آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن


سپاس خداى را که بردارنده این ایوان است و گسترنده این شادروان است, آراینده آن به آفتاب و ماه و ستارگان است و دارنده این پیغامبران و امامان است و درود بر رسول او که سید پیغمبران و ختم مرسلان است و بر اهل البیت او که ستارگان زمین و پیشوایان دینند و بر یاران او بزرگان و اخیار از مهاجر و انصار. 1
شیخ ابوالفتوح رازى از مفسران بزرگ شیعه در سده ششم ق و تفسیر او رَوضُ الجِنان و رَوح الجَنان نخستین تفسیر فارسیِ شیعى و بلکه به حق مى توان گفت این تفسیر مهمترین تفسیر کامل شیعى به زبان پارسى از آغاز تاکنون است.
شیخ ابوالفتوح رازى تقریباً معاصر امین الاسلام طَبْرِسى صاحب مجمع البیان بوده2 و طبق یک تقسیم بندى از طبقه ششم مفسران شیعه محسوب مى شود. 3 خاندان شیخ ابوالفتوح و پدران وى در نیشابور بودند و جدّ او ابو احمد بن حسین از نیشابور به رى آمد و چنان که خود در تفسیر آیه 25 سوره فتح مى گوید, بدیل بن ورقاء خزاعى و نافع بن بدیل ورقاء خزاعى, دو تن از صحابه رسول خدا(ص) از اجداد ایشانند; بنابراین خاندان ابوالفتوح اصالتاً عرب بوده اند, اما در ایران نشو و نما کرده و فارسى زبان شده اند.
منابع شرح حال ابوالفتوح رازى
دو تن از شاگردان ابوالفتوح یعنى ابن شهرآشوب مازندرانى در معالم العلماء و منتجب الدین در فهرست شرح حال او را نوشته اند, همچنین قاضى نور الله شوشترى در مجالس المؤمنین به شرح حال ابوالفتوح پرداخته است و نیز مرحوم محدث نورى در خاتمه مستدرک شرح حال ابوالفتوح را آورده است, در ضمن محمد خان قزوینى در خاتمة الطبع چاپ اولِ تفسیر شرح حالى دراز دامن پرداخته و جنبه هاى مختلف تفسیر و مفسّر را باز نموده است.
همچنین علامه شعرانى در مقدمه چاپ دوازده جلدى تفسیر به شرح حال نسبتاً مفصل از او پرداخته و مواردى از نظریات علامه قزوینى را به نقد کشیده است. آقاى دکتر عسکر حقوقى هم موضوع رساله دکترى خود را ابوالفتوح رازى و تفسیر او قرار داده و علاوه بر آن در کتابى سه جلدى با عنوان تحقیق در تفسیر ابوالفتوح رازى به تفصیل به شرح حال ابوالفتوح و واکاوى تفسیر او پرداخته است. تعلیقات مرحوم محدث ارموى در تعلیقات نقض نیز در باز نمودن ابهاماتى از شرح حال ابوالفتوح اهمیت دارد. اما در این میان هنوز جاى یک پژوهش همه جانبه درباره شیخ ابوالفتوح رازى و تفسیرش خالى است.
در سال هاى اخیر نیز چندین مقاله درباره شیخ ابوالفتوح رازى و تفسیر او نگاشته شده که بعضى از آنها حایز اهمیتند, از جمله مقاله (طبرى و ابوالفتوح) نوشته دکتر محمد جعفر یاحقى که در یادنامه طبرى (تهران, وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى, ص 319 ـ 333) چاپ شده و مقاله (ترجمه آیات تفسیر طبرى و تفسیر ابوالفتوح رازى) نوشته دکتر محمد مهدى ناصح که آن هم در یادنامه طبرى (ص 299 ـ 317) چاپ شده است. دکتر آذرتاش آذرنوش نیز در کتاب گران ارج خود تاریخ ترجمه از عربى به فارسى بخشى را به ترجمه ذیل آیات در تفسیر شیخ ابوالفتوح اختصاص داده است. مقاله جناب حجت الاسلام محمد حسن خزاعى ویراستار چاپ بیست جلدى روض الجنان با عنوان (دقت ابوالفتوح رازى در معانى واژه ها و مقایسه آنها با تبیان شیخ طوسى و مجمع البیان طبرسى) که در مجله مشکات (س 1374, ش 48, ص 205 ـ 216) چاپ شده هم درخور دقت و تأمّل است.
تفسیر روض الجنان
قبل از تفسیر شیخ ابوالفتوح رازى چند تفسیر دیگر به زبان فارسى نوشته شده بود. پس از ترجمه تفسیر کبیر طبرى, تفسیر شاهپور, تفسیر زاهدى و تفسیر سورآبادى نوشته شد. از این چند تفسیر که بگذریم تفسیر روض الجنان و روح الجنان شیخ ابوالفتوح رازى که در بیست مجلّد به زبان فارسى نوشته شده است بدون تردید مهمترین تفسیر فارسى تا به امروز و یکى از ذخایر بسیار نفیس و از گنجینه هاى ذى قیمت ادب زبان پارسى است.
شیخ ابوالفتوح رازى در عهدى که نویسندگان براى اظهار فضل و نشان دادن اطلاعات خود در زبان و لغت عربى دست به کار تکلّفات صورى و به کار بردن صنایع لفظى و مانند آن بوده اند, در نهایت کلام بارى عزّ اسمه را به شیوایى و فصاحت و جزالت خاص خود تفسیر کرد آن چنان که از لغات کهنه پارسى و ترکیبات و اصطلاحات پیشین و خصوصیات دستورى قرن سوم و چهارم بى بهره نماند, با این که مستقیماً قرآن را تفسیر مى کرد و ظاهراً مى بایست بیشتر تحت تأثیر ادبیات عرب قرار مى گرفت آن اندازه لغات و اصطلاحات عربى را چاشنى نثرش نساخته که کلیله و دمنه ابوالمعالى و چهارمقاله عروضى دستمایه نوشته خویش کرده اند. نثر ساده و بى تکلّف تفسیر شیخ ابوالفتوح از بسیارى جهات لطافت و سادگى و شیوایى و فصاحت آثار منثور پارسى درى را شامل است. شیخ هرگز به لفّاظى نپرداخته و حقایق و معانى عالى را فداى لفظ نکرده و با این که کار بسیار خطیر و دشوارى در پیش داشته و در تفسیر آیات, آرا و عقاید مخالفان را مستدلاً و منطقاً بایست رد مى کرده, جز از طریق سادگى و بى پیرایگى قدم بر نداشته و حقاً و انصافاً حق امرى آن چنان خطیر را به خوبى ادا کرده است.
اگر چهار مقاله نظامى و کلیله و دمنه ابو المعالى و مقامات حمیدى و… را باید در زمره نثر فنّى قرن ششم به شمار آورد بدون هیچ گونه اندیشه اى نثر تفسیر کبیر شیخ را مى بایست در ردیف ساده ترین و شیواترین آثار منثور قرن ششم محسوب داشت که از پیرایه هر نوع تکلّف و تصنّعى عارى است و در نهایت سادگى و زیبایى و رسایى است.
اصولاً بناى نثر تا اواخر قرن سوم هجرى بر سادگى نهاده شده و غالب نویسندگان همّت بر ایجاد نثرى مرسل و ساده و موجر و خالى از هر نوع صنایع لفظى صرف کرده اند; این همه تکلّفات و صنایع از نثر عربى به نثر فارسى رسیده و سرایت کرده. نثر عرب نیز در قرن سوم ساده و بى پیرایه بوده و اگر اسجاعى در بدایت کار و آغاز کتب دیده مى شود یا تکرار و موازنه اى در اثناى کتاب هاى آن زمان به چشم مى خورد همه از براى بسط معنا و تأکید مطلب است و نویسنده را در این کار قصدى و عَمدى نبوده و بى اختیار و دور از هر نوع تکلّف و تصنّعى چنان عباراتى آورده و تنسیق کرده است. اما در قرن ششم و پس از آن تمام صنایع از مترادفات و موازنه و اسجاع و مطابقه و جز آنها براى خودنمایى و فضل فروشى و اظهار هنر و قدرت بوده است.
با این وصف کتاب تفسیر شیخ ابوالفتوح رازى که در زمره آثار علمى این زمان است از پیرایه صنایع و تکلّفات عارى است, چه در کتب علمى مؤلّف معانى بزرگى پیش رو دارد که براى همه فهم کردن معانى جانب سادگى و روانى عبارات را باید نگاه دارد و معنا را فداى لفظ نکند.4 این تفسیر فواید لغوى, تفسیرى, کلامى, فقهى, تاریخى و… دارد که در نمونه اى از تعلیقات بعضى از آنها نقل خواهد شد.
اصطلاحات خاص مؤلف در تفسیر روض الجنان5
مؤلّف (ره) این کتاب اصطلاحات خاص دارد که در عصر او میان مردم متداول بوده و مردم عصر ما بدان انس ندارند و پیش از شروع در مطالعه تفسیر بهتر است بدان توجّه کنند:
ـ استعمال صیغه مفرد مخاطب به جاى جمع و با فاعل جمع, به جاى گفتید, گفتى و به جاى رفتید, رفتى به کار مى برد, مثلاً (وأنتم تعملون; و شما مى دانى) و (وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ;6 و اگر مى باشى در شک).
ـ فعل ماضى متکلم مع الغیر در زبان فارسى مانند رفتیم و گفتیم و کردیم به صورت رفتمانى و گفتمانى و کردمانى آمده است.
ـ یکى از اصطلاحات خاص این کتاب (انزله کردن) است به جاى نازل کردن و وحى و فرود آمدن کتاب آسمانى, چنان که فرماید خداى تعالى فلان آیه انزله کرد.
ـ (ب) و (با) براى صیرورت, مثلاً گوید (او را به حاکم کرد) و ما در مِثل اینْ حرف (با) را نیاوریم.
ـ مؤلّف فعل مجهول عربى را بیشتر به صورت فعل منسوب به جماعت مجهول ترجمه مى کند, مثل ضُرِبَ (زده شد) مى گوید: زدند و قُتِلَ (کشتند) و قیلَ (گویند).
ـ نهاد به معناى وضع چنان که گوید: این جمله بر نهاد استفهام است یعنى به وضع استفهام و به معناى پرسش.
ـ دیگر از اصطلاحات قدیم حذف (نون) مصدر است مانند کرد و خورد, یعنى کار کردن و خوردن و آمد و شد, یعنى آمدن و رفتن.
ـ استعمال چند در غیر معناى استفهامى یعنى اندازه و مقدار مثلاً هم چند, یعنى هم اندازه.
ـ کلمه ابن را که به معناى پسر است بسیار از میان دو اسم مى افکنند, مثلاً مؤلّف به جاى محمد بن مسلم گوید: محمد مسلم و به جاى سعید بن جبیر, سعید جبیر.
ـ سواء یعنى مساوى است, (سواء اگر به نیّتش سوگند باشد و اگر نباشد) یعنى مساوى است حکم آن چه نیّت سوگند کند و چه نیّت نکند.
ـ عند به معناى نزد چنان که گوید (عند آن موسى(ع) گفت) یعنى در آن وقت.
ـ أحسب یعنى گمان دارم و معتقدم (چ مشهد, ج 2, ص 183) أحسب که چنین است یعنى فرض کردیم که چنین است شما را چه سود؟
ـ استعمال (باز) بر سر فعل, علامت تکرار و عود مثل (زنانتان شوهر باز کردند) یعنى شوهر تازه کردند و (باز جاى بنهند) یعنى بار دیگر در همان جاى بگذارند.
روش تفسیر شیخ ابوالفتوح 7
تفسیر شیخ ابوالفتوح رازى ـ علیه الرحمه ـ از جهت فصاحت لفظ و لطف عبارت بر همه تفاسیر فارسى شیعه رجحان دارد و اگر عبارت او براى مردم زمان ما اندکى غیرمأنوس باشد به اندک ممارست مأنوس مى گردد, چنان که نثر و نظم آن عهد حتى اشعار فردوسى براى آنها که ممارست ندارند چندان دلپذیر نیست.
