روش تاریخنگاری مسعودی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نام مسعودى (ابوالحسن على بن حسین بن على) در آسمان تاریخنگارى مسلمین همچون ستاره پرفروغى مى درخشد و خودى و بیگانه را به سوى آثار پر ارج او مى کشاند. به همین سبب است که کتابها و مقاله هاى متعددى توسط پژوهشگران مسلمان و خاورشناسان غیرمسلمان درباره مسعودى نوشته و منتشر شده است. در میان این آثار کتاب (مَنهَجُ المسعودى فى کتابة التّاریخ), نگارش دکتر سلیمان بن عبدالله المُدَید السُّوَیکت, برازندگى و جایگاه برجسته ترى دارد.1 با توجه به فقدان کتاب پژوهشى شایسته اى در زبان فارسى که بتواند مکتب تاریخنگارى مسعودى را بشناساند, بخشهایى از کتاب یاد شده را به صورت گزینه در این مقاله ارائه مى دهیم تا شاید در جبران این کمبود براى علاقه مندان مؤثر واقع شود.
1. مسعودى و عصر او
الف ـ سیماى سیاسى عصر مسعودى:
مسعودى در نیمه دوم قرن سوم هجرى در بغداد چشم به جهان گشود و در سال 346 هجرى در فُسطاط (مصر) چشم از جهان بربست. دوران زندگى او همزمان با دوره دوم عصر عباسیان بود که نفوذ نژادهاى غیرعرب, بویژه ترکان, در دستگاه خلافت گسترش فراوان یافته بود. مأمون نخستین خلیفه عباسى بود که ترکان را به خدمت گرفت. آنگاه معتصم در این امر پیشروى زیاد کرد و از آنان در همه امور سیاسى و نظامى یارى جست. اموال بى حساب بر آنان بخشید و لباسهاى فاخر و دیبا و زربافت بر آنان پوشانید و بدین وسیله آنان را از دیگر سربازان و نظامیان خود متمایز گردانید.2 شمار آنان در عصر معتصم از ده هزار و اندى گذشت.3 فراوانى ترکان و آزارشان بر توده مردم در بغداد موجب آن شد که خلیفه شهر جداگانه اى به نام سامراء براى سکونت آنان بسازد.4
نفوذ ترکان روز به روز گسترش یافت; تا جایى که بر خلفاى عباسى چیرگى کامل یافتند و قدرت حقیقى را خود به دست گرفتند. بویژه بعد از قتل متوکل در سال 247 هجرى این واقعیت جدّیتر شد و براى خلفا جز نام ـ که در ضرب سکه و خطبه نماز جمعه مشهود بود ـ قدرتى باقى نماند. ترکان منشأ اضطرابها و ناآرامیهاى سیاسى در دولت مسلمین گردیدند و با ایرانیان و اعراب به دشمنى برخاستند. از طرف دیگر خودشان نیز دچار نفاق و چند دستگى گردیدند و به طور مستمرّ به دسیسه آفرینى و توطئه چینى علیه همدیگر پرداختند, و هر دسته اى از آن بر اطاعت از فرماندهیِ فرمانده ویژه اى اصرار و تعصّب ورزیده و آزمندانه به اموال یورش بردند و در این کار سیرى نداشتند.5 سرانجام شرّشان به خلفا سرایت کرد و از این رو ضعیفان آنان را به کار مى گماشتند و قدرتمندانشان را عزل کرده و یا ترور مى کردند تا خود بتوانند بر امور مسلط باشند, و لذا خلافت و مردم از ناحیه آنان دچار شرارت و آسیب فراوان شدند.
مسعودى در چنین شرایط سیاسى آکنده از منافرت و اختلاف و کشمکش به دنیا آمد و رشد کرد; چنانکه بعد از آمدن آل بویه به بغداد در سال 334 هجرى به بعد نیز شرایط سیاسى چندان تفاوتى از نظر عدم تمرکز قدرت در دست خلفا, نداشت و اوضاع مضطرب اجتماعى همچنان استمرار داشت که از تفصیل آن درمى گذریم.
در مجموع باید گفت شرایط سیاسى اى که مسعودى در آن مى زیست به شیوه عدم تمرکز قدرت سیاسى و رواج ملوک الطوایفى استوار بود که آثار اجتماعى نامطلوب خود را بر آحاد افراد جامعه گذاشته بود. مثلاً بصره در دست ابن رائق, فارس در دست على بن بویه دیلمى, اصفهان و جبل و رى در دست برادر او حسن دیلمى و کرمان در دست محمد بن الیاس قرار داشت. حمدانیان نیز بر موصل, دیاربکر, ربیعه و مضر فرمانروایى داشتند. مصر و شام تحت تسلط اخشیدیّون, مغرب و آفریقا در دست فاطمیان, خراسان در دست سامانیان, طبرستان و گرگان در دست آل بویه, خوزستان در تصرّف بریدى و بحرین و یمامه و هجر نیز در دست قرامطه بود و لذا براى خلفاى عباسى فقط بغداد و اطراف آن باقى مانده بود.
با در نظر گرفتن چنین شرایط سیاسى متشنج و نامطلوب است که علت مهاجرت مسعودى را از وطن خود (بغداد) در نخستین سالهاى سنین جوانى او مى توان درک کرد.
ب ـ سیماى فرهنگى عصر مسعودى:
زندگى فرهنگى و علمى عصر مسعودى را درست برخلاف اوضاع سیاسى آن عصر باید دوران اوج شکوفایى و عظمت آن به شمار آورد. مردم به عنوان امت بزرگ اسلامى از وسعت نظر خاصى برخوردار بودند. وجود علما و حضور آنان در همه جا موجب کاسته شدن روحیه تعصب و قبیله گرایى و عشیره پرستى شده بود. تضعیف بغداد و پیدایش مراکز سیاسى و فرمانروایى مستقل در جاهاى متعدد جهان اسلام موجب تأسیس مراکز علمى فراوان در جهان اسلام و جذب و تشویق دانشمندان از سوى هریک از این مراکز و حکمرانانش شده بود. هریک از امراى محلى نیمه مستقل و یا مستقل در این که توانسته اند دانشمندان بیشتر و برجسته ترى را به سوى دستگاه خود جذب کنند, بر رقیبان خود افتخار مى کردند و این موجب تشویق دانشمندان و رونق بازار دانش گردیده بود. از طرف دیگر نبود موانع مرزى براى مسافران در جهان اسلام و آزاد بودن مسافرت به همه نقاط آن و وجود امکانات و خوابگاههاى مجانى براى دانشجویان و دانشمندان مهاجر در شهرها و پراکندگى اساتید علوم و فنون در شهرهاى مختلف علت دیگرى براى رواج سفرهاى علمى و دانش طلبى گردیده بود که به نوبه خود هم به شکوفایى و هم به توزیع و گسترش طبیعى دانش در سراسر جهان اسلام کمک مى کرد. مسعودى سفر علمى بیست وپنج ساله خود را در جهان اسلام در این شرایط به انجام رسانید.
2. چکیده زندگینامه مسعودى
نام او على, فرزند حسین فرزند على فرزند عبدالله مسعودى6 هذلى و کنیه اش ابوالحسن است. او از نسل عبدالله بن مسعود هذلى, صحابى جلیل القدر پیامبر اسلام(ص) است و به همین سبب مسعودى نامیده شده است. طبق روایتى که سند ندارد و در یکى از کتب شیعه ذکر شده, علت شهرت او به مسعودى به دلیل انتسابش به محله مسعوده بغداد در پشت مأمونیه و یا در نقطه دیگرى که متعلق به مدرسه نظامیه بوده است, مى باشد.7 لیکن وجه اول درست و قابل قبول است, چون همه منابع مربوط به زندگى مسعودى آن را درج کرده اند.
ولادت او طبق نتیجه پژوهش کراتشکفسکى8 و خدابخش9 در آغاز سده دهم میلادى, یعنى در حدود سال 900, برابر با 287 هجرى است. این مطلب مورد پذیرش دکتر على خربوطلى نیز هست; ولى به نظر مى رسد تاریخ ولادت مسعودى پیش از این تاریخ باشد. چرا که نخستین مسافرت او به خارج از عراق در سال 303 هجرى آغاز شده و این دور از خرد است که کسى پیش از آن که به شانزده سالگى برسد براى انجام پژوهشهاى علمى و کسب آگاهى از احوال ملتها و اقوام دور دست بار سفر ببندد.
