تکوین و تکامل تفسیر در نخستین سده هاى اسلامى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پژوهش هاى غربیان درباره تفسیر قرآن, هرچند عمرى کوتاه تر از قرآن پژوهى ایشان دارد, در دهه هاى آخر قرن بیستم و امروزه, از محورهاى عمده در مطالعات قرآنى شده است. قدیم ترین اثر غربى در این باب, کتابى است از گلدتسیهر که در آن به بررسى مکاتب و روش هاى تفسیرى از روزگار کهن تا دوره معاصر پرداخته است. این کتاب با نام مذاهب التفسیر الاسلامى (ترجمه عبدالحلیم نجّار) به عربى ترجمه شده است. اما جدیدترین کتاب که در این جا به معرفى آن مى پردازیم, اثرى است از هربرت بِرگ با عنوان تکوین و تکامل تفسیر در نخستین سده هاى اسلامى, که در سال 2000 میلادى از سوى انتشارات کرزن در ریچموند (انگلستان) انتشار یافته است. این دومین اثر از سمجموعه مطالعات قرآنى انتشارات کرزنز است که به سرویراستارى آقاى اَندرو ریپین,2 استاد پیشین مطالعات قرآنى در دانشگاه کالگارى3 (کانادا), و اکنون در دانشگاه ویکتوریا4 (کانادا), به چاپ مى رسد. هربرت بِرگ, مؤلف این اثر, خود استادیار فلسفه و ادیان در دانشگاه کارولیناى شمالى5 در آمریکا است که فوق لیسانس و دکترى خویش را در زمینه مطالعات ادیان از دانشگاه تورنتو6 (کانادا) دریافت کرده است.
مطالعات و مکتوبات غربیان درباره تفسیر قرآن از تنوعى خاص برخوردار است. برخى مانند ژاک ژومیه,7 روژه آرنالدز8 و کلود ژیلیو9 به تحقیق و انتشار آثارى درباره تفاسیر کهن و جدید اسلامى پرداخته اند. دسته اى چون گلدتسیهر10 در 1920, بالیون11 در 1968 و بَرْاَشِر12 در 1999 به بررسى مقطع خاصى از دوره تفسیرى پرداخته, و کسانى چون پُل نویا13 و کُرِنلیوس وِرْسْتیگ14 انواع خاصى از تفسیر, مانند تفاسیر عرفانى یا تفاسیر ادبى را مورد پژوهش قرار داده اند.15 اما کتاب تکوین و تکامل تفسیر در نخستین سده هاى اسلامى پژوهشى یکسره متفاوت با تمام آثار پیش از خود است; چراکه موضوع آن پژوهش در وثاقت متون تفسیرى اولیه اسلامى است. این امرى است که شاید براى ما مسلمانان و اغلب پژوهشگران عرب و ایرانى غریب بنماید.
مى توان گفت آقاى هربرت برگ در کتاب خود, موضوع تازه اى در مطالعات قرآنى و تفسیرى مطرح نکرده است; مسأله وثاقت متون و منابع اولیه اسلامى در سراسر قرن بیستم, گاه گاه در نوشته هاى غربیان راجع به قرآن, حدیث, سیره و تفسیر مورد بررسى قرار گرفته است و ایشان در این باره نظریات گوناگونى ابراز کرده اند. با این همه, کتاب حاضر با دقت و جامعیت کم نظیر خود, نخست آرا و نظریات مطرح شده در باب وثاقت متون در سده هاى نخست اسلامى را گردآورى و به تجزیه و تحلیل آنها پرداخته, و سپس با روش هاى خاص خود, روایات تفسیرى موجود در تفسیر طبرى و على الخصوص تمامى روایات ابن عباس را از نظر اسنادى و محتوایى بررسى کرده است.
کتاب حاوى شش فصل است که مؤلف, مقدمه کوتاه خود را فصل نخست, و نتیجه گیرى نهایى کتاب را فصل ششم به حساب آورده است. بنابراین عملاً با چهار فصل اصلى, یک مقدمه و یک نتیجه گیرى سر و کار داریم. اکنون لازم است که جزئیات و محتواى هریک از فصول را مرور کنیم تا به اهمیت موضوع و روش مؤلف در این کتاب دست یابیم; اما بهتر است مقدمه وى را با تفصیل بیش ترى بکاویم.
