آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن


میر سید احمد علوى عاملى (درگذشته بین سالهاى 1057 تا 1060هـ), شاگرد و داماد میر داماد, از دانشمندان و فیلسوفان و دین شناسان عصر صفوى است. حکومت صفوى به ملاحظات سیاسى و براى نزدیکى هرچه بیشتر با دول غربى و جلوگیرى از نفوذ دولت عثمانى مجبور بود که ضمن آزاد گذاشتن اقلیّتهاى مذهبى داخلى, پذیراى مبلّغان خارجى و هیئتهاى میسیونرى مسیحى باشد. با نفوذ هرچه بیشتر استعمار در ایران و کشورهاى شبه قاره, کشیشان مسیحى از کشورهاى انگلیس, فرانسه, پرتغال و دیگر کشورهاى قدرتمند اروپا به این سرزمینها سرازیر شدند و بتدریج جرأت یافته و همراه با گسترش تبلیغات خود کتابهایى در نقد و ردّ دین اسلام به رشته تحریر درآوردند. یکى از مهمترین آنها کتابى بود به نام آئینه حق نما که توسط ژروم گزاویه (jerome xavier) برادرزاده یسوعى پرآوازه اى به نام فرانسیس گزاویه (Francis xavier) ـ مشهور به رسول هندوان ـ در هندوستان و به زبان فارسى نگاشته شد.
درپى نگارش این اثر در اَوان سلطنت شاه عباس نسخه اى از آن از دربار پادشاه هند به دارالحکومه وقت ایران (اصفهان) فرستاده شد. این اثر ـ که از استحکام خاصّى برخوردار بود ـ اندیشه گران ایرانى و غیرایرانى را بر آن داشت که پاسخى بر آن بنگارند که بهترین پاسخ, همین کتاب مصقل صفا از مرحوم سیداحمد عاملى است.
کتاب مصقل صفا در سال 1373 به همت آقاى سید جمال الدین میردامادى (از نوادگان مؤلّف) و با مقدمه و تعلیقات آقاى حامد ناجى اصفهانى پس از سالها مهجورى به چاپ رسید. در واقع احیاى این کتاب تا حدودى مرهون شرق شناس معاصر پرفسور هانرى کربن است. وى سالها پیش در دانشگاه سوربن در مورد اهمیّت این کتاب یک سخنرانى ایراد کرد و سپس در همان دانشگاه به تدریس آن پرداخت. متن سخنرانى کوربن همراه با ترجمه فارسى آن در مقدمه کتاب مصقل به چاپ رسیده است. گذشته از این مقدمه, کتاب شامل مقدمه اى نسبتاً طولانى درباره زمینه هاى تاریخى تألیف کتاب, کتابشناسیِ ردیّه هاى دانشمندان اسلامى بر اندیشه هاى مسیحیت, خلاصه اى از آراى میر سیداحمد و شرحى بر زندگانى, آثار و اجازات این مرد بزرگ است.
وجه تسمیه کتاب
گزاویه کتابش را آئینه حق نما نامید. (زیرا که مرد خردمند و طالب دین تواند که معاینه کند حسن و قبح مذهب خود در او, چنانکه در آینه مصفّا)1 این کتاب به صورت مناظره اى میان (پادرى2 مسیحى) و (ملاّى مسلمان) پرداخته شده و سرانجام ملاّى مسلمان بر سخنان و استدلالهاى کشیش مسیحى سرمى نهد و اقرار مى کند که: (اکنون گوى سر خود را باختم و سپر انداختم و مفاتیح اختیار ظاهرى و باطنى خود را به دست تصرّف شما سپردم و خود را در جرگه عیسویان [قرار دادم] و پیروى کننده انجیل شدم).3
پس از نگارش اثر پرحجم (آئینه حق نما), شخصى به نام شیرونیمو سوایر آن را تلخیص کرد و به نام (منتخب آئینه حق نما) منتشر ساخت. این اثر برخلاف اصل کتاب به صورت غیرمناظره اى و با نثر صریح نگاشته شده است. چنانکه مصحّح محترم در مقدمه کتاب مصقل صفا آورده, ظاهراً مصقل صفا در نقد منتخب آئینه حق نماست, نه اصل کتاب4 (ر.ک: ص بیست وهشت تا سى از مقدمه).