ابن ندیم گفته است: (مسعودى اهل مغرب بود).10 و این اظهار او براى پژوهشگران مسعودى شناس مشکلى را پدید آورده است. چرا که معروف این است که جدّ او, عبدالله بن مسعود, از زمان عمر بن خطاب به بعد ساکن عراق بود و بعد از آن خانواده او نیز با عراق انس یافته و در آنجا توطن کردند و در آنجا به دور از کشمکشهاى سیاسى موجود در عراقِ عصرهاى اموى و عباسى, به دانش اشتغال داشتند تا هنگامى که بغداد توسط ابوجعفر منصور احداث شد و آنان نیز در این شهر سکونت گزیدند.11 یاقوت حموى این نظریه ابن ندیم را تخطئه کرده است12. دلیل او مطلبى است که خود مسعودى در کتاب مروج الذهب بیان کرده است. او به هنگام یادکرد فضایل هراقلیم و بیان هوا و اعتدال آنها گفته است: (معتدلترین اقلیمها آن اقلیمى است که ما در آن به دنیا آمدیم; هرچند که روزگار میان ما و آن جدایى افکنده و بعد مسافت ایجاد کرده است, ولى دلهاى ما به سوى آن گرایش دارد, چرا که زادگاه و وطن ماست و آن اقلیم بابل است.)13
یاقوت حموى از مطلب یاد شده چنین برداشت مى کند که مسعودى بغدادى الاصل است.14 بعد از یاقوت, ابن شاکر کتبى نیز مسعودى را جزء بغدادیون شمرده است.15 آنگاه ابن سبکى در طبقات الشافعیه بر آن تأکید ورزیده است16 و بعد از اینها ابن تغرى بردى نیز در شرح حال نگارى مسعودى او را بغدادى معرفى کرده است.17
در عصر حاضر نیز برخى از شرح حال نگاران مسعودى کوشیده اند تا میان نظر ابن ندیم و مورخان بعد از او جمع کنند و لذا گفته اند خانواده مسعودى از مغرب به بغداد آمده و در آنجا ساکن شده اند. از این رو نسبتهاى مغربى و بغدادى, هر دو, صحیح است.18 لیکن من در میان آنچه درباره این موضوع خوانده ام, دلیلى بر صحت و تأیید آن نیافتم. آنچه در نزد من مرجح است, عراقى الاصل و عراقى مولد بودن مسعودى است. البته بعد از استقرار جدش ابن مسعود در این منطقه, دلیل آن نیز اشاراتى است که خود او در لابه لاى کتابهایش دارد. همچنین گرایش عاطفى و دل پروازیهاى همیشگى او نسبت به عراق و بروز دلبستگى و عواطف خود نسبت به آن سرزمین, به هر مناسبت ممکن, مى باشد.19
سخن ابن ندیم راجع به اهل مغرب بودن مسعودى را بدین گونه باید حل کنیم که بگوییم او از مغرب, مصر را قصد کرده است. چرا که مى دانیم مسعودى بخشى از اواخر عمرش را در مصر زندگى کرد و در همانجا (فسطاط) نیز بدرود زندگى گفت و در گذشته مرسوم بود که مصر و ماوراء آن در آفریقا را مغرب اسلامى مى نامیدند; در مقابل سرزمینهاى خلافت شرقى.
اما آنچه عبدالرحمن الغراوى در کتابش راجع به مسعودى گفته است که او در اقلیم بابل متولد شد و نه در شهر بغداد,20 ناپذیرفتنى است. اینکه وى گفته است مسعودى در اقلیم بابل متولد شد, عام است و همه نقاط آن را دربر مى گیرد; ولى نفى مولود بغداد بودن او مستند به دلیلى نیست. بلکه, برعکس, اشارات خود مسعودى مؤید آن است که او در شهر مدینة السلام (بغداد), از بهترین شهرهاى اقلیم بابل, به دنیا آمده است: (اشرف اقلیم بابل مدینةالسلام است و بر من دردناک است که تقدیر مرا از آن شهر دور ساخته است; همان سرزمینى که من در خاک آن جوانه زده و در دامنش بالیدم).21
در مجموع مى توان گفت که مسعودى در بغداد به دنیا آمد و در همانجا بالید و آموزشهاى نخستین خود را در آنجا فرا گرفت. بغداد آن روز یکى از بزرگترین مراکز تمدن و دانش در جهان بود و به سبب وجود ورّاقان, کتابخانه ها, فقها, قرّاء, ادبا و پیشوایان متعدّد دانش, زبانزد و شهره جهان بوده است و مسعودى از آن بهره برده است.
3. استادان دوره جوانى مسعودى
مسعودى آن هنگام که کودک و جوان بود انواع دانشها و معارف دینى, ادبى و لغوى را از دانشمندان نامدار بغداد و بصره آموخته و به هنگامى که به سفرهاى تحقیقاتى دور و دراز دست یازید نیز از خرمن افکار و اندوخته عالمان فراوان در نقاط مختلف جهان بهره مند گردید. در اینجا به نامهاى استادانى که او در روزگار کودکى و نوجوانى در عراق از آنان دانش آموخته, اشارت مى کنیم.
ابوالعباس احمد بن سریج (م306هـ), از کسانى است که مسعودى به حلقه درسش حاضر مى شده است و بسیار نیز بدان حریص بوده است. او از پیشوایان مذهب شافعى و از نامداران بغداد بوده است. مسعودى گزارشهاى درس او را تحت عنوان (رسالة البیان عن اصول الاحکام) نوشته است.22
محمد بن خلف بن حیان, ملقب به وکیع (م306هـ), یکى دیگر از اساتید او بوده است. وکیع علاوه بر حدیث و فقه در اخبار و تاریخ نیز دانشمند بوده است.23 ابوالحسن احمد بن سعید دمشقى اموى (م حدود 307هـ), نیز از دیگر اساتید مسعودى است که موفقیّات زبیر بن بکار را از او آموخته است.24
هرچند که مسعودى فقط یک بار به صورت (حَدَّثَنا ابوجعفر…)25 از محمد بن جریر طبرى (م310هـ) مطلبى نقل کرده, با این حال بسیار محتمل است که نزد او نیز تحصیل کرده باشد. چرا که او منزلت بسیارى براى طبرى قائل بوده و در مقدمه کتابش او را ستوده است.26
از دانشمندان ادیبى که مسعودى به حلقه هاى تدریس آنان آمد و رفت داشته و از معلومات آنان اعجاب کرده است, مى توان زجاج (م311هـ), ابن درید (م321هـ), ابن الانبارى (م328هـ) و ابوالقاسم جعفر بن همدان موصلى (م323هـ) را نام برد که مسعودى از آنان روایت کرده و از اینکه مى تواند به حضورشان برسد, احساس خوشبختى مى کرده است.27
طبق گزارش ابن سبکى و بیان خود مسعودى, او از قاضى عبدالله بن زبیر دمشقى نیز مباشرتاً استفاده علمى کرده است.28 لیکن احتمالاً این کار در سنین نوجوانى صورت نگرفته, چرا که قاضى مقیم دمشق بوده است.
صولى (م حدود335هـ) نیز یکى از اساتید مورد احترام مسعودى بوده است. مسعودى علاوه بر استفاده علمى از صولى به واسطه او با دستگاه خلفا و فرزندان آنان و اشراف نیز آشنا شده است و از این طریق توانسته از درون محافل و کاخهاى خلفا نیز گزارشهاى تاریخى را فراهم آورد.29
یکى دیگر از اساتید بغدادى مسعودى طاهر بن یحیى بن حسن بن جعفر بن عبدالله بن حسین بن على بن ابى طالب(ع) و ابوالحسین طوسى است.30
4 . سفرهاى مسعودى
مسعودى بعد از آنکه در بغداد به حظ وافرى از فرهنگ, و دانش عصر خود دسترسى پیدا کرد, به بصره رفت که در آن ایام انباشته از دانشمندان و صلحا بود. او در بصره نیز از برجستگانى همچون ابومسلم ابراهیم بن عبدالله کشى یا کجى (م292هـ) محدث معروف آن دیار, و نیز از یموت بن مزرع (م304هـ) فرزند خواهر جاحظ, همچنین از ابوخلیفه فضل بن حباب جمحى (م305هـ) استفاده کرد. مسعودى از عمق و گستره دانش جمحى در تاریخ و انساب و از فصاحت بیان او شگفت زده بود.31 همچنین مسعودى در بصره از ابواسحاق جوهرى و کلابى استفاده علمى کرده است.32 مسعودى بعد از این سفر تحصیلى از بصره به بغداد بازگشت و پس از مدت کوتاهى توقف در آن, سفرهاى پژوهشى پى درپى بلند و مشهور خود به نقاط مختلف جهان را آغاز کرد و در این سفرها بود که به دیدار دانشمندان برجسته و متخصص در علوم و فنون گونه گون در سرزمینهاى مختلف نایل آمد و در کنار توشه اندوزى تجربى به بهره گیرى از دانش آنان پرداخت. او حدود بیست وپنج سال از عمر خود را در سیر و سفر گذراند. در نگاه مسعودى (سفر) یکى از طرق و ابزارهاى بسیار جدّى و مهم تحصیل علم و کسب آگاهیهاى درست است. او دانش کسانى را که بدون آنکه از خانه و دیار خود هجرت کنند درس آموخته اند, کاملاً ناقص مى داند. در نظر مسعودى میان کسى که به دانشهاى رایج و شناخته شده شهر خود بسنده مى کند با کسى که آفاق و افق را درنوردیده و از طریق جهانگردى دانش آموزد, فرق بسیار است. او مى گوید: (کسى که به سنگ وطن خود چسبیده و اخبار را در اقلیم خود به چنگ آورد با کسى که عمر خود را براى طیّ اقطار تقسیم کرده و روزگارش را به سفر گذرانده و هر مطلب دقیقى را از معدن آن به چنگ آورده و هر مطلب با ارزش و نفیس را از جایگاه ویژه آن دریافته باشد, تفاوت بسیار است.)33 روى همین معیار است که او به رغم احترامى که براى شخصیت ادبى جاحظ قائل است, به خاطر تن در ندادن به تحمّل رنجهاى سفر براى دانش اندوزى بر او خرده گیرى مى کند و مى گوید: (او از دریاها درنگذشته, سفرهاى فراوان نکرده و سرزمینها و کشورها را زیر پا نگذاشته است.)34 همچنین او در ستایش سفرهاى علمى و دستاوردهاى آن حماسه وار درباره مسافران محقق مى گوید: (گاهى بر سطح آبهاى دریا و گاهى در قلب پهن دشت و صحرا از نوآوریهاى ملتها با مشاهده آگاه گشته و ویژگیهاى سرزمینها را بالمعاینه مى بینند.)35
مسعودى از سفرهاى علمى خود علاوه بر مشاهده مستقیم آثار و ابنیه تاریخى ملتها به کتابها و منابع ارزشمندى براى تکمیل منابع پژوهشهاى تاریخى خود نیز دست یافته است. چنانکه در سفر 303 هجرى خود به منطقه فارس در شهر اصطخر به کتاب بسیار مهمى درباره تاریخ ایران و اوصاف سلاطین قدیمى آن دست یافت که (مشتمل بر علوم ایرانیان, اخبار پادشاهان ایشان و ابنیه و سیاسات آنان بوده است.)36 همچنین او در طبریه فلسطین به کتاب نادرى دست یافته که در ستایش و فضایل بنى امیه و ذکر اخبار آنان بوده است. او این کتاب را در نزد برخى از موالى و دوستاران بنى امیه دیده است.37
با همه این مزایایى که مسعودى براى سفرهاى علمى قائل بوده, در عین حال کثرت آن را یکى از آفات تألیف و تدقیق در تألیف مى شمرده است. چنانکه گاهى نواقص احتمالى نوشته هاى خود را ناشى از این مى دانسته که به خاطر سفرهاى مداوم فارغ البال و خاطر جمع نبوده و گاهى مشرق و گاهى نیز سرزمینهاى مغرب را در هم مى نوردیده است.38
با این حال هم باید گفت که فواید و دستاوردهاى مثبت سفرهاى مسعودى ارزشمندتر بوده و بر آفات قهرى سفر در زمینه تألیف کتابها مى چربیده است.
