فروخوان از کلیله نکته اى چند
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
(کلیله و دمنه), در اصل به زبان سانسکریت بوده, به نام (پَنجَه تَنتَره) (PANCHATANTRA) که برزویه طبیبِ مَروزى در عصر انوشیروان خسرو پسر قباد, پادشاه ساسانى, آن را در حدود 560 میلادى به پارسى ـ زبان زمانِ ساسانیان ـ درآورد و ابواب و حکایاتى چند از دیگر مآخذ هندى بر آن افزود و نامش را (کلیلگ و دمنگ) گذاشت.
نخستین ترجمه عربى
در اوایل دوران فرهنگ اسلامى, (ابومحمد عبدالله) روزبه پسر دادویه) معروف به (ابن مقفّع) (106ـ142ق) ـ از مردم فیروزآباد فارس ـ این کتاب را از پارسى به تازى نقل نمود و چند باب هم بدان الحاق کرد, باب برزویة الطبیب, باب الناسک و ابن عرس و… و مجازاً آن را از باب اطلاق کل به جزء (کلیله و دمنه) نامید.
یعنى به اعتبار ذکر نام (کَرَتَکَ) (گستاخ) و (دَمَنَکَ) (فیروز) در باب اوّل کتاب, آن را (کلیله و دمنه) خواند.
گفتنى است که (ابوریحان بیرونى) در باب ترجمه اى که ابن مقفع از (پنجه تنتره) به عربى کرده است, نظر موافقى ندارد. از این جهت چنین مى نویسد:1
(این کتاب را یک بار برزویه طبیب ایرانى به پارسیک (زبان زمان ساسانیان) ترجمه کرد و سپس از زبان عصر ساسانى به عربى ترجمه شد و دراین دوبار بر دست کسانى گذشت که در نقل امانت گزار نبودند و در آن تصرفاتى کردند و آراى خود را در آن گنجاندند. بدان گونه که آنچه ما به اسم کلیله و دمنه مى شناسیم و ترجمه اى است که ابن المقفّع به عربى کرده است با اصل (پنجه تنتره) بسیار فرق دارد. از آن جمله اینکه ابن المقفع چون زندیق و مانوى بوده است, بابى به عنوان باب برزویه طبیب در ابتداى کتاب افزوده و آراى مانوى خویش را از زبان برزویه در آنجا بیان کرده است. من دلم مى خواست پنجه تنتره را مستقیماً, بار دیگر, از سانسکریت به عربى ترجمه کنم تا مردم بدانند اصل کتاب هندى چه بوده و یا آنچه اکنون در دست ماست, چقدر متفاوت است.)
کلیله و دمنه و سامانیان
در مقدمه شاهنامه ابومنصورى آمده است:2
(…پس امیرسعید نصر بن احمد این سخن بشنید, خوش آمدش. دستور خویش را خواجه بلعمى, بر آن داشت تا از زبان تازى به زبان پارسى گردانید تا این نامه به دست مردمان اندر افتاد و هرکسى دست بدو اندر زد و رودکى را فرمود تا به نظم آورد و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدین زنده گشت و این نامه ازو یادگارى بماند.)
(پس چینیان تصاویر اندر افزودند تا هرکسى را خوش آید دیدن و خواندن آن).
اما فردوسى در باب نظم کردن رودکى, کلیله و دمنه را چنین مى گوید:
کلیله به تازى شد از پهلوى
بر این سان که اکنون همى بشنوى
به تازى همى بود تا گاه نصر
بدان گه که شد بر جهان شاه عصر
گرانمایه بوالفضل دستور او
که اندر سخن بود گنجور او
بفرمود تا فارسى و درى
بگفتند و کوتاه شد داورى
همى خواستى آشکار و نهان
کزو یادگارى بود در جهان
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکى خواندند
بپیوست گویا پراگنده را
بسفت این چنین درّ آگنده را
آنچه ذهن را به خود مشغول مى دارد, این است که رودکى, ترجمه فارسى (خواجه بلعمى) را منظوم ساخته بوده است یا اینکه بنا به فرمان (بلعمى), (گزارنده را پیش بنشاندند…)؟
ظاهراً چنین به نظر مى رسد که شق دوم درست باشد.
اگر هم بلعمى, خود کلیله و دمنه را از عربى به فارسى ترجمه کرده باشد, هیچ نشانى از آن ظاهراً به جا نمانده است.
در باب کلیله و دمنه رودکى گفته اند که با این بیت آغاز شده بود:
هر که نامُخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
ناصرخسرو على الظاهر با توجه به سخن رودکى گفته است:4
مرا این روزگار, آموزگارى است
کزین بِه نیستمان آموزگارى
که البته نظیر آن را در گفته هاى تازى زبانان نیز مى یابیم:
(ابشیهى) در کتاب خود (المُستَطرَف) آورده است:5
فَلَم اَرَ کَالایّامِ لِلمَرء واعظاً
وَ لا کَصُروفِ الدهرِ لِلمَرء هادیاً
بارى, از بخت بد, کلیله و دمنه رودکى که به بحر رمل مسدّس بوده, ظاهراً, از میان رفته است و فقط ابیاتى پراکنده از آن در کتب مختلف مندرج است.
از جمله آن, ابیات زیر را (على بن ابى حفص ابن فقیه محمود الاصفهانى) در کتاب کم حجم ولى پر فایده خویش ـ تحفة الملوک ـ نقل نموده است که رودکى مضمون آن را از عبارات نخستین کتاب الآداب الکبیر ابن مقفع اخذ کرده:6
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بى نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامى داشتند
تا به سنگ اندر همى بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد, بر تن تو جوشن است
عنصرى نیز در قصیده معروف خود, در مدح محمود غزنوى به مطلع:7
ایا شنیده پندهاى خسروان به خبر
بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
مى گوید:
چهل هزار درم رودکى ز مهتر خویش
بیافته است به توزیع ازین درو آن در
که البته مصراع دوم, در بعضى نسخ, بدین صورت است: عطا گرفت به نظم کلیله در کشور
سرانجام در قرن هفتم هجرى, به سال 658ق بهاءالدین احمد بن محمود قانعى طوسى, کلیله و دمنه را در قالب مثنوى, در بحر متقارب مثمّن محذوف (یا مقصور) به نظم درآورد و آن را به (عزالدین کیکاوس سلجوقى) تقدیم کرد که چند دهه پیش ازین در تهران به طبع رسید. (1358ش)
ترجمه عربى
جز عبدالله بن مقفع, به نوشته (کشف الظنون) (ذیل کلیله و دمنه), عبدالله بن هلال الاهوازى کلیله و دمنه را براى یحیى بن خالد البرمکى در خلافت مهدى به سال 165ق بار دیگر از فارسى به عربى ترجمه نمود.
