آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
ولایت علوى در ابلاغ و عرضه همزاد با رسالت نبوى است. پیامبر گرامى اسلام به هنگام اعلان رسمى و تبلیغ علنى رسالت, با صراحت تمام از تداوم رسالت در قالب ولایت سخن گفت و على(ع) را وصیّ, خلیفه و رهیار و همگام خود معرفى کرد.1 پیامبر(ص) افزون بر اعلان رسمى این حقیقت, در آغازین روز تبلیغ علنى مکتبش, بارهاى بار و در مناسبت هاى مختلف, على(ع) را رهبر امت بعد از خود خواند و بالاخره در آخرین سال زندگانى سراسر اقدام و حماسه خود, در سرزمین غدیر در پیش دید ده ها هزار مردمى که از زیارت خانه خدا باز گشته بودند, فرمود:
من کنت مولاه فعلیّ مولاه, اللّهم والِ مَنْ والاه, وعادِ مَنْ عاداه, وَانْصُر مَن نَصَرَه وَاخْذُل مَنْ خَذَلَه; هرکس من مولاى اویم, على مولاى اوست. پروردگارا, دوستى کن با آن کس که على را دوست و پیرو باشد; دشمن بدار آن را که على را دشمن بدارد; یارى کن هرکس یاریش کند, و دشمنانش را خوار و ذلیل گردان و…2
پس از رحلت پیامبر, آرمان بلند آن بزرگوار جامه عمل نپوشید و اندیشه والاى آن حضرت در غوغاسالاریِ صحنه آفرینان و در کشاکش شگفت و وحشتناک سیاست بازان, در زیر خروارها غرض مدفون گشت,3 و مآلاً جامه خلافت را کسى به تن کشید که خود نیز از جایگاه سرنوشت ساز و بلند على(ع) آگاه بود.4 على5(ع) و زهراى اطهر6(س) و یاران گرانقدر آن بزرگوار که در آغاز براى تجهیز پیکر پاک پیامبر از صحنه یاد شده به دور بودند,7 پس از اطلاع از چگونگى جریان خلافت به روشنگرى پرداختند و حق راستین را فریاد کردند. وقتى سیاست گران, از على(ع) بیعت خواستند, امام پس از امتناع, از سر اجبار راهى مسجد شده, با آنان سخن گفت. سپس به مردم روى آورد و ندا در داد:
هان اى مسلمانان, مهاجران, انصار, شما را به خدا, آیا سخن رسول اللّه را در روز غدیر نشنیده اید8 و…
صحنه آفرینان از بیدارى مردم و مآلاً یارى آن حضرت بیمناک شدند. بدین سان با جوّآفرینى اوضاع را دگرگون ساختند.
یاران امام نیز سخن او را پى گرفتند و هرکدام به گونه اى از جایگاه بلند و والاى آن بزرگوار سخن گفتند و ولایت علوى را در مقابل مردم فریاد کردند.9
حضرت زهرا(س) نیز بر این تحریف حق و انحراف مردم آرام نگرفت و با یاد کرد حدیث غدیر, و یادآورى بیان بلند پیامبر و درباره على(ع): (انت بمنزلة هارون من موسى) در بیدارى مردم کوشید,10 و با خطبه عظیم و عدیم النظیرش پرده ها را به یک سو زد و حقایق را نمایاند.11 این تلاش ها و فریادها به جایى نرسید, و خلافت در مسیرى دیگر شکل گرفت و ادامه یافت و على(ع) سکوت تنبّه آفرین و رنج آورى را آغاز کرد و بارهاى بار از انگیزه سکوت خود سخن گفت و جلوگیرى از تشتّت مسلمانان, گسترش کفر, اضمحلال جامعه اسلامى و تباهى دین را به عنوان انگیزه و زمینه سکوت خود برشمرد.12 با این همه, امام(ع) اگر حضور سیاسى به عنوان رهبرى در جامعه نداشت, هرگز از حضور فرهنگى, ارشادى و هدایتى دست نشست. بدین سان جاى جاى جایگاه بلندش را یادآورى کرد, مرثیه مظلومیتش را سرود, دگرگونى ارزش ها را نیاراست و از تبدیل ارزش ها در حدّ توان جلوگیرى کرد, سکوت در مقابل ستم ها و حق کشى ها را برنتابید و در هدایت امت و پاسخ به پرسش ها و در مسائل مهم مملکتى از هیچ کوششى دریغ نورزید, که پرداختن به این همه مجالى دیگر مى طلبد.
امام(ع) هفت روز پس از رحلت پیامبر(ص) خطبه اى عظیم ایراد کرد که اینک با عنوان (خطبةالوسیلة) مشهور است و در ضمن آن, از جایگاه ولایت و رهبرى اش سخن راند و از جمله به حدیث غدیر استشهاد و استناد نمود.13
امام(ع) روزى ستمدیده اى را مى نگرد که فریاد مظلومیت سر داده و مى گوید: من مظلومم; آن گاه امام مى فرماید: (هان بیا با هم فریاد کنیم که من هماره مظلوم بوده ام.)14
ابن ابى الحدید مى گوید, بدین سان از مظلومیت سخن گفتن, و از ستم هاى روا شده بر خود پرده برداشتن از على(ع) به تواتر نقل شده است.15
چنان که پیش تر یاد کردم, ولایت علوى را فریاد کردن و از آن (حقّ مغصوب) سخن گفتن به عنوان شیوه اى در زندگانى على(ع), فرزندان, یاوران و پیروان هوشمندش هماره ادامه داشته است,16 تا نسل ها و عصرها حق را بشنوند و از آنچه در بستر تاریخ مى گذشته آگاه گردند و در پرتو این آگاهى موضع درستى را برگزینند. عرضه تمام آنچه در این زمینه در متون کهن و مصادر معتمد فریقین آمده است, مجالى بس فراخ مى طلبد. اینک ادامه گزارشگونه این حقیقت عظیم و حماسه پرصلابت را با یادکردى از شاعران ستیزنده آستانه علوى ادامه مى دهیم:
حسّان بن ثابت اولین کسى است که این حادثه بزرگ را در قالب شعر فریاد کرده است. او بلافاصله پس از خطبه پیامبر در غدیرخم به پا خاست و خواند:
ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم
بِخُمّ و أسمع بالرّسول منادیاً
فقال له: قم یا على فانّنى
رضیتک من بعدى اماماً وهادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیّه
فکونوا له أتباع صدقٍ موالیاً17
سرایش شعر در اثبات ولایت علوى و گسترش معارف و مناقب آفتابگون آن بزرگوار, در سده هاى واپسین نیز ادامه داشت. شاعرانى که حق مدارى و حق گسترى را پیشه ساخته بودند, این حق را فریاد کردند و شعر را چونان مشعلى در فرا روى نسل ها مى نهادند. در سلسله شکوهمند این فریادگران کُمیت را مى نگریم که فریاد مى زند:
ویوم الدوح, دوح غدیر خم
أبان له الولایه لو اُطیعا
اضاعوا أمر قائدهم فضّلوا
وأقومهم لدى الحدثان ریعا18
و دعبل خزاعى را که مى سراید:
وما قیل أصحاب السقیفة جهرةً
بدعوى تراث فى الضلال نتات
ولو قلدّوا الموصى الیه امورها
لزمّت بمأمون عن العثرات
اخى خاتم الرّسل المصفّى من القذى
ومفترس الأبطال فى الغمرات
فان حجدو وکان (الغدیر) شهیده
و بدرٌ و احدٌ شامخ الهضبات19
به هر حال, گو این که امامت و رهبرى جامعه اسلامى پس از پیامبر جز در پنج سال حکومت علوى هرگز جایگاه اصلى خود را نیافت و انسان ها از حکومت راستین در تاریخ اسلام بى بهره ماندند, اما امامان(ع) هرگز روشنگرى درباره ولایت و تبیین جایگاه امامت را در کل اندیشه اسلامى به فراموشى نسپردند, و سکوت در مقابل ظلم ها و جباریت هاى ستمبارگان را روا ندانستند و خود و یارانشان در کوى ها و برزن ها, مظلومیت آل على را فریاد کردند و شاعران علوى, امامت فرزندان على را در اشعار خود بگستردند و ستمگرى جباران را افشاء کردند و بدین سان شورانگیزترین حماسه هاى مقاومت را سرودند. این حماسه مقاومت به موازات گسترش, توطئه ها, کتمان ها, تحریف ها, جهل آفرینى ها, گسترده مى گشت, به دیگر سخن, آنان که خلافت اسلامى را دستخوش تغییر و تبدیل ساخته بودند براى استوارى پایه ها و احکام اجتماعى و سیاسى آن نیازمند پشتوانه الهى و توجیه شرعى بودند و چنین بود که با ساختن و پرداختن ده ها محدث, مفسر و مورخ براى دگرگون سازى معارف اسلامى و در رأس آن در وارونه سازى امامت و رهبرى مى کوشیدند20 و متقابلاً پاسداران حق و ارزش هاى الهى حراست از هویت ر
استین مکتب و تفسیر عینى امامت را از جان سپر مى ساختند. بدین سان توان گفت که از نخستین سال هاى پس از پیامبر(ص) و در دوران هاى امامت و پس از آن نیز سرلوحه دعوت شیعى را اثبات امامت و حراست از اندیشه رهبرى تشکیل مى داده است.21 بنابراین, سخن درست شهرستانى را بیاوریم که نوشت:
مهم ترین اختلاف و درگیرى در امت درباره امامت و رهبرى بوده, و براى هیچ موضوعى چون امامت شمشیرها برکشیده نشده است.22
آنچه یاد کردیم در دوران تدوین آثار در فرهنگ اسلامى نیز پى گرفته شد. یعنى آثار فراوانى در آلوده ساختن اندیشه اسلامى فراهم آمد, و قلم به مزدهاى فراوانى براى انحراف حق از مسیر راستین آن کتاب ها نوشتند و متقابلاً حق مداران و تحریف ستیزان براى تفسیر صحیح حق و جلوگیرى از انحراف ها, حقایق را بپراکندند و آثار بلندى پدید آوردند. یکى از کهن ترین این نگاشته ها (العثمانیه) جاحظ است که به گفته مسعودى, جاحظ آن را به انگیزه میراندن حق و درگیرى با اهل آن نگاشت; اما (واللّه متم نوره ولو کره الکافرون).23
عالمانِ بسیارى در مقابل آن واکنش نشان دادند و پژوهشیان بسیارى بر آن نقد نوشتند و پندارهاى واهى جاحظ را پاسخ گفتند.24
سید مرتضى علم الهدى نیز در قرن پنجم دامن همت به کمر ارادت زد و کتاب عظیم (الشافى فى الأمامه) را در نقد و رد بخش (امامت), (المغنى) قاضى عبدالجبار نگاشت. در همین جهت یادکردنى است آثار گرانقدرى که مؤلفان شیعى و پاسداران ولایت علوى درباره داستان غدیر و تحلیل پیام و محتواى آن نگاشتند و یا به تبیین و توضیح احادیث و تفسیر روایاتى پرداختند که به گونه اى در جهت برآوردن این مقصود بوده است.25
در این نگاه گذرا, از جمله در قرن ششم به اثرى بى بنیاد مى رسیم با عنوان (بعض فضائح الروافض) و پاسخ دندان شکن و کوبنده آن به قلم نصیرالدین عبدالجلیل القزوینى الرازى با عنوان (بعض مثالب النواصب) که اینک به (النقض) مشهور است.
