آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن


حدیقه, نخستین و یکى از مهم ترین مثنوى هاى عرفانى به زبان فارسى است. سنایى در ابواب این کتاب, علاوه بر نعت خدا و رسول و آل و اصحاب او, ابوابى را به عقل و علم و حکمت و عشق اختصاص داده است و در دو باب اخیر کتاب, از احوال خود و مدح بهرامشاه و صدور و اکابر دولت او سخن گفته است. این کتاب در ادبیات فارسى, تأثیر فراوان داشته و در ایجاد منظومه هایى از قبیل (تحفة العراقین) خاقانى و (مخزن الاسرار) نظامى, اثر مستقیم گذاشته است.
ناپختگى زبانى اثر و تازگى و دشوارى و اهمیت موضوع و معانى آن, سبب شده است که از دیرباز شرح هاى بسیار بر همه یا بعضى ابیات آن بنویسند که آخرین آنها (تعلیقات حدیقة الحقیقة) از شادروان استاد مدرس رضوى است. علاوه بر این, به سائقه فراهم آوردن کتابى براى دو واحد درس حدیقه رشته ادبیّات فارسى دانشگاه ها, در سال هاى اخیر گزیده هاى فراوانى از این کتاب, تهیه شده است که مسلماً شمار آنها از ده مى گذرد! بدیهى است که این گزیده ها به لحاظ چاپ مکرر و قرار گرفتن در دسترس دانشجویان و اعتماد آنها به توضیحاتى که در ذیل ابیات دشوار آمده است, هر کدام محتاج بررسى و باریک بینى است, امّا تعدد و تنوع گزیده هایى که از یک اثر فراهم آمده و مى آید, امکان مطالعه و دقت در یکایک آنها را متعذّر مى سازد.
آنچه به دنبال این مقدمه کوتاه مى آید بررسى و نقد یکى از این گزیده هاست که توط استاد ارجمند دکتر رضا اشرف زاده فراهم آمده و مشکلات ابیات آن توضیح داده شده است. دلیل انتخاب این گزیده (از میان حدود ده گزیده این کتاب) محرز بودن فضل و دانش مؤلف محترم آن و تازگى تألیف آن بوده است.
ممکن است بسیارى از توضیحات بنده, نه در نقض بلکه در تکمیل توضیحات استاد گرامى بوده باشد, ولى متأسفانه باید اذعان کرد که یادداشت ها و گزارش ابیات کتاب با شتابزدگى صورت گرفته است که البته موجب بعضى خطاهاى فاحش نیز شده است. از حدود ده هزار بیت متن حدیقه, در این کتاب هزار و سیصد و بیست و یک بیت گزیده و گزارش شده است که ما تنها به دویست و هفتاد بیت نخست آن پرداخته ایم.
در هر مورد, بیت مورد بحث و توضیحات استاد را به دنبال آن آورده و آنگاه نظر خود را بیان کرده ایم.
1. چند مورد بدخوانى
بیت63. هر یکى دیده جزوى از اجزا
همگان را فتاده ظنّ خطا
قرائت درست مصراع دوم چنین است: همگان را فتاده ظن, خطا
(را) بدل از کسره اضافه و معنى بیت بدین صورت است: هر کدام اندامى از اندام هاى فیل را لمس کردند; در نتیجه گمان همگان, خطا رفت (همه به اشتباه افتادند).
بیت119. نه بپرسید کاهلى زعلى
چون شنید از زبان دل کسلى
(دل کسل) را در مصراع دوم, ترکیب وصفى خوانده و آن را (آن که دلش از شور و حال, خالى است; دل مرده; دل افسرده) معنى کرده اند; در حالى که کسلى, حاصل مصدر و به معنى کسالت و مفعول (شنید) است. از زبان دل, کسلى شنیدن: احساس کسالت و ملالت کردن. معنى بیت: آیا شخص کاهلى, وقتى خود را بیحال و ملول دید, از على(ع) نپرسید که…
بیت129. تیغ قهر تو سرفرازان را
سَر بُرَد پس به سَر دهد جان را
(به سر دادن: از سر دادن, دوباره دادن ـ پس به سر دهد جان را: دوباره به آنها جان مى بخشد.) اگر مراد سنایى از (به سر دادن), (از سر دادن) بود, نمى توانست به جاى (به), (ز) بیاورد تا خواننده, بدون اشکال منظور او را دریابد؟ گمان مى کنم قرائت درست (سر) آخر بیت به کسر درست باشد; یعنى سَر آنها را مى بُرد (زندگى ظاهرى را از آنها مى گیرد) و به دل و درون آنها جان مى بخشد (حیات حقیقى بدانان مى دهد.)
