نیم نگاهی به مجمع الفائدة و تصحیح آن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مجمع الفائدة والبرهان فى شرح ارشاد الأذهان. تألیف محقق اردبیلى (م993). تصحیح سه نفر از اساتید. قم, دفتر انتشارات اسلامى, چ اول, 14 مجلد, 1402ـ1416ق.
گرچه از محقق اردبیلى (قدَّسَ الله نفسه وطَیَّبَ رمسَه) آثار متعدد و ارزشمندى بر جاى مانده, ولى عمده و اُمّ الکتاب آثار وى مجمع الفائدة والبرهان فى شرح إرشاد الأذهان است.
مجمع الفائده شرحى است مبسوط, ولى به گونه (قوله, قوله) بر إرشاد الأذهان الى أحکام الإیمان, نوشته علامه حلّى (أعلى الله مقامه فى غرفات الجنان). این شرح کامل نیست و برخى از ابواب فقهى, یعنى از ابتداى باب وقف در (کتاب العطایا) تا آخر باب کفارات در (کتاب الأیمان وتوابعها), را فاقد است.
به منظور تکمیل یک دوره فقه, صاحب مدارک, شاگرد برومند محقق اردبیلى, این ابواب را ـ تأدّباً براساس المختصر النافع نه ارشاد الأذهان ـ شرح کرد و آن را (نهایة المرام ـ یا غایة المرام ـ فى شرح مختصر شرائع الإسلام) نامید که به همت مصحّحان مجمع الفائدة تصحیح و منتشر شده است, ولى متأسفانه مصحِّحان شرح (کتاب الإقرار) را از آن حذف کرده و نتیجتاً کتاب را ناقص کرده اند, به بهانه اینکه شرح (کتاب الإقرار) در مجمع الفائده هست. البته نهایةالمرام هم فاقد شرح کتاب (وصایا), (صدقه), وقف, سُکنى عمرى و رقبى) است. بنابراین مجمع الفائده به ضمیمه نهایةالمرام شامل جمیع ابواب فقهى, بجز کتاب (وصایا) و (صدقه, وقف, سکنى, عمرى و رقبى), است.
تاریخ شروع به تألیف مجمع الفائده به تصریح مؤلف, ماه مبارک رمضان سال 977 در کربلا, و تاریخ ختم جزء اول, دهم ربیع الاول سال 978 در نجف اشرف (ج3, ص445) و تاریخ ختم جزء آخر هنگام ظهر روز یکشنبه دوم ماه صفر سال 985ق در نجف اشرف بوده است (ج14, ص474).
مجمع الفائده در سال 1272ق در یک مجلد قطور رحلى (بدون صفحه شمار) در ایران چاپ سنگى شده, و تاریخ پایان یافتن چاپ آن ـ همچنانکه در پایان کتاب الصلاة ذکر شده ـ هشتم ذیقعده سال 1272ق است.
گفتنى است که در فهرست کتب عربى چاپى, تألیف مشار (ص790) از دو چاپ سنگى مجمع الفائدة یاد شده است, ولى اشتباه است و این کتاب بیش از یک بار چاپ سنگى نشده است.
چاپ سنگى مجمع الفائدة گرچه نسبتاً کم غلط است, ولى به هر حال داراى ویژگیهاى چاپ سنگى است. از این رو از سالها پیش نیاز به تحقیق و تصحیح این اثر عظیم به شیوه امروزى و نو ـ با توجه به عنایت برخى از فقیهان بنام به این اثر, مانند امام خمینى قدس سره ـ احساس مى شد; تا اینکه سه تن از اساتید بزرگوار و عالمان پرکار حوزه (دامت معالیهم) آستین همت بالا زدند و طى مدتى بیش از ده سال آن را احیا کردند. (فجزاهم الله خیر الجزاء, ووفّقهم لما یحبّ ویَرضى, وجَعَلَ عواقبَ اُمورهم خیراً).
مجمع الفائدة را باید از زوایاى گوناگون بررسى کرد و کاوید و مقاله هایى مستقل در باره آن نگاشت; از جمله درباره:
1) نکته هاى غیرفقهى و جنبى ـ اعم از تاریخى و غیر آن ـ که از مجمع الفائده استفاده مى شود;
2) فقهایى که بیشترین تأثیر بر این کتاب گذاشته اند و کتابهایى که مجمع الفائدة بیشتر از آنها متأثر بوده است;
3) نظرها و فتاوى جدید و شاذ و ویژه مجمع الفائده;
4) تسامحات و خطاها و سهوهاى مؤلف در این کتاب;
5) فقها و کتابهایى که بیشتر تحت تأثیر مجمع الفائده بوده اند و از آن تأثیر پذیرفته اند;
6) روش و سبک فقهى مجمع الفائده, با توجه به هدف از این تألیف;
7) منابع و کتابهایى که در مجمع الفائده از آنها استفاده مستقیم و بى واسطه یا غیرمستقیم و با واسطه شده است, و میزان مراجعه مؤلف به کتب روایى و فقهى عامه;
اینک محض نمونه به طور موجز در خصوص بندهاى 1و2و3و4 مطالبى ذکر مى شود:
1
الف: مؤلف در سال 978 هنگامى که تألیف جزء اول را به پایان برده, در نجف اشرف از ترس دشمنان مخفى بوده است:
وقع… اختتامه فى عاشر بیع الأوّل المنتظم فى شهور سنة ثمان وسبعین وتسعمائة فى مشهد أمیرالمؤمنین أمیر الأمراء (علیه وعلى حبیبه سیّد الأنبیاء وأولاده سادات الاتقیاء [أفضل التحیّة والثناء]) فى زمن الاختفاء من الأعداء. (مجمع الفائده, ج3, ص445).
ب: مؤلف قائل به سکون زمین بوده است و جالب اینکه دوام حمد الهى را مقیّد به دوام سکون زمین کرده است:
الحمد لله… والصلاة والسلام على عبده المنتجَب… وعلى آله وأولاده حمداً کثیراً مادام الأرضُ ساکناً [کذا, ظ:ساکنة] والسماء متحرّکاً. (ج1, ص65, خطبه کتاب).
ج: حاشیه شهید ثانى بر خلاصه علامه به خط شهید در اختیار محقق اردبیلى بوده است. (ج3, ص257).
د: دائى مؤلّف, علامه الیاس اردبیلى, از هَیَویّین و ریاضیدانان بزرگ بوده است:
…وأهل هذا العلم فى هذا العصر قلیل جدّاً, ورأیناه منحصراً فى خالى الذى ماسمح الزمان بمثله بعد نصیر الملّة والدین (ره) من علماء هذا الفنّ من حکماء المسلمین المتدیّنین (وفّقه الله لمرضاته ومَنَّ علینا بوجوده وأفاض علینا من علمه). ومن قلّة التوفیق أن العبد بعد المفارقة عن خدمته قریباً من خمس وعشرین سنةَ والطلب لیلاً ونهاراً من الله الکریم الوصولَ إلى خدمته, وصلت إلیه فى الحضرة الشریفة الغرویة (على ساکنها الصلاة والتحیة) وکنت مریضاً فى بعض تلک المدّة غافلاً فى البعض غیر شاکر لتلک النعمة حتى فارقنى, وأرجو من الله الکریم أن لایؤاخذنی, بل یمن علیّ مرّةً ا ُخرى بالتشریف إلى صحبته ونیل أخذ الضرورى من هذا العلم وسائر العلوم الحقیقى الضرورى من جنابه… ولنذکر هنا مااستفدناه من خدمته…… (ج2, ص71ـ72).
هـ: مؤلف همه آثار شیخ مفید (قدس سره) را, بجز مقنعه, مفقود مى دانسته و بر این باور بوده که غیر از مقنعه همه آثار شیخ مفید از بین رفته است. (ج5, ص9ـ10).
و: مؤلف تعدادى از آثار خود را در مجمع الفائدة یاد کرده که براى شناسایى آثار او بهترین راه است; محض نمونه:
1) (قد أشرتُ فى تعلیقات القواعد) (ج1, ص218);
2) (وقد حقَّقت المسألة فى رسالة على حِدة) (ج1, ص152);
3) (قد کتبنا ماوصَلَ إلیه فهمنُا على تلک الرسالة) (ج3, ص441);
4) (لنا زیادة تحقیق فى ذلک فى بعض تعلیقات الشرائع) (ج2, ص354);
5) (وقد فصّلناه فى بعض التعلیقات على الخراجیّة) (ج4, ص117);
6) (جمعتُ أکثرها فى رسالة على حِدة) (ج2, ص117);
7) (وقد کتبتُ فیه رسالة مفردةً وجمعتُ فیها…) (ج9, ص215);
8) (وقد حقَّقتُها فى بعض التعلیقات على شرح العضدی) (ج2, ص47, 79, 112, 381);
9) (فیه بحث ذکرتُه فى تعلیقات الکشّاف) (ج2, ص316);
10) (ذکرناها فى بعض التعلیقات) (ج7, ص475);
11) (ذکرناها فى بعض التعلیقات) (ج2, ص48);
12) (وقد فصّلناه فى بعض الحواشى على شرح القواعد للمحقق الثانی) (ج7, ص410);
ز: مؤلف گرچه در برخى موارد از شهید ثانى (تغمّده الله برضوانه وأسکَنَه فرادیسَ جِنانه) با تعبیر (الشیخ زین الدین) یاد مى کند (از جمله در ج1, ص218, ج2, ص291, ج4, ص66; ج5, ص360; ج6, ص151; ج8, ص528; ج9, ص400; ج12, ص10; ج14, ص319; ج14, ص319), ولى در مواضع بسیار فراوانى هم با تعبیر (شهید ثانى) از او یاد کرده است. (ج1, ص72, 73, 145; ج3, ص257; ج4, ص214, 217, 226; ج5, ص16, 224, 253, 398; ج11, ص318). و این نکته با توجه به اینکه شهید در سال 965 به شهادت رسیده و مجمع الفائده در سالهاى 977ـ 985 تألیف شده, دلالت مى کند که شهید همان زمان, یعنى حدود ده سال پس از شهادت, به (شهید ثانى) مشهور شده است. البته پیش از این تاریخ, یعنى در سال 972, سید ابوالحسن عاملى (طاب ثراه) در اجازه اى, از شهید با تعبیر (شهید ثانى) یاد کرده است. این اجازه در نسخه خطى شماره 9878 کتابخانه آیت الله مرعشى (سقى الله ثراه بوابل الغُفران) دیده مى شود و تصویر آن در آخر مجلد 25 فهرست کتابخانه چاپ شده است.