مسعودى پس از فراگیرى دانشهاى مختلف و تبحّر در فنون گوناگون, بویژه تاریخ و جغرافیا, که حاصل تحصیلات مستقیم و اندوخته هاى سفرهاى او بود, دست به نگارش مجموعه اى از کتابهاى بسیار مهم زد که اهمّ آنها در زمینه تاریخ به قرار ذیل است:
1. اخبار الزمان ومَن أباده الحدثان مِنَ الأمم الماضیة والأجیال الخالیة والممالک الداثره.
2. الکتاب الاوسط.
3. مُروُجُ الذَّهب و معادن الجوهر.
4. فنون المعارف وماجرى فى الدهور السوالف.
5. ذخائر العلوم وما کان فى سالف الدهور.
6. الاستذکار لما جرى فى سالف الاعصار.
7. التنبیه والاشراف.
اینها و شمار دیگرى از کتب, از جمله تألیفات مسعودى است که برخى از آنها از بین رفته و برخى مخطوط و برخى نیز چاپ و منتشر شده است. مروج الذهب و التنبیه والاشراف از مشهورترین و مهمترین آثار چاپ شده مسعودى محسوب مى شود. کتابشناسى تألیفات مسعودى نگارش مستقلى لازم دارد که از مقوله این نوشتار گزینه خارج است. آثار مسعودى به عنوان یک عالم و مورخ بصیر شیعه, که تعلیم را با مشاهده و تجربه در هم آمیخته, داراى ارزش فراوانى است. اکنون مى پردازیم به تبیین روش تاریخنگارى و یا معرّفى مکتب تاریخى مسعودى که دکتر سلیمان سویکت آن را با مطالعه دقیق آثار مسعودى استخراج و تدوین کرده است.
5 . ویژگیهاى مکتب تاریخى مسعودى
برجسته ترین ویژگیهاى موجود در مکتب تاریخى مسعودى را ذیل عناوین ذیل مى توان مورد دسته بندى و اشاره قرار داد:
الف ـ ارزیابى صحّت اطلاعات علمى و معیارهاى آن:
پیدایش علم تاریخ در میان مسلمانان در آغاز آمیخته به علم حدیث و متأثر از روش معمول در علم حدیث بود. از خصوصیات روش حدیث نقل اخبار همراه با زنجیره سند و اسامى گزارشگران هر خبر بود. مورخان نیز نخست خود را بدین روش پایبند مى دانستند, تا آنکه به کارگیرى آن در کتاب تاریخ الرسل والملوک ابوجعفر طوسى به اوج خود رسید. لیکن با دقت مى توان دریافت که حتى پیش از طبرى نیز در میان مورخان گرایش به حذف زنجیره سند (اسنادِ) اخبار به چشم مى خورد. خلیفة بن خیاط در کتاب طبقات خود, و نیز بلاذرى و ابوحنیفه دینورى, از این مورخان به شمار مى روند. و بالاخره یعقوبى را مى بینیم که در نگاشته تاریخى خود ضرورتى براى درج اسناد ندیده است. بعد از مورخان یاد شده, وقتى مسعودى ظهور کرد و خواست کتابهاى مروج الذهب و التنبیه و الاشراف خود را بنویسد, نیّتش بر مختصرنویسى استوار بود. در حالى که در آثار پیشین خود, مانند اخبارالزمان و کتاب اوسط, به دلایلى روش مطول نویسى و ذکر اسناد را معمول داشته بود. لکن در نگارش مروج و التنبیه حذف زنجیره سندها و ترک تکرار الفاظ را بر خود شرط لازم شمرد.39 چون منابع و مآخذ او در تاریخ اسلام معلوم بود و در کتب پیشین او ذکر شده بود; تواریخ قدیم مانند هند, روم شرقى و غیره نیز اصولا سند نداشتند. و لذا مسعودى در راستاى تهذیب هرچه بیشتر متون تاریخى و ارائه مطلوبتر آن از ذکر اسناد غیر لازم کاست; البته نه به گونه اى که اصولاً اسناد را لازم نداند و با آن مخالفت کند.
بر حذف اسناد توسط مسعودى نتیجه مثبت دیگرى نیز بار شد و آن ثبت قهرى فهرست منابع و مآخذ مسعودى در مقدمه این کتابها و یا لابه لاى متون آنها در مناسبتهاى مقتضى مى باشد. از آنجا که اغلب این مآخذ اکنون از بین رفته است, ارائه این فهرست توسط مسعودى در تاریخ علم از اهمیت ویژه اى برخوردار است. مسعودى علاوه بر ارائه فهرست این منابع, اقدام به نقد و تحلیل و ارزیابى اکثر آنها, بویژه کتابهاى پراهمیت تر آنها, کرد که ارزش خاصى دارد. مسعودى با انجام تعدیل و اصلاحاتى در اصطلاحات محدثین در برخى موارد براى ارزیابى صحت اخبار و دسته بندى آنها, از شیوه آنان نیز استفاده هاى لازم را مى برده است مثلاً با معیار قرار دادن ناقلان خبر, مجموع اخبار تاریخى را به سه دسته (ممکن) یا (جایز), (مستفیض) و (ممتنع) تقسیم مى کرد. بدین ترتیب اگر خبرى از طریق افراد و آحاد نقل مى شد جزء اخبار جایز و ممکن بود, ولى صحت و صادق بودن آن غیر ثابت. و اگر نقل خبرى به شیوه متواتر صورت مى گرفت, جزء اخبار مستفیض به شمار مى رفت که موجب پذیرش قطعى آن, بویژه در اخبار شرعى, مى گردید.40
یکى دیگر از معیار موجود در نزد مسعودى براى سنجش صحت اخبار (تجربه) و مشاهده مستقیم و مقایسه آن با اخبار منقول است. به کارگیرى این معیار در تاریخنویسى براى مسعودى اهمیت زیادى داشته و او بدان افتخار مى کند و مى بالد.41 از این نمونه است نظر او راجع به جا به جایى دریاها و تغییر سرچشمه آبها و مسیر رودخانه ها به مرور زمان.42 و نیز سخن او راجع به رابطه خلیج قسطنطنیه و دریاى خزر43 و نمونه هاى دیگر که فراوان است.44
ظاهراً مسعودى اولین مورخ مسلمان است که در تاریخنگارى (تجربه) و نتایج آن را در نقد اخبار منقول دخیل قرار داد و از آن نتایج مطلوبى گرفت.
یکى دیگر از معیارهاى سنجش صحت اخبار تاریخى در نزد مسعودى ـ که اهمیت فراوانى هم دارد ـ عرضه معلومات و اخبار غیرشرعى به (عقل) براى درک میزان صحّت و سقم آنهاست. چنانکه گفتیم مسعودى از این دیدگاه اخبار تاریخى را به سه دسته تقسیم مى کند: 1. اخبار ممکن, یعنى جایز. 2. اخبار ممتنع, یعنى محال. 3. اخبار واجب, یعنى ضرورى و اجتناب ناپذیر.