به هر حال میر سیداحمد در وجه تسمیه کتابش به مصقل صفا مى نویسد: (… و چون آن آئینه به کدورت شُبه و شکوک غبارآلود بود, لاجرم قیّوم واجب الوجود که در اَقصاى مراتب تجرّد و قصواى درجات تقدّس بود, در آن نمى نمود, بلکه متجّزى و قابل تثلیث در آن بود, فلامحاله آن را حاجت به صیقلى افتاد که زنگش را حک و تجلیه و غبارش را محو و تصفیه نماید تا که شعاع آفتاب وحدت قیّومى از شرق لاهوت و اشراقات وجود حقیقى ربوبى از صبح ازل در آینه منعکس گردد.) (دیباچه, ص6).
اهمیّت و ویژگیهاى کتاب
در نفوذ این کتاب میان مسیحیان همین بس که از زمان تألیف تا حدود دویست سال بعد آثارى از سوى متکلّمان نصرانى در ردّ آن نگاشته شده5 و متکلّمین اسلامى نیز در ردّیه هاى خود بوفور از آن بهره جسته اند. مرحوم عبدالهادى حائرى در این باره مى نویسد:
به گفته واترفیلد, نوشته هاى علوى عاملى بر ضد کیش ترسایان تا آنجا استوار و نیرومند بود که ترسایان کارِملى را به این اندیشه واداشت که آن نوشته ها نباید بى پاسخ گذارده شود. از این روى, یک نسخه از کتاب علوى عاملى به رم فرستاده شد و چندى پس از آن, یکى از دانشمندان فرقه فرانسیسکن به نام فیلیپ گواداگنونى پاسخى بر کتاب وى نوشت که در سال 1041/1631 در رم پراکنده شد.6
مرحوم سید احمد علوى غیر از مصقل صفا, و پیش از آن, دو کتاب دیگر نیز به زبان فارسى در ردّ یهود و نصارا نگاشته است. چنانکه خود او در مقدمه همین کتاب مى نویسد, کتاب صواعق الرحمان را در ردّ مذهب یهودیان و اثبات تغیّر [= تحریف] در تورات و زبور نوشته و کتاب لوامع ربّانى را در ردّ شبهات نصارا و بیان تغیّر اناجیل یوحنا و متى و مرقس و لوقا به رشته تحریر درآورده است. البته تاکنون از صواعق نسخه اى به دست نیامده است, امّا نسخه هاى خطى لوامع در کتابخانه ها موجود است.7
ظاهراً ایشان کتاب چهارمى نیز در همین زمینه به نام لمعات ملکوتیه نوشته که تاریخ تألیف آن دو سال پس از مصقل صفا, یعنى در سال 1034, است.8
سنّت ردّیه نویسى مسیحیان بر علیه اسلام و متقابلاً پاسخ علماى اسلام و نقد اندیشه هاى نصارا در قرون بعد نیز ادامه یافت.9 امّا آنچه کتاب علوى عاملى را اهمیّت ویژه مى بخشد, گذشته از فضل تقدّم او, استفاده از شیوه علمى تحقیقى و نقد است. وى عبارات کتاب آئینه حق نما (یا منتخب آیینه) را به صورت مستقیم نقل مى کند و سپس با موشکافى خاصّى به نقد و بررسى آن مى پردازد. عبارات کتاب یادشده آنقدر در مصقل نقل شده که خواننده بخوبى مى تواند از این طریق با محتوا و سبک بیان آن کتاب نیز آشنا شود.
از دیگر امتیازات این اثر احاطه مؤلف بر متون مقدّس مسیحیان و تسلّط بر لغت عبرى است. وى گاهى عبارات کتاب مقدس را به زبان عبرى (و با حروف عربى) نقل مى کند و با تجزیه و تحلیل کلمات آن بر مدّعاى خویش استدلال مى کند.
مؤلّف مصقل صفا کتابش را خطاب به مسیحیان نگاشته و دائماً آنها را با تعبیر (یا معشر النصارى) مورد خطاب قرارمى دهد. مؤلف سعى تمام داشته که کاملاً براساس معتقدات و مبانى مسیحیان یا ادّله عقلى مستقل سخن گوید. از این رو در بیشتر مواضع سعى مى کند که اعتقادات مسیحیان آن عصر را با کتاب مقدّس مقایسه نموده و انحراف آن را از متون خویش نشان دهد.
به لحاظ اینکه زمان درازى از تصنیف کتاب مى گذرد بیان کتاب اندکى تعقید دارد و با زبان فارسى امروز تا حدودى متفاوت است. با این همه, کتاب براى دانش پژوهان و علاقه مندان به رشته ادیان بسیار مفید است و گذشت زمان هنوز هم از قوّت و تازگى مطالب آن نکاسته است.