بیت168. از توکّل, نفس تو چند زنى؟
مردِ نامى و لیک کم ز زنى
مرد را با کسره خوانده و (نام) را, (شهرت و آوازه) معنى کرده اند.
قرائت درست بیت به سکون مرد و معنى آن چنین است: تو اسماً مردى, ولى به حقیقت از زن هم کمترى. (از مردى تنها نامى بر تو هست و از حقیقت آن در تو نشانى نیست).
بیت227. آن که با توست, سوز کى دارد
و آن که بى توست روز کى دارد
یکى از فاحشترین اشتباهات گزارنده گرامى در این بیت, رخ داده است.
ایشان به خاطر قرائت نادرست بیت, براى به دست دادن معنایى قابل قبول, به تکلّف دچار شده اند و درباره بیت گفته اند: (روزک (روز«ک تصغیر براى تحقیر) یعنى آن که بى توست روز دارد ولى روزگار ندارد.) (؟!)
بدیهى است که هر دو مصراع باید سؤالى خوانده شود و از استفهام آنها, مفهوم انکارى استنباط شود; یعنى: کسى که با توست رنج و غصه و پریشانى و دلنگرانى را در او راهى نیست و کسى که بى توست از زندگى واقعى و روزبهى و سعادت بى نصیب است.
قیاس کنید با:
هرکه عاشق نیست او را روز نیست
هرکه را عشق است و سودا, روز شد
(کلیات شمس, ج2, ب8524)
دو بیت قبل و بعد نیز راهگشاست:
کس بود زنده بى عنایت تو؟
یا توان زیست بى رعایت تو؟
از غم مرگ در ز حیرم من
جان من باش, تا نمیرم من
2. توضیحات ناقص یا نادرست
بیت4. آش و آب و باد و خاک سکون
همه در امر قدرتت بیچون
بیچون, بى مانند معنى و صفت قدرت فرض شده در حالى که به معنى بى چون و چرا و مطیع محض و مسند جمله است: همه عناصر در زیر فرمان قدرت تو, بى چون و چرا و تسلیم محض اند.
بیت5. عقل با روح پیک مسرع توست
(جان خرد, دو قاصد شتابنده توست (به سوى انسان ها).)
این توضیح چه مشکلى از بیت را حل مى کند؟ حداقل باید یادآورى مى شد که دلیل اختصاص عقل و روح به رسالت, منشأ روحانى داشتن و مجرّد بودن آن دواست; اینکه آن دو از عالم علوى اند و موقتاً به این دنیا فرود آمده اند و در زندگى دنیوى حیات و هدایت انسان ها مرهون برخوردارى از آن دو است.
بیت8. هرکجا عارفى است در همه فرش
هست چون فرش, زیر نعلش عرش
(آسمان چون زمین, زیر کفش اوست)!
مسخّر روح و همت بلند والاى آنهاست. اشاره است به عروج روحانى و سیر معنوى مردان حق.
بیت10. آن که داند ز خاک تن کردن
باد را دفتر سخن کردن
بیت مستقل فرض و چنین معنى شده است: (آن که مى تواند از خاک, تن آدمى بیافریند, مى تواند از نفخه خویش, کتاب سخن را به او بیاموزد (به او سخن گفتن بیاموزد).
همچنان که مى بینیم در بیت هیچ قرینه اى براى استنباط (مى تواند) دوم نیست و بیت در واقع بدل از (آفریننده) بیت پیشین و از لحاظ معنى موقوف به بیت بعدى است.