با این معیار است که مسعودى به پدیده ها نگاه مى کند و به بررسى مى پردازد. در کتاب مروج الذهب نمونه هاى فراوانى از کاربرد این معیار دیده مى شود;45 چنانکه احکامى را مى بینم که توسط مسعودى صادر شده و صرفاً مبتنى بر قیاس و استنتاجات عقلى است.46 لذا باید گفت مسعودى از مورخان اندکى است که در ارزیابى اخبار و حوادث تاریخى و سنجش صحت آنها معیارهاى متنوعى داشته است. حتى او میان چگونگى به کارگیرى عقل و موازین شرعى رایج در علم حدیث در سنجش صحت اخبار تاریخى توفیق یافته است.
ب ـ روش تدوین اطلاعات علمى:
گفتیم که یکى از ویژگیهاى بارز مکتب تاریخنگارى مسعودى ارزیابى و سنجش صحت اخبار با معیارهاى معین است. اکنون در این صددیم که شیوه مسعودى را در تنظیم و تدوین اطلاعات علمى و تاریخى بررسى کنیم. شیوه مسعودى در تنظیم و تدوین مواد علمى اغلب بر دو روش: 1. تاریخ موضوعى, 2. تاریخ سال به سال (حَولى) استوار است.
شیوه اول تاریخنگارى برحسب موضوعات است و قوام عمده آن بر شخصیتهایى است که حوادث بر محور آنان دور مى زند; مانند خلفا, امرا و فرماندهان و دیگر صاحبان قدرت که بر جریان حوادث تأثیرگذار بوده اند. بر این مبنا آنگاه که دولتى از دولتها موضوع نگارش قرار مى گیرد, تبویب نوشته بر محور خلفا و فرمانروایان آن دولت و دوره هر کدامشان استوار مى شود, نگارش تاریخ یک دولت و یا ملت بر این اساس پیش مى رود. پیش از مسعودى, ابن واضح یعقوبى و تا حدودى ابن قتیبه و دیگران بر این روش تاریخ مى نوشته اند. در هرحال این شیوه در نظر مسعودى پسندیده افتاد و مورد پیروى قرار گرفت. به دلیل توان و ظرفیّتى که براى نظم دهى مطالب در آن موجود است. و لذا او آن را در عرضه مطالب علمى خود به کار گرفت و کتاب مروج الذهب را به طور عمده بر پایه این شیوه به رشته نگارش کشید; مانند ابواب مربوط به تاریخ چین, ترک, سریانیان, بابلیان, یونانیان, روم, ملوک مصر, ملوک شام, فرنگ, حیره, یمن قدیم و غیره. همچنین در تاریخنگارى حوادث دوره اسلامى نیز اِعمال این شیوه مشهود است.47 مثلاً او بابى را به عنوان خلافت ابوبکر, عمر و یا یکى دیگر از خلفاى راشدین و عباسیان و امویان مفتوح ساخته و در ضمن آن از نسب آن خلیفه و گوشه هایى از شرح حالش بحث کرده و آنگاه در ضمن آن اتفاقات و حوادث آن دوره را آورده است. یعنى مسعودى حوادث تاریخى و اخبار مربوط احوال ملتها و اقوام و گزارشهاى اجتماعى, اقتصادى, فرهنگى و غیره را تحت موضوعات رئیسى به نام دولتها, کشورها, یا خلفا و فرمانروایان و پادشاهان و حتّى اقوام و ملل گرد آورده و به تاریخنگارى پرداخته است.48
نکته شایسته ذکر این است که مسعودى در به کارگیرى این روش, تسلسل تاریخى و ترتیب زمانى وقوع حوادث را کاملاً در نظر مى گیرد و مثلاً حادثه اى را که در سال متأخر اتفاق افتاده بر حادثه اى که در سالى متأخر از آن واقع شده مقدم نمى آورد.
به نظر مى رسد که مسعودى این شیوه تنظیم و نگارش کتاب را از مورخ پیش از خودش, یعقوبى, و نیز برخى از کتابهاى قدیمى ایران, مانند آن کتابى که در شهر اصطخر بدان دست یافت, به عاریت گرفته باشد. طبق گزارش خود مسعودى تنظیم آن کتاب بر همین شیوه بوده است. چرا که آن کتاب (بر علوم فراوان ایرانیان, اخبار پادشاهان آنان و گزارشهاى مربوط به ساختمانها و سیاستهایشان مشتمل بوده… تصاویر شاهان سلسله ساسانى در آن منقوش بوده که بیست وهفت پادشاهند: بیست وپنج مرد و دو زن. تصویر به آخرین ایّام زندگیشان متعلق بوده است; چه در آن حال پیر باشند و چه جوان… سیره هریک از آنان و سیاستشان درباره خواص و عوام مندرج بوده است و همچنین حوادث مهم و رخدادهاى برجسته دوران هریک در آن نوشته بوده است.)49
مسعودى در ابواب مربوط به تاریخ انبیا و آغاز آفرینش روشى جز این در پیش گرفته است, و در آن به شیوه مورخان پیشین جهان اسلام, مانند طبرى و یعقوبى و غیر آنان, عمل کرده که در اصل روشى توراتى و برگرفته از اهل کتاب است.50 او فقط گاهى براى رعایت دیدگاههاى شریعت اسلام تعدیلاتى در آن اعمال کرده است.
اما به کارگیرى روش تاریخنگارى حَولى یا سال به سال توسط مسعودى بدین قرار است که روش سال به سال, مبتنى بر تنظیم و تدوین اخبار و حوادث برحسب ترتیب سالهاست و لذا عیبهاى چندى بر آن وارد است. از بارزترین این عیبها گسستن رابطه حوادث ممتد و دنباله دارى است که عملاً در طول چند و یا چندین سال اتفاق افتاده است. مسعودى براى گریز از این عیب دست به ابتکارى زد و آن تلفیق و ترکیب روش موضوعى با روش سال به سال (حولى) بود, و در نتیجه محاسن هر دو روش را به کار گرفت و از معایب آنها دور ماند. روش تلفیق این دو روش بدین گونه بود که روش موضوعى را اصل قرار داد و روش حولى را نیز در چارچوب آن گنجانید; بدین ترتیب که ـ مثلاً ـ حوادث اصلى و مادر را برحسب دوره خلفا مطرح ساخت و سپس حوادث آن دوره را بر پایه ترتیب سالهاى هجرى بتفصیل و با دقت و ذکر جزئیات بررسى کرد و با آوردن قید (وَفیها) (یعنى: و در آن سال اتفاق افتاد) بین حوادث و رخدادها ارتباط لازم را ایجاد کرد.51 و این همان روش مزدوج (موضوعى ـ حولى) است.
از کارهایى که مسعودى در چارچوب این روش تلفیقى بدان توجه بسیار داشته, تتبع درباره تاریخ درگذشت بزرگان اجتماعى و سیاسى و علمى است, که در ایجاد رابطه لازم میان حوادث تاریخى مؤثر بوده است.52
گویا مسعودى خودش به ابتکارى, کارآمد و نو بودن روش تاریخنگارى خودش کاملاً آگاه بوده و آن را براى مکتب تاریخنگاریش امتیاز خاصى مى شمرده است. او مى گوید: (اگر کسى بخواهد تازه بودن این روش را در نگارش من درک کند, باید آثار پیشینیان را با دقت مطالعه و صفحه شمارى کند. آنگاه به حقیقت نسخه ما و برترى روش ابداعیمان آگاه خواهد شد. درک این مطلب بعد از آن که به انجام رسیده بسى آسان, و یافتنش پیش از آنکه به انجام برسد بسى دشوار است.)53
یکى دیگر از ویژگیهاى روش تنظیم و تدوین مسعودى اِعمال روش (چکیده سازى) در پایان هریک از مباحث اصلى کتاب است. او نخست تاریخ ملت و یا دولتى را به گونه مبسوط و گسترده آورده و حتى به ذکر برخى جزئیات نیز پرداخته است, ولى در پایان سخن فهرستواره اى از مطالب و اسامى و سالهاى فرمانروایى سلاطین را درج کرده است که در واقع چکیده همان فصل است. مثلاً مى بینیم که او براى تاریخ جهان باستان تا تولد پیامبر اسلام(ص) چکیده اى را درج کرده و در ضمن آن کیفیّت آغاز آفرینش و نظریات علماى هیئت و طبیعى در این باره و نیز آرا و اقوال ملتهاى مختلف راجع به عمر دنیا (مانند هندوها, یهود, نصارا, صابئیان, مجوس, یونانیان و مسلمین) را درج کرده که فهرستى است از مباحث مفصلى که قبلاً بحث کرده است.54
همین طور او در پایان مروج الذهب چکیده تاریخ اسلام, از هجرت پیامبر(ص) تا زمان نگارش کتابش, را فهرستوار درج کرده است و در این مقطع تعیین دقیق تاریخ حوادث به ماه و روز از دو روش نقلى (تاریخى) و تجربى (فلکى و زیجى) استفاده کرده است. هرچند که در نظر او براى تعیین دقیق روز و ماه وقوع حوادث استفاده از روشهاى معمول در نزد علماى هیئت و فلکیون ـ که به نام (روش زیجى) معروف است ـ ترجیح داشته است. (چون آنان قادر به تحدید زمانى دقیق اوقات هستند).55
با توجه به این واقعیات است که باید مسعودى را از نظر داشتن روش تنظیم و تدوین ویژه در تألیف کتب تاریخى و نقد و بررسى حوادث آن, فردى صاحب مبنا و روش تلقى کرد و از نظر به کار بردن روش تلفیقى موضوعى ـ حولى و نیز چکیده سازى, او را مورخ نوآور به شمار بیاوریم.
