آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن


با آن که دیوان حافظ به دست شخص او تنظیم نشده، و با آن که ترتیب غزل‏ها در دیوان‏هاى مورخ قدیم متفاوت است و با آن که به هیچ حسابى این غزل در آغاز قرار نمى‏گیرد، اما نوعاً در دیوان‏هاى حافظ این غزل را در آغاز دیوان مى‏آورند و در این نکته‏اى هست، و آن این که این غزل براى تمام دیوان حافظ جنبه «براعت استهلال» دارد؛ یعنى تمام مضامین دیوان حافظ اجمالاً در این غزل آمده است. خطاب به ساقى و طلب شراب، اشاره به دشوارى‏هاى راه عشق، بوى زلف مشکین و پرپیچ و خم معشوق، تنگى فرصت، لزوم اطاعت از پیر، تاریکى راه و خطر هلاک یا ملامت نفس و بالاخره تحریض بر حضور و تحذیر از رغبت. ضمناً در این غزل حافظ علاقه خود را به عربیت نشان داده، و نیز به راه پراکندگى مضامین که ویژگى غزلیات اوست، رفته است. علاوه بر این مضمون سازى و خیال بندى خصوصاً در بیت دوم، همچون پیش درآمدى براى سبک هندى جلوه مى‏نماید.
*
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روى زیبا را
این ضبط قزوینى است. در نسخ متأخر مى‏خوانیم:
«که خال مهر و وفا نیست روى زیبا را» و این خیلى شاعرانه‏تر و بهتر است. اما حافظ همان گونه گفته که قزوینى ضبط کرده است. تصرف کاتبان از اصل گفته شاعر زیباتر است.
*
مى بده تا دهمت آگهى از سرّ قضا...
بحث «سر قدر» در کتب عرفانى (مثلاً فصوص الحکم و فتوحات) مطرح شده و در دیوان حافظ با همین تعبیر یا غیر این تعبیر، مضمون مزبور کراراً آمده است. نقل عبارتى از استاد سید جلال الدین آشتیانى اینجا مناسب مى‏نماید: «اطلاع بر سر قدر از طریق مکاشفه، راحت و آسودگى مى‏آورد و در اهل نظر با فطرت سلیم، ابتهاج و تسلیم در نفوس منحطه طغیان و در مبتلایان به فقر الحاد مى‏آورد.(1)
این را هم باید توجه داشت که طبق مندرجات نامه عبدالرزاق کاشانى و علاء الدوله سمنانى، فصوص الحکم به شیراز رسیده بوده است، پیش از آن که حافظ به سن تحصیل برسد.(2)
* راز درون پرده ز رندان مست پرس‏
کاین حال نیست زاهد عالى مقام را
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کاینجا همیشه باد به دست است دام را
ممکن است میان این دو بیت تناقض به نظر آید؛ اما مقصود شاعر وراى این تناقض ظاهرى است. مى‏خواهد بگوید: زاهدان عالى مقام که تصور آشنایى با راز درون پرده دارند، اشتباه مى‏کنند؛ این راز نزد رندان مست است». بعد مى‏افزاید: رندان مست هم به هیچ حقیقتى نرسیده‏اند و یا به این حقیقت رسیده‏اند که حقیقت دست نیافتنى است.
اما این که گفتیم رندان مست هم به حقیقت نرسیده‏اند و یا به این حقیقت رسیده‏اند که حقیقت دست نیافتنى است، این تردید از من نیست، از خود حافظ است؛ چنانکه مى‏گوید:
با هیچ کس نشانى زان دلستان ندیدم‏
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
مُردم در این خیال، در این پرده راه نیست‏
یا هست و پرده‏دار نشانم نمى‏دهد
*
ساقى بده بشارت رندان پارسا را
بعضى تصور کرده‏اند «رند پارسا» تعبیرى است شبیه «کوسه ریش پهن»، اما این اشتباه است. زیرا رند در عین آن که مقررات را قبول ندارد ممکن است به لحاظ بى‏اعتنایى‏اش به تعلقات کاملاً پارسا باشد و حافظ تعمداً این عبارت متناقض نما را به کار برده است و نظیر هم دارد:
با آن که از وى غایبم و ز مى‏چو حافظ تائبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامى مى‏زنم‏
حافظم در مجلسى، دُردى کشم در محفلى
بنگر این شوخى که چون با خلق صنعت مى‏کنم
آن خشکى و ترشرویى که بر اثر زهد از هر نوعش (ریایى یا غیر ریایى) حاصل مى‏شود، چنان زننده و گریزاننده است که سالکان را از حق دور مى‏کند و نفرت و وحشت ایجاد مى‏نماید.