مرزبان بزرگ اندیشه اسلامى, حسن بن یوسف بن المطهر معروف به (علامه حلى) در جایگاه بلند حراست از مکتب و تفسیر حق و دفاع از ولایت علوى, بخش عظیمى از کتاب گرانقدرش (نهج الحق و کشف الصدق) را به این موضوع ویژه ساخت, و کتاب (منهاج الکرامه) را یکسر در اثبات امامت نگاشت, و اثر ظریف و دقیق (الفین) را نیز در این جهت تدوین کرد.
منطق روشنگرانه این آثار چون با قوّت استدلال در آمیخت, کسانى جایگاه بلند این نگاشته ها را برنتابیدند و بر آن شدند تا مگر از جلوه آن بکاهند و گسترش شعاع حقایق نهفته در آنها را جلوگیرند. بدین سان قلم هایى به عبث چرخید و تلاشى سترون به کار رفت و کتاب هایى پدید آمد. فضل بن روزبهان به پندارش با نگارش (ابطال الباطل) در نقد و رد (نهج الحق) بر صفحات زرین آن خط بطلان کشیده است. ظاهرگرایى تنگ اندیش, چون ابن تیمیّه چنان پنداشت که با نگارش (منهاج السنّة) در آوردگاه حق بر (منهاج الکرامه) پیروز گشته است. بیهوده گویى هاى این آثار نیز از سوى پاسداران مکتب علوى بى پاسخ نماند.26
در ادامه این تلاش ها از اثر عظیم (احقاق الحق) قاضى نوراللّه شوشترى باید یاد کرد که طشت رسوایى (ابطال الباطل) روزبهان را از بام تحقیق افکند و مؤلفش به جرم نگارش آن و دیگر آثارش شهد شهادت نوشید; از جمله (الصوارم المهرقه) که به انگیزه نقد و رد (الصواعق المحرقه) ابن حجر هیتمى نگاشت.
در ادامه هجوم ها و حملات هوس مداران حق ستیز در دیار هند مردى به نام عبدالعزیز دهلوى, کتابى مى پردازد با عنوان (تحفه اثنى عشریه) و در باب هفتم آن به میدان بحث هاى امامت وارد مى شود, و به پندارش ادله قرآنى و روایى شیعیان را در اثبات ولایت, مخدوش مى کند. عالمان و محققان بر مجلدان متعدد آن نقد و رد نوشتند.27
باب هفتم آن همت هایى را شوراند و عالمان بزرگى به نقد و رد و تزییف آن پرداختند, که مهم ترین, عمیق ترین و گسترده ترین آنها (عبقات الانوار) است. انتشار این کتاب, تأییدها, تشویق ها, سپاسنامه هاى فراوانى را به دنبال داشت. یکى از ادیبان و مؤلفان هند, مجموعه آنچه را که عالمان درباره عبقات الانوار, نوشته و یا سروده اند, یک جا گرد آورده است با عنوان (سواطع الانوار, فى تقریضات عبقات الانوار).
عبقات الانوار, به لحاظ سبک و شیوه, گستردگى و اصالت, شکوه و ژرفایى, براستى بى نظیر و معجزه گون است. در این نگاه گذرا, به بیان استاد محمدرضا حکیمى در توصیف آن, بسنده مى کنیم:
به راستى کتاب عبقات عظیم است. آن اقیانوس بیکران, و آن دریاى ژرف, این کتاب است. این چنین کتابى, در دیگر آفاق بشرى و فرهنگ ملت ها نیز همانند ندارد. هرچه دانشمندان و عالمان بزرگ درباره آن گفته اند و هرچه سپس بگویند, حق آن است. این همه آگاهى و عمق, این همه معرفت و استقصا, این وسعت دامنه اطلاع, این خبرویّت و تبحّر, این حوصله و دقت, این جمع و تدوین, این بحث و شناخت, این عرضه و استدلال, این قوام و ماده, اینها همه به راستى اعجازى است در عالم فکر و تألیف, و در عرصه قدرت هاى انسانى. کتاب عبقات با مجلدات بسیارش, یکى از والاترین نمونه هاى کار خرد انسانى و پشتکار و مسؤولیت بشرى است و یکى از ارجمندترین سندهاى هدایت و ارشاد.
مرحوم علامه میرحامد حسین (عبقات الانوار) را بدان جهت که (تحفه اثنى عشریه) به فارسى بود, به فارسى نگاشته است. و در وسعت اطلاعات و گستره مباحث آن سنگ تمام نهاده است. از این روى, بحث هاى آن بسیار درازدامن و ابعاد پژوهش ها سخت وسیع است.28
برخى از عالمان براى بهره ورى عالمان عرب زبان و نیز عمومى کردن محتواى عبقات الانوار به تلخیص, تعریب و تحقیق آن دست یازیده اند. در تداوم پژوهش هاى کارآمد و مدافعات عظیم در آستان علوى, باید از دائرةالمعارف جاودان و بى مانند (الغدیر) علامه امینى یاد کرد, که به گفته برخى ناقدان باید آن را (الأبحُرُ السبعه) (هفت دریا) نامید و نه (غدیر) (برکه و آبگیر).29 (الغدیر) در نقد تاریخ, جداسازى سره از ناسره, ارزیابى آثار مؤلفان اسلامى, دفاع از تشیع و ولایت علوى, عرضه قصاید و اشعار شاعران, تحلیل و گزارش زندگانى شاعران, رسیدگى هوشمندانه به جریان حدیث نگارى و چگونگى مؤلفان آثار حدیثى, افشاى دست هاى پنهان و آلوده جعل و تزویر, رسواسازى مناقب آفرینان فضیلت سازان براى نااهلان از یکسوى, و مناقب ستیزان و کتمان کنندگان حقایق از سوى دیگر و ده ها ده ها موضوع ـ راستى را ـ بى نظیر است30. در همین زمره, در پى اعتلاى کلمه حق و گسترش همین مقصد و مقصود باید از آثار بلند, هیجانبار و اعجاب آفرین مرزبان نستوه اندیشه شیعى, مرحوم عبدالحسین شرف الدین یاد کرد و به ویژه از (المراجعات). منطق استوار, بیان جذاب, استناد متقن و صرا
حت گفتار آن (شرف دین و آبروى مسلمین) در این کتاب شگفت انگیز است. اینک خوب است توصیف این کتاب را نیز از استاد محمدرضا حکیمى بیاورم:
المراجعات, مجموعه 112 نامه است که بین سید عبدالحسین شرف الدین و شیخ الاسلام سلیم بشْرى, مفتى و رئیس اسبق جامع الازهر مبادله شده است. این دو عالم اسلامى, در این نامه ها, حقایق بسیارى را مورد بحث و نظر قرار داده اند. بیان این نامه ها, ادبى, زیبا و محکم است, و مطالب مطرح شده در آنها غنى و سرشار. به گفته سلیم بشرى (شرف الدین در این نامه هاى پرمغز و خوش سبک و محکمش بسان سیلى است که از قله هاى کوه خیزد یا ابرى که از آن ژاله ریزد). از نامه هاى شیخ سلیم بشرى نیز پیداست که دانشمندى عمیق و حق جو و منصف و پراطلاع است. وى در نوشته هایش حقایق مهمى را, از مسائل اعتقادى شیعه و غیر آن, تصدیق کرده است, که از جمله, اهمیت اساسى فقه شیعه و صحت عمل به آن است.31
آنچه یاد شد (نمى است از یم) و (قطره اى است از دریا) و نمودى است اندک از تلاش ناپیداکرانه محققان و مؤلفان شیعى و مدافعان نستوه آستان علوى. از آنچه در این زمینه یاد کردیم و همانندهاى این آثار, پیداست که مرزبانان حماسه جاوید, هرگز یورش ها و هجوم هاى حق ستیزان را بى پاسخ نمى نهادند و آوردگاه اندیشه و تفکر را وانمى نهادند32 و بتْ سرنگون کردن و بتْ شکستن را ـ در هر چهره اى گو باش ـ از دست نمى هشتند. آرى, آن که اندیشه ها را به انجماد مى کشد, خفگى ذهنى, و بسته اندیشى را مى گستراند, و اصل (قهر و غلبه) را تقدس مى دهد,در حقیقت بت سازى مى کند و اگر کسانى و یا کسى در مقابل این همه بایستند در حقیقت بت شکنى مى کنند, و این است که به گفته استاد محمدرضا حکیمى:
… و در این مقوله است که یک بار نیز کتاب (المغنى) قاضى عبدالجبار معتزلى بت مى شود, و علم الهدى سید مرتضى به بت شکنى مى خیزد و این بت را با کتاب عظیم خود, (الشافى) خرد مى کند. و همین سان ـ مثلاً ـ (تحفه اثنى عشریه) عبدالحق دهلوى و کار عظیم میرحامد حسین هندى و تبرى که عصمت حق و عزت حماسه و مهابت علم و دریاى تحقیق به دست او مى دهد, یعنى: عبقات الانوار.33
اینک در ختام این گلگشت بیفزایم که عالمان و محققان شیعه, و مدافعان راستین ولایت, چونان مولى و مقتداى خویش در این میدان با متانت و وقار, شکوه و ایثار, لحنى متین و بیانى محکم از مکتب و آرمان خود دفاع مى کردند و هرگز در فراز آوردن فریاد خود, و بلند نمودن حق, و عرضه حقایق, به گزندگى لحن, و ناسزایى در کلام روى نمى آوردند و در مورد یادآورى حق خلافت, و دفاع از خلافت حق, همواره حکمت را رعایت مى کردند, و با به کارگیرى فرزانگى, هوشمندى و درایت درباره آن سخن مى گفتند, و هرگز مصالح اسلام و مسلمین و مصالح خود را از نظر دور نمى داشتند, و به بیان آیت اللّه سیّد شرف الدین عاملى:
(… على و اولاد على و عالمان شیعه, از آن روز تا امروز, همواره با روشى حکیمانه, احادیث وصایت را ذکر کرده اند و نصوص روشن نبوى را در این باره نشر داده اند, چنانکه بر مردم آگاه پوشیده نیست.)34
مدافع سترگ و نستوه میدان دفاع از خلافت حق و حق خلافت, علامه امینى نیز, بر این نکته, تکیه تنبّه آفرینى دارد:
مولاى ما امیرالمؤمنین, به حجر بن عدى و عمر بن حمق گفت: (دوست ندارم شما نفرین کن و ناسزاگوى باشید, و همواره ناسزا گویید و بیزارى طلبید. اگر به جاى این نفرین و ناسزاگویى, کارهاى آنان را بشناسانید, مثلاً بگویید روش آنان این است و این, و کردار آنان چنان است و چنین, هم سخنتان استوار خواهد بود و هم عذرتان پذیرفته. خوب است به جاى این که آنان را لعن کنید و از آنان بیزارى جویید, بگویید:
پروردگارا, خون ما و خون آنان را حفظ کن, میان ما و آنان آشتى ده, آنان را از گمراهى برهان, تا آن کسان که حق را نشناخته اند بشناسند و آن کسان که در پى غوایت و گمراهى رفته اند, از آن دل بردارند. اگر این گونه باشد هم من این روش را بیش تر دوست دارم و هم براى شما نیکوتر است. چون على(ع) چنین گفت, حجر و عمرو گفتند: (یا امیرالمؤمنین! پندت را مى پذیریم و به همین سان که تو مى خواهى تربیت مى شویم.)
امینى نیز همین را مى گوید, بلکه این سخن همه شیعه است.35
راستى را, عالمان شیعه و مدافعان راستین ولایت علوى, چنین بودند و چنین مى کردند. آنان بیش تر و پیش تر از هر چیز کردارها را روشن مى کردند, ناپیدایى هاى گذشتگان را بازگو مى کردند, تاریخ را آن سان که بوده است در پیش چشم ها مى نهادند. که همه بنگرند و داورى کنند و در پرتو آگاهى هاى درست, موضع بگیرند.
کتاب (خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت)
به روزگار سیاهى و تباهى و حاکمیت جهل و جور و ستمشاهى, باطل جولان داشت و حق در زیر تازیانه تبلیغاتى سیاسى و فرهنگى حق ستیزان و مروّجان باطل در مظلومیتى شگفت روزگار مى گذرانید. امکانات بسیار و پول فراوان هزینه مى شد تا گسترش حق سد شود و اندک اندک فضاى جامعه یکسر در اختیار ایدئولوژى هاى تباهى آفرین قرار گیرد. مگر نه این است که على جلوه حق است, و حق تجسم راستینش را در زندگى و شخصیت او مى یابد36 و ولایت او تبلور عینى حق است, و امامت او مدار حق و صراط مستقیم. این است که مروّجان باطل, ستیز با این حق را هماره داشته اند و به روزگار یادشده در قالب هاى روشنفکرنمایى, وهابى گرى, و… با قلم ها و قدم هاى گوناگون به ستیز با این حق مى پرداختند. استاد محمدتقى شریعتى, قهرمان نستوه آوردگاه حق و باطل خطه خراسان, که دفاع از ولایت و جایگاه والاى امیرالمؤمنین را از جمه اهداف جهاد عظیمش تلقى مى کرد ـ که به تعبیر استاد شهید مطهرى (یک تنه در خراسان به پا خاست و جهادى که احساس مى کرد به عهده اوست آغاز کرد…)37 ـ این بار در مرکز تحولات فکرى و فرهنگى (تهران) براى دفاع از حق و ستیز با باطل فرا خوانده مى شود. آن هم
از سوى علامه امینى بزرگ مدافع حق که بیش تر از هرکس اهمیت و والایى این مبارزه را مى داند, و خوب آگاه است که در این میدان چه کسى مى تواند سینه سپر کند و از حق حراست نماید. خوب است چگونگى ماجرا را از زبان شیرین استاد بشنویم:
مرحوم علامه امینى نویسنده الغدیر ـ رحمةاللّه علیه ـ این بزرگوار آمد منزل ما. آن وقت ما یک خدمتگزار روستایى داشتیم, آمد به اتاق من و گفت: آقاى امینى آمده است. ما یک آقاى امینى داریم که از منسوبین ما است و اهل محل ما هم هست; من خیال کردم او است. گفتم تو که امینى را مى شناسى, بگو بیاید داخل منزل. گفت: نه آقا یک مجتهد است. گفتم نکند آقاى امینى صاحب الغدیر باشد. سراسیمه دویدم در منزل, دیدم بله آقاى امینى تک و تنها درِ منزل ایستاده اند. تشریف آوردند داخل و گفتم آقا شما مى فرمودید من خدمتتان مى رسیدم, شما چرا تشریف آوردید؟ چون ایشان مریض هم بود و من رفته بودم به عیادتشان. آن روز ایشان هوس کرده بود که یک ساعت از خانه بیاید بیرون جاى ما را انتخاب کرده بود. منزل ما را هم بلد نبود, به راهنمایى یک نفر دیگر آمده بود. بعد کم کم اتاق تا نیمه پر شد, آقاى حاج امیرپور و آقاى حجازى و آقایان دیگر آمدند. بعد آقاى امینى فرمودند که اطلاع دارید که پول هایى از سعودى به اینجا مى رسد براى تبلیغ وهابى گرى؟ گفتم یک چیزى راجع به سنى گرى شنیده ام, اما راجع به وهابى گرى نشنیده ام. گفتند بله آن سنى گرى هم هست که پسر
یکى از علماى سابق دوره اى دارد و مذهب اهل تسنن را تبلیغ مى کند. در هر صورت دنبال مطلب به اینجا رسید که نه به عنوان واجب کفایى, بلکه به عنوان واجب عینى بر شخص تو واجب است که راجع به امامت مفصل صحبت کنى, و مردم را از این گیجى و گنگى دربیاورى. گفتم آقا این کار, کار مشکلى است و بعد هم در حسینیّه ارشاد قاعده این است که هفته اى یک نفر سخنرانى مى کند. گفت: در هر حال من آنها را نمى دانم دیگر, همین قدر مى دانم که بر تو لازم است که این کار را بکنى. ایشان این فرمایش را کردند و رفتند. و من هم شروع کردم, و نتیجه آن سخنرانى ها این شد که آقاى امید نجف آبادى سخنرانى ها را از نوار پیاده کردند و بعد مطبعه خود حسینیه ارشاد چاپ کرد و منتشر شد. البته خلافت و ولایت را خیلى زحمت کشیدم.38
بحث درباره ولایت و امامت با شیوه یادشده آن روز از جهاتى مشکل بود. از یک سوى روشنفکر مآبانى که هرگونه بحثى را در این زمینه مخالف وحدت اهل قبله مى دانستند و گاه مخالف روند مبارزه و جهاد با رژیم ستمشاهى, و از سوى دیگر تنگ اندیشان و بسته ذهنانى که دفاع از على(ع) و سخن از خلافت حق و حق خلافت را, با ناسزاگویى, غوغاسالارى و نفرین همگون مى پنداشتند, بحثى مستند و آمیخته با حرمت به مخالفان را برنمى تابیدند. این سخنرانى ها آن روز از هر دو سوى این بازتاب را داشته است, استاد شهید مرتضى مطهرى در چاپ اوّل به اشکال تراشى هاى گروه اول اشاره کرده و پاسخ داده است. از جمله استاد شهید بر این نکته تأکید مى کنند که مسأله امامت و پیشوایى چیزى نیست که به سادگى بتوان از آن چشم پوشید و روشنگرى درباره آن را از دست فرونهاد:
(…گذشته از اینها فرضاً در موارد عادى چشم پوشى از زشتى هاى تاریخ روا باشد در مواردى که با متن اسلام و اساسى ترین مسأله اسلام یعنى مسأله رهبرى مربوط است و سرنوشت جامعه اسلامى وابسته به آن است, چگونه رواست؟ چشم پوشى و اغماض از چنین مسأله اى در حکم اغماض و چشم پوشى از سعادت مسلمین است.) (خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت, مقدمه/ص پانزده)
سپس استاد جلیل القدر(ره) به ضرورت وحدت مسلمین مى پردازد و آن را براى جامعه اسلامى حیاتى تلقى مى کند; اما بر این باور تصریح مى کند که این موضوع هرگز به معناى دست برداشتن از اصول, و مصالحه کردن آموزه هاى مذهب نیست:
…ما خود شیعه هستیم و افتخار پیروى اهل البیت ـ علیهم السلام ـ را داریم. کوچک ترین چیزى, حتى یک مستحب و یا مکروه کوچک را قابل مصالحه نمى دانیم. نه توقع کسى را در این زمینه مى پذیریم و نه از دیگران انتظار داریم که به نام مصلحت و به خاطر اتحاد اسلامى از یک اصل از اصول خود دست بردارند. آنچه ما انتظار و آرزو داریم این است که محیط حسن تفاهم به وجود آید تا ما که از خود اصول و فروعى داریم, فقه و حدیث و کلام و فلسفه و تفسیر و ادبیات داریم, بتوانیم کالاى خود را به عنوان بهترین کالا عرضه بداریم تا شیعه بیش از این در حال انزوا بسر نبرد و بازارهاى مهم جهان اسلامى به روى کالاى نفیس معارف اسلامى شیعى بسته نباشد.
