آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن


مسئله اصالت وجود که در مقابل اصالت ماهیت مطرح شده است, در فلسفه اسلامى یک مسئله مستحدث است; یعنى در فلسفه ارسطو و حتى در فلسفه فارابى و در فلسفه بوعلى چنین مسئله اى مطرح نیست. این مسئله اول بار در زمان میرداماد و ملاصدرا به این صورت طرح شد.
صدرالمتألهین شیرازى (متوفاى 1050 ق) نخستین فیلسوف اسلامى است که این مسئله را به این صورت مطرح کرده است و براى اثبات آن دلایل و براهین محکم و خدشه ناپذیرى اقامه کرده است. او معتقد است: عدم آگاهى انسان نسبت به مسئله وجود, موجب جهل و نادانى نسبت به همه اصول معارف و ارکان خواهد بود; زیرا همه چیز به وجود شناخته مى شود; به همین جهت آنجا که وجود شناخته نشود, همه چیز ناشناخته مى ماند. صدرالمتألهین در اینجا به نکته تأمل برانگیزى اشاره مى کند و مى گوید: (وجود اول هرگونه قصور و اعرف از هر نوع متصور است. )1 از این سخن چنین برمى آید که وجود نه تنها در عالم مدرکات و معلومات اعرف و اجلى است, بلکه در حوزه ادراکات و علوم نیز نخستین امر به شمار مى آید.
برخلاف آنچه صدرالمتألهین در باب اصالت وجود ابراز داشته, شیخ شهاب الدین سهروردى (متوفاى 587 ق) مسئله اعتبارى بودن وجود را مطرح کرده, بر آن پاى فشرده است. این فیلسوف اشراقى براى اعتبارت عقلى اهمیت فراوانى قائل بود و مى کوشید نشان دهد مفهوم وجود جز یک اعتبار عقلى, چیز دیگرى نیست. سهروردى در کتاب التلویحات خود, به اعتبارى بودن وجود پرداخته, در کتاب المشارع و المطارحات با تفصیل بیشترى در این باب سخن گفته است.2
کتاب هستى و چیستى در مکتب صدرایى, به طرح بحث درباره نظریه اصالت وجود پرداخته است. این کتاب محصول جلسات متعددى است که گروه فلسفه و کلام پژوهشگاه از اسفند 1380 تا تیرماه 1382 با حضور استاد فیاضى و چندتن دیگر از محققان فلسفه اسلامى برگزار کرده است. در آن جلسات استاد فیاضى به طرح بحث اصالت وجود, همراه با دیدگاه هاى خویش مى پرداختند و مطالب مطرح شده مورد بررسى و چند و چون حاضران جلسه قرار مى گرفت; سپس آقاى دکتر حسینعلى شیدان شید که در جلسات حضور داشت, با دقت به تحقیق و نگارش آن مباحث زیر نظر استاد فیاضى پرداخت (برگرفته از مقدمه ناشر).
کتاب هستى و چیستى در مکتب صدرایى, پیش از ورود به اصل بحث مخاطب را با سؤالاتى روبرو مى کند: اینکه مراد از اصالت وجود دقیقاً چیست؟ اگر وجود اصیل است و ماهیت اعتبارى, ابر و باد و آب و خاک (ماهیات) در کجاى عالمند؟ مصداق وجود را در امور خارجى باید جست. از مصداق ماهیات در کجا باید سراغ گرفت؟ اگر ماهیت جز در عدمستان جایى ندارد و واقعیت هاى خارجى فقط ما به ازاى وجودند, چگونه یکى بودن ماهیت خارجى و ماهیت ذهنى واقع نمایى ادراکات را تضمین مى کند و راه را بر سفسطه مى بندد؟ با پى بردن به ماهیت که سرابى بیش نیست, چگونه علمِ مطابق با واقع مى توان به دست آورد؟ آیا نمى شود مصداقى واحد, مصداق حقیقى بیش از یک مفهوم باشد؟ اگر مى شود آیا نمى توان گفت هر شىء در واقع هم مصداق حقیقى وجود است و هم مصداق حقیقى واقعیت؟ اگر مى توان, آن گاه اعتبارى بودن ماهیت به چه معنا خواهد بود؟ (ص 2)
این پرسش ها و نظیر آن تقریباً از نخستین وهله هاى آشنایى با اصالت وجود و اعتباریت ماهیت به ذهن خطور مى کند. این پرسش ها آدمى را به بازاندیشى در این بحث فرا مى خواند و او را وامى دارد ببیند که آیا راهى براى پاسخ گفتن به این گونه سؤال ها مى توان یافت. این کتاب در صدد چنین کارى برآمده است و با اعتراف به اینکه نباید مسئله اصالت وجود را که در آن (نکته ها چون تیغ پولاد است تیز) بیش از حد ساده بینگارد, کوشیده است به قدر توان خویش در این باب مداقّه کند و حاصل آن را به منظر اهل فکر و نظر ارائه کند (ص 3).