فصل نخست (ص1ـ 5) همان مقدمه کتاب است که مؤلف در آن موضوع سخن و دغدغه هاى خویش را باز مى گوید. پژوهش در منابع اسلامى ـ یعنى متونى چون قرآن, تفسیر قرآن, سیره, فقه و حتى نحو عربى ـ در دهه هاى اخیر به شکاکیت فزاینده اى گرفتار آمده است. در یک سو, بسیارى از پژوهشگران اسلام, نسبت به وثاقت متون اسلامى کهن تردیدى ندارند, اما در سوى دیگر, برخى در این باره حرف و حدیث بسیار دارند. محور اصلى این نزاع, ارزش و اعتبارى است که این محققان براى سلسله اسانید قائلند. منابع اسلامى این اسنادها را براى اثبات وثاقت و نشان دادن منشأ حدیث یا کتابى که حاوى حدیث است در نظر گرفته اند. در این میان, برخى ساسنادز را ضامن نسبتاً مطمئنى مى دانند که وثاقت تاریخى سمتنز را نشان مى دهد و دیگران معتقدند که راویان یا مدوّنان کتب اولیه, ساِسنادز را به کلى ساخته و پرداخته اند تا تلویحاً بر تقدم تاریخى سمتنى متأخرز و, در نتیجه, بر وثاقت و اعتبار آن متن دلالت کند. کسانى که به دیدگاه دوم قائلند, براى شناخت وثاقت و منشأ حدیث, به جاى توجه به اِسناد, در متن آن مداقّه مى کنند. هریک از این دو نگرش, رهیافت خاصى در پژوهش متون کهن اسلامى دارند. به نظر مؤلف, اگر حاصل این همه نزاع تنها در این بحث خلاصه شود که فلان حدیث یا متن موثق است یا نه, عملاً چندان فایده اى بر آن مترتب نیست; اما متأسفانه این نزاع نتایج جدّى و ناگوارترى دارد. هریک از طرفین نزاع, منابع اسلامى را چنان صورت بندى و توصیف مى کند که از اساس با دیگرى مانعةالجمع است. به همین سبب, تفاوت جدّى روش ها و دستاوردهاى محققانِ شکاک نسبت به روش ها و دستاوردهاى محققانِ خوش بین تر, این هردو گروه را به بن بست کشانیده است.
بنابر آنچه گذشت, جاى شگفتى نیست که مؤلف حجم عظیمى از کتاب خود را به گشودنِ این بن بست اختصاص مى دهد و در این راه, روش ها و ادله هریک از دو طرف نزاع را به دقت نقل و دسته بندى مى کند و گاه مى کوشد که میان تحلیل اِسناد (روش دسته اول) و تحلیل ادبى متن (روش دسته دوم) نوعى ارتباط و پیوستگى برقرار کند. حال مؤلف باید به این پرسش پاسخ دهد که نقطه شروع کجا است؟ اِسناد امر فراگیر و رایجى در متون کهن تاریخى, فقهى و تفسیرى بوده است; اما به نظر مؤلف در تعیین وثاقت اسناد و احادیث اسلامى, روایات تفسیرى از دو دسته دیگر ارزش و اهمیت بیش ترى دارند; زیرا اولاً با مهم ترین متن اسلامى یعنى قرآن گره خورده اند; ثانیاً حاوى احادیث بى شمارى هستند که در اسناد بسیارى از آن ها نام مهم ترین راویان احادیث فقهى و تاریخى هم ذکر شده است; ثالثاً محتواى بسیارى از آن ها خود تاریخى یا فقهى (ناظر به نقل هاى تاریخى و احکام فقهى قرآن) است; و رابعاً در این جا روایاتى وجود دارد که على الظاهر عارى از بحث و جدل هاى فرقه اى و اختلافات فقهى اند و لذا, وثاقتشان جاى اعتماد بیش ترى دارد.
تکیه اصلى مؤلف در ارزیابى روایات تفسیرى, بر تفسیر طبرى است. طبرى (متوفاى 311ق) از بزرگ ترین مورّخان و مفسران متقدّم جهان اسلام است و تفسیر جامع البیان عن تاویل آى القرآن او غنى ترین و قدیم ترین مجموعه گردآورى شده از آراى صحابه, تابعین و تابعین تابعین است; گو این که طبرى به عنوان تدوین کننده این اثر, غالباً آراى تفسیرى خود را نیز ذکر مى کند. با این همه, اعتماد مؤلف بر این تفسیر بدان معنا نیست که وى همچون اغلب علماى اسلامى یا محققان غربى بپذیرد که تفسیر طبرى صد در صد حاوى منقولات موثق از آراى صحابه و تابعین است و, اگر نگوییم همه, دست کم بیش تر روایات تفسیرى موجود در زمان طبرى را در خود گرد آورده است. این دیدگاه با تشکیک هاى جان وَنْزْبرو16 در باب وثاقت منابع کهن اسلامى و نیز تردیدهاى گلدتسیهر و شاخت در روایات فقهى صحاح ستّه, دیگر قابل دفاع نیست.
چگونه مى توان 38397 روایت را در تفسیر طبرى (که اکثراً اسنادهاى متعدد دارند), بررسى و تحلیل کرد؟ راه هاى متعدّدى براى گزینش احادیث وجود دارد:
الف. انتخاب تصادفى;
ب. انتخاب حدیث از چند سوره یا ذیل چند آیه خاص;
ج. انتخاب یک مفسّر (صحابى یا تابعى) خاص.