ح: محقق اردبیلى مى گوید: علاّمه حلى در قواعد در یک مسأله سه فتواى مخالف یکدیگر داده است:
وقد ذکر المصنّفُ هذه فى القواعد فى ثلاث مواضعَ واختار فى کلّ موضع غیرَ ما اختاره فى آخَرَ. (ج4, ص131);
وقد ذُکَّرَت فى القواعد فى الحجر والوصیّة والمیراث فى کلّ موضع بخلاف الآخر. (ج11, ص552);
در عین حال ادب وى هنگام نقد سخنان فقیهان ستودنى است: (…و هم أعلم…) (ج7, ص368); و (الأمر فى ذلک هیّن…) (ج5, ص9); (فکأنّ غرضهم مجرَد إبداء الاحتمال لا الفتوى) (ج9, ص370); (هذا ظنّی, ولکنّه لایُغنى من الجوع…) (ج3, ص190); (وهو أعرف, قدّس الله سره) (ج9, ص202); (ولعلّه أراد به معنى آخر) (ج11, ص557).
ط: محقّق اردبیلى از محقّق طوسى (قدّس الله سرّه القدّوسی) بسیار با عظمت یاد مى کند و براى او احترام ویژه اى قائل است:
أفضل العلماء وصدر الحکماء نصیرالحق والشریعة, ومُعین الفرقة الناجیة بالبراهین العقلیة والنقلیة على حقیّة مذهب الاثنى عشریة (نَفَعَه الله بالعلوم الدینیة وحشره الله مع محمّد خاتم الرسالة وآله الأمناء الأئمة, علیهم أفضل السلام والتحیة) (ج3, ص189, نیز رک: ج2, ص71).
و این تعریف البته اغراق آمیز نیست; زیرا شخصیت بزرگى مانند علاّمه حلى ـ با وجود عالمان و خاندانهاى علمى معروف, مانند آل طاووس که با آنها معاشرت داشته و از سرامدان عالمان شیعه بوده اند ـ درباره خواجه فرموده است: (وکان هذا الشیخ أفضل) أهل عصره فى العلوم العقلیة والنقلیة… وکان أشرفَ مَن شاهدناه فى الأخلاق (نوّرالله ضریحه)) (رک: غایة المراد, ج1, ص44, مقدّمة التحقیق). تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.
2
در باره کتابهایى که مجمع الفائدة بیشتر از آنها متأثر بوده است, باید گفت: وى بیشتر از منتهى المطلب تألیف علامه در بخش عبادات مجمع الفائدة, و پس از آن بیشتر از آثار محقّق ثانى و شهید ثانى (رضوان الله علیهم) متأثر بوده است; به طورى که گاهى چندین صفحه مطلب از منتهى نقل مى کند (نمونه: ج4, ص111, 134, 220, 257, 261, 286ـ289, 296ـ299, 303, 304; ج6, ص189).
3
محض نمونه تنها به چند مورد از آراء و نظریات محقق اردبیلى اشاره مى شود:
الف: وى ادله نجاست خمر را ناتمام مى داند و ادله اى بر طهارت آن اقامه مى کند:
…و اما دلیل طهارته فالأصل, والاستصحاب, ودلیل (کلّ شیء طاهر حتّى تعلم أنّه نجس) …والأخبار الکثیرة… وممّا یدلّ على الطهارة عدم نجاستها بعد الانقلاب خّلاً ـ ولو بعلاج ـ بالاتّفاق, ومایدلّ على طهارة بصاق شاربها من الأخبار, وعلى استعمال ظروفها من غیر غسل… (ج1, ص308ـ314).
ب: در مورد قبله, قائل به تساهل و سعه و نفى ضیق است (در این خصوص رک: دروس فى معرفة الوقت والقبلة, از استاد حسن زاده آملى), و مى گوید:
…وبالجملة, الذى یظهر لى من الأخبار الصحیحة والآیات الکریمة والشریعة السمحة السهلة وقول عظماء الأُمّة من العامّة والخاصّة هو الوسعة, واعتبار التفاوت بین العلامات… واعتبار مهبّ الریاح, واعتبروا القبورَ والمحاریبَ فى کلّ بلدٍ من بلاد المسلمین مع أنّا نجد فى أکثر بلاد المسلمین الاختلاف الکثیرَ, بل فى بلدة واحدة خصوصاً فى بلد العامّة حیث یکفى عندهم ما بین المشرق والمغرب, على مانسمع ونرى. ویؤیّده ورودُ الأخبار مختلفة مجملة, وبُعد الإهمال من الشارع فى مثل هذه الدقیقة التى تضرّ بالعمدة من العبادة أدنى الالتفات عنها… مع… عدم طریق الى التحقیق لمحاذاة البیت ولا بالقرب منه لبلدٍ ما, فکیف بکلّ البلاد, وعدم تحقّقِ کون غیره من المواضع قبلةً… ما نجده مناسباً للشریعه. اللّه یعلم, والاحتیاط معلوم (ج2, ص74,75).
ج: محقّق اردبیلى در اصول دین و اعتقادات صرفِ یقین را کافى مى داند و قدرت اقامه دلیل و برهان بر اعتقادات را لازم نمى داند, که لازمه اش جواز تقلید در اصول دین است. و یکى از مؤیِّدات نظرش را این مى داند که دختر در نه سالگى بالغ مى شود و چگونه ممکن است دخترى نه ساله را به این امور تکلیف کرد, با اینکه ممکن است حتى با تقلید هم اصول دین را نفهمد, چه رسد به تحقیق:
یکفى فى الأُصول مجرّد الوصول إلى الحقّ… ویکفى ذلک لصحّة العبادة المشروطة بالقربة من غیر اشتراط البرهان والحجّة على ثبوت الواجب وجمیع الصفاتِ الثبوتیة والسلبیة والإمامة وجمیعِ أحوال القبر ویوم القیامةَ.
بل یکفى فى الإیمان الیقینُ بثبوت الواجب والوحدانیة والصفات فى الجملة بإظهار الشهادة والرسالة, وبإمامة الأئمة(ع) وعدم انکار ما علم من الدین بالضرورة, ویلزمه اعتقاد سائر المذکورات فى الجملة.
هذا ظنّى قد استفدتُه أیضاً من کلام منسوبٍ إلى أفضل العلماء وصدر الحکماء نصیر الحقّ والشریعة, ومعین الفرقة الناجیة بالبراهین العقلیة والنقلیة على حقّیة مذهب الاثنى عشریة (نَفَعَه الله بالعلوم الدینیة, وحشره الله مع محمد خاتم الرسالة وآله الأمناء الأئمة علیهم أفضل السلام والتحیّة)
وممّا تؤیّده الشریعةُ السهلةُ السمحةُ, وأنّ البنت التى مارأت أحداً إلا والدیها ـ مع فرضهما متعبّدین بالدین الحق فکیف الغیر ـ إذا بلغت تسعاً یجب علیها جمیعُ مایجب على غیرها من المکلّفین, على ماهو المشهور عند الأصحاب, مع أنّها ماتعرف شیئاً, فکیف یُمکِنها تعلُّم کلّ الأُصول بالدلیل, والفروع من أهلها على التفصیل المذکور قبل العبادة مثل الصلاة, على أنّ تحقیقها العدالة فى غایة الإشکال کما مرّ. وقد لایُمکِنُ لها فهم الأُصول بالتقلید فکیف بالدلیل. وعلى ما ترى أنّه قد صعب على أکثر الناس من الرجال والنساء جدّاً فهم شىءٍ من المسائل على ماهى إلا بعد المداومة.
وبالجملة, هذا ظنّی, ولکنّه لایُغنى من الجوع, ولعلّى لا أُعاقَبُ به إن شاء الله… (ج3, ص189, 190).
شیخ بهائى (نوّرالله مرقَده وطَیَّبَ مضجَعه) هم در پاسخ سؤالهاى شیخ صالح جزائرى جواز تقلید در اصول دین را از محقّق طوسى نقل کرده و خود آن را قریب شمرده است. (رک: أجوبة مسائل الشیخ صالح الجزائرى, نسخه خطى, شماره 199 کتابخانه فاضل خوانسارى).
