آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
پیشواى بزرگ و نام آور دوران معاصر, بنیان گذار جمهورى اسلامى ایران, حضرت امام خمینى ـ قدّس اللّه روحه الزکیه, و اٌفاض على تربته المراحمَ الربّانیه ـ علاوه بر فقه و اصول و دیگر علوم رایج حوزه ها, در دانش اخلاق و تزکیه و تهذیب نفوس, یدى طولى داشت و بخش نسبتاً زیادى از عمر شریف خود را صَرف تدریس اخلاق و تربیت و تزکیه فضلا و طلاب و نیز تحقیق در مسائل اخلاق و نگارش کتاب هاى سودمند اخلاقى کرد; به طورى که در این زمینه استادى ماهر و صاحب نظرى مسلّم و شخصیتى ممتاز و تاٌثیرگذار شناخته شد و دروس اخلاق و جلسات تهذیب او تاٌثیر بسیارى بر مستمعان, به خصوص طلاب و فضلا, داشت.
امام خمینى, تدریس اخلاق در حوزه قم را از دوره سیاه رضاخان شروع کرد و تا مدتى پس از آن ادامه داد. جلسات اخلاق امام که در مدرسه فیضیه و مدرسه حاج ملا صادق1 برگزار مى شد, شیفتگان زیادى داشت و مشتاقان فراوانى را از زلال معارف اخلاقیِ وحى سیراب مى کرد. حجة الاسلام جناب سیدحمید روحانى, در این باره مى نویسد:
در آغاز, این جلسه محدود بود و فقط عده اى افراد مورد اعتماد ایشان مى توانستند در آن شرکت کنند. به تدریج دامنه این درس توسعه یافت و هفته اى یک روز در سطح حوزه تشکیل مى شد و علاوه بر روحانیان, ده ها نفر از اقشار دیگر در آن شرکت مى جستند. استقبال زیاد از این مجلس, امام را بر آن داشت تا جلسه را در هر هفته اى دو روز (پنج شنبه و جمعه) برقرار کند.
در این حال, عمّال رضاخان به کارشکنى پرداختند و درصدد برهم زدن آن بر آمدند; به طورى که سرانجام امام خمینى ناچار شد این جلسه را از مدرسه فیضیه به مدرسه حاج ملاصادق منتقل و به شکل محدودترى برگزار کند.
تا آنکه دوران سیاه رضاخان به سر آمد و درس اخلاق امام, در فیضیه, با شکوه تمام مجدداً برگزار شد و در آن جا سالیان درازى (حدود هشت سال) ادامه یافت….2
امام خمینى (ره) خود به مناسبتى در این باره نوشته اند:
علت اصلى توسعه این مجلس [مجلس درس اخلاق] جلوگیرى شدید پلیس رضاشاه بود از مطلق مجالس تعزیه و موعظه و امثال آن. از این جهت, مردم علاقه مند بودند و این جانب نیز درس خصوصی… را به نحو عموم و عوام فهم توسعه دادم.3
همچنین دانشمند خدمت گزار, مرحوم حجةالاسلام شیخ محمد شریف رازى(قده) پنجاه سال پیش ـ یعنى در سال 1373 ق.ـ در کتاب آثار الحجّه که به سال 1374 ق. چاپ شد, درباره تدریس امام نوشته است:
…و به خصوص در فنّ اخلاق و درس آن, استاد منحصر به فرد حوزه قم بوده و حدود هشت سال در مدرسه فیضیه, هفته اى دو روز, صدها نفر از فضلاى حوزه و غیره را از بیانات شیوا و درس اخلاق خود مستفیض [مى کرد] و با ذکر (إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک, و اٌنِرْ اٌبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک, حتّى تخرق اٌبصار القلوب حُجُبَ النور, فتصل إلى معدن العظمة, و تصیر اٌرواحنا معلقةً بعزّ قدسک) که همه روزه در اختتام درسش مى فرمود, قلوب اهل ذوق و تهذیب را نورانى و صفا و جلا مى داد. تا در چند سال اخیر که درس مذکور را براى پاره اى از موانع تعطیل, و حوزه درس خارج فقه و اصول را دایر [کرد]….4
مرحوم رازى(قده) همچنین در کتاب گنجینه دانشمندان که در سال 1352 ش. چاپ شده است, در این باره مى گوید:
… پس از مرحوم آقاى ملکى, چندین سال تدریس این علم به عهده زعیم بزرگوار, آیة اللّه خمینى ـ مدّ ظلّه العالى ـ بود که در مدرسه فیضیه در روزهاى پنج شنبه و جمعه بود; که این نگارنده هم با جماعت بسیارى شرکت داشتم و هرگز فراموش نمى کنم که معظّم له در غالب روزها آیه مبارکه یَا اٌیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْس مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ5 را عنوان کرده و با سوز و روحانیت مخصوصى, مطالب اخلاقى را بحث نموده و روحانیت مخصوص و نورانیت خاصى به شاگردان و حاضرین مى دادند و در آخر بحث هم با حالى عجیب و قلبى حزین, دست به دعا برداشته و عرض مى کردند: إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک… و تصیر اٌرواحنا معلّقةً بعزّ قدسک.6
استاد شهید مطهرى (ره) که خود یکى از بارزترین چهره هاى شرکت کننده این کلاس است, تاٌثیر آن را بدین سان بیان کرده است:
… اگر چه در آغاز مهاجرت به قم, هنوز از مقدّمات فارغ نشده بودم و شایستگى ورود در معقولات را نداشتم, اما درس اخلاقى که به وسیله شخصیت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته مى شد ـ و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود نه اخلاق به مفهوم خشک علمى ـ مرا سرمست مى کرد. بدون هیچ اغراق و مبالغه اى این درس, مرا آنچنان به وجد مى آورد که تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد, خودم را شدیداً تحت تاٌثیر آن مى یافتم. بخش مهمّى از شخصیت فکرى و روحى من در آن درس ـ و سپس در درس هاى دیگرى که در طى دوازده سال از آن استادِ الهى فرا گرفتم ـ انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و مى دانم. راستى که او (روح قدسى الهى) بود.7
ظاهراً از آن جلسات, تقریر و دست نوشته اى کامل در دست نیست و جز قسمت هایى که شرکت کنندگان ـ از جمله آیة اللّه شیخ على پناه اشتهاردى ـ یادداشت کرده یا به خاطر سپرده اند, چیزى باقى نمانده است.
آثار اخلاقى امام خمینى(ره)
امام خمینى علاوه بر تدریس اخلاق, به تاٌلیف آثارى گران سنگ در دانش اخلاق پرداخت. آثار اخلاقى امام ـ که مباحثى دیگر نیز در آنها به چشم مى خورد, ولى عمدتاً اخلاقى اند ـ به ترتیب تاریخ تاٌلیف عبارتند از:
1. شرح اربعین;
2. آداب الصلاة;
3. شرح حدیث جنود عقل و جهل;
4. جهاد اکبر یا مبارزه با نفس.
اینک توضیحى کوتاه درباره هر یک از این کتاب ها:
1. شرح اربعین
نگارش این اثر شریف و تاٌلیف مُنیف, یعنى مبسوطترین اثر اخلاقى امام, در عصر روز جمعه, چهارم محرّم 1358 ق. پایان یافته است. این کتاب, شرحِ چهل حدیث شریف از احادیث خاندان رسالت ـ علیهم آلاف التحیة والثناء ـ است که به اقتضاى سنّتِ (اربعین)نویسى در بین علماى اسلام, تاٌلیف شد و 29 حدیث آن, اخلاقى و هفت حدیث آخر و نیز حدیث 11, 28, 31 و 32 در باب اعتقادات و معارف است; هرچند ذیل حدیث 28, 32 و 34 مباحث اخلاقى هم مطرح شده است.

