّش, نامى را در آغاز کلماتِ مصراع, باز سازى مى کنند, همچون این دو رباعى که هر دو, نام فاطى را به ثبت مى رسانند:
ـ فولاد دلى که آه نرمش نکند
یا ناله دلْ سوخته گرمش نکند
طوقى زجفا فکنده بر گردن خویش
آزارِ دلم دچار شرمش نکند(ص210)
ـ طاعت نتوان کرد گناهى بکنیم
از مدرسه رو به خانقاهى بکنیم
فریاد اَنَا الحق, رهِ منصور بُوَد
یارب مددى که فکر راهى بکنیم(ص226)
7. هنر نمایى هاى حضرت امام(ره) آنگاه که به آرایه هاى لفظى نظر داشته اند, نمود و جلوه اى دیگر داشته است. حضرت ایشان به ترصیعِ14 کلمات, بى میل نبوده و با این صنعت, بسیارى از ابیات خویش را آرایش داده اند:
ـ در مدرسه از دوست نخواندیم کتابى
در مأذنه از یار ندیدیم صدایى(ص187)
ـ هم منّزه طرف گلشن از شمیم اُقحوانى
هم معطّر ساحت بستان ز عطر ضیمرانى(ص263)
ـ بنده موى توأم دست فشانى نرسد
راهى کوى توأم راهنمایى نبود(ص110)
8. بیشتر سروده هاى حضرت امام از حُسنِ مطلع15 برخوردار است, امّا از آن میان مى توان به این نمونه ها بسنده کرد:
ـ مژده اى مرغ چمن, فصل بهار آمد باز
موسم مى زدن و بوس و کنار آمد باز(ص125)
ـ ما زاده عشقیم و پسر خوانده جامیم
در مستى و جانباز ى دلدار تمامیم(ص167)
ـ میلاد گل و بهارِ جان آمد
برخیز که عید مى کشان آمد(ص96)
ـ دست من بر سرِ زلفین تو بند است امشب
با خبر باش که پایم به کمنداست امشب(ص296)
9. سراسر دیوان امام(ره) مشحون از مضامین قرآنى و روایى است که به شیوه اقتباس16 در لا به لاى سروده ها گنجانیده شده است; همچنین مصراع ها و ابیاتى ـ گاه با کمى تصرّف ـ وام گرفته از پیشکسوتان ادب فارسى در میان سروده هاى امام(ره) یافت مى شود که خود جلوه اى دیگر از اقتباس است.
ـ الایا ایّها السّاقى برون بر حسرت دلها
که جامت حل نماید یکسره اسرارِ مشکلها(ص46)
ـ گرتو آدم زاده هستى (علّم الاسما) چه شد
قابَ قو سینت کجا رفته است اَوَادنى چه شد(ص94)
ـ هیهات که تا اسیر نفسى
از راه دَنی§ سوى تدلّی§ گذرى(ص244)
ـ قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کنند
قصه علّم الاسما به زبان است هنوز(ص127)
ـ گو بیا بشنو به گوش دل نداى انظرونى
اى که گشتى بى خود از خوف خطاب لن ترانى(ص265)
10. تنسیق الصفات17 از دیگر آرایه هایى موجود در سروده هاى این دیوان است که به گونه اى کاملاً طبیعى و غیر تصنّعى, لفظ و معنا را یارى داده است; براى نمونه بنگرید:
ـ این سرا بار افکنِ مى خوردگان راه یار است
با پریشان حالى و مستى و بیهوشى قرین است(ص60)
ـ آن نغمه فرشته فردوس جاودان
بر گوشِ جان مى زده, گهگاه مى رسد(ص85)
ـ خود بینى و خود خواهى و خود کامگیِ نفس
جان را چو روان کرده زمینگیر و دگر هیچ(ص74)
ـ تا ساغر است و مستى و میخوراگى ّو عشق
ـ تا مسجد است و بتکده و دیر جاى تو…(ص175)
11. آرایه تکرار18 نیز آذین بخش برخى از سروده هاى حضرت امام(ره) بوده است که در ایجاد انسجامِ معنوى و موسیقیِ الفاظ نقشى بسزا داشته است. نمونه اى چند از این آرایه:
ـ در لقاى رخش اى پیر مر ا یارى کن
دستگیرى کن و پیرى کن و غمخوارى کن
ـ عاشقم, عاشقم افتاده و بیمار توأم
