آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 سوره دوازدهم قرآن که در آن داستان یوسف مطرح است و با توجه به آیه سوم این سوره, به احسن القصص یا خوش ترین قصه ها شهرت یافته است. در این داستان سخن از آوارگى یوسف و حسادت برادران بر وى و حدیث دلدادگى زلیخا و مطالبى دیگر به میان مى آید که هر کدام جداگانه شایان توجه است و در فضیلت این سوره روایات بسیارى آمده; از جمله (در خبر است که صحابه رسول گفتند ما را آرزوى آن مى بود که خداوند به ما سورتى فرستادى که در آن امر و نهى نبودى و نه وعد و وعید. تا ما را به خواندن آن تنزّه بودى و دل هاى ما در آن نشاط و گشایش افزودى. پروردگار بر وفق آرزوى ایشان این سوره فرو فرستاد.1)
این داستان از دیرباز مورد توجه خاص مفسّران و شاعران بوده و براساس این گفتار آثار ارزنده اى به وجود آورده اند. اصل این داستان عبرى است و نخستین بار در سفر تکوین تورات آمده است. سپس در فارسى و عربى و دیگر زبان ها قسمت هایى بر آن افزوده شده است.
نام معشوقه یوسف (زلیخا) است که در تورات و قرآن به آن اشاره اى نشده است. قدیم ترین مأخذ آن در زبان فارسى ترجمه تاریخ طبرى اثر بلعمى است. برخى از شعراى پارسى گوى که منظومه یوسف و زلیخا سروده اند و یا منظومه اى در این مورد به آنان منسوب است, عبارتند از:
ابوالمؤیّد بلخى, فردوسى,2 جامى, پیر جمال اردستانى, ناظم هروى, آذر بیگدلى, شهاب ترشیزى,3 نامى اصفهانى, خاورى کاشانى4 و….
یکى از این منظومه هاى فارسى (یوسفیه) میرزا هادى بن ابوالحسن شریف نائینى, متخلّص به هادى است که داستان یوسف را با تطبیق بر حوادث کربلا و شهادت امام حسین(ع) و در سال 1243ق در سفر حج به نظم کشیده است. برخى از گویندگان ترک زبان کسانى چون: خطایى, شکارى, کمال پاشازاده, کافى, خلیفه و بهشتى و… منظومه یوسف و زلیخا سروده اند.
همچنین برخى از نویسندگان گذشته و معاصر ایران پیرامون این داستان به بحث و بررسى پرداخته اند.
از معاصران: دکتر عبدالرسول خیام پور,5 جلال ستّارى,6 محمّدعلى تربیت و….
اما برخى از تفسیرهاى سوره یوسف که به زبان فارسى یا عربى نوشته شده است, عبارتند از:
1. تفسیر على بن ابراهیم, معروف به (تفسیر قمى). وى در زمان امام حسن عسکرى(ع) در قید حیات بوده و تا سال 307ق زیسته است.7
2. تفسیر سوره یوسف (السّتین الجامع للطائف البساتین) املاى احمد بن زید طوسى به فارسى که به اهتمام آقاى محمد روشن در سال 1356 خورشیدى در تهران به طبع رسیده است; بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
3. تفسیر سوره یوسف, از ملا معین معروف به مسکین فراهى, مؤلف بحر الدرر.8
4. تفسیر سوره یوسف از ملا على بن على نجار شوشترى, شاگرد سید نورالدین محدث جزایرى. به گفته فرزندش سید عبدالله شوشترى: (احسن القصصى که پیشگاه طاق ایوان حسن و جمال یوسف صفتان مصر معانى را زینتگرى تواند نمود….)9
5. تفسیر سوره یوسف به نام (انوار یوسفیّه) از مفتى میر محمد عباس شوشترى لکهنوى, متوفى 1306ق.10
6. تفسیر سوره یوسف از سید ابراهیم بن سید محمدتقى بن سید حسین بن سید دلدار على نقوى, متوفى 1307ق. نواده او در تاریخ مشاهیر هند ذکر کرده است.11
7. تفسیر سوره یوسف به نام (احسن القصص) از تاج العلماء سید على محمد بن سلطان العلماء سید محمد بن علامه سید دلدار على نقوى نصیرآبادى, متوفى 1312ق.12
8. تفسیر سوره یوسف از سید على بن ابى القاسم بختیارى اصفهانى, متوفى 1312ق.13
9. تفسیر سوره یوسف مشتمل بر مواعظ از سید على اکبر بن سید محمد بن سید دلدار على نقوى نصیرآبادى لکهنوى, متوفى 1326ق.14
10. تفسیر سوره یوسف از میرزا محمدتقى اشراقى که در سال 1367ق به چاپ رسیده است. مؤلف از معاصران است و در رمضان 1368 درگذشته است.15
11. (جمال انسانیّت) یا تفسیر سوره یوسف, تألیف نعمت الله صالحى نجف آبادى, چاپ 1364ش.16
اما تفسیر سوره یوسف به نام دبستان واعظین و گلستان ناظرین اثر احمد بن محمدباقر بن محمدعلى آرانى کاشانى است که در چهل ویک سالگى اقدام به تألیف این کتاب کرده است. وى در این باره مى گوید:
چون از ابتداى تکلیف الى الحال که چهل ویک سال از عمر این غریق بحر تحیّر و نادانى گذشته, اغلب اوقات به مطالعه کتب احادیث و اخبار پرداخته و بسیارى از احوالات انبیا و اولیا و عرفا و ادبا و بلغا و شعرا و حکما و حکایات و روایات و قصص و نکات و معجزات و کرامات ایشان را دیده و برخورده ام, با خود خیال کردم که چون بر عمر ناپایدار اعتمادى نیست و روزگار را قرارى نیست, بهتر آن که در این بقیه عمر خود را مشغول عملى نمایم که از جمله باقیات صالحات بوده, در یوم لاینفع مال و لابنون, دستگیر این بیچاره گردد. دیدم مقتضاى احادیث و اخبار, عملى بهتر از نشر احادیث و اخبار ائمه اطهار نیست. به خصوص هرگاه مفسر قرآن باشد و چون موافق آیه وافیه (ونحن نقُصُّ احسن القصص) قصه یوسف بهترین حکایات است, مجموعه اى بپردازم از قصه یوسف که محتوى باشد بر تفسیر سوره شریفه یوسف و ملایمات و مناسبات و بعضى دقایق و نکات و مشابهات با شهادت شهداى راه خدا و بعضى معجزات ائمه هدى و کلمات حکما و عرفا و بعضى اشعار شعرا باشد; هرچند کتاب هاى بسیار و مجلدات بى شمار, علماى اخبار ساخته و پرداخته اند در این مطلب, و هر یک به قدر وسع و طاقت سعى ها کرده و رنج ها کشیده. خواستم تا این مجموعه محتوى بر مطالب همه آن ها بوده باشد تا ناظرین از مطالعه سایر کتب مستغنى باشند. به تألیف آن پرداختم و این کتاب مستطاب را مسمّى گردانیدم به (دبستان واعظین و گلستان ناظرین) و آن را مرتب نمودم بر یک مقدمه و دوازده باب و خاتمه به عدد چهارده معصوم پاک باشد….