در نتیجه حافظ گرانى‏هاى دلق پوشان را نمى‏تواند تحمل کند و به رندان بى‏سامان که فقراى الى الله بى‏تعلق به ما سوى هستند، روى مى‏کند. البته رند را ایضاً به معنى قلندر بى سر و پا و منکر آیین و رسوم نیز مى‏توان تلقى کرد.
*
بنفشه طره مفتول خود گره مى‏زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
یکى از شارحان قدیمى حافظ گفته منظور این بیت چنین است: «صبا وقتى حکایت خوبى و زیبایى زلف تو در میان انداخت بنفشه از راه خجالت و غیرت، طره مفتول خود را گره مى‏زد و پیچ و تاپ مى‏داد».(3)
به نظر بنده اگر تقدم و تأخرى در این عبارت صورت دهیم و در واقع مطلب را که سر و ته شده است، روى پاى خودش بگذاریم، بهتر است و معنى شعر چنین خواهد بود: «بنفشه از راه دلربایى و خودنمایى داشت طره خود را پیچ و تاب مى‏انداخت که صبا سخن از زلف تو در میان آورد.» بقیه مطلب را خود شنونده و خواننده باید حدس بزند که بنفشه تا چه حد منعفل گردید. مثالش این است که کسى در کشتى یا شطرنج از حریف معین شکست خورده، ولى در جایى که آن حریف غالب حضور ندارد، این شخص دارد از مهارت، قوت خود داد سخن مى‏دهد، یک راز آشنا در آن میان اسم آن حریف غالب را به مناسبتى یا بى مناسبت در میان مى‏آورد و این لاف زن را دچار تشویر و خجالت مى‏سازد.
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است‏
نظامى مى‏گوید:
به قدر شغل خود باید زدن لاف‏
که زردوزى نداند بوریاباف
*
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو بر طریق ادب باش و گو گناه من است
در شرح فصوص مى‏خوانیم: «الجبرى اما جاهل او متجاسر و لایراعى الادب...»(4)
*24* جبر غلیظ حافظ که شایع‏ترین مضمون دیوان اوست، بدین گونه تعدیل و تلطیف مى‏شود، اما به هر حال کسى نمى‏تواند منکر افراط حافظ و نیز پیروان مکتب محیى الدین در مسأله جبر باشد. حافظ منکران جبر را به طعنه گرفته است:
حافظ به خود نپوشید این خرقه مى‏آلود
اى شیخ پاکدامن معذور دار ما را
آیین تقوى ما نیز دانیم‏
اما چه چاره با بخت گمراه
مرا به رندى و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
در مکتب محیى الدین این مسأله با صور علمیه حق و عین ثابت هر کس که سرنوشت واقعى اوست، ارتباط پیدا مى‏کند و این بحث مفصلى است.(5)
عرفا طریق ستر سالکان را رجوع به عین ثابت مى‏دانند که بى‏واسطه است و این سیر محبوبى یا خاص الخاص است، به قول حافظ:
فرصت شمر طریقه رندى که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
*
این چه استغناست یا رب، وین چه قادر حکمت است‏
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست‏
احتمال هست که کلمه «قادر» در اصل «نادر» بوده و سهو القلم شده باشد. ضمناً نقل این عبارت از التجلیات الالاهیه ابن عربى مناسب مى‏نماید: «اذا قلت یا الله، قال لما تدعو؟ و ان انا لم ادع، یقول الا تدعوا» و این را تجلى «کیف الراحة؟» نامیده است.(6) ضمناً کلمه قادر براى حکمت صفت مناسبى نیست و همان نادر موجّه‏تر به نظر مى‏آید.
*قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گرچه غرق گناه است مى‏رود به بهشت‏
بحثى در عرفان هست که آیا «ولى» خود مى‏داند «ولى» است یا نه؟ گفته مى‏شود اگر بداند رفع خوف از او مى‏شود و ممکن است دچار غرور و عجب گردد. از طرف دیگر در قرآن مى‏خوانیم: الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.
و این بیت اشاره به همین معناست که «ولى» خود مى‏داند «ولى» است.
*چشم از آینه داران خط و خالش گشت‏
لبم از بوسه ربایان برو دوشش باد
گفته‏اند مصرع اول مرحله «عین الیقین» را نشان مى‏دهد و در مصرع دوم طالب «حق الیقین» است.
*چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامى نفرستاد
جاى دیگر هم گفته است: «با خرابات نشینان ز کرامات ملاف» و اصلان به کرامت اعتنا نمى‏کنند و آن را دام راه مى‏دانند.
*
ز خانقاه به میخانه مى‏رود حافظ
مگر ز مستى زهد ریا به هوش آمد
تعبیر مى‏و میخانه و مستى و خرابات در شعر حافظ هم براى جذبه و شور عشق الهى به کار مى‏رود و هم به معنى بى‏اعتنایى به آیین و مقررات - خصوصاً رسوم خانقاهى و مدرسه‏اى:
ساقى ببار جامى از چشمه خرابات‏
تا خرقه‏ها بشوییم از عُجب خانقاهى

بر در مدرسه تا چند نشینى حافظ
خیز تا از در میخانه گشادى طلبیم‏

طاق و رواق مدرسه و قیل و قال علم‏
در راه جام و ساقى مه رو نهاده‏ایم
تجلى معشوق و حتى یاد او عبادت شاعر را به هم مى‏زند؛ این هم به دو معناست: یکى این که دیانت و زهد معمولى تاب پایدارى در برابر وسوسه‏هاى زیبایى طبیعت و غرایز را ندارد:
قوت بازوى پرهیز به خوبان مفروش
کاندرین خیل حصارى به سوارى گیرند
حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ
که ساقیان کمان ابروت زنند به تیر
معنى دیگر این است که عبادت باید با عشق و کشش و حرارت توأم باشد تا این که نماز صورت نیاز پیدا کند:
در نمازم خم ابروى تو با یاد آمد
حالتى رفت که محراب به فریاد آمد

زاهد چو از نماز تو کارى نمى‏رود
هم مستى شبانه و راز و نیاز من
دلیل کناره‏گیرى حافظ از خرقه پوشان و خشونت اخلاق *25* ایشان واضح است. اینان در عین آلودگى خرقه‏شان زهد مى‏فروشند، به دو صورت: «زهد ریا»، «زهد و ریا».
از خواجه یوسف همدانى نقل است که بر احمد غزالى به خاطر توجه به کرامات طعنه زده است و روایات و حکایات زیاد است از جمله آن که: مرتاضى پس از آن که مشرف به اسلام گردید تواناییش بر امور خارق العاده از بین رفت و چون جویاى سبب شد امام معصوم به او فرمود: آن اجر زحمتت بوده که در این جهان به تو دادند، حال که مسلمان و مستحق اجر عظیم در آخرت شده‏اى، نصیب دنیاییت را گرفتند. و این به مضمون آیه 20 از سوره شورى نزدیک است.
*
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد...
در این غزل، غالب تعبیرات رزمى و شکوهمند و متناسب یک مدیحه شاهانه است و تناسب الفاظ کاملاً رعایت شده است.
*
در نظر بازى ما بى‏خبران حیرانند...