لطف کن لطف, ز بیمار پرستارى کن(ص173)
ـ نوبهار است درِ میکده را بگشایید
نتوان بست درِ میکده در فصل بهار(ص121)
ـ ما بى خبرانیم ز منزلگه عشق
اى با خبر از بى خبر آور خبرى(ص243)
ـ شیرین لب وشیرین خط و شیرین گفتار
آن کیست که با این همه فرهادتو نیست(ص220)
12. همه شاعران پارسى گوى کم و بیش از انواع حشوبهره جسته اند, اما در دیوان دُر فشان امام(ره) تنها به مواردى اندک از حشو ملیح19 بر مى خوریم; همچون:
ـ سر کوى توـ به جان تو قسم ـ جان من است
ـ به خم زلف توـ درمیکده مأواى من است(ص59)
ـ در لقاى رُخش ـ اى پیر ـ مرا یارى کن
دستگیرى و پیرى کن و غمخوارى کن(ص173)
ـ بى هواى دوست ـ اى جان دلم ـ جانى ندارم
دردمندم, عاشقم, بى دوست درمانى ندارم(ص150)
13. عطف توجّه و تغییر دیدگاه در مخاطِبه, از عوارض طبیعى کلام است, اما اگر استادانه و با لطافت صورت پذیرد, مى تواند ـ همچون سروده هاى امام ـ به عنوان آرایه التفات 20 امتیاز ویژه اى براى کلام محسوب شود. به چند نمونه از التفات در دیوان امام, توجه فرمایید:
ـ عیب از ماست اگر دوست زما مستور است
دیده بگشاى که بینى همه عالم, طور است(ص52)
ـ حدیث عشق تو باد بهار باز آورد
صبا ز طرْف چمن بوى دلنواز آورد(ص84)
ـ بیدل کجا رود به که گوید نیاز خویش
با نا کسان چگونه کند فاش, راز خویش(ص84)
ـ با او بگو که گوشه چشمى ز راه مهر
بگشا دمى به سوخته پاکبازِ خویش(ص132)
14. ابیات و مصرع هاى وام گرفته در سروده هاى حضرت امام(ره) گرچه تماماً استقرا نشده است, لیکن همین اندازه از تضمین ها21 حکایتگر اُنس دیرینه ایشان با شعر ناب فارسى بوده است. در این مجال کوتاه به چند نمونه بسنده مى شود:
ـ (هندى) این سرود, هر چند اوستادى گفته بود
(مرد این میدان نیم من, گر تو خواهى بود مَرد)(ص78)
ـ بهار آمد بهار آمد بهار گلعزار آمد
به میخواران عاشق گو خمارازصحنه بیرون شد(ص91)
ـ جز هستى دوست در جهان نتوان یافت
در نیست نشانه اى ز جان نتوان یافت
در خانه اگر کس است, یک حرف بس است
در کون و مکان به غیرآن نتوان یافت(ص201)
ـ الایا ایها الساقى ز مى پُر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هواى ننگ و نامم را
15. امام در آغاز و مقدمه قصاید و مسمّط خویش, با حفظ آیین تشبیب 22 معمولاً از واژگانى بهره گرفته که به نوعى با مضمون اصلى شعر در پیوند بوده اند و بدین سان به گونه اى لطیف و خفیف از براعت استهلال23 بهره جسته است. نمونه را در آغاز مسمّط بلند خود (در توصیف بهاران و مدیح اباصالح امام زمان و تخلّص به نام آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى ـ قدس اللّه سره ـ از تسخیرگیتى, افراشتن رایت و پرچم, درآمدنِ گردون به خدمت وى, واینکه جیشش از مغرب زمین بگرفت تا مشرق سراسر و نیز( برجهان و هرچه اندر اوست, یکسر حکمران شد) و …سخن مى گوید که اگرچه اِسناد این همه, در مقدمه مسمّط , به فروردین و باد نوروزى است, امّا حاوى اشاراتى لطیف و پیش درآمدى ظریف است بر ویژگى هاى ممدوح خویش(حضرت صاحب الامر ـ عج ـ) که جهان را سراسر پر از لطافت بهاران خواهد کرد .
