آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن


حضرت عبدالعظیم حسنى از راویان صاحب اثرى است که با کمال تأسف اثر مستقل از وى به دست ما نرسیده است, اما روایاتى از طریق ایشان در کتب حدیثى وجود دارد که پاره اى از اهل دانش آن را گردآورى کرده و به چاپ رسانده اند. بخشى از این احادیث نیازمند بررسى و نقد مى باشد. در بررسى احادیث معمولاً بررسى سندى را مقدم مى دارند و گاه تنها به همان بسنده مى کنند, اما به نظر مى رسد نقد محتوایى متون پاره اى از روایات ما را در شناسایى روایت هاى درست از نادرست کمک بسیارى مى کند. در این نوشته سه روایت از طریق عبدالعظیم حسنى مورد کاوش قرار مى گیرد تا روشن گردد که انتساب چنین روایاتى به معصومان(ع) جاى تأمل بسیار دارد و احادیث منقول از طریق حضرت عبدالعظیم به خاطر آن که اصل مسند او مفقود شده است و در پاره اى از طرق از جمله طریق صدوق به حضرت عبدالعظیم جاى تأمل است, بهتر است نقد و بررسى شود. این روایات به شرح زیر است:
1. محمد بن ابى عبدالله کوفى, از سهل بن زیاد آدمى از عبدالعظیم بن عبدالله حسنى نقل مى کند که وى گفت: مولایم على بن محمد بن على الرضا(ع) از پدرش از پدرانش از حسین بن على(ع) نقل کرده که فرموده: (رسول خدا(ص) فرمود: موقعیت ابوبکر نسبت به من چون گوش و موقعیت عمر چون دیده و موقعیت عثمان چون قلب است. امام حسین(ع) فرمود: روز بعد پیش پیامبر(ص) رفتم و نزد او امیرالمؤمنین(ع) ابوبکر, عمر و عثمان بودند. به پیامبر(ص) گفتم: پدر جان! شنیدم درباره این یارانت سخنى گفتى آن سخن چیست؟ آن حضرت فرمود: آرى ـ و با دستش به آنان اشاره کرد و فرمود: آنان گوش, دیده و دل هستند و به زودى از ولایت وصیّ ام این ـ اشاره به على بن ابى طالب(ع) کرد ـ مورد پرسش قرار خواهند گرفت. و آن گاه فرمود: خداوند عزّوجلّ مى گوید: (گوش و چشم و قلب, همه بازخواست مى شوند) [اسراء/36] سپس فرمود: سوگند به پروردگارم همه امتم در روز رستاخیز نگه داشته مى شوند و از ولایت او مورد پرسش قرار مى گیرند و این معناى کلام خداوند ـ عزوجل ـ است که مى فرماید: (بازداشتشان نمایید که آنها مسؤولند) [صافات/24].)1
در این روایت چند نکته مبهم و پرسش برانگیز وجود دارد که انتساب آن را به معصوم(ع) با مشکل مواجه مى کند:
الف. موضوع سنجش بین خلفا. از موضوعات متأخر جامعه اسلامى است و بیشتر در روزگار بنى امیه بدان دامن زده شد و در عصر عباسى رونق گرفت و جدال هاى کلامى در موضوع امامت و خلافت موجب آن گشت و در عصر پیامبر(ص) چنین جریانى وجود نداشت.
ب. در روایت هر سه خلیفه به ترتیب حاکمیتشان آورده شده و مصداق سمع و بصر و فواد قرار گرفته است, در حالى که شایسته آن بود که دست کم عمر به عنوان قلب معرفى گردد و نه عثمان که هیچ نقش جدى در تنظیم مسیر خلافت نداشت, به عکس عمر که هم در به خلافت رسیدن ابوبکر نقش داشت و هم در به قدرت رسیدن عثمان طراح قضیه بود و قلب در وجود انسانى, مدیریت را بر عهده دارد و نه دیده که ابزارى در اختیار قلب است.