شاید بتوان مصراع دوم را چنین معنى کرد: آن که مى تواند باد (=هوا) را وسیله انتقال سخن [شفاهى] قرار دهد; همچنان که کتاب از جهتى وسیله انتقال سخن کتبى است. مقایسه کنید با این دو بیت از مولوى:
ز عشق این مى, خاک است گشته رنگ آمیز
ز تفِّ این مى, آتش فروخت خوش رخسار
وگر نه باد چرا گشت همدم و غمّاز
حیات سبزه و بستان و دفتر گفتار؟
(غزلیات شمس, ج3, ب12024)
بیت14. دل عقل از جلال او خیره
عقل جان با کمال او تیره
دشوارى ترکیب هاى (دل عقل) و (عقل جان) و مناسبت هر کدام با جلال و خیرگى و کمال و تیرگى برکسى پوشیده نیست و نگاهى به نسخه بدل هاى بیت نشان مى دهد که حتى فهم بیت براى نسخه نویسان نیز خالى از اشکال نبوده است. در توضیحات این بیت به نقل معنى جلال و خیره اکتفا شده است در حالى که یکى از دو معنایى که براى خیره ذکر شده است (بیهوده) در اینجا بکلى زاید و گمراه کننده است.
بیت16. چیست عقل اندرین سپنج سراى
جز مُزَوَّر نویس خط خداى
(مُزَوَّر نوین خط خداى) چنین معنى شده است: (مقلدى که آفریده هاى خداوند را درمى یابد و منعکس مى کند.) به نظر مى رسد که مقصود شاعر این باشد که (موضوع و ماده تعقّل, آفرینش الهى است و عقل به استقلال, از اندیشه ناتوان است; در واقع ذهنیات عقل, از عینیّات و صور محسوس مایه مى گیرد.
بیت18. عزّ وصفش که روى بنماید,…
عزّ وصف, (شرافت وصف او) معنى شده, در حالى که معنى درست آن چنین است:
صفت عزیزى و چیرگى و غلبه و کبریایى او; مقایسه کنید با این بیت عطار:
در حریم عزّت است آرام او
نیست حدّ هر ز فانى نام او
(منطق الطیر, ب714)
بیت19. عقل کانجا رسید, سر بنهد
مرغ کانجا پرید پر بنهد
با توجه به قرینه عقل در مصرع نخست, گمان نمى رود که از مرغ در مصراع دوم, معنى لغوى آن مراد باشد و احتمالاً استعاره از وهم و خیال باشد; یعنى: مرغ وهم و خیال آدمی…
بیت21. چند از این چرخ و طبع رنگ آمیز؟
تنها به معنى کردن (طبع) و (رنگ آمیز) اکتفا شده است. به نظر مى رسد معنى آن چنین باشد:
تا کى باید فریفته ظواهر فریبنده و گمراه کننده افلاک و عناصر و طبیعت شد و از خدا غافل ماند؟
بیت24. عشق را داد هم به عشق کمال
عقل را کرد هم به عقل, عقال
مصراع نخست معنى نشده است, شاید بتوان این معنى را از آن استنباط نمود که: کمال عشق در عشق ورزى است; یعنى: عشق, هرچه شدیدتر و عمیق تر شود, کامل تر مى شود و حال آن که عقل, هرچه کامل تر و استوارتر باشد, بازدارنده تر و محتاط تر و میدان عمل آن, محدودتر مى شود.
بیت30. سوى حق شاهراه نفس و نفَس
آینه دل زدودن آمد و بس
مولانا در این معنى فرموده است:
1. ره آسمان درون شد پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوى شد غَم نردبان نماند
(کلیات شمس, ج2, ص8052)
2. آن که او بى نقش ساده سینه شد
نقش هاى غیب را آیینه شد
(مثنوى, دفر نخست, ب3146)
3. رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
(کلیات شمس, ج5, ب22549)
ابیات33ـ 35.