16. براى آرایه لف و نشر24 ـ چه مرتّب و چه مشوّش ـ در دیوان امام نمونه هایى مناسب مى توان یافت; براى نمونه بنگرید:
ـاى دوست دلِ سوخته ام را تو هدف گیر
مژگان تو و ابروى تو چون تیرو کمانند(ص102)
ـ ابرو و مژه تو تیر وکمان است هنوز
طرّه گیسوى او عطر فشان است هنوز(ص127)
ـگرفتم ساغرى از دستِ مستى
ـ تعالى اللّه ـ چه مستى و چه دستى(ص309)
17. از دیگر صنایعى که به مرّات دردیوان امام(ره) یافت مى شود, آرایه ردّ الصدر الى العجز 25 است و البته گاه زیبایى و گیرایى شاعرانه اى به واژگان شعرى بخشیده است; براى نمونه بنگرید:
ـ حاصل کون و مکان, جمله ز عکس رخ توست
پس همین بس که همه کون و مکان حاصل ما(ص45)
ـ همه ایّام چو (هندى) سرِ راهش گیرم
گرچه توفیق نظردر همه ایامم نیست(ص68)
ـ نوبهار است, درِ میکده را بگشایید
نتوان بست درِمیکده درفصل بهار(ص121)
ـ روز من با تو به شب آمد و شب با تو به روز
در فراق رخ ماهت, گذرد روز و شبم(ص306)
18. در غزلیات امام گاه به مواردى از ردّ مطلع26 نیز بر مى خوریم که خالى از لطف نیست:
ـ عاشق دوست ز رنگش پیداست
بى دلى از دل تنگش پیداست…
راز عشقِ تو نگوید (هندى)
چه کنم من, که ز رنگش پیداست.(ص50)
ـ کوتاه سخن که یار آمد
با گیسوى مُشکبار آمد…
بگذار قلم, بپیچ دفتر
کوتاه سخن که یار آمد.(ص95)
ـ در دلم بود که آدم شوم اما نشدم
بى خبر از همه عالم شوم اما نشدم…
آرزوها همه در گور شد اى نفس خبیث
در دلم بود که آدم شوم اما نشدم.(ص145)
19. اگرچه حضرت امام بى شک به شعر حافظ بسیار نظر داشته است, اما ویژگى مهم شعر حافظ, یعنى ایهام 27 در اشعار امام چندان غلظت و شدّت ندارد و به نظر مى رسد که موارد موجود نیز کاملاً ناخواسته و طبیعى درشعر نشسته است:
ـ تا شد به زلف یار سرشانه آشنا
مسجود قدسیان همگى شانه من است(ص58)ـ
ـ گردل از نشئه مى دعوى سردارى داشت
به خود آیید که احساس خطر باید کرد(ص79)
ـ غلام همت جام شراب ساقى باش
که هر چه هست از آن روى با صفا دارم(ص148)
20.گرد آوردن چندین آرایه ادبى در یک بیت که گاه به ابداع خوانده مى شود, از دیگر ظرافت هاى دیوان امام است. براى نمونه در این بیت:
از همه قید بریده ز همه دانه رها
تا مگر بسته دام بت یکدانه شویم(ص170)
الف) میان کلمات قید و دام و بریده و رها, نیز دانه و دام مراعات النظیر وجود دارد.
ب) میان کلمات بریده و بسته و نیز رها و بسته, همچنین دام و رها و یا همه و یک تضاد و طباق دیده مى شود.
ج) واژه دانه در مصراع اوّل و دوم جناس تام دارد.