این غزل دو دسته اشعار جدى و طنز دارد؛ همچنین است غزل «خیز تا خرقه صوفى به خرابات بریم». به همین ترتیب غزل «دلم ربوده لولى و شى است شورانگیز» که جامع عشق حقیقت و مجاز است. این از ویژگى‏هاى حافظ است که صمد و صنم و خرقه و شراب و سبحه و زنار را با هم مى‏آورد.
زان باده که در مصطبه عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
ابن عربى در التجلیات الالالهیه این را تجلى العزة نامیده، مى‏نویسد: «بما وحدت الحق؟ - بقبوله الضدین معاً»(7). بر این گونه اشعار و روحیه تمسخر و توسل توأماً حاکم است؛ همچنان که در آن غزل معروف مى‏خوانیم:
گر مى فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
*
گر چه مى‏گفت که زارت بکشم مى‏دیدم‏
که نهانش نظرى با من دلسوخته بود
بحثى در کلام هست که عمل به وعد، بر حکیم و کریم واجب است، اما عمل به وعید واجب نیست؛ یعنى اگر کسى تهدید به مجازات را عملى نسازد، بر او ایراد نمى‏گیرند. شعر بالا ناظر به همین معنى است در لباس تغزل.
* کسى ندانست که منزلگه معشوق کجاست...
این مصرع با کمى تصرف از سیف الدین باخرزى (قرن هفتم) است:
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست...
* که گفته‏اند نکویى کن و در آب انداز
مثلى است کهن، و این مصرع به عین عبارت در دیوان کمال اسماعیل است.
*طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به مى و میگسار بخش
حافظ جاى دیگر هم گفته است: «شطح و طامات به بازار خرافات بریم» و این برگرفته از سخن استاد و مرشدش شیخ امین الدین بلیانى است که گفته بود: «زینهار صد زینهار هیچکدام از یاران یک کلمه از طامات و شطح بر زبان نیارند و اگر کسى کلمه‏اى از آن معنى در میان آرد، غرامتى از او بستانند تا نادانى نکند.»(8)
*دلیر که جان فرسود از او کار دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او شاید که دلدارى کند
در اصطلاحات عرفانى شعرا، «دلبر» را در معنى قابض و «دلدار» را در معنى باسط استعمال مى‏کنند، و معنى شعر واضح است.
*سرى دارم چو حافظ مست لیکن
به لطف آن سرى امیدوارم
مولوى آورده است:
چون پرى غالب شود بر آدمى
گم شود از مرد وصف مردمى
هر چه او گوید پرى گفته بُوَد
این سرى نه ز آن سرى گفته بود
*
اى پادشه خوبان داد از غم تنهایى
دل بى توبه جان آمد وقت است که باز آیى...
حافظ در این مضمون اشعار دیگرى هم دارد مانند «ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست»
و یا:
خوشا خجسته زمانى که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید
به راه خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار باز آید
ممکن است بیت اخیر اشاره به رسمى باشد که بعضى شیعیان در قرون گذشته روزهاى جمعه اسبى بیرون شهر مى‏بردند که اگر *26* حضرت ظهور کند، بر آن سوار گردد.
در ضمن با اقتباس از اشعار حافظ، ملا محسن فیض کاشانى دیوانى تلفیق کرده است به نام شوق المهدى در عرض ارادت به حضرت مهدى(عج) که به کوشش استاد على دوانى به چاپ رسیده است.
*
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم‏
لطف آنچه تو اندیشى حکم آنچه تو فرمایى
زین دایره مینا خونین جگرم مى‏ده‏
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایى
بیت اخیر با بیت قبل از آن تناقض دارد؛ زیرا کسى که خونین جگر است لاجرم معترض است، پس دیگر تسلیم نیست و به نوعى دچار خودرایى و خودبینى است. مگر این که بگوییم بلى خونین جگر است، اما مى‏خواهد به زور مستى خود را تسلیم سازد و از خودى بیرون آید.