ج. ترتیب مزبور ـ به ویژه آن که على(ع) در رتبه چهارم و به عنوان مسؤول عنه مطرح شده ـ این شائبه را در ذهن پرورش مى دهد که ترتیب خلفا دقیقاً بر پایه ترتیب آیه است و براساس گزارش و تفسیر پیامبر اکرم(ص) مى باشد و در واقع جامعه اسلامى آن روز پس از درگذشت پیامبر(ص) کارى را انجام دادند که از ازل حکم آن مشخص بود و عملاً هیچ کس نمى توانست این ترتیب را به هم بزند.
د. جمع شدن سه خلیفه آینده در یک روز و چهار خلیفه آینده در روز بعد بیشتر به صحنه اى طراحى شده شبیه است که گویى کارگردانى از قبل آن را برنامه ریزى کرده است. آیا در این صحنه دیگران هم حضور داشتند؟ چه کسانى بودند؟ چرا هیچ کس از آنان نپرسید که دیگر از اصحاب پیامبر(ص) در چه موقعیتى هستند؟ طبیعت قضیه اقتضا مى کرد که دیگران هم از موقعیت خود نسبت به پیامبر(ص) بپرسند, به ویژه آن که در عصر پیامبر(ص) ابوبکر و عمر و عثمان از اصحاب بسیار شاخص و با امتیاز پیامبر(ص) نبودند و یاران دیگرى نیز وجود داشت که در چشم پیامبر(ص) بسیار عزیز بودند.
هـ. سیاق آیه سوره اسراء قابل حمل بر اشخاص نیست, بلکه مراد از آنها همان اعضا و جوارح موجود در انسان هست. مفسران هم جز این را از آیه نفهمیدند. مرحوم شیخ طوسى در ذیل آیه مى نویسد:
(یعنى از آنچه که شخص با این جوارح انجام مى دهد از قبیل شنیدن آنچه که حلال نیست, دیدن آنچه که جایز نمى باشد و اراده آنچه که ناشایست است مورد پرسش قرار مى گیرد.)2
مرحوم علامه طباطبایى نیز مى نویسد:
(معناى آیه این است که از پى گیرى آنچه که بدان علم ندارى دست بردار, چون خداوند سبحان از گوش, دیده و دل که ابزارى هستند براى آنکه انسان براى دستیابى به علم به کار گیرد, مى پرسد.)3
مرحوم طبرسى هم در ذیل آیه مى نویسد:
(معناى آیه این است که گوش از آنچه شنیده و دیده از آنچه دیده و دل از آنچه بر آن اراده کرده مورد پرسش قرار مى گیرد.)4
مفسران دیگر هم نظیر همین بحث ها را مطرح کرده اند و کسى آن را به اشخاص تفسیر نکرده است.
و. آیه (وقفوهم انّهم مسؤولون) از آیات مکى است و سیاق آیات بیانگر مجادله کفار در روز قیامت است و افرادى که مورد پرسش قرار مى گیرند, کفارى هستند که به پیامبر(ص) ایمان نیاوردند. مفسران هم به این امر تأکید کرده اند. مرحوم شیخ طوسى در ذیل آیه مى نویسد:
(آن گاه خداوند آنچه را که فرشتگان موکل بر آنان مى گویند, بازگو مى کند. فرشتگان به آنان مى گویند. (وقفوهم) یعنى اى کفار بایستید, یعنى آنان را حبس کنید (فانهم مسؤولون) از آنچه که خداوند بر آنان در دنیا از انجام طاعات و پرهیز از گناهان مکلف کرده است که آیا آنها را انجام داده اند یا نه؟)5
مرحوم علامه طباطبایى پرسش شوندگان را بخش خاصى از مشرکان مى داند و مى نویسد:
(مراد از آنانى که ستم کرده اند ـ براساس آنچه که از پایان آیه فهمیده مى شود ـ مشرکان هستند, نه همه مشرکان بلکه آنانى که دشمن حق بودند و دیگران را از رسیدن به آن منع مى کردند)6
مرحوم طبرسى هم مى نویسد:
(وقفوهم) یعنى این کفار را نگه دارید و از ورود آنان به جهنم مانع شوید (انهم مسؤولون)7. دیگر مفسران هم در این امر اتفاق دارند که منظور از افرادى که مورد پرسش قرار مى گیرند, کفار و مشرکان هستند و سیاق آیات هم این را تأیید مى کند. در حالى که در روایت همه امت پیامبر(ص) براى پرسش نگه داشته مى شوند و این با سیاق آیات دیگر سازش ندارد.
