مکاشفات رضوی کشفی ارزشمند
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شیفتگان مثنوى, تشنگان شرح هایى هستند که هر از گاه از راه هاى دور و نزدیک, وصال دهند و دریافتى تازه از این کتاب مستطاب, به رهاوردِ سفر بازآرند. خداى را سپاس مى گزاریم که این انتظار یک بار دیگر در آخرین هفته هاى سال پیشین, اجابت شد و کارنامه سال 77 از نام شرحى دیگر بر مثنوى خالى نماند.
مثنوى معنوى به هزار و یک دلیل, هماره مورد توجه صاحبان معرفت و اندیشه بوده است. بخشى از این توجه را مى توان از شمارگانِ شرح هاى که تاکنون بر او نوشته اند, دریافت. از میان شروح کهنِ مثنوى, کتاب هاى ذیل یادکردنى است:
1. جواهر الاسرار و زواهر الانوار, تألیف شهید کمال الدین حسین بن حسن خوارزمى (متوفاى 835هـ.ق). این شرح که از نامى ترین شروح مثنوى است, در نیمه راه باز مى ماند و دستِ توفیق به دفتر چهارم نمى یازد. چاپ مصحَّح و پاکیزه اى از این شرح تاکنون به علاقه مندان مثنوى اهدا نگردیده است.
2. اسرار الغیوب, تألیف خواجه محمد ایّوب. اسرار الغیوب, به شرح ابیات مشکل پنج دفتر نخست مثنوى بسنده کرده است; از این رو مى توان آن را بیشتر حاشیه دانست تا شرح.
3. شرح مثنوى بحرالعلوم. نویسنده این کتاب, عبدالعلى محمد بن نظام الدین, مشهور به بحرالعلوم, هرچند به شرح هر شش دفتر مثنوى توفیق یافته است, اما به دلیل اصرار فراوانى که در نزدیک کردن مثنوى به آثار ابن عربى دارد, چندان در آسان کردن فهمِ مثنوى توفیق نمى یابد.
4. شرح اسرار, تألیف حکیم حاج ملاهادى سبزوارى (متوفاى 1290هـ.ق).
خطایى که بحرالعلوم در گرایاندنِ مثنوى به ابن عربى مرتکب شده بود, مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى در تطبیق مثنوى بر آراى حکمت متعالیه تکرار کرد. تا آنجا که شرح نامبرده را مى توان از جمله آثارى برشمرد که حکمت متعالیه و انظار مؤسس آن را به خوبى و روشنى باز گفته است. نگارنده درباره این شرح, بررسى هاى مختصرى را انجام داد و در سال 1373 به کنگره بزرگداشت آن حکیم الهى تقدیم کرد.
مطالعه دو شرح اخیر, این درس را به ما مى آموزد که براى راهیابى به جهان زیبا و مرموز مولانا, باید از راهى غیر از مثنوى داخل شد و سپس در جزیره مثنوى تفرّج کرد;
گر شدى عطشانِ بحر معنوى
فُرجه اى کن در جزیره ى مثنوى
زیرا شناخت حالات و مقامات آن مرد بزرگ, ضرورى ترین مقدمه براى درک سخنان اوست. اگر در مثنوى, تعابیرى مانند (وجود مطلق)1 این کتاب را به فصوص الحکم نزدیک مى کند, هزاران تعبیر دیگر وجود دارد که مثنوى را به گفته هاى عارفان چندین قرن پیش از محى الدین شبیه مى سازد. و باید افزود که در مثنوى از عارفان بزرگى چون بایزید بسطامى (متوفاى 264هـ,ق) و شیخ ابوالحسن خرقانى (متوفاى 425هـ.ق) یاد شده است و این خود راهنماى صادقى براى پیدا کردن ریشه هاست.