لویس شیخو الیسوعى, در کلیله و دمنه چاپ خود,8 از یکى از نسخ خطى کلیله و دمنه, محفوظ در کتابخانه ایاصوفیّه (استانبول) نقل کرده است:
هذا کتاب کلیلة ودمنة… نقله من الفارسیة الى العربیّة عبدالله بن على الاهوازى لیحیى بن خالد بن برمک فى خلافة المهدى, احد خلفاء بنى العباس و ذلک فى سنة خمس وستّین و مائه.
همچنین باید یاد کرد از (سیر الملوک) (= کلیلة ودمنة) ترجمه شیخ زین الدین عمر الفارسى از متن نصرالله منشى که نسخه اى از آن به تاریخ 727ق در کتابخانه احمد ثالث به شماره3015 موجود است.
ترجمه منظوم به عربى
اما ترجمه منظوم عربى با کار ابان لاحقى در قرن دوم هجرى شروع مى شود. وى کلیله و دمنه را در چهارده هزار بیت به نظم درآورد که متأسفانه به دست ما نرسیده و تنها حدود هشتاد بیت از آن در کتاب الاوراق صولى به جا مانده است.
سهل بن نوبخت نیز کلیله و دمنه را منظوم ساخت و به یحیى بن خالد برمکى تقدیم کرد.
ابن الهیاریّه که در اوایل قرن ششم هجرى فوت کرده است, گوینده منظومه اى است به نام صادح وبا غم, به سبک و اسلوب کلیله و دمنه که آن را به صدقةبن دبیس اهدا کرده است.
وى نیز کلیله و دمنه را در حدود سال 494 هجرى منظوم ساخت و آن را نتایج الفطنه فى نظم کلیلة ودمنة نامید که موجود است.9
ترجمه هاى دیگر
کلیله و دمنه از سانسکریت به پارسى و تبتى ترجمه شد و سپس از پارسى به عربى و سُریانى قدیم نقل گردید. آنگاه از عربى به سریانى جدید و یونانى و عبرى و لاتینى قدیم و اسپانیایى کهن درآمد.
از یونانى به ایتالیایى و اسلاوى قدیم و نیز از عبرى به لاتینى میانه و از اسپانیایى کهن به لاتینى جدید برگردانده شد.
بار دیگر از قرن پانزدهم به بعد, از روى ترجمه عبرى یوحنّا, به آلمانى و اسپانیایى و ایتالیایى ترجمه شد و سپس از آلمانى به دانمارکى و هلندى و از اسپانیایى جدید به ایتالیایى و از ایتالیایى به انگلیسى درآمد. ترجمه فرانسوى آن در قرن هفدهم صورت گرفت.
معارضه با کلیله و دمنه
گاهى نیز کسانى به معارضه با کلیله و دمنه برخاسته اند که البته از عهده برنیامده اند. از جمله معارضین سهل بن هرون بن راهیبون (215ق) است که در خدمت مأمون در بیت الحکمه بود و فارسى الاصل و شیعى و شعوبى.
در البیان و التبیین آمده است:10
(ومن الخطباء والشعراء الذین جمعوا الشعر والخطب, والرسائل الطوال والقصار والکتب الکبار المجلّدة والسیر الحسان المولّدة والاخبار المدوّنة: سهل بن هرون بن راهیُبون الکاتب صاحب کتاب ثَعلة و عفرَة فى معارضة کتاب کلیلة ودمنة و کتاب الاخوان و کتاب السائل و کتاب المخزومى والهذلیة و غیر ذلک من الکتب.)
کلیله و دمنه بهرامشاهى
بى شک در بین حکایات امثال و تمثیل هاى اخلاقى و تعلیمى, کلیله و دمنه کم نظیر است. هرمان اته (HERMANN ETHE«) خاورشناس سرشناس آلمانى در کتاب تاریخ ادبیات فارسى11 خود مى گوید: کلیله و دمنه در واقع در ادبیات جهانى, گوهر گرانبهایى است که در طول قرون متمادى گنجینه معنویات ملل را چه شرقى و چه غربى, غنى تر و سرشارتر ساخته است.
مرحوم استاد مینوى نوشته اند:12
(در کتاب کلیله و دمنه قوتى در بیان مقاصد و قدرتى در اداى معانى هست که در دیگر کتب نیست… صنایع چنان طبیعى افتاده است که خواننده غالباً متوجه آنها نمى گردد, و اگر در انشاى او الفاظى تازى دیده مى شود که درزبان و زمان ما کمتر جارى است, گمان مى کنم به اقتضاى سبک عهد و منشآت متداول آن زمان بوده است, نه از راه اصرار در آوردن غرائب لغات.)
نصرالله منشى نیز مى گوید:13
(این مجموع به نزدیک دوست و دشمن و مسلمان و مشرک و معاهد و ذمّى مقبول باشد, و تا زبان پارسى میان مردمان متداول است, به هیچ تأویل مهجور نگردد, و به تقلب احوال و تجدد حوادث در آن نقصانى و تفاوتى صورت نبندد, چه در اصل وضع کان حکمت و گنج حصافت است….)
به همین جهت است که بیش از چهل نفر از نویسندگان و صاحبان قلم از شیوه نثرنویسى او پیروى و اقتباس کرده اند.
