پس از پیامبر مرورى بر دو فصل نخست کتاب (ظلامة الزهراء«س» فی النصوص و الآثار)
آرشیو
چکیده
متن
ـ قد کان بعدک أنباء و هنبثة
لو کنت شاهدها لم تکثر الخطب
ـ انا فقدناک فقد الارض و ابلها
و اختلّ قومک فاشهدهم فقد نکبوا
ـ ابدت رجال لنا نجوى صدورهم
لمّا مضیت و حالت دونک الترب
ـ تجهمتنا رجال و استخفّ بنا
لمّا فقدت و کل الارث مغتصب 1
ـ (اى پیامبر) پس از تو خبرها و شداید گوناگون رخ نمود که اگر شاهد آنها بودى سخن به درازا نمى کشید.2
ـ ما همچون زمینى که از اندک باران هم محروم مانده, تو را از کف دادیم و قوم تو پراکنده و تباه شدند, آنها را بنگر که از راه به در شده اند.
ـ در آن هنگام که رفتى و خاک بین ما و تو فاصله افکند, [نا]مردانى نجواى درونیشان را آشکار ساختند.
ـ آن دم که تو را از دست دادیم, [نا]مردانى بر ما هجوم آوردند و به ما توهین روا داشتند و تمام میراث به یغما رفت.
مصائبى که پس از وفات پیامبر گرامى اسلام بر دخت عزیز آن حضرت باریدن گرفت, به تفصیل در کتب حدیثى و تاریخى و کلامى بزرگان شیعه و اهل سنت آمده است, شاید در وقوع برخى از این حوادث همچون ماجراى فدک و غصب آن از سوى حکومت و مناظرات حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر در این زمینه و…. چندان اختلافى نباشد, ولى پاره اى از حوادث مانند ماجراى سوزاندن در و فشارى که بر حضرت صدیقه طاهره در میان در و دیوار وارد شده که به مرگ فرزندى که در شکم داشت انجامید, از سوى برخى از دانشمندان فریقین بعید شمرده شده, ایشان مى گویند که چگونه ممکن است چنین فجایعى در حضور صحابه بزرگ پیامبر رخ داده باشد؟ آیا مى توان باور کرد که یاران پیامبر در برابر این حوادث دلخراش سکوت ورزیده باشند. دانشمند پارسا و سختکوش مرحوم آیت الله حاج میرزا على احمدى میانجى (قدس سره) که بویژه در حدیث و تاریخ از خبرویت ویژه اى برخودار بود, در پاسخ چنین پرسشى به تألیف رساله اى با نام (ازاحة الارتیاب عن حدیث الباب) دست مى یازد, این رساله با نام ظلامة الزهراء علیها السلام فى النصوص و الآثار به چاپ رسیده است.
* * *
در تبیین این بحث کتب بسیارى نگارش یافته از جمله:
1. مأسأة الزهراء ( در دو جلد): اثر علاّمه استاد سید جعفر مرتضى عاملى
2. الهجوم على بیت فاطمة علیها السلام: از استاد شیخ عبدالزهرا مهدى
3. احراق بیت فاطمة علیها السلام: اثر استاد شیخ حسین غیب غلامى هرساوى
4. الحجّة الغّراء على شهادة الزهراء: نگارش آیت الله جعفر سبحانى
5. ظلامات فاطمة الزهرا علیها السلام: تألیف شیخ عبدالکریم عقیلى
6. محنة فاطمة: از شیخ عبداللّه ناصر
7. احراق بیت الزهرا علیها السلام: سید محمد حسین سجّاد
کتاب سودمند دانشنامه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (نشر مرکز فرهنگى انتشاراتى منیر, تهران, 1385 ش) نیز با بهره گیرى از این آثار با هدف تحکیم باورهاى تاریخى نسل جوان شیعیان به زبان فارسى به رشته تحریر درآمده است, على لبّاف و همکاران وى با نگارش این کتاب تلاش ارزشمندى در برطرف ساختن شبهاتى که در این زمینه برانگیخته شده از خویش نشان داده اند.