این کتاب چنان که مؤلف اشاره کرده مشتمل بر یک مقدمه و دوازده باب و یک خاتمه است.
از زندگى مؤلف اطلاعات چندانى در دست نیست; اما آنچه که مى دانیم وى از علما و فقهاى قرن سیزدهم خطه آران است و با اشاره خود از علم تفسیر آگاهى داشته است. فرزند مؤلف, ملا محمود امام جمعه آران, صاحب (عقد اللآلى و قلائد الاخبار) متوفى به سال 1337ق است که پدر نظام وفا (متوفى 1343ش) شاعر معاصر مى باشد. بنابراین باید تولد ملا احمد صاحب تفسیر در روزگار فتحعلیشاه و وفاتش در عهد ناصرالدین شاه اتفاق افتاده باشد. در تأیید این گفتار آن که مؤلف در تفسیر خود از آثار محمدتقى سپهر کاشانى (متوفى 1297ق) و فتح الله خان شیبانى (1308ق) یاد کرده که از معاصران وى بوده اند.
این تفسیر با تطبیق و توجه به وقایع کربلا و شهادت حسین بن على(ع) به رشته تحریر درآمده و از جهت توجه به این موضوع با منظومه یوسفیه میرزا هادى بن ابوالحسن نائینى وجه اشتراک دارد.
نثر کتاب ساده ولى جنبه ادبى چندانى ندارد و از آن جا که مؤلف از مآخذ مختلف بهره گرفته است, کلامش یک دست و هماهنگ نیست. گاهى به زبان روز سخن مى گوید و زمانى به شیوه نثر کهن به ذکر وقایع مى پردازد. براى شاهد مثال ها در متن اشعارى به فارسى و عربى از شعراى گذشته و معاصر نویسنده نقل مى کند و گاهى نیز مؤلف اشعارى از خود مى آورد.
از ویژگى هاى نسخه موجود, یکى آن که تقریباً یک سوم از کتاب از آغاز با شکسته نستعلیق خوش, کتابت شده است که در برخى موارد خط خوردگى هایى وجود دارد و اصلاح شده است و در پایان کتاب نیز چند صفحه اى با همین خط است. قسمت دیگر کتاب با شکسته نستعلیقى معمولى نوشته شده و کاتب شخص بى سوادى بوده که کتاب را بر او املا کرده اند و نوشته است. زیرا در این قسمت این گونه غلط ها به چشم مى خورد:
خاهى (خواهى), خاهند (خواهند), عطاب (عتاب), زروه (ذروه), خاب (خواب), برخواستن (برخاستن), صحاب (سحاب), شهر صبا (شهر سبا), وصیله (وسیله). گاهى نیز در اثر تندنویسى و یا شکل نویسى پاره اى از واژه ها را غلط نوشته است; مانند مصارت به جاى مصابرت و تاریخ طبرسى به جاى تاریخ طبرى.
قطع نسخه: 34ھ21 سانتیمتر.
در این تألیف, نویسنده معمولاً از ذکر نام مؤلفانى که از آثار آن ها بهره مند شده است, خوددارى کرده و بیش تر به مأخذ اشاره نموده است. قسمت عمده مآخذ وى چنین است:
1. ارشاد القلوب الى الصواب), از ابى محمد, حسن بن ابى الحسن بن محمّد دیلمى معاصر فخرالمحققین پسر علامه حلى.17
2. (اسرار الشهاده) از ملا آقا دربندى (ملا آقا بن عابد بن رمضان بن زاهد شیروانى دربندى حائرى) متوفى 1286 در تهران.18
3. امالى شیخ صدوق.
4. (جواهر التفسیر) به فارسى از ملا حسین بن على واعظ کاشفى (متوفى 910ق) که به نام امیر علیشیر نوایى فراهم ساخته است.
5. (حلیةالمتقین) از علامه ملامحمدباقر مجلسى.
6. درج الدّرر از فتح الله خان بونصر شیبانى.
7. روضةالصفا تألیف محمد بن خاوند شاه, میرخواند.
8. زهرة الریاض و نزهة المرتاض) در مواعظ, اثر سید جمال الدین ابوالفضایل احمد بن موسى طاووس الحسینى الحلى.19
9. (زبدة التواریخ) که زبدة التصانیف هم گفته شده است. از ملا حیدر بن محمد خوانسارى استاد آقا حسین خوانسارى.20
10. (طبقات ناصرى) تألیف قاضى ابى عمرو منهاج الدین بن سراج الدین جوزجانى معروف به منهاج سراج متولد 589ق از ادباى سیستان که در سال هاى 8 ـ657 به فارسى تألیف یافته است.