مدارک و تعلیقات کتاب
آنچه درباره این اثر هنوز در هاله اى از ابهام قرار دارد, برخى از نقل قولهایى است که صاحب مصقل از متون مقدس و اناجیل اربعه ارائه مى دهد. پاره اى از این نقلها را بدون ارائه مدرک دقیق آورده و در پاره اى دیگر ـ که به سند اشاره شده ـ با نسخه هاى چاپى عهدین امروزى تطبیق نمى کند.10 مصحِّح ارجمند کتاب در تعلیقات خویش بسیارى از این مدارک را از نسخه هاى جدید یافته و در برخى موارد به نسخه هاى عبرى یا سریانى ارجاع داده است. امّا هنوز پاره اى از این قطعات سند روشنى ندارد.
به علاوه, مرحوم علوى عاملى در پاره اى موارد مطالب کتاب مقدس را به صورت نقل به مضمون مى آورد و یا از شروح تورات (میشنا و گمارا) مطالبى را نقل مى کند و احیاناً از کتابهایى نقل مى کند که امروز جزء عهد عتیق محسوب نمى شود (مثل کتاب (زخزیّا), (ملاحیم) و…) که احتمالاً از ملحقات یا آپوکریفاى کتاب مقدس است. در تعلیقات کتاب سعى شده این نقیصه نیز درحد توان رفع شود.
در مجموع, مقدمات و تعلیقات و فهرستهاى فنى کتاب کارى درخور تقدیر است و بى گمان بر غناى کتاب افزوده است. امّا تذکّر چند نکته و پیشنهاد ضرورى است:
1ـ بهتر بود که در تعلیقات استقراى بیشترى مى شد و حتى الامکان به موارد بیشترى از کتاب مقدس استناد مى شد. مثلاً در ص162 در مورد اینکه (مسیح پسر خداست) تنها به انجیل مرقس (1:1) ارجاع داده شده و حال آنکه در سراسر چهار انجیل این تعبیر وجود دارد. براى نمونه: انجیل یوحنا 1:14, 1:18, 1:34, 1:49 و…. مثلا در باب دهم از انجیل یوحنا, آیات 29و30, مى خوانیم:
پدرى که به من داداز همه بزرگ تر است و کسى نمى تواند از دست پدر من بگیرد* من و پدر یک هستیم.
در انجیل لوقا در باب 1, 3, 4 و… به بنوّت عیسى تصریح شده است.
نیز در انجیل متّى باب1, 2, 8 و….
یا مثلاً در ص162 وص164 در ذیل این عبارت که (او در خداست و خدا در او) تنها به یوحنا (11:10ـ14) ارجاع داده شده, حال آنکه این عبارت در مواضع دیگر نیز آمده است; مثلاً در باب 10 آیه 38 و باب14 آیه 20 از همین انجیل یوحنا.
2ـ بعضى از ارجاعات چندان دقیق نیست. براى مثال در همین مورد اخیر پس از آنکه به یوحنا 11:14ـ10 ارجاع شده, به یوحنا 1:1 نیز رجوع داده شده که البته در آنجا چنین مطلبى یافت نمى شود (ص164).
مثال دیگر: چنانکه خواهیم گفت مرحوم علوى عاملى در فصل دوّم کتاب بارها اشاره مى کند که انجیل, عیسى را (علم خداوند) مى داند. مصحّح محترم بدرستى اشاره مى کند که چنین مطلبى در هیچ یک از اناجیل موجود نیست, امّا اضافه مى کند که: (مطاوى و مفهوم بعضى از عبارات نشانگر این واقعیّت مى باشد), و سپس به باب اوّل از اجیل یوحنا ارجاع مى دهد. حق این است که نه تنها در باب اول, بلکه در هیچ یک از ابواب انجیل یوحنا چنین مضمونى وجود ندارد. به طور کلّى در سراسر انجیل یوحنا حضرت مسیح به عنوان (حیات) یا مظهر حیات الهى معرفى شده است; مثلاً در همان باب اوّل, مسیح(ع) به (کلمه) و کلمه به (حیات) تفسیر شده است: (در او حیات بود و حیات نور انسان بود). و در باب پنجم, آیه 25 مى خوانیم: (زیرا همچنانکه پدر در خود حیات دارد همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد). همچنین مراجعه کنید به باب پنجم (39), باب ششم (35 و49) و باب چهاردهم (5) و….