پیش آن کش به دل, شکى نبود
صورت و آینه, یکى نبود
گرچه در آینه به شکل بوى
آن که در آینه بود نه توى
دگرى تو, چو آینه دگر است
آینه از صورت تو بى خبر است
در بیانِ دوگانگى صورت و آینه یا حق تعالى و بنده غزلى هم مضمون از عطار به عنوان شاهد معنى ذکر شده است براى نشان دادن تحوّل مفهوم وحدت وجود در شعر عرفانى فارسى شاید خالى از لطف نباشد نظر مولانا نیز که در نقد آن دیدگاه و در بیان یگانگى آن دو است, از مثنوى نقل شود:
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حق اند این پیغمبران
نه, غلط گفتم که نایب با منوب
گر دو پندارى, قبیح آید نه خوب
نه, دو باشد تا توى صورت پرست
پیش او یک گشت کز صورت برست
چون به صورت بنگرى, چشم تو دو است
تو به نورش در نگر کز چشم رُست
… اتحاد یار با یاران خوش است
پاى معنى گیر, صورت سرکش است
(مثنوى, دفتر اول, از ب673 به بعد)
بیت40. آفتابى که نیست نور دریغ
آبگینه ت نماید اندر میغ
(نور دریغ: آن که نور خود را از کسى مضایقه نمى کند. (درست آن, (مضایقه مى کند), است).
بیت42. حق ز باطل معاینه نکند
خنجرت کار آینه نکند
(معاینه کردن: برابرى کردن/ حق در مقابل باطل قرار نمى گیرد و با آن برابرى نمى کند.)
با توجه به فحواى کلام معنى درست آن چنین است: حق را با دل گمراه و باطل نمى توان دید و دریافت; حق در آینه کژ و تیره, دیده نمى شود همچنان که در صفحه کژ خنجر, تصویر, درست دیده نمى شود. قیاس کنید با:
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
(حافظ, غ264)
بیت49.
مردمان را ز بهر دیدن پیل
آرزو خاست زان چنان تهویل
(همه مردمان آرزو داشتند که آن چنان پیل ترسناک را ببیند.)
اگرچه بیت, مغشوش و بدین صورت داراى تعقید است, ولى در هر حال نمى توان تهویل را به صورت وصفى معنى کرد و صفت پیل گرفت. (نسخه بدل, (در چنان تهویل) است که ممکن است مناسب تر از این باشد.)
ابیات 80 و79.
علم بى حلم, شمع بى نور است
هر دو با هم چو شهد و زنبور است
شهد بى موم, رمز احرار است
موم بى شهد, بابت نار است
در بیت79 به پیوستگى و همراهى علم و حلم (تا حدودى نزدیک به مفهوم عمل و کارآییِ آموخته ها) تأکید شده است و علم بدون حلم, بى فایده و ملازمت آن دو, مثل ملازمت زنبور عسل و عسل, سودمند تلقى شده است. در بیت بعدى ملازمت علم و حلم با تمثیل شهد و موم مطرح شده است. همچنان که موم بى شهد (علم بى حلم) زیانبار و درخور آتش دانسته شده است (در مصرع دوم), قاعدتاً در مصرع نخست نیز, شهد بى موم (حلم بى علم) مى بایست چیزى ناسودمند باشد; پس احتمالاً نسخه بدل (زهر احرار) درست باشد. تقابل زهر و شهد قابل توجه است. قیاس کنید با:
نوش دان هرچه زهر او باشد
لطف دان هرچه قهر او باشد
(بیت99 همین گزیده)
بیت84. در کژیّ ام مکن به نقش نگاه
تو زمن راه راست رفتن خواه
در متن حدیقه, به جاى عیب, نقش ضبط شده ولى گزارنده محترم, نسخه بدل را ترجیح داده است. مصرع نخست بر پایه ضبط متن چنین معنى مى شود: تو براى داورى در کژى من, به صورت و ظاهر من منگر…
بیت89. دست عقل از سخا بنیرو شد
چشم خورشید بین از ابرو شد
این بیت در ضمن ابیاتى که بر آفرینش حکیمانه بارى تعالى دلالت دارد, آمده و سعى شده است با ذکر نمونه هایى اثبات شود که (از او نیاید بد). ابرو, کج و خمیده و به ظاهر عضوى زاید است در حالى که هنگام نگریستن چشم به خورشید, سایه بان چشم مى شود و دیدن خورشید را ممکن مى سازد.