* * *
در بررسى حوادثى همچون موضوع رساله ظلامه الزهرا علیها السلام, آگاهى از روابط حاکم بر قبایل قریش و رقابت ها و برترى جویى ها و کینه ورزى هاى آشکار و پنهان ایشان ضرورى است, بدون شناخت زمینه هاى اجتماعى حوادثى چون سقیفه نمى توان از اسباب پیروزى سقیفه سازان به درستى سخن گفت, در این مباحث باید به مناسبات اجتماعى آن زمان و انگیزه هاى درونى صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و تأثیر این انگیزه ها در رفتارهاى ایشان توجهى ویژه داشت, یکسان انگارى صحابه و قرار دادن همه آنها را در یک صف اجتماعى و دینى و غفلت از حضور منافقان در میان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله خطایى است بنیادى که مع الأسف دیدگاه (عدالة الصحابة) بدان دامن زده است.
بارى کتاب ظلامة الزهراء از هفت فصل شکل یافته است:
الفصل الاول: الاحادیث الواردة فى حب على علیه السلام و بغضه.
الفصل الثانى: مبغضو على علیه السلام.
الفصل الثالث: الهجوم على الدار.
الفصل الرابع: ضرب الزهراء علیها السلام و اسقاط جنینها.
الفصل الخامس: اخبار الرسول صلى الله علیه و آله عمّا یجرى على اهل بیته علیهم السلام.
الفصل السادس: کلام العلامة العکسرى.
الفصل السابع: الاحتجاجات المذهبیة (برگرفته از کتاب مأسأة الزهرا علیها السلام).
امتیاز ویژه این رساله از آثار مشابه در دو فصل نخست آن مى باشد, اطلاعات ارزشمندى در این دو فصل گردآورى شده که با بهره گیرى از آنها مى توان به تحلیل روانشناختى حوادث پیش آمده پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله پرداخت.
ما در این مقال با بهره گیرى از اطلاعات تاریخى این دو فصل مى کوشیم هدف مؤلف را از این ابحاث بازکاویم در آغاز نگاهى به مقدمه مؤلف مى افکنیم:
مقدمه کتاب
مؤلف در مقدّمه کتاب پس از اشاره به انگیزه تألیف, موضوع مهمى را در ارتباط با مصادر تاریخى این گونه مباحث گوشزد مى کند, وى تأکید مى نماید که تلاش گسترده دانشمندان مکتب خلفا در محو آثار و روایاتى که اندک اشاره اى به مثالب صحابه به ویژه شیخین داشته و تضعیف هر کس که کوچک ترین اهتمامى به نقل این دست احادیث از خود نشان داده, سبب از دست رفتن بسیارى از مصادر مکتب خلفا در این بحث ها شده (ص 6), با این همه, آنچه از گزند حوادث در امان مانده و به ما رسیده خود براى اثبات فجایع رخ داده پس از پیامبر کافى است (ص 9) و نشان مى دهد که نقل اصل این حوادث, تنها به کتاب هاى شیعه محصور نیست.
نمونه هاى عرضه شده در مقدمه کتاب در تلاش حامیان تاریخى جریان سقیفه در انحراف و تحریف تاریخ جالب است: زائده احادیث محمد کلبى را تنها به این دلیل ترک مى کند که وى کرامتى را از امام صادق علیه السلام نقل کرده, سلام بن ابى مطیع کتاب ابى عوانه را که در موضوع مثالب نگاشته بود از وى گرفته و مى سوزاند (ص 6). و از همه شگفت انگیزتر این که هنگامى که عبدالرزاق در جلسه حدیثى خود به عمربن الخطاب اعتراض مى کند که چرا احترام پیامبر خدا را رعایت نکرده و از آن حضرت با لقب (رسول اللّه) یاد نکرده, زیدبن المبارک (که رعایت احترام خلیفه دوم را واجب مى دانسته و توهین به پیامبر خدا را چندان مهم نمى دانسته!) از مجلس وى برخاسته و دیگر به نزد عبدالرزاق بازنگشته و از وى حدیث نقل نمى کند (ص 7).
تشیّع به معناى گسترده آن که صرفاً با نقل احادیث فضائل اهل بیت و مثالب دشمنان ایشان تحقّق مى یافته, در جرح راویان نقشى بسزا دارد (ص8).
