آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
در زمین دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
(مثنوى)

عصرى که ما در آن زندگى مى کنیم پر از شگفتى هاست; آن هم نه از نوع عادى و معمولى, بلکه از آن نوع شگفتى هایى که ممکن است فکر آدمى را روزها ـ بلکه هفته ها ـ به خودش مشغول کند و اجازه هرگونه تفکر, تأمل و حتى تأسف را از او سلب کند. قصد من در اینجا تقسیم شگفتى به انواع مختلف نیست; به طور کلى اصلاً نمى دانم این کار امکان پذیر هست یا نه. چرا که براى پرداختن به این موضوعات نه سواد و مطالعه کافى دارم و نه شخصاً علاقه مند بدان ها هستم. آنچه مرا وادار به این تقسیم بندى کرد, مسئله اى بود که موجبات شگفتى مرا, آن هم از نوعى که در ابتدا گفتم, فراهم آورد که ذیلاً به بیان آن مى پردازم:
به تازگى از طرف انتشارات (میراث مکتوب) کتابى با عنوان شرح اخبار و ابیات و امثال عربى کلیله و دمنه با تصحیح بهروز ایمانى, وارد بازار کتاب شده است. این کتاب در اصل دربرگیرنده دو شرح است که یکى تألیف (فضل الله بن عثمان بن محمد الاسفزارى) و دیگرى از (مؤلفى ناشناخته) مى باشد و هردو در قرن هفتم به رشته تحریر درآمده اند. چاپ این کتاب از چند جهت قابل توجه است; از جمله اینکه نشان مى دهد ترجمه نصرالله منشى از کلیله و دمنه در روزگار خودش چه اندازه مورد عنایت و توجه علماى عصر قرار گرفته است. اگر به تاریخ تألیف این شروح دقت کنیم,1 متوجه مى شویم که اندک مدتى پس از ترجمه کتاب کلیله و دمنه در میان علماى زمان جا باز کرده و به حدى رسیده که احساس نیاز به شرح ابیات و عبارات عربى آن شده است.2 سبک نوشتارى (فضل الله الاسفزارى) شبیه کتاب کلیله و دمنه ترجمه نصرالله منشى است و شارح را مى توان در زمره نویسندگان نثر فنى حساب کرد و همچنانکه مصحح کتاب اشاره کرده است, (انس مؤلف با کلیله و دمنه و تفحص در مطاوى آن)3 موجب این تأثیرپذیرى شده است. البته این شرح, تا حدودى از بحث ما خارج است. اما شرح دیگر که مؤلف آن ناشناس است و بیشتر موضوع بحث بنده نیز متوجه همین کتاب, از حیث نوشتارى ساده و بى تکلف است و بیشتر به صورت ترجمه واژه به واژه است تا شرح و توضیح ابیات و عبارات; یعنى ابتدا لغات مشکل ابیات و عبارات قابل توضیح را معنى کرده و سپس در چند سطر ابیات و عبارات را ترجمه کرده است. من نمى خواهم در اینجا در مورد ویژگى هاى کتاب خاصى, مطالبى را بیان کنم; چرا که قرار است در مورد آن شگفتى مذکور, حرف بزنم.
همانطور که گفتم موضوع بحث بنده بیشتر در مورد شرح شارح ناشناس است. به این دلیل که وقتى کسى این شرح را مى نگرد, و در ترجمه ابیات و عبارات کمى تأمل کند, به نظرش مى آید که اینها را در جایى دیده است و اولین جایى که به ذهنش مى رسد, کلیله و دمنه تصحیح مرحوم مینوى است و با مراجعه به آن کتاب, با کمال شگفتى و حیرت, بعینه مى بیند که آن استاد بدون ذکر مأخذ, تحت تأثیر مستقیم این شرح بوده و حتى در بعضى موارد عین ترجمه را برداشته و در پاورقى کتاب, جهت ترجمه عبارات آنها را ذکر کرده است! البته بنده نمى خواهم ـ و نمى توانم ـ نبوغ علمى و فکرى استاد مینوى را مورد شک و تردید قرار دهم. هرکس با مختصر دقتى در آثار علمى استاد مى تواند به قدرت فکر و حدّت ذهن و دقت علمى وى پى ببرد; ولى على رغم همه اینها به طور واضح و آشکار مى بینیم که استادى چون او, دست به کارى زده است که از وى بعید مى نمود. مگر خود استاد مینوى نمى توانست ابیات و عبارات عربى را بدون آنکه به ترجمه دیگرى دسترسى داشته باشد, ترجمه کند؟ البته که مى توانست. یا اگر بنا به دلایلى خواسته از آن شرح استفاده نماید, مثلاً فرض کنیم به این خاطر که زبان ترجمه به زبان کتاب کلیله و دمنه نزدیک باشد, در این صورت چرا مأخذ و منبع را اشاره نکرده است؟ این نوع کارها هستند که موجب شگفتى و تحیر مى شوند کسى که به گواهى آثارش در میان اهل علم و فضل به صداقت و امانت دارى مشهور و معروف است, یکباره…. بگذریم.