به کارگیرى هیچ یک از این روش ها, به خوبى سیماى کلّى و جامعى از تفسیر طبرى به دست نمى دهد; اما به هر حال, دو روش نخست ضعف نمایان ترى دارند; چرا که بسیارى از اسنادها به طور یک نواخت در سراسر قرآن ذکر نشده اند و از برخى آن ها در بخش هاى بزرگى از متن قرآن روایتى نیامده است. حال اگر بتوان مفسّرى (صحابى یا تابعى) پیدا کرد که روایات او با سلسله اسنادهاى مختلف و در سراسر قرآن حضور داشته باشد, مشکل حل مى شود. او کسى نیست جز ابن عباس که برخى از محققان تاریخ تفسیر, وى را نخستین و مهم ترین مفسِّر قرآن دانسته و یا دست کم کسى را به اهمیت جایگاه وى نیافته اند. بدین سان مؤلف به بررسى تمام روایاتى مى پردازد که در سلسله اسناد آن ها, نام ابن عباس به عنوان راوى یا مفسر اصلى آمده است و, به گفته خود, روش و مکتب تفسیرى ابن عباس ـ یا به تعبیر دقیق تر روش تفسیرى مجموعه روایات منسوب به ابن عباس ـ را انگشت نگارى مى کند. استنتاج نهایى وى این است که اسنادهاى خاصى که در ابتداى این روایات آمده اند, مرجع موثّق و قابل اعتمادى براى اطلاعات تاریخى نیستند. به همین ترتیب وى این دیدگاه را تقویت مى کند که شخصیّت اسطوره اى که چون هاله اى از تقدّس, ابن عباس را در بر گرفته است, امرى است که احتمالاً توسط عباسیان به طرزى ماهرانه براى او جعل شده است.
اکنون چون مؤلف آهنگ ورود به بحث خویش را مى کند, با مشکلاتى مواجه مى شود. نخست آن که بسیارى با وى در این نکته موافق نیستند که بررسى روایات تفسیرى مى تواند سیمایى دقیق از وضعیت اسناد در تمامى روایات منابع کهن اسلامى (تاریخى, فقهى, تفسیرى) به دست دهد. دوم آن که درباره نقش طبرى در گزینش, تدوین و جهت دادن کلّى به مجموعه روایات تفسیرى منسوب به ابن عباس چون و چرا مى توان کرد. اما مهم تر از همه, باید به یاد آورد که طرفداران هریک از دو دیدگاه شکاکانه و خوش بینانه در باب وثاقت منابع و متون اسلامى, نظریه هاى خود را با دستاوردهاى مؤلف ناسازگار مى یابند. مؤلف ناگزیر است براى اقناع ایشان یا دست کم خوانندگان خود, فرضیه هاى هریک از دو گروه را به دقت بررسى کند. از این رو, دو فصل (دوم و سوم) از کتاب خود را به بررسى ادله محققان مختلف غربى و اسلامى در باب مسأله وثاقت حدیث و نیز وثاقت احادیث تفسیرى اختصاص مى دهد. این کار که براى مؤلف جنبه تمهیدى دارد, بیش از نیمى از حجم کتاب را در بر مى گیرد; اما دو فایده دارد: نخست آن که خواننده در این دو فصل به کامل ترین و جامع ترین نظریات و فرضیه هاى مستشرقان در باب وثاقت یا عدم وثاقت حدیث و نیز روایات تفسیرى دست مى یابد و دوم آن که مؤلف با مرور تفصیلى این نظریات موضع خویش را در هر مورد تعیین مى کند و در فصول اصلى کتاب (فصل هاى چهارم و پنجم) به جاى خود از آن ها بهره مى برد. بررسى این نظریات همچنین نشان مى دهد که چگونه موضع اولیه هریک از محققان غربى, تعیین کننده نتایج و جهت گیرى نهایى وى بوده است.
پس از مرور مقدمه کتاب و آشنایى با سیماى کلى کتاب, هریک از فصول (دوم تا ششم) کتاب را بررسى مى کنیم تا جزئیات بیش ترى از کتاب را بررسیم. فصل دوم کتاب (ص6 ـ64), سنقد حدیثز نام دارد. هربرت بِرگ در این فصل, نخست دیدگاه رایج محققان قدیم و جدید اهل سنت را در باب تدوین حدیث بازگو مى کند. براساس این دیدگاه, مسلمانان از روزگار نخست به نقل شفاهى و کتبى قول, فعل و تقریر پیامبر اهمیّت مى دادند; اما عمر بن عبدالعزیز (متوفاى 101ق) نخستین کسى بود که رسماً به تدوین سنّت پیامبر دستور داد و تحت فرمان او, محمد بن حزم (متوفاى 120ق) و ابن شهاب زُهرى (متوفاى 124ق) این مهم را تحقق بخشیدند. علت تأخیر در تدوین احادیث نبوى, نهى خلیفه اول [و دوم] از کتابت هر چیزى جز قرآن بود تا مبادا این متون مکتوب با قرآن خلط و یکى شود. پس از آن که با تلاش هاى شافعى (متوفاى 204ق) سنت به عنوان دومین منبع فقه اسلامى تثبیت یافت, روند تدوین حدیث به شش مجموعه مدوّن رسمى, یعنى صحاح ستّه, انجامید. مدوّنانِ صحاح ستّه با دقت و موشکافى هاى فراوان خود در اسناد روایات, توانستند حجم گسترده اى از احادیث مجعول و مشکوک را حذف کنند.