با این همه تلاش, برجاى مانده احادیث کنونى, از عنایات پروردگار بر امت پیامبر صلى الله علیه و آله است.
مرورى بر فصل اوّل
در فصل نخست کتاب 75 حدیث درباره حبّ و بغض حضرت امیر علیه السلام نقل شده که اکثر آنها را مى توان در پنج دسته گنجاند: 1. احادیثى که از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده شبیه این حدیث که آن حضرت به حضرت على علیه السلام مى فرماید: تنها منافق با تو کینه مى ورزد و تنها مؤمن تو را دوست مى دارد.3
2. بغض على علیه السلام (و اهل بیت) بغض خدا و پیامبر و محبت على (و اهل بیت) محبت خدا و پیامبر است.4
3. در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم, منافق از راه کینه ورزى وى نسبت به حضرت امیر علیه السلام شناخته مى شده است5, حتى عمربن الخطّاب هنگام دیدن کسى که به حضرت على علیه السلام دشنام مى دهد او را منافق مى شمارد6.
4. فرزند حلال زاده از فرزند حرام زاده از راه حب و بغض آن بزرگوار تفکیک مى شده است, و اگر بچه اى آن حضرت را دوست نمى داشت مى فهمیده اند که پاک زاد نیست.7
5. از انصار تنها کسى به حضرت امیر علیه السلام کینه مى ورزد که اصل وى یهودى است.8
مؤلّف در پایان این فصل اشاره مى کند که صدور این احادیث (بسیار) از پیامبر اکرم نشان مى دهد که در عصر رسالت جوّ گسترده اى بر ضد حضرت امیر علیه السلام شکل گرفته و جمع بسیارى از آن حضرت کینه به دل داشته اند و شب و روز در این راه مى کوشیدند, این احادیث از سنخ احادیث ملاحم بوده و از مصیبتهایى که پس از پیامبر بر آن حضرت و خاندان پاک پیامبر فرو ریخت خبر مى دهد.
فصل نخست در واقع مقدمه فصل دوم کتاب است که در آن از کینه هاى فروخفته نسبت به آن بزرگوار که پس از پیامبر زبانه کشید پرده بر مى گیرد.
فصل دوم
در این فصل با نگاهى تاریخى تر از دشمنى افرادى که چه بسا در طول تاریخ عنوان صحابه بزرگ پیامبر یافته, هاله اى از تقدّس وجود آنها را احاطه کرده سخن به میان آمده است.
اطلاعات این فصل را مى توان در گروه هایى جا داد که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
گروه اول: گزارش هایى که به اسباب سرباز زدن مسلمانان از پذیرش خلافت حضرت امیر علیه السلام اشاره دارد برخى از این اسباب در کلام مخالفان آمده که بیشتر نوعى بهانه جویى و عذرتراشى است, همچون کم سن بودن آن حضرت9 یا علاقه آن بزرگوار به بنى عبدالمطلب10 و بیم از تفاخر بنى هاشم.11
این گونه گزارش ها, گرایش هاى جاهلى و رسوبات گسترده تفکرات حاکم قبل از اسلام را در اذهان مسلمانان نشان مى دهد و تأثیر شگرف این افکار را در رفتارهاى اجتماعى ایشان روشن مى سازد, براى بسیارى از گروندگان به دین اسلام, نهضت پیامبر نه یک نهضت الهى برخاسته از مبدأ وحى که یک نهضت قبیله اى بود که سرورى و ریاست خاندان بنى هاشم را به دنبال داشت, لذا با تمام قوا مى کوشیدند که با جلوگیرى از شکل گیرى نظام امامت الهى, از (اجتماع نبوت و خلافت) در این بیت که در چارچوب اندیشه جاهلى ایشان به تفاخر این خاندان مى انجامید12 ممانعت کنند.
گزارش جالبى از عمربن الخطاب نقل شده که تحلیل جبریانه وى را نشان مى دهد, وى در گفتگو با ابن عباس درباره علت دست نیافتن حضرت امیر علیه السلام به منصب خلافت, با این که خواسته پیامبر بوده, مى گوید: (ان رسول الله(ص) اراد امراً و اراد الله غیره, فنفذ مراد الله و لم ینفذ مراد رسول الله, او کلّما اراد رسول الله کان؟)13
با چشم پوشى از مغالطه اى که در این سخن رخ داده و اراده تشریعى و اراده تکوینى به یکدیگر خلط شده, خود این شیوه تحلیل حوادث تاریخى جالب توجه است.