نصرالله منشى در باب انجمن خانه خواجه خود مى نویسد (دیباچه مترجم, ص15و16):
(خواجه من بنده… قبله احرار و افاضل و کعبه علما و اماثل… بود و جملکى ملاذ و پناه جانب او را شناختندى و او در ابواب تفقد و تعهد ایشان انواع تکلف و تنوّق واجب داشتی… لاجرم همه را به جانب او سکون و استنامت حاصل آمده بود… و طایفه اى از مشاهیر ایشان که هر یک فضلى وافر و ذکرى سایر داشتند, به منزلت ساکنان خانه و بطانه مجلس بودند). آنگاه از شانزده نفرى از این جمع نام مى برد که بعضى براى ما شناخته شده اند و آثارى از آنان به جا مانده است.
از جمله سه بیت تازى که در مقدمه کلیله و دمنه آمده: (فَحَمداً قُمَّ حَمداً ثُمّ حمداً…) (ص3, س9ـ11) از ابوالقاسم على بن الحسن بن رضوان الخیاط الغزنوى, ممدوح سنایى غزنوى است که بیت اول در سندبادنامه ظهیرى (آتش, ص280) و تتمه صوان الحکمه (طبع محمد شفیع ص131) نقل شده است.
نصرالله منشى سپس به ذکر احوال و اوضاع خود و چگونگى ترجمه کلیله و دمنه مى پردازد (ص16ـ 25):
(من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرت و گفتار ایشان چنان الفى تازه گشته بود و به مطالبت و مواظبت بر کسب هنر آن میل افتاده که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلى مى بود, و غایت نهمت بران مقصور داشتمى که یکى را از ایشان دریافتمى و ساعتى به مفاوضت او مؤانست جُستمی… و چون… نظام این حال گسسته شد, خویشتن را جز به مطالعت کتب مُتَهدّى ندانستم… در اثناى این حال فقیه عالم علیّ ابراهیم اسمعیل… نسختى از کلیلة و دمنة تحفه آورد.)
(اگرچه ازان چند نسخت دیگر در میان کتب بود ,بدان تبرّک نموده آمد و… بر خاطر گذشت که آن را ترجمه کرده آید و در بسط سخن و کشف اشارات آن اشباعى رود و آن را به آیات و اخبار و ابیات و امثال مؤکد گردانیده شود, تا این کتاب را که زبده چند هزار ساله است, اجبایى باشد و مردمان از فواید و منافع آن محروم نمانند, ترجمه نصرالله منشى در حدود سال هاى 538 تا 540ق صورت گرفته است.)
کلیله و دمنه بخارى
نصرالله منشى, نوشته است (ص25):
(این کتاب را پس از ترجمه ابن المقفع و نظم رودکى ترجمه ها کرده اند.)
از این ترجمه ها (به فارسى) کسى آگاه نبود تا در سال 1961م. کتاب شناس ترک فهمى ادهم قره تاى, از وجود یک ترجمه فارسى دیگر در کتابخانه موزه طوپقا پوسراى در استانبول خبر داد. بررسى هاى بعدى نشان داد که مترجم محمد بن عبدالله بخارى است و نسخه در سال 544ق نوشته شده است.
این همان کتابى است که به نام (داستان هاى بیدپاى) به تصحیح دکتر خانلرى با مقده اى عالمانه به چاپ رسیده است.
مترجم در باب شیوه کار خود مى نویسد (ص38):
(هرچند خاطر در زیادت بسى یارى مى داد, اما بر موجب فرمان عالی… بر عین کتاب اختصار کرده آمد.) پس گزارنده این کتاب به خلاف نصرالله منشى, به نقل عین عبارات ابن مقفع به فارسى اکتفا کرده و از خود چیزى بر کتاب نیفزوده یا به میل خویشتن مطالبى را از آن حذف نکرده است.
انوار سهیلى و کاشفى
کمال الدین حسین بن على کاشفى سبزوارى بیهقى واعظ, مشهور به ملاحسین کاشفى و یا ملاحسین واعظ در اواسط نیمه اول قرن نهم هجرى در سبزوار, قصبه بیهق, به دنیا آمد و در سال 910ق از دنیا رفت. وى صاحب آثار قلمى عدیده اى است که از جمله معروف ترین آنها, تحریر جدیدى از کلیله و دمنه است, به اسم انوار سهیلى و به نام شیخ احمد سهیلى از امراى عهد سلطان حسین میرزاى پایقرا در چهارده باب و یک مقدمه.
کلیله و دمنه در اروپا, از راه ترجمه روایت انوار سهیلى و همراه با نام بیدپاى شهرت یافت.
ژان دولافونتن فابل نویس معروف فرانسوى, بیست وسه ساله بود که ترجمه داستان هاى بیدپاى از روى انوار سهیلى در 1644م انتشار یافت.
البته داستان هاى بیدپاى نزدیک چهارصد سالى پیش از لافونتن به دست ژان کاپو به زبان لاتینى ترجمه شده بود. لافونتن بعضى از حکایات تمثیلى این کتاب را جامه فرانسوى پوشانید. از جمله: (داستان دو بط و سنگ پشت) (کلیله و دمنه, مینوى, ص110ـ111 و انوار سهیلى, چاپ اوسلى (OUSELEY), 1851م, ص134ـ137); داستان منظوم (بوده است خرى که دُم نبودش…) که در کتاب هاى ابتدایى سابق هم نقل شده بود و در عربى, (ذهب الحمار یطلب قرنین, فعاد مصلوم الاذنین) را معادل آن یافته اند (انوار سهیلى, چاپ اوسلى, ص163); داستان (آن کلنگ که خواست مثل باشه به صید کبوتر و تیهو دست بزند, از شکار کِرم هاى کنار جوى هم بازماند) که در سلسلة الذهب عبدالرحمن جامى هم آمده (انوار سهیلى, چاپ 1851م, ص452ـ453) و… حکایت (مرد دو مو) (انوار سهیلى, اوسلى, ص454) را مرحوم استاد مینوى, نیم قرن پیش از این منظوم ساخته است که به چاپ رسیده14 و مضمون آن را با اوضاع و احوال معاصران خویش منطبق کرده است:
مردى دو مو, دو زن داشت, یک پیر و یک جوان
وى را چو خود همى خواست هر یک ازین دوگان
مى کَند موى مِشکیش آن جفت پیر وى
موى سپید او نیز کَندى زن جوان
پیران همى بجنگند با فکر تند و نو
خامان همى گریزند ز آثار باستان
در روزگار ما, تمام انوار سهیلى را به نظم درآورده اند.15
عیار دانش و علاّمى
اکبر شاه گورکانى هند, پس از شنیدن عباراتى از ترجمه کلیله و دمنه بهرامشاهى و انوار سهیلى کاشفى مى گوید:16
(منظور از فارسى نوشتن کتاب عربى, غیر از آسانى فهم معانى آن بر فارسى دانان نتواند بود و اگرچه انوار سهیلى به نسبت کلیله و دمنه مشهور, به زبان اهل روزگار است اما هنوز, از عبارات عرب و استعارات عجم خالى نیست. باید که بعضى لغات انداخته, دور از نقش هاى سخن پرداخته به عبارتى واضح به همان ترتیب نگاشته آید تا فایده آن عام شود و مقصود تمام گردد. از این رو, ابوالفضل بن مبارک متخلص به علاّمى در سال 996ق به تحریر دیگرى از کلیله و دمنه پرداخت که چهارده باب آن تهذیب انوار سهیلى است و مفتح کتاب و باب برزویه از ترجمه ابوالمعالى گرفته شده است.)