موٌلّف در آغاز این کتاب انگیزه اش از تاٌلیف آن را چنین بیان مى کند:
این بنده بى بضاعتِ ضعیف, مدتى بود با خود حدیث مى کردم که چهل حدیث از احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع)… جمع آورى کرده و هر یک را به مناسبت شرحى کند که با حال عامه مناسبتى داشته باشد; و از این جهت آن را به زبان فارسى نگاشته که فارسى زبانان نیز از آن بهره برگیرند. شاید ـ ان شاء اللّه ـ مشمول حدیثِ شریف ختمى مرتبت(ص) شوم که فرموده است: من حَفِظ على اُمّتی اٌربعین حدیثاً ینتفعون بها, بَعثَه اللّه یوم القیامة فقیهاً عالماً تا بحمد اللّه و حسن توفیقه موفق به شروع آن شدم.8
امام در این اثر, چهار بار از کتاب دیگر خود, مصباح الهدایه, که سال ها پیش از شرح اربعین, (یعنى در 25 شوّال 1349 ق.) از تاٌلیف آن فارغ شده, یاد کرده اند:
در حدیث نبوى(ص) است: علیّّ ممسوس فیّ ذات اللّه تعالى و نویسنده شمّه اى از سریان مقام نبوّت و ولایت را چون خفّاش که از آفتاب عالم تاب بخواهد وصف کند, در سابقِ ایام, در رساله اى على حِده, موسوم به مصباح الهدایه, به رشته تحریر درآورده.9
ولى از دیگر آثارى که پیش از شرح اربعین تاٌلیف کرده, در آن جا یادى نکرده اند.
امام در کتاب هاى آداب الصلاة و شرح حدیث جنود عقل و جهل بارها از این اثر یاد کرده و در مواردى آن را شرح اربعین نامیده است:
… نویسنده در شرح اربعین, شرحى در این باب نگاشته و به قدر میسور, در بیان آن به تفصیل پرداخته ام.10
… ما شمّه اى از این مطلب را در کتاب شرح اربعین حدیث مذکور داشتیم.11
… و ما شمّه اى از لطایف سوره کریمه توحید… را در کتاب شرح اربعین بیان نمودیم.12
… و ما در شرح اربعین, این حدیث شریف را حدیث بیست و هشتم قرار داده, شرح نمودیم.13
از آن جا که این اسم, مطابق مسمّى, و از سوى دیگر, خود موٌلّف آن را بدین نام نامیده است, ما هم از آن با همین عنوان یاد کرده ایم; هرچند با نام اربعین حدیث منتشر شده است.
2. آداب الصلاة
موٌلّف درباره انگیزه اش در نگارش این اثر گوید:
آیامى چند پیش از این, رساله اى فراهم آوردم که به قدر میسور از اسرار صلاة در آن گنجانیدم. و چون آن را با حال عامّه تناسبى نیست, در نظر گرفتم که شطرى از آداب قلبیه این معراج روحانى را در سلک تحریر درآورم, شاید برادران ایمانى را از آن تذکرى و قلبِ قاسى خود را تاٌثّرى حاصل آید.14
نگارش این اثر در روز دوشنبه, دوم ربیع الاخر 1361 ق. برابر با 30 فروردین 1321 پایان یافته است.
موٌلف در این اثر, علاوه بر آداب قلبى نماز, که خود از مسائل اخلاقى است, مباحث معرفتى و اخلاقى مهم دیگرى را نیز به تناسب مطرح کرده و سوره هاى شریفه حمد, توحید و قدر را تفسیر کرده اند. ایشان در این کتاب از چهار اثر دیگر خود یاد کرده اند:
الف. شرح اربعین, که پیش تر گذشت;
ب. سرّ الصلاة (در ص 2, 31, 79, 304, 350, 357, 377);
ج. شرح دعاء السحر (در ص 245);
د. مصباح الهدایه (در ص 136, 245, 293).
همچنین وعده داده اند که رساله اى در باب علت تشریع بسیارى از عبادات تاٌلیف کنند که گویا موفق نشده اند:
… نویسنده را سال ها در نظر است که در این باب رساله اى تنظیم کنم و اشتغالات دیگر مانع شده….15
3. شرح حدیث جنود عقل و جهل
این کتاب, آخرین تاٌلیف اخلاقى امام خمینى است و ایشان پس از این اثر, به تاٌلیفات فقهى و اصولى روى آورده اند. این کتاب, شرح حدیث معروف امام صادق(ع) درباره جنود عقل و جهل است که امام(ع) هفتاد و پنج جُند, براى هر یک از عقل و جهل برمى شمرد.16 امام خمینى, علاوه بر مباحثى کلى راجع به عقل و جهل, 25 جُند از جنود عقل و جهل را در 25 مقصد شرح داده و تتمّه را به مجلّدى دیگر وانهاده که گویا موفق به تاٌلیف آن نشده اند:
ما این جا این جزو از شرح حدیث را خاتمه مى دهیم و تتمه آن را با خواست خدا در مجلّد دیگر قرار مى دهیم.
به اتمام رسید این جلد در روز دوم شهر رمضان المبارک هزار و سیصد و شصت و سه, در قصبه محلاّ ت, در ایامى که به واسطه گرماى هوا از قم به آن جا مسافرت کرده بودم.17
و ما حقیقت توبه و مقوّمات و شرایط آن را در باب خود هم در این رساله بیان مى کنیم, ان شاء اللّه.18
پس از آن, از گناهان و مخالفات توبه خالصى کند با شرایط خود که در باب توبه بیاید.19
ولى این مجلّدِ مطبوعْ فاقد بحث توبه است20 و در نظر موٌلف بوده است که در مجلّد یا مجلّدات بعدى آن را تبیین کند.
در اواسط کتاب نیز اشاره اى به زمان تاٌلیف آن مى کنند:
الان که نویسنده, این اوراق را سیاه مى کند, موقع جوشش جنگ عمومى بین متّفقین و آلمان است که آتش آن در تمام سکنه عالم شعله ور شده; و این شعله سوزنده و جهنمِ فروزنده نیست جز نائره غضب یک جانور آدم خوار و یک سَبُعِ تبه روزگار که به اسم پیشوایى آلمان, عالَم را و خصوصاً ملّت بیچاره خود را بدبخت و پریشان روزگار کرد… تا به کجا منتهى شود و کى این جمعیت بینوا, از دست چند نفر حیوانِ به صورت انسان… خلاص شوند و این بیچارگى خاتمه پیدا کند و این ظلمتکده خاکى, نورانى شود به نور الهى ولیّ مصلحِ کامل؟ اللهمّ عجّل فرجه الشریف و مُن علینا بظهوره.21
موٌلف در این کتاب از سه اثر دیگر خود یاد کرده و به آنها ارجاع داده است:
الف. مصباح الهدایه (ص28);
ب. شرح اربعین, (ص 15, 123, 166, 173, 250, 334);
ج. آداب الصلاة (ص 51, 107, 390, 413).
همچنین تاٌلیف رساله اى جداگانه درباره تربیت فرزند را وعده داده اند:
… که تفصیل آن, محتاج به رساله جداگانه اى است که امید است به توفیق حق موفق به افراز آن شوم.22
که ظاهراً چنین رساله اى تاٌلیف نکرده اند یا از میان رفته است. همچنین آرزو کرده اند رساله اى در اثبات حدوث زمانى عالَم, به مسلک ویژه خود بنویسند.23
موٌلف در این اثر که به انگیزه تربیت و تزکیه اخلاقى عموم مردم نوشته, بیشتر صبغه اخلاقى حدیث را در نظر داشته و از پرداختن به دقایق علمى که تاٌثیرى در این جهت ندارد, جز اندکى, روى برتافته است. بناى وى بر تاٌلیفى اخلاقى به سبکى جدید و بر خلاف کتب رایج دانش اخلاق است, و الحق در این زمینه موفق بوده است:
… نویسنده در نظر ندارد که بحث در اطراف جهاتِ علمیه این حدیث شریف کند به جهاتی… سوم آنکه استفاده از نکات علمیه منحصر به اهل علم و فضل است و دست عامه از آن کوتاه است و ما را نظر به استفاده عموم بلکه عوام است. چهارم ـ و آن عمده استـ آنکه مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد اَسنى از بسط علوم الهیه, اِفهام نکات علمیه و فلسفیه و جهات تاریخیه و ادبیه نیست و نبوده; بلکه غایة القصواى آن, سبک بار نمودن نفوس است از عالم مظلَم طبیعت و توجه دادن ارواح است به عالَم غیب و منقطع نمودن طایر روح است از شاخسار درخت دنیا, که اصل شجره خبیثه است و پرواز دادن آن است به سوى فضاى عالم قدس و محفل انس, که روح شجره طیّبه است; و این حاصل نیاید مگر از تصفیه عقول و تزکیه نفوس و اصلاح احوال و تخلیص اعمال….
