آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 علامه میرزا ابو الحسن شعرانى (قده) عالمى وارسته و متقى و مخلص و پرتلاش بود. وى موجز نویس و داراى قلمى سنگین بود و از تکرار مکررات و (تسوید مبیّضات) بیزار بود, با این همه آثار بسیارى را به جامعه علم عرضه کرده است, به طورى که آیت الله حسن زاده آملى مى گوید: (آثار آیت الله شعرانى را باید در عداد کرامت به حساب آورد).
علامه شعرانى افزون بر تألیفات ارزشمند, بسیارى از کتاب ها را تصحیح و بر آنها تعلیقه زده است, از جمله آنها تعلیقات ایشان بر وافى فیض کاشانى و شرح کافى ملاصالح مازندرانى است, همچنین بر چهار کتاب تفسیرى حاشیه زده است: تفسیر صافى, مجمع البیان, منهج الصادقین و روض الجنان و روح الجنان. از میان این آثار تعلیقات تفسیر ابو الفتوح رازى (روض الجنان) اخیراً در مجموعه اى با عنوان تفسیر نور على نور گرد آمده و جزء مجموعه آثار کنگره بزرگداشت شیخ ابو الفتوح رازى چاپ شده است.1
نقد احادیث تفسیر ابو الفتوح یکى از ده ها موضوع آن تعلیقات است و این مقال سعى کرده است که معیارهاى علامه شعرانى بر نقد حدیث را در این تعلیقات نشان دهد. براى این کار رساله اى در درایه از علامه شعرانى را ـ که در مجله نور علم (شماره 50 ـ51) چاپ شده است ـ ملاک قرار داده و بر اساس نظریات علامه شعرانى در آن رساله, اخبار نقد شده در تعلیقات روض الجنان را دسته بندى کرده است, چون بر این تصور است که علامه شعرانى بر اساس آن معیارها این احادیث را به نقد کشیده است.
علّت وجود اخبار کذب
علامه شعرانى معتقد است على رغم این که اخباریان وجود اخبار کذب را در کتب حدیثى نپذیرفته اند احادیث مجعول و ضعیف در کتب روایى ما موجود است, مى نویسد:
ممکن است علما با کمال دقت و مواظبت ـ چون از خطا و سهو معصوم نبوده اند ـ بعضى احادیث را از کتابى که واقعاً صحیح نبوده نقل کرده باشند و سهو, عیبِ عالِم نیست; پس براى ما جایز نیست مداقّه در اخبار را ترک کرده و متعبّد به هر منقولى باشیم تقلیداً.2
اخبار کذب به دو دلیل مى تواند به وجود آمده باشد:
ـ جعل عمدى. عدّه اى عمداً و به دلایل خاصى به جعل حدیث مى پرداخته اند, از جمله حدیث جعل مى کرده اند تا به خلفاى بنى امیه و بنى عباس تقرّب پیدا بکنند. علامه شعرانى روایت (… گفتند سُلیمانِ عَبْدالملک بعضى علما را گفت: اگر از علمِ نجوم پاره اى برخوانید تا از آن بى نصیب نباشید. او گفت: مرا از آن منع است. گفت: و آن منع چیست؟ گفت خبرى که مرا روایت کردند که رسول (ص) گفت: مخوف تر چیزى که من مى ترسم بر امّتِ من سه چیز است; یکى حیف به أَئِمّه و یکى تکذیب به قدر, سیم ایمان به نجوم) 3 را بدین علت نپذیرفته, مى گوید:
این عالم هر که بوده است براى تقرب به خلیفه و تملّق این کلمه را نسبت به پیغمبر (ص) داد که مردم باید نسبت به خلفا وظیفه رعیتى و اطاعت را انجام دهند و اخبار تکذیب به قَدَر نیز به نظر مجعول مى رسد و ایمان به نجوم غیر از تعلیم آن است.4
ـ جعل سهوى. راوى قصدى در جعل حدیث نداشته و به دلایل مختلف, ناخواسته, در نقل اخبار دچار اشتباه شده است. بعضى از روایات نقد شده داراى این ویژگى بوده اند که علامه شعرانى آنها را نپذیرفته است و مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) گاهى راوى حدیثى را که از امام شنیده, درست معناى آن را نفهمیده و موقع نقلْ آن طور که فهمیده نقل مى کند, نه آن طور که امام فرموده است, علامه شعرانى مى گوید:
به گمان من از این قبیلْ حدیثى است که روایت شده: بنى اسرائیل وقتى بول به بدنشان مى رسید آن را با مقراض مى بریدند.5
1) روایت ابو الفتوح چنین است: (… و آن آن بود که در اخبار مى آید که خداى تعالى در شبان روز پنجاه نماز بر امّت موسى نهاد و ایشان را به زکات ربع مال فرمود دادن و چون جامه شان پلیدى رسیدى ببایستى بریدن… و این قول عطا و مالک بن انس و مورج و قُتیبى و ابن الانبارى است).6
علامه شعرانى ذیل آن مى گوید: (این روایت به عقل نزدیک تر از آن است که گوشت تن خود را به مقراض مى بریدند و به گمان من (قطعوه) یعنى جماعت بنى اسرائیل زن یا مرد نجس را از جماعت خود بیرون و قطع علاقه مى کردند, در مسجد و جماعت راه نمى دادند و با آنها در یک خانه نمى ماندند و معاشرت نمى کردند, چنان که هنوز با زن حائض چنین رفتار مى کنند. آن گاه بعضى روات نقل به معنا کرده است چنان که به عقلش رسیده).7
2) شیخ ابو الفتوح ذیل آیه هفده سوره هود نقل کرده است که سائلى به امیر المؤمنین گفت: (خبر ده مرا از مجرّة, قال: اَشْراجُ السَّماء وَمنها هَبَطَ الْماءٌ المُنْهَمِرُ).8 علامه شعرانى ذیل آن مى نویسد:
در بحار از کتاب الغارات ابراهیم الثقفى این حدیث را روایت کرده و به جاى شراج, شرج به صیغه مفرد آورده است و شرج مجراى آب است از کوهسار به دشت… . در این جا گوید مجره یعنى کهکشان مجراى سیل آسمان است یعنى این خط سفید در میان ستارگان مانند مجراى سیل است در زمین سنگلاخ چنان که ما آن را به راه کاه کشان اعنى برندگانِ کاه تشبیه مى کنیم. در بحار گوید: ریزش آب در زمان طوفان نوح از آن بود.9
و البته باید گفت این زیاده از راویان است و الحاق به روایت شده و یکى از آنان ذهنش به طوفان نوح رفته و آن را ملحق کرده است و دیگرى باز تصرفى بیش از این کرده و گوید: مجره اثر شکافى است که در زمان نوح در آسمان پدید آمد و باز به هم پیوست. بارى, امیرالمؤمنین (ع) مجره را تشبیه به مجراى آب کرده و هر کس چیزى فهمیده و در نقل به معنا شبهاتى پدید آمده است.10
ب) گاهى مسلّماتى در ذهن راوى مرکوز است و آنها را با حدیث مسموع مخلوط مى کند:
1) شیخ ابو الفتوح از عبداللهِ عمر روایتى نقل مى کند که (جبریل بیامد و دست ابراهیم گرفت و او را به منا برد و آن جا نماز پیشین و دیگر و شام و خفتن و بامداد بکرد… ).11 علامه شعرانى ذیل آن گوید:
اگر این روایت صحیح باشد این پنج نماز که در شرع اسلام است در شریعت ابراهیم نیز بود و بسیار بعید مى نماید و شاید عبداللهِ عمر قیاس کرد و چنان دانست که در هر قومى پنج نماز است.12
2) شیخ ابو الفتوح آیه فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السماءُ وَ الأرْضُ13 نقل کرده است که ( عطا گفت: گریه آسمان حمرت اطرافش باشد. سُدّى گفت: چون حسین را (ع) بکشتند آسمان بر او خون بگریست و علامت آن, سرخى اطراف او بود).14
علامه شعرانى به سخن سدّى به دیده تردید نگریسته, مى گوید: (سرخى آسمان علامت وقت مغرب است که چون از مشرق زایل شود و در مغرب پدیدار گردد نماز مغرب آن وقت واجب مى شود و پیش از شهادت آن حضرت نیز بوده و اگر سخن سُدّى درست باشد مراد زیادتیِ سرخى است بیش از عادت و این که محمد بن سیرین گفته است پیش از آن نبوده یعنى به آن شدت که در آن هنگام ظاهر شد).15
علائم کذب در اخبار
بعضى روایاتِ کذب نشانه هایى دارند که بیانگر جعلى بودنشان است. علامه شعرانى بعضى از روایاتِ تفسیر ابو الفتوح را نقد کرده و نپذیرفته است, چرا که داراى آن نشانه ها هستند, مواردى از این نشانه ها را به همراه چندى از روایات نقل مى کنیم:
الف) مخالف قرآن. اگر خبرى مخالف قرآن باشد یا مجعول است یا معنایى بر خلاف ظاهرش دارد. از روایاتى که مخالف قرآن است بعضى روایات عالم ذر است که در آنها به ایمان نیاوردن افراد گناهکار اشاره دارد. علامه شعرانى ذیل تفسیر آیات 172و173 سوره اعراف متعرض آن شده و گفته است:16
به مقتضاى این آیه [اعراف, آیه 172] علت استشهاد معلوم است که حجت بر کافران تمام شود, چون اوّل ایمان آوردند و اقرار کردند و انکار آنان پس از اقرار صحیح نیست. پس آن روایات که گوید در عالم ذر بعضى ایمان نیاوردند و همان ها بودند که در این عالم کافر شدند صحیح نیست, چون هم مخالف آیه قرآن است و هم مستلزم جبر.17
ب) مخالف سنّت متواتر نبوى یا قواعد مسلّم اسلام. بعضى اخبار با روایات صحیح ناسازگار است و علامه شعرانى نیز به همین جهت آنها را نپذیرفته است, مثلاً:
ـ ابو الفتوح ذیل آیه 154 سوره بقره روایتى از عبداللهِ عبّاس نقل مى کند که درباره شهدا گفته است: (ارواح ایشان در حوصله مرغان سبز باشد که از جوى هاى بهشت آب خورند و از میوه هاى بهشت خورند و با قندیل هاى بهشت شوند که آویخته در سایه عرش … ).18
علامه شعرانى این روایت را نپذیرفته و گوید: (این روایت در اخبار ما تکذیب شده است و فرمودند روح مؤمن شریف تر از آن است که در چینه دان مرغ قرار گیرد, بلکه در بدنى است همانند بدن خود).19
ـ ذیل آیه یک سوره طه روایتى نقل شده است که (… حسن بصرى گفت, رسول (ص) گفت: اهل بهشت از قرآن هیچ نخوانند الاّ طه و یس).20 علامه شعرانى با ردّ این خبر, گوید:
قول حسن بصرى به ظاهر مخالف آن حدیث است که (اقرء وارق);21 هر کس قرآن بیشتر داند درجت او در بهشت برتر است و او را گویند قرآن بخوان و بالا برو.22
ـ ابو الفتوح رازى ذیل وَ یَکُونَ الرسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً روایتى نقل کرده مبنى بر این که شهادت یک تن قرشى کفایت از دو شاهد مى کند.23 علامه شعرانى این خبر را با اصول و قواعد فقه ناسازگار مى داند و مى گوید:
چون حجیت این خبر ثابت نشده است. کسى را ندیدیم از فقهاى ما که گوید شهادت قرشى اگر یک تن باشد باید پذیرفت. برحسب اصول و قواعد فقه, قریش و غیر قریش در حکم شهادت یکسانند مگر آن که یکى معصوم باشد.24
ـ حدیث عشره مبشّره: ابو الفتوح رازى ذیل آیه ده سوره احقاف نقل کرده است: (… سعدِ ابووقّاص گفت: نشنیدم که پیغامبر (ع) کسى را گفت در حیات او که او از اهل بهشت است الاّ عبداللهِ سلام را و این آیت در او آمد: وَ شَهِدَ شاهِد مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ.25 علامه شعرانى در پى آن گوید:
سعدِ وقاص خود از عشره مبشره است واز این روایت معلوم مى شود که اصل حدیثِ بشارت این ده تن به بهشت صحیح نمى باشد و روایت سعدِ وقاص را ابن عبدالبر در استیعاب نقل کرده گوید: این حدیثى است ثابت و صحیح و کسى را در آن سخنى نیست.26
پ) مخالف صریح عقل. علامه شعرانى بعضى روایات را بدین جهت رد کرده است که ظاهرشان با عقل ناسازگارى دارد و عقل سلیم آنها را نمى پذیرد; ما این گونه روایات را در چند عنوان دسته بندى کردیم:
1) اثبات نقص بر خدا. در بعضى روایات نسبت سرگردانى, جهل و جبر به خداى متعال داده مى شود. این گونه روایات مردودند, از جمله مى توان به چند روایت زیر که در تفسیر آمده است اشاره کرد:
ـ ابو الفتوح رازى ذیل آیه 187 سوره بقره روایتى از سهل بن سَعد نقل مى کند که ( در آیتْ مِنَ الْفَجْرِ نبود به اوّلْ صحابه رسول بیشتر به شب دو رَسَن پیش خود بنهادندى و اعتبار مى کردندى, خداى تَعالى براى بیان بفرستاد مِنَ الفَجْرِ).27
علامه شعرانى با ردّ این خبر به جهت نسبتى که به خدا داده شده است, بسیارى از روایات شأن نزول را از درجه اعتبار ساقط مى داند و مى گوید:
به نظر بعید مى رسد که خداوند اول بهترین عبارت را ادا نفرماید تا چون بیند مردم به اشتباه مى افتند آن را اصلاح کند و اعتبار به بسیارى از روایات شأن نزول نیست به دلیل آن که در آن اختلاف دارند و درست آن است که بگوییم خداوند از اول عبارتِ تام فرمود.28
و باید دانست که به بسیارى از روایات شأن نزول اعتماد نمى توان کرد تا بگویند خداوند تعالى چرا اول سخن جامع الاطراف نگفت تا چون محذورى پیش آمد استدراک آن کرد, مانند کسى که متنبّه نباشد و پس از آن متنبّه شود.29
ـ ابو الفتوح رازى ذیل آیه 175 سوره اعراف روایتى نقل کرده است که موسى به دعاى بلعم چهل سال در تیه افتاد و بعداً خدا به دعاى موسى ایمان را از بلعم گرفت. مؤلّف خود نیز این روایت را نمى پذیرد و گوید: ( این از جمله آن خرافات است که اصحاب حدیث گویند و روا دارند و این محال است و مخالف عقل و شرع است… ).30
علامه شعرانى بعد از توضیح و معرفى اصحاب حدیث ضمن تأیید سخن شیخ ابو الفتوح گوید: (… این حدیث از خرافات است, چون خداوند در کار خویش مجبور نیست و اگر نخواهد کسى هلاک شود دعاى بلعم او را مجبور نمى کند و دیگر آن که ایمان را از مؤمن نمى گیرد به قهر و جبر و ایمان را از کسى گرفتن و او را به کفر عذاب کردن ظلم است).31
ـ ابو الفتوح رازى از عروة بن رویم روایتى نقل مى کند که وقتى آیات (ثُلَّة مِن الاوَّلِینَ * وَ قَلیل مِنَ الأخِرِینَ) نازل شد بعضى از صحابه رسول گریستند و به پیغمبر گفتند: ما به خدا و رسول ایمان داریم, آن گه از ما اندکى به بهشت خواهند رفت؟ خداى تعالى این آیات را فرستاد: ثُلَّةُ مِنَ الاْوَّلِینَ * وَ ثُلَّةُ مِنَ الاْخِرِینَ.32
علامه شعرانى ضمن ردّ تغییر قرآن گوید: (تغییر قرآن به سبب تنبیه دیگران صحیح نیست و خداوند پیش از اعتراض مردم مى داند چه فرستد).33
ـ ابو الفتوح رازى ذیل آیه شش سوره حاقّه روایتى از شهربن حوشَب از عبداللهِ عبّاس نقل مى کند که ( خداى تعالى هیچ بادى نفرستاد و هیچ بارانى الاّ به مقدار و مکیال الاّ روز هلاک عاد و قوم نوح که این روز باران در فرشتگان نگاهبان عاصى شد و از فرمان ایشان بیرون آمد).34
علامه شعرانى این روایت را نپذیرفته و آن را از مجعولات حشویه مى داند: (فرشتگان کارى جز به فرمان خدا نمى کنند و اگر باد و باران فرمان فرشتگان نبرند فرمان خدا نبرده اند و اطاعت نکردن خدا در تکوینیات به معناى سلب قدرت است از خداى تعالى و این روایت از مجعولات حشویه است).35
2) اثبات نقص بر معصوم. بعضى روایات مطالبى دارند که با علم و عصمت معصوم منافات دارد و معصوم را چون بشر عادى جلوه مى دهد و به همین جهت علامه شعرانى آنها را نپذیرفته است, از جمله اخبار زیر:
ـ ابو الفتوح ذیل آیه 196 سوره بقره نقل کرده است: (…رسول (ص) دلتنگ شد و در خیمه اُم ّ سَلَمَه شد و گفت: یا اُم ّ سَلَمَه, دیدى که اینان چه کردند, سه بار فرمودم که هدى بکشى و سر بتراشى, فرمان نبردند. اُم ّ سَلَمَه گفت: یا رسول الله, تو بیرون رو و هدى خود بکش و حلاّ ق خود را بخوان تا سر تو بتراشد و به ایشان هیچ مگو. رسول (ص) از خیمه به درآمد و با کس سخن نگفت تا هَدْى خود بکشت و حلاّ ق را بخواند و سر بتراشید و تقصیر بکرد. صحابه که آن دیدند در افتادند و هرکسى هدى خود بکشت و بعضى سر بعضى مى تراشیدند و دلتنگ و غمناک بودند به جهت آن که در فرمان رسول (ص) توقّف کرده بودند).36
علامه شعرانى ذیل آن گوید: (این سخن دلالت بر آن ندارد که رسول(ص) وجه تدبیر نمى دانست و ام سلمه او را آموخت و اگر مفاد روایت این باشد صحت آن را انکار مى کنیم, چون راوى از قصد آن حضرت در رفتن به خیمه اُم ّ سلمه آگاه نبود و از این که خود رسول(ص) از این تدبیر غافل بود هم خبر نداشت).37
ـ ابو الفتوح ذیل آیه 204 سوره بقره روایتى نقل کرده است که أخْنَس منافق با پیغمبر مى نشست و رسول(ص) از نفاق و باطن او بى خبر بود.38 علامه شعرانى بى خبر بودن پیغمبر را از باطن افراد رد مى کند و مى گوید:
بى خبر بودن رسول (ص) را کسى نمى داند مگر خود آن حضرت اِخبار کند و چنین اِخبارى نفرمود و به مقتضاى وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ39 باید آنان را بشناسد.40
ـ ذیل آیه 224 سوره بقره روایت زیر از اَنَسِ بن مالک نقل شده است: (در بعضى غزوات ابوموسى أشْعرى بیامد و رسول(ص) را گفت: من مرکوبى ندارم که برنشینم, مرا برنشان. رسول(ص) دل مشغول بود و او الحاح و ابرام کرد. رسول (ص) سوگند خورد که تو را برننشانم. او برفت, چون وقت ارتحال بود هرکس ساز ره مى کردند. رسول(ص) ابوموسى را گفت: تو چرا ساز نمى کنى؟ گفت: یا رَسُولَ اللهِ مرکوب ندارم و تو سوگند خورده اى مرا برننشانى. گفت: اکنون سوگند مى خورم کِتْ برنشانم و او را چهارپاى بداد).41
علامه شعرانى آن را منافى عصمت پیغمبر دانسته و گوید: ما این روایت را از انس بن مالک قبول نمى کنیم, زیرا که منافى عصمت حضرت رسالت(ص) است و پیغمبر نباید در حال غضب چنان بى اختیار شود که سوگند خورد بر وجه حرام).42
3) ناسازگارى با تاریخ صحیح. بعضى از روایاتى که ابو الفتوح نقل کرده از نظر محتوا با قراین تاریخى ناسازگار است و علامه شعرانى با نگاه تیزبین خود آن را تشخیص داده و روایت را به نقد کشیده است, از جمله:
ـ نقل شده است که از رسول(ص) پرسیدند از اوّل مسجدى که در زمین ساختند براى عبادت, گفت: مسجد الحرام بود و آن گه بیت المقدس. گفتند: اى رسول الله, چه مدّت بود میان ایشان؟ گفت: چهل سال… .43
علامه شعرانى ذیل این روایت مى گوید: (این روایت ضعیف است, زیرا که میان حضرت ابراهیم(ع) که بناى کعبه نهاد و حضرت داود(ع) که آغاز ساختمان بیت المقدس کرد نزدیک هزار سال است).44
ـ نقل شده است که یک روز رسول(ص) بر سبیل امتحان کعب الأَحبار را گفت: (یا کَعْب, ذُو الْجَلالِ وَ الاْ کْرامِ, اکرام مى دانیم, جلال چه باشد… ).45 علامه شعرانى ذیل این روایت مى گوید:
این سخن که رسول(ص) از کعب الاحبار معناى جلال را پرسید غلط است, چون علماى رجال و سیر اتفاق کردند که کعب پس از رحلت آن حضرت به مدینه آمد و اسلام آورد و اصلاً آن حضرت را ندیده بود.46
ـ در شأن نزول آیه 28 سوره کهف روایت هاى مختلفى نقل شده است, از جمله:
یک: (عبد اللهِ عبّاس گفت: آیت در عیَیْنة بن حِصْن الفزارى ّ آمد که او به نزدیک رسول آمد پیش از آن که ایمان آورد. جماعتى درویشان به نزدیک رسول بودند, چون سلمان پارسى و عمّار و خبّاب و عامر ابن فُهَیْرَه و مِهْجع و صُهیب).47