*
به کوى عشق منه بى دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صدا اهتمام و نشد
آیا از این شعر مى‏توان چنین برداشت کرد که حافظ مرشدى نداشته یا داشته؟ به گمانم با توجه به مجموع دیوان حافظ که سرشار از ستایش پیر است، حتماً به راهنمایان رجوع کرده است؛ چنانکه در همین غزل مى‏گوید: «بسى شدم به گدایى بر کرام و نشد» و جاى دیگر هم گفته است: «دست شفاعت هر زمان بر نیکنامى مى‏زنم».
آرى خوش سروده است:
حافظ از معتقدان است گرامى دارش‏
زانکه بخشایش صد روح مکرم با اوست‏
*
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بى سامان مپوشان
تو نازک طبعى و طاقت نیارى
گرانى‏هاى مشتى دلق پوشان...
یکى از صاحبنظران معاصر در کتابى که راجع به حافظ نگاشته، خطاب این غزل را با معشوق ازلى نگاشته است،(9) حال آن که به طور واضح خطاب حافظ با خودش است و حکایت از حالاتى دارد که با اهل دلق فاصله گرفته و به اهل پردرد پیوسته است.
*هر دم از روى تو نقشى زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه‏ها مى‏بینم
ابن عربى از این حالت به تجلى اختلاف الاحوال(10) و تجلى التحول فى الصور(11) تعبیر نموده که به دنبال این، تجلى الحیرة است.(12) در شرح فصوص الحکم نیز سخن از تحول صور ایمان نفس مى‏رود.(13)
*
ما را به رندى افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
هر جا در دیوان حافظ کلمه «شیخ» آمد به معنى دکانداران طریقت و صاحبان صومعه و خانقاه است، چنان که در همین معنى بیت بالا به شکل دیگر نیز گفته است:
کردار اهل صومعه‏ام کرد مى پرست
این دود بین که نامه من شد سیاه از او
*
اى بى خبر بکوش که صاحب خبر شوى...
در این غزل مراتب سلوک به همان لسان اهل خانقاه بیان شده است، حال آن که بعدها جذبه بر حافظ غلبه کرده و از خانقاه به میخانه رفته است.
*
شده‏ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیکنامى
توجه حافظ به شفاعت و وساطت و میانجى گرى روحى مردان خدا در به کمال رسانیدن نفوس، مضمونى است شایع در دیوان او؛ اما معلوم نیست به طریقه معینى وابسته باشد یا در طول عمر مخصوصاً سنین میانى و پیرى دست ارادت به کسى داده باشد. در جوانى محتمل است از امین الدین بلیانى تلقیناتى پذیرفته باشد. چنان که وى را «بقیه ابدال» مى‏نامد. اما در اواسط یا اواخر عمر با رندى از «پیر گلرنگ» دم مى‏زند و خود را «مرید جام مى مى‏خواند.
حافظ در اوج آزادگى نیک و بد را خیلى فاصله نمى‏دهد، ولى تأکید مى‏نماید که این به لحاظ نیک نبودن خودش نیست، مى‏گوید: من نیکنام شدم اما در نظرم سود و زیان هیچ کدام چندان اهمیتى ندارد.
نام حافظ رقم نیک پذیرفت، ولى
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست‏
پى‏نوشت:
1. شرح فصوص الحکم قیصرى، چاپ آشتیانى، ص 823.

2. نفحات الانس، چاپ دکتر عابدى، ص 467.

3. ختمى لاهورى، ج 1، ص 311.
4. شرح فصوص الحکم، چاپ آشتیانى، ص 1126.
5. ر.ک: شرح فصوص قیصرى، چاپ آشتیانى، ص 119، 957 و 818 و 398.
6. التجلیات الالاهیه، ص 486.
7. کشف المحجوب هجویرى، ص 269.
8. مجله معارف مرکز نشر دانشگاهى، مرداد - آبان 76، ص 745 مقاله خاندان بلیانى.
9. هستى‏شناسى حافظ، 274.
10. التجلیات الالاهیه، ص 221.
11. همان، ص 261.
12. همان، ص 262.
13. شرح فصوص الحکم، ص 741.

تبلیغات