بالجمله, به نظر قاصر, اخلاق علمى و تاریخى و همین طور تفسیر ادبى و علمى و شرح احادیث بدین منوال, از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعیدِ قریب نمودن است.
نویسنده را عقیده آن است که مهم در علم اخلاق و شرح احادیث مربوطه به آن یا تفسیر آیات شریفه راجعه به آن, آن است که نویسنده آن با اِبشار و تنذیر و موعظت و نصیحت و تذکر دادن و یاد آورى کردن, هریک از مقاصد خود را در نفوس جایگزین کند….
نویسنده, راه نوشتن کتاب اخلاق را باز کردم که اگر عالمى نویسنده و قادر بر تقریر و تحریر پیدا شد, این طرز بنویسد….24
4. جهاد اکبر یا مبارزه با نفس
کتاب دیگرى که از تاٌلیفات امام نیست, اما جزو آثار اخلاقى و تقریر بیانات اخلاقى ایشان در دوره تبعید در نجف اشرف است, جهاد اکبر یا مبارزه با نفس است. چنانکه گذشت, حضرت امام حدود شصت سال پیش در حوزه علمیه قم, جلسات پررونق و تاٌثیرگذار و راهگشاى اخلاق داشته اند و هر چند تقریرات آن دروس بر جاى نمانده است, ولى خوشبختانه همان مطالب اخلاقى را در آثار پیش گفته خودبه ودیعت نهاده اند.
امام خمینى روز 13 مهرماه 1344 برابر با 9 جمادى الاخره 1385 از ترکیه به فرودگاه بغداد, و عصر جمعه 23 مهر 1344 به نجف اشرف وارد شدند و روز 23/8/1344 برابر با 20 رجب 1385 در مسجد شیخ انصارى(قده) در نجف اشرف تدریس فقه را شروع کردند.
تدریس ایشان از آن تاریخ تا هنگام خروج از نجف و حرکت به سمت پاریس ـ یعنى اوایل ذى قعده 1398 برابر با اواسط مهرماه 1357 ـ در ایام درسى حوزه ادامه داشت. هرچند در دوره تبعید در نجف اشرف, درس رسمى ایشان منحصر به فقه بود, ولى گه گاه و به مناسبت هاى مختلف ـ مانند آغاز و انجام سال تحصیلى و پیش از ماه مبارک رمضانـ بیانات اخلاقى و مواعظ و تذکرات تنبّه دهنده اى داشته اند.
حجة الاسلام سید حمید روحانى, بخشى از این مواعظ اخلاقى را همان زمان تقریر کرد که با نام جهاد اکبر یا مبارزه با نفس, همراه با دروس امام درباره ولایت فقیه ـ و گاه جداگانه ـ سال ها پیش از پیروزى انقلاب, در خارج از ایران و سپس بارها در ایران منتشر شد. تاریخ مقدمه ناشر بر جهاد اکبر, ذى حجه 1392 است. بنابراین, محتواى اثر فوق تا پیش از این تاریخ, یعنى بین سال هاى 1385 تا 1392 القا شده است.
متاٌسفانه نوار این دروس اخلاقى, جز دو جلسه, در دست نیست. آن دو جلسه, از نوار پیاده شده و در صحیفه امام (ج 2, ص 14 ـ 28 و ص 390 ـ 391) چاپ شده است. از مقایسه این دو جلسه با جهاد اکبر مشخص مى شود که نصّ سخنان امام ـ مانند آنچه در صحیفه نور و صحیفه امام دیده مى شود ـ پیاده نشده, بلکه مقرّر محترم ـ البته با موافقت امام ـ محتواى بیان ایشان را با ویرایش و تقدیم و تاٌخیر و رعایت نظم منطقى مباحث و تبدیل زبان گفتار به نوشتار, عرضه, و از این راه خدمتى بس ارزنده کرده اند.
بنابراین, برخلاف سه اثر پیشین, جهاد اکبر به قلم حضرت امام نیست, بلکه تقریر دروس ایشان است; آن هم نه مثل صحیفه نور و صحیفه امام که عین عبارت به همان شکل اصلى پیاده شده است, بلکه با تغییراتى که گذشت. از این رو و نیز براى پرهیز از هرگونه اشتباه, ما آن را تقریرات دروس اخلاق نامیده ایم. پیدا است که این اسم با محتوا مطابق تر است. هرچند ـ چنانکه گذشت ـ حضرت ایشان در نجف اشرف, درسِ اخلاقى منظّم و با این عنوان نداشته اند; ولى این محتوا از بهترین دروس اخلاق به شمار مى آید.
حضرت امام به آثار اخلاقى اش بیش از دیگر آثارش تعلّق خاطر داشته و نشر آنها را لازم تر نى دانست; چنانکه در بند ششم وصیت نامه خود که در 15 دى ماه 1356 برابر با 25 محرّم 1398 در نجف اشرف نوشته اند, آمده است:
کتب خطّى این جانب را در صورت امکان, طبع کنند و اگر کسى خواست طبع کند در اختیار او بگذارند به طورى که ضایع نشود; خصوصاً کتب اخلاقى را.25
ویژگى ها و محورهاى اصلى آثار اخلاقى امام خمینى(ره)
چنانکه گذشت, حضرت امام سال ها وقت شریف و عمر عزیز خود را صرف این دانش کرد. نزد استادان بزرگ اخلاق و معرفت, مانند مرحوم آیة اللّه میرزا جواد آقا ملکى تبریزى و مرحوم آیة اللّه شیخ محمد على شاه آبادى ـ اٌفاض اللّه على روحیهما المراحمَ الربّانیه و حباهما بالنعم الهنیئه ـ دانش اندوخت و سپس سال هاى متمادى به مطالعه و غور در این مسائل و تدریس آنها پرداخت و علم را با عمل و ایمان قرین ساخت و خود, استادى بزرگ و موفق و تاٌثیرگذار شد و آنچه را یافت و چشید و تجربه کرد, نوشت.
از این رو مطالب ایشان از غنا, عمق و پختگى ویژه اى برخوردار است و با بسیارى از کتاب هاى اخلاق, تفاوت هاى فراوانى دارد.
از سوى دیگر, به دلیل تدریس اخلاق در حوزه و اهمیت ویژه اى که براى تزکیه و تهذیب روحانیان و اصلاح حوزه قائل بود, مباحث ایشان کاربردى, کارآمد, شفاى دردهاى بى درمان و عمدتاً مربوط به موضوعاتى بود که بیشتر در حوزه ها محل ابتلا و نیاز است ـ هرچند براى عموم طبقات نیز تنبّه آفرین و درس آموز است ـ و یکى از دلایل گزینش ما نیز همین نکته است.
به هر حال, پاره اى از محورهاى اصلى در کتاب هاى اخلاقى امام, به اجمال, طى ده بند به مصداق تِلْکَ عَشَرَةُ کَامِلَةُ ذکر مى شوند:
1. انسان داراى دو فطرت است: اصلى و تبعى
امام مکرّراً متذکر شده اند که انسان داراى دو فطرت است: یکى اصلى که عبارت است از عشق به کمال مطلق; و دیگرى تبعى که عبارت است از تنفّر از نقص. و از این دو فطرت, تعبیر مى کنند به فطرت مخموره بى حجاب, و همه جنود عقل را جنود این فطرت مى دانند. هرگاه این فطرت اصلى, تحت تاٌثیر گناهان واقع شود, محجوب به حجاب طبیعت مى شود و جنود جهل همگى جنود فطرت محجوبه اند:26
… و از این جهت احکام آسمانی… بر طبق نقشه فطرت و طریقه جِبلّت بنا نهاده شده و تمام احکام الهى به طریق کلّى به دو مقصد منقسم شود که یکى اصلى و استقلالى و دیگر فرعى و تبعى است و جمیع دستورات الهیه به این دو مقصد, یا بى واسطه یا با واسطه, رجوع کند.