مؤلف ابتدا به تفسیرهاى مختلف اصالت وجود پرداخته است. ایشان مدعى است با تأمل در سخنان بزرگان حکمت متعالیه درباره این مسئله دست کم سه گونه تفسیر از اصالت وجود و اعتباریت ماهیت به دست مى آید. این تفاسیر سه گانه را البته از آثار تنى چند از حکیمان این نحله فلسفى با در نظر گرفتن مبانى و برگرداندن متشابهات کلام و مجملات آن به سخنان محکم و روش آنان به دست آورده است (ص 4); هم چون دیگر اقوال فلسفى پیش از ارائه تفاسیر اصالت وجود باید مقدماتى به اثبات رسد و پذیرفته شود. مؤلف مقدمات قریب اصالت وجود را یازده مورد مى داند که ابتدا به شرح و توضیح آنان مى پردازد, سپس شروع به ارائه تفسیر اصالت وجود مى کند.
تفسیر نخست اصالت وجود مبتنى بر دو رکن است: رکن اول عینیت ماهیت و وجود در خارج است. ماهیت در خارج عین وجود است; درست همان گونه که ـ در موجودات بسیط ـ فصل عین جنس است و صفات ذاتى حق عین ذات او جسم تعلیمى عین جسم طبیعى و زمان عین حرکت است. عینیت وجود و ماهیت در خارج که صدرالمتألهین بارها تکرار کرده است, بدین معناست که امر واقعى واحد, هم مصداق وجود و هم مصداق ماهیت مى باشد; مثلاً درباره کفه اى که پر از آب است هم مى توانیم بگوییم محتواى کوزه (آنچه کوزه را پر کرده) وجود است و هم مى توانیم بگوییم محتواى کوزه آب است; یعنى آب نیز واقعاً به عین همان وجود, هم اکنون در کوزه موجود است; زیرا آب (ماهیت) تعیّن آن وجود است; بنابراین در خارج هم وجود واقعیت دارد و هم ماهیت; ولى واقعیت داشتن هر دو به معناى دو واقعیت متمایز از هم ـ که قولى است باطل ـ نیست, بلکه بدان معناست که این دو عین هم اند و به یک مصداق موجودند; یعنى یک چیز هستند. در خارج, یک واقعیت بیشتر نیست, ولى همان واقعیت واحد هم مصداق وجود است و هم مصداق ماهیت (ص 26 و 27).
رکن دوم: تحلیل واقعیت واحد به دو حیثیت وجود و ماهیت است. عقل ما خارج واحد را به دو چیز ـ وجود و ماهیت ـ تحلیل مى کند. اساساً یکى از توانایى هاى عقل آدمى تحلیل واقعیت هاى خارجى است. عقل واقعیت خارجى واحد را ـ با اینکه در خارج یکى بیش نیست ـ به امور مختلف تحلیل و به تعبیرى شرحه شرحه و پاره پاره مى کند; یعنى در آن واقعیت واحد حقایق متعدد تشخیص مى دهد و آنها را از یکدیگر جدا مى سازد; آن گاه در هریک جداگانه نظر مى افکند و ویژگى هاى آن را درمى یابد و سرانجام بر هریک از آنها حکم خاص آن را بار مى کند; یعنى ویژگى هاى مخصوصش را به آن نسبت مى دهد (ص 31).