ج ـ مسعودى و تاریخ عمومى:
تمرکز کار مورخان اسلامى در آغاز تاریخنگارى مسلمین بر موضوعات ویژه اى مانند سیره و مغازى پیامبر(ص), زندگى صحابه پیامبر و انساب آنان و نیز فتوح بلدان و نحوه گسترش اسلام متمرکز بود و تاریخنگارى ملل دیگر در آن جایگاه خاصى نداشت. چرا که پژوهش تاریخ اسلام و سرزمینهاى اسلامى و الگوگیرى و عبرت آموزى از آن مقصود اصلى مورخان بود.
با این حال آثار نخستین تاریخنگاران مسلمان کاملاً از مطالب مربوط به تاریخ ملل دیگر عارى نیستند; مانند وهب بن منبه و محمد بن اسحاق بن سیار,56 که شکل بسیار ابتدایى از تاریخ عمومى در آثار آنان ملحوظ است و تاریخ آغاز آفرینش و تاریخ انبیا را به عنوان مدخلى بر تاریخ اسلام در کتب خود آورده اند. ابن قتیبه دینورى نیز وقتى به صحنه آمد در این بعد چیزى بر آنها نیفزود, لیکن ابوحنیفه دینورى براى نگارش تاریخ عمومى در ضمن تاریخ اسلام گامهاى مؤثرى برداشت. کتاب او, اخبار الطوال, مضافاً بر درج مطالب مربوط به تاریخ پیامبران و تاریخ خلقت, تاریخ ملوک ایران و اسکندر مقدونى و اخبار پادشاهان یمن در عصر جاهلیت را نیز دربر دارد.57
پس از این مرحله بود که تاریخ عمومى آغاز به رشد کرد و هویت تدریجى به خود گرفت. بویژه با ظهور یعقوبى در عالم تاریخنگارى گستره آن دامنه پیدا کرد و در کتاب یعقوبى علاوه بر موارد پیشین تاریخ ملتهاى قدیمى جهان, مانند آشوریان, بابلیان, هند, یونان, روم, ایران, چین, مصر, بربر, حبشه, سیاهپوستان (زنجیّه) و تاریخ عرب در جاهلیت نیز گنجانده شد. آنگاه طبرى نیز با تفاوتى که در زاویه دید داشتند, تقریباً همین روش را ادامه داد. کار یعقوبى و طبرى در زمینه نگارش تاریخ عمومى با ظهور مسعودى و انتشار تألیفات او به کمال رسید. سفرهاى علمى متعدد مسعودى به نقاط مختلف جهان در گروش اصولى مسعودى به تاریخ عمومى همه ملل تأثیر بسزایى داشت. سفرهاى مسعودى به نقاط مختلف دنیاى شناخته شده آن روز و مشاهده و دیدار ملتهاى مختلف از نزدیک و آشنایى با آداب و رسوم, فرهنگها و مذاهب متباین و گوناگون آنان و صحبتهایى که در طول آن سفرها با پیروان و پیشوایان مذاهب و نحله هاى مختلف انجام داد, مسلماً در تعمیق اندیشه, سعه صدر و نیز اعتقاد به ارزش و اهمیت تواریخ آن ملتها در نزد مسعودى بسیار مؤثر بوده است.
اینجا بود که مسعودى از چارچوب بینش منطقه نگرى و محلّى تنگ حاکم بر بسیارى از مورخان عصر خود بیرون آمد و تاریخ را در خدمت تمدن جهانى و فرهنگ عمومى انسانیت, با مرکزیت بخشیدن به جهان اسلام, قرار داد. تأمل در یکى از آثار جدّى مسعودى, یعنى کتاب مروج الذهب, و بررسى عناوین و مطالب ابواب و فصول آن میزان نقش مسعودى در تعمیق و گسترش فنّ تاریخ عمومى را نشان مى دهد. او مروج الذهب را با قصه خلقت آغاز کرده و از آدم تا ابراهیم را بررسى کرده است. سپس به تاریخنگارى پیامبران و پادشاهان بنى اسرائیل پرداخته و نیز به عصر فترت, یعنى فاصله موجود میان ظهور حضرت عیسى مسیح و پیامبر اسلام(ص) پرداخته است. آنگاه شمه اى از اخبار هند را بازگو کرده و بعد از توصیفى از زمین, دریاها, رودخانه ها و دیگر پدیده هاى جغرافیایى را به طور عام مورد بحث قرار داده است. سپس به تاریخنگارى چین, ترکستان, و ملتها و اقوام متعلق به کوههاى قفقاز و دامنه هاى آن, مانند اقوام لان, سریر, خزر, انواع نژادهاى ترک, بلغار مشغول شده و آنگاه به پادشاهان سریانى, آشورى, کلدانى و طبقه اول پادشاهان ایران, ملوک الطوایف ایران, ساسانیان (طبقه دوم ملوک ایران) و نیز تاریخ یونانیان, اسکندر مقدونى, روم (روم قدیم و روم مسیحى و جدید) پرداخته است. بعد از آن به تاریخ مصر و معرفى نیل و عجایب آن و اخبار پادشاهان مصر (فراعنه), تاریخ اسکندریه, تاریخ سیاهپوستان و انواع نژادهاى آنان, تاریخ جزیره سیسیل و سلاطین آن و بالاخره تاریخ فرهنگ, جلالقه, لومباردها (ألنوکبرد), ملوک شام و غسانیان پرداخته است. سپس به تاریخ عرب در جاهلیت و تاریخ اکراد در جبال پرداخته و آنگاه آنچه را از قیافه شناسى, کهانت و اعتقادات متباین در نزد عرب شایع بود, ذکر کرده است. بعد از همه اینها مسعودى به بررسى مبناى تقویم و تاریخ گذارى در نزد ملتهاى مختلف و مذاهب و اماکن مقدس و بزرگ آنان پرداخته است.
آنچه ذکر شد چکیده اى از رؤوس مطالب کتاب مروج الذهب در زمینه تاریخ عمومى ملل مختلف است که در نهایت نیز همه آنها را به تاریخ اسلام و مسلمین وصل کرده و پس از بررسى فشرده سیره پیامبر(ص) وارد دوره خلفاى راشدین, بنى امیه و بنى عباس تا زمان خودش, یعنى عصر خلافت المطیع لِله (334ـ363هـ) گردیده است.
پژوهشگر دقیق با ملاحظه این مطالب است که کتاب مروج الذهب را یکى از تلاشهاى موفق در تأسیس تاریخنگارى عمومى و جهانى به شمار مى آورد. مسعودى در تاریخ بین عناصر مختلف تمدنها و فرهنگها نیز به مقایسه و تطبیق مى پردازد و نتایجى مى گیرد. مثلاً اندیشه هاى یونان باستان را با افکار هندیها و فلاسفه صابئین مقایسه مى کند که واقعاً یک ابتکار است.58
د ـ امتزاج کیهان شناسى و جغرافیا با تاریخ:
مسعودى از برجسته ترین مورخان مسلمان است که میان تاریخ و جغرافیا را به شیوه علمى جذّابى جمع کرده و بر تأثیرات انکارناپذیر محیط طبیعى و شرایط جغرافیایى بر زندگى افراد و جوامع انسانى تأکید کرده و با تحلیل و تیزبینى خاص خود نمونه هاى فراوانى از آن را نشان داده است. او در مروج الذهب قبل از آنکه وارد اصل مباحث شود, پیشگفتارى دارد که در آن درباره زمین و شکل آن, دریاها, اقیانوسها, رودخانه, کوهها و اقالیم هفتگانه و پدیده هاى جغرافیایى همچون جزر و مد دریاها, وزش باد و موسمهاى آن و غیره سخن گفته است59 تا بتواند تاریخ خود را بر پایه واقعیات جغرافیایى استوار سازد. تردیدى نیست که گرد آوردن معلومات جغرافیایى و تاریخى به صورت ممزوج در یک کتاب تاریخى از ابتکارات مسعودى است. هرچند که پیش از او, یعقوبى نیز هم جغرافى دان بود و هم مورخ, لیکن بدین ابتکار دست نیازیده بود.