مقصد اول ـ که اصلى است و استقلالى ـ توجه دادن فطرت است به کمال مطلق… و اٌهمّ و عمده مراتب سلوک نفسانى و بسیارى از فروع احکام از قبیل مهمّات صلاة و حج, به این مقصد مربوط است, یا بى واسطه یا با واسطه.
مقصد دوم ـ که عرضى و تبعى است ـ تنفّر دادن فطرت است از شجره خبیثه دنیا و طبیعت که اُمّ النقائص و اُمّ الاٌمراض است. و بسیارى از مسائل ربوبیّات و عمده دعوت هاى قرآنى و مواعظ الهیّه و نبویّه و ولویّه و عمده ابواب ارتیاض و سلوک و کثیرى از فروع شرعیات ـ ازقبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه ـ و تقوا و ترک فواحش و معاصى به آن رجوع کند.
و این دو مقصد, مطابق نقشه فطرت است; چنانچه دانستى که در انسان دو فطرت است: فطرت عشق به کمال و فطرت تنفّر از نقص. پس جمیع احکام شرایع مربوط به فطرت است و براى تخلّص فطرت از حجُب ظلمانیه طبیعت است.27
2. جمیع ملکات و اخلاق, قابل تغیّر و اصلاح است
امام(ره) بارها بر این نکته تاٌکید کرده اند که عالم طبیعت, دار تغیّر و تبدّل و تصرّم است و در نتیجه, آدمى تا پیش از فرا رسیدن مرگ مى تواند همه اخلاق رذیله را, هرچند در نفس ریشه دوانده باشند, اصلاح کند و هیچ عذرى از این جهت پذیرفته نیست. از سوى دیگر, محاسن اخلاقى و مکارم و ملکات حمیده هیچ گاه نباید موجب عجب و غرور شوند; زیرا چه بسا زایل شوند و تا دم مرگ باقى نباشند:
انسان تا در عالم طبیعت واقع است مى تواند نقایص خود را مبدّل به کمالات, و رذایل خویش را تبدیل به خصایل حمیده, و سیّئات خود را مبدّل به حسنات نماید. و اینکه معروف است (فلان خُلقِ زشت یا فلان صفتِ رذیله از ذاتیات است و قابل تغییر نیست) اصلى ندارد و حرفى بى اساس و ناشى از قلّت تدبّر است. بلکه با ریاضات و مجاهدات, تمام صفات نفسانیه را مى توان تبدیل [نمود] و تغییر داد; حتى جُبن و بُخل و حرص و طمع را مى توان مبدّل به شجاعت و کرم و قناعت و عزّت نفس نمود.28
چنانچه دلالت بر این مدّعا کند, علاوه بر برهان و تجربه, دعوت انبیا و شرایع حقّه به سوى اخلاق کریمه و ردع آنها از مقابل آنها.29
3. علم رسمى, سر به سر قیل است و قال30
امام(ره) با بیان هاى گوناگون, این حقیقت را تبیین کرده اند که آموختن علوم رسمى و انباشتن اصطلاحات و مفاهیم خشک و بى مغز, نه تنها موجب نجات و فلاح آدمى نیست, بلکه اگر با تهذیب همراه نباشد ضررش از چیزهاى دیگر بیشتر است. چه بسا آدمى با هفتاد سال زحمت و تلاش, با کدّ یمین و عرق جبین جهنم تحصیل کند و معانى حرفیه, اصول عملیه و لفظیه و شرعیه و عقلیه, اصل مثبت, حکومت و ورود, استصحابِ عدمِ ازلى و تعلیقى و کلّى قسم ثالث, اصالة الوجود و اعتباریة الماهیه, ماده و صورت و هیولى و اعیان ثابته و فیض مقدس و اقدس و عقول عشره, او را سودى نبخشد و بر ظلمت و اَنانیت و ما و منى بیفزاید, و وى را به مراتب از وقتى که این اصلاحات را نمى دانست از خداى سبحان دورتر کند.
خلاصه, امام دانستن علوم رسمى را (انباردارى مفاهیم) مى نامید و بدون تهذیب, ارزشى براى آنها قایل نبود و حتى علم توحید را هم هنگامى که همراه ایمان نباشد نافع نمى داند و به تفصیلْ نشانه هاى ایمان و علم نافع را با استفاده از آیات و روایات برمى شمارد.
امروزه برخى با انباشتن اصطلاحاتى چند و چند صباحى تدریس یا تاٌلیف و به قلم آوردنِ کتاب و مقالتى چند, مى پندارند که قدم بر فرق فرقدین نهاده, حایز منقبت دنیا و آخرت و ملک و ملکوت شده و جزو صالحان و صدّیقان و مقرّبان گشته اند و بر زمین و زمان فخر مى فروشند; غافل از آنکه اینها همه از دام هاى ابلیس و خدعه ها و مکاید او است:
… آن علم معارفى که در انسان, به جاى فروتنى و خاکسارى, سرکشى و تدلّل ایجاد کند, آن پس مانده ابلیس است. این اصطلاحات اگر این نتیجه را در انسانى حاصل کند از تمام علوم پست تر است; زیرا که از آن علوم دیگر توقّع نیست که انسان را الهى کند و از قیود نفسانیه یک سره بیرون کند, و از حجاب هاى ظلمانى طبیعت وارهاند; و صاحبان آن علوم نیز چنین دعوایى ندارند; پس آنها به سلامت نزدیک ترند.
لااقل این عُجبِ موجبِ هلاکت ـ که از خواص ابلیس است ـ در آنها پیدا نشده و وسیله معرفة اللّه, آنها را از ساحت مقدس حق دور نکرده…
پس واى به حال تو اى بیچاره گرفتار مشتى مفاهیم و سرگرم به پاره[اى] از اصطلاحات که عمر عزیز خود را در فرو رفتن به چاه طبیعت گذراندى, و از حق به واسطه علوم حقّه دور شدى! تو به معارف خیانت کردى; تو حق و علم حقّانى را وسیله عمل شیطانى کردى! قدرى از خواب غفلت برخیز و به این مفاهیمْ دل خوش مکن….
از این جا حال سایر علوم را نیز باید به دست آورد: اگر حکیمى یا فقیهى یا محدّث و مفسّرى, ببین از این علوم در قلب تو چه یادگارهایى مانده; اگر دیدى در تو از این علوم اِعجاب و خودبینى حاصل شده است, بدان که طعمه ابلیس شدى. نظر کن ببین جز پاره اى اصطلاحات بى مغز, چه دارى؟ آیا مى توان با این اصطلاحات ملائکة اللّه غِلاظ و شداد را جواب داد؟ آیا مى شود با هیولى و صورت و معانى حرفیه و مانند اینها خداى عالم را بازى داد؟ گیرم در این عالم که کشف سرایر نمى شود, بتوان به بندگان خدا تکبر کرد, آیا مى توان در قبر و قیامت هم باز با همین پاى چوبین رفت؟
به جان دوست قسم که اگر علوم الهى و دینى, ما را هدایت به راه راستى و درستى نکند, پست ترین شغل ها از آن بهتر است; چه, شغل هاى دنیوى نتیجه هاى عاجلى دارند و مفاسد آنها کمتر است; ولى علوم دینى اگر سرمایه تعمیر دنیا شود, دین فروشى, و وزر و وبالش از همه چیز بالاتر است.
حقیقتاً چقدر کم ظرفیتى مى خواهد که به واسطه دو سه تا اصطلاح بى سر و پا که ثمرات شیطانى نیز دارد, انسان به خود ببالد و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند و دیگران را جاهل و بى مقدار محسوب کند.
چقدر جهل مى خواهد که انسان گمان کند با این مفاهیم بى مغز, خود را به مقام علماء باللّه رسانده و ملائکه پَر خود را زیر پاى او فرش کرده[اند] و توقّع احترام از بندگان خدا داشته [باشد]؟!