شیخ ابوالفتوح در ادب و بیان و صرف و نحو و لغت و امثال آن غایت جهد به کار برده و منتهاى تحقیق به عمل آورده است, آن اندازه شواهد از اشعار عرب و امثال که براى بیان لغات و قواعد عربیّت آورده هیچ یک از تفاسیر مانند کشّاف و تفسیر طبرى نیاورده اند.
تفسیر کشّاف با آن که مؤلّفش زمخشرى استاد بزرگ فن ّ است به اندازه تفسیر شیخ ابوالفتوح تحقیق لغوى و ادبى ندارد و شواهد این کتاب چند برابر شواهد کشّاف است و مؤلّف خود به استادى زمخشرى اقرار دارد و او را از مشایخ و اساتید خود شمرده است, با این حال در عربیّت از کشّاف درگذشته مگر آن که نکات معانى و بیان در تفسیر کشّاف بیش از همه تفاسیر است و تفسیر ابوالفتوح, بلکه مجمع البیان هم از جهت علم بلاغت به پاى کشّاف نمى رسد, چنان که کشّاف در سایر نکات ادبى بدین دو نمى رسد.
مؤلّف در علم کلام روش قدما را برگزیده است. متکلمین در اصول دین به دلیل عقلى اى تمسک مى کردند که موجب یقین باشد یا به روایات متواتر و از ظن و خبر واحد و ظواهر ظنّى احتراز مى جستند و همین طریقه را شیخ ابوالفتوح و اکثر مفسران ما برگزیدند, مانند شیخ طوسى(ره) در تبیان و طبرسى در مجمع البیان.
شیخ ابوالفتوح در اخلاق و آداب از اخبار و آثار و سخنان مشایخ صوفى و اشعار و کلمات قصار بزرگان بسیار آورده است. در قصص انبیاى گذشته از عرائس ثعلبى فراوان نقل کرده و چون اخبار ضعیف در عرائس بسیار است و اعتماد بر آن نیست خواننده این تفسیر را شگفت آید که مردى عالم مانند مؤلّف که اعتماد بر روایت غیر ائمه معصومین(ع) را مطلقاً جایز نمى داند حتى اگر از صحاح سته آنان باشد, چگونه از کتابى ضعیف از کتب اهل سنّت نقلِ روایت مى کند. امّا از چند جهت او را مصیب باید شمرد: یکى آن که غالب وقایع به وجه مختلف روایت شده و خواننده مى داند چون قضیه را به چند گونه روایت کنند هیچ یک را اعتبار نباشد و مراد نقل قدر مشترک است; دوم این که قصص و حکایات انبیاى گذشته منشأ حکمى از احکام شرعى نیست و از آن حلال و حرام استنباط نمى شود و ناقل آن را براى شنیدن نقل مى کند نه براى اعتقاد به صحّت آن; سوم آن که روایت قصص هر چند ضعیف, بلکه کاذب باشد چون متضمن پند و نصیحت و عبرت بود جایز است و از حکایات کلیله و دمنه و صادح و باغم و مرزبان نامه که براى تعلم و ادب آورده اند پست تر نیست الاّ آن که خواننده باید بداند آنچه در ضمن تفسیر آیه قرآن آورند مانند خود قرآن صحیح و معتمد نیست و تفسیر امام فخر رازى بر سایر تفاسیر از این جهت رجحان دارد که از امثال این قصص اندک آورده است.
مؤلّف اقوال مفسران معروف مانند ابن عباس و قَتاده و سُدّى و مجاهد و دیگران را نقل کرده و هیچ یک را غالباً ترجیح نداده است مگر آن که یکى عام تر باشد و پیوسته گوید تعمیم اولى است یعنى آیه را طورى تفسیر کردن که خاصِ یک تن و یک قوم یا واقعه نباشد.
آنچه در تفسیر قرآن از اهل بیت(ع) وارد است نیز بیان کرده است و از اقوال مشایخ صوفیه و عرفا در اخلاق و زهد و تهذیب بسیار آورده و ما در جاى دیگر گفته ایم: علماى پیشین از اقوال صوفیه احتراز نمى جستند و علت آن را بیان کردیم که چرا به اهل تصوف خوشبین بودند یعنى متصوفانى که از حدود شرع تجاوز نمى کردند.
چاپ هاى تفسیر روض الجنان
تاکنون این تفسیر چهار چاپ مختلف به خود دیده است:
1. پنج جلد, رحلى, ج 1 و 2 به تصحیح محمد کاظم صبورى طباطبائى تبریزى معروف به ملک الشعرا (1323 ق); ج 3 تا 5 به تصحیح سید نصرالله تقوى با مقدمه (خاتمة الطبع) علامه قزوینى: 1313 ـ 1315 ش.
2. ده جلد, به اهتمام استاد مهدى الهى قمشه اى (1320 ـ 1322 ش).
3. دوازده جلد به همراه یک جلد فرهنگ قرآن با عنوان نثر طوبى با مقدمه و حواشى و تصحیح علامه ابوالحسن شعرانى با همکارى على اکبر غفارى (1347 ش).
4. بیست جلد به کوشش و تصحیح دکتر محمد جعفر یاحقّى و دکتر محمد مهدى ناصح, چاپ بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى.
بى شک بهترین چاپ این کتاب, همان چاپ بیست جلدى بنیاد پژوهش هاى آستان قدس است, چرا که در تصحیح آن از نسخه هاى فراوانى استفاده کرده اند و چاپ نسبتاً مقبولى ارائه داده اند, گرچه هنوز تا رسیدن به یک متن نزدیک به قلم مؤلف و یک تصحیح انتقادى از این کتاب راه باقى است.
احوال و آثار علامه شعرانى
علامه میرزا ابو الحسن شعرانى از عالمان وارسته و متقى و مخلص و پرتلاش, نویسنده اى توانا, مدرسى خستگى ناپذیر, بى اعتنا به زخارف دنیا و عشق به خدا و دین سراسر وجودش را فراگرفته بود. در حکمت, ریاضیات, نجوم و هیئت, ادبیات, تاریخ فقه و اصول و حدیث و تفسیر دستى توانا و سهمى وافر داشت و در همه یا بیشتر این رشته ها تدریس کرد یا آثار قلمى بر جاى نهاد و نکاتى نو آورد. افزون بر اینها به زبان هاى فرانسه, عبرى و ترکى مسلط بود و به زبان انگلیسى نیز آشنایى داشت. صفاى باطن, طهارت روح, تواضع و بى آلایشى و بى ادعایى مزید بر اینها شده و از او انسانى نمونه ساخته بود و از سوى دیگر منیع الطبع, قله سان, سخت کوش و بلند همت بود. امروزه در حوزه هاى علوم دینى کمتر کسى است که به اندازه او در ادبیات عربى دست داشته باشد تا چه رسد به ریاضیات و نجوم و… .
موجز نویس و داراى قلمى سنگین بود و از تکرار مکررات و (تسوید مبیّضات) بیزار بود, او خود در آغاز ترجمه و شرح تبصره المتعلمین علامه حلى گفته است:
چنین گوید ابوالحسن بن محمد المدعو بالشعرانى (عفى عنه) که مدتى از عمر خویش که در فنون علوم دینى از معقول و منقول مصروف مى گردید هنگام مطالعه کتب از تفاسیر و احادیث و اصول و فروع نکاتى لطیف به خاطر مى رسید و در وقت ثبت مى شد تا آن که به توفیق خدا بسیارى از آنها به رسم تعلیق در حواشى بعضى کتب ضبط گردید… و مناسب دیدیم بعضى نکات فقهى نیز جایى فراهم گردد و تألیف مستقل را براى گنجانیدن آن مناسب نیافتم چون در تألیف باید به استنساخ مطالب موجود و تکرار مکرر پرداخت. کتب موجود را نیز دیدم غالباً فروع بسیار دارد با مطالب غیر محتاج الیه و جزئیات و تفاصیل ملال آور که به کار خواص اهل فن مى آید نه عامه مردم… اما ناچار حاشیه باید بر متنى معلّق شود, ضمناً کتاب تبصره علامه را دیدم جامع همه ابواب فقه است و عمده احکام, بى زواید و فروعى که به کار نمى آید, مناسب دانستم که آن را به عبارت فصیح فارسى با حفظ اصطلاح فقها ترجمه کنم… و اگر قیدى لازم بود بر آن افزایم و نکات منظور در آن آمیزم.
و بدین گونه از تکرار مکررات و تطویل بلا طائل پرهیز کرد و هم کتاب سودمندى مانند تبصره را به فارسى روان ترجمه کرد و هم نکات مورد نظر خویش را در آن گنجاند, او در پایان این اثر گوید:
… اگر اختیار با من بود اذن نمى دادم کسى مطالب این کتاب را براى نفع دنیا و تحصیل مال و جاه بخواند, چون دنیا اشرف از دین نیست و غایت هر عمل باید اشرف از عمل باشد و خداى ناکرده کسى که دین را براى دنیا آموزد دنیا را اشرف از دین مى داند.
در این جا به این تذکر تنبّه آفرین ایشان گوش جان مى سپاریم که فرمود: (آخرین نصیحت آن که علم بى تقوا و ورع را به چیزى نشمرند و سخن علماى دین را سست نگیرند و تعظیم آنان را چه مرده و چه زنده موجب مزید توفیق دانند. … و من فرصت را این جا غنیمت مى شمرم و طلاب علوم دینى را که مانند خود من به کمال علم نرسیده اند بر حذر مى دارم که هرگز سوءظن به بزرگان علماى دین نبرند که کمترین کیفر این عمل محرومیت از فیض علوم آنهاست. زهى شقاوت که کسى به بزرگان علماى دین بدبین باشد و سخنان آنان را به بى اعتنایى نگرد. اگر یکى از علما را بینى که بر کلام دیگرى انگشتى نهد و خرده گیرد براى آن است که حقیقت را بیش از همه چیز دوست دارند و اگر کسى سهوى یا خطایى کرده است ـ که باید بر کلامش نکته گرفت ـ براى آن است که معصوم نبود و در مطلبى چنان که باید دقت نکرد و زود بگذشت و آن سهو در کلامش ماند که اگر باز بار دیگر نظر مى کرد اصلاح مى فرمود).8
در سال 1372 مصادف با بیستمین سال خاموشى این بزرگمرد, فاضل محترم آقاى محسن صادقى با همکارى و همیارى بعضى دوستانش از جمله حجج اسلام حاج سید باقر خسروشاهى و حاج شیخ رضا مختارى یادنامه اى براى گرامیداشت ایشان به عنوان ویژه نامه مجله نور علم (ش 50 ـ 51) منتشر کرد.
البته در تجلیل از این عالم وارسته حق تقدم با جناب دکتر قوامى واعظ است که در سال 1348 به مناسبت چهلمین روز درگذشت ایشان جزوه اى با عنوان چهره درخشان منتشر کرد و این نخستین شرح حال علامه شعرانى محسوب مى شود. اخیراً نیز یادنامه اى با عنوان فرزانه ناشناخته به همت مؤسسه بوستان کتاب قم منتشر شده که ـ گذشته از ویرایش ناقص و مغلوط بودن بعضى مقالات آن ـ کارى بزرگ و درخور تقدیر است.
درباره علامه شعرانى ناگفته ها بسیار است و مناسب است شرح حالى در خور و شامل همه ابعاد وجودى و آثار مکتوب ایشان سامان داده شود.
تألیفات علامه شعرانى
علامه شعرانى آثار بسیارى را به جامعه علم عرضه کرده است به طورى که آیت الله حسن زاده آملى مى گوید: (آثار آیت الله شعرانى را باید در عداد کرامت به حساب آورد). به اختصار چند نمونه از آثار او را بر مى شماریم:
ـ تألیف: اصطلاحات فلسفى (فلسفه اولى یا مابعد الطبیعة); تجوید قرآن مجید;9 راه سعادت (اثبات نبوت خاتم الانبیا و حقانیت دین اسلام); نثر طوبى یا دائرة المعارف لغات قرآن مجید به ترتیب حروف تهجّى.