مسعودى, شرایط اقلیمى, ویژگیهاى محیط طبیعى و آب وهوایى را در بررسى چگونگى شکل گیرى جوامع و تمدنها در تاریخ دخالت داده و از تأثیرات آشکار این شرایط, حتى در تن و روان ساکنان هر منطقه و آداب و رسوم و فرهنگ آنان, با ذکر نمونه ها سخن گفته است. پیش از مسعودى برخى از دانشمندان یونانى و مسلمان راجع به تأثیر محیط طبیعى و اجرام سماوى در شخصیت افراد انسان به طور پراکنده و معدودى سخن گفته بودند. مانند بقراط که معتقد بود: (آنچه روحیّات و حالات مردم را تغییر مى دهد و گاهى به صورت خشم, آرامش, اندوه و شادى و غیر اینها در مى آورد هواى محیط زندگى است, هرگاه هوا بهبود یابد حالات و اخلاق مردم نیز بهبود مى یابد.)60 و نیز: (خورشید و ستارگان با حرکات خود هوا را تغییر مى دهند و هرگاه هوا تغییر کند همه چیز دگرگون مى شود.)61
از مسلمانان نیز پیش از مسعودى احمد بن رسته (جغرافیدان نامدار) معتقد بود: (هوشمندى, خوش سرشتى, زیبایى تن و سرخ فامى صورت مردمان بابل ناشى از معتدل بودن آب و هواى کشورشان است). او با همین شیوه, بلند بالا, سرخ فام و انبوه مو بودن ترکان را توجیه و تفسیر کرده و آن را به سرد بودن آب و هواى منطقه زندگى آنان نسبت داده است.62 لیکن نقش مسعودى در این زمینه به این قبیل دیدگاههاى موردى خلاصه نمى شود. او در این باره نظریه علمى مدوّنى دارد و شکل گیرى و رشد جوامع و تمدنها و حتى جا به جایى آنها و تفاوتهاى فکرى و فرهنگى جوامع بشرى را با همدیگر با این الگو تفسیر و تبیین مى کند. اصول و مبانى اندیشه مسعودى در زمینه تأثیر و نقش جغرافیا و طبیعت در تاریخ را دو اصل پایه اى زیر تشکیل مى دهد:
اول: بینش فلکى و شرایط جوّى که انسان را نه به صورت موجود منفرد و مجزّا, بلکه به صورت جزئى از طبیعت و هستى محسوب مى کند و بر آن اساس معتقد است که شخصیت, شکل و کارهاى انسان متأثر از ستارگان, و شرایط کیهانى است.63
دوم: تصور مربوط به جغرافیاى طبیعى که معتقد به جهت بخشى شرایط اقلیمى به کارهاى بشر است.64
اثرگذارى شرایط جوّى و فلکى بر انسان, حیوان, نبات و جماد در برخى موارد قابل احساس و درک است; اثرگذارى شرایط جغرافیایى بر آنها در برخى موارد روشنتر و قابل درکتر است, در حالى که اثرگذارى مشترک این دو بر زندگى بشر و دیگر پدیده هاى زمینى در همه جا و همه حالات کاملاً محسوس است.
هرگاه به دنبال برخى نمونه ها در آثار مسعودى تفحص کنیم, مى بینیم که بررسى و برداشتهاى مهمى را از اثرگذارى خورشید, ماه و هوا بر روى پدیده ها به دست آورده است. او از اثرگذارى ماه بر پیدایش مدّ و جزر, تنهاى مردمان و جانواران از لحاظ نیرومندى, گرمى و سردى بدن و نیز فزونى و یا کاستى مو, شیر و اخلاط بدن هریک از انسانها و جانوران, یاد کرده است. همچنین او راجع به دیگر تأثیرات ماه در روى زمین مى گوید: ماه در میزان (تخم جانوران, عادت زنانه زنان, فزونى یافتن ماهیها در رودخانه ها و دریاها, رشد درختان, سبزیجات, میوه ها و گلها و سایر گیاهان اثر دارد و این چیزى است که کشاورزان بر آن آگاهند.)65 همچنین او از تأثیرات ماه بر معادن و خالص بودن گوهرهاى آنها, و حالات حشرات و جانوران درنده روى زمین, مانند مارها, عقربها و غیره, سخن گفته است.66
مسعودى از اندک بودن تأثیر تابش خورشید بر مناطق زمین و زیادى تابش آن بر مناطق واقع در امتداد خط استوا و نتایج عینى آن در شکل, رنگ و زندگى انسانهاى ساکن در هریک از این نواحى کاملاً و به صورت علمى آگاه بوده است و در بررسى تفاوتهاى مردم هریک از این مناطق آن را مبناى کار و نظریات خود قرار داده است. او مى گوید: (اما ساکنان ربع مسکون شمالى زمین, آنان کسانى هستند که از تابش خورشید دورند و سرزمینشان در سمت شمال فرورفته است; مانند اسلاوها و مردمان اروپا و ملتهاى دیگرى که با آنان همجوارند, نفوذ خورشید در آنجا کمتر است; چون از آن فاصله بیشترى دارند و در نتیجه بر نواحى آنان سرما و رطوبت غلبه یافته و برف و یخ فراوان گردیده و گرمى مزاجشان اندک شده و در نتیجه تنهایشان درشت و رنگشان سفید گشته و حتى گاهى به نیلى گراییده است و نیز پوستشان لطیف, گوشتشان سفت و چشمهایشان زاغ و موهایشان افشان و آویخته و به رنگ طلایى درآمده است. این همه به خاطر غلبه بخار رطوبت در طبیعتشان مى باشد….
و اما ساکنان ربع مسکون جنوبى زمین, مانند زنگیها و سایر سیاهپوستان و کسانى که زیر خط استوار و تحت تابش مستقیم آفتاب هستند, کلاً در شرایطى برخلاف ساکنان ربع مسکون شمالى مى باشند و در شرایط التهاب حرارت و کمبود رطوبت در جسم بسر مى برند و از این روى رنگهایشان سیاه و چشمهایشان سرخ گشته و نفوسشان به خشونت گرایش دارد… تا جایى که رنگهایشان سوخته و موهایشان کوتاه و مجعّد گردیده است, و این همه به خاطر غلبه بخار گرم و خشک در طبیعتشان است. چنان که خاصیّت موهاى افشان و بلند نیز بر همین است که هرگاه نزدیک حرارت قرار بگیرند منقبض گشته و به هم پیچیده و کوتاه مى شوند و اندازه آن به نسبت میزان دورى و نزدیکیشان از حرارت متفاوت است.)67
علاوه بر تأثیرپذیرى افراد و جوامع انسانى از شرایط کیهانى و سماوى, مسعودى تأثیرپذیرى آنها از شرایط جغرافیایى و محیط طبیعى را نیز مد نظر داشته و لذا تأثیرات محیط جغرافیایى بر ابدان را مطرح ساخته و گفته است این کار به سه دلیل انجام مى گیرد: مقدار آبها, مقدار درختان و میزان پستى و بلندى محل زندگى آدم. سرزمینهاى پرآب بر رطوبت بدن مى افزاید و سرزمینهاى کم آب بر خشکى آن. زمینهاى پردرخت بر گرمى مزاج و حرارت آن مؤثر است و زمینهاى لخت و عارى از درخت تأثیر معکوس دارد. اراضى بلند فضادار و سرد است, در حالى که اراضى پست گرم مى باشد, و هریک از این دو نوع سرزمین تأثیرات ویژه اى در بدنها و مزاجهاى آدمیان دارند.68
همچنین مسعودى از توجه به این نکته غفلت نورزیده که محیطهاى جغرافیایى همجوار با شهرها و محل زندگى انسان نیز مؤثر است و لذا از اثرات دریا و یا کوههایى که در نزدیک شهرها و محل سکونت آدمهاست, سخن گفته و تأثیر آنها را در وزش بادها یادآورى کرده است و حتى راجع به اثرات طبیعت انواع خاکها نیز مطالبى را بیان داشته و مثلاً گفته است که چه نوع خاکى حرارت و چه نوع خاکى رطوبت را به خود جذب مى کند.69 آنگاه مسعودى از اثرات محیط جغرافیایى بر خلق و خوى ساکنان خود, از ساکنان مناطق کوهستانى, بویژه کردها, مثال زده و گفته است رفتار و اخلاق آنان مناسب با شرایط طبیعى و محیطى است که در آن زندگى مى کنند.70
مسعودى از اثرگذارى مشترک شرایط کیهانى و اقلیمى بر شکل انسانها و زندگى آنان و دیگر جانوران سخن گفته و نمونه هاى مشخصى از آن ارائه داده است. مثلاً تأثیر این دو در چهره و چشم نژاد ترک (ترکستان) و نیز شترهاى منطقه سکونت آنان که پاهایشان کوتاه و گردنهایشان سفت و ستبر و موهایشان سفید است را یادآور شده و کلاً از تأثیرات شرایط کیهانى و جغرافیایى بر روى هرچه که در روى زمین, از جماد و گیاه است, سخن گفته است.71
او از اثراتى که طبیعت برخى از سرزمینها بر روحیات و حالات روانى ساکنان خود دارد سخن گفته و نمونه هایى از آن را ارائه داده است. مثلاً درباره حالات روحى ساکنان (تبت) و بازتاب آن در رفتار زندگى روزانه شان مى گوید: (در هوا, آب, زمین, جلگه و کوههاى آن اثرات عجیبى هست, در آنجا انسان همیشه شاد و خندان است, غم و اندوه و افکار بر او عارض نمى شود…. در این سرزمین حتى پیرمرد و پیرزن غمگینى را نمى بینى, بلکه شادمانى در پیرها, بزرگ سالها, جوانان و نوجوانان عمومیت دارد, و اهالى آن از مهربانى و بشاشت برخوردارند. طبیعتى دارند که آنان را بر به کارگیرى آلات موسیقى و انجام آوازخوانى و انواع رقصها وامى دارد.)72 همین طور است وضع جزایر سیلى (ژاپن) که هیچ مسافر و غریبى از کشورهاى اسلامى و غیر آن بر آنجا وارد نشده, مگر اینکه ماندگار شده است. خروج از این قاعده بسیار نادر است و این به خاطر خوبى هوا, آب و خاک و فراوانى برکت در آن است.73