11. (طوفان البکاء) مشهور به جوهرى, مقتل فارسى از میرزا ابراهیم بن محمدباقر جوهرى, اصفهانى مدفن, متوفى 1253ق.21 در متن از اشعار جوهرى استفاده شده. باید توجه داشت که جوهرى گرگانى نیز از شعراى متقدم است که اشعار مراثى دارد و مجلسى در جلد دهم بحار از او نقل کرده است.
12. تاریخ طبرى از محمد بن جریر طبرى.
13. قصص الانبیا احتمالاً جلد پنجم بحارالانوار.
14. قصص اللّطایف.
15. کافى, از محمد بن یعقوب کلینى.
16. کشف الاسرار از رشیدالدین میبدى.
17. مخزن البکاء در مقتل از حاج محمد صالح برغانى برادر شهید ثالث ملا محمدتقى بن آقا محمد برغانى قزوینى.22
18. (مناقب) (مناقب آل ابى طالب) تألیف رشیدالدین محمد بن على بن شهرآشوب سروى مازندرانى, متوفى 588ق که در دو مجلد به سال 1313ق در بمبئى به چاپ رسیده است.23
19. (ملهوف) از سید بن طاوس, به (اللّهوف) مشهورتر است.24
20. منهج (منهج الصادقین) اثر ملا فتح الله کاشانى.
21. ناسخ التواریخ, جلد اوّل از کتاب دوم, تألیف محمدتقى لسان الملک سپهر کاشانى.
22. نور العیون, مختصرى از (ریاض الشهاده) از ملا محمّدحسن بن معصوم شیرازى جد صاحب طرائق الحقایق که در بمبئى به چاپ رسیده است.25 کتاب دیگرى نیز به این نام از میرزا محمدباقر شریف الحسینى اصفهانى قمى صاحب مشارق المهتدین است.26
23. وسائل, از محمد بن حسن معروف به شیخ حر عاملى.
24. مثنوى (یوسف و زلیخا) از لطفعلى بیگ آذر بیگدلى, صاحب آتشکده. نویسنده تفسیر ابیات بسیارى از این منظومه نقل کرده است.
قسمت هایى از دبستان واعظین
آغاز: (ستایش و سپاس حضرت حسن آفرینى را سزا است که یوسف نفس قدسى صفات ملکوتى ملکات را از یعقوب عالم کلّیّت و تجرّد دور و از کنعان وحدت و تفرّد مهجور ساخت, و به چاه ظلمت طبیعت انداخت. و نیایش بى قیاس, پادشاه عزیزى را درخور است که او را از دنیاى عوالم علوى برکنار و در حضیض دنیاى سفلى گرفتار نمود و ثناى جمیل حضرت ذوالجلالى را درخور است که سناى معرفت و شناسایى اش روشنى بخش زوایاى چاه ضمایر عارفان گشته. و حمد بى حدْ حضرت محمودى را سزد که یوسف نفس قدس در چاه بدن محبوس راه جبرئیل انس مأنوس گردانید. و شکر و سپاس منعمى را برازنده که از چاهش به ذروه اوج قرب برسانید و در مصر عزتش عزیز گردانید. معروفى که قول کلى در ادراک کنه ذاتش ماعَرَفناکَ حقّ معرفتک, گفته و علیمى که حواس خمسه در سرّ درجات کمالش چون خمسه متحیّره منهاج تحیّر پیموده. خداوند رایى که خداوندان رؤیاى صادقه را خداوندان رتبه عالیه نمود, مالک الملکى که کمند وهم به کنگره جلالش تارى و دست عقول از دامن رداى کبریاییش کوتاه است. قادرى که زلیخاى عقل را پیر یوسف عشق نمود و یعقوب محبت را در بیت الاحزان حسن گرفتار فرمود. ذوالجلالى که قربانیان کوى وفایش به شفاعتگرى سرافراز و جان باختگان دیار ابتلایش در صف محشر از جمیع مردم ممتازند. منعمى که تنگ دستان ایام قحط27 را دیده امید به شهرستان مرحمتش باز است. کریمى که بدر منیر و خورشید عالمگیر به منصب خوانسالاریش مأمور و سرافراز. متکلمى که قرآن مجید از خزانه رحمتش در شب قدر به مضمون (انّا انزلناهُ فى لیلة) نزول نمود و آن را به احسن القصص مزیّن فرمود. وه وه چه کتابى که سى پاره جزوهاى شریفش تمام آیت رحمت است و مسوّدات اوراق عزیزش سیاهه بارخانه هاى فیض و نعمت. کلمات متوالیه اش از بحر بى کران فیوضات دو جهانى موج ها است و آیات متواتره اش به خصوص در یوسف در شکست جنود شهوت هاى نفسانى فوج ها.