اخذ مشترکات اسلامى و طرد مختصات هر فرقه اى نوعى خرق اجماع مرکب است و محصول آن چیزى است که قطعاً غیر از اسلام واقعى است; زیرا بالاخره مختصات یکى از فرق جزء متن اسلام است و اسلام مجرد از همه این مشخصات و ممیزات و مختصات وجود ندارد.
استاد محمدتقى شریعتى به بهانه هاى گره دوم, در مقدمه چاپ دوم. به هرحال این سخنرانى ها بازتاب عظیمى یافت و نقش فوق العاده اى را ایفا کرد, و با توجه به محتواى عمیق آن و تقاضاى مکرر شیفتگان ولایت علوى, به گونه شایسته به همراه مقالاتى دیگر در همان زمان منتشر شد.
(خلافت و ولایت) از دیدگاه عالمان
استاد شهید مرتضى مطهرى,بر چاپ اوّل کتاب, مقدمه زیبا و محققانه نگاشته اند, و در ضمن آن مقدمه از زندگانى استاد شریعتى و جایگاه وى در تاریخ معاصر به عنوان مدافع جدى و خستگى ناپذیر اندیشه اسلامى در مقابل معارضان سخن گفته و کتاب خلافت و ولایت را به عنوان کتابى (مفید و مستند و ابتکارى) که براى اولین بار به گونه اى محققانه به این بحث در زبان فارسى رسیدگى کرده است, معرفى کرده اند.39
محقق و رجالى بزرگ, علامه شوشترى, در نامه اى به حسینیه ارشاد مى نویسند:
کتاب خلافت و ولایت از انتشارات آن حسینیه مقدسه که انصافاً بهتر کتابى است که در عصر حاضر در امامت نوشته شده….40
مرحوم آیت اللّه حاج میرزا جوادآقا تهرانى, در گزیده گویى و حق گویى شهره بود. با دقت تمام سخن مى گفت و هرگز به افراط و تفریط لب نمى گشود. استاد محمدتقى شریعتى نقل مى کردند که وى پس از خواندن کتاب, به آقاى دکتر محمدباقر نوراللهیان مى فرمایند:
(من در ضمن مطالعه کتاب لب فرو مى بندم و سخن نمى گویم, اما مطالب عالى و دقیق کتاب آنچنان مرا تحت تأثیر گذاشته بود که ضمن مطالعه آن بارهاى بار گفتم, احسنت, احسنت….)41
گلگشتى در کتاب خلافت و ولایت
کتاب با مقدمه اى در پاسخگویى به برخى انتقادها آغاز مى شود, و با شرح حال گونه اى از استاد به خامه فرزند برومندش معلم شهید دکتر على شریعتى ادامه مى یابد. آنگاه متن کتاب است با بحثى درباره (تحدّى در عصر نزول قرآن) و اعجاز بیانى آن و تبیین روش مزجى قرآن در عرضه حقایق و ابلاغ احکام و تبیین مکتب; با اشاره اى هوشمندانه و دقیق به علل بقاى قرآن و صیانت آن از تحریف. این بیان استاد, زمینه اى است براى ورود به بحث جدى و تعیین کننده اى در محتواى سوره مائده و روشن ساختن موضوع محورى آن. (ص9ـ 18).
کتاب افزون بر آنچه یاد شد از هفت بخش, برخى توضیحات و فهارس سامان یافته است. اینک با نگاهى گذرا به محتواى بخش ها, مى کوشیم جایگاه بلند این اثر عظیم و مجهول القدر را بازشناسى کنیم:
بخش اوّل:
آغازین بخش کتاب با عرضه چشم انداز کلى سوره مائده به تبیین فضاى فرهنگى عصر نزول مى پردازد و در پرتو معیارهاى الهى, چگونگى جامعه منحط را باز مى گوید و پس از آن عنایت و توجه شگرف قرآن را به (اهل البیت) آورده و آیه (تطهیر) و (مودّت) را تفسیر مى کند (ص21ـ29). پس از آنچه یاد شد, مؤلف بزرگوار با تحلیلى زیبا و دقیق نشان مى دهد که آیات آغازین سوره مائده تأکیدى است بر استوار ماندن پیمان ها و جلوگیرى از تجاوز و تعدّى به حقوق دیگران و مآلاً هشدارى درباره چگونگى برخورد با على(ع) و خاندان پیامبر و… (ص29ـ30)
چگونگى مخالفت خلیفه دوم با على(ع) و انگیزه محبوبیت آن بزرگوار در دیدگاه پیامبر در صفحات بعد این بخش آمده است (ص31ـ 35). استاد با تأکید بر اصل اساسى (وحدت اسلامى), ضرورت بازنگرى حوادث بعد از پیامبر را مطرح مى کند. از این بیان مى توان موضع راستین وى را در دفاع از (خلافت حق) و (حق خلافت) فهمید.
در این مقام مؤلف جلیل ما به مناسبتى در پانوشت به جایگاه مولى در میان اصحاب رسول الله(ص) مى پردازد و با اشاره به این واقعه صادق تاریخى که على(ع) از خردسالى در خانه رسول الله و در کنار پیامبر بوده است و عملاً با ترنّم وحى, روزها و روزگار گذرانده است و… مقایسه اى مى کنند بین مولى و ابوبکر, و نشان مى دهند صلابت, استوارى, معادباورى, ایثار و ازخودگذشتگى وصف ناشدنى على(ع) و چه و چهاى خلیفه اول مسلمین را و… حال و هواى روحى او را در جریان هجرت و… (ص35ـ 38).
استاد براى تبیین چرایى وجود آیات ولایت و امامت, در ضمن آیات سوره مائده ـ که ظاهراً بى تناسب مى نماید ـ به دو ویژگى مهم قرآن مى پردازد:
1. روش مزجى; یعنى آمیختن مباحث و مطالب گونه گون, و ابلاغ حقایق به گونه اى که مردمان خطرناک و عناصر خرابکار, به فکر نابود کردن و تحریف آن نیفتند.
2. بحث مهم تناسب السور.