بنابراین عیسى مسیح در انجیل یوحنا حتى به طور تلویحى نیز (علم) یا مظهر علم الهى معرفى نشده است و تمام دعوتهاى حضرت به حیات و نجات است. آرى در انجیل مرقس و نیز انجیل متّى عیسى(ع) به صورت یک عالم و معلِّم ظاهر مى گردد و اگر قرار باشد مضمونى را به کتاب مقدس نسبت دهیم, فقط به همین مقدار و آن هم در این دو انجیل است, نه انجیل یوحنّا.
مثال دیگر: در ص174 آمده است: (در ترجمه عربى [انجیل یوحنا] به جاى تسلّى دهنده لفظ (معزّ) آمده است که معناى آن کاملاً مغایر با تسلى دهنده است.) حال آنکه در ترجمه عربى (المعزّى) آمده که از ماده (تعزیه) و دقیقاً به معناى تسلیت دهنده است.
در ص166 نیز مصحّح محترم ترجمه عربى یوحنا (1:14) را منطبق با ترجمه فارسى نمى داند, حال آنکه تغایر چندانى موجود نیست; مخصوصاً در آن مقدار که شاهد کلام مؤلّف است.
3ـ اگر تعلیقات در پاورقى همان صفحه منظور مى شد و یا لااقل در متن کتاب با قرار دادن شماره یا علامتى تعلیقات مربوط مشخص مى شد, استفاده و دستیابى به حواشى آسانتر مى شد.
4ـ در شماره گذارى بابها و آیات نیز روش یکسانى به کار گرفته نشده است. گاهى شماره باب در اول آمده و گاهى شماره آیه. مثلاً در ص178 مقایسه کنید بین بند3و4. بهتر این که در ارجاع به کتاب مقدس از روش جدید استفاده شود. یعنى ابتدا شماره باب و سپس شماره آیه ذکر شود, مثلاً پیدایش 2:32 .
مرورى اجمالى بر محتواى کتاب
در پایان, نگاهى بر فصلهاى سه گانه کتاب مصقل صفا خواهیم داشت تا خوانندگان محترم هرچه بیشتر با محتواى کتاب آشنا شوند:
فصل اوّل به مسأله (تثلیث) و الوهیّت مسیح اختصاص دارد و مؤلّف با بهره گیرى از ادلّه برهانى و شیوه هاى جدلى به ابطال مدّعاى خصم مى پردازد. چنانکه مى دانیم در قرآن کریم تثلیثى که به مسیحیان نسبت داده شده, عبارت است از سه اقنوم خدا, مسیح, و مریم. امّا بیشتر مسیحیان, مخصوصاً در قرون اخیر, اقنوم سوم را روح القدس مى دانند (ر.ک: انجیل متّى, 28:19).
مضافاً اینکه آباى کلیسا بتدریج تحت تأثیر اندیشه هاى نو افلاطونى از تثلیث پولس رسول, تفسیرى و جودشناختى ارائه کردند و اتحاد اقنوم دوم و سوم را با خدا به صورت اتحاد صفات با ذات الهى مطرح ساختند. مؤلف در این فصل نشان داده است که بخوبى بر کلام مسیحیّت وقوف دارد و گریزگاههاى بحث را کاملاً مى شناسد. در قدم نخست با مقدمات و براهین دقیق عقلى هرگونه تعدّدى را از ذات واجب الوجود نفى مى کند و اثبات مى کند که تثلیث با بساطت و وحدت واجب در تنافى است (ص8 به بعد). سپس به کتاب مقدس بازمى گردد و اوصاف انسانى مسیح را بیرون مى کشد تا از این طریق تغایر و عدم امکان اتّحاد عیسى مسیح با واجب الوجود را اثبات کند (ص13 به بعد). نویسنده آئینه حق نما براى جمع بین الوهیّت و فرزند بودن عیسى به صفاتى چون بصیر و سمیع استدلال مى کند که هیچ کدام مستلزم جسمیّت نیست. صاحب مصقل تنبّه مى دهد که به هرحال انجیل حضرت مسیح را با صفات انسانى و جسمانى توصیف کرده و این صفات با الوهیّت منافات دارد. در اینجا سید احمد مسیر بحث را به سؤال و جوابهاى جزئى مى کشاند و همه راههاى توجیه را بر خصم خویش مى بندد. وى در این میان نشان مى دهد که تعبیر (فرزند خدا) در اناجیل اربعه و به طور کلّى در عهدین غیر از معنایى است که مسیحیان متاخر از زمان پولس به بعد ادّعا کرده اند. کتاب مقدس حواریون مسیح, نیکوکاران و راه یافتگان و بنى اسرائیل و حتى کلّ بشریّت را فرزندان خدا مى خواند.