ز. با توجه به آنکه بر پایه سیاق آیات پرسش شوندگان کفار و مشرکان هستند, بسیار دور به نظر مى رسد که پیامبر(ص) با آن اخلاق کریمانه و شخصیت والا و حجْبِ مثال زدنى اش, در جمع یارانش, چند تن از اصحابش را ـ که تصادفا بعدها خلیفه و جانشین وى مى شوند ـ به گونه اى معرفى کند که مشرکان و معاندان در مکه را معرفى مى کرد. اصحاب مزبور در مکه, آیات یاد شده را از زبان پیامبر(ص) شنیده بودند و مى دانستند که منظور از آیه مشرکان و معاندان با رسالت پیامبر(ص) هست, چگونه نسبت به برخورد پیامبر(ص) با خودشان هیچ عکس العملى از خود نشان ندادند و حتى نپرسیدند که چرا آنان را در ردیف کفار و مشرکان قرار داده است؟ بدیهى است که نه شأن و مقام بزرگوارانه پیامبر(ص) (عدم مراعات ادب مجلس) را برمى تابد و نه سکوت آنان قابل توجیه است.
این نکته ها درباره این حدیث مطرح است و همین امر موجب مى شود که در انتساب روایت به معصوم(ع) تردید داشته باشیم.
2. محمد بن ابى عبدالله کوفى از سهل بن زیاد آدمى از عبدالعظیم بن عبدالله حسنى از امام هادى(ع) از پدرانش از امیرالمؤمنین(ع) نقل مى کند که فرمود: من و فاطمه خدمت پیامبر(ص) رفتیم و وى را در حالى که به شدت گریه مى کرد, دیدیم. پرسیدم: پدر و مادرم فدایت! اى رسول خدا چرا گریه مى کنى؟
فرمود: شبى که مرا به آسمان بردند, زنانى از امتم را در کیفرى شدید دیدم, از آن ناراحت شدم و از سختى کیفرى که داشتند به گریه افتادم. زنى را دیدم که به موهایش آویزان است و مغزش مى جوشد, زنى را دیدم که به زبانش آویزان است و آب داغ بر حلقش مى ریزند. زنى را دیدم که به پستانش آویزان است. زنى دیدم که گوشت بدن خود را مى خورد و آتش در زیر پایش شعله مى کشد. زنى دیدم که دست و پاهایش بسته و ماران و عقرب ها بر او مسلط هستند. زنى دیدم گنگ, لال و کور که در تابوتى آتشین نهاده شده که مغزش از دو سوراخ بینى اش بیرون مى زند و بدنش از جذام و پیسى از هم پاشیده است. زنى را دیدم که به پا در تنور آتش آویزان است. زنى را دیدم که از پیش و پس گوشت تنش را با قیچى آتشین تکه تکه مى کنند. زنى را دیدم که دست ها و صورتش مى سوزد و از امعاى خود مى خورد. زنى را دیدم که سرش چون خنزیر و بدنش چون درازگوش است و هزاران هزار گونه عذاب بر او جارى است. زنى را دیدم به شکل سگ که آتش از پایین تن او وارد مى شد و از دهانش خارج مى گشت و فرشتگان با عمود بر سر و بدنش مى کوبیدند.
فاطمه(س) پرسید: اى حبیب و نور چشمم! به من بگو که رفتار و کردار آنان چگونه بود که خداوند چنین کیفرى بر آنان نهاده است.
پیامبر(ص) فرمود: دخترم! آنکه به موى سر آویزان بود, موى سر خود را از مردان نمى پوشانید. آنکه به زبان آویزان بود شویش را آزار مى داد. آنکه به پستان آویزان بود از رختخواب شوهرش دورى مى گزید. آنکه به پا آویزان بود, از خانه شویش بدون رخصت بیرون مى رفت و آنکه گوشت تن خویش مى خورد تن خود را براى مردم زینت مى کرد. آنکه دست و پا بسته و ماران و عقربان بر او مسلط بودند, زنى بود که آلودگى هاى خود را تمیز نمى کرد, و نماز را سبک مى شمرد. آنکه گنگ و لال بود از زنا فرزند مى آورد و به گردن شوهر مى انداخت. آنکه گوشت بدن خود را با قیچى مى برید, خود را در معرض خواست مردان قرار مى داد. آنکه سر و بدنش مى سوخت و از امعاى بدنش مى خورد زنى واسطه بود. آنکه سرش چون خوک و بدنش درازگوش بود, زنى سخن چین و دروغ گو بود. آنکه به صورت سگ بود و آتش بر پسینش وارد مى شد و از دهانش بیرون مى آمد کنیزى نوحه خوان و حسود بود.