با توجّه به فحواى کلام, مصراع نخست یعنى چه؟ آیا سخا چیز بدنمونى است که توجیه مى شود. البته بیت مغشوش است و ضبطِ نسخه بدل ها نیز به حلّ بیت کمک نمى کند, ولى نمى توان به همین سادگى از آن گذشت و به همین اکتفا کرد که: (دست خرد از بخشش نیرومند مى شود).
آیا مى توان سخا را تصحیف شده (سَفَه) گرفت و به مصداق مثل (تُعرفُ الاشیاءُ بِاَضدادِها) در توجیه آن گفت: (اگر سفاهت و بیخردى نبود, اهمیّت عقل آشکار نمى شد.)
یعنى حتى در آفرینش بیخردى نیز حکمتى است و آن نشان دادن توانمندى و ارج و اعتبار عقل است؟
بیت93. عفو را از گنه علف او داد: (و از گناه غذایى براى عفو و بخشایش فراهم آورد.)
به نظر مى رسد که عفو الهى به آتشى تشبیه شده که هیمه و هیزم آن, گناه بندگان است; یعنى ظهور و استمرار عفو خداوندى به گناه کردن بندگان باز بسته است: (که مستحق کرامت گناهکارنند).
بیت95. گُل عمر کسى که گِل خواهد
کى دهد گِلش اگرچه دل خواهد
(گل عمر: اضافه تشبیهى).
گل عمر: اضافه استعارى است --- گلِ باغ عمر و کنایه از فرزند (=حاصل زندگى) است; یعنى: اگر فرزند کسى از او گِل بخواهد با اینکه پدر و مادر به او و دلبستگى هاى او علاقه مند است, کى خواسته او را اجابت مى کند؟
بیت97. پیل را پشّه گر بدرّد پوست
گو بدان گوش پشّه ران با اوست
(اگرچه پشه پوست پیل را مى درد, ولى خداوند گوشى بزرگ براى پشه رانى به او داده است.)
در صورتى که معناى بیت فارغ از جزئیات متن باشد, البته اهمیتى ندارد که (بدان) باشد یا (بران) یا (بدر), ولى اگر معنا بدقّت براساس متن باشد ناهماهنگى (بدان) به زودى آشکار مى شود.
متن حدیقه به جاى (بدان), (بران) دارد: گو بران… و یکى از نسخه بدل ها (بدر) ضبط کرده است که با توجه به نحو زبان فارسى در این قبیل جمله ها, صورت درست همان است. قیاس کنید با:
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان اى آن که چون تو پاک نیست
(مثنوى)
پیل را پشّه گر بدرّد پوست
گو بدر, گوش پشه ران با اوست
بیت 108. آن بشنیده اى که بى نم ابر
مرغ روزى بیافت از در گبر
در نم ابر: رطوبت. آیة اللّه حسن زاده آملى در شرحى که در دو شماره مجله وقف, میراث جاویدان بر بعضى از ابیات حدیقه نوشته اند (بى نم ابر) را در این بیت و (بى نم میغ) را در بیت دیگر حدیقه (تاج و تخت ملوک بى نم میغ
دسته گرز دان و قبضه تیغ), (بدون هیچ وسوسه و اشکالى) معنى کرده و البته مأخذى براى آن ذکر نفرموده اند.
بیت109. گبر را گفت پس مسلمانى
زین هنر پیشه اى سخندانى
هنرپیشه و سخندان به تهکّم و طنز آمده و معنى درست آن همچنان که در بیتى دیگر از حدیقه به تصریح آمده (اندر آموز شرط ره ز زنى
که از او گشت خوار لافزنى), همان لافزن و فضول است.