5. شرح مثنوى شریف, تألیف مرحوم بدیع الزمان فروزانفر, به حق مى توان این شرح را یکى از گویاترین شروح مثنوى دانست. پایبندى مؤلف به همه اصول و بایسته هاى شرح, این کتاب را براى همه مثنوى پژوهان مغتنم و سودمند ساخته است.دریغا که نویسنده دانشمند آن, پیش از آنکه شرح نخستین دفتر مثنوى را به پایان برساند, آخرین سطر دفتر عمر خویش را نگاشت و آن را به دست اجل سپرد.
استاد دکتر سید جعفر شهیدى, ناتمامى این شرح سترگ را برنتافت و تاکنون چند جلد بر شرح نامبرده افزوده است. شرح استاد شهیدى از جایى آغاز مى شود که خامه فروزانفر در آن باز ایستاده بود. هرچند استاد شهیدى, سبک و سیاق سَلَفِ خود را مى پوید, اما تفاوت هایى در شرح آن دو دیده مى شود. این تفاوت ها, برخى محسّنات شرح شهیدى هستند و برخى کاستى هاى آن.
6. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى, به قلم مرحوم استاد محمدتقى جعفرى.
توضیح درباره این شرح را به قلم خود استاد مى سپاریم:
در سال 1344شمسى, جمعى از دوستان دانشمند و فضلاى پاکدل که شیفته مقامات علمى و معرفتى جلال الدین مولوى بودند, در تهران دور هم گرد آمده و با خلوص نیّت و جدیّت کامل, کتاب مثنوى را مورد بحث و بررسى قرار دادند. این جانب توفیق شرکت در این مجمع علمى و فلسفى و عرفانى را داشتم. پیش از تاریخ فوق به مدت زیادى با مغزِ سرشار و روان پرجوش جلال الدین آشنایى داشته و از حقایق فراوانى که در کتاب مثنوى آورده است, بهره بردارى کرده بودم. مجمع فوق به اضافه یک جلسه دیگر که تدریس مثنوى را در آن جلسه به عهده داشتم, آشنایى این جانب را با مثنویِ جلال الدین نزدیک تر و جدّى تر کرد. این دو جلسه تحقیقى با احساس عظمتى که از کتاب مثنوى داشتم, مرا به آن وادار کرد که در حدود امکاناتِ خود تفسیر و نقد و تحلیلى درباره این کتاب بنویسم.2
از فواید بسیار فراوان این شرح که بگذریم, برخى بر شرح مرحوم استاد جعفرى نکاتِ انتقادیِ گوناگونى را یادآور شده اند. مهم ترین آنها, تطبیقِ مثنوى با اندیشه هاى متفکران گذشته و جدید است. استاد جعفرى در یک گفتگوى شفاهى با دکتر مرحوم میرسپاسى از این انتقاد پاسخ گفته است. خلاصه دفاعیه ایشان این است که از دهنى چنان وقّاد و الهام گیر, هیچ دور نیست که به بسیارى از یافته هاى آیندگان نزدیک شده باشد.3
به هر روى شرح استاد جعفرى, مفصل ترین شرحى است که تاکنون بر مثنوى نگاشته شده است و گمان نمى رود که تا سال ها پس از این شرحى بدین کمیت و کیفیت ظاهر شود.
شروح مثنوى به موارد یاد شده محصور نمى شود, اما ذکر و بررسى ـ هرچند اجمالى ـ همه آنها چندان کمکى به هدف این نوشتار نمى کند.