علامه شعرانى مى گوید: (سوره کهف به اتفاق مکى است و سلمان فارسى در مدینه پس از هجرت حضرت خدمت پیغمبر مشرّف گردید; پس این روایت صحیح نیست).48
دو: (… قتاده گفت: آیت در اصحاب صُفّه آمد و ایشان هفتصد مرد درویش بودند ملازمان مسجد رسول (ص)).49
علامه شعرانى سخن قتاده را نمى پذیرد و مى گوید: (اصحاب صُفّه پس از هجرت در مدینه بودند و در مکّه صفه و اصحاب صفّه نبود; بنابراین, این روایت هم صحیح نیست و بهتر آن است که بگوییم این آیه در شأن چند تن از فقراى مسلمان آمد, اگرچه به خصوص آنان را نشناسیم و شناختن آنها لازم نیست).50
احادیث ضعیف
بعضى از روایات تفسیر ابو الفتوح را مى توان در زمره احادیث ضعیف برشمرد. علامه شعرانى از این منظر نیز روایاتِ چندى را به نقد کشیده است. این روایات را مى توان از احادیث مقطوع و مضطرب شمرد که مواردى از آنها نقل مى شود:
1. مؤلّف تفسیر ذیل آیه هُوَ الذی جَعَلَ الشمْسَ ضِیاءً سخنى از کلبى نقل کرده که گفته است: (روى آفتاب و ماه اهل هفت آسمان را روشناى مى دهد و پشتشان اهل هفت زمین را).51
علامه شعرانى سخن کلبى را حجت ندانسته و گوید: ( این سخن را کلبى از امام معصوم نقل نکرده و قول او حجت نیست).52
2. ابو الفتوح در تفسیر ( ن) گوید: (… مفسران در معناى او خلاف کردند … سدّى و کلبى گفتند که نون آن ماهى است که زمین بر پشت او نهاده است و این روایت ابو ظبیان است است از عبد اللهِ عبّاس… . مفسران در نام او خلاف کردند. کلبى و مقاتل گفتند: نام او یَهموت است… کعب گفت: لوشا… ).53
علامه شعرانى قول عبداللهِ عبّاس و کعب و دیگران را حجت نمى داند و مى گوید: ( این روایت به صحت نرسیده است).54
3. مؤلّف از عبداللهِ عبّاس از امیرالمؤمنین روایتى در تفسیر (عادیات) بدین عبارت نقل کرده است: (… این آیت در اوّل غزایى آمد که بود در اسلام و آن غزات بَدْر بود که در میان ما دو اسپ بیش نبود; یکى از آنِ مِقداد اَسْود, و یکى از آن زُبَیْر. و دو اسپ (عادیات) نباشد,إنّما مراد شتران حاجیانند که از عرفات به مُزْدَلِفَه شوند و از مُزْدَلِفَه به مِنا).
علامه شعرانى درباره این روایت مى گوید: (این روایت مضطرب است , چون اوّل فرمود در غزاى بدر آمد و در این جا مى فرماید اشاره به هیچ غزایى نیست, بلکه در شتران حاج است که از عرفات به مکه مى روند و الله العالم).55
4. ابو الفتوح رازى ذیل آیات 285 و 286 روایتى نقل کرده است که ( این دو آیت شب معراج فرود آمد بر رسول(ص) در زیرعرش. چون حق تعالى گفت: یا محَمَّد, سَلْ تُعْطَ; بخواه تات بدهند. گفت: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شریکَ لَهُ واَشْهَدُ اَنَّ محَمَّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ اَشْهد اَن ّ علیّا ولیٌّهُ ووَصیّهُ).56
علامه شعرانى عقیده دارد که دست متعصّبى این روایت را تحریف کرده به گمان این که آن را درست کرده است, وى مى گوید:
روایت آمیخته است از تشهد به طریقه اهل سنت و ولایت امیرالمؤمنین (ع) بر طبق اعتقاد مردم شیعى. چون اهل سنت (السلام علیک) و (السلام علینا) را پیش از تشهد مى خوانند و موافق روایات اهل بیت سلام پیش از تشهد روا نیست و باید شهادتین گفت و صلوات بر پیغمبر و آل او فرستاد و هیچ سلام نگفت در رکعت دویم و در رکعت چهارم هر سه سلام پس از شهادتین است. و اهل سنت در رکعت دوم هم دو سلام را پیش از شهادتین مى گویند و (السلام علیکم) را در رکعت آخر پس از تشهد. و عجب است که در میان شیعه هیچ کس شهادت به وصایت امیرالمؤمنین (ع) را واجب نداند و این روایت جزء قرار داده است. گویى اصل روایت از اهل سنت بوده است موافق مذهب آنها در تشهد و یک تن شیعى متعصّب و جاهل شهادت امیرالمؤمنین(ع) را بر آن افزوده است, غافل از این که این روایت اصلاً موافق مذهب اهل بیت(ع) نیست.57