انوار سهیلى و عیار دانش تا همین زمان هاى اخیر, مقبول طبع فارسى دان ها و فارسى خوان هاى شبه قاره هند بود; اما در ایران چنین نشد.
آنچه تاکنون به کوتاهى و اختصار نگاشته آمد, جهت تذکار و مرورى بر سرگذشت کلیله و دمنه, لازم به نظر رسید.
ظاهراً پس از آن همه تحقیق و ژرف نگرى به زبان هاى مختلف درباره کلیله و دمنه و اساس آن, برزویه طبیب, بزرگمهر, ابن مقفع, نصرالله منشى, انوار سهیلى و… به ذهن انسان خطور نمى کند که بتوان نکته یا نکته هایى تازه و سودمند بر پژوهش هاى گذشته افزود.
اما کارهایى نظیر کار آقاى (دوبلوا) گذشته از آن که روش تحقیق و تتبع را به شیوه علمى به پژوهندگان مى آموزد, نشان مى دهد که در هر نوع پژوهش ادبى, همیشه درِ چون و چرا باز است و در باب هر موضوع باید از زاویه هاى گونه گون نگریست و بررسى کرد و از مدارک و اسناد نویافته استفاده نمود.
بارى, بروزیه طبیب و منشأ کلیله و دمنه, بدین گونه در 210صفحه تنظیم شده است:
جز فهرست کلى کتاب در صفحه 1و2, پیشگفتار موجز و بدون حشو و زواید و تفاضل مترجم محترم, در صفحات 3و4 آمده است.
سپس به پیشگفتار نویسنده کتاب ـ صفحه5و6 ـ مى رسیم که به دنبال آن در صفحات 7تا13, منبع شناسى است شامل مشخصات 35 کتاب فارسى و عربى و 98 مأخذ فرنگى, از مهم ترین مراجع به زبان هاى گوناگون.
پس از آن گفتارهاى دوازده گانه کتاب مى آید (ص15ـ154) که هر گفتار به موضوعى اختصاص یافته است با یادداشت هاى مربوط به آن.
کلیله و دمنه: دستنویس ها و چاپ هاى مورد استفاده در این تحقیق (ص155ـ162); دستنویس هاى بى تاریخ (ص163ـ170) و بالاخره ضمائم که مشتمل است بر: ضمیمه یکم: متن انتقادى (مرد در چاه) (ص173ـ181), ضمیمه دوم: متن انتقادى (سفر برزوى به هند (تحریر کوتاه)) (ص183ـ190) و ضمیمه سوم: گزارش سفر برزوى به هند (تحریر بلند)) (ص191ـ199); استدراکات (ص201ـ203) و نامنامه (ص205ـ210) مطالب بعدى کتاب است.
بى شک از جمله نفایس انگشت شمار در گنجینه ادبیات جهانى, یکى هم کلیله و دمنه است که از راه ترجمه فرانسوى انوار سهیلى به قلم داود سَهید (DAVID SAHID) به سال 1644م در پاریس شهرت بسیار یافته و با نام برهمنى گمنام ـ بیدپا که در دربار (راى) هند سخنان حکمت آمیز و قصه هاى عبرت انگیز مى گفته ـ همراه شده است. از این رو, عنوان داستان هاى بیدپاى به جاى قصص و حکایات کلیله و دمنه رواج عام یافته است.
بیدپا و پیل پا تصحیف واژه سانسکریت ویدیاپَتى (VIDYA-PATI) است که در عربى بیدبا شده, یعنى: مرد دانا و مهتر یا بزرگ و مقدّمِ برهمنان و عالمان. آنگونه که پیش از این نموده شد, کلیله و دمنه به زبان هاى گوناگون از قدیم ترین ایام ترجمه شده است; اما از زمان نخستین ترجمه آن به فرانسوى, تاکنون به السنه مختلف اروپایى, تحقیقات بسیارى درباره این کتاب شده است که از جمله آخرین آنها, تحقیق آقاى (فرانسوا دوبلوا) است که اخیراً به ترجمه روان و دقیق آقاى دکتر صادق سجادى منتشر گردیده است.
نظر محققان اروپایى نسبت به این کتاب و آگاهى آنان, همه وقت یکسان نبوده است. بلکه, سعى کرده اند که در هر تحقیق تازه, اغلاط و اشتباهات پژوهندگان پیشین را اصلاح کنند و یا اینکه در باب کلیله و دمنه نظرى ابراز نکنند.
چنانکه در تاریخ ادبى فارسى از ادوارد گرنویل براون انگلیسى یا تاریخ ادبیات عرب رنیولد نیکُلسُن و یا در آثار قدیم ایران از اشپیگل آلمانى چیزى در باب کلیله و دمنه دیده نمى شود. در دایرةالمعارف بروکهاوس (BROCKHAUS) تحت عنوان بیدپاى (BIDPAI) و نیز در کتاب شناسى کتب عربی… تألیف شُوان17 نتیجه تحقیقات اروپاییان را درباره کلیله و دمنه و نیز چاپ هاى مختلف و ترجمه هاى گوناگون آن توان دید. مکمل این پژوهش ها, ادبیات فارسى از استورى (STOREY) است که به فارسى هم از روى ترجمه روسى آن برگردانده شده است.