د: محقّق اردبیلى در باره وظایفى که در کتب فقهى براى امام معصوم (علیه السلام) ذکر شده است, مى گوید: نباید براى معصوم تعیین تکلیف کرد و از وظیفه معصوم سخن گفت. وى این نکته را مکرر در کتاب الجهاد گوشزد کرده است:
واعلم أنّ أکثر مسائل هذا الکتاب [أى الجهاد] إنّما تقع مع حضور الإمام علیه السلام, إمّا متعلّق بنفسه أو بأصحابه فلایحتاج إلى العلم به وتحقیقه, ولهذا مانشرح فى هذا الکتاب إلا قلیلاً مِن حَلّ بعض ما فیه وما یتعلّق بزمان الغَیبة وماله فائدة عائدة الى أهله; اختصاراً على ماله الفائدة والمحتاج إلیه والأمور الضروریة, مع قلّة البضاعة. (ج7, ص437). قسمة الغنیمة فعله علیه السلام أو فعل مَن یأمره بها, وهما عالمان, فبحث مثلى عنها فضولی, لکن نشیر إلى حلّ بعض الألفاظ تیمّناً, کما فى السابق واللاحق (ج7, ص461).
وجواز تقبیل الإمام علیه السلام کلَّ أرض میِّتةٍ… أنّه ولیّ الأمر والأولى منهم ووکیلهم, فله التصرّف فیما لهم فیه المصلحة, وهو العالم, فترک البحث أولى (ج7, ص487).
والبحث عن ذلک لایخلو عن شیء, فیُفَوَّض إلیه علیه السلام, وإنّما بحث العامة لتجویزهم الغلطَ على إمامهم, ولاینبغى اتّباعهم… ثم نقول: هذه الفروع ساقطة عندنا (ج7, ص522).
هـ: در باب نیّت عبادات سخن زیبایى دارد:
ماعرفتُ وجوبَ شیءٍ من النّیة التى اعتَبَرها المتأخّرون على التفصیل المذکور فى شیء من العبادات بشیء من الأدلّة إلاّ قصد إیقاع الفعل الخاص مخلصاً لله (ج1, ص98).
و: محقّق اردبیلى بحث از برخى مطالب را بى فایده و اعراض از آن را سزاوار مى داند:
ینبغى الإعراض عن هذا السؤال والجواب… ولولا أنّ عظماء الأصحاب من المتأخّرین اشتغلوا به, وأنّه قد یظهر بذلک تحقیق المسألة ـ فإنّه على ما نجد لیست للمسألة على ما ظهرت من الفائدة… ـ ما کنّا نشتغل بأمثالها کما فى غیرها. (ج4, ص69).
ز: در سخنان محقق اردبیلى تمسک به (سهله و سمحه) بودن شریعت فراوان به چشم مى خورد (نمونه: ج1, 71, 74, 225, 282, 289, 305, 338, 361; ج2, ص55, 59, 74, 105, 374; ج3, ص189, 213; ج9, ص219, 317, 339). مناسب است که حدود و جایگاه این قاعده و موارد تمسّک به آن در فقه بحث و روشن شود که آیا فقیه مى تواند در جاى جاى مباحث فقهى به آن استدلال کند؟
4
محقق اردبیلى هنگام نگارش مجمع الفائدة منابع فراوانى در اختیار نداشته و از این رو, گاه دچار تسامحات و سهوهایى شده است. مثلاً مى گوید: از آثار شیخ مفید بجز مقنعه چیزى باقى نمانده است (ج5, ص9ـ10), با اینکه حدود پنجاه اثر از آثار شیخ مفید تا زمان ما باقى مانده و به همت کنگره شیخ مفید در چهارده مجلّد چاپ شده است. شبیه همین سخن را در باره آثار شیخ صدوق ذکر کرده است. و در جایى دوبار متذّکر مى شود حدیثى که از بشارة المصطفى نقل مى کنم با واسطه است: (نُقِلَ عن کتاب بشارة المصطفی…); (وکتبتُ من غیر ذلک الکتاب بل من موضعٍ کُتِبَ فیه عن الکتاب المذکور) (ج2, ص514 ـ 515). اینها نشان مى دهد که منابع فراوانى در اختیار وى نبوده است.
اینک به برخى از تسامحات و سهوهاى محقق اردبیلى اشاره مى شود. گفتنى است که مصحّحان کتاب به هیچیک از این موارد اشاره اى نکرده و در پانوشتها آنها را اصلاح نفرموده اند, با اینکه وظیفه مصحّح است چنین سهوهایى را گوشزد کند.
الف: مؤلّف در بحث لباس مشکوک فرموده است:
الظاهر من بعض کلام القوم أنّه کلّ ما لم یعلم أنّه مأکول اللحم لایجوز الصلاة فى شیٍ منه اصلاً… والأصل وإطلاق الأمر… وبعض الآیة الدالّة على تحلیل کل ما خلق… والسعة وعدم الحرج یدل على الجواز… (ج2, ص95).
در اینجا به آیه (تحلیل کلّ ما خلق) تمسّک شده است, در حالى که چنین آیه اى در قرآن مجید وجود ندارد, آنچه هست (هو الذى خَلَقَ لکم ما فى الأرض جمیعاً) (سوره بقره, آیه 29) است, نه (أُحِلَّ لکم….) از قضا میرزاى نائینى (قدّس سرّه) هم چندین بار در جلسه درس اصول به آیه (أُحِلَّ لکم ما فى الأرض جمیعاً) تمسّک جسته است (فوائد الأُصول, ج4, ص368, 369, 681) و ممکن است منشأ اشتباه محقّق نائینى هم کلام محقّق اردبیلى بوده است.
ب: مؤلف, آثار شیخ مفید بجز مقنعه, و آثار شیخ صدوق (رحمةالله علیهما) بجز فقیه, ثواب الأعمال, أمالى (مجالس) و اعتقادات را مفقود مى داند (ج5, ص9ـ10), با اینکه بجز اینها آثار فراوانى از شیخ مفید و شیخ صدوق (رضوان الله علیهما) در دست است.
ج: اردبیلى دو بار کتاب بشارة المصطفى لشیعة المرتضى را به سید رضى الدین على بن طاووس (قدس سره) نسبت مى دهد, با اینکه ابن طاووس, چنین کتابى ندارد و این اثر تألیف طبریِ امامى (قدس سره) است و نه ابن طاووس:
مانُقِلَ عن کتاب بشارة المصطفى لشیعة المرتضى تصنیف الإمام العالم العامل الزاهد الورع التقى النقى ابن طاووس الحسینى (روّح الله روحه العزیزة)…; …وکتبتُ مِن غیر ذلک الکتاب بل من موضع کُتِبَ فیه عن الکتاب المذکور لابن طاووس الحسینى قدس سره. (ج2, ص514 ـ 515).
البته مصحِّحان در اینجا نه متذکّر این سهو شده اند و نه جایگاه حدیث منقول را در بشارة المصطفى نشان داده اند. اینجانب آن را در بشارة المصطفى نیافتم, ولى غایةالمرام (ص595) هم آن را به نقل از تحفة الإخوان از بشارة المصطفى نقل کرده است. و مراد از موضعى که محقق اردبیلى از آن نقل کرده ـ و فرموده: (کتبتُ مِن غیر ذلک الکتاب بل من موضِع کتب فیه عن الکتاب المذکور) ـ ظاهراً نسخه خطى شماره 8093 در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ش1) است, به دلایلى چند, که مجال ذکرشان نیست.
د: مؤلف با اشاره به مطلبى از اربعین شهید اوّل, از آن با تعبیر (المنسوب إلى الشهید) یاد مى کند (ج3, ص22), با اینکه اثر مورد اشاره جزماً و بتّاً وقطعاً تألیف شهید اوّل است.
هـ: محقق اردبیلى در بحث غناى مجمع الفائده (ج8, ص59) سخن غریبى دارد, آنجا که مى گوید: (ما رأیتُ روایةً صحیحةً صریحةً فى التحریم), با اینکه احادیث صحیح در حرمت غنا فراوان است. و آیت الله العظمى خوئى (قدّس سرّه) هم با اشاره به روایات غنا و این سخن فرموده اند:
…وغیر ذلک من المضامین المدهشة التى اشتملت علیها الأخبار المتواترة, والروایات الواردةُ فى حرمة الغناء, وإن کان أکثرها ضعیف السند, ولکن فى المعتبر منها غنیً وکفایة. والعجب من المحقّق الأردبیلى حیث قال فى محکیّ شرح الإرشاد: (مارأیتُ روایةً صحیحةً صریحةً فى التحریم). وهو أعرف بمقاله. (مصباح الفقاهة ج1, ص307).
* * *
اینک پیش از پرداختن به نقد تصحیح این اثر مهم و ماندگار, اندکى به بیان اهمیت و لزوم تصحیح متون کهن مى پردازیم.