آن گاه پیامبر(ص) فرمود: واى بر زنى که شوهرش را خشمگین سازد و خوشا به زنى که شویش از او خشنود باشد.8
درباره این روایت چند نکته مورد توجه است:
الف. خداوند عادل است و عدل اقتضا مى کند که گناهان کیفرى متناسب با آن داشته باشد. بعضى از این کیفرها نسبت به گناهان بسیار سنگین به نظر مى رسد. به عنوان نمونه دورى زن از هم بستر شدن با شویش واقعاً اقتضاى کیفرى چون آویزان کردن از پستان را که یکى از حساس ترین و دردآورترین اعضاى بدن زن است, مى باشد؟ و یا بدون رخصت شوهر از خانه بیرون رفتن, تناسبى با کیفر آویزان کردن وى از پاهایش را دارد؟
ب. بعضى از این گناهان اختصاص به زنان ندارد که از جمله آنها دروغ گویى و سخن چینى است و یا نوحه خوانى و حسودى که باز هم مختص به زنان نیست و اگر کیفرى براى این گناهان است, طبیعى است باید مشترک باشد و پیامبر(ص) صحنه هایى از مجازات همگون براى مردان هم مى دید.
ج. بعضى از این کیفرها به قدرى دلخراش و دردناک است که انجام آن توسط افرادى وى و برخوردار از عاطفه متوسط هم بعید به نظر مى رسد, چه رسد به آن که خداوند کریم چنین عذاب و شکنجه اى انجام دهد و یا رسول رحمت قادر به تماشاى چنین صحنه هاى دلخراشى باشد و یا بتواند آن را گزارش کند و یا حضرت على(ع) و فاطمه(س) به صورت عادى به آن گوش دهند و یا فرزندان آن بزرگوار که سرشار از مهر و رحمت و بزرگى بودند, بتوانند آن را نقل کنند. مضمون این روایت با روحیه فردى خشن و بسیار ضد زن سازگار است و نه با روحیه انسان والا و مظهر رحمت الهى چون پیامبر(ص) که کوچک ترین شکنجه را نمى توانست شاهد باشد و دیدن چهره عمویش حضرت حمزه(ع) که توسط زنى بدخوى و خشن مثله شده بود, همواره خاطره اى دردناک برایش بود.
د. براى بعضى از گناهان, عذابى در نظر گرفته شده است که دست کم در آن روزگار براى قشرى از جامعه گناه به شمار نمى رفت. به عنوان نمونه در آن روزگار کنیزکان مأمور به پوشش موى سر نبودند و حتى گاه به خاطر پوشانیدن سر, تنبیه هم مى شدند. مرحوم شهید در ذکرى روایتى در این خصوص نقل مى کند:
سألت اباعبدالله عن الأمة أتقنع رأسها؟ قال: ان شائت فعلت وان شائت لم تفعل. سمعت ابى یقول: کنّ یضربن فیقال لهنّ: لاتشبهّن بالحرائر.9
از امام صادق(ع) درباره کنیز پرسیدم که آیا باید سرش را بپوشاند؟ فرمود: اگر خواست مى پوشاند و اگر نخواست نمى پوشاند. از پدرم شنیدم مى فرمود: کنیزان مورد تنبیه قرار مى گرفتند و به آنان گفته مى شد: خودتان را همگون زنان آزاد مسازید.
این روایت بیانگر آن است که در روزگار پیش از امام باقر(ع) کنیزکان به خاطر پوشاندن موى سرشان, تنبیه مى شدند و کار آنان نوعى اهانت به زنان آزاده تصور مى شد.
افزون بر کنیزکان در مورد زنان کهنسال هم در آیه60 از سوره نور که مربوط به حجاب است, شکلى از حجاب استثنا شده است. بنابراین, این گناه در حدّى نیست که مرتکب آن از موهایش آویزان باشد و مغز سرش بجوشد.