به تحلیل دیگرى در کلام دو تن از بزرگان قدما اشاره شده که حاصل آن این است که چشمان مسلمانان توانایى درک نورانیت آن حضرت را نداشته, و (الناس الى اشکالهم امیل) 14
اکنون درصدد ذکر مفاد این گروه از اطلاعات نیستیم, تنها اشاره مى کنیم که کینه درونى برخى از مسلمانان نسبت به آن حضرت و بنى هاشم (که در ادامه خواهد آمد); در این میانه بسیار مؤثر بوده است.
گروه دوم: گزارش هایى که کینه قریشیان نسبت به شخص حضرت امیر علیه السلام و عوامل آن را نشان مى دهد:
در روایتى از امام زین العابدین علیه السلام درباره علت کینه قریش نسبت به آن حضرت مى خوانیم: (لانّه اورد اولهم النار و قلّد آخرهم العار.)15
در این حدیث به دو نکته اشاره شده, نکته نخست: بسیارى از سران قریش در جنگ بدر به آتش دوزخ رهسپار شدند که بیشتر آنها به دست حضرت امیر علیه السلام کشته شدند. در روایتى از امام رضا علیه السلام درباره سبب دورى گزیدن مردم از آن حضرت (باوجود فضیلت و سابقه وى در اسلام و موقعیت ممتاز ایشان در نزد پیامبر) آمده است: (مردم از آن رو از آن حضرت کناره گرفتند که وى پدران و نیاکان و برادران و عموها و دایى ها و خویشاوندان بسیارى از آنان را که به پیکار خدا و رسول آمده بودند به قتل رسانیده بود, لذا از وى کینه به دل داشتند, برخلاف دیگران که هیچ یک چنین سابقه جهاد در رکاب پیامبر صلى الله علیه و آله را نداشتند.1)6
نکته دوم: در فتح مکه که پرچم افتخار آن با نام حضرت مولى تزیین یافته, ننگ عار (انتم الطلقاء) بر پیشانى برخى از قریشیان همچون خاندان معاویه نقش بست, و این دو امر سبب کینه قریشیان نسبت به آن حضرت گردید.
در برخى روایات از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده که آن حضرت در خلوت خود با حضرت امیر صدا به گریه بلند کرده و علت آن را (ضغائن فى صدور اقوام لایبدونها لک الاّ بعدى) [کینه هاى نهان در دل مردمان که تنها پس از من آنها را آشکار مى سازند] خواند.17
به این کینه هاى پنهان در سخن محمدبن الحنفیة نیز اشاره رفته است.18
بنابر نقلى, حتى در زمان پیامبر نسبت به دختر ایشان توهین مى شده است.19
گروه سوم: نقل هایى که کینه قریشیان را نسبت به بنى هاشم (به طور عموم) گزارش مى کند.
در نقل هاى چندى از عباس عموى پیامبر روایت شده که با حالت غضب به خدمت پیامبر درآمد و گفت که (اى پیامبر خدا چرا قریشیان وقتى همدیگر را ملاقات مى کنند با چهره هاى خندان با هم روبه رو مى شوند ولى وقتى ما را مى بینند به گونه اى دیگر رفتار مى کنند.)20
در نقل دیگرى آمده که عباس خدمت آن حضرت عرضه داشت (چرا قریشیان که بایکدیگر سخن مى گویند وقتى ما را مى بینند ساکت مى شوند.)21
در حدیثى دیگر از پیامبرصلى الله علیه و آله وارد شده که حضرت فرمود: (چرا مردمانى هستند که سرگرم گفتگو هستند ولى هنگامى که یکى از اهل بیت مرا مى بینند سخن خود را قطع مى کنند, سوگند به آن که جان من در دست اوست در قلب هیچ کس ایمان وارد نمى شود مگر ایشان را به خاطر خدا و به سبب خویشاوندى من با ایشان دوست بدارد.)22
در نقل دیگرى شکوه عباس با این لفظ آمده: انّک ترکت فینا ضغائن منذ صنعت ما صنعت.23
آگاهى از این زمینه روانى پذیرش روایاتى را که برخورد ناجوانمردانه با خاندان پیامبر و حضرت زهرا علیها السلام را گزارش کرده آسان ساخته, استبعاد برخى از بزرگان را در این زمینه برطرف مى سازد.