من در اینجا به عنوان نمونه چند مورد از موارد مذکور را مى آورم و علاقه مندان را براى دیدن نمونه هاى دیگر به منابع مذکور ارجاع مى دهم.
الرائد لایَکذب أهله
شرح اخبار و…: (الرائدُ: آن کس که مسافران پیش از رسیدن به منزل, او را به طلب آب و گیاه فرستند تا منزل سازند. مى گوید: رائد با اهل خود دروغ نگوید.) (ص367)
مینوى: (رائد با اهل خود دروغ نگوید. رائد مردى از کاروانیان است که او را پیشاپیش مى فرستند که جایى خرم و با نزهت و با آب و گیاه بجوید تا کاروان شب آنجا منزل کند و چنین کسى به یاران خود دروغ نگوید; زیرا که خود نیز در خیر و شرّ ایشان شریک است.) (ص89)
یُهِمُّ اللیالى بَعض ما أنا مضمِر
ویُنقل رضوى دون ما أنا حامل
شرح اخبار و…: (الاِهمامُ: اندوهگین کردن و بى آرام گردانیدن/ والمُراد مِن اللیالى: الدّهر/ رضوى: کوهى است به مدینه رسول(ع).
مى گوید: غمگین و بى آرام مى کند روزگار را بعضى از آن اندیشه ها که در ضمیر منست, و گران بار گرداند کوه رضوى را چیزى کم از آن که من حامل آنم. (ص400)
مینوى: (اندوهگین و بى آرام مى کند روزگار را (شب ها را, شب و روز را) بعضى از آن (رنج) که من در درون دارم. و گران بار کند (کوهِ) رَضْوى را (چیزى) کمتر از آنچه من حامل آنم.) (ص186)
تَحَرّک بِنا, إمّا لواء ومِنْبَر
وإمّا حُسام کالعقیقة قاضب
شرح اخبار و…: (العَقیقة: آن روشنى که از برق جهد و در میان ابر ناپیدا شود./ والقاضبُ: شمشیر برّان. مى گوید: ما را در حرکت آر و راضى مباش مگر به یکى از دو کار: یا عَلَم و منبر, یا تیغى برّان چون روشنایى که از برق جهد.) (ص406)
مینوى: (بجنبان و در حرکت آر, (و راضى مباش مگر بیکى از دو کار:) یا عَلَم و مِنبر (باشد) و یا شمشیرى برّان (قاضب) مانند درخشندگى برق (از میان ابر)). (ص195)
قد أُلنا وإیلَ عَلَینا
شرح اخبار و…: (الایالَة: السیاسة/ مى گوید: ما سیاست کردیم و دیگران بر ما سیاست راندند. یعنى تجارب روزگار دیده ایم و کارها به سر ما رسیده است.) (ص422)
مینوى: (از آلَ یَؤولُ (ماده اول) و إیالِه که به معنى سیاست راندن و اداره کردن و گرداندن کارهاست. یعنى سیاست کردیم و ریاست کردیم و بر ما سیاست و ریاست راندند. تجارب روزگار دیده ایم و کارها بسر ما رسیده است.) (ص252)
رُوَیدکِ حتّى تَنظُرى عَمَّ تَنجلى
عمایَة هذا العارض المُتألّق
شرح اخبار و…: (العَمایة: تاریکى/ العارض: ابر/ المُتألّق: تابان/ خطاب با نفس مى کند. مى گوید: باش اى نفس! تا بنگرى که از چه روشن مى شود ظلمت این ابر تابان. مراد از ابر لشکر است و از ظلمت و تاریکى سواد و کثرت وى, مراد از متألق شمشیرهاى تابانست.) (ص428)
مینوى: (باش اى نفس تا بنگرى که از چه روشن مى شود تاریکى این ابرى که برق آن درخشنده است. مراد از ابر لشکرست و, از برق درخشنده شمشیرهاى تابان.) (ص263)
فَحَمداً ثم حَمداً ثم حَمداً
لِمَن یعطى اذا سکر المزایا
وتبلیغاً تحیّاتى الى مَن
بیثرب فى الغدایا والعشایا