یکى از وظایف مهم و سنگین استادان و معلمان حوزه هاى علوم دینى, احیا و عرضه پسندیده میراث بس ارزنده سلف صالح حوزه هاست. ستردن گرد و غبار غربت از چهره غمبار درهاى گرانبهایى که عنوان (مخطوطات) به خود گرفته و در گوشه و کنار کتابخانه هاى شخصى و عمومى عزلت گزیده اند و همچنان چشم انتظار محققان آگاه, دلسوز, شایسته و پرحوصله و در یک کلام اهل درد و اهل کار) هستند, کارى است بس ارزشمند و گرانسنگ; و از سوى دیگر, وقت گیر, پردردسر, کم نمود و کم سود! و این امر درباره متون درسى حوزه ها ـ یا کمک درسى, مثل حواشى و شروح و منابع ارزنده و مورد مراجعه اساتید و طلاب فاضل ـ ضرورت بیشترى دارد و تأکید فزونترى مى یابد.
چه بسیار اوقات گرانبهاى طالبان علوم دینى و احیاناً اساتید, صرف فهم عبارتى مى شود که مثلاً یک کلمه اش غلط است. یا چه (إن قلتَ قلتُ)ها و (یرد علیه أولاً… وثانیاً… ثالثاً…) که بر اثر غلط بودن عبارت و کلامى روى مى دهد. و چه بسیار فرصت شاگردان صرف مى شود که مثلاً در مکاسب شیخ انصارى (قدس سره) خبر فلان مبتدا کجاست؟ یا ربط فلان جمله با جمله قبل و بعد چیست؟ یا عبارت منقول از فلان کتاب پایانش کدام است؟ و هکذا… و تازه, بسیارى هم به نتیجه درست و قطعى نمى رسند; که اگر مکاسب چاپى منقَّح و مصحَّح ـ با همه ویژگیها و خصوصیاتى که یک اثر تحقیق شده باید داشته باشد ـ داشت, نه آن همه فرصت به هدر مى رفت و نه آن همه کج فهمى رخ مى داد. و تحقیقاً باید گفت اگر, فرضاً, اکنون طلاب, سه سال وقت صرف آموختن مکاسب مى کنند, در صورت وجود داشتن چاپ تحقیقى و مصحَّح این کتاب, این مدت به دو سال تقلیل مى یافت, و در این مدت بخوبى از عهده تحصیل آن برمى آمدند.
نکته اى که باید اینجا روى آن تأکید کرد و انگشت گذارد, اینکه تحقیق متون دو شرط اساسى دارد:
1) خبرویت و تخصّص در علمى که متن مربوط به آن است;
2) آشنایى کامل با فنّ تحقیق و چگونگیهاى آن.
مرحوم استاد جلال الدین همائى ـ که مردى ذو فنون و جامع و در تصحیح متون استادى کم نظیر بود ـ در مختارى نامه (ص74ـ 75) درباره تصحیح سخنى دارد بس نغز و جالب, که نقل آن در اینجا مناسب است:
تصحیح غیر از مقابله کردن نسخ است; …چند نسخه مختلف را از یک کتاب مقابله کردن و نسخه بدلها را با رموز و علامات نسخ, بدون تعیین راجح و مرجوح و صحیح و غلط, در حواشى ثبت کردن کارى جز این نیست که چند نسخه را که در دست کسى جمع شده باشد, دیگران هم ببینند, یا در حکم این است که کاتب نسختى, موارد حیرت و تردید خود را عیناً تحویل خواننده بدهد تا هر کدام را که خود خواننده صحیح دانست اختیار کند.
من هر وقت این قبیل نسخه بدل نویسیها را مى بینم, به یاد قصه مثنوى مولوى درباره آن (مرد دومو) مى افتم که عروس نو گزیده بود و پیش سلمانى رفت که موهاى سفید او را از سیاه جدا کند. سلمانى همه ریش او را یکجا بریده پیش او گذاشت که من فرصت این کار ندارم, خودت موهاى سفید و سیاه را از هم جدا کن!
آن یکى مرد دو مو آمد شتاب
پیش یک آیینه دار مستطاب
گفت: از ریشم سفیدى کن جدا
که عروس نو گزیده ام اى فتى
ریش او ببرید و کل پیشش نهاد
گفت: خود بگزین مرا کارى فتاد
بالجمله نسخه ها را با هم مقابله کردن و اختلافات آن را در حواشى ثبت نمودن, عمل کُتّاب و نُسّاخ است, نه هنر اهل تحقیق و انتقاد. این عمل را احیاناً ورّاقان قدیم و کتابفروشان متأخّر نیز انجام مى دادند و نمونه هاى آن در کتب خطى و چاپى فراوان است.
اما تصحیح فنّ دیگرى است. در این عمل علاوه بر مقابله و عرض نسخ, باید شخص مصحّح چندان احاطه و تبحّر و قوّه تشخیص و فهم استدلال داشته باشد که مواضع غلط را از صواب و نسخه هاى راجح را از مرجوح تمیز بدهد و با تثبیت و تنقیب و نهایت بذل جُهد و استفراغ وسع, تا آنجا که سرحد امکان و طاقت بشرى است و در سنت امانت و وثاقت محظور نیست, متن کتاب را از تحریفات و تصحیفات نُسّاخ بپیراید و آن را چنان به صلاح بازآرد که از زیر قلم مؤلفش بیرون آمده باشد, نه اینکه هر کجا غلطى انگاشت از پیش خود کلمتى بسازد و تصرّفى کند که روح صاحب تألیف از آن بى خبر و بى زار باشد.
در عمل عرض و مقابله, شرط علم و سواد تا همین اندازه کافى است که با خطوط قدیم آشنا باشند و از عهده خواندن و فهمیدن نسخ خطى برآیند, و از آن که بگذریم شرط اساسى این کار, متجلّى بودن به صفت ایمان و امانت است, چندانکه از پیش خود هیچ تصرف در گفته ها و نوشته هاى دیگران نکنند….
امّا در عمل تصحیح, علاوه بر شرط عرض و مقابله, تخصّص و تبحّر فنّى نیز لازم است….
متأسفانه, در این ایّام که آن را دوره آشفتگى بازار ادبیات فارسى مى توان نامید, در جزو سایر تخلیطات و اشتباه کاریها, عمل تصحیح و مقابله نیز به یکدیگر مخلوط و مشتبه شده و این کار مثل اکثر امور فرهنگى, دستخوش مداخلات نااهلان گردیده است. هرکه را مى بینى به تقلید و تشبّه اساتید فن, دو نسخه عکسى از کتب خانه ها تهیه کرده و باد در گلو افکنده که ـ لقمه اى از حوصله بیش ـ مشغول تصحیح دیوان یا فلان کتاب علمى و ادبى نثر قدیم است; و گاهى که محصول این کوششهاى بى فایده به بازار مى آید, مایه فضیحت و خجلت و شرمسارى است.
نقد تصحیح مجمع الفائدة والبرهان
چنانکه گفته شد طى مدتى بیش از ده سال سه تن از اساتید بزرگوار و پرکار, کار تصحیح مجمع الفائدة را انجام دادند و از این رهگذر به فقه خدمتى بس بزرگ کردند. با توجه به کهولت سنّ مصحِّحان بزرگوار, و اینکه به هنگام ضعف قواى جسمانى و در دورانى که براى سایر قشرها معمولاً دوره بازنشستگى و استراحت است, چنین کار شاقّى را انجام داده اند, باید به همتّشان آفرین گفت و تلاش مخلصانه آنان را ستود و براى آنان آرزوى سلامت و طول عمر و موفقیت بیشتر کرد; ولى با این همه, تصحیح مجمع الفائدة کاستیهایى دارد و لذا به منظور تکمیل کار مصحِّحان محترم, نواقصى که به فکر فاتر و نظر قاصر رسیده متذکر مى شوم. بدین امید که با تصحیح مجدَّد و حروفزنى جدید این نواقص ـ به همت مصحِّحان و ناشر محترم ـ برطرف شود و این اثر آنچنان که شایسته آن است به بازار علم عرضه شود.
اینک با عرض پوزش به ساحت مصحِّحان محترم ـ بدون اینکه قصد استقصاى نواقص این تصحیح را داشته باشم ـ به نمونه هایى اشاره مى کنم و ذکر تک تک موارد را تطویل بلاطائل مى دانم, و اگر مصحّحان یا ناشر محترم خواسته باشند نسخه اى که در آن نواقص این تصحیح را یادداشت کرده ام در اختیارشان خواهم گذاشت.
ناگفته نماند که نثر کتاب چندان روان, دلپذیر و منظّم نیست و اغلاق و آشفتگیهایى دارد و هرگز به پایه کتابهاى سلیس و روان مانند مسالک الأفهام یا مختلف الشیعة نمى رسد. بنابراین هم تصحیح آن طاقت فرسا بوده است و هم بخشى از اشکالاتِ تصحیح معلول این نکته است, نه کوتاهى مصحِّحان. (از این پس براى سهولت در تعبیر همه جا کلمه (مصحِّح) به کار مى بریم و از آن جنس را اراده مى کنیم).
نواقص این تصحیح به چند بخش تقسیم مى شود:
1) نواقص و اشتباهات تخریجات و تعلیقات مصحِّح;
2) اشتباهات تصحیح متن;
3) خطاهاى تقطیع متن و استعمال بیجاى علائم نقطه گذارى;
4) خطاهاى رسم الخطى و جزئى;
5) نواقص فنّى;
اینک محض نمونه به همین ترتیب از هریک مواردى را برمى شمرم و از ذکر نمونه هاى بسیار مى پرهیزم.