همچنین مسعودى از سرزمین بین النهرین و اثراتى که ویژگیهاى اقلیمى آن بر اجسام و ارواح ساکنانش دارد سخن گفته [و احتمالاً تحت تأثیر عواطف خاص زادگاهى در آن اندکى مبالغه کرده است.] او مى گوید: (آنجا برج بلند خاور, ناف زمین و قلب آن است, آبها به سوى آن سرازیرند, سرسبزى و خرمیها در آن به هم پیوند مى خورند, و اعتدال بر آن جریان دارد. در نتیجه مزاج ساکنان آن صاف و ذهنهایشان روشن است. به این دلیل است که هوشمندى آنان آشکار و استوارى خردهایشان واضح است… و مردمان آن در بدنهایشان بهترین رنگها و خوشترین بوها را دارند.)74
یکى از بارزترین موارد درک صحیح مسعودى از اثرگذارى محیط جغرافیایى بر انسان, مطالعه و برداشت او از زندگى بادیه نشینان است که در صحارى و بادیه ها به حسب اقتضاى فصول سال در حرکت و انتقال مداوم هستند و به خاطر هواى خوب از ابتلا به وبا به دور بوده و خوابهاى خوش, قرایح تیز, هوشمندیهاى استثنایى, مزاجهاى سالم و نیرومند, همراه با سلامت بدن و صفاى رنگ پوست دارند, و همسایه دوستى, مهمان نوازى, سخاوت و سلامت جسم آنان مولود همین شرایط اقلیمى بادیه است. در حالى زندگى شهرى به خاطر شرایط آب و هوایى پر از بیماریهاست که بویژه در پوست و موى شهریان بروز دارد.75
بدین ترتیب مى بینیم که مسعودى شرایط اقلیمى و آب و هوا را در زندگى انسانها و جوامع بشر مؤثر مى داند و بر آن اساس در تاریخنگارى نیز خلق و خوى و رفتار آنان را تحلیل مى کند. ابن خلدون نظریه معروف خود در تحلیل تاریخ را که بر بررسى زندگى بادیه نشینى و شهرى و تفاوتهاى آن دو استوار است و تحولات تاریخى را بر پایه آن تفسیر مى کند, از مسعودى برگرفته است.76
از موضوعات بسیار مهمى که مسعودى بدان رسیده, مسأله (اقلیم پذیرى) جانوران و انسانها یا وفق دادن خود با شرایط محیط زیستى است که آن را درباره انسان, جانوران و گیاهان به طور فراگیر جارى مى داند, و حتّى پس از انتقال انسانها و جانداران دیگر از محیطى به محیط دیگر نیز آن را مؤثر مى داند. او در این باره مى گوید: (طبیعت هر سرزمین بر ساکنان آن غلبه دارد. سرزمینهایى که رنگ خاکشان سیاه است, رنگ جانوران و حشرات ساکن آن نیز سیاه است. اراضى که شن و خاک سفید دارند, جانورانشان نیز بر همان رنگند. اگر رنگ شن و خاک سرخ باشد, وحوش آن به رنگ خاکى تیره هستند. جانوران هر کوهى نیز رنگشان تمایل به رنگ خاص آن دارد; چه سرخ باشد و چه سفید و چه سیاه. بر همین قاعده است که شپشى که در داخل موهاى سیاه به عمل بیاید رنگش سیاه است و اگر در داخل موهاى سفید رشد کند رنگش سفید است و اگر در لابه لاى موى سرخ باشد, رنگ همان را دارد.77
از (اقلیم پذیرى) انسانها در صورت مهاجرت و جابه جایى نیز مى توان از ترکهاى مهاجر هند مثال زد که پس از مدتها استقرار در آنجا نشانه هاى اصلى نژاد خود از قبیل رنگ پوست و غیره را از دست داده و شکلى مطابق شرایط محیطى جدید به خود گرفته اند.78
از نظر مسعودى نه تنها انسانها و جانوران در جابه جایى اقلیم پذیرند و صفات اصلى خود را از دست مى دهند, بلکه گیاهان نیز از این قاعده پیروى مى کنند و در صورت انتقال به مکانى, رنگ, طعم و حتى شکل میوه شان تغییر پیدا مى کند.79
مسعودى این مسأله را در مورد فرهنگها و ادیان و مذاهب نیز صادق مى داند و معتقد است که خداوند شریعت و مذهب هر قومى را مطابق مقتضیات اقلیمى و محلى آنان تشریع و تنزیل فرموده است.80
بدین ترتیب مى بینیم که مسعودى تاریخ تمدن و فرهنگ بشرى را در چارچوب قانونمند تأثیرات فلکى و کیهانى و جغرافیایى و اقلیمى بررسى مى کند. او در تاریخنگارى خود گرایش ویژه و محسوسى به بعد تمدن شناسى دارد و علاقه شگفتى از خود براى کشف تمایزات تمدنهاى مختلف نشان مى دهد که در آثار مورخان پیشین, اعم از مسلمان و غیر مسلمان, چنین چیزى در این حدّ گسترده به چشم نمى خورد. چنانکه تاریخ اجتماعى و تبیین ویژگیهاى آداب و رسوم, عقاید و خرافات و فرهنگهاى حاکم بر اقوام مختلف, در تاریخنگارى او جایگاه پراهمیتى دارد. او حتى به ثبت و ضبط پوششها و شراب و طعام هر قومى علاقه خاصى از خود نشان مى دهد که گزارش همه این موارد از آثار او در مقاله جداگانه دیگرى باید ارائه شود.81
هـ ـ روش نگارش مسعودى:
مسعودى در نگارش تاریخ چه روشى را مى پسندید و به کار مى برد؟ با جستجو و تفحص در نوشته هاى تاریخى او مى توان برخى ویژگیهاى اساسى او را در نگارش تاریخ استخراج و جمعبندى کرد و آن را به عنوان اسلوب نگارشى مسعودى به شمار آورد. مهمترین آن ویژگیها عبارتند از: روشن نویسى, مختصرنویسى, ساده نویسى, پرهیز از تکلف و بالاخره حسن تنظیم و ارائه. (بلاغت) در نزد مسعودى عبارت است از (ایضاح وایجاز)82
اگر در کتابهاى مسعودى جستجو کنیم, مى بینیم که از این چارچوب بیرون نرفته است. و نیز درمى یابیم که برخى نقدهاى او به شیوه هاى شمارى از ادبا و شعرا بر این قاعده استوار بوده است. او مى گوید سخنان پیامبر(ص) کوتاه و آکنده از اعجاز بود و به خاطر وسعت معنى و قلّت الفاظش به صورت ضرب المثل رایج گردیده است; در حالى که با همه این کوتاهى در نهایت فصاحت و بلاغت نیز مى باشد. لذا مسعودى در کتاب خود باب جداگانه اى را به منظور درج این قبیل حکمتهاى قصار پیامبر(ص) مفتوح کرده است.83
او درباره صعصعة بن صوحان (یکى از یاران خاص امیرالمؤمنین على(ع)) گفته است: (زندگى او داراى اخبار نیکویى است و او سخنانى دارد در غایت بلاغت و فصاحت و داراى معانى روشن, در عین ایجاز و اختصار.)84
همچنین او درباره قدامة بن جعفر (یکى از فصحا و ادباى نامدار قرن چهارم هجرى) مى گوید: (او داراى حسن تألیف بود, با الفاظ کوتاه معانى را مى رسانید و کتاب او به نامهاى زهرالربیع در تاریخ و اخبار و کتاب الخراج, گواه این حقیقت است.85
با این وصف چنین به دست مى آید که مسعودى نثرهاى ساده و به دور از سجع و دشوارى را ترجیح مى داده که با الفاظ کوتاه معانى بلند و براهین روشن بیان شود. لذا او جاحظ را از نظر تألیف و تصنیف مى ستود و مى گفت: (کتابهاى او در نهایت کمال است; البته آنجایى که دچار ناصبیگرى و ردّ حقى نشده باشد.)86
به نظر مى رسد مسعودى شخصاً عناصرى را که مشوق خوانندگان براى ادامه مطالعه کتابهایش باشد در تألیف کتابهایش در نظر مى گرفته است. لذا گاهى مطالب شیرین و نمکین و نوادر و غرایب را در لابه لاى کتابهایش جاى داده است تا از این رهگذر اذهان خوانندگان را مجذوب ساخته و به ادامه مطالعه تشویقش کند و از خستگى او بکاهد.87
از شدت علاقه مسعودى به ساده نویسى است که او را وادار کرده تا در لابه لاى کتابش در مناسبتهاى مختلف برخى الفاظ دشوار و اصطلاحات غریب و فنّى را توضیح دهد. و نیز او به هنگام سخن گفتن درباره هر قوم و منطقه اى با اصطلاحات و زبان خاص و ساده آنان مطالب خود را بیان کرده است.88
با توجه به این حقایق است که مى بینیم مسعودى با همه دانش انبوه و تجارب و مشاهدات فراوانش, کم ادّعا, خوش روش, در ارائه مطالب خوش سلیقه و داراى بیان روشن است و در آثارش پیچیدگى, مبهم نویسى و ایجاد خستگى راهى ندارد. آثارش آکنده از معانى بلند, سادگى و بلاغت است که تکلف, ظاهرسازى و پرادّعایى آن را آلوده نساخته است.89
پاورقی:
1. این کتاب در اصل رساله دکتراى مؤلف در رشته تاریخ اسلام براى دانشگاه (الامام محمد بن مسعود الاسلامیة) در ریاض بوده که با رتبه ممتاز پذیرفته شده و منتشر شده است. ترجمه کامل اصل کتاب به فارسى, جزء برنامه کارى نگارنده این سطور است که به یارى خداوند صورت مى گیرد.