در کتاب آئینه حق نما مسیح را (علم خداوند) و روح القدس را به (میل خداوند به ذات خویش) [محبّت] تفسیر مى کند و علم و میل را امورى قائم به ذات و مستلزم تثلیث مى داند (ص18 به بعد). مؤلف ما از دو طریق این مدّعا را ابطال مى کند: نخست با مبانى فلسفى اثبات مى کند که تأخیر علم و محبّت ذاتى از ذات اله محال است. سپس با تمسّک به ویژگیهاى انسانى ـ که در انجیل براى مسیح بیان شده ـ اطلاق علم را بر حضرت عیسى از (سخافت عقل و وقاحت فطرت) مى داند. در پایان از این بیان انجیل و قرآن کریم که مسیح را (کلمه) (و به تعبیر مؤلف (حروف)) مى داند, یک برداشت عرفانى مى کند و در نفى علم بودن و الوهیّت مسیح استدلال مى کند:
و باز واقع است که مسیح حرفِ خداست و ظاهر است که حرف خدا عبارت از وجود چیزى است به اعتبار تعلّق علم بارى تعالى به او. وبالجمله حقائق اشیاء به اعتبار انطواء در وجود علمى بارى تعالى حروف عالیه و اعیان ثابته اند و ظاهر است که این نیز مخالف علم است, چرا که علم چیزى است و تعلّق علم چیزى, و این صفت اختصاصى به مسیح نیست و منشأ خدائیّت او نمى گردد, بلکه جمله ذرات عالم وجود که از ساکنان ظلمت آباء غیاهب امکانند صلاحیّت دارند که اطلاق حروف بر ایشان بشود و… (ص26و27).
به طور کلّى مؤلف مصقل در این فصل مسلّم مى گیرد که انجیل, مسیح را علم الهى دانسته است و همه تلاش ایشان این است که این مطلب را ابطال کند و یا تنافى آن را با دیگر فقرات کتاب مقدس نشان دهد. همان طور که گفته شد, انجیل هیچ گاه مسیح را به صورت یکى از صفات الهى تصویر نکرده و این مطلب از عقاید مسیحیان متأخر است.
مرحوم علوى در پایان فصل اوّل به این نکته بازمى گردد که آیا لفظ اولاد یا فرزند در کتاب مقدس تا چه حد بر مدّعاى مسیحیان دلالت دارد. وى با تمسّک به این کلام مسیح به شاگردان که (من در پدرم و پدر در من و شما در من و من در شما), استدلال مى کند که اگر مدعاى مسیحیان راست باشد, برطبق کتاب مقدس باید شاگردان مسیح را نیز فرزندان خدا دانست.
فصل دوم به چگونگى (الوهیّت عیسى) مسیح و ارتباط بین جنبه ناسوتى و لاهوتى او اختصاص دارد و به همین مناسبت بحث به (فداء) کشیده مى شود و در پایان از (بشارات عهدین) به نبوّت پیامبر اکرم(ص) بحث مى شود.
چنانکه مى دانیم, مسیحیان در چگونگى الوهیّت مسیحیّت اختلاف دارند و فرقه هاى یعقوبیه, نسطوریه و دیگر فرق, هر کدام به نوعى این مسأله را تفسیر مى کردند. نویسنده کتاب آئینه حق نما, تا آنجا که از نقل مصقل صفا برمى آید, بى آنکه وارد جزئیات بحث شود با زرنگى خاصى این مسأله غامض را به طور سربسته مطرح مى کند:
پس آنکه گفتم که عیسى خداوند ماست و هم آدم به این معنا نمى گوئیم که خدا خدائى خود را گذاشته آدم شده باشد, بلکه به این معنى که در عیسى الهیّت قدیم بشریّت گردید, و چنانکه جان ناطق که با جسم طبیعى پیوند گرفته آدم ترکیب گرفت همین طور خدا و آدم جمع گردیده عیسى شده است. (ص31)
در اینجا نیز مؤلف مصقل به همان روش سابق از دو طریق این ادّعا را ابطال مى کند: ابتدا تنافى این مطلب را با مضامین کتاب مقدس معلوم مى دارد (ص32) و سپس غیرمعقول بودن اصل این مدّعا را به اثبات مى رساند (ص33 به بعد).