یادآورى مى کنم که برخى از قرآن پژوهان از دیرباز معتقدند که آیات و سور قرآن در وراى این ظاهر از هم گسیخته, پیوندى عمیق و دقیق دارد.42 استاد که در تفسیر قرآن و کشف اسرار و معانى آن ید طولایى داشته اند, بر این نکته تأکید مى ورزند,43 و در پرتو تبیین این ویژگى به تحلیل کلى و مجموعیِ سوره مائده مى پردازند و آن چنان آیات سوره را به هم مى پیوندند و در محورى واحد مرتبط مى سازند که خواننده به وجد مى آید و از بن دندان به روح استاد درود مى فرستد. استاد به طرز اعجاب آورى نشان مى دهد که همه آیاتِ سوره مائده در جهت ایجاد فضایى براى طرح ولایت و جایگاه اهل البیت بوده و به گونه اى دقیق در ارتباط با آن هستند.44 (ص41ـ 48)
بخش دوم:
این بخش عهده دار تفسیر آیه (اکمال) است. استاد براى تفسیر دقیق آن, مقدمه اى نگاشته اند درباره آخرین سال هاى زندگانى پیامبر, فتح مکه و نقش آن در زدایش دلهره هاى مسلمانان. در ادامه بحث با تکیه بر شیوه بیانى قرآن نشان مى دهد که پیامبر دیگر از مشرکان و جبهه خارجى هراس نداشته و تمامى نگرانى آن سرور از نیروهاى درونى و اهواى نفسانى امت خودش بود.(ص51 ـ 68) گزارش هوشمندانه استاد با منطق قوى و استوار و بیدارگر از آخرین روز زندگى پیامبر, و چگونگى و چرایى جلوگیرى از وصیت براى ولایت و مسائل مربوط به آن, قابل توجه و شایان دقت است (ص56 ـ 66). استاد در این بخش در پرتو درایتى استادانه و نقد تاریخى اکراه پیشواى راستین امت, على(ع), را از قبولِ بیعت عرضه مى کند و با دقت در متون کهن به حتمیّت آن تأکید مى نماید.45 آن گاه در پرتو حقایق مطرح شده و آگاهى هاى تاریخى, به تعیین مصداق (الیوم) مى پردازد. استاد با آوردن تمام احتمالات منقول در مصداق (الیوم) با دقت در متن قرآن و مقارنه تطبیق آن با واقعیت هاى زمان, نشان داده اند که (الیوم) به هیچ عنوان مصداقى جز روز 18 ذیحجه و داستان غدیر ندارد. از این روى, در پا
یان بحث نوشته اند:
… تا این جا کاملاً روشن شد که آیه, همچنان که بزرگان منصف اهل سنت و همه علماى شیعه گفته اند, مربوط است به داستان غدیر.46
بحث استاد در تفسیر (تمام و کمال) فرق آنها, نعمت و چگونگى نعمت بودن عطایاى الهى نیز در پایان این بخش, بسیار خواندنى است. (ص77ـ81)
استاد به هنگام گزارش حوادث آخرین روزهاى حیات رسول الله(ص) و چگونگى برخورد خلیفه دوم با آهنگ رسول الله(ص) در نوشتن وصیت, موقع را شایسته مى نگرند که به (سقیفه) و ریشه هاى آن بپردازند. بدین رو در پانوشت و ذیل عنوان (ریشه هاى سقیفه) به چگونگى اسلام آوردن على(ع) و خلفا و همراهان و همگنانش پرداخته و شکل گیرى باندى را در داخل جامعه اسلامى از آغازین روزهاى ظهور و بروز اسلام تنبه مى دهند که هماره در جریان هاى مهم سیاسى آهنگى یگانه داشته اند.
استاد به شعار عمر بن الخطاب در آستانه رحلت رسول الله(ص) پرداخته که گفته بود (پیامبر زندگى را بدرود نگفته است.) آیا بواقع عمر چنان مى اندیشید؟ استاد به این سؤال پاسخى هوشمندانه مى دهند و به گونه اى درس آموز و روشنگر, جریان سقیفه,چگونگى شکل گیرى آن و موضع على(ع) را بررسى مى کنند که باید خواند و بر آن روان مدافع نستوه و نیک گوى ولایت درود فرستاد. (پانوشت57 ـ62)
بخش سوم:
در این بخش استاد با ژرف نگرى تمام از تفاوت قانونگذارى اسلام و قانونگذارى هاى بشر سخن گفته و با تبیین امتیاز قانون اسلام بر قوانین بشرى و مصلحت نگرى دقیق در قوانین اسلامى یادآورى مى کند که مؤسس و بنیادگذار این مکتب براساس مصلحتى استوار, تصریح بر ولایت على(ع) مى کند (ص88 ـ 92) و اینکه آیا روا است کسانى بگویند:
پیغمبر صلاح مى دید, اما واقعاً صلاح نبود. آیا صلاح اسلام نبود, یا صلاح عده اى جاه طلب و مقام پرست؟!47
در ادامه بحث, استاد از جایگاه (شورا) در اسلام سخن مى گوید و سوءاستفاده از این قانون و خلط بى جاى طرح کنندگانِ تز (شورا) براى نفى (وصایت) را به نقد مى کشد. (ص93ـ 98)
آن گاه نشان مى دهد که اعتقاد به عدم وصیت بر ولایت و رهبرى از سوى پیامبر با آن همه جانفشانى ها و تلاش هاى شگفت آور در راه اسلام و در تبلیغ دین, نوعى بى حرمتى به آن بزرگوار است. سپس با گفتارى جانسوز به تصویر حقانیت تشیع پرداخته, جایگاه استوار منطق شیعى را در ولایت مى نمایاند.
استاد پس از این بحث ها, در پرتو تبیین شیوه توطئه آمیز (توسل به اصلى براى درهم شکستن اصلى مهم تر), هوشمندانه یادآورى مى کند که تکیه بر (شورا) تدبیرى بوده است سیاستمدارانه, براى تصرف قدرت و طرد و نفى (وصایت). (ص99ـ 105)
در ادامه بحث, تدابیر سیاست بازان براى دستیابى به قدرت ارزیابى مى شود, و کتمان حقایق در غوغاى سقیفه به معرض نمایش گذاشته مى شود, و آن گاه علل مخالفت (خواص) (بخوانید: مستکبرین, ملأ, مترفین و طاغین) با خلافت علوى تعیین مى گردد, و در نهایت گزارشى است از تلاش على بن ابى طالب(ع) براى بازگردان خلافت به مسیر اصلى آن ـ که در آغاز مقاله به آن پرداختیم ـ و توضیح و تفسیر دقیق این موضع على(ع). در پایان این فصل, استاد, نامه معاویه را به على(ع) آورده است, که از سویى نشانگر تلاش آن بزرگوار است در روزهاى پس از پیامبر براى احقاق حق, و از سوى دیگر نمایانگر مظلومیت غم آلود على(ع). که اینک متن آن را مى آورم:
یادت مى آورم دیروز را ـ روزى که مردم با ابوبکر صدیق بیعت کردند ـ که بانوى خانه ات را بر درازگوشى سوار کرده بودى و دست بچه هایت, حسن و حسین را در دست گرفته بودى. احدى از بدریّین و سابقین در اسلام را فروگذار نکردى, مگر این که به سوى خویش دعوت کردى و خود با زن و بچه ات به سوى آنها رفتى و از آنان یارى طلبیدى, که یار رسول اللّه بوده اى و یارى ات کنند. اما جز چهار نفر یا پنج نفر تو را جواب نگفتند و به جان خودم اگر حق بودى جوابت گفته بودند; اما تو ادعاى باطلى داشتى و آنچه را حقت نبود مى خواستى و طلب مى کردى و آنچه را نمى رسیدى قصد کرده بودى. و اگر فراموش کرده باشى من از یاد نبرده ام که وقتى ابوسفیان تحریکت مى کرد, گفتى اگر چهل نفر یار با عزمى مى داشتم, مقاومت مى کردم.48
این بخش نیز با تأکید بر لیاقت و شایستگى على(ع) براى خلافت و تبیین علل فعالیت براى زمامدارى و سپس توضیح علل کناره گیرى و سکوت آن بزرگوار, پایان مى یابد.
بخش چهارم:
در این بخش, بیان استاد در گزارش حقایق و دفاع از جایگاه والاى على بن ابى طالب(ع) و با زمینه سازى براى بحث, حقایق بلندى را افشا مى کند. ابتدا از تعصب بى جا سخن مى گوید, و سپس داورى هاى یکسویه را ـ از هر دو طرف ـ به نقد مى کشد (ص113ـ116). استاد در این موضع بحثى ارجمند را پى مى نهند درباره نااستوارى بسیارى از داورى ها و بر این نکته تأکید مى کند که بسیارى از کسان در داورى (شیوه تعمیمى) دارند; چه درباره افراد و چه در گروه ها و چه کسان مرتبط با دیارها و…. استاد تنبه مى دهند داورى ها باید مستند باشد. چه بسا کسى با رفتارى ناهنجار, خوى هاى انسانى و مواضع سالم و شایسته اى هم داشته باشد. هرچیز در مقام و جاى خود باید بررسى شود و ارج و شایستگى اش گزارده شود. وى بر این اساس, نمونه هایى از داورى هاى تاریخى را مى آورد و نقد مى کند (ص116ـ121). آن گاه با توجه دادن خواننده به روحیه جاه طلبى و گستاخى اعراب, موضع گیرى هاى خودخواهانه خلفا را بررسى مى کند. سپس موضع گیرى هاى به ظاهر متدینانه و متعبدانه (شیخین) را بررسى کرده و محتواى اصلى این موضع را با عنوان (تقواى سیاسى) افشا مى کند (ص131ـ136). آن گاه سخ
ن از تبلیغات گسترده فرهنگى براى چهره سازى و فضیلت تراشى و کتمان حقایق است در جهت مکتوم داشتن فضایل(ع) و رقیب تراشى براى آن بزرگوار در ذهنیت مردم (ص136ـ 148).
بیانات استاد در این باره و حقایق عرضه شده بسیار تنبه آفرین است. راستى را, تاریخ انباشتگاه تجربه ها و پندها است; بنگرید چهره بلند و قله سانى چون على بن ابى طالب(ع) را که چه سان خطاب به مردم فرمود:
ینحدر عنى السیل ولایَزقى الى الطیر49.
و فرمود:
لَو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.50
در ذهن مردم چه ساخته بودند, و مردم درباره وى چه داورى مى کردند, و چگونه برخورد مى کردند. به این بیان توجه فرمایید:
…وصرنا سوقة یطمع فینا الضعیف ویتعزّز علینا الذلیل51; در جامعه موقعیت ما چنان شد که هر فرودستى براى ربودن حق ما بر ما طمع مى کرد و هر ذلیلى بر ما عزت مى فروخت
و این سخن جانگذار که:
على(ع) را تا فاطمه(س) بود, حرمتى مى نهادند, و چون فاطمه رخ بر نقاب خاک کشید, همه از او روى برتافتند.52
که یعنى مى شود با جوسازى و تبلیغات مسموم, بلندترین چهره عبادتگر را تارک الصلوة جلوه داد, و منورترین چهره را ضد دین معرفى کرد و چنان فضاى رعب و وحشتى آفرید که همگان برمند.