اینها غرور بیجا است; جهالت و شیطنت است; ارث ابلیس است; ظلمات فوق ظلمات است. چه شد که علوم انبیا و اولیا, هر روز ما را از خدا دور و به شیطان نزدیک مى کند؟ پس باید کى به فکر اصلاح افتاد؟
طالب علم شدى, و از آن تجاوز کردى عالم شدى, به مسند فقاهت و فلسفه و حدیث و مانند اینها نشستى, و خود را اصلاح نکردى! پس باید چه وقت یک قدم براى خدا برداشت؟ اینها همه دنیا بود و تو را به دنیا نزدیک, و از خدا و آخرت دور, و علاقه به دنیا و طبیعت را در دل تو زیاد کرد.31
… ما به این عمرِ کوتاه و اطلاعِ کم, در این عرفاى اصطلاحى و در علماى سایر علوم, اشخاصى دیدیم که به حقّ عرفان و علم قسم که این اصطلاحات در دل آنها اثر نکرده, بلکه اثر ضد کرده.
اى طلبه مفاهیم! اى گمراه حقایق! قدرى تاٌمّل کن ببین چه دارى از معارف؟ معارفى که کدورت قلب را بیفزاید معارف نیست. واى بر معارفى که عاقبت امر, صاحبش را وارث شیطان کند.
تو طلبه فقه و حدیث و سایر علوم شرعیه نیز در مقام علم, بیش از یک دسته اصطلاحات ندانى. اگر این علوم که همه اش مربوط به عمل است در تو اضافه اى نکرده و تو را اصلاح ننموده, کارت از علماى سایر علوم پست تر و ناچیزتر, بلکه از کار همه عوام پست تر است. این مفاهیم عرضیه و معانى حرفیه و نزاع هاى بى فایده, که بسیارى از آن به دین خدا ارتباطى ندارد و از علوم هم حساب نمى شود, این قدر ابتهاج و تکبّر ندارد.
خدا شاهد است ـ و کفى به شهیداًـ که اگر علم نتیجه اش اینها باشد و تو را هدایت و مفاسد اخلاقى و عملى را از تو دور نکند, پست ترین شغل ها از آن بهتر است ….32
4. فرق علم و ایمان, و بى ثمر بودن علم بدون ایمان
موٌلف بزرگوار, فرق علم و ایمان را به خوبى تبیین کرده و بى فایده بودن علم بدون ایمان ـ حتى علم توحید ـ را به کرسى اثبات نشانده است. ایشان بر این نکته تاٌکید مى کنند که نباید در منزل علم سکونت گزید, بلکه باید از آن عبور کرد و به منزل ایمان که حظّ قلب است دست یافت:
ایمان غیر از علم و ادراک است; زیرا علم و ادراک حظّ عقل است و ایمان حظّ قلب. انسان به مجرّد آنکه علم پیدا کند به خدا و پیغمبران و یوم القیامه, او را نتوان موٌمن گفت; چنانچه ابلیس تمام این امور را علماً و ادراکاً مى دانست و حق تعالى او را کافر خواند. بسا فیلسوفى به برهان هاى فلسفى, شُعَب توحید و مراتب آن را مُبرهن کند و خود موٌمن باللّه نباشد. ما همه مى دانیم [که قرآن شریف] از معدن وحى الهى براى تکمیل بشر و تخلیص انسان از محبس ظلمانى طبیعت و دنیا نازل شده و وعد و وعید آن, همه حقّ صُراح و حقیقت ثابته است و در تمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نیست; با این وصف, این کتاب بزرگ الهى در دل سختِ ما به اندازه یک کتاب قصّه تاٌثیر ندارد; نه دلبستگى به وعده هاى آن داریم و نه خوفى از وعید آن در قلب ما حاصل آید.
این نیست جز آنکه حقیقت و حقّیت قرآن به قلب ما نرسیده و دل ما به آن نگرویده; و ادراک عقلى بسیار کم اثر است.
خداى تبارک و تعالى براى موٌمنین در قرآن شریف, خواصى ذکر فرموده است و همچنین در احادیث شریفه اهل بیت عصمت براى موٌمن اوصافى ذکر شده است که هیچ یک از آنها در ما نیست. با اینکه ما خود مى دانیم که همه به علم برهانى یا امثال آن, اعتقاد به خدا و توحید ذات مقدس و سایر ارکان ایمانى داریم.
این نیست مگر براى آنکه ایمان غیر از ادراک عقلى است.
چه شده است که در گوش ما آیات شریفه فرو نمى رود و براى ما حجاب فوق حجاب مى شود؟!
این نیست جز آنکه نور ایمان در قلب ما نازل نشده و علوم ما به همان حدّ علمى باقى مانده و به لوح قلب وارد نگردیده.
از این جا معلوم مى شود که درست گفته آنکه گفته:
پاى استدلالیان چوبین
بُوَدپاى چوبین سخت بى تمکین بود33
ممکن است انسان با عِلم بحثیِ برهانى, هر یک از این ارکان [توکل] را مبرهن نموده; ولى این علم برهانى در او به هیچ وجه اثر نکند. بسا فیلسوف قویّ البرهانى که با علم برهانى اثبات نموده احاطه علمیِ حق تعالى را به جمیع ذرّات وجود و احاطه قیّومى ذات مقدس را با براهین مُتقَنه قطعیه ثابت مى نماید; ولى این علم قطعى در او اثر نمى کند, به طورى که اگر در خلوتى مثلاً به معصیتى اشتغال داشته باشد, با آمدن طفل ممیّزى حیا نموده و از عمل قبیح منصرف مى شود, و علمش به حضور حق, بلکه حضور ملائکة اللّه, بلکه احاطه اولیاى کُمل ـکه همه تحت میزانِ برهانى علمى استـ براى او حیا از محضر این مقدّسین نمى آورد. این نیست جز آنکه علوم رسمیه برهانیه از حظوظ عقل هستند.
اینکه ذکر شد, نه اختصاص به فیلسوف داشته باشد, بلکه چه بسا عارف اصطلاحیِ متذوّقى که لاف از توحید زند, به همین درد دچار است.
پس کسى که بخواهد به مقام توکل و تفویض و ثقه و تسلیم رسد, باید از مرتبه علم به مرتبه ایمان تجاوز کند و به علوم صِرفه رسمیه قانع نشود و ارکان و مقدماتِ حصولِ این حقایق را به قلب برساند ….34
5. مکاید نفس و شیطان
ییکى از نکات مهم در آثار امام, تبیین مکاید گوناگون شیطان و نفس و متناسب با اصناف و اشخاص مختلف است:
چه بسا که شیطان و نفس, انسان را سال هاى طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حمیده و پیروى از شریعت مطهّره کنند, به امید آنکه او را مبتلا به اِعجاب و خودپسندى کنند و با همه مشقّت ها و ریاضات, ساقط کنند.
پس غرور علمى و خودخواهى و خودپسندى یکى از مهلکات است که انسان را به شقاوت کشاند, و خوددارى و نگهبانى از نفس از مشکل ترین امور است که باید به خداى تعالى پناه برد و از او طلبِ دستگیرى کرد. به قدرى مکاید نفس و شیطان گاهى دقیق شود که با هیچ موشکافى نتوان آن دقایق و مکاید را کشف کرد, مگر با توفیق خدا و دستگیرى او.35
اشتغال به تهذیب نفس و تصفیه اخلاق, که فى الحقیقه خروج از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان است, از بزرگ ترین مهمّات و اَوْجبِ واجبات عقلیه است.
ممکن است انسان را یک نظر به نامحرمان یا یک لغزش کوچک لسانى, مدت ها از سرایر و حقایق توحید بازدارد. بى اعتنایى و قلّت مبالات, موجب حرمان از سعادت مطلقه و از دام هاى ابلیس است.
مثلاً کسانى که اهل مناسک و عبادت ظاهریه هستند, شیطان عبادات صوریه را در نظر آنها جلوه دهد و کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسک ظاهریه کند و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیندازد; بلکه آنها را به صاحبان آنها بدبین کند. از این جهت در بعضى از آنها, عبادات به عکس نتیجه دهد; نماز که حقیقت تواضع و تخشّع است در بعض آنها اِعجاب و کبر و خودبینى و خودفروشى نتیجه دهد.
به همین قیاس, کسانى که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه اخلاق هستند, گاه شود که شیطان بعضى از آنها را در دام کشد و مناسک و عبادات قالبیه و همین طور علوم رسمیه و معارف الهیه را در نظر آنها ناچیز قلم دهد, به طورى که لسان طعن و سوء به علماى شریعت و ارکان دیانت و حکماى ربّانى باز کنند; با آنکه خود را صاحب صفاى باطن و خُلق مهذب شمارند.