مکاشفات رضوى, از شروح قرن یازدهم و به قلم شارح فاضل و دانشمندى به نام محمدرضا لاهورى است. دانسته هاى نگارنده درباره مؤلفِ مکاشفات رضوى, بیش از آنچه در مقدمه کتاب به قلم مصحح محترم آمده است, نیست. در همین مقدمه مى خوانیم:
شارح بزرگوار, مولوى محمدرضا ملتانى لاهورى ـ رحمةالله علیه ـ در قرن یازدهم هجرى در شهر لاهور چشم به جهان گشود. پدرش محمد اکرم, از محققان آن زمان بود. شرح اسکندرنامه نظامى را شروع کرد و پیش از به انجام رساندن, بدرود زندگانى گفت. پسرش ـ محمدرضا لاهورى ـ آن شرح را به پایان برد و بدین ترتیب با ذوقى سرشار و دانشى بسیار به پهنه علم و ادب راه یافت. از وى اطلاع و گزارش دقیقى در دست نیست; تنها همین اندازه دانسته شده که خود در آغاز شرحِ مثنوى معنوى (مکاشفات رضوى) و به عنوان مقدمه سخن مى راند که در جوانى به خدمات دیوانى و سلطانى مى پرداخته و نیک برمى آید که از بزرگان درگاه پادشاهى و از علماى زمان خویش بوده. از سویى دریغ و افسوس خورده که عمر عزیز و شریف خود را در این راهِ دنیوى و فانى صرف کرده است.4
وجه نامیدن این شرح به مکاشفات رضوى, تیمّن و تبرک به حضرت رضا ـ علیه السلام ـ بوده است. او خود مى گوید:
چون کلمه رضا جزو علم و دست ارادت بنده به دامن ارشادِ حضرت رضا[ع] مسلم است, این نسخه را به مکاشفات رضوى موسوم گردانیده, امید که توفیق مساعدت نماید و همت حضرت مولانا مدد فرماید. بالله الاعتصام من اول شروع الى الاختتام.
ارادت و محبت شارح دانشمند مکاشفات رضوى به خاندان رسول ـ علیهم السلام ـ در همه کتاب نمایان است, و این در حالى است که وى بر تسنن بوده است. هرچند شیوه لاهورى در این شرح پرداختن به همه ابیات مثنوى نیست, ولى در سه دفتر نخست, حرارت بیشترى از خود در شرح ابیات نشان مى دهد; یعنى هم ابیات بیشترى را به شرح مى گیرد و هم در شرحِ آنها سنگ تمام مى گذارد. ولى این حوصله و دقت از میانه دفتر سوم تا پایان دفتر ششم, جاى خود را به کم حوصلگى و شتاب مى دهد. گویا هنگامى که وى به شرح حکایتِ زنى که فرزندش نمى زیست, مى رسد, خود به فرزند مردگى مبتلا مى شود.5
قضا را شرح مثنوى به این مقام رسید که این سرگشته بادیه حیرت را پسرى که غیر او فرزند دیگر نبود, درگذشت. و از ارتحال او حال چنان متغیر گردید که عقل و هوش آواره, جامه صبر [و] شکیب پاره شد.6
در میان شروح کهن, شرح لاهورى بیشترین شباهت را به شرح هاى جدید دارد. نویسندگانى که در روزگار ما به شرحِ متن کهن و اصیلى دست مى یازند, تجربیات و رهیافت هاى گرانقدرى را پشت سر خود دارند. اما در قرن یازدهم, شیوه و منش شارحان به گونه اى دیگر بود. با این وجود, لاهورى در این شرح به اصولى پایبندى نشان مى دهد که در حال حاضر جزو مهم ترین قواعد شرح و توضیح است. از جمله اینکه در ابتداى هر داستان, نخست روح و قلب آن را باز مى گوید. شرح خود را صرف توضیح واضحات نمى کند و جز آنچه را که به نظر مشکل مى آمده است, به شرح و بسط نمى گذارد. در بیشتر جاها, اشارات قرآنى, روایى و تاریخى را نکته بینانه ظاهر مى کند.