هِرمان اِتِه هم, در اساس اشتقاق فارسى و نیز تاریخ ادبیات فارسى مقدارى از منابع اساسى را در باب کلیله و دمنه آورده است که از مهم ترین آنها, یکى کتاب کایت فالکنر (KEITH FALKONER) است به نام کلیله و دمنه یا فابل هاى بیدپاى که مجموعه اطلاعات را راجع به کلیله و دمنه تا آن زمان ـ اعم از هندى و اصل آن (PANCHATANTRA) تا ترجمه هاى گوناگون را ـ به دقت ضبط کرده است. دیگرى کتاب بسیار ارزشمند بِنفى (BENFEY) به نام مقدمه بر پنجه تنتره که از سانسکریت به آلمانى ترجمه کرده است در دو جلد و در سال 1859 مسیحى در لیپزیک به چاپ رسانده است. جلد اول تماماً مقدمه است و جلد دوم دربردارنده ترجمه متن سانسکریت با حواشى و اضافات است که پس از انتشار, فوق العاده مورد توجه قرار گرفت.
هر دو کتاب که از جمله منابع مؤلف است, هنگامى که منتشر گردیدند, غالب پژوهش هاى پیشین را از اعتبار انداختند.
ترجمه قدیمى کلیله و دمنه به سُریانى, متعلق به حدود سال 750 میلادى از شخصى به اسمِ بود یا بُد در سال 1870م در کتابخانه اى در شهر ماردین, با کمک بنفى سابق الذکر و بیکل (G.BICKELL) کشف شد.
این ترجمه را بیکل با ترجمه آلمانى به سال 1876 مسیحى در لایپزیک طبع کرد که داراى مقدمه اى از بنفى بود در 147 صفحه به همراه متن سربانى در 127 صفحه و ترجمه آلمانى در 132ص.
از نام آوران دنیاى ایران شناسى, البته کسانى مانند تئودور نولدکه, والتر هِنیگ, مِرى بُویس و… نیز تحقیقاتى کرده اند که به طور مستقیم یا غیر مستقیم با کلیله و دمنه ارتباط پیدا مى کند و خوشبختانه مؤلف از همه این منابع دست اول استفاده برده است.
منابع دیگر
با این همه, از نگاهى گذرا و شتابان به منبع شناسى کتاب (ص7ـ13) مى توان یقین حاصل کرد که مثلاً در منابع فارسى و عربى و نیز در متن کتاب به البیان والتبیین جاحظ, مروج الذهب مسعودى, اخبار الطوال ابوحنیفه دینورى, خسرو شیرین نظامى گنجه اى, محاضرات راغب اصفهانى مثنوى مولوى و… توجهى نشده است.
فرض این نیست که هرچه در کتب قدیم ما ـ فارسى یا عربى ـ در باب کلیله و دمنه و بروزیه و ابن مقفع و… آمده است, همه درست است و از روى علم و اطلاع نوشته شده است, بلکه ظاهراً بر محقق است که همه منابع را از صافى نقد خود بگذراند.
به هر حال, گاه در این نوع کتاب ها در باب موضوع مانحن فیه مطالبى سست و سخیف و غلط نقل گردیده است که باعث حیرت مى شود.
از جمله (منینى) در کتاب الفتح الوهبى که شرحى است بر تاریخ یمینى درباره ابن مقفع مى نویسد:18
(ابن المقفع… هو صالح بن عبدالقدوس رجل مشهور بالفضیلة التامة فى الفصاحة والبلاغه وظهر فى اوائل الدولة العباسیة وقد ترجم للمنصور الدوانیقى ثانى الخلفاء کتاب کلیله و دمنه من لسان الفهلوى الى العربى المبین و قد ابدع فیه کل الابداع…) همچنین, تنها ترجمه مستقیم از متن سانسکریت پنچه تنتره یا پنچه کهیانه (PANCHAKHYANA) به فارسى, از مصطفى خالقداد عباسى در اواخر سده دهم هجرى از چشم تیزبین پژوهشگر دور مانده است که شگفت انگیز مى نماید.19
این ترجمه چنین شروع مى شود:20
(بر جهان پیمایان گنج یاب, پوشیده نخواهد بود که این کتاب هندوى خطاب را, که آن را پنج آکهیان یعنى پنج داستان و کرتک دمنک نیز گویند, همان کتاب است که نوشیروان عادل, برزویه طبیب را… به جهت نقل معانى آن کتاب, به دیار هند نامزد کرد….)
گفتنى است که این روایت بسیار ارزشمند در بعضى موارد با متن چاپى هِرتِل (HERTEL) سازگار است و در برخى مواضع با متن ایجرتون (EDGERTON) اما با هیچ یک کاملاً انطباق ندارد.21
عسکرى در جَمهرة الامثال در ذیل مثل (انّما اکلت یوم اکل الثور الاسود) مطلبى غریب نوشته است:
(هو من امثال کلیله و دمنة و تمثّل به على علیه السلام حین اختلف علیه و عنى قتل عثمان رضى الله عنه و اصله فیما ذکر صاحب کلیلة ان ثورین اسود و ابیض…) در تاریخ گزیده هم از ترجمه کلیله و دمنه به مغولى سخن رفته است.22
کما تُدین تُدان
در صفحه 92 بر آنچه درباره کما تَدینُ تُدانُ [:همچنان که سزا و پاداش مى دهى, به تو پاداش و سزا مى دهند] آمده است; باید افزود که گذشته از مجمع الامثال میدانى (ص513) و قرائد اللآل (ج2, ص122) در ترجمان البلاغه مى خوانیم:23
کما تدین تدان ـ مَثَل, ترجمه:
نیک افکن تخم تات نیکى روید
تخم افکن بد همیشه خار اَنبوید
دیگر:
بفکن همواره تو از تخم نیک
آن که بدى کشت, نَه نیکى درود
جز از کلیله و دمنه و مُجمل الاقوال24… و… که این جمله مأثوره در آنها آمده است, مرحوم استاد مینوى در حاشیه همان صفحه نوشته اند: از احادیث است.