با تکیه بر اثبات و پذیرش مقدمات و تبیین این دو رکن, تفسیر نخست این گونه ارائه مى گردد: (عقل ما از یک شىء دو حیثیت وجود و ماهیت مى فهمد و پس از فهم این دو حیثیت, با اینکه مى داند واقع خارجى آن دو واحد است, در صدد حکم هر حیثیتى به طور جداگانه برمى آید. عقل پس از این کندوکاو تحلیل گرایانه, درمى یابد از میان این دو آنچه اساس و پایه موجودیت و تحقق است, وجود است; یعنى وجود بذاته موجود است و براى موجود شدن به ضمیمه شدن چیزى ندارد, بلکه به خود, موجود است و اسناد موجودیت و تحقق به آن (اسناد الشىء الى ماهوله) است; اما ماهیت به خود (بذاتها) موجود نیست; به وجود, موجود است; یعنى اگر موجود شده, به واسطه وجود, موجود گشته است; پس وجود, حیثیت تقییدیه براى ماهیتِ موجود است وگرنه ماهیت فى نفسها ومن حیث هى, هیچ نیست; مگر خودش یعنى نه موجود است و نه معدوم. اگر موجود است به تبع وجود, موجود است; بنابراین اسناد وجود به ماهیت (اسناد الشى الى غیر ماهوله) است; نظیر اسناد بیاض به جسم; گرچه اسناد آن به ماهیتِ وجود (اسناد الى ماهوله) است) (ص 31 و 32).
اما تفسیر دوم اصالت وجود با سخن کسانى سازگار است که ماهیت را حدّ وجود مى دانند. تقریر تفسیر دوم چنین است: آنچه در خارج تحقق دارد و طارد عدم است, خبر وجود نیست; بنابراین وجود حقیقتاً در خارج موجود ـ یعنى اصیل ـ است; اما ماهیت صرفاً عبارت است از حدّ وجود یعنى نهایت و نَفاد آن و پیداست که حد وجود امرى است عدمى و حقیقتاً موجود و متحقق نیست; زیرا حدّ هر چیز جایى است که آن چیز پایان مى یابد و تمام مى شود و آن جا که وجود پایان مى پذیرد, البته جز عدم وجود چیزى نیست; چنان که حد خط ـ یعنى ابتدا و انتهاى خط ـ آن جاست که خط تمام مى شود و دیگر امتداد نمى یابد; بنابراین حد خط (نقطه) جزئى از خط نمى تواند بود و داراى امتداد هم نیست; پس ماهیات به دقت عقلى وجود ندارد, بلکه تنها به نظر عرف موجودند; یعنى اگر موجودیت و تحقق را به آنها نسبت دهیم و مثلاً مى گوییم: انسان موجود است, این نسبت تنها در عرف عقلا و نزد عقول جزئیه حقیقى است نه به نظر دقیق فلسفى; زیرا اسناد وجود به ماهیت در واقع اسنادى است باواسطه در عروض و از قبیل وصف شىء به حال متعلق آن است (ص 38).
طبق تفسیر سوم واقع عینى ـ یعنى آنچه در خارج تحقق دارد ـ عبارت است از: وجود; پس وجود داراى اصالت است, ولى ماهیت خارجاً نه عین وجود است و نه حد وجود, بلکه ظهور عقلى و ذهنى وجودهاى محدود است; بدین معنا که هر کدام از موجودات خارجى فقط وجود است و دیگر هیچ, لیکن دستگاه علم حصولى ما ـ ذهن ـ بدین گونه است که وقتى با هریک از این موجودات محدود روبرو مى شود و در صدد فهم آن برمى آید, متناسب با تعیّنات و حدود آن موجود, مفهومى در او نقش مى بندد که آن را ماهیت مى نامند; یعنى واقع خارجى نوعى انعکاس در ظرف علم حصولى ما دارد که آن انعکاس ماهیت است; جدا از این انعکاس ذهنى در عالم خارج ماهیت هیچ گونه تحققى ندارد نه عین وجود است و نه حد آن. کسانى را مى توان معتقد به این تفسیر به شمار آورد که ماهیات را ظهور ذهنى وجود مى دانند (ص 40).