بیت122. عاشقان را در این ره جانسوز
تبش راز به ز تابش روز
تبش راز, همچنان که در بیت بعد آمده (هرکه دارد ره تبش در دل…), سوز درون است; یعنى سوز و تب و تاب درون بهتر از گرما و روشنى روز است.
گزارنده محترم بیت را به این صورت معنى کرده اند: (براى عاشقان در این راه خطرناک, گرمى و شور راز یافتن بهتر از تابش خورشید است.)
ابیات 131 و 132. هرچه جز حق, چوزان گرفتى خشم
جبرئیلت نیاید اندر چشم
زان که از حرف لا همى به اله
کس نداند که چند باشد راه
(اگر از هرچه ـ جز از خداوند ـ خشمگین شدى, …؟!) خشم گرفتن از چیزى در اینجا طرد کردن, راندن: اگر غیر خدا را نفى کنى و از آن به خدا پناه ببری….
تلمیح گونه اى دارد به داستان ابراهیم(ع) و اذن یارى خواستن فرشتگان مقرب ـ از جمله جبرئیل ـ از او و اظهار بى نیازى او (و انت فلا) گفتن او.
بیت134. پس به آخر چو چشم باز کنى
کار بر خویشتن دراز کنى
(کار بر خویشتن دراز کردن: بر خود سخت گرفتن, ترسیدن) ترسیدن بکلى زاید و بى معنى است. در (فرهنگنامه شعرى), سخت و دشوار کردن کار بر خود, معنى شده است.
معنى بیت: پس در نهایت وقتى به خود بیایى و به حال خود واقف شوى احساس مى کنى کار را بر خود سخت و دشوار کرده اى.
بیت135. بى خود ار هیچ آیى اندر کار
یا بى اندر دودم بدین در بار
معنى بیت افتادگى دارد: (اگر بى خود [قدم در این راه گذارى,] در دو نفس به این درگاه اجازه ورود مى یابى.)
بیت141. پیش آن کس که عشق رهبر اوست
کفر و دین هر دو پرده در اوست
نقل این بیت سنایى از قصاید او مناسبت تامّ داشت:
به هر چ از راه باز افتى, چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هر چ از دوست وامانى چه زشت آن نقش و چه زیبا
(تازیانه هاى سلوک, ص73)
بیت143. پى منه باتفاق بر درگاه
به توکل روند مردان راه
(باتفاق: به همراهى کسى) در متن حدیقه, بانفاق آمده که درست نیز, همان است.
نفاق در مقابل توکل و اخلاص و اطاعت محض است و معنى بیت باید چنین باشد که: با دودلى و اضطراب خاطر حرکت مکن که مردان حق, راه را با اعتماد و دلسپردگى کامل به او طى مى کنند (در ظاهر توکل کردن و در دل نگران و مردّد بودن نشانه نفاق است).
بیت150. ماند بر جاى یک گُرُه ز عیال
بى قلیل و کثیر و بى اموال
(قلیل و کثیر: کم و زیاد, مقصود هیچ چیز). معنى به شرطى درست مى بود که (بى قلیل و کثیر) معنى شده باشد وگرنه قلیل و کثیر, همچنان که در معنى بیت 167 همین گزیده آمده, معنى همه و هر چیز مى دهد:
حاجت آن را بود سوى زنبیل
کش نباشد زمین کثیر و قلیل
بیت151. حال وى سر به سر بپرسیدند
سر به سر: همه, یکان یکان معنى شده است, در حالى که به نظر مى رسد مراد از آن بکلى و به تمامى باشد یعنى از جزئیات احوال او جویا شدند. (در فرهنگنامه شعرى, کنایه از تمام, همه و سراسر معنى شده است.)
بیت171. دل نگه دار و نفس دست بدار
کاین چو باز است و آن چو بوتیمار
(دل را بپرور و نفس را رها کن که دل چون باز است و نفس چون غمخورک)
به نظر مى رسد که در تشخیص مرجع ضمایر اشاره, اشتباهى رخ داده باشد. این به نفس و آن به دل برمى گردد و معنى چنین است: دل را حفظ کن و نفس را ترک کن زیرا دل مانند غمخورک و نفس همچون پرنده شکارى است و این دو را نمى توان با هم در یک قفس نگه داشت; با وجود نفس قهّار, خطر هر لحظه دل ضعیف را تهدید مى کند.