بارى, چنین است قصه پرغصه تاریخ, و یکى از قربانیان این جریان و فضاهاى آلوده خود استاد است, که در عین این که بدین سان با سوز و گداز از ولایت على(ع) دم مى زند و فریاد برمى آورد, براى مردم به عنوان (سنى زده) معرفى مى شود.53
بگذریم…
استاد در ادامه بحث, به افسانه عبدالله بن سبا مى پردازد, و با نقد و بررسى آن بار دیگر به فضیلت سازى هاى سیاستگران اشاره مى کند, و از ادامه توطئه در غالب نصب خلیفه دوم پرده برمى گیرد, و با ظرافت و لطافت مى نویسد:
… عُمَر در این جا چرا نگفت: حسبنا کتاب الله؟ چرا این جا نگفت: انّ الرَجل, لیهجر, لیغشى علیه, لیهذى. مردى (ابوبکر) که در وسط وصیتش, در میانه گفتارش بیهوش مى گردد, هذیان نمى گوید, اما پیغمبرى که در حال سلامت روح و فکر سخن مى گوید, هذیان مى گوید؟! آخر این مطالب را چه جور باید درست کرد؟! اگر حق کسى نبود که بعد از خودش جانشین انتخاب کند و مردم تکلیف خود را مى دانستند, به چه حقى ابوبکر انتخاب جانشین کرد؟! و…54
آن گاه به شکل گیرى (حزب اموى) مى پردازد و آن را از جمله نتایج خلافت شیخین مى داند و با ارزیابى پیشنهاد ابوسفیان به على(ع) مبنى بر مبارزه با ربایندگان خلافت, موضع على(ع) را در رد پیشنهاد او, و عظمت و اهمیت جایگاه موضع امام را روشن مى کند و مى ستاید. آن گاه با گزارش موضع واپسین ابوسفیان و سازشکارى او با خلفا و رشوه گیرى و تطمیعش از سوى آنان, نشان مى دهد که موضع امام(ع) از اهمیت والایى برخوردار بوده است (ص148ـ154). سپس استاد با اشاره به جریان (پیکار با مرتدین) نشان مى دهد که مخالفت با حکومت آن روز به هر شکلى مساوى بود با درگیرى, و اعلان ارتداد مخالفان از سوى حکومت و آن گاه… (ص154ـ 160)
بالاخره استاد به قانون (از کجا آوردى؟) خلیفه دوم مى پردازد, و ماهیت این شعار پرطمطراق را افشا مى کند و گشاده دستى هاى سیاست مآبانه خلیفه را به دایره مى ریزد و مى پرسد سختگیرى ها با برخى چرا؟ و آسان گذشتن از اعضاى حزب اموى چرا؟! پس از این همه افشاگرى و نشان دادن ماهیت جریان سازان بعد سقیفه, استاد به ترسیم چهره زیباى على(ع), و عدالت شگفت او مى پردازد, و تعبد عظیم و تصلب اعجاب آورش را بیان مى کند و سختگى هاى آن بزرگوار را در بیت المال مى نمایاند, تا روشن شود که حق نزد کیست, و حق کجا است, که تعرف الاشیاء باضدادها. (ص161ـ167)
آن گاه استاد به انگیزه جلوگیرى از نشر حدیث مى پردازد و مى نویسد:
(در سابق خاطرنشان ساختیم که چون پیغمبر در آخرین ساعات حیاتش خواست چیزى بنویسد, نگذاشتند و بهانه شان این بود که پیغمبر در حال بیمارى است و قرآن ما را بس است. ولى آنان بعداً متوجه شدند که احادیث دیگرى هست که همان مقصود را که پیغمبر مى خواست, در آن موقعیت خاص, تأکید و تسجیل کند, مى فهماند. این بود که به کلى از روایت و نقل حدیث و نوشتن آن جلوگیرى کردند و سخت ممانعت نمودند.55
بیان استاد متکى است بر نگرش عمیق و ژرفى که آن بزرگوار از تاریخ اسلام و چگونگى حوادث بعد از پیامبر داشته است. به آنچه استاد در بیان علت جلوگیرى از نشر حدیث اشاره کردند, عالمان و محققان دیگر نیز پرداخته اند. محقق بزگوار مرحوم سید هاشم معروف حسنى مى نویسد:
(اگر علل و اسباب متصور در کتمان سنت نبوى و جلوگیرى از نشر حدیث را بررسى کنیم, دلیل واضحى که تجویز این منع را توجیه کند, نمى توان یافت. بدین سان بعید نمى دانیم که جلوگیرى از نشر حدیث مهم ترین عاملش جلوگیرى از اشتهار احادیث پیامبر در فضایل على(ع) بوده است.)56
دوست بزرگوار و پژوهنده ام, استاد سید محمدرضا حسینى جلالى نیز تمام ابعاد مسأله را کاویده و با تکیه به حوادثى, به این نتیجه رسیده اند, که این عامل نقش اساسى در جلوگیرى و تدوین و نشر حدیث, بازى کرده است. وى پس از پژوهشى بنیادین مى نویسد:
آنچه نظریه ما را در جلوگیرى از تدوین حدیث ـ جلوگیرى از تدوین آن براى از بین بردن و پنهان ساختن احادیث نبوى درباره امامت على(ع) و اهل بیت آن بزرگوار ـ تأکید مى کند, این است که آنان افزون بر منع نگارش و تدوین, از نشر و روایت آن نیز با تمام توان جلو گرفتند.57
استاد پس از نقل عالمانه این موضع, در پایان بحث, این موضوع را از یک سوى و جعل و وضع و گسترش احادیث را در جهت استحکام پایه هاى خلافت و… از سوى دستگاه شام از سوى دیگر, مهم ترین عامل موضع گیرى هاى جاهلانه و زشت مردم نسبت به على(ع) و فرزندانش مى داند (ص167ـ180) و آن گاه با ظرافتى ستودنى (ارزش معلومات از نظر قرآن) را بحث مى کند و اهمیت علم و جایگاه دانش را مى نمایاند و یادآورى مى کند: این همه ارزش براى علم و دانش در صورتى خواهد بود که در عمل جلوه کند و در منش و شخصیت انسان مؤثر باشد. عکس آن نیز چنین است, که اگر کسى خود را بر مردم تحمیل کند و اعتماد مردم را جلب کند, آن گاه با صحنه سازى, آنچه را خود مى خواهد عرضه کند و با پندارهاى ناپسند و زشت مردم را بسازد, عواقب سوء آن و گناهش عظیم خواهد بود. استاد پس از این بحث به برخى از وارونه سازى هاى خلیفه دوم مى پردازد و ذهنیتى را که آنان براى مردم در فهم دین و عمل به آن ساخته بودند, بیان مى کند و مى گذرد, و خواننده را در تدبر و تفکر مى نهد, تا خود (حدیث مفصل بخواند از این مجمل). (ص171ـ180)
بازهم در این مرحله نوبت آن مى رسد تا استاد, دلیل پیامبر را بر ولایت على(ع) بازگوید و تلاش على(ع) را براى احقاق بنمایاند و نشان دهد که این همه براى آن بود که چشمه سار زلال مکتب آلوده نشود و دین به تحریف نگراید, که سوگمندانه آرمان هاى بلند پیامبر جامه عمل نپوشید, و شد آنچه نمى باید مى شد. حقایقى از این دست, از دید حقیقت نگر برخى از پژوهشیان اهل سنت نیز مستور نمانده است, و این است که برخى از آنان نیز کردار و رفتار خلفا را قابل انتقاد دانسته اند, که استاد در پایان این بخش از آنها یاد مى کند. (ص181ـ184)
بخش پنجم
با بحث هاى گذشته زمینه کاملاً آماده نمى شود تا استاد حکومت و اهمیت آن را به بحث بگذارد. در آغاز فصل, به اجمال از اهمیت آن سخن مى راند و دیدگاه شیعه را مبنى بر تصریح و تأکید پیامبر, ولایت و رهبرى پس از خودش را مطرح مى کند, و با اشاره به این که بعد از توحید, نبوت و معاد, درباره هیچ موضوعى به اندازه موضوع رهبرى, امامت و ولایت, آیه و روایت نازل و وارد نشده است, به تفسیر آیات خلافت مى پردازد.
استاد در صفحات گذشته کتاب, چنانکه دیدیم, به تفصیل از آیه (اکمال) سخن گفت, در این بخش از آیاتى بحث مى کند که افزون بر روایات بسیار, متن آیه نیز نشانگر آن است که جز (بر خاندان عصمت یا امر ولایت قابل تطبیق نمى باشد). (ص187ـ 189)
1. آیه زکات در حال رکوع:
(انّما ولیکم اللّه ورسوله والذین آمنوا یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون.)
استاد با یادآورى دو نکته ـ اول این که ولایت صدقه دهنده در حال رکوع در این آیه, عین ولایت خدا و پیغمبر است و دوم این که این ولایت منحصر به خدا و پیغمبر او است ـ براساس مآخذ و مدارک بسیار از کتب و تفسیر و حدیث اهل سنت, و با تکیه به کتاب عظیم (الغدیر) و نیز تدبر در متن قرآن, روشن مى کند که تنها مصداق آن, على(ع) است. آن گاه به برخى از اشکالات درباره آیه مى پردازد و پاسخ مى گوید.58 (ص189ـ 191)
2. آیه تبلیغ:
(یا ایها الناس بلّغ ما انزل الیک من ربّک وان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس.)