نخستین روزنه هاى شک و تردید را در این دیدگاه اسلامى گلدتسیهر با انتشار جلد دوم کتاب مطالعات اسلامى17 خویش ایجاد کرد. وى با بررسى روایات (عمدتاً فقهى) صحاح سته چنین نتیجه گرفت که این روایات بیش از آن که اسناد و مدارکى از تاریخ صدر اسلام باشند, نشان دهنده تمایلات و گرایش هاى مذهبى مختلفى است که در روند تکامل اسلام در قرون اول و دوم پدید آمده اند. مؤلف پس از وى, به طرح دیدگاه شکاکانه یوزف شاخت در کتاب مبانى فقه اسلامى مى پردازد که او نیز چون گلدتسیهر همین رأى را از منظرى دیگر تأیید و تقویت مى کرد.18 از میان مخالفان شکاکیّت, مؤلف به دیدگاه هاى خانم نبیّه ابوت, فؤاد سزگین و محمد مصطفى اعظمى اشاره مى کند. دو فرد نخست در آثار خود (کتاب مطالعاتى در باب نخستین پاپیروس هاى عربى, ج2, روایات و تفاسیر قرآنى, از خانم ابوت19 و تاریخ ادبیات عرب, ج1, علوم قرآنى, حدیث, تاریخ, فقه, کلام و عرفان تا 430 هجرى, از فؤاد سزگین20), دیدگاه هاى گلدتسیهر را مورد نقد قرار دادند و محمد مصطفى اعظمى در کتاب دراسات فى تدوین السنه النبویه و دو کتاب دیگر خود, آراى یوزف شاخت را نقض کرد. ابوت بر سنّت متداول صحابه در کتابت احادیث پیامبر(ص) تأکید مى کرد و سزگین با تاریخ گذارى متون روایى و تفسیرى کهن در سده نخست هجرى, نشانه هایى از متون موثق مکتوب در آن دوره را مى جست. اعظمى نیز از یک سو, فهرستى از صدها صحابى و تابعى را برمى شمرد که حدیث نوشته بودند, و در اثبات قدمت کتابت حدیث حتى به مستشرقانى چون هورویتس و رابسون استناد مى کرد, و از سوى دیگر مى کوشید نشان دهد که اسناد ـ برخلاف رأى شاخت ـ امرى مستحدث از قرن دوم به بعد نیست, بلکه حتى در زمان حیات پیامبر نیز رسمى متداول بوده و تا اواخر قرن اول هجرى به علم و فن خاصى مبدل شده است. به اعتقاد وى, شمار متعدد ناقلان روایت از یک فرد, نشان مى دهد که نظریه شاخت مبنى بر جعل قهقرایى اسناد نادرست است.
در ادمه, مؤلف به موضع میانه چند تن از محققان مسلمان و غربى در باب وثاقت اسناد احادیث اشاره مى کند. نخستین آنها خویتر یُنْبُل21, حدیث پژوه هلندى است که تا اندازه اى با اعظمى همراهى مى کند, اما در نهایت خود را در مسیر شاخت و گلدتسیهر مى بیند. دومى فضل الرحمان, محقق پاکستانى است که هرچند پاره اى از استنتاجات کلى گلدتسیهر را مى پذیرد, اما جعل اسناد را دلیل بر وضع و جعل متن احادیث نمى داند, بلکه معتقد است مضمون روایات نبوى عمدتاً سالم و موثق اند. افراد بعدى عبارتند از گرگور شوئلِر,22 هارالد موتزکى,23 یوزف هورویتس,24 یوهان فوک,25 که غالباً در شیوه پژوهش و نیز نتایج خود متفاوت از شکاکانى چون گلدتسیهر و شاخت هستند, اما توافق کاملى با سزگین, ابوت و اعظمى نیز ندارند.
آخرین بخش از این فصل مربوط به دیدگاه هاى شکاکیت نو است که مؤلف در آن آراى مورخانى چون پاتریشیا کرون26 و مایکل کوک27 را طرح بررسى مى کند.