ناله مقرّبانش بختیان بارکش تکلیف را در طریق اطاعت شرع شریف حدى است, و گلبانگ قاریانش سالکان مسالک عباد را مبشّر وصول به سرمنزل سعادت ابدى. سیم تنان اوراقش در نظر حقشناس هریک معشوق دلکش, و سیاه فامان مدادش هرکدام نازنین لیلى وشى. هى هى خجسته کتابى که قفل باب پیران است و دندانه کلید ابواب احکامات, و نواهیش طوق اعناق فرمان پذیران است. و حکایاتش غمزداى جماعت دلگیران. چشمه آب هدایت است و مجموعه قصص و حکایت, زبان گویى است عذر خواه. چراغ مرد و زن و شمع فروزانى, چراغ دل مؤمنان از تلاوت آن روشن. احترامش نشان تضاعف حسنات و تلاوتش باعث محو سىآت. چه زنگ هاى غفلت که به تفکر در معانیش از آیینه دل مى توان زدود و چه حاصل هاى طاعت که به داس تدبیر در آن, از مزرع عمر بتوان درود, و بر آن قصص و حکایاتش خود را شایسته نظر قبول حق بتوانند گردانید, و عاملان اوامر و نواهیش به صعود نردبان سى پله جزوهایش خود را به ایوان بلند بنیان قرب حضرت معبود مى توانند رسانید. شعر:
الهى ستایش تو را در خور است
که ز اوهام ذات تو بالاتر است
چه هستى که هر هست از هست توست
به هر برترى بنگرى پست توست
و صلوات بى پایان و زاکیات فراوان, تحفه روان عزیز مصر نبوّت و یوسف کنعان رسالت و یعقوب ملک جلالت که زندانیان تنگناى جهل را به وسعت گاه عالم علم رسانیده و گمگشتگان وادى حیرت را به جاده هدایت کشانیده است. سروى که به نداى غمزداى مَن یبکى او ابکى اَو تباکى على الحسین وَجَبتْ له الجَنّه, فرق ثلثه را از بحر عصیان به ساحل جنان کشانید. بیت:
آن یوسفى که کهنه زلیخاى دهر را
پیرانه سر دوباره اش از سر جوان نمود
و بر خلیفه برحق, و وصیّ مطلق. شعر:
باعث ایجاد خلقت بلکه خود معشوق خلق
دست حق… پرتو پروردگار
آن که بنوشته قضا بر قبضه شمشیر او
لافتى الاّ على لاسیف الاّ ذوالفقار
و بر یازده فرزند ارجمند آن که پیشوایان ناسند و مؤسس اساس این بلند کریاس. دلیلان جاده آگاهیند و ترجمان وحى الهى. خلفاى برحق و امامان مطلقند:
گهرهاى عمّان عزّ و شرف
که هر هشت و چارند از یک صدف
و بر اصحاب والا جناب که هریک نجم فلک, هرآینه که: (اصحابى کالنّجوم بایّهم اقتدیتُم اهدیتُم) و شمسه ایوان غنایند. اما بعد چنین گوید بنده اثیم جانى احمد بن محمدباقر بن محمدعلى الآرانى الکاشانى که چون از ابتداى تکلیف الى الحال که چهل ویک سال از عمر این غریق بحر تحیّر و نادانى گذشته, اغلب اوقات به مطالعه کتب احادیث و اخبار پرداخته و… امید از ناظرین که هرگاه بر سهوى و غلطى برخورند به ذیل عفو آن را پوشانیده و به دیده اغماض در آن نگرند. باللّه التوفیق والمعین.
مقدمه در ثواب فضیلت تلاوت قرآن و عدد آیات و سوره ها و کلمات و حروف آن و در این که چند آیه در اوامر و نواهى است و چند آیه در قصص و حکایات است, و چند آیه در مطالب دیگر است و ثواب و فایده تلاوت سوره شریفه یوسف. باب اول: در سبب نزول سوره یوسف; باب دوم: در جهت آن که چرا خداوند عالم حکایت یوسف را در این سوره شریفه احسن القصص نامیده و ملایمات و مناسبات این مطلب; باب سیم: در سبب ابتلاى حضرت یعقوب(ع) به فراق یوسف(ع) و ملایمات و مناسبات آن; باب چهارم: در سبب حسد بردن برادران به یوسف و مذمت حسد و معالجه مرض حسد و آنچه مناسب به این مقام است; باب پنجم: ابتداى قصه یوسف و تولد آن, با آن که برادران فریفته به صحرا برده, خواستند به چاه افکنند و آنچه دخل به این کیفیت دارد; باب ششم: در چگونگى احوال یوسف در وقت انداختن به چاه و کیفیت آن در چاه تا وقتى که او را به مالک فروختند و ذکر چیزهایى که مناسب این مقام است; باب هفتم: در بیرون آوردن یوسف را از چاه و کراماتى که از آن حضرت به ظهور رسید در بین راه تا شهر مصر و گزارشات بین راه و تقریبات این مطلب; باب هشتم: در ورود شهر مصر تا زمانى که عزیز مصر یوسف را خرید و به خانه زلیخا برد; باب نهم: در بیان سلوک زلیخا با یوسف و چگونگى عشق و محبت آن نسبت به یوسف تا وقتى که آن را به زندان انداخت; باب دهم: در کیفیت سمت هاى یوسف در زندان و سلوک آن حضرت در زندان و حسن اخلاق آن جناب با زندانبان و معجزاتى که در زندان از آن بروز کرد و امورى که متعلق به این مقام است تا وقتى که آن را نزد ملک ریّان بردند و خواب دیدن پادشاه; باب یازدهم: در کیفیت رسیدن یوسف به پادشاهى و دقایقى که با آمدن برادران روى داد و حرکات آن حضرت نسبت به برادران و تمثیلات و تشبیهات این وقایع که مناسب این باب است; باب دوازدهم: در خواستن یوسف, بن یامین و یعقوب را به شهر مصر و چگونگى حالات ایشان و مناسبات این امور. خاتمه: در کیفیت حالات زلیخا بعد از سلطنت یوسف و وفات یوسف. اما مقدمه….)