ـ ترجمه: ترجمه الامام على صوت العدالة الانسانیه; ترجمه رساله علوم و صناعات فارابى; ترجمه و شرح صحیفه کامله سجادیه; هیئت فلاماریون که از فرانسه ترجمه کرده اند; ترجمه نَفَس المهموم مرحوم حاج شیخ عباس قمى ـ اعلى الله مقامه ـ به نام دمع السّجوم; در مقدمه این کتاب مى نویسد: (من این کتاب را براى ذخیره معادم نگاشتم).
وى زمانى که در ترجمه نَفَس المهموم به اختلاف روایات در مورد روز واقعه عاشورا مبنى بر این که دوشنبه بوده یا جمعه بر مى خورد به حساب مى پردازد و با استفاده از زیج ها روز دوشنبه را برمى گزیند.10
ـ تحقیق و تصحیح: تصحیح تفسیر صافى; تعلیقات بر شرح اصول کافى ملا صالح مازندرانى; تعلیقات بر وسائل الشیعه; تعلیقات بر تفسیر کبیر منهج الصادقین اثر ملا فتح الله کاشانى; تعلیقات بر وافى مرحوم فیض کاشانى; حاشیه بر مجمع البیان; تصحیح تفسیر ابوالفتوح رازى. 11
سرانجام آیت الله شعرانى درنیمه شب یکشنبه, هفتم شوال 1393 (12/8/52) وفات کرد و در جوار حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) به خاک سپرده شد(اعلى الله مقامه و رفع فى فرادیس الجنان اعلامه).12
نور على نور: تعلیقات علامه شعرانى بر روض الجنان
گفته شد یکى از چاپ هاى تفسیر شیخ ابوالفتوح رازى, چاپ مرحوم علامه شعرانى و با عنوان روح الجنان و روح الجنان است. بعد از چاپ بیست جلدى بنیاد پژوهش هاى اسلامى ـ به جهت چاپ خوب و استفاده از نسخه هاى فراوان ـ چاپ علامه شعرانى چون دیگر چاپ هاى این تفسیر به مهجوریت افتاد و بیم آن مى رفت که تعلیقات ارزشمند علامه شعرانى نیز از بین برود. در این میان به پیشنهاد کنگره ابوالفتوح رازى به احیاى آن تعلیقات مؤلّفان این مجموعه, حدود سه هزار مورد از تعلیقات علامه شعرانى را در دو جلد کتاب با عنوان تفسیر نور على نور: تعلیقات علامه شعرانى بر روض الجنان جمع آوردند تا تکمله اى باشد بر تفسیر بیست جلدى بنیاد پژوهش هاى اسلامى و به منزله جلد 21 و 22 آن چاپ, چرا که خواننده براى فهمیدن بسیارى از دشوارى هاى تفسیر روض الجنان به تعلیقات علامه شعرانى نیاز دارد.
ییکى از مزایاى این تعلیقات آن است که آخرین اثر مرحوم علامه شعرانى است. او پس از چاپ تفسیرهایى چون تفسیر منهج الصادقین, مجمع البیان و کتاب هاى روایى از جمله: وافى, شرح ملا صالح مازندرانى بر اصول کافى و… با کوله بارى از تجربه و علم اندوزى و جمع معلومات اقدام به نشر این تفسیر کرده است که جاى جاى این تعلیقات بیانگر ژرف نگرى و دقت آن بزرگمرد است.
یکى از سختى هاى تصحیح تفسیر که بر علامه شعرانى رفته است در دسترس نبودن نسخه هاى گوناگون این کتاب است. علامه شعرانى در تصحیح این تفسیر تنها دو نسخه داشته است که یکى از آن دو هم ناقص بوده است. علامه شعرانى در مقدمه نثر طوبى ـ که ابتدا در پایان تفسیر ابوالفتوح رازى و سپس مستقلاً چاپ شد ـ در یک صفحه مطالبى آورده که بخشى از آن مربوط به دشوارى هاى تصحیح کتاب و تعلیقات ایشان است که خواندن آن خالى از لطف نیست و هو هذا:
سپاس خداى را که تصحیح و تحقیق این تفسیر به پایان آمد و آنچه در نیرو بود در اصلاح الفاظ و بیان معانى آن به کار بردیم. تصحیح اشعار و شواهد اعراب آن کارى بس دشوار بود, بحمدالله آسان به سر آمد و لغات فارسى که امروز غیرمأنوس است در ذیل صفحات تفسیر شد و ترجمه اشعار نیز ذکر گردید و آن همه تحریف و تصحیف که هریک را به صورت عجیب نسخ کرده بود به هیأت اوّل بازگشت و گاه ابیاتى که در این کتاب آمده است با آن که در سایر دواوین و کتب ملاحظه کردیم مخالف بود اما هر دو معنا داشت همان که در این کتاب بود آوردیم و اهل تتبع دانند اختلاف در روایت اشعار بسیار است.
شیوه کار در نور على نور
آنچه در تفسیر نور على نور: تعلیقات علامه شعرانى بر روض الجنان آمده است مجموع آن تعلیقات ارزشمندى است که علامه شعرانى در چاپ تفسیر ابوالفتوح رازى نوشته است. شیوه جمع آورى و ترتیب بدین گونه بوده است: ابتدا تعلیقات علامه شعرانى ویرایش شده و منابع آیات و احادیث و نقل قول هاى ایشان تخریج شده است, سپس بخشى از متن تفسیر که مرتبط با تعلیقات بوده در بالاى هر تعلیقه قرار گرفته است تا این مجموعه خود مستقلاً و بدون مراجعه به اصل کتاب قابل استفاده باشد. همچنین دو مقدمه در آن آمده است: یکى مقدمه فاضل محترم جناب آقاى محسن صادقى و دیگرى مقدمه پر برگ و علامه شعرانى بر چاپ دوازده جلدى خود که پس از ویرایش و تخریج اقوال در ابتداى کتاب قرار گرفته است.
چند نکته:
1. مجموعه نور على نور به ترتیب سوره هاى قرآن تنظیم شده و آیات مورد بحث در هر تعلیقه آورده شده است.
2. گاهى متن مورد نظر در روض الجنان طولانى بوده یا متنِ تقطیع شده ابهام داشته است, که در این صورت متن طولانى را تلخیص کرده و داخل قلاب آورده اند یا براى رفع ابهام و ارتباط متن با تعلیقات شعرانى مطالبى داخل قلاب افزوده اند.
3. به چند دلیل عبارات متن تفسیر را از چاپ مشهد انتخاب کرده اند نه از چاپ علامه شعرانى:
الف) چون در چاپ مشهد از نسخه هاى متعددى استفاده شده, متن پاکیزه تر و بى عیب ترى ارائه شده است.
ب) در نتیجه بسیارى از حواشى علامه شعرانى که احیاناً مربوط به نسخ مغلوطى بوده که از آنها استفاده مى کرده, بى فایده و بى موضوع شده و این گونه حواشى نیامده است.
پ) در بسیارى از موارد, مصححانِ محترم چاپ مشهد با توجه به چاپ علامه شعرانى و تعلیقات ایشان متن خود را تصحیح کرده اند یا این که در پانوشت تذکر داده اند که در چاپ علامه شعرانى چنین است. در این گونه موارد نیز از آوردن تعلیقات علامه شعرانى خوددارى شده است. البته گاهى در مواردى اندک در متن از چاپ شعرانى استفاده شده و در پاورقى تذکر داده شده که چاپ مشهد نیز چنین است و این در جایى بوده که تعلیقه مرحوم شعرانى کمکى به تصحیح متن مى کرده است.
4. در مواردى لغتى بارها ذیل آیات مختلف معنا شده است که در این گونه موارد سعى کرده اند به جز بار اول, بقیه موارد را حذف کنند.
5. تعلیقات علامه شعرانى را شماره گذارى کرده اند تا اولاً ارجاع به آنها آسان باشد و ثانیاً در (فهرست موضوعى) از آنها استفاده شود و به جاى شماره صفحه به شماره تعلیقه اشاره شود.
6. مبناى تجزیه این مجموعه در دو جلد, چاپ بیست جلدى مشهد بوده است, بدین صورت که تا پایان جلد دهم این چاپ در جلد اوّلِ تفسیر نور على نور و از آغاز جلد یازدهم تا پایان جلد بیستم در جلد دوم آورده شد. شایان ذکر است که مؤلف نیز تفسیر را در بیست جلد قرار داده است.
7. در مورد شماره آیات قرآن نیز مبناى شماره گذارى, چاپ بیست جلدى روض الجنان است که بر مبناى قرآن هاى رایج یعنى رسم عثمان طه مرتب شده که البته در چاپ علامه شعرانى شماره آیات اندکى با چاپ مشهد متفاوت است.
8. در پایان این مجموعه چند فهرست تنظیم و گنجانده شده است:
الف) موضوعات: فهرست موضوعى شامل همه موضوعات تعلیقه هاى علامه شعرانى به ترتیب الفبایى است و شماره تعلیقه مقابل آن ذکر شده است, موضوعاتى از قبیل: تراجم, تاریخ, نقد حدیث, نقد تفسیر ابوالفتوح رازى, تصحیح متن تفسیر ابوالفتوح, تفسیر علمى, تفسیر قرآن, توجیه عبارات ابوالفتوح, توحید و….
ب) لغات و ترکیبات: شامل لغات و ترکیباتى است که علامه شعرانى در تعلیقات ترجمه و توضیح داده است بسیارى از این لغات و ترکیبات امروزه کاربرد ندارند, لغاتى از قبیل ادر, ادره, ادعیاء, ازغ, اساکفه, اُسْتُره, افلاختن, اقابله, اقوا, اکتراث, بجاردن, بحمبانه, تاسه, تاغ, تامور, تپنچه, خلنج, خَلوق, فروختار و… .
پ) کتاب ها: شامل کتاب هایى است که نامشان در متن نور على نور آمده است.
ت) معصومان و پیامبران.
ث) کسان.
ج) جاى ها.
چ) منابع و مآخذ.
محتواى تعلیقات
آنچه را که علامه شعرانى در تعلیقات به آن پرداخته است مى توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. ترجمه و توضیح کلمات: در تفسیر ابوالفتوح لغات بسیارى به کار رفته که امروزه فراموش گشته اند و کاربردى ندارند. این لغات اعم از فارسى و عربى را علامه شعرانى ترجمه کرده است. فهرستى از این لغات و ترکیبات در جلد دوم تفسیر نور على نور آمده است.
2. ترجمه و توضیح اشعار عربى: تمام اشعار عربى ترجمه شده اند و افزون بر ترجمه فواید تاریخى و نکته هاى ادبى در این ترجمه ها آمده است که نمونه هایى از آن را ملاحظه مى کنید:
الف) ذیل شعر زیر که از عدى بن زید است, گوید:
أبْلِغ النَّعْمانَ عَنّى مألُکاً
إنَّهُ قَد طالَ حَبْسی وانتِظاری13
نعمان را از من پیام رسانید که ماندن و نگرانى من دراز شده. واین شعر را عدى بن زید در حبس نعمان بن منذر گفت واین عدى سرگذشت بسیار مطوّل جالب دارد که در اغانى و کتب دیگر نوشته اند. در آغاز جوانى در دربار انوشیروان بود و زبان فارسى و عربى مى دانست و در عهد هرمز به سفارت روم رفت و چندى در شام بود و او میان کسرى و ملوک حیره وساطت داشت تا وقتى در ملک پرویز که نعمان بن منذر ملک حیره بود پیامى براى او برد و نعمان بن منذر از او رنجید و مدت ها به زندان کرد و او را در زندان کشت. خسرو پرویز به سعایت فرزندش سعید بن عدى نعمان را به مدائن خواست و چندى در خانقین حبس کرد آن گاه کشت و خاقانى بدان اشارت کرد در این شعر (زیر پى پیلش بین شه مات شده نعمان), چون در بعض روایات نعمان را زیر پاى فیلان انداخت.