جمع بندى مؤلف در انتهاى فصل دوم چنین است: گلدتسیهر و شاخت, هردو اساساً رهیافت یا نگرشى خاص را در مواجهه با حدیث مطرح کرده اند: گلدتسیهر به جز پاره اى کلیات درباره رشد قهقرایى اسناد, هیچ گونه روش دقیق و روشنى ارائه نمى کند. اما شاخت در میان گفته هاى خویش, ابزارهایى براى تحلیل و تاریخ گذارى اسناد معرفى مى کند. وى همچنین نشان مى دهد که چگونه مى توان یک حدیث را از نظر پیدایش, ربط و نسبتش با بحث هاى فقهى, و ملاحظات مربوط به متن و اسنادش تحلیل کرد و به نتایجى در باب وثاقت, تاریخ و منشأ پیدایش آن دست یافت. از سوى دیگر, ابوت, سزگین و اعظمى بر این نکته تأکید مى کنند که اسنادها از نظر تاریخى قابل اعتمادند. اعظمى در اعتبار روش هاى شاخت چون و چرا مى کند, اما خود هیچ جایگزینى براى سنجش اعتبار حدیث ـ به جز آنچه ابوت و سزگین گفته اند ـ ارائه نمى دهد. مؤلف پس از جمع بندى دیدگاه ایشان و همه کسانى که موضعى میانه اختیار کرده اند, مى گوید ادله و شواهد هریک از این گروه ها, دست کم با خود سازگارى کاملى دارند; چنان که اگر فرض هاى اولیه و روش هاى هریک از آنان را بپذیریم, نتایج او را نیز باید بپذیریم. این امر, در فرض ها, ادله, روش ها و نتایج هریک از ایشان دور ایجاد مى کند. با این همه, مؤلف اعتراف مى کند که در حوزه روایات تفسیرى (و نه فقهى یا تاریخى), نمى توان روش و ادله سزگین, ابوت و اعظمى را به سادگى کنار نهاد.
عنوان فصل سوم, (ص65 ـ 105) سروایات تفسیرى و خاستگاه تفسیرز است. معضل اصلى چنین است: مسأله وثاقت اسناد و اعتبار روایات تفسیر قرآن, مقیاس کوچکى است از آنچه در باب وثاقت حدیث و اسناد روایات گفته شده است. روایات تفسیرى دست کم از سه جهت با روایات فقهى شباهت دارند: نخست آن که هیچ نسخه خطى قابل توجهى از دو قرن اول هجرى در اختیار نیست; دوم آن که متونى که به این دوره تعلق دارند, همگى با بهره گیرى از اسنادهاى مشخص و توسط مدوّنان متأخر فراهم آمده اند; سوم آن که در میان روایات فقهى و روایات تفسیرى, ناقلان و راویان مشترک بسیارى وجود دارند. بر این اساس, محققان غربى در باب وثاقت روایات تفسیرى مواضعى چون احادیث فقهى اختیار کرده اند. برخى از منظر شکاکیت تمام عیار, عمده روایات تفسیرى را همچون روایات فقهى برساخته مى دانند; برخى دیگر بر نقل (غالباً مکتوب) این روایات اعتماد کامل دارند و تنها ممکن است مضمون برخى روایات را مجعول بدانند, و دسته سوم میان این دو نوع روایات تفاوت مى گذارند.
از آن جا که صحاح ستّه چندان جامعیّتى در نقل روایات تفسیرى ندارند, مؤلف به سراغ تفسیر طبرى مى رود. هریبرت هورْست28 نخستین کسى است که نزدیک به 50سال پیش, اسناد بیش از 37000 روایت تفسیر طبرى را براى دریافت دامنه تکرار هریک از اسنادها شمارش کرد و سپس اسنادهاى با تواتر بیش از 100 بار را تجزیه و تحلیل کرد. وى به این نتیجه رسید که برخلاف روایات فقهى, کسى در باب روایات تفسیرى نقش تعیین کننده شافعى را ایفا نکرده است و لذا افرادى چون طبرى و مانند او همواره به آسانى به اقوال صحابه و تابعین در تفسیر قرآن استناد مى کنند. در نظر او, عمده روایات تفسیر طبرى پس از سال 100 هجرى شکل گرفته اند. دو شاگرد اصلى ابن عباس, یعنى مجاهد و ضحّاک هردو از تابعین تابعین, یعنى از نسل سوم اند. بنابراین بخش اعظم تفسیر طبرى را روایاتى با اسنادهاى متأخر از سال 100 و حتى 150 هجرى تشکیل مى دهند. بر این اساس, هورْست نتیجه مى گیرد که تشکیک هاى یوزف شاخت در باب اسنادسازى قهقرایى در روایات فقهى, خللى در اسناد روایات تفسیرى ایجاد نمى کند.29 دیگر محققان غربى که کمابیش همین دیدگاه را