هـ. همان گونه که زنان مرتکب گناه و خلاف مى شوند, مردان هم به گناه و خلاف مرتکب مى شوند و گناهان جنسى مردان اگر از زنان فزون تر نباشد, کمتر نیست و دست کم گناهان جنس مردان در مواردى همراه با خشونت و عنف است و در زنان احتمال ارتکاب آن در شرایط اجبار و اضطرار مفهوم دارد, ولى در مردان ارتکاب آن جز از طریق خواست و اراده ممکن نیست با این حال در هیچ گزارشى از چگونگى کیفر دادن مردان و نمایش آن در آسمان ها و رؤیت پیامبر(ص) سخنى به میان نیامده است. آیا همین امر موضوع را رنگ تبعیض جنسى نمى دهد؟
با توجه به این نکات انتساب چنین روایتى به معصوم(ع) نه تنها درست نیست, بلکه نوعى تجرّى و هتک حرمت مقام قدس ربوبى و بى احترامى به ساحت پیامبر(ص) از آن استشمام مى شود.
3. محمد بن ابى عبدالله کوفى از سهل بن زیاد از عبدالعظیم حسنى نقل کرده که گفت: از على بن محمد عسگرى [امام هادى] شنیدم که مى فرمود: نوح(ع) دویست وپنجاه سال زندگى کرد, روزى در کشتى خوابیده بود که بادى وزیدن گرفت و شرمگاه او بیرون افتاد. حام و یافث بر او خندیدند و سام آن دو را کنار زد و از خندیدن نهى کرد. سام هرچه او را مى پوشاند, باد دوباره پرده برمى گرفت. نوح(ع) بیدار شد و دید که حام و یافث مى خندند. پرسید: جریان چیست؟ سام قصه را گفت. نوح دست به آسمان بلند کرد و نفرین نمود و گفت: خداوند آب مردى حام را دگرگون ساز تا جز سیاهان از او به دنیا نیاید. خداوندا, آب مردى یافث را نیز دگرگون ساز. خداوند آب پشت آن دو را دگرگون گردانید. بنابراین همه سیاهان در هرجا که هستند از فرزندان حام هستند و همه ترکان, صقالبه و یأجوج و مأجوج و چینیان در هرجا که هستند از فرزندان یافث هستند و همه سفیدان غیر از آنان از نسل سام.. نوح به حام و یافث گفت: نسل شما دو نفر تا روز رستاخیز بردگان نسل سام قرار داده شد, چون سام به من نیکى کرد و شما دو نفر بدى, و نشان بدى شما بر من براى همیشه در نسل شما هویدا خواهد بود و تا زمانى که دنیا پابرجاست, نشان نیکى سام در نسل او آشکار خواهد بود.10
در این روایت نکات قابل تأمل چندى وجود دارد که در پى بدان اشاره مى شود:
الف. در این روایت صقلاب ها که همان اسلاوها هستند با چینى ها و ترک ها هم نژاد تصور شده است, در حالى که بدون تردید اینان نژادهاى گوناگون هستند و دست کم بین نژاد اسلاو و چین فرق اساسى وجود دارد.
ب. در روایت نژاد سفید در مقابل نژاد سیاه قرار گرفته و منظور اعم از نژاد سفید, زرد و سرخ است. همه سفیدپوستان به جز چینى ها, اسلاوها, ترک ها و یأجوج و مأجوج که احتمالاً مغولان باشد از یک نژاد شمرده شده اند; یعنى نژاد سرخ و سفید یک نژاد قلمداد شده اند, در حالى که این دو, دو نژاد مختلف هستند و حتى نژاد سفید هم چند نژاد گوناگون هستند.
ج. در دوران خلافت امویان و عباسیان عموم بردگان از اسلاوها, ترک ها و سیاه پوستان بوده اند و در روایت به غیر از نژاد سام بقیه به عنوان خادم ابدى نژاد سفید در نظر گرفته شده است; موضوعى که با نژادپرستى عربى ـ یهودى تناسب فراوان دارد و مى تواند توجیهى ازلى و مقدّر براى وضعیتى باشد که در جامعه وجود داشت و مى توانست بردگان مسلمان را آرام و مطیع سازد.