بخش هایى از کتاب
(باب دوم: در جهت آن که چرا خداوند عالم حکایت یوسف را در این سوره شریفه احسن القصص نامیده و ملایمات و مناسبات این مطلب. بدان که علماى تفسیر و وقایع نگاران کتب سیر و اخبار وجوه بسیار در احسن القصص بودن این قصه مرقوم کلک در سلک فرموده اند و ان شاءاللّه تعالى آنچه به نظر این قاصر رسیده به حیّز تحریر در آورده خواهد شد و باللّه التّوفیق. منها آن است که این قصه از ابتدا تا انتها در زمان مدید و عهد بعید به وقوع پیوسته. شیخ حسن بصرى فرموده است: از دیدن خواب تا به رجوع فرزند به پدر اعنى یوسف به یعقوب, مدت هشتاد سال بود و در این مدت هر روز یعقوب مکروب را سالى حالى طارى مى شد و هر ماهى ناله و آهى, و هر هفته غم نهفته, هر روزى سوزى, و هر شبى تبى, و هر دمى غمى و هر ساعتى شناعتى و هر طرفةالعین فراق قرّةالعینى بود. چون این قصه مشتمل بر این وقایع غریبه بود و بدایع عجیبه رخ نمود, لهذا ربّ ودود آن را احسن القصص فرمود. منها آن است که این قصه منسوب به چهار کریم است: اوّل آن که گوینده کریم است که: ما غَرَّکَ بربّکَ الکریم. دوم شنونده که رسول باشد, کریم بود; که وَانّه لقول رسول کریم و بیان احوال شخص کریم بود که یوسف باشد که ان هذا الاّ ملک کریم و ذکر آن در قرآن کریم بود که انّه القرآن کریم و چون کرم بهترین صفات بلکه گل سر سبد بهترین حسنات است و قصه اى که از کریمان باشد, بهترین قصه ها است… منها آن است که قصه هاى پیغمبران دیگر در سوره هاى متفرقه مذکور است و تمام این قصه در یک سوره مذکور است. قصه نوح در دوازده سوره مسطور است. قصه هود در چهارده سوره مرقوم است, و قصه صالح(ع) در یازده سوره مبیّن است و قصه ابراهیم(ع) در هیجده سوره معیّن است, قصه لوط(ع) در نه سوره پیداست و قصه موسى(ع) در بیست ونه سوره هویداست و قصه شعیب(ع) در سه سوره یاد است و قصه عزیز در دو سوره ایراد است. قصه ایوب(ع) در دو سوره تعداد کرده شده. قصه یونس(ع) در چهار سوره پیداست و قصه داود(ع) در پنج سوره کشیده شده است. قصه سلیمان(ع) در چهار سوره مقرّر است. قصه زکریا(ع) در سه سوره محرّر است. قصه یحیى(ع) در دو سوره معهود است و اما قصه یوسف(ع) در یک سوره از ابتدا تا انتها مذکور و مزبور و مسطور و مشهور است و دور نیست که جهت احسنیّت آن این باشد. منها آن است که قضایاى انبیاء و محنت و مشقّت ایشان از بیگانگان و کافران بوده ا
ست. قصه یوسف(ع) و جور و جفاى آن از آشنایان و برادران و دوستان وى بوده است.)
(من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد)
(بدان که سه کس در حق یوسف سه چیز خواست و خداوند غیر آن خواست و اراده حق بر خواست ایشان غالب آمد: اول یعقوب خواست که برادران از خواب یوسف مطلع نشوند; خداوند خواست که ایشان آگاه شوند و آگاه شدند. یعقوب خواست که برادران با یوسف دوستى نمایند; خداوند دشمنى ایشان را آشکار نمود. سیّم برادران خواستند که یوسف را از نظر پدر غایب سازند تا مهر آن از دلش برود; خداوند آن محبت را زیاد کرد. پس بدان که هیچ مطلب بى خواست خدایى صورت نگیرد و هیچ کارى بى حکم تقدیر راست نیاید. واللّهُ غالب على امره.28 اما هریک را هرچه پیش آمده جهتش آن بود که از ذکر خدا غافل و به کارهاى خدایى جاهل بودند. تقریب نقل شده است که: رابعه عدویه روزى قدرى آرد خمیر کرده بود و در نماز ایستاده به خاطرش بگذشت که خمیر آیا برآمده یا نه؟ چون از نماز فارغ شد خواب بر او غالب شده, بهشت را به خواب دید و غرفه اى دید از یک دانه یاقوت و کنگره هاى بى عدد در آن غرفه دید. ناگاه سنگى از هوا درآمده و بدان کنگره ها آمده و همه را خراب کرد. پرسید که این غرفه از آن کیست؟ گفتند: از رابعه است. گفت: این کنگره هایش را چرا خراب کردند؟ گفتند: زیرا که در نمازش [دل] غایب شد و این سنگ, حقیقت از دل اوست که آمده و قصرش را خراب کرد. پس هرگاه فى الجمله تغافل در نماز باعث خرابى خانه آخرت شود, پس تغافل سال هاى دراز البته خانه دنیا را نیز خراب سازد. رباعى:
یک چند دویدیم نه از راه صواب
برداشته از روى خودى پاک نقاب
اکنون که همى پاک کنم چشم ز خواب
هم نامه سیه بینم, هم عمر خراب
پس هیچ چیز باعث خرابى دنیا و آخرت مثل غفلت نیست.)
این داستان در تفسیر سوره یوسف از احمد بن محمد بن زید طوسى چنین آمده است, و پیداست که ملا احمد آرانى از این مأخذ برگرفته است: (رابعة العدویه ـ رحمةالله علیها ـ خمیر کرده بود. چون در نماز ایستاد بر خاطرش بگذشت این خمیر خاسته است یا نه؟ چون از نماز فارغ شد, خوابى بر او درآمد. بهشت را به خواب دید و در آن جا کوشکى دید از یک دانه یاقوت سرخ و به عدد ستارگان آسمان بر او کنگره دید و سنگ از هوا درمى آمد و بر آن کنگره ها مى افتاد و ویران مى کرد. پرسید که این کوشک از آن کیست؟ گفتند: از آن رابعه. گفت: این کنگره ها چرا ویران مى کنند؟ گفتند: در نمازش دل غایب شد. این سنگ از منجنیق غیبت دل اوست که مى آید و این کنگره ها خراب مى کند. لطیفه: آن که در یک لحظه در نماز دلش غایب شود, کوشک او در بهشت ویران شود. اى کسى که عمرى است تا در نماز حضور دل ندیده اى, چگونه قاعده دین تو آبادان شود.)