از دیدگاه مؤلف, اختلاف این تفسیرها از مقدمات و به تعبیرى از پیش فرض هاى نهفته در ذهن قائلان آنها آغاز مى شود و به تلقى خاص آنان از این نظریه منجر مى شود. تفاوت هایى که تفسیر نخست با دو تفسیر دیگر دارد, در سه چیز است: الف) در تعریف ماهیت (مایقال فى جواب ماهو یا هر معنایى غیر از خود وجود); ب) در ماهیتى که اعتبارى خوانده مى شود (ماهیت موجود یا ماهیت من حیث هى); ج) معناى اصالت: درحالى که در تفسیرهاى دیگر اصالت وجود تنها به معناى تحقق و موجودیت در خارج است در تفسیر نخست, اصیل بودن وجود بدین معناست که وجود داراى موجودیت بالذات است, اما از این سه مهمتر, تفاوت این تفاسیر است: در اینکه آیا واقع خارجى بسیط, مصداق واقعى بیش از یک مفهوم و معنا مى تواند بود (تفسیر نخست) یا نمى تواند بود (تفسیرهاى دوم و سوم) (ص 44). مؤلف اذعان مى کند تفسیر نخست اصالت وجود قابل دفاع تر و با مبانى فلسفى ما سازگارتر است; همچنین شاید بتوان گفت همین تفسیر مراد و منظور صدرالمتألهین در پیش کشیدن نظریه اصالت وجود بوده است (ص 45).
پس از ارائه تفاسیر سه گانه نظریه اصالت وجود و اعتباریت ماهیت براى آنکه به روشن شدن هرچه بیشتر جوانب گوناگون هریک از این تفاسیر کمک شود, به تفاوت ها و فرق هاى تفاسیر مختلف اصالت وجود اشاره مى شود تا آثار تمایز میان این تفاسیر آشکار شود. یکى از فرق هاى مذکور در این فصل که مى توان گفت مهم ترین فرقى است که مؤلف بدان اشاره کرده است و از دیدگاه شخصى ایشان است, ماهیت داشتن یا نداشتن واجب الوجود است. ایشان معتقد است: بنابر تفسیر نخست امکان قائل شدن به اینکه واجب الوجود داراى ماهیت است, وجود دارد; ولى بنا بر دو تفسیر دیگر, چنین نیست. تقریباً تمامى فلاسفه مى گویند واجب الوجود داراى ماهیت نیست, اما به نظر مؤلف مى شود در عین اعتقاد به اصالت وجود, براى واجب الوجود نیز به ماهیت قائل شد, لیکن تنها هنگامى مى توانیم به ماهیت داشتن واجب اعتقاد بورزیم که بر اساس تفسیر نخست مشى کنیم; زیرا بر اساس این تفسیر, ماهیت عبارت است از: ذات و درون نهادِ یک وجود; به تعبیر دیگر ماهیت همان تعیّن درونى و چیستى و فارق ذاتى یک شىء است که خارجاً و مصداقاً عین اوست و آن را از اشیاى دیگر تمایز مى بخشد; از سوى دیگر واجب الوجود گرچه وجودى است نامحدود, ذاتش به گونه اى است که با دیگر ذات ها فرق مى کند و آن فرق ذاتى همان ماهیت واجب الوجود است و همچنین نمى توانیم وجود بى تعین داشته باشیم; هر وجودى تعین خاص دارد و این تعین ذاتى و نهادین که فارق او از وجودهاى دیگر است, ماهیت آن وجود است و به هر روى, واجب الوجود ـ به هر نحو که باشد ـ وجودى است داراى ذات و چیستى و تعیّنى خاص که ما آن را ماهیت مى نامیم و همان گونه که وجود او نامحدود است, این ماهیت نیز که عین وجود اوست, نامحدود خواهد بود; اما بنابر تفسیر دوم و سوم اعتباریت ماهیت مستلزم نفى ماهیت از واجب الوجود است; زیرا وجود واجب نامحدود است; پس نه حد دارد و نه انعکاسى از حد او در ذهن معنا دارد; در حالى که طبق این دو تفسیر تنها در مورد موجودات محدود است که سخن از ماهیت مى توان گفت (ص 80 و 81).