همین طور نیز اگر حکیمى یا عارفى در زنجیر شیطان درآمد و محبوس و موقوف در همان عقلیات شد, به دیگران با نظر خوارى و بى مقدارى نظر کند و علماى شریعت را قشرى و فقهاى اسلام را عامى خواند; تا چه رسد به دیگران. و او جز خود و رفقایِ خود [را] که انباردار مفهومات و اعتباریات هستند, کسى دیگر را به حساب نیاورد. و این آفت نیست جز همان سلطه ابلیسیه.
اگر اینان کیفیت سیر الى اللّه و خروج از بیت نفس و طبیعت را واقف بودند, مبتلا به این دام بزرگ ابلیس نمى شدند.36
باید به خدا پناه برد از شرّ نفس و مکاید آن, که انسان را از معصیت به کفر, و از کفرْ به عجبِ به کفر مى کشد.
نفس و شیطان به واسطه کوچک شمردن بعضى از معاصى, انسان را مبتلا کنند به آن معصیت, و پس از خوار شمردن آن, انسان به معصیت دیگرى که قدرى بالاتر است مبتلا شود; و پس از تکرارْ آن نیز از نظر افتد و در چشم انسان کوچک, و به بزرگ تر مبتلا شود. همین طور انسان پیش مى رود تا آنکه به کلى معاصى از نظرش افتد و کارش منجر به کفر و زندقه و اعجاب به آنها شود….37
اى قارى محترم! مغرور شیطان مباش و فریب نفس امّاره مخور که تدلیس اینها بسیار دقیق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعمیه مى کنند و انسان را فریب مى دهند. گاهى به امید توبه در آخر عمر, انسان را به شقاوت مى کشانند و گاهى به وعده شفاعت شافعین(ع) انسان را از ساحت قدس آنها دور و از شفاعت آنها مهجور مى نمایند.38
6. حُب دنیا و نفس
امام(ره) منشاٌ همه مفاسد را حُب دنیا و شعبه ها و شاخه هاى آن مى داند و این حقیقت را که منصوص و ماٌثور است به خوبى شرح داده و تبیین کرده است:
اُسًّ اساس و اُمُّ الاَمراض را باید حُبّ دنیا دانست. چون حبّ دنیا در دل متمکّن شد, به مجرّد آنکه با یکى از شئون دنیاوى مزاحمتى حاصل شد, قوّه غضب فوران کند و عنان اختیار را از دست بگیرد و متملّک نفس شود و انسان را از جاده شریعت و عقل خارج کند.
پس علاج اساسى, به قلع ماده آن است که آن حبّ دنیا است. اگر انسان نفس را از این حبّ تطهیر کند, به شئون دنیایى سهل انگارى کند و از فقدان جاه و مال و منصب و ریاست, طماٌنینه نفس را از دست ندهد و حقیقت حلم و بردبارى و طماٌنینه نفس در انسان پیدا شود و قرار و ثبات نفس روز افزون شود.
براى قلع این ماده ـ که مایه تمام مفاسد است ـ انسان هرچه ریاضت بکشد بجا و به موقع است و الحق ارزش دارد. و براى قلع آن, تفکّر در احوال گذشتگان و تفکّر در قصص قرآنیه بهترین علاج است.39
بالجمله, این اُمّالاَمراض, انسان را به انواع بلیّات مبتلا کند و کار انسان را به هلاکت ابدى کشاند.40
عن اٌبی عبداللّه(ره): راٌسُ کلًّ خطیئةٍ حُبُّ الدنیا. بس است براى انسان بیدار, همین حدیث شریف. با قدرى تاٌمّل معلوم شود که تقریباً تمام مفاسد اخلاقى و اعمالى از ثمرات این شجره خبیثه است. هیچ دین و مذهب باطلى تاٌسیس نشده و هیچ فسادى در دنیا رخ نداده مگر به واسطه این موبقه عظیمه. انسان داراى این حبّ از جمیع فضایل معنویه برکنار است.
چون معلوم شد که حبّ دنیا مبداٌ و منشاٌ تمام مفاسد است, بر انسان عاقل علاقه مند به سعادت خود, لازم است این درخت را از دل ریشه کن کند. و طریقِ علاج عملى, آن است که معامله به ضد کند: اگر علاقه به فخر و تقدّم و ریاست و استطالت دارد, اعمال ضدّ آن کند و دماغ نفس امّاره را به خاک بمالد تا اصلاح شود.41
7. دستورالعمل هاى اخلاقى
امام (ره) علاوه بر مواعظ شافى و نصایح کافى, که در جاى جاى آثارش دیده مى شود, گاهى اشاره اى نیز به دستورهاى عملى کرده اند که براى سالکان کوى دوست بسى سودمند است:
انسان باید این چند صباح را مغتَنم شمارد و ایمان را با هر قیمتى که هست تحصیل و دل را با آن آشنا کند. و این در اولِ سلوک انسانى صورت نگیرد; مگر آنکه اوّلاً نیّت را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص و قلب را با تکرار و تذکر, به اخلاص و ارادت آشنا کند, تا اخلاص در قلب جایگزین شود.
پس در آن وقت, با طهارتْ وجهه قرآن و ذکر را متوجه قلب کند و آیات شریفه الهیه که مشتمل بر تذکر و توحید است به قلب بخواند به طور تلقین و تذکیر. و اگر آیات شریفه سوره حشر را از یَا اٌیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ, که آیه 18 است, تا آخر سوره, در وقت فراغت نفس از واردات دنیایى, مثل آخر شب یا بین الطلوعین, با حضور قلب بخواند و در آنها تفکّر کند, امید است ـ ان شاء اللّه ـ نتایج حسنه ببرد.
و اگر در شب و روز, چند دقیقه اى به حسب اقبال قلب و توجه آن ـ یعنى به مقدارى که قلب حاضر است ـ نفس را محاسبه کند در تحصیل نور ایمان و از آن مطالبه نور ایمان کند و آثار ایمان را از آن جست وجو کند, خیلى زودتر به نتیجه مى رسد, إن شاء اللّه.42
پس از آنکه عقل به طور علم برهانى, ارکان توکّل را مثلاً دریافت, سالک باید همّت بگمارد که آن حقایقى را که عقل ادراک نموده, به قلب برساند. و آن حاصل نشود مگر آنکه انتخاب کند براى خود در هر شب و روزى, ساعتى را که نفس اشتغالش به عالم طبیعتْ کم و قلبْ فارغ البال است; پس در آن ساعت, مشغول ذکر حق شود با حضور قلب و تفکر در اذکار و اوراد وارده.
مثلاً ذکر شریف (لاإله إلاّ اللّه) را در وقت فراغت قلب, با اقبالِ تام به قلب بخواند به قصد آنکه قلب را تعلیم کند. و تکرار کند این ذکر شریف را و به قلب به طور طماٌنینه و تفکّر بخواند و قلب را با این ذکر شریف بیدار کند, تا آن جا که قلب را حالت تذکّر و رقّت پیدا شود. پس به واسطه مدد غیبى, به ذکر شریف غیبى گویا و زبانْ تابع قلب شود. و چه بسا که اگر مدتى این عمل شریف با شرایط انجام گیرد, خود قلب متذکّر و زبان تبع آن شود. و گاه شود که انسان در خواب است و زبانش به ذکر شریف گویا است; تا آن جا که نفس با اشتغال به طبیعت نیز متذکّر توحید است.43
8. انکار نکردن مقامات اولیاى خدا
امام خمینى مکرّراً سفارش کرده اند که مقامات اولیا را که آدمى خود درک نکرد و نچشید, انکار نکند و آنچه را خود نمى داند و دستش از آن کوتاه است, هیچ و پوچ نخواند و از حدّ خود نگذرد, که معصوم فرموده اند:
رحم اللّه امرءاً عرف قدره و لم یتعد طَوْرَه).44
از تمام حجاب ها سخت تر, حجاب انکار از روى افکار محجوبه است که انسان را از همه چیز باز مى دارد. و بهتر براى امثال ما محجوبین تسلیم و تصدیق آیات و اخبار اولیاى خدا است و بستن باب تفسیر به آراء و تطبیق با عقول ضعیفه.45
افسوس که ما از معارف الهیه و از مقامات معنوى اهل اللّه به کلى محرومیم! یک طایفه از ما به کلى مقامات را منکر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند و کسى که ذکرى از آنها کند یا دعوتى به مقامات آنها نماید, او را بافنده محسوب دارند. این دسته از مردم را امید نیست که بتوان متنبّه کرد و از خواب گران بیدار نمود.