در فصل دوم رساله ظلامة الزهراء همچنین به تفصیل از نام دشمنان حضرت على علیه السلام که در کتب تاریخى یاد شده24و نیز گستره دشمنان آن حضرت در شهرهاى مختلف همچون بصره, 25 مکه, مدینه26 و شام27 سخن به میان رفته است, در نقلى آمده که مردمان از حضرت على کراهت داشته و هواداران صمیمى وى اندک بوده, اهل بصره با وى از در مخالفت و کینه ورزى در آمده و اکثر اهل کوفه (و در نقل دیگر: اشراف اهل کوفه28) و قاریان ایشان و اهل شام و همه قریشیان با وى دشمنى داشتند.29
این نقل ها البته مربوط به زمان خلافت حضرت امیر علیه السلام و پس از آن بوده, ولى ظاهراً مؤلف از این رو به نقل این گزارش ها دست یازیده که بر این باور بوده که این دشمنى ها و کینه ورزى ها بى سابقه نبوده و در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله هم ریشه داشته است, چنانچه در نقلى از سعدبن ابى وقاص آمده که (من و دو نفر در مسجد نشسته بودیم, و از على علیه السلام بدگویى کردیم, پیامبر در حالى که از چهره اش غضب آشکار بود, وارد شده و فرمود: ما لکم ولى, من آذى علیاً فقد آذانى.)30
مؤلف در پایان فصل به نتیجه گیرى از اطلاعات ارائه شده پرداخته و در یک کلام آورده که به تعبیر ابن ابى ا لحدید عرب با برخوردهاى خشن خود با حضرت على علیه السلام که نزدیک ترین فرد به پیامبر صلى الله علیه و آله بود, انتقام خویش را از پیامبر گرفتند که البته این اقدامات در سرکوب مخالفت هاى احتمالى نیز نقش بسزایى داشت.31
گروه چهارم: روایاتى که از کینه عائشه نسبت به حضرت امیر علیه ا لسلام و علت هاى آن پرده برمى گیرد.
حساسیت عائشه نسبت به آن حضرت تا بدان جا بود که هنگامى که داستان بیمارى پیامبر و تشریف فرمایى آن بزرگوار را به مسجد نقل مى کند مى گوید: (حضرت در میان دو نفر عباس و مردى دیگر به مسجد درآمد). ابن عباس تصریح مى کند که مراد از (مردى دیگر) در این گزارش حضرت على بن ابى طالب است ولى چون عائشه آن حضرت را دوست نداشت, نام وى را نیاورده است.32
عائشه در برابر دشنام حضرت على در حضور وى سکوت مى ورزد33 و هنگامى که خبر شهادت حضرت را مى شنود (از شادى) سجده مى کند.34
محمدبن الحنفیه در ماجراى ممانعت عائشه از دفن حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام در کنار مزار پیامبر صلى الله علیه و آله از عداوت و دشمنى وى نسبت به بنى هاشم سخن مى گوید.35
بنا به نقل شیخ مفید هنگامى که عائشه از موقعیت برتر سپاه بصره در جنگ جمل در نامه اى به حفصه خبر مى دهد, حفصه از این نامه شادمان مى گردد.36
مؤلف کتاب ظلامة الزهراء علیها السلام, حدیث مفصّلى از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به نقل از کتاب جمل شیخ مفید آورده که در آن از اسباب کینه ورزى عائشه نسبت به آن حضرت سخن رفته است که محصّل آنها را نقل مى کنیم:
نخست: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مرا بر پدر وى ترجیح داد و در بسیارى از جاها مرا بر وى مقدم داشت این امر کینه عائشه را به دنبال داشته و بر او گران مى آمد.