1) نواقص و اشتباهات تخریجات و تعلیقات مصحّح
مصحّح, بجز روایات و موارد معدود از اقوال فقها, سایر مطالب و نقل قولها و اشاراتى را که نیازمند تخریج بوده, تخریج نکرده است, و این خود نقص بزرگى است. مى دانیم که تخریج مطالب و ذکر نشانى دقیق اقوال و مطالب منقول براى خالى نبودن عریضه و زینت مجلس نیست, بلکه فواید گوناگونى در پى دارد و چه بسا در تصحیح متن و یافتن اغلاط نسخه ها و مانند آن کمک شایانى به مصحح مى کند و صحت و یا عدم صحت انتساب اقوال را روشن, و در فهم مطلب و تقطیع درست عبارات تأثیر مى گذارد. ولى مصحح مجمع الفائده به تخریج ناقص روایات ـ اغلب از وسائل الشیعة و نه از منابع اصلى و مقدّم بر مجمع الفائدة ـ اکتفا کرده و در موارد نادرى سایر مطالب را هم تخریج کرده است.
در تخریج روایات هم سراغ منابع اصلى, یعنى کتب اربعه و مانند آن ـ جز در مواردى اندک ـ نرفته اند و روایات را به وسائل الشیعه ارجاع داده اند, در حالى که وسائل الشیعه سالها پس از مجمع الفائده تألیف شده و منبع محقق اردبیلى نبوده است و بنابراین نباید به وسائل الشیعه اکتفا کرد و منابع اولیه را به یک سو نهاد. از سوى دیگر برخى از اهل فن معتقدند که در وسائل تصحیفات فراوانى روى داده و نسخى از کتب اربعه که در اختیار شیخ حر عاملى, مؤلف وسائل (طاب ثراه) بوده, چندان مصحح نبوده است. به هر حال نه اکتفا در ارجاع به وسائل کار متقنى است نه ذکر اختلافات مجمع الفائدة با وسائل. در ارجاع به وسائل هم به شماره حدیث و باب اکتفا شده و شماره مجلد و صفحه آن ذکر نشده که تا حدودى نقص محسوب مى شود. به هر حال, پس از این مقدمه اینک به نمونه هایى از اشتباهات تخریجات و تعلیقات مصحِّح اشاره مى شود:
الف: ج4, ص66 ـ67:
فهنا سؤال مشهور بین الفقهاء والمتفقّهة, قیل: أصله عن المحقّق مع الجواب إجمالاً فى کتابه الشرائع, و تفصیلاً فى الدروس نقلهما الشهید فى شرح الارشاد….
در این عبارت (الدرس) به جاى (الدروس), صحیح است; یعنى محقق حلّى سؤالى در این بحث طرح کرده و جواب آن را اجمالاً در کتاب شرایع, و تفصیلاً در جلسه درس بیان کرده است; ولى مصحح پنداشته است که مراد, کتاب دروس تألیف شهید اول است و آن را به دروس ارجاع داده است! در حالى که هیچ ربطى به دروس شهید ندارد; زیرا:
اوّلاً: سیاق عبارت کاملاً گواه است که نمى تواند دروس شهید مراد باشد; زیرا مؤلف مى گوید: جواب اجمالى محقق در کتاب شرائع و جواب تفصیلى او در درس را شهید در شرح ارشاد نقل کرده است. و عبارت صریح است در اینکه جواب اجمالى و تفصیلى هر دو از یک نفر, یعنى محقق حلى, است.
ثانیاً: جواب تفصیلى در دروس شهید نیست, و خود شهید مى گوید: (این مطلب را در شرح ارشاد بیان کرده ایم).
ثالثاً: تا آنجا که ما مى دانیم نخستین کسى که این جواب تفصیلى را از درس محقق حلى ـ البته با واسطه نه مباشرة ـ نقل کرده شهید اول در غایةالمراد فى شرح نکت الارشاد است; آنجا که گفته است:
ثم اعلم أن المحقق نجم الدین أورد سؤالاً هنا, وأجاب عنه فى کتابه إجمالاً وفى درسه تفصیلاً, وتقریره… هکذا نُقِلَ عن المحقّق فى الدرس. (غایةالمراد, ج1, ص243, 244, تحقیق راقم این سطور).
و دیگران نیز از شهید نقل کرده اند; مانند صاحب مدارک: (هذا جواب عن سؤال ا ُورده المصنّف رحمه الله فى درسه على ما نقل عنه….) (مدارک, ج5, ص63); و عاملى در مفتاح الکرامة (ج3, ص67, کتاب الزکاة):
حکى الشهید فى غایةالمراد أنّ المحقّق أورد سؤالاً هنا و أجاب عنه فى کتابه إجمالا وفى درسه تفصیلاً….
خلاصه کلام اینکه در عبارت مورد نظر, (فى الدرس) صحیح است, ولى مصحّح ـ به پیروى از چاپ سنگى مجمع الفائدة ـ آن را الدروس ضبط کرده و پنداشته مراد کتاب دروس شهید است و به آن ارجاع داده است. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا که جلسه درس محقّق حلّى به کتاب دروس شهید تبدیل مى شود! البته بر فرض که در همه نسخه هاى کتاب هم (الدروس) باشد, جزماً سهوالقلم مؤلّف یا کُتّاب است و وظیفه مصحِّح است که آن را تصحیح کند; غایةالأمر متذکر شود که در نُسَخ چنان بوده و ما تصحیح کردیم.
ب: ج1, ص369: (وقد حکى سیدُنا جمال الدین فى البشرى تزکیته).
مصحح در پانوشت آورده است: (یعنى رضى الدین أبى [کذا] القاسم على بن موسى بن جعفر… رضى الله عنه المتوفّى 664).
با اینکه مى دانیم مؤلّف بشرى, سید جمال الدین احمد بن موسى, متوفاى 673, برادر على بن طاووس, متوفاى 664, است, نه على بن طاووس (رحمةالله علیهما). و با اینکه مؤلّف در متن تصریح کرده که (جمال الدین فى البشرى), مصحِّح فرموده است: (یعنى رضى الدین)!
جـ: ج1, ص238: (وقیل بوجوبه لخبر مَن فاتته فریضة فلیقضها کما فاتته).
مصحح در پانوشت فرموده است: (لم نعثر على هذا الخبر بهذه العبارة فى أحادیث أصحابنا الإمامیة). در حالى که این حدیث در معتبر (ج2, ص406) و تذکرة الفقهاء (ج1, ص81, چاپ سنگى) نقل شده و شیخ طوسى هم در تهذیب (ج3, ص164) فرموده است: (فکان هذا الخبر مبیّناً للأخبار کلّها, لأنه قال: ومن فاتته صلاة فلیقضها کما فاتته). (براى آگاهى بیشتر ر.ک: غایةالمراد, ج1, ص204, پانوشت ش1, تحقیق راقم این سطور).
د: ج1, ص67: (…کما قال به المحقّق فى بعض تحقیقاته).
مصحّح به کتاب معتبر محقّق ارجاع داده و عبارتى از آن نقل کرده است, در صورتى که آنچه از معتبر نقل شده, ربطى به مقصود محقق اردبیلى ندارد; بلکه مراد اردبیلى سخنى است که محقق حلى در رساله أجوبة المسائل الطبریة (ضمن الرسائل التسع, ص317, 318) آورده است. (ر.ک: غایةالمراد ج1, ص33).
هـ: ج5, ص9: مؤلّف مطلبى را از فهرست شیخ نقل مى کند, و مصحِّح آن را به رجال مامقانى ارجاع داده است.
و: ج5, ص98 و 202: یک تعلیقه چند سطرى عیناً تکرار شده است, با اینکه مشتمل بر مطلب مهمى نیست, بلکه سرگذشت شیخ ابراهیم بحرانى است. ایضاً در ج11, ص300 و 392 یک تعلیقه عیناً تکرار شده است.
ز: در بسیارى از موارد نشانى اقوال و مطالب منقول به جاى ذکر در پانوشت در متن کتاب درج شده است که پیداست سهو واضحى است; نمونه: (المنتهى ص500) (ج4, ص111); (المنتهى ص538) (ج4, ص257); (المنتهى ص539) (ج4, ص261); (المنتهى ص508)) (ج4, ص134, 138); (المنتهى ص516) (ج4, ص220); (الدروس ص81… ثم قال ص81) (ج5, ص276); (فى الدروس ص82) (ج5, ص279).
ح: وظیفه مصحِّح است که سهوها و خطاهاى متن را ـ البته نه در استدلال, بلکه در اسناد و ارجاعات و مانند اینها ـ تذکر دهد, در حالى که مصحح مجمع الفائده در موارد فراوانى چنین نکرده و نمونه اش همان مواردى از سهوهاى مؤلف است که قبلاً ذکر شد و مصحّح هیچیک را تذکر نداده است. علاوه بر موارد پیشین, مؤلف به مناسبتى مى گوید: آثارى که علامه حلى تا هنگام تصنیف خلاصة الأقوال تألیف کرده و در آن کتاب نام برده, شصت تاست) (ج5, ص109). مصحّح در پانوشت فرموده است: (علامه در خلاصه 77 کتاب از آثار خود را نام برده است). البته علامه در خلاصه (چاپ نجف) در سرگذشت خود نام حدود شصت اثر از آثار خود را آورده است, همان طور که اردبیلى گفته است, و سخن و اینکه مصحِّح مبنى بر ذکر 77 کتاب, اشتباه است, مگر اینکه در نسخه اى خطى از خلاصه این تعداد آمده باشد. ولى نکته اى که نه مؤلف به آن التفات فرموده نه مصحّح, اینکه همه آثارى که علامه در خلاصه نام برده, تا هنگام نگارش خلاصه تألیف نکرده, بلکه برخى را بعد از تألیف خلاصه نوشته و سپس نام آنها را در خلاصه آورده است. دلیل این مدعا را در مقدمه غایةالمراد (ج1, ص34ـ 35, مقدمة التحقیق) بشرح آورده ام.