افزون بر آنچه گفته شد علامه شعرانى عقیده دارد در تفسیر آیات قصه سلیمان58 هیچ روایت صحیحى که بتوان بر آن اعتماد کرد موجود نیست,59 نیز روایتى را که تصریح دارد خدا در شب کوه ها را آفرید تا فرشتگان ندانند از چه آفرید60 نمى پذیرد, چرا که براى فرشتگان شب و روز یکسان است.61
نکته
این مقال را با اندرزى از علامه شعرانى و تذکر دو نکته پایان مى بریم:
… آخرین نصیحت آن که علم بى تقوا و ورع را به چیزى نشمرند و سخن علماى دین را سست نگیرند و تعظیم آنان را چه مرده و چه زنده موجب مزید توفیق دانند … و من فرصت را این جا غنیمت مى شمرم و طلاب علوم دینى را که مانند خود من به کمال علم نرسیده اند بر حذر مى دارم که هرگز سوءظن به بزرگان علماى دین نبرند که کمترین کیفر این عمل محرومیت از فیض علوم آنهاست. زهى شقاوت که کسى به بزرگان علماى دین بدبین باشد و سخنان آنان را به بى اعتنایى نگرد. اگر یکى از علما را بینى که بر کلام دیگرى انگشتى نهد و خرده گیرد براى آن است که حقیقت را بیش از همه چیز دوست دارند و اگر کسى سهوى یا خطایى کرده است ـ که باید بر کلامش نکته گرفت ـ براى آن است که معصوم نبود و در مطلبى چنان که باید دقت نکرد و زود بگذشت و آن سهو در کلامش ماند که اگر باز بار دیگر نظر مى کرد اصلاح مى فرمود.62
علامه شعرانى با اعتقاد به اصول بالا, گاهى مطالب ابوالفتوح را نقد نمى کند که هیچ بلکه آنها را توجیه مى کند;63 درباره بعضى از مطالب چنین ابراز عقیده مى کند:
1. ابو الفتوح در نقل اخبار به ضعف بعضى از آنها آگاه بوده و قصد وى در نقل این گونه اخبار احتجاج و اقامه حجت بر خصم بوده است که روایت زیر از این جمله است:
مؤلّف ذیل آیه 248 سوره بقره درباره تابوت بنى اسرائیل چنین نقل کرده است: (… و این تابوت طولش سه گز بود در عرض دو گز و از چوب شمشاد بود در زر گرفته, به نزدیک آدم بود تا آن گه که او را وفات آمد به وصى ّ خود سپرد شیث, آن گه فرزندان آدم را یک به یک مى دادند… ).64
علامه شعرانى ذیل آن گوید: (روایت از کتاب عرائس ثعلبى مأخوذ است65 و در آن گوید بر دست راست آن حضرت ابوبکر و بر دست چپ عمر بن الخطاب و پشت سر عثمان و پیش روى آن حضرت امیر المؤمنین (ع) بود. و روایت ضعیف است و مؤلّف براى اقامت حجت نقل کرده و همان را که در جدال به کار آید ذکر کرده است و اگر آن را معتبر مى دانست همه را روایت مى کرد…).66
2. نیز قصد مؤلّف از نقل بعضى روایات آن است که کتاب وى از اقوال مفسران خالى نباشد, چون تفسیر جامع باید تا ممکن است اقوال آنان را نقل کند تا کسى گمان نبرد سخنى نیکو در جایى بود نقل نشده و چون همه را آورند شبهه زائل شود و هر کس داند کدام قول را باید اختیار کرد.67
پىنوشت:
1. براى اطلاع از کم ّ و کیف این تفسیر رک: مجله آینه پژوهش, ش 94 (ویژه نامه شیخ ابوالفتوح رازى).
2. مجله نور علم, شماره 50و51, ص 156(رساله در درایه).
3. روض الجنان, ج 18, ص 330.
4. نورٌ على نور, ج 2, ص 1239, تعلیقه شماره 2761.
5. مجلّه نور علم, شماره 50 و51,ص 154.
6. روض الجنان, ج 4, ص 157 و 158.
7. نورٌ على نور, ج 1, ص 261, تعلیقه شماره 564.
8. رک: روض الجنان, ج 10, ص 248ـ250.