در فصل دوم کتاب, میان تفسیر نخست اصالت وجود و تفاسیر دیگر بیست و پنج فرق دیگر مطرح و بررسى شده است. در پایان تفاوت هاى ذکر شده میان تفاسیر مختلف اصالت وجود, مؤلف مى نویسد: (تفسیرهاى مختلفى که براى اصالت وجود برشمردیم, صرفاً از اختلاف تعبیر برنمى خیزد, بلکه فرق هاى مهم فراوانى با یکدیگر دارند که در مباحث فلسفى تأثیرگذار است. در هرحال اندیشیدن در این فرق ها گذشته از روشن تر ساختن هریک از تفاسیر, چه بسا میزان سازگارى هر کدام را با دیگر مباحث و مواضع فلسفى و از این رهگذر میزان قوت هر تفسیر را نیز روشن مى کند) (ص 83).
پس از بیان تفسیرهاى مختلف اصالت وجود و اشاره به تفاوت هایى که این تفاسیر با یکدیگر دارند, نوبت به شرح ادله اى مى رسد که براى اصالت وجود اقامه کرده اند. در فصل سوم ادله اصالت وجود یکایک پیش کشیده مى شود و از دو جهت بررسى مى شود: اول آنکه آیا در اثبات اصالت وجود تمام است یا نه; و دیگر آنکه از آن دلیل کدام یک از تفسیرهاى اصالت وجود برمى آید. در این مبحث سى و شش دلیل طرح مى شود. در مورد منبع این ادله مؤلف مى نویسد: (بر آن بوده ایم که هر دلیلى را که بر این نظریه اقامه شده و ما بدان دست یافته ایم, بیاوریم تا مجموعه نسبتاً جامعى از این ادله در اختیار پژوهندگان این مسئله قرار بگیرد. شش دلیل از ادله سى و شش گانه اى که در این نوشتار آمده از اسفار قابل استخراج است که البته ملاصدرا آنها را به طور پراکنده و در مواضع مختلف آن کتاب آورده است. در مشاعر هشت دلیل از این ادله به نحو مرتب و مضبوط آمده است. دلیل هاى دیگر پاره اى در نوشته هاى دیگر او و پاره اى در آثار طرفداران حکمت متعالیه یا حتى آثار مخالفان اصالت وجود یاد شده است) (ص 5).
پس از طرح و بررسى ادله اصالت وجود, مؤلف مى نویسد: (از بررسى ادله اصالت وجود به دست مى آید که هم قضیه (وجود اصیل است) صحیح است و هم قضیه (ماهیات اعتبارى اند), اما این اصالت وجود و اعتباریت ماهیت هرگز به این معنا نیست که وجود در خارج هست, ولى ماهیت در خارج نیست, بلکه ماهیت در خارج عین وجود است و بین آن دو هیچ تغایر خارجى در کار نیست; یعنى ماهیت نیز به عین وجود خویش موجود است; بنابراین معناى اصالت وجود نه آن است که ماهیت در خارج تحقق ندارد و نه آن است که وجود و ماهیت در خارج تعدد و تغایر دارند, بلکه این دو عین هم اند; همان که وجودِ آب است, همان آبِ موجود است. دو امر در کار نیست; معناى اصالت وجود این است که در تحقق و عینیت داشتن اصالت از آنِ وجود است و ماهیت فى حد نفسه موجود نیست; چنان که معدوم هم نیست و چیزى که چنین است, امر اعتبارى است. آرى, اصالت در انسان بودن از آنِ انسان است و وجود به انسان, انسان است نه بذاته; چنان که انسان به وجود, موجود است نه بذاته) (ص 180 و 182).