د. در داستان مزبور دو تن از فرزندان نوح مرتکب گناه شده اند و عدالت حکم مى کرد که تنها آن دو مجازات گردند و مجازات نسل آن دو برخلاف صریح قانون الهى است که مى فرماید: (هیچ کس بار گناه دیگرى را به دوش نمى کشد.)11 و مصداق اخذ فرزندان به جرم پدران مى باشد که با فرهنگ و آموزه هاى دینى تناسب ندارد و دست کم جاى اعتراض را براى نسل آن دو باز مى گذارد.
هـ. روایت, نژاد سفید را نژادى طبیعى و بدون تغییر در نطفه مى داند و نژادهاى دیگر را نژادهایى با خمیر مایه گناه که در آن نوعى تحقیر جاودانه براى آن نسل ها وجود دارد, تصویر مى کند و چنین تصویرى با مذاق دین و خلقت هماهنگ نیست.
و. شکل داستان, شکلى اهانت آمیز نسبت به ساحت پیامبر عظیم الشأنى چون حضرت نوح(ع) دارد و اگر خداوند متعال تصمیم بر آفرینش نژادهاى گوناگون داشت ضرورتى نبود که حضرت نوح(ع) چنین مورد استهزا قرار گیرد.
ز. با آیه سیزده از سوره حجرات که تصریح دارد ما فقط به خاطر امکان شناسایى, بشر را گوناگون و به شکل قبایل و ملت هاى مختلف قرار دادیم, منافات دارد.
از مجموع این نکات چنین به نظر مى رسد که انتساب چنین روایتى که از آن بوى تبعیض نژادى ساطع است به معصوم(ع), جاى تأمل فراوان دارد.
با توجه به این که این سه روایت یک سند دارد, احتمال ساختگى بودن هر سه روایت از سوى یک نفر بعید به نظر نمى رسد.
آنچه قلمى شد, نمونه اى از این دست روایات است که در مسند حضرت عبدالعظیم وجود دارد و بایسته است که دانشورى متعهد افزون بر بررسى سندى روایات حضرت عبدالعظیم, نقد محتوایى جامعى انجام داده و نشر دهد تا در نهایت سندى منقح از آن بزرگوار داشته باشیم.
1. محمد بن على بن الحسین, قال: حدثنا ابوالقاسم على بن احمد بن موسى ابن عمران الدقاق, قال: حدثنا محمد بن ابى عبدالله الکوفی, قال: حدثنا سهل بن زیاد الادمی, عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنی, قال: حدثنی سیدی على بن محمد بن على الرضا(ع) عن أبیه, عن آبائه, عن الحسین بن على قال: قال رسول الله(ص): إنَّ أبابکر منی بمنزلة السمع, وإنّ عمر منی بمنزلة البصر, وإنّ عثمان منی بمنزلة الفؤاد قال: فلما کان من الغد دخلت الیه, وعنده امیرالمؤمنین(ع) وابوبکر وعمر وعثمان, فقلت له: یا أبه! سمعتک تقول فی أصحابک هؤلاء قولا فما هو؟ فقال(ع): نعم, ثم أشار بیده إلیهم فقال: هم السمع والبصر والفؤاد وسیسألون عن ولایة وصیى هذا, وأشار إلى على بن أبی طالب(ع) ثمّ قال: إن الله عزوجل یقول: (إنَّ السمع والبصر والفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسئولاً) ثم قال(ع): وعزّة ربی إنَّ جمیع امتى لموقوفون یوم القیامة. ومسئولون عن ولایته, وذلک قول الله عزوجل: (وقفوهم إنهم مسئولون) (معانی الاخبار باب نوادر المعانی الحدیث 23 وعیون الاخبار باب ماجاء عن الرضا(ع) من الاخبار النادرة الحدیث86).
عبدالعظیم الحسنى حیاته ومسنده, ص134, ح31. عزیزالله عطاردى, انتشارات عطارد, چاپ سوم, 1373.
2. التبیان فى تفسیر القرآن, ج6, ص477, دار احیاء التراث العربى, بیروت.
3. المیزان فى تفسیر القرآن, ج13, ص99, اسماعیلیان.
4. مجمع البیان, ج6, ص641, دارالمعرفه, بیروت.