امّا این سؤال مطرح مى شود که به چه دلیل خداوند خود را به صورت یک انسان درآورد و یا در کالبد یک انسان حلول کرد؟ در پاسخ به این سؤال نویسنده آئینه حق نما مى نویسد:
… و پوشیده نماند که در عالم دو نقصان وجود گرفت: اوّل آنکه خداى را به جرایم خود از خود رنجانیدند, و از مرتبه علّیه رضا و خشنودى او فرود آمدند; دوم آنکه آنقدر مغلوب معاصى گشتند که روى به سوى نیکوئى نمى توانستند نهاد, بلکه جهت ایشان در آن مادّه روزافزون است. پس به حسب این دو بلیّه خدا را به قالب انسان درآوردن به غایت معقول نمود.
اشکال میر سید احمد این است که در این صورت باید تأثیر مسیح (خداى مجسّم) در نفوس مردم بیشتر از پیامبران دیگر باشد, حال آنکه شواهد تاریخى نشان مى دهد که آیین عیسى در زمان خودش و حتى تا چند قرن پس از او پیشرفت چندانى نداشت و مردم در کشتن یاران عیسى و تحریف انجیل فساد را به حدّ اعلى رساندند (ص48 به بعد).
امّا پاسخ دیگرى که آئینه حق نما به سؤال فوق داده, همان مسأله (فداء) است; به این بیان که خدا در لباس بشر درآمد تا با تحمّل درد و رنج و با رفتن به دار صلیب کفاره گناهان بنى آدم شود:
(پس اگر گناه مردم بى نهایت بود کفارتى که حضرت عیسى براى عصیان ایشان داد نیز نهایت نداشت) (ص53).
صاحب مصقل به این مطلب اشکال جالبى دارد. او مى گوید: درد و رنج عیسى(ع) و مصلوب شدن او نه تنها کفاره گناهان بنى آدم نشد, بلکه سبب شد که گناهان آنها افزون شود, چرا که زجر و آزار و کشتن خداى نامتناهى جرم بى نهایت دارد: (و بالجمله تلافى گناهان به کفّاراتى که از جنس مثوباتست روا بود و درخور افتد. و امّا آنکه تلافى گناهان به کفّاراتى که آن نیز گناهان غیرمتناهى است از قبیل علاج فاسد به افسد و کاسد به اکسد است, و مانند این سخنان اعجوبه عقلاء و مضحکه علماء است.) و سپس به پاسخهاى دیگر مى پردازد (ص54 و55).
در اینجا نیز مؤلفِ ما از تجلّى خداوند و مسیح تفسیرى عرفانى ارائه مى دهد. او موسى(ع) را مظهر اسم جلال و عیسى(ع) را مظهر اسم جلال معرفى مى کند و نشان مى دهد که تجلّى غیر از حلول و اتحاد است: (و شما معشر نصارى از این رموز و دقائق و کنوز و حقائق غافل گشته اید, فلهذا خفّاش وار به تاریکستان ضلالت گرفتار آمده, آیینه دل را از نمایش جمال وحدت حقیقى محجوب داشته اید, و غبارآلود کدورات اوهام گردانیده, عین وحدت را متکثر و متجزّى از این جهت دیدید, و نسبت تواضع را به ذات اقدس واجب داده او را متّحد با مسیح یا حال در او گردانیدید…) (ص62). و چون خاتم پیامبران هم مظهر صفات جمال و هم مظهر صفات جلال است, پس منصب رسالت ابدى به او ارزانى شده است (ص62 و63).
و از اینجاست که کتاب مصقل صفا به مسأله بشارت عهدین بر نبوّت پیامبر اکرم(ص) منتقل مى شود. یکى از بحث انگیزترین مباحث در مناظرات بین مسلمانان و ترسایان همواره همین نکته بوده است. اگر بخواهیم به بررسى این بخش از مصقل صفا بپردازیم, خود مقاله اى مفصل خواهد شد. مصحِّح محترم در تعلیقات خویش قدم فراتر گذاشته و مواضعى از کتاب مقدس را که بر بشارت استدلال شده, یکجا گردآورده است (ص176 به بعد).
اولین موردى که در مصقل صفا آورده شده, همان بشارت عیسى به (فارقلیط) است (یوحنا 14:16 و یوحنا: 14:26). چنانکه مى دانیم در ترجمه هاى فارسى و عربى از کتاب مقدس فارقلیط به تسلّى دهنده (المعزّى) ترجمه شده و در ترجمه انگلیسى به Comforter (= آرامش دهنده) و امثال آن برگردانده شده است و مسیحیان این فقرات را به روح القدس تفسیر مى کنند. آقاى ناجى این مسأله را در تعلیقه (ص183 به بعد) نقد و بررسى و ادّعاى مؤلف را تثبیت و تأکید کرده است.