لعمر الحبیب! که مقصودى از این کلام نیست جز آنکه براى برادران ایمانى, خصوصاً اهل علم, تنبّهى حاصل آید و لااقل منکر مقاماتِ اهل اللّه نباشند که این انکار, منشاٌ تمام بدبختى ها و شقاوت ها است. مقصود ما آن نیست که اهل اللّه کیانند, بلکه مقصود آن است که مقامات انکار نشود; اما صاحب این مقامات کیست, خدا مى داند; (آن را که خبر شد خبرى باز نیامد).46
9.تعبّد و توجه و عنایت شدید به ادعیه و احادیث ائمه (ع) و تبیین مقامات آنها
عنایت شدید امام به ادعیه و احادیث ائمه (ع) براى تبیین و اصلاح اخلاق, از سراسر آثار ایشان مشهود است. خود اینکه چند کتاب مهم از آثار ایشان, شرح سخنان ائمه (ع) است ـ مانند شرح دعاى سحر, شرح حدیث جنود عقل و جهل و شرح اربعین ـ گواه صادق این مدّعا است. ایشان در آثار خود براى تبیین مقاصد اخلاقى, عمدتاً از احادیث عترت طاهره(ع) استفاده کرده و از کتاب هاى رایج اخلاق و عرفان, جز اندکى, نقل نکرده است. تعبّد و عنایت شدید موٌلف به احادیث شریفه و ادب و احترام فوق العاده در برابر ائمه(ع) و آثار و بزرگان مکتب شیعه, در آثار ایشان به خوبى هویدا است:
هر کس مراجعه به احادیث شریفه اهل بیت عصمت و طهارت کند, خصوصاً اصول کافى شریف و توحید شیخ صدوق و نهج البلاغه و ادعیه ماٌثوره از آن بزرگواران, خصوصاً صحیفه سجّادیه, از روى تدبّر و تفکّر, خواهد دانست که مشحون از علوم الهیه و معارف ربّانیه هستند, بى حجاب اصطلاحات و قیود مفهومات, که هر یک حجاب روى جانان است!47
ما چون نبیّ اکرم را هادى طریق یافتیم و او را واصل به تمام معارف مى دانیم, باید در سیر ملکوتى, تبعیت او کنیم بى چون و چرا. و اگر بخواهیم فلسفه احکام را با عقل ناقص خود دریابیم, از جاده مستقیم منحرف مى شویم و به هلاکت دائم مى رسیم.
ما مریضان و گمراهان, باید نسخه هاى سیر ملکوتى و امراض قلبیه خود را از راهنمایان طریق هدایت دریافت کنیم و بى به کار بستن افکار ناقصه و آراء ضعیفه خود, به آنها عمل کنیم تا به مقصد برسیم. بلکه همین تسلیم در بارگاه قدس الهى, یکى از مُصلحاتِ امراض روحیه است و خودْ نفس را صفایى بسزا دهد و نورانیت باطن را روز افزون کند.48
احادیث شریفه اهل بیت عصمت( را که خلفاى رحمان و خلاصه بنى الانسانند, نورانیّتى است که در دیگر کلمات یافت نشود; چه آن از سرچشمه علم رحمانى و فیض سبحانى نازل, و دستِ تصرّف هوا و نفس امّاره از آن دور, و دیو پلید و شیطان بعید از خیانت به آن مهجور است. از این جهت, نفوس لطیفه موٌمنان را از آن احادیث شریفه اهتزازاتى روحانى و طرب هایى معنوى حاصل آید که به وصف نیاید, و رابطه معنویه بین ارواح مقدسه آنان و قلوب لطیفه اینان به واسطه آن حاصل شود.49
تو خیال مى کنى که امتیاز نماز حضرت امیرالموٌمنین (ع) به این است که طول سجود و رکوع و اذکار و اورادش بیشتر است؟ یا مناجات سیّد الساجدین (ع) هم مثل مناجات من و تو است؟ به خودشان قسم, که اگر بشر, پشت به پشت یکدیگر دهند و بخواهند یک (لا إله إلاّ اللّه) امیرالموٌمنین را بگویند, نمى توانند!
خاک بر فرق من با این معرفت به مقام ولایت على (ع)! به مقام على بن ابى طالب قسم که اگر ملائکه مقرّبین و انبیاى مرسلین ـ غیر از رسول خاتم که مولاى على و غیر او است ـ بخواهند یک تکبیر او را بگویند, نتوانند! حالِ قلبِ آنها را جز خود آنها نمى داند کسى.50
چون صبح, افتتاح ورود به دنیا است, خوب است سالکِ بیدار به حق تعالى متوسل شود. و چون خود را در آن محضر شریف آبرومند نمى بیند, به اولیاى امر و خُفَراى زمان, یعنى رسول ختمى(ص) و ائمّه معصومین(ع) متوسّل گردد. و چون براى هر روزى خفیر و مُجیرى است (روز شنبه به وجود مبارک رسول خدا(ص) ; و روز یکشنبه به حضرت امیرالموٌمنین(ع), و روز دوشنبه به امامان همامان سبطان(ع), و روز سه شنبه به حضرت سجّاد و باقر و صادق(ع) و روز چهارشنبه به حضرات کاظم و رضا و تقى و نقى(ع) و روز پنج شنبه به حضرت عسکرى(ع) و روز جمعه به ولیّ امر ـ عجّل اللّه فرجه الشریف ـ متعلّق است) مناسب آن است که در تعقیب نماز صبح, متوسّل به خُفَراى آن روز شود.51
همچنین حضرت امام از عالمان شیعه و آثار آنها با تکریم فراوان یاد کرده است:
نورانیت یک نفر مثل فیلسوف بزرگ اسلامى, خواجه نصیر الملّة والدین ـ رضوان اللّه علیه ـ و علاّ مه بزرگوار حلّى ـ قدّس اللّه نفسه ـ یک مملکت و ملت را نورانى کرده و تا ابد آن نورانیت باقى است.52
… و در منیة المرید شهید سعید(ره) شطر کثیرى از آن مرقوم است. طالبین رجوع به آن صحیفه نورانیه کنند.53
حکیم متاٌلّه و فیلسوف بزرگ اسلام, جناب محقّق داماد ـ رضوان اللّه علیه ـ مى فرماید:
(حکیم آن است که بدن براى او چون لباس باشد; هر وقت اراده کند او را رها کند). او چه مى گوید و ما چه مى گوییم! او از حکمت چه فهمیده و ما چه فهمیدیم.54
من در علماى زمان خود کسانى را دیدم که ریاست تامّه یک مملکت, بلکه قطر شیعه را داشتند, و سیره آنها تالى تلو سیره رسول اکرم(ص) بود. جناب استاد معظّم و فقیه مکرّم, حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى که از هزار و سیصد و چهل تا پنجاه و پنج ریاست تامه و مرجعیت کامله قطر شیعه را داشت, همه دیدیم که چه سیره اى داشت; با نوکر و خادم خود هم سفره و غذا بود; روى زمین مى نشست; با اصاغر طلاب مزاح هاى عجیب و غریب مى فرمود و به مقام او از این کارها لطمه اى وارد نمى آمد….55
همچنین احترام ویژه ایشان براى استاد بزرگوارش, مرحوم آیة اللّه شاه آبادى(ره) که مطالب بسیارى از ایشان نقل مى کند, در سراسر آثار اخلاقى اش, به خصوص شرح اربعین, مشهود است.