سلام مشوقٍ یهدى إلیه
مِن المدح الکرائم والصفایا
شرح اخبار و…: (مى ستایم ستودنى بعد از ستودنى مر آن کسى را که در افزونى ها دهد چون او را شکر گویند, و درود مى فرستم سوى آن کس که به مدینه است, در بامدادها و شبانگاه ها, درود کسى که آرزومند باشد و هدیه فرستد از مدح آنچه نیکو و برگزیده باشد.) (ص354)
مینوى: (مى ستایم ستودنى و باز ستودنى و باز ستودنى آن کسى را که چون او را شکر کنند افزونى ها دهد; و درود مى فرستم به آن کس که در مدینه است در بامدادها و در شبانگاه ها; و درود کسى که آرزومند گشته باشد و هدیه فرستد از مدح ها آنچه را گرامى و برگزیده باشد.) (ص3)
حَفظتَ شیئاً وغابَت عنک أشیاء
شرح اخبار و…: (مى گوید: …یاد گرفتى یک چیز و غائب شد از تو بسیار چیز.) (ص357)
مینوى: (یاد گرفتى یک چیز و غائب شد از تو بسیار چیز.) (ص18)
اذا عَلَتها اُلصبا أبدَت لها حُبُکاً
مِثلَ الجواشِن مَصقُولاً حواشیها
لایَبلُغُ السَّمک المَحصور غایتها
لبُعد ما بینَ فاصیها ودانیها
شرح اخبار و…: (مى گوید: چون بر فراز آن بوزد باد صبا, بر آن آشکارا کند راه هایى چون جوشن هایى که کنارهاى آن جوشن ها زدوده باشد. نرسد ماهى محبوس درین برکه به غایت آن از دورى مسافتى که میان قعر و کنارویست.) (ص366)
مینوى: (چون بر فراز آن بوَزَد باد صبا بران آشکارا کند راه هایى مانند جوشن ها (زره ها) که کنارهاى آن را زدوده باشند; نرسد ماهى محبوس به پایان آن از ژرفى آن و از دورى مسافتى که میان قعر و کنارِ وى است.) (ص83)
انّ الحِسان مَظنّة للحسّد
شرح اخبار و…: (نیکوان جاى گمان حاسدانند.) (ص375)
مینوى: (نیکوان مورد تهمت و جاى گمان حاصدان اند.) (ص104)
لولا الدُّموع وفیضُهُنّ لأحرَقت
أرض الوَداع حَرارة الأکباد
شرح اخبار و…: (مى گوید: اگر آب هاى دیده و سیلان او نبودى, بسوختى زمین وداع را گرمى جگرها.) (ص376)
مینوى: (اگر نبودى اشکها و فرو ریختن فراوان آنها بسوختى زمین وداع را گرمى جگرها.) (ص111)
وسکرَى اللَّحظ لم تسمَح بِوَصل
لنا والسّکر داعیة السماح
شرح اخبار و…: (مى گوید: مست چشمى که جوانمردى نکرد با ما به وصلى, و مستى داعیه جود و سماحتست.) (ص411)
مینوى: (و مست چشمى که با ما جوانمردى نکرد به وصلى, با آنکه مستى انگیزنده بخشندگى و سخاوت است.) (ص214)
وجائزة دَعوَى المَحَبة والهَوى
وإن کان لایخفى کلام المنافق
شرح اخبار و…: (مى گوید: دعوى محبت و مودّت جائز است اگرچه کلام منافق پوشیده نماند. یعنى دعوى محبت با صدق محبت, حاجت نباشد.) (ص412)
مینوى: (روا باشد دعوى محبت و دوستى کردن هرچند که پوشیده نماند سخن مرد دوروى. یعنى با صدق محبت حاجت به دعوى کردن نیست, ولیکن دعوى کردن دلیل صدق نمى شود.) (ص220)
کَفى حَزَناً ألاّ أزال أرَى القَنا
تمُج نجیعاً مِن ذراعى ومنِن عُضدى
شرح اخبار و…: (مى گوید: بس است اندوه این که همواره مى بینم که نیزه بیرون مى اندازد خون سیاه از ذراع من.) (ص428)