بشارت دیگر که حائز اهمیّت است و در متون اسلامى از دیرباز یاد مى شده, وعده خداوند به حضرت ابراهیم است که: (شنیدم گفته تو را اى ابراهیم درباره اسماعیل. پس درو برکت بخشیده صاحب ثمر و میوه اش خواهم ساخت و اولاد او را بسیار خواهم گردانید و از فرزندان او مادماد و دوازده شریف منیف و امّت عظیمه اخراج خواهم نمود.) (مصقل صفا, ص69). به این ترتیب لفظ (مادماد) اشاره به نام حضرت محمد(ص) است. میر سید احمد در اینجا متن عبرى را عیناً نقل کرده که لفظ (مادماد) در آن وجود دارد, ولى در ترجمه هاى فارسى, عربى و انگلیسى از کتاب مقدس این لفظ وجود ندارد (ر.ک: سفر پیدایش 17:20). چنانکه مصحّح در تعلیقه آورده, در متن عبرى موجود نیز لفظ مادماد وجود دارد ود ر متن سریانى با تعبیر (طاب طاب) است (ص179).
به همین شکل موارد متعددى از این گونه بشارات در کتاب مصقل نقل شده و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است گاهى مؤلف پس از آنکه عبارات عبرى را نقل مى کند, آنها را لفظ به لفظ ترجمه مى کند. وى در این میان حتى از حساب جمل و علم اعداد نیز بهره مى جوید. مثلاً نامهاى دوازده امام شیعیان را از تورات مى یابد و عدد هر کدام را نشان مى دهد: ایلیا (=52), قیذار (=1011), اذوئیل (=757) و…. (و کرامات این اسامى از جهت آن است که به حساب جمل هرگاه دوازده دوازده از آن طرح شود, چیزى باقى نماند.) همچنین (کرامت در اسم (مادماد) آن است که به حساب جمل موافق اسم محمّد است چنانچه پوشیده نباشد بر محاسب طبع بلند) (مصقل, ص75).
در فصل سوم ابتدا به احکام انجیل و شریعت نصارا مى پردازد و نشان مى دهد که عبارات انجیل نه تنها با تورات در تنافى است, بلکه با دیگر عبارات انجیل نیز سازگار نمى باشد (ص128 به بعد). سپس وارد بحث از معاد روحانى و معاد جسمانى مى شود. عباراتى که مرحوم علوى عاملى از کتاب آئینه حق نما در این باره نقل مى کند, چندان گویا نیست, امّا ایشان روحانى بودن معاد را به صاحب کتاب نسبت مى دهد و سپس درصدد اثبات معاد جسمانى برمى آید. مصقل صفا در مورد معاد جسمانى نیز مطالب جالبى دارد. ایشان معتقد است که همه حکماى الهى به معاد جسمانى باور داشته اند, امّا تنها به دلیل نقلى تمسّک مى کرده اند و از ارائه برهان عقلى عاجز بوده اند. ایشان براى نخستین بار در فلسفه بر معاد جسمانى ادّله اى عقلى اقامه کرده است (ص136 به بعد). به علاوه با تأمّل در نصوص کتاب مقدس معلوم مى شود که انجیل نیز بر معاد جسمانى گواهى مى دهد و یا لااقل لازمه پاره اى از قطعات انجیل پذیرش معاد جسمانى است.
در پایان کتاب, مصنّف به مسأله (نبوّت خاصه) مى پردازد و با اشاره به خاتمیّت نبى اکرم(ص) از پیامبران اولوالعزم و اوصیاى آنها سخن به میان مى آورد. هانرى کوربن در مقدّمه خویش در مورد نبوّت و تفسیر اسلامى آن و مقایسه با نبوت در اندیشه مسیحیان نکاتى بیان کرده است که در اینجا مجال طرح آن نیست. میر سید احمد عاملى در طى مباحث کتاب سعى مى کند که همین تفسیر اسلامى از نبوّت و وحى را از لابلاى انجیل و تورات بیرون کشد.
آنچه گفته شد, تنها رؤوس مطالب اصلى این کتاب است. خواننده علاقه مند مى تواند مباحث ریز و درشت مفید و فراوانى را در این کتاب به چنگ آورد.