مصحح فاضل مکاشفات رضوى در مقدمه کتاب, نکات سودمندى را یادآور شده است که این قلم از تکرار آنها خوددارى مى کند. اما نکاتى چند نیز باقى است که به اختصار یادآور مى شویم:
1. گویا محمدرضا لاهورى, نویسنده کتاب مکاشفات رضوى, ارادتِ چندانى به محى الدین عربى و قاطبه فلاسفه نداشته است. برخلاف برخى از شارحانِ مثنوى, او هیچ گاه انظار محى الدین را در مثنوى نشان نمى دهد و سعى در تطبیق تحمیلى نمى کند. نام ابن سینا یک بار در کتاب آورده مى شود, آن هم به عنوان مصداقِ بیت زیر:
نور چشمى که به روز استاره دید
آفتابى چون ازو رو درکشید؟
لاهورى در شرح موجز خود بر این بیت فقط یادآور مى شود که مراد مولانا ابن سیناست; زیرا او بود که (حسّ باصره او در روز, عطارد مى دید, اما آفتاب روشن عشق را دیدن نمى توانست).7
در شرح بیتى از دفتر دوم, پس از نقل عقیده مولانا, مبنى بر امکان رشد و ترقى براى روح پس از مفارقت از دنیا, ابن عربى را با مولانا موافق مى خواند.8 این لحن نشان مى دهد که شارح, مقام علمى و معنوى مولوى را بیش از ابن عربى مى دانسته است; زیرا اگر جز این بود, باید مولوى را موافق ابن عربى مى گفت, نه عکس آن.
لاهورى در این شرح از بسیارى عرفاى نامى و غیر نامى به احترام و تکریم یاد مى کند و در همه کتاب جز موردى که گفته شده سخن از ابن عربى به میان نمى آورد.
2. آنچه این شرح را از اکثر شرح هاى پیش از خود ممتاز و مفیدتر مى کند, پرهیز شارح از تأویل هاى سرد و بى ضرورت است. برخى از شارحان مثنوى, به واقع به شرح مثنوى کمر نبسته بودند, بلکه بیت هاى آن را بهانه تاخت و تازهاى علمى خود مى کردند. لاهورى به سادگى هر بیت را معنا مى کند و آنچه از ظهور کلمات و ترکیبات برمى آید, همان ها را باز مى گوید. این هنرمندى و تیزبینى را در تفسیر نخستین بیت مثنوى به خوبى نشان مى دهد. لاهورى پس از آنکه تأویل هاى خنک و نامناسب برخى را درباره نى ذکر مى کند, مى نویسد:
به اعتقاد این هیچمدان اولى آن است که تکلّفات را یک سو کرده, از نى همین نى که مى نوازند, مراد داشته شود; زیرا که تأویل بى ضرورت مستحسن نیست. على الخصوص نى را به قلم وجودیِ محمدى(ص) تفسیر کردن, احتمال ندارد. زیرا که مصرع ثانى, لفظ جدایى و شکایت را متضمن است, و اطلاق این لفظ بر ذاتِ خیرالانبیاء روا نبود.9
و کاش او خود تا پایان شرح, بر همین عقیده و پرهیز از تأویل باقى مى ماند. اما هنوز چندان از بیت نخست فاصله نمى گیرد که در شرحِ
آن یکى خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را درربود
مى نویسد:
اشارت بدان است که هر یافتى در این نشأه عنصرى نایافت [است] و هر کمالى در عصه امکان, نقصان!10
حال آنکه این بیت و بیت پس از آن, جز آنکه حال پادشاه را پس از بیمارى کنیزک توصیف کند, نمى تواند محمل دیگرى داشته باشد.
با این همه مى توان مکاشفات رضوى را یکى از بى پیرایه ترین شروح مثنوى خواند. در سرتاسر این شرح معنوى, کمتر مواردى را مى توان یافت که شارح نازک خیالى ها و باریک اندیشى هاى افراطى را به شرح ابیات راه دهد. مولانا خود در جاهاى مختلفى از مثنوى, مخالفت خود را با تأویل اظهار کرده است. او (تأویل) را (واداد عطا) یعنى پس زدن عطا دانسته و مى گوید: آن کس که دست به تأویل مى زند, به واقع حقیقت را که عطاى الهى است, برنتافته آن را با تأویل به کنار مى زند.