ب) ذیل شعر زیر که از فرزدق است گوید:
وَ إنَّکَ إنْ تَخْطِبْ إلَیْکَ بَناتِهِم
تُلاقِى الذى لاقى یَسارُ الکَواعِبِ14

ییَسار نام غلامى است چون عاشق پیشه بود او را یسار الکواعب نامیدند و کاعب دخترى است که تازه پستان درآورده باشد و فرزدق در این بیت هجو مخاطب مى کند به پستى نسب و گوید اگر دختران قبیله ما را خواستارى کنى چنان شوى که یسار الکواعب شد و قصه او آن است که یسار عاشق بى بى خود شد و از او کام خواست و بى بى به تعلل او را از سر خود باز مى کرد تا اصرار غلام به غایت رسید و زن به ستوه آمد, شبى را به او وعده داد, غلام در آن شب به امید کام گرفتن آمد. زن از بوى کریه او اظهار نفرت کرد و گفت ناچار باید تو را بخور دهم. او را بر مجمر نشانید و مجمر را زیر جامه هاى او نهاد و خود پیش او نشست و دست دراز کرد و آلت غلام در مشت گرفت و تیغ آماده کرده بود. غلام را اول خوش آمد اما ناگهان احساس سوزشى کرد گفت: این چیست؟ بى بى گفت هیچ و تا رفت بداند اصل قضیه چیست, قضیه از اصل منتفى شده بود.
پ) ذیل ابیات زیر گوید:
لِکُل ّ أبى بِنت إذا هِیَ أدرَکَتْ
ثَلاثَةُ أصْهارٍ إذا ذُکِرَ الصِهرُ
فَزَوجٌ یُراعیها وَ بَیْتُ یَکِنُّها
وَ قَبْرُ یُواریها و خَیرُهم القَبرُ15

براى هر که پدر دختر باشد وقتى دختر به سن بلوغ رسد سه داماد است چون سخن از داماد رود: اوّل شوهرى که او را نگاهبانى کند, دیگر خانه اى که او را بپوشد و گورى که او را پنهان کند و بهترِ آنها گور است. چون پیش از زمان پیغمبر(ص) دختران و زنان آزاد بودند و زنا عیب نبود و مردان دختردار که به مقتضاى فطرت بشرى غیرت داشتند از عمل دختران رنج مى بردند اما ناچار تابع حکم جامعه بودند به غریزه غیرت دختران را مى کشتند چون از وجود دختران آبروى خود را برباد رفته مى دانستند و خود دختران را در شقاوت. تا اسلام حجاب آورد و زنا را حرام کرد و معاشرت زن ومرد را منع فرمود. اکنون هم در امّت هاى متوحّش مرکز آفریقا زنان آزاد و بر مردان حکومت دارند. بدتر از عرب جاهلیت و در امم متمدن بالعکس, چنان که فرمود (الرجال قوّامون على النساء).
ت) ذیل شعر زیر گوید:
رُبَّ ما تُکْرَهُ النّفوسُ مِن الأمْـــ
ـــرِ لَهُ فَرْجَةٌ کَحَلَّ العِقالِ16
بسا مردمى که کراهت دارند کارى را و در آن فرج و گشایش باشد آسان مانند باز کردن زانوبند شتر.
این بیت از امیّة بن ابى الصلت که اشعار او بیشتر دین و ادب است و این بیت را پس از ذکر ابراهیم و فرزندش گفته است که خواست به امر خدا او را ذبح کند و فدا براى او آمد و بعضى نسبت به عُبیدِ اَبَرص داده اند.
ث) ذیل این بیت زید بن عمرو گوید:
عُذْتُ بِما عاذَ بِهِ إبْراهِمْ
إذْ قالَ وَجْهی لَک عانٍ راغِم17
زید بن عمرو بن نفیل از حنفا بود که پیش از بعثت پیغمبر(ص) ترک بت پرستى کرد و او پسر عم ّ خطاب است. و میان این دو بیت او بیت دیگر روایت کرده اند: (مستقبل الکعبة وهو قائم) یعنى پناه بردیم به آن که پناه برد به او ابراهیم در حالتى که روى به کعبه ایستاده بود وقتى گفت خدایا روى من توجه به تو دارد و آن را نزد تو به خاک سایم.
3. نقد ترجمه آیات قرآن در تفسیر روض الجنان: علامه شعرانى در مورد ترجمه ذیل آیات در تفسیر ابوالفتوح مى گوید: (ترجمه هاى فارسى تحت اللفظ آیات البته از مؤلف نیست و آن صحت و جزالت که در عبارت وى دیده مى شود در ترجمه ها نیست, گاه نیز غلط فاحش دارد نه از ناسخ و کاتب بلکه از خود مترجم هر که بوده است, براى رعایت امانت تغییر ندادیم و چون خوانندگان آن را با ترجمه هاى خود مؤلف در عبارت تفسیر مقابله کنند اختلاف آنها از همه جهت ظاهر شود و نسخه قدیمى از قسمتى از این تفسیر که ترجمه داشت با نسخه مطبوع بسیار مخالف بود و از این جهت خوانندگان بر مؤلف یا بر ما خرده نگیرند). 18
نیز ذیل ترجمه آیه 158 سوره آل عمران مى نویسد: (کاتبان فارسى زبان خویشتن را در هر گونه تصرف مجاز مى دانند و هر لفظ غیر مأنوس را به کلمه دیگر مأنوس تبدیل مى کنند با آن که تصرف در سخن و کتاب دیگران مانند تصرف در مال و جان آنها جایز نیست. ترجمه هاى فارسى زیر آیات که در نسخ تفسیر ابوالفتوح ـ علیه الرحمة ـ آمده همه مسخ شده است, چون خود عبارت قرآن را پیش نظر داشتند مى توانستند در ترجمه تغییر دهند. از جمله در ترجمه این کلمه را (واخداى) نپسندیدند و به کلمه دیگر (سوى حکم خدا) تبدیل کردند و نیز عبارت (درشت خوى سطبر دل) را در ترجمه (فَظّاً غَلیظَ القلب) به (زشت خوى سخت دل) تغییر دادند و ما را دسترسى به عبارت اصلى شیخ ابوالفتوح نبود جز مقدارى از آن که از روى نسخه قدیمى دو جزءِ کتاب متعلق به جانب آقاى کى استوان (وفقه الله تعالى) تصحیح کردیم و این نسخه چون قدیمى است به ترجمه هاى آن اعتماد بیشتر بود). 19
درباره ترجمه آیات در تفسیر روض الجنان, خوانندگان را به دو گفتار سودمند و عالمانه توجه مى دهیم: مقاله دکتر محمد مهدى ناصح در یادنامه طبرى با عنوان (ترجمه آیات تفسیر طبرى و تفسیر ابوالفتوح رازى); کتاب تاریخ ترجمه از عربى به فارسى, ص 195 ـ 212 که آن هم درباره ترجمه آیات تفسیر روض الجنان مطالبى دارد که بخشى از آن ناظر به نظر علامه شعرانى درباره ترجمه آیات در این تفسیر است.
4. نقد تفسیر روض الجنان: علامه شعرانى بسیارى از روایات و اقوالى را که شیخ ابوالفتوح نقل کرده شرح مى دهد و عبارات عربى آنها را ترجمه مى کند و در بسیارى موارد با نگاه عالمانه و نقادانه آنها را جرح و تعدیل نموده است, به چند نمونه آن توجه کنید:
الف) مؤلف ذیل آیه 22 سوره بقره درباره آفرینش آسمان داستانى به این شرح نقل مى کند: (راویان اخبار روایت کرده اند که چون خداى (تعالى) خواست تا آسمان و زمین بیافریند, جوهرى سبز بیافرید چند هفتِ آسمان و هفتِ زمین, آن گه به نظر هیبت بدان جوهر نگرید, از ترس خداى (عزّوجل ّ) گداخته شد, آبى گشت لرزان.
آن گه فرمان داد تا از آن آب بخارى و دودى برآمد, از آن دود یک آسمان بیافرید و خداى تعالى از بهشت گاوى بفرستاد که او را چهل هزار سُرُو بود و چهل هزار دست و پاى و آن فریشته قدم بر سَنام آن گاو نهاد, قدمش نیک قرار نگرفت…).
علامه شعرانى هم ذیل آن, البته با توجیه عمل ابوالفتوح در نقل این داستان مى نویسد: (این عبارت نقل عملِ کسى است که در ضمن کار تجربه آموزد و از اول نداند چه باید کرد و خداى تعالى چنین نیست و حدیث البته ضعیف است و مطلق خبر واحد در این ابواب قابل اعتماد نیست و مؤلّف براى تصویر عظمت خلق پروردگار نقل کرده است).20
ب) همچنین هنگامى که مؤلف در ذیل آیه 102 سوره بقره حکایتى نقل کرده است که در آن نسبت گناه به فرشتگان داده شده است, مى نویسد: (این حکایات ضعیف است ونسبت معصیت به فرشتگان جایز نیست و آمدن ملائکه به زمین و شهوت رانى کردن و امثال آن مشتمل بر پند و عبرت نیز نمى باشد. مؤلّف براى آن که تفسیرش از قول مفسّران خالى نباشد آورده است ـ والله العالم). 21
5. تصحیح انتقادى: بعضى ها تصور مى کنند هر آنچه که در نسخه خطى آمده درست است و نمى توان به هیچ وجه آن را تغییر داد, غافل از آن که نساخ یا کاتب نیز مى تواند دچار سهو شود و ناخواسته به تحریف دست زده باشد. در این گونه موارد آنچه که ما از شیوه مصححان برجسته سراغ داریم این است که غلط بین را در متن درست کرده و در پاورقى تذکر مى دهند که متن چنین بوده است و صورت غلط را از متن در پاورقى مى آورند. مرحوم علامه شعرانى نیز چنین نموده است و بارها به غلط بودن نسخه اشارت کرده و صورت صحیح را نگاشته است و موارد تصحیفى را ذکر کرده است. به نمونه زیر توجه کنید:
در نسخه اى که علامه شعرانى داشته است عبارتى بدین گونه آمده است: (… عبد الله عباس گفت که رسول(ع) عام الفتح در ماه رمضان از مدینه بیرون آمد چون به پل رسید آب خواست و باز خورد… ). 22
علامه شعرانى در ذیل آن گوید: (ابن اسحاق گوید در سیره که چون پیغمبر(ص) به کدید رسید آب خواست و نوشید و افطار کرد و کدید در معجم البلدان گوید در 42 میلى مکّه است بین عسفان و امج و در کتاب کافى و من لا یحضره الفقیه گوید: چون به کراع الغمیم رسید افطار کرد و کراع الغمیم به قول معجم البلدان وادئى است در هشت میلى عسفان و چنان مستفاد مى گردد که به مکّه نزدیک تر است از مدینه و چون مسافر از مدینه به مکه رود در روز اول به کدید یا کراع الغمیم نمى رسد. پس پیغمبر(ص) پیش از آن که به کراع الغمیم رسد روزه بود و پس از آن افطار کرد و مستلزم آن است که اول افطار براى مسافر رخصت بود پس از آن عزیمت شد یا آن که آن حضرت از اول روزه نگرفت و چون ملاحظه فرمود مردم افطار نمى کنند در کراع الغمیم آشکارا آب خواست و در حضور مردم افطار کرد و امر فرمود همه افطار کنند.