10. موعظه هاى مؤثر و مناجات هاى سرشار از شور
موعظه ها و چکامه هاى اخلاقى امام, مانند سرب مذاب, زوایاى نفس و روح را مى شکافد و به اعماق جان مى نشیند و شاید کمتر خواننده متنبّهى باشد که با خواندن آنها حداقلّ یک بار سیلاب اشک از دیده اش جارى نشود. مى توان گفت که در وقت تحریر مطالب, سرّ ایشان از عالم قدس فایض بوده است.56 نمونه هاى این مواعظ و سخنان بسیار, و انتخاب از میان آنها مشکل است:
اى عزیز, این قدر لاف خدا مزن! این قدر دعوى حبّ خدا مکن. اى عارف, اى صوفى, اى حکیم, اى مجاهد, اى مرتاض, اى فقیه, اى موٌمن, اى مقدّس, اى بیچاره هاى گرفتار, اى بدبخت هاى دچار مکاید نفس و هواى آن, همه بیچاره هستید! همه از خلوص و خدا خواهى فرسنگ ها دورید! این قدر حسن ظنّ به خودتان نداشته باشید. این قدر عشوه و تدلّل نکنید. از قلوب خود بپرسید, ببینید خدا را مى خواهد یا خودخواه است؟ موحّد است یا مشرک؟ پس این عُجب ها یعنى چه؟ این قدر به عمل بالیدن چه معنى دارد؟ عملى که فرضاً تمام اجزا و شرایطش درست و خالى از ریا و شرک و عُجب و سایر مفسدات باشد, قیمتش رسیدن به شهوات است; چه قابلیتى دارد که این قدر تحویل ملائکه مى دهید؟ این اعمال را باید مستور داشت. این اعمال از قبایح و فجایع است! باید انسان از آنها خجلت بکشد و ستر آنها کند.57
اى عزیز, تا حجاب هاى غلیظ طبیعت, نور فطرت را به کلى زایل نکرده و دستت از دار دنیا کوتاه نشده, دامن همّتى به کمر زن و درى از سعادت به روى خود باز کن, و بدان که اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى و با حق ـ تعالى مجده ـ از سر آشتى بیرون آمدى و عذر ماسبق خواستى, درهایى از سعادت به رویت باز, و از عالم غیب از تو دستگیرى ها, و حجاب هاى طبیعت یک یک پاره شود و نور فطرت بر ظلمت هاى مکتسبه غلبه, و صفاى قلب و جلاى باطن بروز کند و درهاى رحمت حق تعالى به رویت باز شود, و جاذبه الهیه, تو را به عالم روحانیت جذب, و کم کم محبّت حق در قلبت جلوه کند و محبت هاى دیگر را بسوزاند; و اگر خداى تبارک و تعالى در تو اخلاص و صدق دید, کم کم دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند.
بارخدایا, آیا شود که این دلِ محجوب و این قلب منکوس را به خود آرى, و این غافل فرورفته در ظلمات طبیعت را به عالَم نور کشانى, و بت هاى دل را به دست قدرت خود درهم شکنى؟58
هان اى طالبانِ علوم و کمالات و معارف, از خواب برخیزید و بدانید که حجت خداوند بر شما تمام تر است و میزان اعمال و علوم شما با میزان سایر بندگان خیلى فرق دارد.
واى به حال طالب علمى که علوم در قلب او کدورت و ظلمت آورد; چنانکه ما در خود مى بینیم که اگر پاره اى اصطلاحات بى حاصل تحصیل نمودیم, از طریق حق بازماندیم و شیطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما را از طریق انسانیت و هدایت منصرف کردند و حجاب بزرگ ما همین مفاهیم بى سر و پا شد. و چاره اى نیست جز پناه به ذات مقدّس حق تعالى.59
تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ
بارى, سخن گفتن از اهمیت و ارزش آثار اخلاقى امام خمینى, براى آشنایان و اهل معرفت, حکمت به لقمان آموختن است:
هرکس که ز کوى آشنایى است
داند که متاع ما کجایى است
و براى غیر آنان نیز بهترین معرِّف, خود این آثار است و صاحب این قلم به هیچ روى نمى تواند همه ویژگى هاى آنها را بر شمرد و لالى و دُرَر آنها را به چنگ آورد و به نمایش بگذارد; (وصف خورشید به شب پره اعمى نرسد).
1. واقع در قم, ابتداى 45 مترى عمار یاسر.
2. نهضت امام خمینى, ج , ص 39ـ40, با تلخیص و اندکى تصرّف در عبارت.
3. صحیفه امام, ج3, ص183.
4. آثار الحجّه, ج2, ص44 ـ 45.
5. حشر (59): 18.
6 .گنجینه دانشمندان, ج , ص188ـ189.
7. علل گرایش به مادّیگرى, ص10.
8 .شرح چهل حدیث, ص .
9. همان, ص 545ـ546 و نیز ر.ک: ص 592, 625, 635.
10. آداب الصلاة, ص 48.
11. همان, ص 291.
12. همان, ص 304.
13. شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 166 و نیز ر.ک: ص 15, 123, 173, 250, 334.
14. آداب الصلاة, ص 2.
15. همان, ص 75.
16. اصول کافى, ج 1, ص 15.
17. شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 429.
18. همان, ص 123, 105.
19. همان, ص 105.
20. همچنانکه فاقد خاتمه است; به رغم آنکه در مقدمه, وعده آن را داده است. (همان, ص 5)
21 .همان, ص 245 ـ 246.
22. همان, ص 155.
23. بیان آن با مقدماتش محتاج به اِفراد رساله جداگانه است,لعلّ اللّه یُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِکَ اٌمْراً و توفیقى عنایت فرماید که به آن نایل شویم. (همان, ص 23)
24 .همان, ص 7 ـ 14.
25. صحیفه امام, ج 3, ص 293.
26. ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 76 ـ 77; شرح چهل حدیث, ص 127 ـ 128, 182 ـ 184; آداب الصلاة, ص 116 ـ 119.
27. شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 79 ـ 82, با تلخیص و نیز ر.ک: ص 303, 380 ـ 381, 395.
28 .همان, ص 51, با تلخیص. و نیز ر.ک: آداب الصلاة, ص 206 ـ 208; شرح چهل حدیث, ص 510 ـ 512, با تلخیص.
29. شرح چهل حدیث, ص 510, با تلخیص.
30 . برگرفته از بیت مشهور شیخ بهایى است:
علم رسمى سر به سر قیل است و قال/نى از او کیفیتى حاصل نه حال
31 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 341 ـ 344, با تلخیص.
32 . شرح چهل حدیث, ص 90ـ92, با تلخیص.
33 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 87 ـ 95, با تلخیص.
34 . همان, ص 201 ـ 203, با تلخیص و نیز ر.ک: آداب الصلاة, ص 14,93.
35 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 413ـ414
36 . همان, ص 68 ـ 71.
37 . شرح چهل حدیث, ص 66, با تلخیص و نیز ر.ک: ص 100, 532.
38 . آداب الصلاة, ص 35ـ36, با تلخیص.
39 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 377ـ378, با تلخیص و نیز ر.ک: ص 272 ـ 274.
40 . همان, ص 256.
41 . آداب الصلاة, ص 49 ـ 51, با تلخیص.
42 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 104 ـ 107, با تلخیص و نیز ر.ک: شرح چهل حدیث, ص 208.
43 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 203 ـ 204, با تلخیص و نیز ر.ک: آداب الصلاة, ص 377 ـ 379.
44 . غرر الحکم و دررالکلم, ص 408, فصل 33, ح 1.
45 . شرح چهل حدیث, ص 655, با تلخیص و نیز ر.ک: ص 389 ـ 390.
46 . آداب الصلاة, ص 166ـ168, با تلخیص و نیز ر.ک: صحیفه امام, ج 20, ص 155.
47 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 63ـ64, با تلخیص.
48 . همان, ص 403, با تلخیص.
49 . همان, ص 4, با تلخیص.
50 . شرح چهل حدیث, ص 75 ـ 76, با تلخیص.
51 . آداب الصلاة, ص 379, با تلخیص.
52 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 154ـ155.
53 . همان, ص 267ـ268.
54 . شرح چهل حدیث, ص 91.
55 . همان, ص 97, با تلخیص و نیز ر.ک: ص 390.
56 . ر.ک: همان, ص 6.
57 . همان, ص 76, با تلخیص.
58 . شرح حدیث جنود عقل و جهل, ص 85ـ86, با تلخیص.
59 . شرح چهل حدیث, ص 379ـ380, با تلخیص.

تبلیغات