(یک چند دویدیم نه در راه صواب
برداشته از روى خرد پاک نقاب)
(اکنون که همى باز کنم چشم ز خواب
هم نامه سیه بینم, هم عمر خراب)
(ص1ـ270)
نمونه اى از سبک کهن نثر متن
(زلیخا هر روز یوسف را به زیورى مى آراست و او را به نظر خلق جلوه مى داد. مشّاطه عشق, حسن او را در نظر زلیخا بیش تر جلوه مى داد و هرچند جمال یوسف زیبا مى نمود. دل حزین زلیخا شیداتر مى شد و همیشه همّت زلیخا مصروف آن بود که آن رشک حورا در خانه محصور باشد, و پیوسته خاطر یوسف مایل به آن بود که طواف صحرا نماید. بلکه از جانب پدر خبرى به آن برسد. چون زلیخا یوسف را به سیر و گشت مایل دید, فوجى از بندگان خاص خود را به ملازمت او مخصوص کرد تا به هر طرف که آن شاهسوار ملک خوبى خرامد, چون رکاب در قدم او باشند, و طرفة العینى از خدمتش غافل نباشند و هرگاه که آن جناب به طواف صحرا و کشت رفتى, ملازمانش هر یک به طرفى رفتى. او بر سر راه کنعان آمدى و باد صبا را مخاطب ساختى و حدیث و گفت وگویى که انفس و آفاق را تاب شنیدن آن نبودى, سر کردى و گاه بودى که آتش شوق چنان ملتهب شد که تسکین آن به آب صبورى آسان دست ندادى. روزى به عادت معهود بیرون آمده و چشم به راه کنعان نهاده, ناگاه شتر سوارى دید که مى آید. یوسف از او پرسید: که از کجا مى آیى؟ گفت: از زمین کنعان. گفت: از کدام نواحى؟ و از کدام مرعى؟ گفت: از مرعاى آل یعقوب(ع). یوسف نام یعقوب شنید, زیانى دید, مدهوش شده و بر خاک افتاد. اعرابى از ناقه فرود آمده و سر او را بر کنار گرفته و چندان توقف نمود که به حال خود آمد. آن گاه پرسید که یا صاحب الناقه, اسرائیل اللّه را مى شناسى؟ گفت آرى با این دو نرگس دیده, جمال او را دیده ام و به هر دو چشم, سرمه معرفت او را کشیده ام. او ثمره شجره اسحاق(ع) و میوه دل ابراهیم است. یوسف فرمود که او را به چه حالت گذاشتى؟ گفت: سوزان و بریان و نالان و گریان و غریق بحر بى پایان هجران. یوسف موج بحار دیدگان را به اوج کره اثیر رسانیده گفت: یا لیت راحیل لم تلدنى; کاشکى راحیل مرا نزادى. و فرمود آیا شود پیغامى از من به وى رسانى؟ شتر سوار گفت: آرى. آن جناب فرمود شرط سفارت آن است که چون به زمین کنعان برسى, در شب به حوالى مکان آن پیر کنعان بروى و چون آن بزرگوار از اوراد فارغ شود, خدمت وى رسیده و حدیث تمادى ایام فراق و توالى آلام اشتیاق معروض داشته و بگویى: ایّها المهموم, هذه رسالة من ولدک المظلوم; اى شیخ غم رسیده و اى پیر الم کشیده, این رسالتى است از فرزند ستمدیده و نور هر دو دیده ات. ایها الکئیب هذه رسالة من ولد الغریب; اى از راحت ب
یى نصیب, پیغامى آورده ام از فرزند غریب…)
نمونه اى از سبک جدید نثر متن
(…زلیخا که دید یوسف به هیچ وجه رام نمى شود, با خود خیال کرد که اگر چند روزى به زحمت به سر برد, قدر راحت و نعمت را خواهد داشت. گفت اى یوسف, حالا که تو خیال شغل و کسب دارى مرا باغى است به آن جا رو و مشغول باغبانى آن جا باش و امورات آن باغ را فیصل ده… مرحوم آذر در یوسفیه خود به باغ فرستادن یوسف را به وجهى دیگر به رشته نظم درآورده…
خوش الحان بلبل باغ حکایت
چنین کرد از کهن مرغان روایت
که چون یوسف نشد رام زلیخا
نداد از سرکشى کام زلیخا
به خلوت دایه را دمساز خود کرد
سرشک افشاند, شرح راز خود کرد
چو یوسف را بود دل سخت چون سنگ
ز خوى اش کار بر من گشته بس تنگ
به پاسخ دایه گفتش صبر کن صبر
به صبر آمد برون مهر و مه از ابر
درون یوسف از غربت فگار است
هنوز آن مه غریب این دیار است
به این شهر از وطن تا اوفتاده است
در اول روز پا اینجا نهاده ست
چو زیب گلشنى بیند خجسته
در آنجا گلرخان با هم نشسته
دل او هم شود رام دل تو
دهد بى گفتگو کام دل تو
زلیخا را پسند افتاد این حرف
به جشن باغ کرد اوقات او صرف
به باغستان مصرش بود باغى
کزو نشنیده گوش بانگ زاغى
چو یوسف داخل آن بوستان شد
درون بوستان با دوستان شد…)
516 بیت از یوسف و زلیخا آذر بیگدلى در این قسمت ذکر شده است.