در تعیین مصداق این آیه نیز استاد بیش تر و پیش تر از هر چیز به متن قرآن تکیه مى کند و با مقارنه و تطبیق, محتواى آیه با حوادث زمان و واقعیت هاى موجود در آن روزگار مى نویسد:
با توجه به مطالب بالا, کوچک ترین شک و تردیدى باقى نمى ماند که آنچه پیغمبر باید تبلیغ مى کرده, همان موضوع ولایت و خلافت بوده که شرط قبولى اعمال است, چنانکه شیعه معتقد است و…59 (191ـ193)
3. آیه اهل الذکر:
(فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون.)
بیان استاد در تفسیر این آیه دلنشین, استوار, کوتاه و زیبا است; لذا عین عبارت وى را مى آوریم:
علامه سیّد شرف الدین, از تفسیر کبیر ثعلبى نقل مى کند و نیز مى گوید علامه بحرینى متجاوز از بیست حدیث صحیح آورده اند که مقصود از اهل ذکر, اهل پیغمبر است.
این از نظر مدرک روایى, اما از نظر خود قرآن:
در سوره طلاق آیه 9ـ10 تصریح دارد که (ذکر) پیغمبر است: قد انزل اللّه الیکم ذکراً رسولاَ یتلوا علیکم آیات الله. در این آیه به روشنى توضیح مى دهد که: (ذکر, پیغمبرى است که آیات خدا را بر شما تلاوت مى کند) و اگر کسى بخواهد ذکر را به معناى دیگرى ـ مانند قرآن مثلاً ـ بگیرد, باید قائل به حذف یا تقدیر شود, وگرنه ظاهراً آیه به حکم حجت بودن ظواهر قرآن, حکم مى کند که لفظ (ذکر) به اعتبار (مذکِّر) بودن پیغمبر از روى مبالغه, بر آن حضرت اطلاق شده است. بنابراین (اهل ذکر) اهل پیغمبر خواهند بود, بدون هیچ نیاز به تأویل و حذف و یا تقدیر.60 (ص194)
4. آیه امامت ابراهیم:
(واذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهن قال انّى جاعلک للناس اماماً قال و من ذریّتى قال لاینال عهدى الظالمین.)
استاد پس از تفسیر دقیق آیه, و نشان دادن جایگاه بلند امامت به عنوان (عهد الهى) و بهره ورى شرط (عصمت) براى امام از متن آیه, به تفسیر آیه (ومن ذریّتی…) مى پردازد و به گونه اى اعجاب آور ولایت علوى و اثبات لزوم امامت پس از پیامبر را بهره مى گیرد. (ذلک من فضل الله…) استاد در ضمن تفسیر این آیه مطالب زیبایى را مطرح کرده و نقش وراثت را در شکل گیرى شخصیت انسان نشان داده و مطالب دیگر… (ص194ـ212)
5. آیه علم الکتاب:
(ویقول الذین کفروا لست مرسلاً قل کفى باللّه شهیداً بینى وبینکم ومن عنده علم الکتاب.)
براساس این آیه پیغمبر مأمور مى شود که در برابر کفارى که منکر رسالتش مى شوند, بگوید: بر صدق مدعاى من, همین بس که خدا گواه است و کسى که علم کتاب نزدِ او است.
در تعیین مصداق (من عنده علم الکتاب) مفسران عامه بسیار سخن گفته اند, و براى کتمان این فضیلت, صفحاتى را سیاه کرده اند و در تحریف این حقیقت قلم ها زده اند. استاد با ژرف نگرى ویژه اى با تکیه به متن قرآن و نقد و بررسى اقوال, على(ع) را شاهد رسالت دانسته و در توصیف جایگاه بلند او, داد سخن مى دهد و شیداوار مى گوید:
(… کدام پیغمبرى جامع فضایل على بوده است؟ عیسى زهد و پارسایى داشت, موسى هیبت و سطوت, ابراهیم قدرت جدل و بحث و استدلال, ایوب صبر, یوسف عفت, و همچنین سایرین. هر پیغمبرى فضیلتى خاص دارد, ولى على(ع) جامع فضایل است. حقیقت این است که فضایل را باید به على ستود.)61
استاد به این آیه در نشان دادن عظمت و فضیلت و والایى على(ع) عنایتى عظیم داشته است و این آیه را مهم ترین آیه در شأن و عظمت على(ع) مى دانسته است.62 (ص212ـ223)
6. آیه 17 سوره هود:
(أفمن کان على بینة من ربّه ویتلوه شاهد منه ومن قبله کتاب موسى اماما و رحمة.)
استاد با بیانى دقیق (ویتلوه شاهد منه) را على(ع) معرفى مى کند, و این آیه را همگون با آیه پیشین مى داند و با استناد به روایات نشان مى دهد که آیه, على(ع) را به عنوان گواه رسالت و شاهد صدق نبوت پیامبر معرفى مى کند. (ص223ـ227)
پس از تفسیر این آیات به تفصیل از داستان غدیر, حدیث منزلت, تبلیغ سوره برائت, حدیث (خاصف النعل) سخن مى گوید و حقایق بسیارى را درباره على(ع) بیان مى دارد, و جایگاه بلند و والاى آن بزرگوار را روشن مى نماید. آن گاه ذیل (احتیاج قرآن به درک صحیح و نیاز دین به رهبرى انعطاف پذیر), به بررسى عظمت قرآن و نقش آن در ساختار سالم اجتماع مى پردازد. حقایق تلخى را از جهالت ها, حق کشى ها, فسادها و ناهنجارى هاى رواشده بر فرهنگ اسلامى مى شمرد. بسیارى از تفرقه ها و تشتت ها را عرضه مى کند و علل و انگیزه هاى آنها را بیان مى دارد و نقش سیاست بازان پس از پیامبر را در این ماجراها نشان مى دهد و در پایان باز هم تأکید مى کند که على(ع) خلافت را براى این مى خواست که مشعل حق فروکش نکند و پرتو حقایق به تاریکى نگراید; پاکانْ مبغوض و ناپاکان محبوب نشوند; عمّارها شماتت نشوند, ابوذرها کتک نخورند, اما…. (ص227ـ251)
بخش ششم:
خطبه شقشقیه, دردهاى دل على(ع) است. مرثیه رنج ها, غم ها, سوزها و مظلومیت هاى على(ع) است. آن استوارتر از کوه ها, و ستبرتر از صخره ها, و صبورتر از قله ها, یکباره دهان مى گشاید و آتشفشان وجودش ملتهبانه فرو مى ریزد و حقایقى را مى گوید, اما جهل و جهل مدارى از ادامه آن باز مى دارد و چون ابن عباس مى خواهد که ادامه دهد مى فرماید: شقشقة هدرت ثمّ قرَّت.
بخش ششم کتاب با عنوان (اینها درد دل هاى على(ع) است) به تفسیر تاریخى ـ علمى این خطبه مى پردازد. استاد در ضمن تفسیر آن, حقایق بسیارى را عرضه مى کند; از رازهاى فراوانى در تاریخ اسلام پرده برمى گیرد, از ستم ها و از جباریت هاى زیادى سخن مى گوید, چهره هاى مظلوم را معرفى مى کند, از گشاده دستى ها, اسراف ها و باندبازى هاى حاکمان قصه ها مى آورد, از نیرنگ ها و تدبیرهاى سیاستمدارانه براى ربودن خلافت بحث مى کند و….
استاد را, در این بخش, چونان پیشتازى ایستاده بر بلنداى تاریخ مى بینیم که حقایق را مى نگرد و با اشراف و نگرشى عظیم ناپیدایى ها را روشن مى کند, اعماق ماجراها را مى کاود, تا به نسل ها و عصرها راه بنمایاند و حقیقت ها را بگوید. استاد این مشعلدار بزرگ بر معبر تاریخ ایستاده است, آفتاب را تفسیر مى کند و فریاد برمى آورد که این است (سند مظلومیت على).
بخش هفتم:
سیاست و جهاندارى على(ع)
استاد در این بخش به تبیین سیاست علوى مى پردازد و اهمیت و عظمت آن را مى نمایاند. وى در آغاز معناى درستى را از سیاست به دست مى دهد و آن گاه موضع سیاسى معاویه و نیرنگ هاى وى را در مقابل على(ع) بررسى مى کند و در ضمن آن نگرشى دارد هوشمندانه به چگونگى وضع اجتماعى و سیاسى آن روز.
آنگاه به تفاوت هاى اجتماعى و سیاسى دوران پیامبر و على(ع) مى پردازد و با تبیین وضع سیاسى آن روز, خلافت على(ع) را از (معجزات و کرامات) آن بزرگوار مى داند. استاد در این بخش, از جنگ هاى (جمل), (صفین) و انگیزه ها و پیامدهاى آن سخن مى گوید, و عوامل پیشرفت و چگونگى جباریت هاى اصحاب زر و زور و تزویر, و ترسیم چهره تهى مغزان و تنگ اندیشان و موضع زشت آنان در برابر على(ع) و تحلیل چگونگى نیرنگ ها و تردستى هاى سیاست بازان و مآلاً پراکنده شدن قشون على(ع) بار دیگر مرثیه مظلومیت على(ع) را مى سراید, و شداید و سختى هاى على(ع) را که پس از این ماجراها به نهایت رسیده بود باز مى گوید, و از عظمت هاى روحى و شخصیت ممتاز آن بزرگوار, عاشقانه سخن مى گوید, و موضع راستین امام را در مقابل حیله ها و نیرنگ هاى دشمنانش بازشناسى مى کند و با تفسیر محتواى راستین سیاست اسلامى, چهره منور سیاست علوى را به نمایش مى گذارد و سیاست آمیخته به دروغ و نیرنگ مخالفان او را افشا مى کند و آن گاه مى نویسد:
على, اسلام مجسّم است; آن حضرت فرمود: (ماییم موازین عدل در قیامت). اعمال همه امت با اعمال او و ائمه بعد از او سنجیده مى شود که: یوم ندعوا کلّ اناس بامامهم… ونضع الموازین القسط لیوم القیامة. على(ع) در همه مراحل زندگى خود سرمشق است و جمیع طبقات باید به او اقتدا کنند, فردى در خانواده کارگر و سرباز ساده و افسر ارتش و فرمانده کل و امام جماعت و خطیب دینى و سخنور سیاسى و اجتماعى و معلم دین و اخلاق و سرپرست خانواده و مجتهد و عالم و عابد و عارف و زارع و مالک و قاضى دادگاه و هریک از دو طرف دعوى تا زمامدار مملکت, همگى مى توانند از رفتار و کردار على(ع) سرمشق بگیرند. چون او در همه این مشاغل و مناصب بوده است.