به نظر مى رسد که مستند آن بزرگوار, کنوز الحقایق مناوى, یا کتاب النقض و یا جامع صغیر بوده باشد.25
کلمه تَنترَه
گاهى آقاى دوبلوا نظرى را در موردى نقل کرده است بى آنکه درباره درستى یا نادرستى آن اظهارى کرده باشد.
از جمله در صفحه44, نظر هِرتِل در باب کلمه تَنتَره عیناً نقل شده که امروزه, دیگر نباید اعتبار داشته باشد. زیرا تنتره در سانسکریت معانى متعدد دارد که نظر هرتل با هیچ کدام تطبیق نمى کند, از قبیل: بخش عمده یا اساسى یا فصلى از یک کتاب, عمده مطلب اساسى, اصل, قاعده, نمونه, قالب, ترویج, ریسمان, زنجیره (تار و پود پارچه) کارگاه بافندگى, اعقاب, اخلاق, نظریه, کتاب علمى, پیوستگى.26
مردى در چاه
در باب داستان تمثیلیِ مرد در چاه (گفتار پنجم: 85 ـ90 و نیز صفحه173) که از کتاب یازدهم مهابهارته, فصل 5تا6 گرفته شده است و در کلیله و دمنه (بهرامشاهى: 56 ـ57 و بخارى: 69 ـ70) آمده, سنائى غزنوى نیز در حدیقه الحقیقه خویش آن را به نظم آورده است:27
آن شنیدى که در ولایت شام
رفته بودند اشتران به چرام
شتر مست در بیابانى
کرد قصد هلاک نادانى
مرد نادان ز پیش اشتر جست
از پیش مى دوید اشتر مست
مرد در راه خویش چاهى دید
خویشتن را در آن پناهى دید
شتر آمد به نزد چه ناگاه
مرد بفکند خویش را در چاه
دست ها را به خار زد چون ورد
پاى ها نیز در شکافى کرد
در ته چَه چو بنگرید جوان
اژدها دید باز کرده دهان
دید از بعد محنت بسیار
زیر هر پایش خفته جفتى مار
دید یک جفت موش بر سر چاه
آن سپید و دگر چو قیر سیاه
مى بریدند بیخ خار بُنان
تا درافتد به چاه مرد جوان
مرد نادان چو دید حالت بد
گفت: یارب چو حالتست این خود,
در دَمِ اژدها مکان سازم
یا به دندان مار بگدازم
از هم بدتر این که شد کین خواه
شتر مست نیز بر سر چاه
آخرالامر تن به حکم نهاد
ایزدش از کرم درى بگشاد
دید در گوشه هاى خار نحیف
اندکى زان ترنجبین لطیف
اندکى ز ان ترنجبین برکند
کرده پاکیزه در دهان افکند
لذت آن بکرد مدهوشش
مگر آن خوف شد فراموشش
تویى آن مرد و چاهت این دنیا
چار طبعت بسان این افعى
آن دو موش سیه سفید دژم
که بُرد بیخ خار بن در دم
شب و روزست آن سپید و سیاه
بیخ عمر تو مى کنند تباه
اژدهایى که هست بر سر چاه
گور تنگست, زان نِئى آگاه
بر سر چاه نیز اشتر مست
اجل است اى ضعیف کوته دست
خار بن عمر تست یعنى زیست
مى ندانى ترنجبین تو چیست
شهوتست آن ترنجبین اى مرد
که ترا از دو کون غافل کرد
مرحوم محمدتقى مدرس رضوى (1274ـ 25 آبان 1365ش) استاد پیشین دانشگاه طهران در باب این داستان نوشته است:28
(این حکایت که در مثل دنیا و غرور آن در حدیقه ذکر شده, ظاهراً از حکایات مانویه و از کتاب بلوهر و بوذاسف گرفته شده است.)
صدوق ـ علیه الرحمه ـ که کتاب مزبور را به عربى ترجمه و در کتاب اکمال الدین و اتمام النعمه خویش, نقل کرده این حکایت را بعینه در جمله سخنان بلوهر آورده است و قبل از صدوق, ابن المقفع (مقتول 142) نیز در ترجمه کلیله و دمنه (باب برزویه طبیب) آن را ذکر نموده است.
پس قدیم ترین مأخذ و اصل این حکایت که در دست است, همین کتاب اخیرالذکر یعنى کتاب کلیله و دمنه عربى است که در نیمه اول قرن دوم تألیف شده و حکیم سنائى این حکایت را مسلّماً از ترجمه کلیله و دمنه ابن المقفع گرفته و به نظم آورده است نه از ترجمه ابوالمعالى که به نام کلیله و دمنه بهرامشاهى معروف است.
چه, حکیم سنائى و ابوالمعالى با آنکه با هم معاصرند, لیکن جاى شک و تردیدى نیست که نظم حدیقه پیش از ترجمه کلیله و دمنه ابوالمعالى است و نقل اشعار حدیقه در آن کتاب شاهد این مدعاست. نکته اى که ذکر آن در اینجا لازم است, اختلافى است که در روایت این حکایت در متن عربى کلیله و دمنه و ترجمه کتاب بلوهر و بوذاسف میر نظام و کتاب اکمال الدین صدوق از یک طرف و کتاب حدیقه و کتاب ترجمه فارسى کلیله و دمنه ابوالمعالى از طرف دیگر است که در سه کتاب اول پیل و در دو کتاب اخیر به جاى پیل شتر مست ذکر شده است. اگر مأخذ حکیم سنائى در کتاب حدیقه, کلیله و دمنه عربى باشد, اختلاف آن با اصل ترجمه و موافقت آن با ترجمه فارسى معلوم نیست که از چه روى است و وجهى که براى این اختلاف به نظر رسید, این است که نسخه کلیله و دمنه اى که مورد استفاده حکیم سنائى و ابوالمعالى واقع شده, به جاى کلمه فیل, افیل بود و آن را چنان که در کتب لغت آمده به شتر جوان ترجمه کرده اند.