(…مالک بعد از آن که دانست حضرت یوسف(ع) از خاصان بارگاه کبریاست عرض نمود که اى یوسف, مرا به تو حاجتى است. یوسف فرمود بگوى. عرض نمود که دوازده زن دارم و از هیچ یک اولادى ندارم و من آرزومند پسرى هستم. دعا کن که خداوند مرا پسرى مرحمت فرماید تا این دولت مرا که به واسطه خدمت به من رسیده, دیگران نخورند و در خانواده من باقى بماند. یوسف دعا کرد در حقّ وی… خداوند از آن دوازده زن بیست وچهار پسر به مالک مرحمت فرمود همه نیکو صورت, همه پاکیزه سیرت…)29
(…القصه عزیز دست یوسف را گرفته به خانه آورد به زلیخا سپرد. نمى دانم زلیخا در آن وقت چه حالتى داشت; مرحوم آذر به تفصیل به نظم آورده است:
خوش آن ساعت که بعد از انتظارى
فتد بر روى یارى چشم یارى
شود در ناامیدى بخت یارش
درآید بى خبر از در نگارش
ز وصل دوست بیند عالمى خوش
برآرد از همه عالم دمى خوش
غرض از بیع آن مهر دل افروز
به مصر افتاد آشوبى در آن روز
که چشم کس چنان هنگامه دیگر
نخواهد دید تا بازار محشر
زلیخا از خروش جانفروشان
که بودند از غم یوسف خروشان
چو گل بر سینه زد چاک و برآشفت
عزیز مصر را عمداً چنین گفت
که امروز اضطراب مردم از چیست؟
مى دولت در این نیلى خم از چیست
عزیزش گفت کنعانى غلامى
به مصر آورده مرد نیکنامى
زلیخا گفتش از منزل برون رو
تو این تابنده مه را مشترى شو
ببین گر لایق فرزندى توست
بخر کو مایه خرسندى توست
مرا هم بهتر از فرزند باشد
ز فرزندیش دل خرسند باشد…)
مؤلف در این قسمت 72 بیت از آذر نقل مى کند و پس از آن با رسیدن زلیخا به آرزوى خود از جهت خریدن یوسف, باب هشتم کتاب خاتمه مى یابد.
باب نهم کتاب چنین آغاز مى شود: (باب نهم از این کتاب مستطاب در بیان سلوک زلیخا و چگونگى عشق و محبت آن نسبت به حضرت یوسف و رفتار آن بزرگوار تا وقتى که آن حضرت را به زندان فرستادند.) (…چون عزیز یوسف را به خانه آورده و سفارش به زلیخا نمود که آن را گرامى دار, زلیخا دست یوسف را گرفته و داخل حجره شده گفت:
اى نگارا هستم از رویت خجل
منزلى نبود برایت غیر دل
غیر دل نبود برایت منزلى
منزلت باشد دلم نى هر دلى
حجره را جاروب از مژگان کنم
آب پاشى از یم چشمان کنم
میوه از سیب زنخدانت دهم
شربت از لیموى پستانت دهم
تکیه گاهى گر تو را باشد ضرور
سینه ام دارم ز عشقت چون بلور
سالها نرد محبّت باختم
خویش را رسواى عالم ساختم
بود کارم روز و شب بگریستن
تا رسیدم بر مراد خویشتن…)
این نمونه اى بود از شعر مؤلف کتاب
نمونه هایى از کتاب
(فضیلت مجالست با علما: نقل است روزى صیادى دامى گسترده بود که بعضى طیور صید نماید. در نزدیکى آن دام دو سه نفر از علما بر سر مسئله اى مباحثه و مجادله علمیه آغاز نهاده:
فقیهان طریق جدل ساختند
لم و لا نُسلّم در انداختند
آواز ایشان به مباحثه بلند شد. طیور از صداى ایشان رمیده شده همه مرغ ها بپریدند و صیاد بیچاره محروم شد. متغیرانه نزد علما رفته که آخر این همه داد و فریاد شما از براى چیست؟ آخر چرا صداها بلند مى کنید؟
رشته آواز اگر باشد چو مو
صید مطالب مى توان بستن به او
ایشان گفتند: براى میراث خنثاى مشکل, کار مشکل شده و گفت وگوى ما بر سر حلّ آن است. صیاد پرسید که خنثى چیست؟ و مقصود شما از آن کیست؟ ایشان گفتند: خنثى نه مرد است و نه زن, بلکه هم مرد است و هم زن. صیاد این کلمه را از آن ها یاد گرفت. پى کار خود رفت. بعد از چند روزى مرغ بسیار خوش خط و خالى و بسیار زیبا پر و بالى که هیچ چشم مثل آن ندیده, بلکه هیچ گوشى مثل آن نشنیده بود, به دام صیاد افتاد و صیاد آن را تحفه بارگاه سلطان نمود. سلطان را بسیار خوش آمد. امر نمود که صد اشرفى انعام به وى دهند. وزیر بخیلى بلکه لئیمى داشت. عرض نمود که عمر پادشاه دراز باد. انعام صیادى که مرغى به هدیه آورده این مبلغ خطیر نیست. پادشاه فرمود حکمى است, کرده ام و فرمانى فرموده ام چگونه خلاف آن نمایم؟ وزیر عرض نمود تدبیر این مطلب آن است که از صیاد جویا شوید که این مرغ نر است یا ماده؟ هر کدام را گوید بفرمایید جفت آن را هم بیاور, انعامت را بگیر. بعد از عمرى چنین مرغى را پیدا کرده است. دیگر کى جفت آن را پیدا نماید. پادشاه تدبیر وى را پسندید. فرمود به صیاد که این مرغ نر است یا ماده؟ گفت: اى پادشاه جهان, خنثى است. این, پادشاه را خوش آمد گفت: دویست تومان انعام به وى دادند. به شرافت یک دقیقه مجالست علما و یاد گرفتن یک کلمه از ایشان, مطبوع پادشاه شده و از مال دنیا بى نیاز شد…)
(ابراهیم ادهم گوید که شبى در خواب دیدم, فرشته اى طومارى در دست داشت و چیزى مى نوشت. به او گفتم: که این چیست؟ و چه مى نویسى؟ گفت: نام دوستان مى نویسم. گفتم: نام من نوشتى؟ گفت: نه. گفتم: اگر از دوستان نیستم, اما دوستان را دوست دارم. در این گفت وگو بودیم که فرشته اى رسید که نام وى را نیز بنویس. که دوستِ دوست, دوست است… زلیخا یوسف را که دوست خدا بود دوست داشت, به درجه اهل بهشت در دنیا رسید… یوسف(ع) را سه پیراهن بود: یکى پیراهن که علامت کذب برادران شد. که: (جائوا على قمیصه بدم کذب.) دوم پیراهن شهادت که باعث طهارت آن شد که, (وان کان قمیصه قد من دبر.) سیّم پیراهن بشارت بود که باعث روشنایى چشم یعقوب شده که (اذهبوا بقمیص هذا.) از پیراهن علامت کذب برادران ظاهر شد, و سبب اندوه یعقوب(ع) شد, و از پیراهن شهادت دروغ زلیخا ظاهر شد و سبب اندوه عزیز شد, و زلیخا رسوا شد, و از پیراهن بشارت خبر سلامت یوسف رسید و موجب بهجت و سرور یعقوب(ع) و خجالت برادران شد….)