2. ابوالحسن على بن الحسین مسعودى, مروج الذهب, ج4, ص350, طبع بربیه دى مینار و باثیه دى کرتاى, تحقیق شارل بله (بیروت: منشورات الجامعة اللبنانیة, 1966ـ1979م)
3. جلال الدین عبدالرحمن بن ابى بکر السیوطى, تاریخ الخلفاء, ص335, چاپ چهارم, تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید (قاهره: مکتبة التجاریة الکبرى 1389هـ ـ 1969م).
4. مسعودى, التنبیه والاشراف, ص400, چاپ لیدن (افست مکتبة خیاط, بیروت 1965م).
5. احمد امین, ظهرالاسلام, ج1, ص10, چاپ چهارم (قاهره, مکتبة النهضة المصریه, 1966م).
6. ر.ک: مروج الذهب, ج1, ص254; ج3, ص33; التنبیه والاشراف, ص1, 136, 198, 227, 328, 400 و 401.
7. عبدالله المامقانى, تنقیح المقال فى علم الرجال, ص282 (نجف, مطبعة المرتضویه, 1349هـ ـ 1952م).
8. اغناطیوس کراتشکوفسکى, تاریخ الادب الجغرافى العربى, ج1, ص177, ترجمه صلاح الدین عثمان هاشم (قاهره, لجنة التألیف والترجمه والنشر, 1963م).
9. صلاح الدین خودابخش, حضارة الاسلام, ص144, ترجمه و تعلیق دکتر على حسینى الخربوطلى (بیروت, دارالثقافة, 1971).
10. الفهرست, ص219.
11. د. على الخربوطلى: المسعودى, ص22 (سلسلة نوابغ الفکر العربى), چاپ دوم (قاهره, دارالمعارف).
12. معجم الادباء, ج13, ص91.
13. ر.ک: مروج الذهب, ج2, ص184.
14. معجم الادباء, ج13, ص93.
15. ابن شاکر الکتبى, فوات الوفیات, ج3, ص13.
16. عبدالوهاب ابن سبکى, طبقات الشافعیه, ج2, ص307.
17. یوسف تغرى بردى حنفى اتابکى, النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و قاهرة, ج3, ص315.
18. از جمله ر.ک: دکتر نقولا زیاده, الجغرافیة والرحلات عند العرب, ص151 (بیروت: مکتبة المدرسه ودارالکتاب اللبنانى للطباعة والنشر, 1962م); دکتر شاکر مصطفى, التاریخ العربى والمؤرخون, ج2, ص45 (بیروت دارالعلم للملایین, 1979م).
19. به عنوان نمونه ر.ک: مروج الذهب, ج2, ص184; التنبیه والاشراف, ص19, 34و 42.
20. عبدالرحمن الغراوى, المسعودى مؤرخاً, ص11 (بغداد, منشورات اتحاد المؤرخین العرب, 1402هـ).
21. مروج الذهب, ج2, ص185.
22. طبقات الشافعیه, ج2, ص307.
23. مروج الذهب, ج1, ص15; التنبیه والاشراف, ص293.
24. همان, ج3, ص324; التنبیه, ص300.
25. التنبیه, ص267; مروج الذهب, ج3, ص184, 202.
26. مروج الذهب, ج1, ص15.
27. ر.ک: مروج الذهب, ج5, ص28, 198, ج2, ص58, 299, ج1, ص15, ج5, ص191, ج3, ص38 و غیره.
28. مروج الذهب, ج5, ص186.
29. ر.ک: مروج الذهب, ج5, ص188 تا 190, 218, 226, 228.
30. مروج الذهب, ج3, ص261; التنبیه, ص300.
31. ر.ک: مروج الذهب, ج3, ص104, ج4, ص52, 231, ج5, ص27, 71, 43ـ 145; التنبیه, ص254.
32. مروج الذهب, ج3, ص276, 279.
33. مروج الذهب, ج1, ص12.
34. همان, ج1, ص113.
35. همان, ج1, ص10.
36. التنبیه, ص106.
37. همان, ص336.
38. ر.ک: مروج الذهب, ج1, ص10; التنبیه, ص7.
39. مروج الذهب, ج4, ص190; التنبیه, ص279.
40. ر.ک: مروج الذهب, ج1, ص145, ج2, ص6, 195, 365, 371; التنبیه, ص290, 336.
41. التنبیه, ص50, مروج ج1, ص10, 12.
42. مروج الذهب, ج1, ص12.
43. همان, ج1, ص147.
44. ر.ک: مروج الذهب, ج1, ص241 (نقد نظریه ابن خرداد به); التنبیه, ص49, 50, 66.
45. ر.ک: مروج الذهب, ج1, ص145, 184, ج2, ص293, 367, 413, 414.
46. ر.ک: همان, ج1, ص144, 208, ج2, ص91, 92, 209; التنبیه, ص129, 130.
47. به عنوان نمونه ر.ک: مروج الذهب, ج1, ص154, 244, 254, 260, ج2, ص5, 32, 85, 196, 213, 231.
48. به عنوان مثال ر.ک: همان, ج1, ص209, ج2, ص65.
49. التنبیه, ص106.
50. روزنتال, علم التاریخ عند المسلمین, ص126.
51. به عنوان مشاهده نمونه هایى از کاربرد این روش تلفیقى, ر.ک: مروج الذهب, ج3, ص28ـ31, 211ـ217, 293, 297, ج5, ص148ـ151, 160ـ174, 186ـ187.
52. به عنوان نمونه ر.ک: مروج الذهب, ج4, ص39, 159, 203, 329, 349, ج5, ص21, 45, 79ـ80, 87, 119, 174.
53. التنبیه, ص279.
54. مروج الذهب, ج5, ص275.
55. همان, ج5, ص280.
56. الدّورى, بحث فى نشأة علم التاریخ, ص26, 28.
57. ر.ک: الأخبار الطوال, ص410ـ411.
58. ر.ک: مروج الذهب, ج2, ص413.
59. ر.ک: مروج الذهب, ج1, ص20ـ21.
60. مروج الذهب, ج2, ص347.
61. همان, ج2, ص375.
62. احمد بن عمر بن رسته, الأعلاق النفیسة, ص101ـ13 (لیدن, مطابع بریل, 1891م).
63. ر.ک: مروج الذهب, ج2, ص360; التنبیه, ص29.
64. Alavi, S. M. Ziauddin: "Al-Masudi conception of the relationship between man and environment", (MMCV) P. 93.
65.التنبیه, ص72.
66. همان, ص71ـ72.
67. همان, ص23ـ24.
68. ر.ک: همان, ص28; مروج, ج2, ص109.
69. ر.ک: التنبیه, ص29.
70. ر.ک: مروج الذهب, ج2, ص238.
71.مروج الذهب, ج1, ص180.
72. همان, ج1, ص187.
73. همان, ج1, ص185.
74. مروج الذهب, ج2, ص181ـ 185; التنبیه, ص35.
75. ر.ک: مروج الذهب, ج2, ص247.
76. دکتر سعد زغلول عبدالحمید, ابن خلدون مؤرخاً, ص31 (مجلة عالم الفکر, المجلد الرابع عشر, العدد الثانى, الکویت, وزارة الاعلام, 1983م).
77. التنبیه, ص29.
78. مروج الذهب, ج1, ص155ـ156.
79. همان, ج1, ص180.
80. همان, ج2, ص247.
81. براى آگاهى تفصیلى از این ویژگیها در تاریخنگارى مسعودى, ر.ک: منهج المسعودى فى کتابة التاریخ, ص279ـ294.
82. مروج الذهب, ج2, ص135.
83. همان, ج3, ص33ـ 38.
84. همان, ج3, ص235.
85. همان, ج1, ص16 و نیز ر.ک: ج4, ص175, 310, ج5, ص194.
86. همان, ج5, ص104ـ 105.
87. الذهبى, سیر اعلام النبلاء, ج15, ص569.
88. براى مطالعه نمونه ها ر.ک: مروج الذهب, ج1, ص177ـ 178, 181, 192, ج2, ص72, 177, 197; التنبیه, ص103ـ104, 116, 138ـ139, 159, 168.
89. على ادهم, بعض مؤرّخى الاسلام, ص57 .