د) تکرار حرف میم در همه, مگر, دام و شویم, ازآنجا که خود از حروف صامت به حساب مى آید و هنگام تلفظ آنها لبها بسته است, مى تواند با کلمه بسته و دام ارتباطى داشته باشد.
همچنین در این بیت:
ما عیب و نقص خویش و کمال و جمال غیر
پنهان نموده ایم چو پیرى پسِ خضاب(ص48)
الف) میان کلمات عیب و نقص و پیرى و خضاب و عیب و پنهان, مراعات النظیر آمده است.
ب) بین نقص و کمال, نیز خویش و غیر طباق و تضاد دیده مى شود.
ج) در کمال و جمال نوعى التزام دیده مى شود.
د ـ تکرار حرف پ در مصرع دوم بین کلمات پنهان, پیر و پس, نوعى جناس هم آوایى ایجاد کرده است.
همچنین براى هر یک از آرایه هاى (حُسن تخلّص), (حلّ و درج) , (ردّالقافیه) , (جمع), (استثنا), (استدراک) و (اِعنات) نیز در لابه لاى سروده هاى امام نمونه هایى مى توان یافت که به سبب اهمیت اندک و موارد اندک تر آنها, از ذکر نمونه ها صرف نظر مى کنیم.
پاورقى:
* در تعریف آرایه ها براى پرهیز از اطاله کلام به حداقل توضیح اکتفا شد و از همین رو, بیشتر این توضیحات از کتاب واژه نامه هنر شاعرى , میمنت میرصادقى(ذوالقدر), انتشارات کتاب مهناز, چاپ دوم: 1367; همچنین فنون بلاغت و صناعات ادبیِ مرحوم استاد همایى, انتشارات توس, چاپ دوم, 1361; و نگاهى تازه به بدیع, دکتر سیروس شمیسا, انتشارات فردوس, چاپ ششم, 1373, انتخاب شد.
1. مراعات النظیر: آن است که کلماتى را در شعر یا نثر بیاورند که به نوعى یکدیگر را تداعى کنند, یعنى از نظر مشابهت, ملازمت, همجنس بودن یا مانند آن, بین آنها ارتباط وتناسبى موجود باشد; مانند کلمات رعد و برق, دست و پا و مانند آن. در بیت زیر در انتخاب کلمات توانگر و درویش, مخزن و گنج و زر و درم مراعات النظیر به کار رفته است:
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج دِرَم نخواهد ماند
(حافظ)
2. تجنیس یا جناس: در لغت به معنى گونه گونه گردانیدن است و در اصطلاح, به کار بردن کلماتى است که در بعض حروف به نوعى با یکدیگر اشتراک داشته باشند.
3. جناس تام: هنگامى است که کلمات جناس, در تلفظ و نوشتن یکى باشند و تنها در معنى یا یکدیگر اختلاف داشته باشند;مانند کلمه رود به معنى جویبار و فرزند در این بیت:
خواهى که بر نخیزدت از دیده رود خون
دل در وفاى صحبت رود کسان مبند
(حافظ)
4. جناس ناقص یا محرَّف: آنجاست کلمات جناس در نوشتن یکى باشند, امّا در تلفظ اختلاف داشته باشند; مانند دو کلمه کُند در بیت زیر:
عدو را به جاى خَسَک زر بریز
که احسان کُنَد کُند دندان تیز
(سعدى)
5. جناس زائد یا مُذیّل: وقتى است که یکى از دو کلمه جناس, یک یا دو حرف بیش از دیگرى داشته باشد, خواه در اوّل کلمه یا در وسط کلمه و یا در آخر کلمه باشد, مانند:
عقاب ها, به هوا پرگشاده اند و دریغ
که این نمایش پرواز, نقش در قاب است
(هوشنگ ابتهاج)
6. جناس مرکب: یکى از کلمات جناس , کلمه اى مرکب و دیگرى بسیط باشد; مانند:
خوبا بنا نبود که با ما بدى کنى
خو با غریبه گیرى و ترک خودى کنى
(شهریار)