9. بحارالانوار, ج 10, ص 89 و 122 ـ 123.
10. نورٌ على نور, ج 1, ص 695و696, تعلیقه شماره 1652.
11. روض الجنان, ج 2, ص 171.
12. نورٌ على نور, ج 1, ص 110, تعلیقه شماره 161.
13. دخان (44) آیه 29.
14. روض الجنان, ج 17, ص 212 ـ 215.
15. نورٌ على نور, ج 2, ص 1163, تعلیقه شماره 2616.
16. روض الجنان, ج 9, ص 10.
17. رک: نورٌ على نور, ج 1, ص 599 ـ601, تعلیقه شماره 1444.
18. روض الجنان, ج 2, ص 237.
19. نورٌ على نور, ج 1, ص 118و119, تعلیقه شماره 181 و ج 2, ص 780, ذیل روایتى از ابو هریره, تعلیقه شماره 1821.
20. روض الجنان, ج 13, ص 126.
21. کافى, ج 2, ص 606, ح 10.
22. نورٌ على نور, ج 2, ص 921, تعلیقه شماره 2125.
23. روض الجنان, ج 2, ص 201.
24. نورٌ على نور, ج 1, ص 114, تعلیقه شماره171.
25. روض الجنان, ج 17, ص 254.
26. نورٌ على نور, ج 2, ص 1167, تعلیقه شماره 2621.
27. روض الجنان, ج 3, ص 56 و ج 6, ص 74.
28. نورٌ على نور, ج 1, ص 141, تعلیقه شماره 238.
29. همان, ص 392, تعلیقه شماره 914.
30. روض الجنان, ج 9, ص 14.
31. نورٌ على نور, ج 1, ص 603و604, تعلیقه شماره 1448.
32. روض الجنان, ج 312و 313.
33. نورٌ على نور, ج 2, ص 1237, تعلیقه شماره 2758.
34. روض الجنان, ج 19, ص 379.
35. نورٌ على نور, ج 2, ص 1280, تعلیقه شماره 2829.
36. روض الجنان, ج 3, ص 95.
37. نورٌ على نور, ج 1, ص 148و149, تعلیقه شماره 259.
38. رک: روض الجنان, ج 3, ص 143.
39. محمد (47) آیه 30.
40. نورٌ على نور, ج 1, ص 160, تعلیقه شماره 300.
41. روض الجنان, ج 3, ص 247.
42. نورٌ على نور, ج 1, ص 186, تعلیقه شماره 365.
43. روض الجنان, ج 4, ص 440.
44. نورٌ على نور, ج 1, ص 304, تعلیقه شماره 680.
45. روض الجنان, ج 18, ص 259.
46. نورٌ على نور, ج 2, ص 1231, تعلیقه شماره 2745.
47. روض الجنان, ج 12, ص 346 و ج 12, ص 350 و 351.
48. نورٌ على نور, ج 2, ص 885, تعلیقه شماره 2057 و ص 886, ذیل آیه 32 سوره کهف, تعلیقه شماره 2060.
49. روض الجنان, ج 12, ص 347.
50. نورٌ على نور, ج 2, ص 885, تعلیقه شماره 2058.
51. روض الجنان, ج 10, ص 97.
52. نورٌ على نور, ج 1, ص 670, تعلیقه شماره 1595.
53. روض الجنان, ج 19, ص 339و340.
54. نورٌ على نور, ج 2, ص 1277, تعلیقه شماره 2825.
55. همان, ص 1349, تعلیقه شماره 2924.
56. روض الجنان, ج 4, ص 152; عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد در پاورقى آمده است.
57. نورٌ على نور, ج 1, ص 259, تعلیقه شماره 561.
58. روض الجنان, ج 16, ص 276 ـ 279.
59. نورٌ على نور, ج 2, ص 1136, تعلیقه شماره 2571.
60. روض الجنان, ج 12, ص 16 و 17.
61. نورٌ على نور, ج 2, ص 797, تعلیقه شماره 1862.
62. برگرفته از نور علم, ش 50 و 51, سرمقاله به قلم آقاى رضا مختارى.
63. براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به تعلیقات شماره 169, 566, 702, 741, 1018, 1039و 1056 از کتاب تفسیر نورٌ على نور: تعلیقات علامه شعرانى بر روض الجنان.
64. روض الجنان, ج 3, ص 362.
65. عرائس المجالس, ص 236.
66. نورٌ على نور, ج 1, ص 221, تعلیقه شماره 460.
67. همان, ص 314, تعلیقه شماره 702.

تبلیغات