5. التبیان, ج8, ص489.
6. المیزان فى تفسیر القرآن, ج17, ص121.
7. مجمع البیان, ج8, ص668.
8. محمد بن على بن الحسین: قال: حدّثنا على بن عبدالله الوراق(رض) قال: حدثنا محمد بن ابى عبدالله الکوفی, عن سهل بن زیاد الادمی, عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنی عن محمد بن على الرضا, عن أبیه الرضا, عن أبیه موسى بن جعفر, عن أبیه جعفر بن محمد, عن أبیه محمد بن على, عن أبیه على بن الحسین, عن أبیه الحسین بن علی, عن أبیه امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(ع) قال: دخلت أنا و فاطمة على رسول الله(ص), فوجدته یبکی بکاءاً شدیداً, فقلت: فداک أبی وامی یا رسول الله ما الذى أبکاک؟
فقال: یا علی لیلة اُسری بی إلى السماء رأیت نساء من امتی فی عذاب شدید فانکرت شأنهن, فبکیت لما رأیت من شدة عذابهن ورأیت امرأة معلّقة بشعرها یغلی دماغ رأسها ورأیت امرأة معلقة بلسانها والحمیم یصبّ فی حلقها, رأیت امرأة معلقة بثدیتها, ورأیت امرأة تاکل لحم جسدها, والنار توقد من تحتها ورأیت امرأة قد شدّ رجلاها الى یدیها وقد سلّط علیها الحیات والعقارب, ورأیت امرأة صمّاء, خرساء, عمیاء فی تابوت من نار یخرج دماغ رأسها من منخرها وبدنها منقطع من الجذام والبرص.
ورأیت امرأة معلّقة برجلیها فی تنور من نار, ورأیت امرأة تقطع لحم جسدها من مقدمها ومؤخرها بمقاریض من نار, ورأیت امرأة یحرق وجهها ویداها, وهی تأکل أمعائها, ورأیت امرأة رأسها رأس الخنزیر وبدنها بدن الحمار وعلیها ألف ألف لون من العذاب, ورأیت امرأة على صورة الکلب والنار تدخل فی دبرها وتخرج من فیها والملائکة یضربون رأسها وبدنها بمقامع من نار.
فقالت فاطمة(ع): حبیبی وقرّة عینی أخبرنی ماکان عملهنّ وسیرتهنّ حتى وضع الله علیهن هذا العذاب؟ فقال: یا بنیتی أما المعلقة بشعرها فانها کانت لاتغطی شعرها من الرجال, واما المعلقة بلسانها فأنت کانت تؤذى زوجها, واما المعلقة بثدییها فانها کانت تمتنع من فراش زوجها, واما المعلقة برجلیها فانها کانت یخرج من بیتها بغیر إذن زوجها, واما التی کانت ناکل لحم جسدها فانها کانت تزین بدنها للناس.
وأما التى شدّیدها إلى رجلیها وسلّط علیها الحیات والعقارب فانّها کانت قذرة الوضوء, قذرة الثیاب, وکانت لاتغتسل من الجنابة والحیض ولاتنتظف وکانت تستهین بالصلوة, وأما الصماء الخرساء, فانّها کانت تلد من الزناء فتعلّقه فی عنق زوجها.
واما التی کانت تقرض لحمها بالمقاریض فانها کانت تعرض نفسها على الرجال وامّا التی کانت تحرق وجهها وبدنها وهی تأکل أمعائها, فانها کانت قوادة, واما التی کان رأسها رأس الخنزیر, وبدنها بدن الحمار فانّها کانت نمّامة کذابة, واما التی کانت على صورة الکلب, والنار تدخل فی دبرها وتخرج من فیها, فانّها کانت قینة نواحة حاسدة. ثم قال(ع): ویل لامرأة أغضبت زوجها وطوبى لامرأة رضى عنها زوجها. (عیون الأخبار, باب ماجاء عن الرضا(ع) من الأخبار المنشورة, ح24).
9. وسائل الشیعه, ج3, ص299, باب29 از ابواب لباس المصلى.
10. علل الشرایع.
11. فاطر, آیه18; اسراء, آیه15; انعام, آیه164; نجم, آیه38.

تبلیغات