چنانکه ابونصر فراهى در کتاب نصاب الصبیان گوید: (افیل و حاشیه و حشو: اشتران جوان.) و این موجب آن شده که کتاب حدیقه و کلیله و دمنه ابوالمعالى با هم موافق و با سه متن دیگر مخالف باشد (رجوع شود به کلیله و دمنه عربى, چاپ 1927 مصر, ص92 و کتاب اکمال الدین و اتمام النعمه صدوق چاپ تهران, صفحه 438 و کلیله و دمنه بهرامشاهى چاپ امیر نظام, ص63 و ترجمه بلوهر و بوذاسف نسخه خطى کتابخانه ملى ملک).
اینک عین داستان از ترجمه بلوهر و بوذاسف میر نظام جهت مزید فایده در اینجا ایراد مى شود:
در بیان فنون عجایب دنیا و اغترار اهل آن به آن, مثال پیل با مرد رهگذر. بلوهر گفت: آورده اند که وقتى پیلى بر مردى رهگذر حمله برد; مرد ازو بگریخت و مى تاخت تا به چاهى هایل رسید.
از بیم اخذ و بیل پیل, خود را در چاه انداخت. درختى دو شاخ دید, بیخ بر دیوار چاه محکم کرده و سر در هوا کشیده, به هر دو دست در آن درخت آویخت و بر دو طرف دیوار چاه دو سوراخ یافت, پاى هاى خود در آنجا استوار کرد. در این اثنا دیده عاقبت بین برگشاد تا ببیند که از کجا آمده و به کجا افتاد.
چون نیک نگه کرد موشان سپید و سیاه دید که با زخم دندان ایشان, سنگ و سندان پاى نداشتى که چون آتش و دخان مى رمیدند و به جدّى تمام ریشه آن درخت مى بریدند.
باز در پایان کار اندیشه کرده در مواضع اقدام نگردید: پاى هاى خود را بر سر چهار افعى زهرافشان دید و در قعر چاه تأمّل کرد اژدهایى خونخوار دید دهان چون غارى گشاده و چشم بر ابتلاع او نهاده با ترقب این دواهى و دوائر و ترصّد این مصائب و تواثر کلب, کلب جوع در گوشه جگرش آویخت و او را به طلب قوتى که بدل ما یتحلّل شود, برانگیخت. دیده برگشاد, برابر خود آشیانه بیخ انگبین دید ثقبه هاش گشاده و عسل مصفا درو آماده, شاغل شد که از مرجع و مصیر خود ذاهل شد.
تا آنکه موشان ریشه درخت را تمام ببریدند و افاعى مختلف دواعى در حرکت آمدند. دست آویز و پایگاه روى به تزلزل و انهدام نهاد و خواجه کامجو بکام و ناکام در کام اژدها افتاد.
(ترجمه بلوهر و بوذاسف از میرنظام, به نام سلطان احمد بهادرخان ـ تاریخ تحریر 810, نسخه کتابخانه ملى ملک.)
بِلَوهَر و بوذاسف
گفتنى است که کتاب بِلَوهر و بوذاسف در اساس با بسیارى از جزئیات, از زندگانى گُتامه سیدهَرته یعنى بودا گرفته شده است و بوذاسف صورت فارسى شده اسم (BODHISATTVA) لقب معمولى بودا, در ابتداى زندگى است.
بلوهر و بوذاسف در کتاب کمال الدین و تمام النعمه تألیف ابن بابویه صدوق29 چاپ شده و آقا محمدباقر مجلسى, آن را در جلد هفدهم بحارالانوار, به عربى نقل کرده30 و در عین الحیاة به فارسى درآورده است.31
گاهى مؤلف نکته اى را نقل مى کند, بى آنکه منقول را از صافى نقد بگذراند. از جمله در صفحه 20 در باب کتاب مضاهاة اَمثال کتاب کلیلة و دمنة و ادعاى شگفتى آور مؤلف آن ابوعبدالله یمنى مى نویسد: در آن کوشیده اثبات کند که گفتارهاى خردمندانه موجود در کلیله و دمنه, از دانایان واقعى یعنى شاعران کهن عرب سرقت شده است, اما او نظرى ابراز نمى کند.
در همین صفحه آمده است: عبارات بلندى از داستان پادشاه و هشت رؤیاى او در کلیله و دمنه را ابوعلى مسکویه در… جاویدان خرد… آورده.
این نکته هم از جمله نکاتى است که مرحوم محمدتقى دانش پژوه در مقدمه خود بر ترجمه جاویدان خرد از مسکویه رازى به ترجمه شرف الدین عثمان بن محمد قزوینى (صفحه سى و سه و سى وچهار) بدان اشاره کرده است. همچنین داستان هاى بیدپاى (ص25) دیده شود.
در ص123 فقره 18 ـ یادداشت هاى مربوط به گفتار نهم ـ درباره یکى بودن برزویه طبیب و بزرگمهر. تذکار این نکته لازم است که آرتور کریستن سِن دانمارکى, در مقاله اى که هشتاد و اند سالى پیش از این در آکتا اورینتالبا (1929م, ج8, ص81 ـ 128) نوشت, براى حدسى که زده بود, دلایلى اظهار نموده بود که به خواندن مى ارزد, اگرچه مؤلف کتاب حاضر و بعضى دیگر, این نظریه را نپذیرفته اند. به هر حال ترجمه این مقاله به قلم مرحوم عبدالحسین میکده, در مجله مهر (سال اول) به چاپ رسیده است. نکته دیگر اینکه هرچند مخاطب برزوى طبیب و منشأ کلیله و دمنه اهل تخصص و اطلاع مى باشند, خوانندگان عادى نیز مى توانند از این کتاب بهره ها ببرند, به همین جهت لازم مى نماید که در تجدید چاپ, نوع کاغذ را نیز تجدید کنند و در تصحیح غلط هاى چاپى که گه گاه دیده مى شود, تجدیدنظر بنمایند.