هیچ بى تأویل این را در پذیر
تا درآید در گلو چون شهد و شیر
زانک تأویل است وادادِ عطا
چونکه بیند آن حقیقت را خطا
آن خطا دیدن ز ضعف عقلِ اوست
عقلِ کل مغزست و عقلِ ما چو پوست
خویش را تأویل کن نى اخبار را
مغز را بدگوى نى گلزار را11
در جایى دیگر, خطاب به کسانى که ناشیانه قرآن را به مسلخ تأویل مى برند, مى گوید:
کرده اى تأویل حرفِ بکر را
خویش را تأویل کن نى ذکر را
مراد او از حرفِ بکر, قرآن است; بدین ترتیب آنچه سزاوار تأویل است چشم و عقلى است که حقایق را رو به روى خود مى بینند, نه حقیقت هاى ناب و بکر, که مثنوى خود از آن جمله است.
3. شرح لاهورى را مى توان تصحیح دیگرى از مثنوى نیز دانست. زیرا ضبط برخى کلمات و جملات در این شرح با همه نسخه هاى دیگرى که اینک از مثنوى در دست است, مخالف مى نماید. از برخى نوشته هاى لاهورى چنین برمى آید که وى چندین نسخه از مثنوى در اختیار داشته است و گویا در هر بیت بهترین ضبط را اختیار مى کرده است. این یکى دیگر از خصوصیات امروزینى مکاشفات رضوى است. چنین بحث هایى که مربوط به نسخه بدل ها مى شود, در شروح کهن مثنوى جایى ندارند. به ذکر یکى دو نمونه بسنده مى کنیم.
لاهورى در ذیل این بیت:
سرّ من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
مى نویسد:
در اکثر نسخ چشم و گوش به (واو) عاطفه واقع است; لیکن اضافت بهتر است و عطف در کار نیست. حاصل معنى آن که: گوشِ همه کس صاحب دید و تمییز نیست تا سرّ ناله را دریابد. و نیز اشارت است به این معنا که شنیدن همین دیدن مى تواند باشد.
همین نظر ـ ترجیح اضافه بر عطف ـ را در بیتى دیگر از دفتر چهارم تکرار مى کند:
وارهیده از جهان عاریه
ساکن گلزار [و] عین جاریه
اضافه گلزار به عین جاریه, مفید معناى تازه اى نیست, اما استعاره زیبایى مى آفریند که آن را به مراتب بالاتر از عطفِ گلزار به عین جاریه مى نشاند.
سخن آخر اینکه (مکاشفات رضوى) عطیه گرانبهایى است که همه مثنوى خوانان را به کار مى آید. در این شرح غیر از نکات زیبا و عرفانى که به فراوانى یافت مى شود, لطایف دیگرى نیز قابل دسترسى است. نگارنده آشنایى با این شرح و مطالعه مکرر آن را به همه علاقه مندان مولانا توصیه کرده مصحح محترم آن را دست مریزاد مى گوید. آقاى کورش منصورى که متواضعانه از ذکر نام خود به عنوان مصحح به روى جلد خوددارى کرده اند, پاورقى هاى سودمندى نیز بر کتاب افزوده اند. این توضیحات همگى نشان از تلاش و همت درخور تقدیر ایشان است.
پاورقى ها
1. ما عدم هاییم هستى ها نما
تو وجود مطلق و هستى ما
(دفتر اول)
مرحوم استاد شهید مطهرى, همین تعبیر (وجود مطلق) را از محکم ترین دلایلِ دلبستگى مولوى به آراى محى الدین قلمداد فرموده اند.
2. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى, ج14, ص624.
3. ر.ک: نصرى, عبدالله, تکاپوگر اندیشه ها, ص31.
4. مکاشفات رضوى, مقدمه مصحح, ص هشت و نه.
5. همان, ص2.
6. همان, ص نه.
7. همان, ص 714.
8. همان, ص 421.
9. همان, ص 3.
10. همان, ص 11.
11. مثنوى معنوى, طبع نیکلسون, دفتر اول, ابیات 44ـ3741.