بیت173. جان و دل بذل کن کز آب و ز گل
بهتر از جودهاست جود مُقِل
متن به جاى (جود) آخر بیت, (جُهد) دارد که درست تر است; قیاس کنید با:
افضل الصدقة جهد المقل الى فقیر فى سرٍّ ـ فایُّ الصدقة افضل؟ قال جهد المقل ـ جهد المقل غیر کثیر.
بیت179. گل درویش صفوت ازلى است
دل او کیمیاى لم یزلى است
(گل درویش: گل وجود عارف و صوفى, طینت صوفى)
با توجه به زمینه سخن و به قرینه تقابل توانگر و درویش, از کلمه درویش معنى لغوى آن مراد است نه مفهوم اصطلاحى که البته بعدها پیدا شده است و بى ارتباط با معنى لغوى آن نیست.
درمى صدقه از کف درویش
از هزار توانگر آمد بیش
زان که درویش را دلى ریش است
از دل ریش صدقه, زان بیش است
به توانگر, تو آن نگر که دلش
هست تاریک و تیره همچو گلش
گل درویش صفوت ازلى است
دل او کیمیاى لم یزلى است
همچنان که معلوم است دل و گل توانگر, تیره و دل و گل درویش مصفا توصیف شده است.
تلمیح ابیات نیز گویاى همین نکته است و از طرفى همین فقر بود که به مرور زمان با هاله اى از قداست و معنویت پوشیده شد و به فقر اصطلاحى تبدیل گشت.
بیت180. از تن و جان و عقل و دل بگذر
در ره او دلى به دست آور
(دلى به دست آور: کارى کن که صاحبدل شوى)!
به ابیات قبل از این در حدیقه نگاه کنیم: بشنو تا چه گفت فضل اله
با که گویم که نیست یک همراه
با شهنشاه و خواجه لولاک
گفت لاتعد عنهم عیناک
از پیامبر خواسته شده است که چشم از آنان (درویشان) برنگرداند و از آنان دلجویى کند.
بیت211. کان نمازى که عادتى باشد
خاک باشد که باد بر پاشد
مصرع دوم شاید تلمیحى داشته باشد به آیه وقدِمنا الى ما عملوا مِن عمل فجعلناه هباءً منثوراً) (23 سوره فرقان) و به اعمالى که کرده اند, پردازیم و همه را چون ذرات خاک بر باد دهیم. (ترجمه آیتى)
بیت215 و216. آنچه بدهى به بنده, دینى ده
با رضاى خودش قرینى ده
دلم از یاد قدس دین خوش کن
نسب باد و خاکم آتش کن
معنى مصرع آخر (یعنى ابعاد غرور و خاکسارى وجود مرا,تبدیل به گرمروى و شوق کن)!
با توجه به سه مصراع نخست که شاعر از خداى تعالى, رضاى او و توفیق در پایبندى به ارزش هاى دینى و کمال معنوى را طلب مى کند, معنى مصرع اخیر باید چنین باشد: وجود مادى (باد و خاک = عناصر= هستى جسمانى) مرا دستخوش آتش نیستى کن; دلبستگى هاى مادى و هرچه را غیر دینى است, در وجود من نابود کن.
بیت220. دل گمراه شد انابت جوى
مردم دیده شد جنابت جوى
(جنابت جوى: ترسان و گریان, طلب گناه)! باید گفت که حتى نسخه بدل ها نیز جنابت جوى ندارند. در متن حدیقه جنابت شوى آمده است که بدون تردید درست همان است والاّ ضبط بیت بدین صورت تنافر معنوى خواهد داشت. چطور ممکن است دل توبه کند و دیده همزمان, هم ترسان و گریان باشد و هم طالب گناه؟!