7. جناس مطرّف: آن است که کلمات جناس در همه حروف, بجز حرف آخر یکسان باشند, مانند جام وجان در این نیست:
بیا ساقى آن مى که جام آفرید
به من ده که جان, برتن درید
(هوشنگ ابتهاج)
8. جناس خط یا مصحّف: آن است که کلمات جناس بدون در نظر گرفتن نقطه هاى حروف, در نوشتن یکسان باشند; مانند کلمه هاى بیش وپیش در این بیت:
پیش از اینت بیش از این دلجویى عشاق بود
مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود
(حافظ)
9. جناس اشتقاق: آن است که کلمات جناس در بعضى از حروف به یکدیگر شبیه باشند و از یک ریشه مشتق شده باشند; مانند دو کلمه پارسى و پارسا در این بیت:
خوبان پارسى گو بخشندگان عمرند
ساقى بده بشارت رندان پارسا را
(حافظ)
10. تضاد یا مطابقه: در لغت به معنى دو چیز را در مقابل یکدیگر انداختن است و در اصطلاح آن است که کلماتى را که از لحاظ مفهوم با هم تضاد دارند, در شعر به کار برند; مانند زشت و زیبا, شب و روز, دشمن و دوست.
جانا ترا که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصه هیچ آشنا مپرس
(حافظ)
11. اغراق: در لغت به معنى کشیدن کمان است و در اصطلاح آن است که در توصیف کسى یا چیزى یا حالتى به قصد تأثیر بیشتر, افراط و زیاده روى شود. اغراق را در بعضى از کتاب هاى فن بدیع, با مبالغه و غلّو یکى دانسته و هر سه را با هم مترادف آورده اند, امّا بعضى دیگربراى هر یک از این موارد, حدّى تعیین کرده اند. به این ترتیب:
مبالغه: توصیفى است که از حد امکان عقل و عادت تجاوز نکرده باشد.
اغراق: توصیفى است که از نظر عقل, ممکن امّا از نظر عادت, غیر ممکن باشد.
غُلُوّ: توصیفى است که هم از نظر عقل و هم از نظر عادت, محال و غیر ممکن باشد.
12. تلمیح: در لغت به معنى به گوشه چشم اشار ه کردن و در اصطلاحِ فن بدیع آن است که شاعر در ضمن کلام, به داستانى یا مثل یا آیه و حدیث یا سخن یا حادثه اى اشاره کند که شهرت داشته باشد.
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا مى کرد
(حافظ)
31. توشیح: در لغت به معنى حما یل افکندن و زیور بستن و در اصطلاح آن است که در اوّل یا وسط یا آخر بیت یا مصراع حروف یا کلماتى به کار ببرند که از تلفیق آنها, بیتى یا جمله اى یا نام کسى به دست آید. این نوع شعر را موّشح مى نامند. براى نمونه از حروف اوّل مصراع هاى رباعى زیر, نام محمد به دست مى آید:
معشوقه دلم به تیر اندوه بخست
حیران شدم و کَسم نمى گیرد دست
مسکین تن من ز پاى محنت شد پست
دست غم دوست, پشت من خُرد شکست
(رشید الدین وطواط)
اگر حروف یا کلمات ابتداى مصراع یا بیت, ترتیبى نداشته باشند, آن را موشّح مشوّش(غیر مرتب) گویند.
41. ترصیع: در لغت به معنى جواهر نشان کردن است و در اصطلاح آن است که کلام را چه شعر و چه نثر, به چند بخش یا قرینة تقسیم کند و کلمات هر بخش با بخش قرینه آن در وزن و حرف رَویّ(آخرین حرف اصلى قافیه) یکى باشد:
بَرِ سخاوت او نیل را بخیل شمار
بَرِ شجاعت او پیل را ذلیل انگار
(منطقى)
15.حُسن مطلع: در لغت به معنى برآمدن و جاى برآمدن و در اصطلاحِ فنِّ بدیع, بیت اوّل غزل یا قصیده است.