مینوى: (بس است اندوه این که همواره مى بینم نیزه مى ریزد و بیرون مى افگند خون سیاه فام از ساعد من و از بازوى من.) (ص264)
وللعَین مَلهیً فى التّلاد ولَم یَقُد
هَوى النفس شىء کاُقتیاد الطرائف
شرح اخبار و…: (مى گوید: مر چشم را موضع هواست در مال دیرینه, و نکشد نفس را چیزى چون کشیدن مالهاى نو.) (ص483)
مینوى: (دیده را مشغولى و نشاطى است در مال دیرینه, ولکن نکشد خواست هاى تن را هیچ چیزى همچون کشیدن مالها و تحفه هاى نو.) (ص374)
الخَیرُ یَبقى وان طالَ الزَّمان به
والشرُّ أخبث ما أوعیتَ مِن زاد
شرح اخبار و…: (مى گوید: نیکوى باقى ودایم باشد اگرچه روزگار دراز بر آن بگذرد, و بدى خبیث تر توشه ایست که در ظرفى کرده باشى.) (ص492)
مینوى: (نیکوى به جاى ماند اگرچه روزگار دراز برآن بگذرد, و بدى پلیدترین توشه ایست که در باردان کرده باشى.) (ص407)
وعَجبتُ مِن أرضٍ سحاب أکفهِم
مِن فَوقها وصخورها لاتورِقُ
شرح اخبار و…: (شگفت مى آید مرا از زمینى که ابر دست هاى ایشان زَبر آن زمین است و سنگ هاى آن زمین, برگ بیرون نمى آرد.) (ص496)
مینوى: (شگفت داشتم از سرزمینى که ابر دستهاى ایشان بر زبر آنست و سنگ هاى آن برگ برنمى آورد.) (ص410)
أطرى فانّک ناعلة
شرح اخبار و…: (بر کناره راه رو که نعل در پاى دارى.) (ص497)
مینوى: (بر کناره راه رو که نعل (کفش) در پاى دارى اى زن.) (ص411)
فذو العقل مَن یرضى بمقدور حظّه
فبَالجَد تحظى نفسُه لابجده
شرح اخبار و…: (مى گوید: خداوند عقل آن کس است که راضى باشد به بهره اى که وى را مقدر است, که به بخت بهره مند شود نفس, نه به کوشش و جد.) (ص497)
مینوى: (خداوند عقل آن کس باشد که خرسند باشد بدان بهره که او را مقدر است, زیرا که به بخت است که بهره مند مى گردد تن او, نه به کوشش.) (ص414)
در مواردى نیز, از لغاتى که شارح معناى آنها را بیان کرده یا نقش کلمه را معین کرده است, استفاده نموده و به ترجمه و توضیحات خویش افزوده است. نمونه هاى زیر از آن مواردند:
جمُوم قد تَنمُّ على القَذاة
ویُظهر صفوها سِرَّ الحصاة
شرح اخبار و…: (الجَمُومُ: چاه بسیار آب./ النمیمة: سخن چینى کردن, و اینجا مجاز است از اظهار و کشف سر. مى گوید: چاهى بسیار آب است که ظاهر مى گرداند خاشاک را و پیدا مى کند صفاى آب او سرّ سنگریزه را.) (ص367)
مینوى: ((چاهِ) بسیار آبى که بر خاشاک سخن چینى مى کند, و روشنى و پاکى آن رازِ نهان سنگریزه را آشکار مى سازد.) (ص87)
رجل إذا ما النائباتُ غَشینَهُ
أکفى لِمُعضلَة وإن هى جلَّت
شرح اخبار و…: (و رجلاً بدل است از کلمه (مثلى) در بیتى که پیش از نیست./ قوله اکفى: سَنِى/ المُعضِلَة: کارى سخت مى گوید: دیدى مردى دفع کننده تر از من کار سخت را وقتى که نوائب زمانه او را فرو پوشند.) (ص368)
مینوى: (مردیست که چون بلاها و سختیها او را فرو پوشند (گرد او را فرو گیرند) کار دشوار را اگرچه بزرگ باشد کفایت کند. در شعر شاعر (رجلاً) به نصب بوده است و بدل از (مثلى) که در بیت قبل است, ولى غالب نسخ کلیله (رجل) دارند.) (ص91)