بارى, پل که در کلام مصنف است در جایى نیافتیم. در سیاق سفر پیغمبر(ص) بسیار بعید مى نماید در راه میان مکه و مدینه که آب جارى و شط نیست پل ساخته باشند اما شعبى و شریک در کوفه بودند و جسر و قنطره و باب الجسر در سیاق ذکر سفر آنان و افطار آنها در نزدیک پل و باب الجسر در روایات بسیار وارد شده است و بعید نیست در عبارت کتاب تصحیفى واقع شده باشد). 23
چند نمونه از تعلیقات عالمانه علامه شعرانى
گفته شد که تعلیقات علامه شعرانى نمونه یک تصحیح انتقادى است و شما مى توانید در مجموعه تعلیقات نورُ على نور ـ که حدود سه هزار تعلیقه بر تفسیر روض الجنان است ـ موضوعات متنوع علمى را, از جمله کلام, حکمت, فقه, اصول, تاریخ, حدیث, لغت, ادبیات فارسى, ادبیات عربى, بلاغت و… بیابید, براى نمونه چندین تعلیقه را با ذکر موضوع آن نقل مى کنیم:
نقل مواعظ و اقوال صوفیه
شیخ ابوالفتوح رازى در ذیل بسیارى از آیات به موعظه پرداخته و در بسیارى از موارد از مشایخ صوفیه, گاهى با بردن نام آنها و گاهى بدون نام, مطالبى نقل کرده است. مرحوم شعرانى هم در توجیه این کار ابوالفتوح برآمده و چند جا توضیحاتى داده است:
1. در ذیل آیه 139 سوره بقره مؤلّف (فصلى در اخلاص از کلام علما و مشایخ) ترتیب داده است و علامه شعرانى در حاشیه چنین مى گوید: (مؤلّف از نقل کلام مشایخ صوفیه احتراز نمى جست, چون بسیارى از آنان شیعى و متشرّع بودند و سخنان عالى گفتند و تنفّر از آن صوفى رواست که از حدود شرع پاى فراتر نهد و بدان مقیّد نباشد). 24
2. مؤلف در ذیل آیه 159 سوره آل عمران مى گوید: (… بهلول مجنون را گفتند: بنده کى متوکّل باشد؟ گفت: آن گه که از خلق غریب شود و به حق قریب و حاتِم أصم ّ را گفتند: حدّ توکّل تو کجاست؟ گفت: بناى آن بر چهار چیز است…).
علامه شعرانى در حاشیه بعد از معرفى بهلول و حاتم بن علوان اصم مى نویسد: (اگر گویى مؤلّف چرا از مشایخ صوفیه روایت کرده است گوییم: همه آن مردمى که صوفیه از مشایخ خود مى شمارند بدعت گذار نبودند, بلکه آنان حضرت امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) و دیگر ائمه رانیز از مشایخ خود شمرند, دیگر آن که سخن حق را از هر کس باید فرا گرفت که (الحکمة ضالّة المؤمن), چنان که اصولیان و محدثین و علماى عربیت و قرائت اصطلاحات از اهل سنت گرفته اند, مثل صحیح و موثق و ضعیف و اجازه و مسند و مرسل و مناوله و وجاده و مدابجه و غیر ذلک. به هر حال, صوفیان در عهد مؤلّف چنان منفور نبودند که در عهد ما چون بدعت در این عهد بیشتر است). 25
ناسخ و منسوخ
مؤلف در زمینه (نسخ آیات) نظر خاصى دارد و چندین جا در تعلیقات نکاتى را متذکر شده است, در ذیل آیه 241 سوره بقره مى گوید:
سعید بن الْمُسَیب گفت: این آیت منسوخ است بِقَوْلِه تَعالى: (فنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ) و به نزدیک ما اعتبار کنند اگر هر دو آیت به یک جا آمده باشند مخصوص بود و منسوخ نبود و اگر آن آیت پیش از این آمده باشد این منسوخ بود….
علامه شعرانى در حاشیه مى نویسد: (بعض اهل حدیث در ناسخ و منسوخ قرآن مبالغه کرده و چنان آن را بزرگ مى دارند و تهویل مى کنند که قرآن را اعتبار نماند و حدیث را ترویج کنند. گویند از بس در قرآن ناسخ و منسوخ است و محکم و متشابه و عام و خاص به ظاهر آن تمسّک نمى توان کرد و جواب آن را علما در کتب اصول گفته اند و ما در این جا گوییم: ناسخ در قرآن هست و منسوخ در قرآن نیست و هر آیه که در قرآن موجود باشد حکم آن منسوخ نشده غیر همین آیه و دو آیه دیگر که مشهور و متواتر است و موجب اشتباه کسى نخواهد شد. هر چه در شریعت, حکمِ منسوخ باشد پیش از نسخ در قرآن نبوده است, بلکه به سنت ثابت شده و به قرآن مرتفع گردیده است). 26
جمع و تدوین قرآن
علامه شعرانى در مورد جمع و تدوین قرآن نظرش این است که سوره هاى قرآن را خودِ پیغمبر(ص) به دستور جبرئیل مرتب کرد و مؤید آن, این است که پیغمبر اکرم (ص) به بعضى سوره ها با نام آنها اشاره مى کرد; مؤلف ذیل آیه 281 سوره بقره مى نویسد: (… ابوصالح روایت کند از عبداللهِ عبّاس که گفت چون آیت فرود آمد, جبریل(ع) گفت خداى تَعالى مى فرماید که این آیت بر سر دویست و هشتاد آیت از سورة البقرة بنه…).
علامه شعرانى در حاشیه چنین توضیح مى دهد: (تأییدِ آن مى کند که سوره هاى قرآن را خود پیغمبر (ص) به دستور جبرئیل مرتب کرد و بقره همین اندازه آیه داشت که هست و این معنا در احادیث متواتر است که پیغمبر(ص) نام سوره هاى قرآن را مى برد و اسامه را بر لشکرى امیر ساخت چون سوره بقره از حفظ داشت و در قرآن کریم است (فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ)27 یا (فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ)28 و این که بعضى اهل حدیث گویند قرآن آیات متفرقه بود بعد از رحلت آن حضرت جمع کردند صحیح نیست, شاید سوره ها را در مصحف جمع کردند نه آیات را در سور). 29
قرائت و رسم الخط قرآن
مؤلف در بسیارى موارد درباره وجوه قرائت آیات و رسم الخط قرآن بحث کرده است. علامه شعرانى هم حواشى بسیارى در این مورد دارد که یک مورد آن را در این جا مى آوریم. مؤلف در ذیل آیه 38 سوره مائده مى نویسد:
قَولُهُ (وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ… ). سیبویه گفت نصب این جا در عربیت بهتر باشد و کذلک و قوله: (الزّانِیَةُ وَ الزّانِی) و در شاذ عیسى بن عمر به نصب خواند و این خلاف آن است که قراء بر اویند و رفع او بر ابتداست و خبر او فأقْطَعُوا است… .
علامه شعرانى در حاشیه مى نویسد: (فقهاى اسلام گویند: اگر در قرآن وجهى در عربیت جایز باشد اما قرّاء نخوانده باشند و قرائت آن متواتر نباشد جایز نیست. بعض علماى متأخر که آن را جایز شمرده اند قولشان معتمد نیست و به مخالفت آنان اعتنا نباید کرد, چون قول کسى را که در علمى بصیرت ندارد در هیچ مذهب و هیچ صناعت معتبر نشمرده اند و شاید کسى اهل لغت و نحو و طب و نجوم و غیر آن نباشد و لغت غلطى را صحیح پندارد و استعمال کند یا ماضى را به جاى مستقبل یا دواى مفیدى را مضر داند یا زهره را نزدیک تر از ماه شمارد, قول آنان را در اقوال نباید شمرد. همچنین کسى که از قاعده قرائت و علم قرآن بى بهره است اگر تجویز کند قرآن را مطابق علم نحو بدون تواتر از قرّاء و نقل آن مى توان خواند, قول او معتبر نیست).30
پاسخ به شبهات روز
گاهى علامه شعرانى ذیل تفسیر نکاتى را توضیح مى دهد که ناظر به مسائل روز و در واقع پاسخ به برخى شبهات مطرح شده است. مؤلف در ذیل آیه چهل سوره مائده مى گوید:
(یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ) آن را که خواهد عذاب کند و آن را که خواهد بیامرزد. در اوّل اعنی در باب عذاب استحقاق معتبر است به ادلّه عقل و اجماع امّت که از روى حکمت جز آن را نخواهد که عقاب کند که مستحق ّ باشد و عقاب نامستحق نخواهد.
علامه شعرانى در حاشیه در حکمت حدّ سرقت گفته: (این همه تأکید براى دفع توهم ملاحده و منکران دین اسلام است که بعید مى شمارند براى اندکى مال دست مردى ناقص شود و به حکمت پروردگار در حدّ سرقت ایراد مى کنند. از این جهت ملاحظه شود که عطوفت کاذب و سستى ایمان در اکثر ممالک اسلامى و تقلید نصارا آنان را از اجراى حکم الهى باز مى دارد و به جاى آن چند حکم درباره دزد مجرى مى دارند که مؤیّد فساد و مروّج دزدى است, از جمله آنان را حبس مى کنند و مردم باید به دادن مالیات مصارف معیشت او را بر عهده گیرند, دیگر آن که دزدان در زندان تبادل فکر مى کنند و نوآموزان از استادان فن دزدى یاد مى گیرند و کامل مى شوند, سیم آن که زن و فرزند آنها که غالباً فقیر و بى سرپرست مى مانند در کوچه ها آواره و به فساد و دزدى مجبور مى شوند, چهارم آن که دزدان را که آزاد کرده اند و مدت زندان به سر آمد اجازه کسب و کار نمى دهند و چاره دیگر غیرِ دزدى ندارد). 31
دقت هاى تاریخى و نقد اقوال
علامه شعرانى در مواردى با توجه به روایت هاى تاریخى و گاهى با مقایسه نقل ها با تاریخ ولادت و وفات افراد, مطالب ابوالفتوح را نقد مى کند که دو مورد آن را مى آوریم:
1. مؤلف در ذیل آیه 27 سوره رحمن مى نویسد: (ذُو الْجَلالِ وَ الإِکْرامِ; خداوند بزرگوارى و گرامى کردن بندگان. محمّد بن کعب الْقُرَظیِّ گفت: یک روز رسول(ع) بر سبیل امتحان کعب الأَحبار را گفت: یا کَعْب, ذُو الْجَلالِ وَ الإِکْرامِ, اکرام مى دانیم, جلال چه باشد…).
و علامه شعرانى در حاشیه مى نویسد: (این سخن که رسول (ص) از کعب الاحبار معنى جلال را پرسید غلط است چون علماى رجال و سیر اتفاق کردند که کعب پس از رحلت آن حضرت به مدینه آمد و اسلام آورد و اصلاً آن حضرت را ندیده بود). 32
2. مؤلف در ذیل آیه 249 سوره بقره مى گوید: (عبداللهِ عبّاس گفت: تابوت و عصاى موسى در بُحَیْره طَبَریّه است در دریاى طبرستان…).
علامه شعرانى هم در حاشیه مى نویسد: (دریاى طبرستان زاید است از ناسخین کتاب یا از یکى از روات که پنداشت بُحیره طبریه همان دریاى طبرستان است, آن را به این تفسیر کرد و بحیره طبریه در فلسطین است و دریاى طبرستان در شمال مازندران). 33
دقت هاى ادبى
گاهى علامه شعرانى با توجه به قوانین علم نحو و دیگر علوم ادبى تفسیر ابوالفتوح را نقد کرده است. مؤلف در ذیل آیه 221 سوره بقره مى نویسد: (مفَضل گفت: اصل نکاح جماع بود, پس به کثرت استعمال در عقد نیز استعمال کردند…).
علامه شعرانى در حاشیه مى نویسد: (بیشتر لفظ غیر قبیح را براى معناى قبیح استعاره آورند نه بالعکس چنان که وطى به معناى گام نهادن و مقاربت نزدیک شدن و امثال آن. پس نمى توان گفت نکاح در اصل براى وطى بوده پس از آن در عقد استعمال کردند). 34
تأملات کلامى
مؤلف جابه جا مسائل کلامى را مطرح کرده و علامه شعرانى هم توضیحاتى در ذیل آنها آورده و احیاناً آنها را نقد کرده است. مؤلف در ذیل آیه چهل سوره نساء مى گوید: (… و ثواب عمل کسى به کسى ندهند و بر فعل کسى دیگرى را عقاب نکنند….)