نکته پایانى
متأسفانه کتاب مصقل صفا به صورت رسمى به بازار کتاب عرضه نشده و بلکه به صورت رایگان در بین افراد خاصّى توزیع شده است.
بدیهى است که این شیوه عملاً جامعه کتابخوان را از این گونه کتابها محروم مى کند. پیشنهاد مى شود که هزینه مورد نظر در پایین آوردن قیمت کتاب یا بالا بردن کیفیّت چاپ و نشر آن مصرف شود. به هر حال جا دارد که از همه دست اندرکاران این اثر تشکر و قدردانى کنیم و چشم انتظار چاپ و انتشار دیگر آثار این محقق ارجمند باشیم.
پاورقی :
1. آئینه حق نما, نقل از نخستین رویاروئیهاى اندیشه گران, عبدالهادى حائرى, ص473.
2. پادرى (P‡dor’) از پادر به معناى ادب و پدر گرفته است و به کشیشان و مبلغان مسیحى گفته مى شد. ر.ک: فرهنگ معین, ج1, ص648.
3. نخستین رویاروئیهاى اندیشه گران, ص473.
4. البته این مطلب با آنچه خود مؤلف در دیباچه آورده است, سازگار نیست. چراکه در آنجا تنها از (آئینه حق نما) نام برده شده است. ر.ک: دیباچه, ص6 و نیز حاشیه همان صفحه از خود مؤلّف.
5. براى آشنایى با ردیّه هایى که بر مصقل صفا نوشته شده ر.ک: مقدمه کتاب, ص61 و مقدّمه (ترجمه اناجیل اربعه), ص24.
6. نخستین رویاروییها, ص484, نقل از: Waterfield, Christian in persia, pp62-63.
7. براى اطلاع در این زمینه ر.ک: دین و سیاست در دوره صفوى, ص5 ـ 303; مقدّمه( ترجمه اناجیل اربعه) از برادر فاضل و ارجمندم آقاى رسول جعفریان. در کتاب اخیر (که کتابشناسى آن را اندکى بعد خواهیم آورد) آمده است که کتاب (لوامع) در تهران در ضمن کتابى به نام دائرةالمعارف قرآن به کوشش حسن السعید به چاپ رسیده است که البته بنده تاکنون ندیده ام.
8. استدراک کتاب مصقل صفا; مقدمه اناجیل اربعه, ص305. این اثر در سالنامه (میراث اسلامى ایران), سال 1374 از انتشارات کتابخانه مرعشى نجفى به چاپ خواهد رسید.
9. از میان آثار بى شمارى که در این زمینه نوشته شده, تنها اندکى به طبع رسیده که ازجمله مى توان به کتابهاى زیر اشاره کرد:
ا ُـ اظهار الحقّ, خلیل الرحمن هندى (م حدود 1290هـ) که در ردّ میزان الحقّ پغاندر نوشته شده است.
ب ـ مفتاح النبوة, محمدرضا همدانى (م 1323هـ) در نقد میزان الحق هنرى مارتین.
ج ـ الهدى الى دین المصطفى, محمد جواد بلاغى (م 1352هـ) در ردّ (مقالة فى الاسلام) از جرجیل صال (؟!) انگلیسى.
براى اطلاع بیشتر از کتابهایى که در این زمینه نوشته شده, به مقدمه کتاب مراجعه شود. در آنجا 159 اثر معرفى شده است. در کتاب (دین و سیاست در دوره صفوى) نیز اطلاعات مفیدى ارائه شده است (ص330ـ305). امّا آقاى عبدالجبار رفاعى کتابشناسى کاملى در این موضوع فراهم آورده که در ضمیمه کتاب (التوحید التثلیث), مرحوم بلاغى (دار قائم آل محمّد ـ عج ـ) به چاپ رسیده است. در این کتابنامه 713 اثر معرفى شده است.
10. مثلاً در صفحه 67 کتاب به فصل هجدهم از سفر پنجم [سفر تثنیه] ارجاع شده, حال آنکه عبارت مذکور در چاپ هاى جدید در باب دوم است. در صفحه 68 به فصل بیستم از سفر اوّل [پیدایش] استناد داده شده که در نسخه هاى موجود در باب هفدهم است. براى آشنایى با تفاوت در نحوه تنظیم فصول کتاب مقدس فعلى با آنجه در عهد صفوى رایج بوده رجوع شود به (ترجمه اناجیل اربعه) از میر محمد باقر خاتون آبادى (م1127), به کوشش رسول جعفریان, از انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى, قم.

تبلیغات