وَشر ما قَنَصتَه راحتی قنص
شُهب البُزاة سواء فیه والرَّخمُ
شرح اخبار و…: (الاشهبُ: بازسپید./ الرّخمة: مرغیست که آن را استخوان رند خوانند. مى گوید: بدترین آنچه شکار کرد دست من, صیدى است که بازان سپید و استخوان رند در آن برابر بود.) (ص384)
مینوى: (بدترین چیزى که کف من آن را شکار کرد صیدى است که در آن بازان سپید با مرغان استخوان رند (=استخوان خوار) مساوى باشند.) (ص133)
اذا کنتَ تَرضى أن تعیش بذلّة
فلا تَستعدَّنَّ الحُسام الیَمانیا
ولاتستطیلنَّ الرٌماح لغارة
ولاتستجیدَنَّ العِتاق المذاکیا
شرح اخبار و…: (العتیق: اسب گوهرى./ المذکّى: اسب شش ساله و آن بعد از تمام سال باشد.) (ص407)
مینوى:اگر خشنود بودمى باینکه زندگانى کنى در خفّت و خوارى پس آماده مکن تیغ برّان یمانى را و طلب مکن نیزه دراز از براى غارت و مگزین اسپان گوهرى تمامْ سال (شش ساله) را.) (ص198)
بَیضاء یُعطیک القَضیب قوامها
ویریک عینیها الغَزال الأحوَر
شرح اخبار و…: (القضیب: شاخ درخت تر./ القوامُ: راستى بالا و قامت و نیکوى آن./ الغزال: آهوبره. صفت زنى مى کند و مى گوید: سفیدى است که شاخ درخت تر بر بالاى راست و اعتدال قامت او دلالت مى کند و چشم سیاه آهو بره دو چشم او را به تو نماید.) (ص410)
مینوى: ((زنى) سپید است که مى دهد بتو شاخ تر درخت راستیِ قامت او را, و مى نماید بتو چشمان او را آهوبره سیاه چشم.) (ص214)
لاتأمَنَن قَوماً ظَلَمتَهُم
وبَدأتَهُم بالشَّتم والرّغم
ان یَأبروانخلاً لِغیرهم
فالشىء تَحقره و قد یُنمى
شرح اخبار و…: (الاَبرُ: خرمابن گش دادن, و درین مجازست از تقویت و اصلاح حال. النمّا: افزون شدن….) (ص437)
مینوى: (ایمن مباش از گروهى که ستم کرده باشى برایشان و آغاز کرده باشى با ایشان بدشنام دادن و خوارى, که گشن دهند خرمابُنى را براى غیر از خودشان (یعنى تقویت حال دشمنان تو کنند); باشد که چیزى را حقیر و خوار بشمرى و گاهى افزون گردد و نموّ کند.) (ص283)
اُخبر تقله
شرح اخبار و…: (الخُبر: آزمودن و لفظ اُخبر لفظ امرست و معنیش خبرست./ القَلیُ: دشمن داشتن وها در تقله, هاء سکته است, جز ساکن روا نباشد… مى گوید: مردمان را بدین صفت یافتم. یعنى مى آزماى و دشمن مى دار.) (ص449)
مینوى: (بیازماى و دشمن بدار. گوید مردمان را بدین صفت یافتم که بیازمایى ایشان را دشمن خواهى داشت. القلى دشمن داشتن و مبغوض داشتن کسى را; هى در آخر تقله هاء وقف است و ساکنست.) (ص317)
این موارد, مشت نمونه خروار است و خوانندگان مى توانند براى دیدن موارد دیگر, به دو کتاب (شرح اخبار و ابیات و امثال عربى کلیله و دمنه, (دو شرح) از فضل الله بن عثمان بن محمد الاسفزارى و مؤلفى ناشناخته, مقدمه, تصحیح و تعلیقات بهروز ایمانى. انتشارات میراث مکتوب) و همینطور (کلیله و دمنه, تصحیح مجتبى مینوى, انتشارات امیرکبیر) مراجعه کنند, تا خودشان از نزدیک شاهد گفته هاى نگارنده باشند.