تأیید و تقویت کرده اند عبارتند از: هَریس بیرکلند,30 نبیه ابوت, فؤاد سزگین و اشعیا گُلدفلد;31 اما از همه مهم تر باید به گئورگ اشتاوت32 اشاره کرد که در رساله دکترى خود با عنوان سروایات تفسیرى مجاهد بن جَبرز (دانشگاه گیسن, 1969)33 به جنگ گُلدتسیهر و سزگین (از دو اردوگاه مخالف) رفته است. وى به عکس موتزکى که براى اثبات وثاقت روایات, بر تفاوت محتواى آن ها تکیه مى کرد, بر تشابه محتواى روایات تفسیرى استناد مى کند تا همان وثاقت را نتیجه گیرد. همه این افراد با وجود تفاوت در موضوع, روش و نتایج تحقیقشان, در این نکته هم رأى بودند که اسناد روایات تفسیرى امرى دست کم تا این حد قابل اعتماد است که با تکیه بر آن ها مى توان آراى تفسیر برخى مفسران خاص چون ابن عباس و مجاهد را بازسازى کرد. اما این دیدگاه نیز مورد چالش قرار گرفته است. مهم ترین چالش و افراطى ترین موضع را در دهه هاى اخیر جان وَنْزبرو و شاگردان او چون اَندرو ریپین مطرح کرده اند, که مؤلف به تفصیل آن را بازگو مى کند34 و در ادامه به دیدگاه میانه برخى محققان غربى چون وِرْسْتیگ, مورانى35 کلود ژیلیو, و فِرِد لیمهاوس36 اشاره مى کند و در پایان فصل به جمع بندى مجموعه این نظریات مى پردازد.
به فصل چهارم (ص112ـ172) با عنوان سمتدلوژى: اسنادها و صنایع تفسیریز مى رسیم. اکنون نوبت مؤلف است تا پس از این مقدمات, او نیز فرضیه ها و ویژگى هاى روش خود را بازگوید و با تطبیق آن بر مکتب تفسیرى ابن عباس نتایج خویش را ـ در فصل پنجم ـ ارائه کند. ادعاى مؤلف این است که تمامى محققان غربى پیش از او (از هر اردوگاه مخالف), روش هاى خویش را با گزینش پاره اى احادیث خاص اعمال کرده و سپس نتایج به دست آمده را بر تمام روایات تفسیرى تعمیم داده اند. ایراد دیگر ایشان آن است که در پژوهش راجع به اعتبار اسناد و وثاقت روایات تفسیرى, غالباً یکى از دو روش اسناد ـ محورى یا متن ـ محورى را برگزیده اند. مؤلف در صدد است این هر دو نقیصه را جبران کند: اولاً در روش تحقیق خود, شیوه اى مرکب از پژوهش متن و اسناد را به کار مى برد; ثانیاً مجموعه روایاتى را براى تحقیق انتخاب مى کند که تا حدّ بسیارى مشت نمونه خروار باشند.
شمار روایات تفسیرى, بسیار فراوان است. حال که مجبور به گزینش هستیم, تفسیر طبرى را برمى گزینیم که قدیم ترین کتاب موجود و جامع بخش اعظم روایات تفسیرى پیش از خود است. خوشبختانه تنوع خاصى در این تفسیر به چشم مى خورد که جامعیّت آن را تضمین مى کند. چه طبرى خود در شهرهاى مختلفى چون رى, بصره, کوفه, واسط و مصر حدیث شنیده است و انواع مختلف روایات تفسیرى ـ یعنى تفاسیر فقهى, روایى داستانى, متنى و ادبى ـ در کتاب او به چشم مى خورد. در یک سوى اسناد تمام روایات تفسیر طبرى, خود طبرى ایستاده است و در انتهاى اسناد, یکى از مفسران طبقه نخست که معروف ترین آن ها عبارتند از: عبدالرحمان بن زید, السّدّى, سفیان ثورى, قتاده بن دعامه, مَعمَر بن راشد, ضحّاک بن مزاحم, ربیع بن انس, مجاهد بن جبر, عکرمه, ابن جریح, عبدالله بن عباس, عبدالله بن مسعود و مهم تر از همه, خود پیامبر(ص). روایاتى که به خود پیامبر ختم مى شوند, بسیار اندکند و نمى توانند سیماى کامل و دقیقى از تفسیر طبرى به دست دهند. روایات ابن مسعود نیز چندان پردامنه نیست. به جز ابن عباس, هیچ یک از مفسران دیگر نیز که نامشان در بالا آمده است, مناسب نیستند; زیرا برخى از آنان خود شاگرد ابن عباس به شمار مى آیند و برخى دیگر از نظر زمانى بسیار متأخر از سده نخست هستند. بدین سان, مؤلف, مفسر مناسب را مى یابد: او کسى جز ابن عباس نیست. وى تمام روایاتى را برمى گزیند که ابن عباس