در واقع مردم دیده نیز, همگام با دل پشیمان و توبه خواه است و به قول حافظ غسل بر اشک مى زند و گناهانش را مى شوید و خود را پاک مى کند.
بیت223. اى به رحمت شبان این رمه تو
چه حدیث است؟ اى تو, اى همه تو!
(اى تو و اى همه تو) را مولانا نیز به کار برده است:
به وقت درد بگوییم کاى تو و همه تو
چو درد رفت حجابى میان ما بنهاد
(کلیات شمس, ج2, ب9782)
ولى چو (اى همه) گویم نداندت اجزا
که فردِ جزو نداند به غیر افرادى
(کلیات شمس, ج6, ب32488)
بیت239. تو چو یوسف به چاهى از شیطان
خردت بشرى ورسن قرآن
(در قرآن مجید آمده است: و ما جعله الله الا بشرى 3ـ126)
بعد از این که برادران یوسف او را در چاه انداختند, کاروانى از آن منطقه عبور مى کرد, کاروانیان غلام خود را در طلب آب, بر سر چاه فرستادند. چون غلام, دلو در چاه انداخت, یوسف در دلو نشست و بیرون آمد. در آیه 19 از سوره یوسف مى خوانیم:
(وجاءت سیّارة فَاَرسَلُوها وارَدهم فادلى دلوه, قال یا بشرى هذا غلام و اَسَرُّوه بضاعةً) قال یا بشرى را ترجمه کرده اند: (گفت: مژدگانى بدهید! یک پسر زیبا!) (آیتى)
ولى همچنان که گزارنده محترم از (غیاث اللغات) نقل کرده اند, به نظر مى رسد که بعضى مترجمان و مفسران قرآن از جمله سنایى از دیرباز, (بشرى) را نام غلامى فرض کرده اند که دلو را فرستاده و یوسف را بیرون آورده است. مطمئناً کلمه بشرى در بیت با توجه به قراین مربوط به داستان یوسف به همین آیه از سوره یوسف اشاره دارد نه به آیه اى که در ذیل بیت آمده است.
بیت242. رادمردان رسن بدان دارند
تا بدان آب جان به دست آرند
آب, رونق و آب روى معنى شده است و درست نیست; زیرا همچنان که با دلو و ریسمان معمولى از چاه, آب (که مایه حیات تن است) بیرون مى آورند, با رسن قران نیز, آب معنوى (که مایه حیات جان است) به دست مى آورند.
بیت245. دست عقلت چو چرخ گردان است
پایبند دلت, تن و جان است
بیت هیچ توضیحى ندارد. به نظر مى رسد که ذکر معنى چرخ گردان (دولاب, چرخ چاه)
ضرورت داشته است. بیت بعدى این معنى را تأیید مى کند: (گر تو را تاج و تخت باید و جاه ـ چه نشینى مقیم در بن چاه)
بیت251. پرده ها بست ظلمت از شب شرک
بوسه ها داد کفر بر لب شرک
(ظلمت از تاریکى شرک, خیمه ها برافراشت و کفر بوسه ها بر لب شرک داد.)
به نظر مى رسد که بدون بیان مفهوم بیت, معنى نیز به اندازه خود بیت توضیح لازم داشته باشد.
مفهوم: تاریکى شرک همه جا را فراگرفت و عالم در ظلمت فرو رفت و کفر و شرک مجال کامرانى پیدا کردند.
بیت255. خاکپاشان آتش آشامان
با توجه به قرینه آتش آشام (ظالم) خاکپاش
نیز باید به معنى مغرور و متکبر باشد (که جولان مى دهد و حریف مى خواهد و غبار برمى انگیزد).
در بیت (مصیبت نامه) نیز خاکپاش در مقابل خاکسار آمده است و مؤید همین معنى است, نه معنایى که گزارنده محترم براى آن ذکر کرده است (مسکین و خاک نشین که خاک بر سر مى پاشد).
باد آمد خاکسارى پاى بست
خاکپاش کوى تو بادى به دست
پی نوشت:
* مصراع دوم آن این است: به نمى زنده و زدمى مرده (ص355 حدیقه)

تبلیغات