همانطور که قبلاً نیز یادآور شدم, با این گفته ها نمى توان ارزش هاى علمى آثار استاد مینوى, به ویژه تصحیح علمى و انتقادى کلیله و دمنه را نادیده گرفت. هرچه باشد, استاد مینوى, به قول استاد دکتر شفیعى کدکنى در عرصه ادب فارسى به اندازه کافى حق آب و گل دارند4 و اگر غیر از این بود, شاید نیازى به نوشتن این مقاله دیده نمى شد. اما بحث اینجاست که در این دوران هستند (محققانى!) که خیلى ساده و راحت بدون ذکر منبع و مأخذ گفته هاى دیگران را به اسم خود چاپ مى کنند و آب هم از آب تکان نمى خورد. اصولاً در جوامعى که شیوه هاى تحقیق به روش علمى, خیلى کم به کار گرفته مى شود, این گونه کارها دور از انتظار نیست, اما وقتى پاى کسانى چون استاد مینوى ـ که سطر به سطر نوشته هایش هم اکنون مرجع و منبع اهل تحقیق در عرصه هاى ادب و فرهنگ است ـ به میان مى آید, در آن صورت است که بحث دیگر عوض مى شود. اینجاست که یک علامت سؤال و در کنار آن یک علامت تعجب بزرگ, جلو چشم ظاهر مى شود. اما چاره اى نیست; باید پذیرفت که با همه تأسف بار بودنش, … حکایت همچنان باقیست….
1. مطابق تحقیقاتى که مصحح کتاب شرح اخبار و ابیات و امثال عربى کلیله و دمنه, انجام داده است, شرح فضل الله اسفزارى با توجه به قرائن موجود, بین سال هاى 600 ـ 626 و شرح (مؤلف ناشناخته) در سال 621 تألیف شده است که با توجه به تاریخ ترجمه کتاب کلیله و دمنه که بین سال هاى 538 ـ540 ترجمه شده است, مشخص مى شود که حدود شصت تا هشتاد سال پس از ترجمه, این شروح تألیف شده اند که قابل توجه است. (ر.ک: شرح اخبار, ابیات و امثال عربى کلیله و دمنه, از فضل الله الاسفزارى و مؤلفى ناشناخته, تصحیح بهروز ایمانى, انتشارات میراث مکتوب, چاپ اوّل, ص76ـ 75 و همینطور ترجمه کلیله و دمنه, انشاى ابوالمعالى نصرالله منشى, تصحیح مجتبى مینوى, انتشارات امیرکبیر, چاپ دوازدهم, 1373, ص(یا)
2. فضل الله الاسفزارى در مقدمه شرح خود مى گوید: (دوستان و بزرگانى که امتثال فرمان ایشان بر دل و جان فرض عین بود… فرمودند که کلیله و دمنه کتابى بغایت خوب و تصنیفى سخت مرغوب است… لیکن فوائد این کتاب جز منتهیان را نافع نمى آید… اگر اخبار و اشعار آن را ترجمه کنى و همت در شرح آن بندی… عواید و فواید آن کتاب, همگنان را شامل گردد و رغبت خاص و عام در مطالعه آن زیادت شود. به حکم فرمان ایشان… در ترجمه ابیات کلیله خوض پیوستم و در شرح آن شروع کردم.) (ر.ک: ص120ـ121)
3. شرح اخبار و ابیات و امثال کلیله و دمنه, ص86.
4. ظاهراً یکبار نیز استاد مینوى مطلبى را از جناب دکتر شفیعى کدکنى بدون ذکر نام ایشان, به اسم خود آورده بود که دکتر شفیعى کدکنى در مقاله اى با اشاره به همین مسئله, نوشته بودند: (استاد مینوى در عرصه ادب فارسى آن قدر حق آب و گل دارند که در چنین مواردى در ازاء بر ذمه گرفتن مسئولیت صحت و سقم مدعا از ذکر مأخذ خود را معاف بدانند.) ر.ک: شفیعى کدکنى, (مقدمه اى بر جامعه شناسى تحقیقات ادبى در ایران) مجله نگین, ش120, اردیبهشت 1354, ص45.

تبلیغات