مطابق نظر ایشان, ادله اثبات اصالت وجود, از این لحاظ دو قسم مى شود; بخشى منحصراً بر همین تفسیر دلالت مى کنند و بخشى تنها تحقق و موجودیت بالذات وجود را به اثبات مى رسانند و در باب کیفیت تحقق ماهیت و در واقع, تعیین صحت یکى از تفاسیر سه گانه دلالتى ندارند; پس ادله صحیح اصالت وجود, یا اثبات کننده تفسیر نخست اند یا نفى کننده آن نیستند (ص 182).
پس از ذکر ادله اثبات اصالت وجود, لازم است قائلین به اصالت وجود دلایل مخالفان این نظریه را پاسخى مستدل دهند تا اینکه نظریه مطلوبشان اثبات شود. مؤلف در مورد ادله مخالفان اصالت وجود مى نویسد: (کسانى را که قائلان به اصالت ماهیت مى نامیم, در مباحث خویش اولاً و بالذات در صدد اثبات تحقق ماهیات در خارج و حتى اثبات اصالت یعنى تحقق بالذات ماهیات نبوده اند; زیرا این مطلب را که انسان و آب و سنگ و گیاه (ماهیات) واقعیت دارند, اصلاً نیازمند اقامه دلیل نمى دانسته اند; آنچه در مقام احتجاج و استدلال مطلوب آنان بوده, عبارت است از: نفى واقعیت داشتن وجود, یعنى اثبات اعتبارى بودن آن; اما البته ادله آنان اگر تمام باشد, به نحو غیر مستقیم و به دلالت التزام اصالت را نیز اثبات مى کند) (ص 183).
شیخ اشراق از کسانى است که ادله دقیق و محکمى براى اعتبارى بودن وجود آورده است و سخت بر اعتبارى بودن وجود پافشارى کرده است. صدرالمتألهین در این باره مى گوید: (بدان که براى معتقدین بدین که وجود امرى است اعتبارى و از معقولات ثانیه و اعتبارات ذهنى, دلایل و براهین قوى است به خصوص براهینى که شیخ اشراق در کتاب حکمت الاشراق و در کتاب تلویحات و کتاب مطارحات بیان کرده است; زیرا آن براهین, براهینى است بسیار دقیق و دفع و رفع آنها بسیار مشکل است, ولى خداى بزرگ ما را به کنه امر و حقیقت مطلب هدایت و راهنماى نمود و ما را به شخود حق و حقیقت در این مقام به نور و فروع خویش منور ساخت و با الهام و تأیید خود, راه را براى ما, در درک و فهم حقیقت مطلب و دفع شکوک و اوهام و محو ظلمات این وساوس هموار نمود).3
در فصل چهارم کتاب به ادله مخالفان اصالت وجود پرداخته شده است. مؤلف سعى در استقصاى ادله و تنظیم منطقى و ارزیابى آنها داشته است و بیست دلیل مخالفان اصالت وجود را همراه با پاسخ آن آورده است. ایشان با بررسى یکایک این ادله نتیجه مى گیرد: ادله مخالفان اصالت وجود در رد و تحقق وجود, تمام نیست.
پس از اثبات نظریه اصالت وجود و رد ادله مخالفان آن, باید دید که اگر قائل به اصالت وجود شدیم, چه به دست مى آوریم, یعنى بهره ها یا به تعبیر دیگر, فروع اصالت وجود چیست. اصالت وجود از قبیل آن مباحث علمى است که از منظر برخى از افراد بسى فخیم گذار است; ولى از دیدگاه برخى دیگر, بحث هاى صرفاً لفظى یا نزاع هاى بى ثمر مى نماید; اما به نظر مؤلف از این نظریه نتایج و بهره هاى فلسفى مهمى زاییده مى شود (ص 229).