علامه شعرانى هم در حاشیه مى نویسد: (اگر گویى نماز و حج ّ استیجارى چگونه است که ثواب عمل زنده را براى مرده نویسند گوییم: ثواب عمل زنده براى زنده است و آنچه خداوند تعالى به مرده دهد تفضّل است نه استحقاق, چنان که اگر وصى و وارث به وصیت عمل نکنند عقاب بر همان است که تخلّف کرده نه میّت و بر این اجماعِ اهل عدل است). 35
قصص قرآن
علامه شعرانى در حاشیه تفسیر آیه (وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً)36 با اشاره به فلسفه ذکر قصص در قرآن در حاشیه مى نویسد:
طریقه قرآن ـ چنان که گفتیم ـ در نقل حکایات اقتصار بر موضع عبرت است نه تفاصیل وجزئیات و مردم قصه دوست مى خواهند در حکایت تفاصیل آن را بدانند و براى یافتن آن به هر وسیله دست فرا مى برند و بسا دروغ و غلو و مبالغه که عادت مردم جاهل است در حکایات داخل مى کنند که سود ندارد, بلکه گاهى زیان دارد, چون صورت دین و حکایات دینى را در نظر بسیارى زشت مى کند وموجب گمراهى مى شود, مثلاً بلندى قامت عوج بن عنق و بزرگى بساطِ سلیمان(ع) و اَشکال عجیبه یأجوج و مأجوج و نشستن دیو بر ملک و تخت حضرت سلیمان و عاشق شدن حضرت داود به زن سرهنگ خود اوریا وتوسل براى کشتن او و آمدن هاروت و ماروت به زمین و زنا کردن با فاحشه زهره نام و مسخ شدن آن به صورت ستاره وامثال این امور بسیار از حرص مردم به تفاصیل حکایات وسؤال از غیر امام وپیغمبر برخاسته است و در این آیه خداوند نهى فرمود پیغمبر را به نمایندگى امت که در این امور از کسى سؤال نکنند و آنچه به کار عبرت نمى آید در صدد تحقیق آن نباشند از جمله عدد اصحاب کهف که سه بود یا پنج یا هفت و موضع عبرت, نگاه داشتن خداست جماعتى را در خوابْ مدتى طویل به خرق عادت که مدت آن هم بر ما مجهول است. اما مردم هفت تن گفتند و نام آنها معین کردند و زمان خواب رفتن و بیدار شدن و سلطان هر دو وقت را و رنگ سگ ونام او, نام کوه وغار وى و سایر چیزها که دلیل بر صحت آن نیست و فایده اى بر دانستن آن مترتب نى, جز آمیختن قول کسانى که معصوم از خطا نبودند واختلاف بسیار داشتند وتناقض بى شمار با کلام خداوند صادق که (لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ)37. بارى درباره اصحاب کهف به مفاد قرآن اکتفا باید کرد و در روایت ضعیف و قول غیر معصوم تردید باید داشت. 38
ذوالقرنین کیست؟
در میان مفسران درباره ذوالقرنین چندین نظر وجود دارد. نظر علامه شعرانى این است که ذوالقرنین همان اسکندر مقدونى است و چند دلیل براى آن ذکر کرده است:
ذوالقرنین لقب اسکندر مقدونى است و مشهور نزد مفسرین همین است و امام رازى گوید: کسى که به شرق و غرب و شمال عالم رفته و همه را تسخیر کرده باشد اگر غیر اسکندر بود او هم مانند اسکندر معروف مى شد و همه مى شناختند با آن که کسى جز وى بدین عمل معروف نیست و ابوریحان بیرونى نقل کرده است که ذوالقرنین ابوکرب حمیرى بود ولیکن جهانگیریِ وى افسانه اى است بى اصل و ثمر و گویند عمر بن خطاب معتقد بود ذوالقرنین یکى از فرشتگان خداست و شاید علت آن بود که قرآن نمى خواند و فکرش متوجه چیزهاى دیگر بود و نویسنده این حواشى گوید: یکى از ادله قول مشهور سؤال یهود است, چون آنان ابوکرب را نمى شناختند اما اسکندر نزد آنان معروف بود و در کتب تاریخ خود اخبار وى را نوشته بودند, چون او به بیت المقدس آمد عالم بزرگ یهود را با حرمت و تعظیم پذیرفت و دین آنها را آزاد گذاشت و اجازه داد در شهرهاى خود به همان احکام و شریعت تورات عمل کنند و قوانین دولتى یونانیان براى آنها لازم نباشد. از این جهت اسکندر را بزرگ مى داشتند اگر چه پس از وى جانشینان او با یهود بدرفتارى کردند و دلیل دیگر بر قول مشهور آن که خداوند نقل اخبار انبیا مى کند یا کسانى که مانند انبیا در نشر خیر و آداب واخلاق تأثیر بسیار داشتند و از انبیا گذشته هیچ یک از پادشاهان جهان آن اندازه مؤثر نبود و در تأدیب وتهذیب وتعلیم علوم آن کوشش نکرد که اسکندر کرد.39
روش شناسى تفسیر ابوالفتوح
گاهى مؤلف در ذیل آیات قصه هاى عجیب و غریب از آفرینش زمین و آسمان و داستان هاى پیامبران نقل مى کند و علامه شعرانى نقل آنها را از باب این که مؤلف مى خواسته تفسیرش از این اقوال خالى نباشد یا این داستان ها مشتمل بر حکمت و موعظه است, دانسته است.
1. مؤلف در ذیل آیه شش سوره طه مى گوید: (عبداللهِ عبّاس گفت: زمین بر پشت ماهى است و ماهى بر روى آب است و طرفى ماهى که سرو دنبال اوست در زیر عرش ملتقى اند به هم آمده و زیر دریا سنگى سبز هست که سبزى آسمان از اوست و آن سنگ آن است که خداى تعالى در سورت لقمان گفت: (فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ… ) 40 و آن سنگ بر سُرُوى گاوى است و پاى هاى گاو برثرى نهاده است وزیر ثَرى کس نداند تا چیست مگر خداى تعالى و آن گاو دهن باز کرده است چون دریاها همه یکى شود در شکم آن گاو شود و دریاها خشک شود).
علامه شعرانى چنین مى نویسد: (این سخنان را نه براى آن نقل مى کنند که خود بدان معتقدند یا خواننده را بدان معتقد سازند, بلکه تا کتاب از اقوال مشهوره خالى نباشد و رسم علماى اسلام است در هر علم از توحید و فقه و اصول و تفسیر و حدیث اقوال باطل را نقل مى کنند تا مردم نپندارند در نقل خیانتى کردند و چیزهایى که نپسندیدند به سلیقه خود از دین حذف کردند و شاید حق همان بود که حذف کردند). 41
2. مؤلف در ذیل آیه یک سوره ذاریات مى نویسد: (…موسى برگشت و مى گفت: اى خدایى که روزى خلقان به امر تو است, یکى را باران مى باید و یکى را آفتاب و یکى را باد مى باید و یکى را هواى ساکن آرمیده و تو خداوند همه را مراد بدهى و به حسب مصلحت روزى به هر یک رسانى چنان که تو دانى).
علامه شعرانى در حاشیه مى نویسد: (از این خبر معلوم مى گردد که علماى ما در سند اخبار قصص چرا مساهله مى کردند, چون آنچه متضمن حکمت و تعلیم و موعظه بود براى فایده اش مى آوردند و اگر در اصل حکایت مناقشه بود در آن تعلیم مناقشه نبود وعاقلان مى دانند مقصود اصلى از نقل حکایات عبرت و موعظه است و موعظه حق است, اگرچه وقوع حکایات مشکوک بود و در اثبات آن اصرار نداشتند). 42
3. مؤلف در ذیل آیه 198 سوره بقره مى نویسد: (… پس براى تذلّل و خضوع حاج ّ و صبر ایشان بر وقوف در این روز در این مَوْقف [عرفه] این نام ها بر روز و بر جاى نهادند).
علامه شعرانى هم در حاشیه مى نویسد: (این اختلاف در وجه تسمیه عرفه دلیل است که مؤلّف گفتار مفسران را براى اعتماد و اعتقاد بدان روایت نمى کرد, بلکه براى آن که کتاب از گفتار آنان خالى نباشد و دانستن آن که عرفه را چرا عرفه گفتند از ضروریات نیست و اگر ندانیم کدام از این روایات صحیح است هم مقصّر نیستیم و شاید هیچ یک درست نباشد و تسمیه را علتى دیگر بود).43
ادبیات فارسى
علامه شعرانى در ادبیات فارسى هم دستى دارد و گاهى نکاتى را توضیح مى دهد, مثلاً:
1. مؤلف در ذیل آیه 37 سوره شعراء مى گوید: (به تو آرند هر جادوى دانا را).
علامه شعرانى در حاشیه چنین توضیح مى دهد: (جادو خود به معنى ساحر است و جادوگر صحیح نیست). 44
2. مؤلف در ذیل آیه 81 سوره قصص مى نویسد: (… همه بگریختند و جز دو کس با او [قارون] نماندند. موسى(ع) گفت: یا اَرْضُ خُذیهِمْ; اى زمین بگیر ایشان را تا به زانو به زمین فرو شدند, دگر باره گفت: یا اَرْضُ خُذیهِمْ; اى زمین بگیر اینان را تا به کمر بست به زمین فرو شدند…).
و علامه شعرانى در حاشیه مى گوید: (کمر در اصل لغت فارسى چیزى است که برمیان مى بندند و آن جاى از تن را که کمر بر او بسته مى شود میان گویند و کمر گفتن آن مجاز است به علاقه حال و محل و اگر حقیقت خواهیم باید کمرگاه گفت یعنى جاى بستن کمر یا کمر بست و کمربند و امثال آن). 45
شأن نزول
به نظر علامه شعرانى بسیارى از روایات شأن نزول معتبر نیست. مؤلف در ذیل آیه 187 سوره بقره مى نویسد: (سهل بن سَعد گفت: در آیت (مِنَ الْفَجْرِ) نبود, به اوّل صحابه رسول بیشتر به شب دو رَسَن پیش خود بنهادندى و اعتبار مى کردندى, خداى تَعالى براى بیان بفرستاد: مِنَ الفَجْرِ.)
علامه شعرانى هم در حاشیه مى گوید: (به نظر بعید مى رسد که خداوند اول بهترین عبارت را ادا نفرماید تا چون بیند مردم به اشتباه مى افتند آن را اصلاح کند و اعتبار به بسیارى از روایات شأن نزول نیست به دلیل آن که در آن اختلاف دارند و درست آن است که بگوییم خداوند از اول عبارتِ تام فرمود). 46
جواز تغییر عبارت در روایات
علامه شعرانى استشهاد به متن روایات و به کلمات و حروف و تقدیم و تأخیر آنها را جایز نمى داند, چرا که بر خلاف الفاظ و تعبیرات قرآن, حفظ الفاظ روایات و ضبط آنها در میان راویان واجب نبوده است. مؤلف در ذیل آیه 267 سوره بقره مى گوید: (… قَیْس بن ابی غَرْزة الْغِفاریّ گفت: ما را در عهد رسول(ع) در مدینه سمسار خواندندى. رسول(ع) آمد و ما را نامى نهاد از آن بهتر, گفت: یا معشر التُّجار (اى جماعت بازرگانان) هذا الْبَیْعُ یَحْضُرُهُ اللغو والْکِذْبُ والْیَمینُ فَشُوبُوهُ بالصَّدَقَةِ; این بیع را لغو و دروغ و سوگند در وى شود, آن را با صدقه به یک جا برآمیزى).