در آن ها, یا مفسر اصلى است, یعنى رأى تفسیرى خود را بیان مى کند, و یا راوى و ناقل روایت تفسیرى از پیامبر(ص) یا صحابى دیگرى مافوق خود است. پس از مقایسه هاى مفصل میان راویان ابن عباس و روایات مختلف منسوب به وى, مؤلف 997 روایت را برمى گزیند و تک تک راویان در اسناد هریک از این روایات را از جهات مختلف دسته بندى و مقایسه مى کند. از سوى دیگر, وى تحلیل و پژوهش متن این روایات را با استفاده از ابزارهاى دوازده گانه وَنْزْبرو در تحلیل تفاسیر قدیمى قرآن انجام مى دهد و البته خود نیز سه ابزار دیگر را نیز بر آن ها مى افزاید. وَنْزْبرو در فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنى37 خویش, پس از آن که تفاسیر دو قرن نخست هجرى به پنج دسته فقهى, نقلى و داستانى, متنى و نحوى, بلاغى, و تمثیلى تقسیم مى کند, دوازده فن یا صنعت تفسیرى را در این منقولاتِ تفسیرى به تفکیک معرفى مى کند. این موارد عبارتند از: 1. ذکر اختلاف قرائا
ت; 2. ذکر شعرى از عرب در شرح معناى آیه; 3. تبیین ریشه شناختى و واژگانى; 4. تبیین نحوى; 5. تبیین بلاغى; 6. ذکر امر محذوف یا مقدر; 7. تشبیه و تمثیل; 8. بیان ناسخ و منسوخ; 9. ذکر سبب نزول; 10. تعیین امور مبهم; 11. منقولات نبوى; 12. ذکر حکایت. هربرت برگ, مؤلف کتاب حاضر نیز خود این سه صنعت را مى افزاید: 13. شرح و بیان صِرف; 14. تفسیر قرآن با قرآن; 15. عدم تفسیر. هریک از این پانزده ابزار یا صنعت تفسیرى خود مثال ها و نمونه هاى متعددى در میان 997 روایت تفسیرى ابن عباس دارد که مؤلف در انتهاى فصل چهارم پاره اى از آن ها را یاد مى کند.
فصل پنجم (ص173ـ 218) با عنوان سوثاقت روایات ابن عباس در تفسیرى طبریز تماما به تطبیق آمارى و بررسى هاى جزئى در باب روایات تفسیرى ابن عباس اختصاص دارد. در این جا مؤلف به مقایسه هریک از 15 صنعت تفسیرى به کار رفته در این روایات, مقایسه هریک هشت راوى و شیوخ مهم طبرى (یعنى ابوکُریب بن العلاء, سفیان بن وکیع, محمد بن حمید, محمد بن بشّار, محمد بن مثنّى, المثنّى بن ابراهیم, یعقوب بن ابراهیم و قاسم بن الحسن), و مقایسه صنایع تفسیرى سه شاگرد مهم ابن عباس (یعنى سعید بن جبیر, عکرمه و مجاهد) مى پردازد و با شمارش تعداد روایات هریک و نیز ارائه درصد آن ها در 35 جدول مختلف وضعیت هریک از راویان ابن عباس و محتواى روایات تفسیرى وى را به گونه آمارى نشان مى دهد.
در فصل ششم و آخر (ص219ـ231) مؤلف نتایج تحقیق خود را بیان مى کند و آن ها را از نظر محتوا و روش تحقیق, با نظریه پردازان پیش از خود مقایسه مى کند. شاید بتوان گفت این کتاب براى دانشجویان شرق شناسى در غرب و نیز براى قرآن پژوهان مسلمان در غرب, جامع ترین اطلاعات در باب تاریخ تفسیر قرآن را ـ البته از منظر پژوهش هاى غربى ـ ارائه مى دهد. جامعیّت کتاب چنان است که مؤلف حتى به آثار چاپ نشده نظریه پردازان غربى چون هارالد موتزکى, خوتیریُنبُل, ویلى براون و اَندرو ریپین نیز رجوع کرده و جدیدترین نظریات یا انتقادات ایشان بر پیشینیان را با بهترین دسته بندى ها ارائه کرده است. همین ویژگى به کتاب وى جنبه آموزشى و اطلاع رسانى بخشیده است.
نثر کتاب بسیار روان و خوشخوان است; اما انبوهیِ اطلاعات اسلامى و غربى از مستشرقان قدیم و جدید و نیز از مدافعان مسلمان و غیرمسلمان در دانشگاه هاى غربى, کتاب را براى ناآشنایان و مبتدیان این حوزه دشواریاب کرده است.
پاورقی:
1.Herbert Berg, The Development of Exegesis in Early Islam: The Authenticity of Muslim Literature from the Formative Period, Richmond (Surrey, UK): Curzon Press, 2000. 251pp. ISBN: 0-7007- 1244-0.