ادیبان قدیم, بر زیبا و مطبوع بودن مطْلع و مقطعِ غزل و قصیده تأکید فراوان داشتند و حسن مطلع را یکى از صنایع معنوى بدیع به شمار مى آوردند. از نظر آنها, نخستین بیت قصیده یا غزل, باید آن چنان شیوا باشد که شوق شنیدن بقیه بیت ها را در شنونده یا خواننده برانگیزد.
61. اقتباس: در لغت به معنى پرتو نور و فروغ گرفتن است یعنى گرفتنِ پاره اى آتش تا با آن آتش دیگر را روشن کنند و در اصطلاح آن است که آیه یا حدیث یا بیت مشهورى را در ضمن کلام خود بیاورند. اقتباس یکى از صنایع معنوى بدیع است و اگر بجا و مناسب انجام بگیرد, مایه عمق و لطف و تأثیر کلام شاعر مى شود:
مرا شکیب نمى باشد اى مسلمانان
ز روى خوب, لکم دینُکم ولیَ دینى
(سعدى)
71. تنسیق صفات: تنسیق به معنى ترتیب دادن و به هم پیوستن و تنسیق صفات یعنى آوردن صفت هاى متوالى براى موصوف. این صنعت را در بعضى از کتاب هاى بدیع از صنایع لفظى و در بعضى از جمله صنایع معنوى بدیع ذکر کرده اند. نمونه:
نر گسِ مستِ نوازش کنِ مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد, نوشش باد
(حافظ)
81. تکرار: یکى از صنایع لفظى بدیع است و آن موردى است که کلمه اى به یک معنى در یک بیت تکرار شود. ادیبان قدیم براى تکرار از جهت طرز قرار گرفتن دو واژه مکرر اقسام مختلفى قائل شده اند. تکرار اگر استادانه انجام بگیرد, از لحاظ ایجاد موسیقى در شعر, بسیار مؤثر است و نقشى شبیه به انواع جناس دارد. نمونه:
در دیر مغان آمد, یارم قدحى در دست
مست ازمى و میخواران از نرگس مستش مست
(حافظ)
19. حشو ملیح: حشو در لغت به معنى آگنه وآگین است, یعنى چیزى از قبیل پشم و پنبه که ما بین رویه و آستر لباس یا بالش و مانند آن به کار مى برند و در اصطلاح فن بدیع آن است که در ضمن شعر, جمله معترضه یا کلمه اى زاید بیاورندکه در معنى بدان احتیاج نباشد. زیبا ترین نوع آن حشو ملیح است که آن را حشو لوزینه نیز مى گویند. یعنى جمله معترضه یا کلمه زاید, هر چند در کلام مورد نیاز نیست, اما به شیرینى و لطافت آن مى افزاید, مانند:
مرا که با تو ـ که مقصودى - آشتى افتاد
رواست گر همه عالم به جنگ بر خیزند
(سعدى)
02. التفات: در لغت به معنى روى برگرداندن به سوى کسى یا چیزى و همچنین به چپ و راست نگریستن است و در اصطلاح آن است که گوینده با ظرافت و استادى, روى سخن را از غیبت به خطاب یا از خطاب به غیبت تغییر دهد و بدین وسیله باعث تهییج ذهن خواننده یا شنونده شود. التفات از جمله صنایع معنوى بدیع است. نمونه:
12. تضمین: در لغت به معنى گنجاندن و چیزى در جایى نهادن است و در اصطلاح فن بدیع آن است که شاعر یک مصراع یا یک یا چند بیت از شاعرى دیگر را در ضمن شعر خود بیاورد:
چه خوش گفت فرودسى پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
(میازار مورى که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است)
22. تشبیب(احوال ایام جوانى را ذکر کردن):بر بیت هاى آغازین قصیده طلاق مى شود که معمولاً شامل وصف طبیعت, شرح وصال یا فراق معشوق است.