دوم: در هنگام عقد اخوت بین اصحاب پیامبر, آن حضرت بین پدر وى و عمربن الخطاب برادرى افکند ولى مرا به برادرى خود اختصاص داد.
سوم: پیامبر به امر خداوند, به بستن درهاى خانه هاى اصحاب خود که به مسجد گشوده مى شد دستور داد, به جز در خانه من, پیامبر در پاسخ اعتراض برخى از اهل خود سبب این امر را دستور الهى دانست, ابوبکر از این امر غضبناک شده و درباره اهل آن حضرت سخنى گفت که دخترش شنیده و کینه مرا به دل گرفت.
در ادامه این حدیث از ماجراى خیبر سخن رفته که در آن پیامبر نخست پرچم به دست ابوبکر و سپس به دست عمر داد و پس از ناکامى این دو در جنگ با یهودیان, پرچم به دست حضرت امیر علیه السلام نهاد و آن بزرگوار پیروز از میدان نبرد بازآمد که این امر سبب کینه ابوبکر و به تبع کینه عائشه نسبت به آن حضرت گردید.
ماجراى ابلاغ سوره برائت و عزل ابوبکر از این مأموریت و سپردن آن به حضرت امیر علیه السلام سبب دیگر کینه این پدر و دختر بود, البته کینه عائشه نسبت به خدیجه (همچون کینه ورزى هر هوویى نسبت به هووى خود) با عنایت به جایگاه بلند آن بانو در نزد پیامبر سبب شده بود که با دختر وى نیز دشمنى ورزد و این دشمنى دامان حضرت امیر علیه السلام را نیز فرا مى گیرد.37
در این گونه گزارش ها کینه عائشه به تبع پدرش نسبت به حضرت امیر علیه السلام مشاهده مى گردد, کینه فروخفته اى که با فراهم شدن زمینه مساعد, بیدار شده و خرمن اهل بیت را مى سوزد. با شناخت این پیش زمینه ها پذیرش روایاتى که رخ دادن حوادث دلخراش بر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله را گزارش کرده چندان دشوار نمى نماید.
پی نوشت ها:
1.این ابیات قسمتى از سروده هند بنت اثاثه بوده که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام در کنار مزار پیامبر صلى الله علیه و آله خطاب به آن بزرگوار بدان تمثل جسته است, در ضبط این ابیات در مصادر اختلافات چندى دیده مى شود, ما این چهار بیت را از احتجاج, ج1, ص 279, برگرفته ایم. تنها کلمه (و لا تغب) را در مصراع دوّم بیت دوم به (فقد نکبوا) که در بحار, ج 29, ص 307 به نقل از احتجاج آورده تبدیل کردیم. این مصراع در برخى مصادر به شکل (و اختل قومک لمّا غبت و انقلبوا) (کشف الغمّه, ج2, ص 216) آمده. و در مصدرى دیگر به جاى (وقد نکبوا), (فقد لعبوا) ذکر شده است (ظلامة الزهراء, ص 155) و نیز ر.ک: ظلامة الزهراء علیها السلام, ص 151ـ 153.
2. واژه (اتکثر) در برخى نقل ها به (لم یکبر) تبدیل شده است (بحار, ج 29, ص 307 و نیز ر.ک: ص 233), به هرحال گویا صدیقه طاهره از بازگو کردن حوادثى که برخاندان پیامبر پس از رحلت وى وارد آمده پرهیز داشته و آرزو مى کند که آن حضرت خود شاهد این آلام بوده تا آن بانوى مکرّم رنج تذکر این وقایع را بر دوش خویش احساس نکند که یادآورى این دردها نیز, آن محبوبه خدا را مى آزرده است.
3. ظلامة الزهراء, ص 13, ح2 و نیز احادیث 1 و 3, ص 14, ح5 (:عن على علیه السلام: لا یحبنى کافر و لا ولدزنى) و ح 8 ـ 10, ص 15, ح 11 و 12, ص 16, ح13, 15, 16 و احادیث بسیار دیگر, بویژه ص 23, ح 42 به بعد.
4. همان, ص 18, ح 23 و 24, ص 19, ح 26 و 27.