مترجم کتاب
باید از گزارنده محترم کتاب سپاسگزارى کرد که این پژوهش را با صرف وقت بسیار, در اختیار فارسى زبان ها و فارسى دان ها گذاشته اند تا آنان از تحقیقات جدید در باب کلیله و دمنه آگاه شوند و در صورت لزوم و نیاز, دلائل له و علیه هر عقیده اى را بنویسند و از مدّنظر دیگران بگذرانند.
برگرداندن کتابى از انگلیسى به فارسى که پر است از کلماتى به زبان هاى گوناگون, با آن همه عدد و نشانه اختصارى و اسم, گذشته از توانایى علمى, نیاز به حوصله و پشت کارى مردانه دارد که خوشبختانه در مترجم محترم کتاب هست.
مینوى و کلیله و دمنه
تنها نکته اى که درباره کتاب حاضر, نباید ناگفته بماند, این است که مرحوم استاد مینوى در ترجمه کلیله و دمنه بهرامشاهى (صفحه ح حاشیه3) نوشته اند:
(تحقیقات مستشرقین در باب مآخذ این حکایات و ابواب مفصل است و نتیجه آن مطالعات را بنده در مقدمه مفصلى که بر چاپ به قطع بزرگ این کتاب خواهد نوشت, بیان خواهد کرد. همچنین درباره برزویه و بزرجمهر و ابن المقفع هرچه گفتنى باشد آنجا گفته خواهد شد.)
اما از آنجا که تدبیر با تقدیر برنیاید آن دانشى مرد نتوانست به نیت خود, جامه عمل بپوشاند. از این رو, در یادداشتى بر چاپ کلیله و دمنه به قطع بزرگ به تاریخ خرداد ماه 1351 مى نویسد: اشتغالات مختلف و گرفتارى هاى گوناگون بنده را مانع آمد از اینکه به وعده اى که کرده بودم وفا کنم و این چاپ به قطع بزرگ را همراه مقدمه اى مفصل تر بر بیان مطالبى در باب اصل و منشأ کلیله و دمنه و تحولات آن, برزویه طبیب, ابن المقفع, نصرالله منشی….
اگر مینوى به انجام چنین کارى توفیق نیافت, یادداشت هاى به جا مانده او مى تواند یاریگر اهل تخصص و تحقیق در این باب باشد و بى شک در میان آنها مطالبى یافته مى شود که تازگى دارد و دلیلى است بر اینکه: کل الصید فى جوف الفرا.
آخرین نکته اى که لازم است به آن اشاره شود, وضع کاغذ کتاب است و نیز اغلاط چاپى که گه گاه چشم را مى آزارد.
پىنوشت:
* مصراعى است از نظامى گنجه اى
1. تحقیق ماللهند من مقولة مقبولة فى العقل او مرذولة, حیدرآباد دکن 1377ق, ص123, ذیل مبحث چهاردهم در ذکر کتب اهل هند.
2. بیست مقاله قزوینى, ج2, ص22ـ23.
3. تاریخ ادبیات در ایران, دکتر صفا, ج1, ص379.
4. دیوان ناصرخسرو, چاپ مینوى, ص443.
5. المستطرَف فى کلّ فن مستظرف ابشیهى, قاهره 1292ق, ج1, ص39.
6. تحفة الملوک [به اهتمام سید حسن تقى زاده] طهران 1317ش, ص12.
7. دیوان عنصرى, به تصحیح دکتر قریب, 1341, ص107.
8. بیروت, 1923م, ص20.
9. النجوم الزاهره فى تاریخ ملوک مصر و القاهره, ابن تغرى بردى, 1383ق, ج5, ص210.
10. البیان والتبیین, ابى عثمان عمرو بن بحر الجاحظ, به تحقیق و شرح حسن السندوبى, قاهره 1366ق, ج1, ص68 ـ69; حیاة الحیوان دمیرى, ج1, ص299 نیز دیده شود.
11. ترجمه دکتر صادق رضازاده شفق, تهران 1337, ص226.
12. ترجمه کلیله و دمنه بهرامشاهى, به تصحیح و توضیح مجتبى مینوى طهرانى, 1343, مقدمه مصحح, صفحه یب.
13. همان, ص420; داستان هاى بیدپاى, محمد بن عبدالله البخارى, به تصحیح دکتر خانلرى, تهران, 1361.
14. مجله یغما, سال ششم, شماره دوم.
15. شکرستان یا منظومه انوار سهیلى, امیر خسرو دارایى زنجانى (برهان السلطنه), به سعى و اهتمام پرویز مستوفى, طهران, 1326ش.
16. بنچا کیانه, ترجمه مصطفى خالقداد عباسى, به اهتمام دکتر جلالى نائینى, تهران, 1363, صفحه هفتاد و یک.
17. CHAUVIN, V.BIBLIOGRAPHI DES OUVRAGES ARABES OU RELATIFS AUX ARABES. 1-12, LIEGE, 1892-1922.
18. چاپ مصر, ج2, ص398.
19. به تصحیح و توضیح و مقدمه دکتر جلالى نائینى, دکتر عابدى و دکتر تاراچند, تهران, 1363.
20. پنچاکیانه, ص1 (مقدمه مترجم).
21. همان, ص80.
22. چاپ قدیم, ص844.
23. چاپ احمد آتش, استانبول, 1949م, ص121 و ورق 282ب عکسى.
24. طبع ایرج افشار.
25. کنوز الحقایق, مصر, 1313ق, ص96 ـ کتاب النقض, تصحیح محدث ارموى, 1331, ص37 ـ جامع صغیر, مصطفى محمد عماره, قاهره, 1373ق, ج2, ص95.
26. پنچاکیانه, ص403.
27. چاپ اول مدرس رضوى, 1329.
28. تعلیقات حدیقة الحقیقه, تهران [1344] ص522 ـ524.
29. تهران, 1301ق, ص317ـ359.
30. چاپ امین الضرب, ص301ـ323.
31. طبع 1240ق, ورق 121 تا 150.
جز این ها از یادداشت هاى مینوى, ج1 و یادداشت هاى قزوینى, ذیل کلیله و دمنه و تاریخ ادبیات زبان عربى ترجمه عبدالمحمد آیتى استفاده شده است.