ط: ج9, ص597, در متن آمده است: (الشهید الثانى و السیّد المعاصر تلمیذه). مصحّح در پانوشت گوید: (لعلّ المراد السیّد نورالدین والد صاحب المدارک أو ابن الصائغ). ولى ظاهراً مراد سید على بن صائغ است, به قرینه آنچه در ج5, ص224 آمده است.
یى: ج9, ص521, در متن آمده است: (وظهر حینئذٍ وجه تفریع القواعد بقوله: …ولهذا قال فخرالمحققین فى شرحه….) در اینجا مصحّح در توضیح (فى شرحه) در پانوشت فرموده اند: (الظاهر أنّ المراد فى شرح هذا التفریع, ویحتمل إرادة أنّ الفخر قال فى الإیضاح الذى هو شرح للقواعد والله العالم). با اینکه براى مخاطب این کتاب کاملاً روشن است که مراد مؤلّف شرح فخرالمحققین بر قواعد ـ یعنى إیضاح (ج2, ص340) ـ است. بنابراین ذکر این تعلیقه چه ضرورتى داشته است؟
یا: ج9, ص29, در متن آمده است: (…فیثبت له الخیار وإلیه أشار المحشّی) مصحح در پانوشت فرموده اند: (لم نعثر علیه فى المسالک إن کان المراد من المحشّى هو). با اینکه قطعاً مراد از محشّى شهید ثانى در مسالک نیست, زیرا مسالک شرح شرائع است نه ارشاد. در اینجا مقصود یا محقّق کرکى است در حاشیه ارشاد, به قرینه موارد دیگرى که مؤلف از حاشیه ارشاد کرکى نقل کرده (مانند ج7, ص160, 368) و یا شهید اول است در غایةالمراد, که از آن گاهى با تعبیر حاشیه ارشاد یاد مى شود. (ر.ک: غایةالمراد, ج1, ص261ـ262, مقدّمة التحقیق).
یب: ج6, ص200: (کما اختاره فى الدروس والشرائع وشرحه فى النافع أیضاً).
مصحّح در پانوشت فرموده اند: (لعلّ الصواب مختصرها النافع). با اینکه قطعاً مراد المختصر النافع نیست, به قرینه اینکه مؤلّف در جاى دیگر فرموده است: (نقل عن السید عمید الدین فى شرحه للنافع) (ج8, ص107). بنابر این مسلم مى شود که مراد اردبیلى شرح سید عمید الدین است, نه المختصر النافع محقّق حلّى; ولى ظاهراً سیّد نافع را شرح نکرده, بلکه قواعد را شرح کرده و آن را کنز الفوائد نامیده که دو مجلد آن تاکنون در قم به همّت ناشر مجمع الفائدة چاپ شده است. بنابر این باید تحقیقى بیشتر صورت پذیرد تا حقیقت روشن شود.
یج: ج9, ص389, در متن مى خوانیم: (قال فى الشرح: والمصنّف هنا ونجم الدین ذهبا إلى مذهب الشیخین….) مصحِّح در تعلیقه در توضیح (قال فى الشرح) فرموده اند: (یعنى الشهید فى المسالک), با اینکه قطعاً این مراد نیست; زیرا مسالک شرح ارشاد نیست, بلکه مراد شهید اول است در غایةالمراد (ص115, چاپ سنگى) که شرح ارشاد است. همچنین مصحِّح (نجم الدین) را خطا دانسته و فرموده اند: (لعلّ الصواب (نجیب) بدل (نجم) و هو الشیخ نجیب الدین ابن عمّ المحقق الحلی). با اینکه قطعاً همان (نجم الدین) صحیح است که لقب محقّق حلّى است.
همچنین در ج9, ص203 مراد از (شرح الشهید) و (مصنّف) را ـ به ترتیب ـ مسالک شهید ثانى و محقّق حلى دانسته اند که خطاست, و مقصود از (شرح الشهید) غایةالمراد (ص111, چاپ سنگى), و از (مصنّف) علامه حلى است.
ید: ج12, ص425, مصحِّح در تعلیقه فرموده اند: (أما (ف) فلم نعرف المراد منه). ظاهراً مراد از رمز (ف) فخرالمحقِّقین (قدس سره) است.
2) اشتباهات تصحیح متن
أ: ج1, ص231, ص234 (پانوشت2); ج2, ص436 و ج4, ص186 نام رساله العزیة تألیف شیخ مفید (الغریة) ضبط شده است.
ب: ج1, ص138 عبارت چنین است و اشتباه بودن آن واضح است:
ویستحبّ الاستبراء, فإن وجد بللاً مشتبهاً بعده لم یلتفت, بدونه یعید الغسل.
ج: ج1, ص64: (ومثلى لایخلو من (تقصیر ـ خ ل) فى الاجتهاد). در اینجا کلمه (تقصیر) با نشانى نسخه بدل در پرانتز آمده است, با اینکه کالشمس فى رابعة النهار روشن است که عبارت بدون (تقصیر) غلط است; زیرا مى شود: (لایخلو من فى الأجتهاد).
د: ج1, ص79: (ویدلّ علیه الخبر الذى رواه زرارة (عن أحدهما علیهما السلام ـ یب) قال). در اینجا قسمتى از تهذیب شیخ به متن افزوده شده است, بدون اینکه هیچ ضرورتى داشته باشد, و بر فرض هم ضرورتى داشته باشد, باید در پانوشت افزوده شود نه در متن. امثال این گونه تصرفات در متن این تصحیح فراوان رخ داده است; از جمله: ج11, ص160.
هـ: ج7, ص489: (أرض مَن أسلم (أهلها خ) علیها طوعاً). در این عبارت افزودن (أهلها) قطعاً خطاست و این کلمه در نسخه هاى مصحّح و أقدمِ ارشاد نیست, و محقّق کرکى در جامع المقاصد (ج3, ص404ـ 405) به خطا بودن آن تصریح کرده است; زیرا در این صورت صله موصول ((من)) بدون عائد خواهد بود و این مورد از جاهایى نیست که حذف عائد جایز باشد, بر خلاف اینکه (أهلها) حذف شود که در این صورت ضمیر (أسلم) به موصول برمى گردد و عبارت صحیح خواهد شد.
و: ج7, ص495: در عبارت (ویدلّ علیه الضرورة والاعتبار وما رأیت فیه الأخبار) خطاى روشنى است. و این عبارت در چاپ سنگى نیز به همین گونه است و به همان حالت در این چاپ مصحَّح درج شده است.
ز: ج6, ص78: (للعدوّ للطریق) غلط, و درست آن (للعدوّ فى الطریق) است.
ح: ج6, ص92: (ولو تساویا فیهما) غلط, و درست آن (ولو تساویا فیها) است.
ط: ج4, ص179: (وأن لایکونون هاشمیاً) هویداست که خطاست.
یى: ج4, ص82: (المصّدّق) ضبط شده و مؤلّف فرموده است: (بتشدید الدال وفتحها) که هم ایراد به مصحِّح وارد است هم مؤلّف; زیرا (المُصَدِّق) به تشدید دال و کسر آن صحیح است. (رک: النهایة فى غریب الحدیث والأثر, (صدق)).
یا: ج9, ص447: (وادّعى الشیخ (الشارح خ) الإجماعَ). در اینجا قطعاً (الشارح) درست است و مراد محقّق کرکى است در شرح قواعد, یعنى جامع المقاصد (ج9, ص347).
یب: ج9, ص477: (ذکر الشهید الثانى فى الذکرى)! آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است؟
یجـ: ج3, ص445: (سنة سبعة وسبعین وتسعمائة) خطا, و درست آن (سنة سبع و…) است.
ید: ج14, ص473: این جمله ـ یعنى یکى از آخرین جملات کتاب ـ اشتباه است: (هذا آخر ما أوردنا إیراده) به جاى (أوردنا) باید (أردنا) باشد. و با اینکه در دو نسخه خطى مجمع الفائده که مورد استفاده مصحّح بوده, به طور صحیح (أردنا) آمده است, مع ذلک چون در چاپ سنگى (أوردنا) بوده, این اشتباه به چاپ مصحَّح هم سرایت کرده است, و این نشان مى دهد که در مقابله با مخطوطات دقت کافى نشده و بعضى از اشتباهات چاپ سنگى به چاپ مورد بحث منتقل شده است.
یه: ج5, ص10:
ومابقى من کتبه رحمه الله الستین التى صنّفها إلى حین تصنیف الخلاصة وذکرها فیه, فضلاً عن الإضافات بعدها, مثل کتاب الألفین وغیره….