(مؤلف کتاب گوید که محبّان را در راه رضاى محبوب از مال گذشتن هم نقلى نیست, بلکه محبان از جان و اهل و عیال در راه رضاى محبوب سهل و آسان گذشتند. همچنان که قربانى کوى وفا و سرکرده عاشقان درگاه خدا, حسین شهید سر از تن جدا:
از جوانمردان عالم خوب تر
از تمام عاشقان محبوب تر
آن که باشد مفخر افلاکیان
آن که باشد مقتداى خاکیان
آن که بودش یوسف مصرى غلام
آن که شد میدان مصرش شهرشام
آن که بودى نارش افزون از خلیل
آن که جنبانید مهدش جبرئیل…
فاش گویم کیست سبط مصطفى
آن که آمد جلوه گاهش کربلا…)
در مورد آوردن گرگ به پیش یعقوب مؤلف مى گوید: (به نظر مى رسد که در میان فرزندان, شمعون به آوردن گرگى که یوسف [را] خورده, مأمور شد. به صحرا رفته, گرگى را گرفته, دهان او را به خون آلوده کرده, با دست و گردن بسته نزد پدر آورد…) حاجى لطفعلى بیگ آذر در کتاب یوسف و زلیخاى خود این مطلب را چنین بیان کرده است:
دگر از دشت بگرفتند گرگى
بر او بستند ریسمان بزرگى
به زنجیرش [دو] دست و پاى بستند
سرش را چون دل یوسف شکستند
به سختى کار بر وى تنگ کردند
به خون خود دهانش رنگ کردند
به گردن بر نهاده پالهنگش
کشیده سوى کنعان بى درنگش
چو نزدیک عبادتگاه یعقوب
رسیدند آن جوانان پر آشوب
همه برگ مصیبت ساز کردند
همه وا یوسفا آغاز کردند
پاورقی:
1. کشف الاسرار.
2. منسوب به فردوسى.
3. یوسف و زلیخاى شهاب ترشیزى در سال 1380 به تصحیح میرهاشم محدّث در گنجینه بهارستان (ادبیات فارسى ـ1) به کوشش بهروز ایمانى به چاپ رسیده است.
4. این منظومه اشتباهاً به نام خاورى شیرازى به چاپ رسیده است; به خط عباس منظورى, انتشارات نوید, شیراز.
5. یوسف و زلیخا, تألیف ع خیامپور, تبریز 1339. این کتاب در سال یازدهم مجله دانشکده ادبیات تبریز منتشر شده است.
6. درد عشق زلیخا, جلال ستارى, انتشارات توس, 1372.
7. الذریعه, ج4, ص302.
8. نسخه اى ناقص از این کتاب نزد شیخ مهدى شرف الدین شوشترى وجود داشته است. آغاز نسخه ناقص: (…نقل است که چون حق ـ سبحانه و تعالى ـ لوح را بیافرید, بعد از آن قلم را از کتم عدم به فضاى عالم وجود آورد….) (الذریعه, ج4, ص345)
9. نسخه اى از آن در کتابخانه آیةاللّه نجفى مرعشى موجود است. (الذریعه, ج4, ص345)
10.الذریعه, ج2, ص349.
11. همان, ج4, ص344.
12. همان, ج1, ص288.
13. همان, ج4, ص345.
14. همان.
15. همان, ص211, جزء26, مستدرکات مؤلف.
16. به نقل از درد عشق زلیخا, جلال ستارى, ص9.
17. الذریعه, ج1, ص517.
18. همان, ج2, ص279.
19. همان, ج12, ص74.
20. همان, ج12, ص23.
21. همان, ج15, ص182.
22. همان, ج20, ص5 ـ224.
23. همان, ج24, ص318.
24. همان, ج22, ص223.
25. همان, ج24, ص374.
26. همان, ج24, ص373.
27. در متن: نیک چشمان ایام حفط. تصحیح قیاسى شد.
28. در (السّتین الجامع) املاى احمد بن محمّد بن زید طوسى, چنین آمده: (ده کس در حق یوسف ده چیز خواستند و ملک تعالى خلاف آن خواست. حق تعالى بر خواست ایشان غالب گشت. و اللهُ غالب على امره. اوّل یعقوب خواست که یوسف خواب با برادران نگوید, و ملک تعالى خواست که بگوید. آخر خواست ملک تعالى غالب شد. واللهُ غالب على امره. دوم یعقوب خواست که برادران با یوسف دوستى کنند, و ملک تعالى خواست که دشمنى کنند, خواست ملک تعالى غالب شد. و اللهُ غالب على امره. سیم برادران خواستند که یوسف را گم کنند, تا مهر او در دل یعقوب کم کنند و ملک تعالى خواست که مهر او در غیبت زیادت شود. خواست ملک غالب آمد. واللهُ غالب على امره. چهارم برادران او را در چاه انداختند و….) (ص5 ـ264)
29. در تفسیر جام چنین آمده است: مالک گفت: مرا دوازده کنیزک است و آرزومند فرزندم. مرا دعا کن تا خداى تعالى مرا پسرى دهد. یوسف(ع) همى دعا کرد. خداى تعالى, مالک را از هر کنزیکى دو پسر داد. بیست وچهار پسر وى را بیامد.

تبلیغات