فصل پایانى کتاب به شرح و تبیین 26 فرعى که بر این نظریه مترتب است, اختصاص یافته است. در فرع یازدهم, با عنوان امکان نفى ماهیت از واجب الوجود, نویسنده به اثبات ماهیت براى واجب الوجود مى پردازد. عین کلام ایشان چنین است: (یکى از ثمرات اصالت وجود آن است که راه براى این باور که واجب الوجود ماهیت ندارد باز مى شود; تا به اصیل بودن وجود اعتراف نکنیم. نمى توانیم ماهیت دار بودن واجب الوجود را انکار کنیم وگرنه نفى ماهیت از واجب به معناى انکار خود واجب خواهد بود; زیرا اگر واجب الوجود ماهیت نداشته باشد, چون وجود نیز امرى اعتبارى و بدون مابه ازاى خارجى است, پس هیچ نخواهد داشت; یعنى اصلاً واجب الوجودى در کار نیست… آنچه در شرح این فرع آوردیم, تنها اثبات مى کند که انکار ماهیت واجب مستلزم پذیرش اصالت وجود است; ولى این بدان معنا نیست که لازمه اصالت وجود بر طبق همه تفاسیر آن نفى ماهیت از واجب است. اگر کسى به تفسیر نخست اصالت وجود معتقد باشد, به صرف استناد به اصالت وجود نمى تواند ماهیت واجب را انکار کند, بلکه باید به ادله دیگرى استناد جوید) (ص 261). استاد فیاضى با تمام ندانستن ادله اى که در این باب آورده اند, نتیجه مى گیرد: (مى توان گفت واجب الوجود نیز داراى ماهیت است; زیرا به حکم عقل واجب الوجود داراى مابه الامتیازى است که به واسطه آن از جمیع ماسوى اللّه جداست; یعنى این وجود با دیگر وجودات فرقى واقعى دارد و به گونه اى است که بقیه بدان گونه نیستند; این مابه الامتیاز همان ماهیت اوست. اساساً تحقق وجود ـ یعنى طبیعت وجود که کلى طبیعى است ـ در خارج بدون هرگونه خصوصیت و صفت فردى محال است. هر مصداقى از وجود داراى خصوصیات فردى است; مثلاً خداى متعال داراى غناى ذاتى و حیات نامحدود و علم نامحدود و قدرت نامحدود و دیگر صفات است. اکنون مى گوییم این خصوصیات یا خودشان داخل در ذات و ماهیت الهى اند یا از لوازم ماهیت الهى اند; یعنى ماهیت خداى متعال چیزى است که این صفات از آنِ اصل وجود نیست, بلکه از آنِ این وجود خاص ـ ولذا از آنِ ماهیت او ـ است; زیرا اگر مثلاً حیات و علم نامحدود و ویژگى خود وجود مى بود, همه موجودات داراى حیات و علم نامحدود مى بودند. از همین صفات خاص الهى به این نتیجه مى رسیم که واجب الوجود با همه وجودهاى دیگر فرق واقعى دارد و این فرق و مابه الامتیاز همان ماهیت الهى است و این صفات همه از آثا
ر آن ماهیت است) (ص 262).
در بخش نتیجه این فصل, مؤلف اذعان مى کند: (در بررسى این فروع کوشش رفت که هر فرع تنها با نظر به خود نظریه اصالت وجود سنجیده شود; از این رو حاصل کار بدین نکته انجامیده است که پاره اى از مطالب فرع اصالت وجود محسوب گردد با اینکه شاید برخى از قائلان اصالت وجود یا همه آنان, آن را نپذیرند و از سوى دیگر پاره اى از مطالب را از نتایج اصالت وجود ندانیم با اینکه برخى از طرفداران این نظریه آنها را فرع و نتیجه آن دانسته اند) (ص 316).
در پایان لازم است اشاره کنم از ویژگى هاى مهم کتاب, جامعیت و همه نگرى آن است که به نحو جامع به ادله اثبات اصالت وجود و ادله مخالفان آن پرداخته است و کتاب جامعى را با نگرشى نو در نظریه اصالت وجود به دانش پژوهان عرضه کرده است.
1. صدرالدین شیرازى; شواهد الربوبیه; چاپ دانشگاه مشهد, ص 14.
2. غلامحسین ابراهیمى دینانى; نیایش فیلسوف; ص 422.
3. شواهد الربوبیه; ترجمه جواد مصلح; ص 18.

تبلیغات