در این عبارت اگر (ما) نافیه باشد, پیداست که خلاف مقصود مؤلف و اشتباه واضحى است; زیرا کتابهایى که علامه در خلاصه نام برده همه مفقود نشده است, و اگر (ما) موصوله باشد مبتدائى است که خبر ندارد. این عبارت در چاپ سنگى هم به همین صورت است.
یو: ج7, ص320 و موارد بسیار دیگر, (شیاة) با تاء ضبط شده که صحیح آن (شیاه) با هاء است.
یر: ج4, ص66: (فى الدروس) خطا, و صحیح آن (فى الدرس) است, که مشروح دلیل آن گذشت. و مراد از آن جلسه درس است نه کتاب دروس شهید اول (قُدس سرّه).
یح: ج7, ص540, س5 پانوشت: (و وجوب التروک) خطا, و (وجوب المتروک) صحیح است.
یط: در ج9, ص202 (لایعدّ ولایحصى) نادرست, و (لاتُعَدُّو لاتُحصى) درست است.
ک: ج10, ص531: (ویفهم ذلک من کتاب ابن داود النجاشى). پیداست که عبارت خلل دارد.
کا: ج10: ص478: (فقول فى درایته) ظاهراً باید (فقوله فى درایته) باشد.
3) خطاهاى تقطیع متن و استعمال بیجاى علائم نقطه گذارى
چنانکه پیشتر گفته شد نثر مجمع الفائده مغلق, پیچیده, دشوار و نامنظّم و دیرفهم است. بنابراین اهمیت کاربرد درست نشانه هاى نقطه گذارى در آن دو چندان مى شود. مصحِّح چنین اثرى باید با ظرافت و دقت و استعمال دقیق نقطه گذارى و تقطیع درست متن از اغلاق و ابهام آن بکاهد و آن را سهل التناول کند. متأسفانه مجمع الفائده از این نعمت هم محروم شده و استعمال نادرست سجاوندى بر اغلاق و گنگى آن افزوده است و نه تنها راهنماى خواننده نیست, بلکه خواننده را به اشتباه مى افکند. محض نمونه به ذکر چند مورد اکتفا مى کنم و عباراتى را عیناً, همان گونه که در کتاب آمده ـ با حفظ همه خصوصیات رسم الخطى و نشانه گذارى و تقطیع ـ مى آورم:
أ: ج5, ص9ـ10:
فإنه الآن مابقى من قریب مأتى (5) کتب للشیخ المفید, على ماذکره فى الفهرست الا المقنعة ـ المتن ـ التى شرحها فى التهذیب ـ فى بعض البلاد ـ و من ثلاثمأة (6) ـ تقریباً ـ من کتب الصدوق التى ذکرها أیضاً فیه و سمّاها وقال فى آخره (الاخر ـ خ ل): (وغیر ذلک من الکتب والرسائل لم یحضرنى الآن اسمائها) الاّ (1) من لایحضره (الفقیه ـ خ ل), وثواب الأعمال فى بعض البلاد (البلدان ـ خ ل), وماذکر فى کتابه الأمالى والمجالس….
درست است که نشانه هاى سجاوندى وحى منزل نیست و اندکى ذوقى است, ولى نه به این بى حساب و کتابى; در این عبارت تنها در سه سطر, هشت بار خط تیره ـ گذشته از علائم دیگر ـ به کار رفته که اگر انسان بخواهد معنى عبارت را بفهمد باید توجهى به این علائم و معانى آنها نکند, والاّ پاک گیج مى شود.
ب: ج1, ص120, 121: (ولو تیقّن الحدث وشکّ فى الطهارة أو تیقنهما وشک فى المتأخر (أو) شک فى شیء… ولو تیقّن الطهارة وشکّ فى الحدث (او) شک فى شىءٍ منه….) روشن است که در اینجا و مورد بعدى پرانتزها مطلقاً زاید است.
ج: ج1, ص142ـ143: ((ماقبل) التسع, من الأیمن… والزائد عن أکثره وأکثر النفاس (لیس بحیضٍ)….) و نمونه هاى بسیار زیاد دیگر.
د: ج1, ص22: (صلّى الله, علیه و آله).
هـ: ج1, ص205: (مع وجود المحلّ (4). أیضاً).
و: ج7, ص551: (جاز إلاّ فى القتل: ولو أکرهه).
ز: نمونه یى از تقطیع نادرست عبارت:
ج6, ص78:
ولو منعه عدوّ
أو کان معضوباً لایستمسک على الراحلة سقط.
ج7, ص460:
ودلیل جواز إعادة الرجل المسلم….
الإیفاء بالشرط و….
ج7, ص550 ـ551:
قیل: جازله
معتقداً نیابة الإمام
ج7, ص244:
ویجب أن یکون أحجاراً
أبکاراً من الحرم.
4) خطاهاى رسم الخطّى و جزئى
این گونه خطاها در این اثر فراوان به چشم مى خود و همچنین چند گونگى در رسم الخط و یکدست نبودن. محض نمونه به مواردى اشاره مى شود (البته فقط مواردى ذکر مى شود که به اجماع اهل فن خطاست, کلماتى که رسم الخط آنها مختلف فیه است, محلّ ایراد نیست):
أ: خطاهاى رسم الخطى (فقط از مجلد اول):
ج1, ص19و366, پانوشت1: (السئوال)/ السؤال;
ج1, ص45, 76, 77, 349, 366, و ص374, (إنشاءالله)/ ان شاءالله;
ج1, ص344, پانوشت2: (علل الشرایع)/ علل الشرائع;
ج1, ص327, 63, پانوشت1و2 و ص325, 339, 360, (شیئ)/ شیء;
ج1, ص328, پانوشت1, و متن س5: (خطّا المصحف)/ خطّ المصحف;
ج1, ص353, پانوشت4: (جامع الروات)/ جامع الرواة;
ج1, ص369, پانوشت6: (یعنى أبى القاسم)/ یعنى أباالقاسم;
ج1, ص73, 151, 153, 218, 242: (قرائة)/ قراءة;
ج1, ص325: (شیئى)/ شیء;
ج1, ص73, 145: (سیجئى)/ سیجیءُ;
ج1, ص67, 206: (برائة)/ براءة;
ج1, ص46: (عفى الله)/ عفا الله;
ج1, ص191: (اللایق)/ اللائق;
ج1, ص191: (للمرئة)/ للمرأة;
ج1, ص191: (بالمسئلة)/ بالمسألة;
ج1, ص87: (القى)/ القیء;
ج1, ص297: (ملاقات)/ ملاقاة;
ج1, ص153: (الأستمتاع)/ الاستمتاع;
ج1, ص220: (الأحراق)/ الإحراق;
ج1, ص220: (بقائها)/ بقاؤها;
ج1, ص242: (إحتمالاً)/ احتمالاً
ج1, ص40: (المضارعة والمساقات)/ المزارعة والمساقاة;
ج1, ص155, 360, 365: (الأحتیاط)/ الاحتیاط;
ج1, ص365: (سئلت أبا جعفر)/ سألت أبا جعفر;
ج1, ص364: (الأجماع)/ الإجماع;
ج1, ص360: (ورائه)/ وراءه;
ج1, ص358: (وضوئه)/ وضوءه;
ج1, ص356: (یجیئى)/ یجیء;
ج1, ص324, 332: (الأزالة)/ الإزالة;
ج1, ص241: (کلُّما)/ کلُّ ما.
البته درست است که این گونه تسامحات جزئى و غیرقابل ذکر است, ولى گاهى دشمنان از راه عناد همین گونه خطاها را ـ که چه بسا چاپى باشد ـ عَلَم مى کنند و بر شیعه مى تازند. یک نمونه آن موردى است که علامه امینى (علیه الرحمة) در الغدیر (چاپ سوم, بیروت, دارالکتاب العربی, ج3, ص336ـ337) نقل کرده است: (احمد زکى دانشمند معروف مصرى بر کتاب أصل الشیعة وأُصولها, نوشته مرحوم کاشف الغطاء (طیّب الله مضجعه) ایراد گرفته است که (کلُّ ما) را [که دو کلمه مستقل است] به صورت متصل به شکل (کلّما) نوشته است). در صورتى که تنها هنگامى باید متّصل نوشته شود که (کلّما) ظرفیه و یک کلمه باشد. (رک: شرح شافیه رضی, ج3, ص329).
ب: خطاهاى جزئى:
أ: ج8, ص547: (فى شرائط العوضان) غلط, و صحیح آن (فى شرائط العوضین) است.
ب: در ج8, ص542 مى خوانیم: (یتلوه إن شاء الله الجزء التاسع من أوّل کتاب الدین), ولى ابتداى مجلد نهم (المطلب السادس فى الشفعة) است و به دنبال آن (کتاب الدین).
جـ: در ج1, ص366, مصحح در متن ارشاد علامه پس از کتاب الطهارة افزوده است: (تمّ کتاب الطهارة. بحمد الله. ویتلوه کتاب الصلاة إن شاء الله بمنّه و رحمته).
در حالى که علامه در متن چنین عبارتى ندارد و این افزوده مصحح است, بدون هیچگونه علامتى که نشان دهد از متن نیست. یعنى خوانند در بادى أمر و بدون مراجعه به ارشاد مى پندارد که این سخن علامه است.