علامه شعرانى هم در حاشیه مى نویسد: (در اسد الغابه از داود طیالسى عبارت پیغمبر (ص) را چنین آورده است: (یا معشَر التجّار انه یخالط بیعکم هذا الحلف فشوبوه بالصدقة).74 غرض من از نقل آن بود که تا این حد نقل به معنا را با تغییر عبارت جایز مى دانستند و کسى از مسلمین این گونه تغییر را منکر نشمرده است تا مرد نامجرّب و غیر مطّلع نپندارد حفظ الفاظ روایت و ضبط آن مانند قرآن واجب است و مى توان به هر کلمه و حرف و تقدیم و تأخیر و فتح و ضم ّ آن استشهاد کرد. در قرآن به تمام حروف و خصوصیات عمل او احتجاج باید کرد و در روایات صحیح به حاصل مضمون). 48
ذلت ابدى یهود
علامه شعرانى در مواردى به ذلت ابدى یهود و نقد حکایات ایشان پرداخته است. مؤلف در ذیل آیه 55 سوره آل عمران مى نویسد:(… خلاف کردند فی معنى قولِهِ: (فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا) که این (فَوْقیّت) به چیست. بعضى گفتند به حجّت و بعضى گفتند به مملکت و قهر و غلبه و از این جاست که پادشاهى در رومیان است که ترسایان باشند و در جهودان نیست و جهودان مادام مقهور و مغلوب باشند…).
علامه شعرانى در حاشیه مى گوید: (اکنون هم که دولتى دارند قائم به نصاراست و این خبرِ قرآن از اخبار غیبى است, تا کنون آنچه دیده ایم مؤمنان به حضرت عیسى(ع) که مسلمانان یا مسیحیانند بر کفار بت پرست یا یهود تفوّق داشتند و اینها زیر دست آنان بودند و خداى وعده داده است که تا قیامت هم چنین باشد و خداى نفرموده که نصارا بر مسلمانان غالب باشند).49
حکم وجوب و حرمت در وظایف اخلاقى
علامه شعرانى نظر کسانى را که در وظایف اخلاقى حکم وجوب و حرمت را روا نمى دارند رد مى کند و چند آیه در تأیید نظر خود مى آورد. مؤلف در ذیل آیه 32 سوره نساء مى نویسد: (ضحاک گفت: روا نباشد که کسى تمنّاى حال کسى کند, نبینى که حق تعالى چگونه حکایت کرد از آنان که تمنّاى مثل حال قارون کردند (یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ)50, آن گه چون او را و اموال او را خسف کردند بر آن تمنّا پشیمان شدند, چنان که خداى تعالى از ایشان باز گفت: (وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا…). 51
علامه شعرانى نیز در حاشیه مى گوید: (بسیارى از مردم گویند در وظایف اخلاقى حکم وجوب و حرمت نیست و این آیه ردّ ایشان است, چون اگر تمنّاى مثل مال قارون حرام نبود متمنّى سزاوار خسف عذاب نمى گشت و در تأیید اینْ آیات بسیار است مثل قوله تعالى (یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالُ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ)52 و مانند (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً)53 و لکن اعمال ظاهر که بر جوارح پیداست هر کس بیند مى داند مرتکب آن معصیت کرده و حکم به فسق او مى کند, اما عمل قلبى چون پیدا نیست مرتکب را در انظار مردم آلوده جلوه نمى دهد). 54
دشوارترین آیه قرآن از جهت اعراب
علامه شعرانى مشکل ترین آیه از جهت اعراب را آیه 107 سوره مائده مى داند و در حاشیه تفسیر این آیه مى نویسد: (مجمع البیان گوید: این آیه با آن که پیش از این گذشت از مشکل ترین آیات قرآن است در اعراب و معنا و حکم و در هیچ یک از مظان ّ تحقیق چیزى پرفایده تر و عمیق تر و جامع تر از آنچه خود در این جا آوردم نیافته ام و بالله التوفیق).55
و هم در همان کتاب مجمع البیان از قول زجّاج آورده است که دشوارترین مواضع قرآن در اعراب این آیه است.56
و نویسنده این حواشى گوید: رساله اى در دست دارم, توفیق اتمام آن را از خداوند مى خواهم در وجوه اعراب آیه و ترجیح هر یک بر دیگرى و فواید فقهى که از هر یک مستفاد مى گردد و شرح این موضع از تفسیر به کار دانشمندان خرده بین مى آید و بیشتر خوانندگان را از تفصیل آن ملالت افزون گردد, لذا از بیان آن خوددارى کردیم).57
تفسیر علمى قرآن
علامه شعرانى گاهى به تفسیر و تطبیق آیات با علوم طبیعى و علوم روز کرده که امروزه به آن (تفسیر علمى قرآن) اطلاق مى شود. مؤلف در ذیل آیه 88 سوره نمل مى نویسد: (قوله: (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً); و تو بینى یا محمّد کوه هاى جامد, یعنى ایستاده و ثابت.(وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ); آن گه آن همچنان رود که ابر رود تا به روى زمین افتد و باز راست شود… . قُتَیبى گفت: معنا آن است که تو پندارى که این کوه ها ایستاده است و آن رونده باشد و هر چیز که بزرگ بود چنین نماید به خیال چون کشتى که اهل کشتى پندارند که ایستاده است و آن رونده باشد).
علامه شعرانى هم در حاشیه مى گوید: (بعضى مردمان زمان ما گویند این آیه دلالت بر حرکت زمین دارد و این مسائل از آنها نیست که پیغمبران براى بیان آن مبعوث شوند). 58
حکم ظاهرى و حکم واقعى در قصه موسى و خضر
در داستان حضرت موسى و خضر (ع) نکات ظریفى وجود دارد که علامه شعرانى به یکى از آن نکات اشاره کرده است. مؤلف در ذیل آیه 82 سوره کهف مى گوید: (… عکرمه گفت آن گنج مالى بود و اَبُودردا روایت کرد از رسول(ع) که او گفت: زر و سیم بود, (وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً) و پدرشان صالح بود. گفتند نام او کاشح بود و گفتند هفتم پدرشان بود که صالح بود و او مردى سیّاح بود. محمّد بن المُنکدر گفت: خداى تعالى به صلاح مردى صالح نگاه دارد فرزندش را و فرزند فرزندش را و آن سرایى که او در آن جا باشد و همسایگانى که پیرامن سراى او باشند).
علامه شعرانى هم در حاشیه مى گوید: (این حکایت از موسى(ع) خاص ّ قرآن است و در تورات و سایر کتب یهود و نصارا نیست و موسى(ع) صاحب شریعت و فقه بود و خداوند او را بدین واقعه از مرتبه فقه و شریعت آگاه ساخت تا تنبیهى باشد براى اتباع وى که به فقه ننازند و خضر را در علم برتر از وى نهاد, چنان که در صدر قصه گذشت. و چنان که معلوم است مبناى فقه غالباً بر سه اصل عمده است: اوّل حرمت نفوس که احکام قصاص و دیات بر آن مبتنى است; دویم حرمت مال مردم که احکام بیع ومعاملات مطلقاً مبنى بر آن است; سیم احترام عمل دیگران که احکام اجاره و جعاله و حرمت تسخیر بندگان خدا وجبر و قهر آنان ناشى از آن است. و خضر هر سه اصل را نقض کرد: غلامى بى گناه را کشت و کشتى را هنگام خطر شکست و خود و موسى را به کار بى اجرت براى ناکسان مشغول ساخت و از فقه غیر ابواب عبادت ونکاح را باقى نگذاشت تا بدانند بالاتر از فقه نیز علمى هست, چون فقه براى نظم ظاهر زندگى دنیوى است و چون بشر از غیب خبر ندارد خداوند براى آنان شریعت فرستاد وحکم شریعت بر ظاهر نهاد نه بر واقع, پس آن که از واقع آگاه است مقامش برتر است از آن که تنها ظاهر داند الا آن که مردم طاقت تحمل حکم وى را ندارند.
و اگر اتفاقاً کسى بر حقیقت آگاه گردد و حکم ظاهر فقه برخلاف آن باشد باید متابعت واقع کند و معامله اى که به عقد ظاهر موافق حکم شرع صحیح واقع شود وتو بدانى صاحب آن راضى نیست بر تو حرام است و آن که بر تو اعتماد کند در گزیدن بهترین متاع و ارزان ترین قیمت و تو رعایت صلاح اونکنى بهاى آن که مى ستانى بر تو مباح نیست که(غبن المسترسل سحت) 59 و زنى که به لفظ گوید به نکاح دائم تو در آمدم وتو بدانى به دوام نکاح راضى نیست هم برتوحرام است و چون بدهکار باشى به کسى که او نداند اصل یا مقدار آن را و تو بدانى و نگویى و به اندک مالى صلح کنى باز بر تو حرام است و غیر ذلک صحت ظاهرى براى جاهل به واقع است). 60
ماهیت جن
درباره جن و ماهیت آن علامه شعرانى مطالبى از تفسیر غرایب القرآن نیشابورى نقل کرده است. مؤلف در ذیل آیه یک سوره جن ّ مى گوید: (قولُهُ تعالى (قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ). بگوى اى محمّد که وحى کردند به من که گروهى از جنیّان گوش به آواز من کردند که من قرآن مى خواندم و بشنیدند و گفتند: ما قرآنى عجب مى شنویم. مفسّران گفتند: اینان نه کس بودند از جنیّان نصیبین که گوش با قرائت رسول کردند… .
علامه شعرانى هم در حاشیه مى نویسد: (تحقیقات علمى بزرگان علما غالباً در تفاسیر فارسى نیامده است, چون تفسیر فارسى را براى عامه نوشته اند به قصص و حکایات اکتفا کرده و گاهى احکام فقه و ادب را نیز افزوده اند. اما در تفاسیر عربى همه گونه مطلب علمى هست خصوصاً در تفسیر امام فخررازى و نیشابورى, از جمله اقوال علماى اسلام در باره جن و شیاطین, نیشابورى گوید: آنان از موجودات مجردند نه جسمانى و نه متحیز و اگر هم جسم لطیف باشند لازم نیست ضعیف باشند و کار سخت نتوانند و دلیل وجود آنان قول انبیا است و نیز گویند: جنیان اصلاً مجردند مانند انسان و شاید تعلق به اجزاى عنصرى گیرند مانند آتش و آن آتش که جن از آن خلق شده جسم اثیرى و لطیف باشد و گوید: خلاف است که شیاطین و جن دو نوعند یا یک نوعند با اختلاف عوارض; اشرارشان را شیطان گویند و معتدلان را جن و الله العالم). 61
فلسفه احکام
مؤلف در ذیل آیه دو سوره نور مى نویسد: (و حکم زنا ثابت شود به یکى از دو چیز: امّا به اقرار فاعل و دوم به گواهى چهار گواه مسلمان عدل آزاد که در یک مجلس بر او گواهى دهند به زنا در فرج و معاینه عضو در عضو کَالْمیل فى المُکْحُلَة. اگر گواهى نه بر این وجه دهند, به گواهى ایشان حکم زنا ثابت نشود و ایشان را حدّ مفترى باید زدن, هر یکى را هشتاد تازیانه).
علامه شعرانى هم در حاشیه گوید: (با این شرایط هرگز زنا ثابت نمى شود, چون مرد و زن کار در خفیه مى کنند جایى که یک تن فاسق هم نیست تا به چهار عادل چه رسد, ولکن مقصود از حدّ تعظیم قباحت فعل است گرچه مجازات واقع نشود).62
حکمت چیست؟
مؤلف در ذیل آیه دوازده سوره لقمان مى گوید: (وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ. آن گه گفت: ما لقمان را حکمت دادیم یعنى عمل و علم و فهم و اصابت و سِداد رأى).