5.همان, ص 13, ح4, ص 16, ح14, ص 17, ح 21, ص 18, ح 22, ص 22, ح 40, ص 23, ح41, ص 30, ح 51, ص 32, ح 63 و 64, ص 34, ح 71, ص 35, ح 73 و 75 و نیز ص 14, ح 6, ص 20, ح 35, ص 31, ح 57.
6. همان, ص 27.
7. همان, ص 14, ح7, ص 19, ح 29 تا ص 23, ح 39, ص 29, ح 49, ص 30, ح 52 و 53 و 55, ص 31, ح 61, ص 32, ح 62.
8. همان, ص 29, ح 48, ص 33, ح 69 و نیز ص 20, ح 35, گفتنى است که پاره اى از احادیث این فصل در یکى از دسته هاى فوق جا نمى گیرد: ظلامة الزهراء, ص 18, ح 25, ص 28, ذیل ح 44, و نیز ص 29, ح 26 .
9.همان, ص 41, ح 1, ص 42, ح 2, ص 57, ح 51, ص 58, ح 56, ص 60, ح 58,ص 61, ح 59, ص 62, ح 62 و 63 (در این دو نقل به پاسخ این بهانه, از زبان ابن عباس اشاره شده است).
10. همان, ص 42, ح 2, ص 57, ح 51.
11. همان, ص 50, ح 28, ص 57, ح 52 و 53 و موارد دیگرى که در تعلیقه بعدى خواهد آمد, بهانه هایى را در ص 57, ح 54 و ص 62, ح 62 ( و نیز عبارت ابن ابى الحدید در ص 42, ح 3) ملاحظه کنید.
12. همان, ص 50, ح 28, ص 57, ح 52 و 53, ص 58, ح 57 (پاسخ این اندیشه جاهلى در این گزارش آمده است و نظیر آن در ص 66, ح 69.
13. همان, ص 61, ح 61 و نیز ص 58, ح 55, ص 58, ح 57.
14. همان, ص56, ح 50 و در حاشیه به نقل از بحار, بویژه ر.ک: بحارالانوار, ج 29, ص 479, ح 1 و ص 481, ح 3 (به نقل از خلیل بن احمد و مسلمة بن کمیل) در ص 495 به نقل از امالى شیخ طوسى پرسش یونس بن حبیب را از خلیل بن احمد آورده که از چه رو اصحاب پیامبران همگى گویا از یک مادرند و على بن ابى طالب از مادرى دیگر؟ این گزارش بسیار شنیدنى است.
15. ر.ک: بحارالانوار, ج 29, ص 482, ح 4, ظلامة الزهراء, ص 56, ح 49.
16. بحارالانوار, ج 29, ص 480, ح 2.
17. ظلامة الزهراء, ص 49, ح 21, ص 53, ح 35.
18. همان, ص 46, ح 14 و نیز ر.ک: ص 50, ح 27, ص 61, ح 59 .
19. همان, ص68, ح 72.
20. همان, ص 51, ح 30 و ما بعد آن و نیز ص 77, ح 94.
21. همان, ص 76, ح 89.
22. ظلامة الزهراء, ص 53, ح 36.
23. همان, ص 52, ح 33 , مراد از عبارت (منذ صنعت ما صنعت) چندان روشن نیست, آیا این عبارت به اصل پیامبرى حضرت اشاره دارد یا به اقدام ویژه اى از آن حضرت (مثلاً نصب حضرت امیر علیه السلام به خلافت)؟
24. همان, ص 47, ح 16, ص 53, ح 39, ص 54, ح 40, ص 55, ح 45, ص 56, ح 47 و 48.
25. همان, ص 55, ح 43 و 44.
26. همان, ص 48, ح 18.
27. همان, ص 55, ح 43.
28. همان, ص 55, ح 42, در این نقل علت دشمنى اشراف با وى این گونه گزارش شده که حضرت از فىء به هیچ کس بیش از حق خود نمى دهد.
29. همان, ص 55, ح 43.
30. همان, ص 77.
31. همان, ص 85.
32. همان, ص 69, ح 73 تا 75.
33. همان, ص 70, ح 76.
34. همان, ص 70, ص 77.
35. همان, ص 72, ح 85.
36. همان, ص 70, ح 79.
37. همان, ص 73 تا 75, ح 87.