32. براعت استهلال: براعت به معنى تفوق و برترى و استهلال دیدن ماه نو و هویدا شدن آن وهمچنین نخستین آواز کودک در موقع زادن است و در اصطلاح آن است که شروع ومقدمه سخن به گونه اى باشد که با موضوع مورد بحث گوینده و آنچه مى خواهد بیان کند, تناسب داشته باشد و این کار باید با ظرافت و استادى انجام بگیرد. براعت استهلال از جمله صنایع معنوى بدیع محسوب مى شود. نمونه بارز این آرایه در ابتداى داستان رستم و سهراب دیده مى شود که در آنجا حکیم طوس با مقدماتى در باره تقدیر و راز مرگ هاى ناگهانى, ذهن خواننده را براى شنیدن مرگ نابهنگام سهرابِ نا کام آماده مى سازد.
42. لفّ و نشر: لف در لغت به معنى پیچیدن و تا کردن و نشر به معنى بازکردن و گستردن است و لف و نشر آن است که چند فعل یا اسم را به دنبال هم مطرح کند و امور مربوط به آنها را با فاصله ذکر کنند, به طورى که خواننده یا شنونده, خود, ارتباط آنها را درک کند. کلماتى را که ابتدا ذکر مى کنند, لف و کلماتى را که به آنها مربوط مى شوند, نشر مى گویند. در لف و نشر که از صنایع معنوى بدیع محسوب مى شود, تلاشى که ذهن خواننده یا شنونده براى یافتن ارتباط کلمات با یکدیگر مى کند, باعث لذت ذوقى او مى شود. لف و نشر به دو نوع مرتّب و مشوّش تقسیم مى شود. در لف و نشر مرتب, کلمات مربوط به یکدیگر, به ترتیب و در لف و نشر مشوش, الفاظ مربوط, بى هیچ نظم و ترتیبى به کار مى روند, نمونه براى لف و نشر مرتب:
فروشد به ماهى و بر شدن ماه
بن نیزه و قبه بارگاه
نمونه براى لف و نشر مشوّش:
افروختن و سوختن و جامه دریدن
پروانه زِمَن, شمع زِمن, گل زِمن آموخت
52. ردُ الصَّدرِ على الَعجُز: یکى از صنایع لفظى بدیع و آن تکرار آخرین کلمه بیت است در اوّل بیت بعد:
قوام دولت و دین, روزکار فضل و هنر
ز فضل وافر تو یا فت, زیب و فرو نظام
نظام ملت وملکى, عجب نباشد اگر
به رونق است در این روزگار ملک و حسام....
62. ردّ مطلع: هرگاه شاعر مصراع اوّل یا دوم مطلع غزل قصیده را آخرین بیت قصیده یا غزل تکرار کند, آن را ردّ مطلع مى گویند:
72. ایهام: در لغت به معنى به گمان افکندن است و در اصطلاح, آن است که کلمه اى را به دو یا چند معنى به کار ببرند, به طورى که یکى از آنها آشکارتر باشد و قصد گوینده, هر دو معنى باشد. ایهام از جمله صنایع معنوى بدیع است که در آن, درک دو معنى و مفهوم توأم از یک کلمه, موجب ایجاد نوعى موسیقى معنوى در کلام و مایه شگفتى و لذت خواننده مى شود. زیباترین نمونه هاى ایهام را مى توان در غزل هاى حافظ یافت; براى نمونه:
دى گله اى زطرّه اش کردم و از سَرِ فسوس
گفت که این سیاه کج, گوش به من نمى کند
28. ابداع در لغت به معناى پدید آوردن چیزى نو است و در اصطلاح آن است که چندین صنعت ادبى را در یک فقره, گرد آورند و قدما به آن (سلامة الاختراع) مى گفتند. همچون این بیت از حافظ:
ندانم از سر و پایت کدام خوب تر است
چه جاى فرق که زیبا ز فرق تا قدمى
و یا این آیه شریفه قرآن: (و قیل یا ارضُ ابلعى مائک و یا سماءُ اقلعى و غیضَ الماءُ و قضى الامرُ و استوت على الجودى و قیل بُعداً للقوم الظالمین) که گفته اند در آن 23 آرایه ادبى نهفته است.