همچنین مصحح در اواخر مجلدات مجمع الفائده عباراتى آورده است که لازم بود در پانوشت مى آمد یا با کروشه مشخص مى شد تا معلوم شود از اضافات مصحّح است نه از محقّق اردبیلى.
د: در ج1, ص24 آمده است که علامه چند بیت شعر خطاب به سلطان خدابنده سرود و براى او فرستاد و رخصت سفر از سلطانیه به عراق گرفت. این سخن ناصواب است; به شرحى که در مقدمه غایةالمراد (ج1, ص31) آورده ام.
هـ: ج1, ص27: نام تحریر علامه این گونه آمده است: (تحریر الفتاوى والأحکام), در حالى که نام صحیح آن تحریر الأحکام الشرعیة على مذهب الإمامیة است.
و: ج1, ص45: تاریخ چاپ سنگى مجمع الفائده 1202 نوشته شده, که صحیح آن 1272 است.
ز: ج1, ص48, 50, 55: (المکتبة الفیضیة) غلط, صحیح آن (مکتبة الفیضیة) است.
ح: ج1, ص374: (ذى قعدة الحرام) خطا, و درست آن (ذى القعدة الحرام) است.
ط: ج1, ص375ـ 395 (و ج5, ص409): (فهرست مطالب ما فى المجلد الأول) ناصواب, و (فهرس المجلّد الأوّل) اولى است.
ى: یکنواخت و یکدست نبودن رسم الخط بعضى کلمات ـ که مواردش فراوان است ـ و نحوه إرجاعاتِ مصحِّح هم عیب محسوب مى شود. مثلاً در پانوشتها به هنگام ارجاع به وسائل, گاهى (ئل) نوشته اند و گاهى (الوسائل) (نمونه: ج1, ص217). همچنین همه یا بسیارى از جاها بدین گونه به وسائل ارجاع داده اند:
مثلاً (ئل باب1 حدیث2 من ابواب التیمم). در حالى که بهتر است ـ علاوه بر ذکر مجلد و صفحه ـ چنین ارجاع شود: (…أبواب التیمم, باب1, ح2), یا: (…باب1 من أبواب التیمم, ح2), یا (…أبواب التیمم, ب1, ح2).
یا: در آیات قرآنى رسم الخط مصحف شریف بعضاً رعایت نشده است; مانند (أقم الصلاة لدلوک الشمس) (در ج1, ص226).
یب: ج1, ص275: (روایة أبى بصیر الغیر الصیحة), غیر صحیح است و درست آن (روایة أبى بصیر غیر الصحیحة) است. و نیز در موارد مشابه فراوان دیگر, از جمله: ج1, ص204.
یج: مصحح گاهى رموز را تبدیل به اسم صریح کرده و گاهى چنین نکرده که هم مایه دوگانگى شده است و هم سبب ایهام. نمونه: ج1, ص349: (وفى یب والاستبصار); ج1, ص118, 322: (لا یخ عن إشکال); ج1, ص242: (فى المستند اختاره من الطبقة الثالثة, فى المفاتیح وخیرة, وئق انتهى); ج9, ص478: (آه), نیز ج12, ص425.
ید: در ج3, ص445, (الجمادى الأولى) خطا, و درست آن (جمادى الأ ُولى) است.
یه: ج1, ص35, سه بار (الباغندی) ضبط شده که درست آن (الباغنوی) است.
یو: مصحح متن ارشاد علامه را هم تصحیح کرده و همراه مجمع الفائده چاپ شده است, ولى این تصحیح کارامد نیست و نواقص فراوانى دارد; از جمله اینکه در تصحیح ارشاد از چند نسخه متأخر ارشاد استفاده شده, یعنى نسخه اى مکتوب به سال 1033, و نسخه اى مکتوب به سال 1050, و نسخه اى بى تاریخ, که هیچ مزیتى ندارد; در حالى در تصحیح باید از اقدم و اصحّ نسخ استفاده شود. و مى دانیم که از ارشاد حدود پنجاه نسخه نوشته شده قبل از سال هزار هجرى وجود دارد, و بلکه نسخه اى که علامت بلاغ به خط علامه حلّى, مؤلف ارشاد, بر آن دیده مى شود و تنها پنج سال پس از تألیف ارشاد و 25 سال پیش از وفات علامه حلى کتابت شده در دست است (ر.ک: مقدمه نگارنده بر غایةالمراد, ج1, ص323, 326) و اینجانب در تصحیح متن ارشاد براى چاپ همراه با غایةالمراد و حاشیة الارشاد از این نسخه ـ علاوه بر نسخ دیگر ـ سود جسته ام.
جالب اینکه مصحح در مقدمه (ج1, ص43) در وصف یکى از نسخ ارشاد فرموده اند: (جاء فى آخرها هکذا: والحمدلله ربّ العالمین وصلّى الله على محمد وآله الطاهرین)!
البته تصحیح کتاب هرچه رو به پایان مى رود مطلوبتر است و کاستیهاى تصحیح مجلدات آغازین بیش از سایر مجلدات است.
5) نواقص فنى
تسامحات و نواقص فنى این اثر هم کم نیست که البته متوجه ناشر است و شاید بخشى از تسامحاتى هم که پیشتر ذکر شد, متوجه ناشر باشد. نمونه:
أ: ج1, ص25ـ26: صفحه 25و26 کلاً با حروف سیاه ـ یعنى همان حروف تیتر ـ چاپ شده است; با اینکه جز سطر اول بقیّه تیتر نیست.
ب: در ج3, ص48 تا آخر کتاب, یعنى ص445, بالاى صفحات زوج, کلمه (صلاة) با الف نوشته شده است: (الصلاة), و بالاى صفحات فرد با واو (الصلوة).
جـ: ج7, ص320 یک تیتر ممزوج با عبارت متن و مانند جزء لاینفک آن دیده مى شود, بدین صورت:
کل من وجب علیه بدنة فى نذر أو کفّارة, فلم یجد فعلیه سبع شیاه المطلب الثالث فى الحلق.
د: ج7, ص397 عبارت (وأنّ أحکامهما مختلفة کما سیجیء) که عبارت شرح ـ یعنى مجمع الفائدةـ است, هم در شرح آمده و هم بالاى صفحه جزء عبارت متن ارشاد!
هـ: عناوین سرصفحه اى هم در بسیار از صفحات مطابق معیار نیست, مثلاً: در ج1, ص40ـ41 بالاى صفحه نوشته شده است: (المشرفین على طبع الکتاب)!, نیز در ج1, ص66 تا 181 در صفحات فرد (کتاب الطهاره) و در صفحات زوج عناوین فرعى تر نوشته شده, ولى از ص182 تا 287 به عکس عمل شده است, یعنى در صفحات زوج (کتاب الطهارة) و در صفحات فرد عناوین فرعیتر درج شده است. و در ص286 و 287 در هر دو صفحه نوشته شده است: (کتاب الطهارة). مجدداً از ص290 تا آخر کتاب مانند اول کتاب عمل شده و در صفحات فرد عنوان اصلى, یعنى (کتاب الطهارة), آمده است. همچنین شماره صفحات گاهى در سمت راستِ صفحات زوج و سمتِ چپ صفحات فرد, و گاهى در سمت چپ صفحات زوج و سمت راست صفحات فرد چاپ شده است.
و نیز در ج1, ص378 تا 396 بالاى صفحات زوج (فهرس مطالب), و بالاى صفحات فرد (ما فى المجلّد الأوّل) چاپ شده است.
* * *
امید است آنچه قلمى شد ناشر و مصحح را براى ستردن خطاهاى این اثر در چاپهاى بعدى سودمند افتد و مایه رنجش خاطر شریف آنان نشود. و اگر نتوانسته ام محاسن این تصحیح را ـ مانند معایب آن ـ بازگو کنم, یا اگر خداى ناکرده از جاده انصاف خارج شده ام از آنان پوزش مى طلبم و تقاضاى عفو از هفو دارم و امیدوارم از این بابت کسى را (غبار خاطرى از رهگذار ما نرسد).
* * *
مجدّداً از زحمات طاقت فرساى مصحّحان بزرگوار در راه احیاى این اثر عظیم, که در کهولت سن و دوران طبیعى استراحت, چنین کار پرمشقتى را متقبل شده و آن را به فرجام رسانده اند, همچنین از دوست فاضل جناب آقاى زمانى نژاد ـ که یادداشتهاى خود را براى تدوین این مقاله در اختیارم نهادند ـ سپاسگزارى مى کنم (أجزل الله جزاهم وأسعدهم فى أ ُولاهم وأ ُخراهم.)
در پایان پیشنهاد مى کنم با توجه به اینکه همه نسخ ارزنده مجمع الفائده به برکت برپایى کنگره محقق اردبیلى شناسایى شده و از سوى دیگر, عمده منابع مجمع الفائده با چاپ مصحّح منتشر شده, مجمع الفائدة از نو تصحیح دقیق و انتقادى شود و متن مصحّح ارشاد علامه هم با آن چاپ شود. البته مى توان از متن ارشاد ـ چاپ شده ـ با جلد اوّل غایةالمراد ـ که این بنده با خون دل خوردن بسیار آن را تصحیح و اعراب گذارى و مشکول کرده است ـ استفاده کرد.
والمرجوّ من الفضلاء المحقّقین إسبال ذیل العفو على هذا الهفو.
{