2. Andrew Rippin.
3. University of Calgary.
4. University of Victoria.
5. University of North Carolina.
6. University of Toronto.
7. Jacques Jomier, درباره تفسیر المنار و تفسیر طنطاوى.
8. Roger Arnaldes, درباره تفسیر کبیر فخر رازى.
9. Claude Gilliot, درباره تفسیر طبرى.
10. Ignaz Goldziher, Die Richtungen der islamischer Koranauslegung, Leiden: E. J. Brill, 1920.
11. Johannes Marinus Simon Baljon, Modern Muslim Koran Interpretation, 1880-1960, Leiden: E. J. Brill, 1961.
12. Meir Mikhaصel Bar-Asher, Scripture and Exegesis in Early Im*m” Shiism, Leiden: E. J. Brill, 1999.
13. Paul Nwyia, Exژgژse coranique et langage mystique: nouvel essai sur le lexique technique des mystiques musulmans, Beirut: Dar el-Machreq, 1970.
14. Cornelius H M. Versteegh, Arabic Grammar and Qurص*nic Exegesis in Early Islam, Leiden: E. J. Brill, 1993.
15. اندرو ریپین در مقاله اى نسبتاً جامع در سال 1982 با عنوان سوضعیت کنونى مطالعات راجع به تفسیر قرآنز در مجله The Muslim World, گزارش دقیقى از کتاب ها و مقالات اصلى غربیان در باب تفسیر قرآن آورده است. مى توان گفت از آن زمان تاکنون حجم مکتوبات این حوزه دو برابر شده است. مشخصات کتاب شناختى مقاله وى چنین است:
Andrew Rippen, زThe present status of tafsir studies,س The Muslim World, 72iii-iv (1992) pp. 224-238; Also published in Hamdard Islamicus, 6iv (1983) pp. 17-31.
16. John Wansbrough.
17. Ignaz Goldziher, Muhammedanische Studien, Halle, 1888-1890.
18. تفصیل دیدگاه وى را در مقاله دیگرى با عنوان سسیرى اجمالى در سیره نگارى پیامبر اسلام در غربز, آینه پژوهش, سال دوازدهم, ش دوم, شماره پیاپى68, خرداد ـ تیر 1380 آورده ام.
19. Nabia Abbott, Studies in Arabic Literary Papyri, II: Qurصanic Commentary and Tradition, Chicago: The University of Chicago Press, 1967.
20. Faut Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Band I: Qurص*nwissenschaften, Hadith, Geschichte, Figh, Dogmatik, Mystik bis ca. 430H. Leiden: E. J. Brill, 1967.
21. Gautier H. A. Juynboll.
22. Gregor Schoeler.
23. Harald Motzki.
24. Josef Horovitz.
25. Johann W. Fںck.
26. Patricia Crone.
27. Michael Cook.
28. Heribert Horst.
29. وى نخست در 1951, پژوهش خود را در پایان نامه دکترى اش در دانشگاه بُن ارائه کرد و دو سال بعد, چکیده اى از آن را در مجله انجمن شرق شناسى آلمان منتشر ساخت. مشخصات کتابشناختى رساله دکترى و نیز مقاله وى چنین است:
Horst, Heribert. زDie Gew*hrsm*nner im Korankommentar at-Tabari. Ein Beitrag zur Kenntnis der exegetischen †berlieferung im Islam.س Ph.D. dissertation, Rheinische Friedrich-Wilhelms- Universit*t zu Bonn, 1951.
Horst, Heribert. زZur †berlieferung in Korankommentar at-Tabaris.س Zeitschrift der Deutschen Morgenl*ndischen Gesellschaft 103 (1953) pp. 290-307.
30. Harris Birkeland.
31. Isaiah Goldfeld.
32. Georg Stauth
33. Georg Stauth, زDie †berlieferung des Korankommentar Muùg*hid b. ùGabrصs: Zur Frage der Rekonstruction der in den Sammelwerken des 3. Jh.d. H. benutzten frںhislamischen Quellenwerk,.س Ph.D. dissertation, Universit*t Giessen, 1969.
34. درباره این دیدگاه که به سروش تحلیل ادبیز معروف است, نگاه کنید به دو مقاله زیر: الف. ویلیام گراهام, سملاحظاتى بر کتاب مطالعات قرآنیز, ترجمه مرتضى کریمى نیا, آینه پژوهش, سال یازدهم, ش5, شماره پیاپى65, آذرى ـ دى 1379, ص46ـ53; ب. اَندرو ریپین, ستحلیل ادبى قرآن, تفسیر و سیره: نگاهى به روش شناسى جان وَنْزْبروز, ترجمه مرتضى کریمى نیا, پژوهش هاى قرآنى, سال ششم, ش23ـ24, پاییز و زمستان 1379, ص19ـ417.
35. Miklos Muranyi.
36. Fred Leemhuis.
37. John Wansbrough, Quranic Studies: Sources and Methods of Scriptural Interpretation (Oxford: Oxford University Press, 1977), pp. 119-246.