علامه شعرانى هم در حاشیه مى نویسد: (خداوند به این آیه براى مسلمانان بیان کرد که حکمت نعمتى است بزرگ که خداوند به هر کس ندهد و کسى که لایق آن باشد نعمت بزرگى به او داده است وعقل و فهم که بدان چیزها را بداند و حقایق اشیاء را دریابد مذموم نیست. اگر گویى اهل شرع از حکمت مذمت مى کنند, گوییم: محال است مسلمان در مقابل نص ّ قرآن سخنى مناقضِ آن گوید و اگر کسى از عقل و حکمت مذمّت کند در حقیقت مخالفت قرآن کرده است و اگر گویى مراد از این حکمت احکام شریعت است, گوییم: صحیح نیست, زیرا که لقمان پیغمبر نبود و آنچه مى گفت به وحى نمى گفت بلکه به فهم و عقل مى گفت و اگر گویى بعضى به متابعت عقل طبیعى و دهرى شدند, گوییم: آن به متابعت وهم است نه عقل). 63
منزلت زنان
مؤلف در ذیل آیه 127 سوره اعراف مى نویسد: (فرعون جواب داد که: (سَنُقَتِّلُ اَبْنأَهُمْ…) و براى آن که قوت موسى(ع) دیده بود و علوّ کلمه او دانسته که به او چیزى نتواند کردن, گفت: هم با سر آن کار شویم که به اوّل مى کردیم از کشتن پسران بنى اسرائیل و رها کردن دختران, چه آن سال ها که او را خبر دادند که در این سال مولودى آید که ملک تو بر دست تو بشود. او بفرمود تا کودکان نرینه را مى کشتند ـ چنان که قصّه آن برفت ـ و براى آن زنان را گفت رها کنیم این جا تا کسانى باشند که ایشان را خدمت کنند و ایشان از شرّ ایشان ایمن باشند که زنان را شوکت کارزار نباشد).
علامه شعرانى در حاشیه توضیح مى دهد: (از قدیم ترین امم که تاریخ آنان را مى دانیم زنان را شغل دیگر بوده است و مردان را شغل دیگر و سیاست و جنگ و امور عامه مردم پیوسته به دست مردان بود نه زنان و استمرار این قاعده دلیل آن است که حکمى است طبیعى و تغییرپذیر نیست مگر در قبائل بدوى و وحشى که فساد و صلاح عادات و رسوم در زندگى آنان تأثیرى ندارد).64
چشم زخم
مؤلف در ذیل آیه 69 سوره یوسف مى نویسد: (… و مصر را چهار دروازه بود, ایشان پراگنده شدند و به هر چهار دروازه در مصر شدند, چنان که یعقوب فرموده بود. (ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْءٍ); از خداى تعالى هیچ غنا نکرد آن دخول ایشان از درهاى پراگنده مگر حاجتى که در دل یعقوب بود که آن حاجت روا شد و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس و اندیشه او از چشمِ بد).
علامه شعرانى در حاشیه درباره چشم زخم گوید: (در روایات صحیحه آمده است که العین حق ّ, چشم زدن درست است و آیه (وَإِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا)65 هم دلیل آن است و حکما نیز وجه آن را بیان کرده اند و در اشارات أبوعلى سینا مذکور است و این که جاهلان چشم زخم را از خرافات مى پندارند صحیح نیست).66
مدت خواب اصحاب کهف
مؤلف در ذیل آیه ده سوره کهف مى نویسد: (گفتند اکنون بیایى تا امشب با غارى شویم و آن جا بخسپیم و فردا تدبیر خود سازیم. آن شب در غار شدند و بخفتند و خداى تعالى خواب بر ایشان مستمر کرد تا سیصد و نه سال بخفتند و کس راه با ایشان نبرد…).
علامه شعرانى در حاشیه توضیح مى دهد: (بنابر آن که 309 سال در قرآن براى مدت خواب آنان است وخداوند تعالى تصدیق فرموده و چنان که گفتیم نصارا گویند 150 سال یا 157 سال خفتند و قول آنان اعتبار ندارد و 309 سال در قرآن هم منقول از جماعتى است و حق آن است که مدت خواب آنان معلوم نیست). 67
قبله
علامه شعرانى متخصص در ریاضیات و هیئت و نجوم بود و در تعلیقات عالمانه خویش جابه جا نکاتى را تذکر داده یا نقد کرده است, در مورد جهت قبله نیز مطالبى آورده است. مؤلف ذیل آیه 144 سوره بقره مى نویسد: (… و دگر آن که اتفاق مسلمانان است که اگر روى به جانبى کند از جوانب و اگر همه طرفى و کنارى باشد نمازش درست بود.
اکنون بدان که تعیین قبله مختلف است به اختلاف احوال حاضران. کعبه قبله آن کس است که او در مسجد الحرام باشد و مسجد قبله آن کس است که بیرون مسجد بود در حرم و حرم قبله آن کس است که بیرون حرم بود از چهار جانب و اهل عراق روى به رکن عراقى کنند و اهل یمن روى به رکن یمانى کنند و اهل شام روى به رکن شامى کنند و اهل غرب روى به رکن غربى کنند, این مذهب ماست و جمله فقیهان مخالفند ما را).
علامه شعرانى هم در حاشیه مى نویسد: (اتفاق مسلمانان نسبت به کعبه معظّمه است نه نسبت به مسجد, زیرا که اگر چنان مقابل مسجد بایستد که مواجه کعبه نباشد نماز صحیح نیست. کسى که بیرون مسجد نزدیک آن بایستد برابر گوشه مسجد چنان که مقابل کعبه نباشد نمازش باطل است و بیرون حرم نسبت به حرم همچنین. پس مناط قبله کعبه است با آن که در قرآن مسجدالحرام را نام برد, اما اجماع مسلمانان از صدر اسلام و عمل آنان دلیل آن است که مراد از آن کعبه است.
دو عبارت که نسبت به مذهب ما داد با یکدیگر مخالفند, چون اگر واجب باشد اهل عراق روى به رکن عراقى کنند و رکن عراقى در کعبه است, کافى نیست روى به حرم کنند بى آن که متوجه کعبه باشند, پس مناط قبله کعبه است نه حرم.
و علماى متأخر گویند قبله براى نزدیک عین کعبه است و براى دور جهت آن است و جهت کعبه عبارت از آن است که چون عین کعبه را ندانند همه آن سمت ها که احتمال وجود کعبه در آن مى رود جهت است و نماز روى به همه آن سمت ها صحیح است و آن حد که یقین داریم سمت کعبه نیست از جهت خارج است و حق آن است که واجب اصلى استقبال عین کعبه است و جهتْ واجب اضطرارى است. لذا هر چه مى توان در جهت تضییق باید کرد پس اگر احتمال سمت کعبه را در چهار انگشت محصور توان کرد یک شبر را جهت قرار ندهد و هکذا). 68
یک نکته و پیشنهاد
سخن خود را با این پیشنهاد پایان مى برم: اگر تلاشى شود که تمام تعلیقه ها و نوشته هاى تفسیرى مرحوم علامه شعرانى در مجموعه اى جمع آید تبدیل به یک مجموعه با ارزشمندى خواهد شد که راهگشاى مبتدیان و منتهیان خواهد بود. براى جمع نکته هاى تفسیرى ایشان افزون بر حاشیه هاى تفسیر منهج الصادقین, مجمع البیان, روض الجنان و صافى باید از همه آثار ایشان استفاده شود.
پی نوشت ها:
1. روض الجنان, ج 1, ص 1.
2. رک: حسین کریمان, طبرسى و مجمع البیان, ج 2, ص 208 ـ 229, (انتشارات دانشگاه تهران, 1361).
3. تاریخ تفسیر قرآن کریم, حبیب الله جلالیان, ص 206 (چاپ اول, اسوه, 1372).
4. دکتر عسکر حقوقى, تحقیق در تفسیر ابوالفتوح رازى, ج 1, ص 58 ـ61 با تلخیص و تصرف (چاپ اول, تهران, 1346).
5. براى مطالعه تفصیلى این موضوع رک: نورٌ على نور, ج 1, ص 29ـ33.
6. بقره (2) 23.
7. براى مطالعه تفصیلى این موضوع رک: نورٌ على نور, ج 1, ص 33ـ 38.
8. برگرفته از نور علم, ش 50 و 51, سرمقاله به قلم آقاى رضا مختارى.
9. رساله شماره یک و دو در شماره 50 و 51 مجله نور علم و نیز در کتاب فرزانه ناشناخته باز چاپ شده است.
10. رک: ترجمه نفس المهموم, ص 202و 203 (پانوشت).
11. براى آگاهى از تمام آثار علامه شعرانى رک: مجله نور علم, ش 50و51 و نیز نورٌ على نور, ج 1, 26ـ30, پیشگفتار.
12. چهره درخشان, ص 17, به تلخیص و اندکى تصرف.
13. روح الجنان, ج 1, ص 126.
14. همان, ص 170.
15. همان, ص 182.
16. همان, ص 229.
17. همان, ص 312.
18. همان, ج 12, ص 274 (صفحه اوّل از نثر طوبى).
19. نورٌ على نور, ج 1, ص 324, تعلیقه شماره 732.
20. همان, ص 66ـ67, تعلیقه شماره 50.
21. همان, ص 103, تعلیقه شماره 144.
22. روح الجنان, ج 2, ص 65. شایان ذکر است که در چاپ مشهد صورت صحیح آن آمده است و در پاورقى این گونه آمده است: آج: افتادگى دارد; لب, مب, مرء پل رسید آب بخواست و باز خورد.
23. همان.
24. نورٌ على نور, ج 1, ص 113, تعلیقه شماره 169.
25. همان, ص 327و328, تعلیقه شماره 741.
26. همان, ص 211و212, تعلیقه شماره 429.
27. بقره (2) 23.
28. هود (11) 13.
29. نورٌ على نور, ج 1, ص 254, تعلیقه شماره 548.
30. همان, ص 448, تعلیقه شماره 1061.
31. همان, ص 450, تعلیقه شماره 1067.
32. همان, ج 2, ص 1231, تعلیقه شماره 2745.
33. همان, ج 1, ص 223, تعلیقه شماره 465.
34. همان, ص 180, تعلیقه شماره 350.
35. همان, ص 377, تعلیقه شماره 874.
36. کهف (18) 22.
37. فصّلت (41) 42.
38. نورٌ على نور, ج 2, ص 881, تعلیقه شماره 2049.
39. همان, ص 897, تعلیقه شماره 2081.
40. لقمان (31) 16.
41. نورٌ على نور, ج 2, ص 922و923, تعلیقه شماره 2129.
42. همان, ص 1199و1200, تعلیقه شماره 2685.
43. همان, ج 1, ص 156, تعلیقه شماره 287.
44. همان, ج 2, ص 1019, تعلیقه شماره 2334.
45. همان, ص 1055و1056, تعلیقه شماره 2413.
46. همان, ج 1, ص 141, تعلیقه شماره 238.
47. اسد الغابه, ج 4, ص 223.
48. نورٌ على نور, ج 1, ص 245, تعلیقه شماره 523.
49. همان, ص 291, تعلیقه شماره 643.
50. قصص (28) 76.
51. همان, آیه 82.
52. شعراء (26) 88 و 89.
53. اسراء (17) 36.
54. نورٌ على نور, ج 1, ص 373, تعلیقه شماره 865.
55. مجمع البیان, ج 3, ص 260.
56. همان, ص 257.
57. نورٌ على نور, ج 1, ص 481و482, تعلیقه شماره 1158.
58. همان, ج 2, ص 1047, تعلیقه شماره 2398.
59. کتاب من لا یحضره الفقیه, ج 3, ص 272, ح 3982.
60. نورٌ على نور, ج 2, ص 895 و896, تعلیقه شماره 2080.
61. همان, ص 1288و1289, تعلیقه شماره 2837.
62. همان, ص 985, تعلیقه شماره 2253.
63. همان, ص 1072, تعلیقه شماره 2446.
64. همان, ج 1, ص 578, تعلیقه شماره 1382.
65. قلم (68) 51.
66. نورٌ على نور, ج 2, ص 754, تعلیقه شماره 1766.
67. همان, ص 872, تعلیقه شماره 2030.
68. همان, ج 1, ص 115ـ116, تعلیقه شماره 175.

تبلیغات