استاد در پایان به آثار شوم تفرقه و جدایى اشاره مى کند و همگان را به وحدت و هماهنگى فرامى خواند و سخن مولى را ـ که پیش تر نقل کردیم ـ در پایان مى آورد, و مى نویسد:
شیعه باید به پیشواى بزرگوارش اقتدا کند, که احدى مانند على براى حفظ اسلام و وحدت اسلامى فداکارى و جانبازى و گذشت نکرد.63
سخن در گزارش این اثر ارجمند به تفصیل گرایید از این روى فصل هاى پایانى را به اختصار نهادم, وگرنه در میان صفحات زرین فصل هاى پایانى نکات تأکیدکردنى فراوان بود.
الحق, (خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت) به لحاظ منطق استوار, عرضه درست, ارزیابى دقیق, نثر شیوا, صداقت در ارائه حقایق, آمیختگى با ادب اسلامى و علوى, در دفاع از حق مجسم, على(ع) امیرالمؤمنین, خلافت حق و حق خلافت, با این همه گزیده گویى و زبده نگارى بى نظیر است. با درود به روان آن خردمندْ استاد و مسئلت ثواب و اجر به پاس این خدمت بزرگ, از خداوند بزرگ, مقاله را به پایان مى بریم.
والسلام علیه یوم ولد ویوم مات و یوم یبعث حیّا.
پاورقی:
1. اشاره است به حدیث بسیار مشهور (بدءالدعوه) یا (حدیث الدار) که پیامبر بزرگوار در جمع خویشان و پس از عرضه رسالت خود و پاسخ مثبت على(ع) فرمود: انّ هذا اخى و وصیّى و خلیفتى. ر.ک: تاریخ طبرى, ج2, ص612; احقاق الحق, ج3, ص560 و ج14, ص423ـ 430 و ج20, ص119ـ 125, از مدارک و منابع بسیارى از اهل سنت; المراجعات, تحقیق حسین الراضى; ص98; سبیل النجاه فى تتمة المراجعات (چاپ شده به همراه المراجعات) ص68, از منابع بسیارى از اهل سنت و….
2. داستان غدیر و نصب مولى الموحدین امیرالمؤمنین على(ع) به امامت و ولایت از وقایعى است که نقل آن قطعاً در حد تواتر است, و جمله یاد شده در متن نیز در منابع بسیارى آمده است; به عنوان نمونه ر.ک: عبقات الانوار, مجلدات (حدیث غدیر); خلاصة عبقات الانوار, جلدهاى 6 ـ9; الغدیر, ج1; احقاق الحق, ج3, ص320 و ج14, ص189ـ292 و ج20, ص195ـ200; المراجعات, ص259; سبیل النجاة, ص173ـ186 و….
3. براى آشنایى با آنچه در آستانه رحلت پیامبر گذشت, ر.ک: شرح ابن ابى الحدید, ج2, ص20 به بعد; الشافى فى الامامه, ج1, ص184 به بعد; طبقات ابن سعد, ج2, ص36; تاریخ طبرى, ج3, ص192; المراجعات, ص352ـ370; سیره علوى, محمدباقر بهبودى, ص8 به بعد; سیرةالمصطفى, ص725.
4. اشاره است به آغازین جملات, خطبه عظیم (شقشقیه): (اما واللّه لقد تقمصها ابن ابى قحافه و انّه لیعلم انّ محلى منها محل القطب من الرّحی….) مصادر نهج البلاغه, ج1, ص303.
5. الامامة والسیاسة, ج1, ص11ـ12; الاحتجاج, ج1, ص95 و107 به بعد; شرح ابن ابى الحدید, ج2, ص47; بحارالانوار, ج28, ص267; خلافت و ولایت, ص106.
6. اسنى المطالب, تحقیق محمدهادى امینى, ص50; الغدیر, ج1, ص196; الاحتجاج, ج1, ص131 به بعد.
7. الاحتجاج, ج1, ص96 به بعد; کتاب سلیم بن قیس الهلالى, ص42, به تحقیق الأنصارى, ج2, ص589.
8. همان, ص110. الکافى, الروضه, ص18 و343.
9. الخصال, ج2, ص461; الاحتجاج, ج1, ص186. جریان اعتراض کوبنده و صریح دوازده تن از چهره هاى برجسته اصحاب علیه ابوبکر را مورخان و محدثان شیعه از دیرباز گزارش کرده اند. سید بن طاووس آن را در میراث شیعى (متواتر) مى داند (الیقین, ص335) و عین عبارت وى را علامه مجلسى در بحارالانوار, ج28, ص214 آورده اند. سید بن طاووس پس از تأکید بر تواتر خبر, آن را با استناد به منابع روایى ـ تاریخى عامه نیز گزارش کرده است. در همین جهت و با این آهنگ است مناظرات و مباحثات بسیار و هوشمندانه عبدالله بن عباس با خلفا و وابستگان به خلافت. براى دیدن این گونه گفتگوها که به خوبى نشانگر موضع استوار عبدالله بن عباس و علوى اندیشى او است, بنگرید به مجموعه بس ارجمند (مواقف الشیعه) به ویژه ج1, ص147 به بعد….
10. اثباة الهداة, ج2, ص112, ح473; اسنى المطالب, ص32; احقاق الحق, ج6, ص182.
11. خطبه حضرت زهرا(س) در منابع بسیارى آمده است; ر.ک: از جمله: بلاغات النساء, ص12; الشافى فى الامامه, ج4, ص71 به بعد; تلخیص الشافى, ج3, ص140; فاطمةالزهراء من المهد الى اللحد, ص349 به بعد.
12. بهج الصباغه, ج6, ص263ـ264, نهج البلاغه, نامه64; شرح ابن ابى الحدید, ج11, ص113.
13. الروضه من الکافى, ص27.
14. شرح ابن ابى الحدید, ج9, ص305 و306 و 307 و نیز ر.ک: میزان الحکمه, ج1, ص145 ذیل عنوان (مطلوبة الأمام على)
15. همان, ص306 و 307; الشافى فى الامامه, ج3, ص223.
16.تراثنا, ش21, ص12, مقاله (الغدیر فى حدیث العترة الطاهره).
17. الغدیر, ج2, ص34. متأسفانه حسان, شاعرى که بارهاى بار حقانیت على و فضایل او را فریاد کرده بود, در صراط مستقیم باقى نماند الارشاد, للشیخ المفید, ص94. این چکامه از قله هاى افراشته ادب عربى است و در حیات ادبى حسان چونان خورشیدى مى درخشد. شگفتا که آقاى دکتر محمدطاهر درویش در کتاب (حسان بن ثابت) که ابعاد زندگانى حسان را در قبل و بعد از اسلام به دقت کاویده و چگونگى شعر او را تحلیل کرده و مطلقا به این چکامه بلند اشاره نکرده است, و این یعنى حق کشى و کتمان حق که نه با ادب نفس همسو است و نه با ادب بحث. بنگرید به: حسان بن ثابت, الدکتور محمدطاهر درویش, القاهره, دارالمعارف عصیر.
18. الغدیر, ج2, ص180.
19. دیوان دعبل, ص128; الغدیر, ج2, ص350. بیت اول به گونه دیگرى نیز ضبط شده است. آنچه ما آوردیم متن نقل شده در الغدیر است. مجموعه عظیم الغدیر آکنده است از سروده هاى شاعران و حق گزارى هاى سنت شناسان علوى. فرزند برومند (معمار بزرگ الغدیر) روانشاد دکتر محمدهادى امینى بخش شایان توجهى از این گونه اشعار را با شرح حال سرایندگان آنها گرد آورده که گویا در حال نشر است. نیز بنگرید به: شعراء الغدیر (الجزء الاول فى القرن الاول والثانى والثالث).
20. نمونه هایى را بنگرید در کتاب سلیم بن قیس الهلالى, ص136; الغدیر, ج7, ص237 به بعد; ج8, ص1 به بعد; الصحیح من سیرةالنبى الاعظم, ج1, ص17 به بعد; الحیاة السیاسیه للامام الحسن(ع), ص55 ـ90.
21. بنگرید به منابعى که در پانوشت شماره 1 و 16 آوردیم و نیز الحیاة السیاسیه للامام الحسن(ع), ص55.
22. الملل والنحل.
23. مروج الذهب, ج3, ص237.
24. تراثنا, شماره6, ص34ـ 35; بناء المقالة الفاطمیه, مقدمه, ص44.
25. نگاشته هاى عالمان درباره غدیر افزون تر از آن است که بتوان در این مجال یاد کرد. عالمان سده هاى اخیر در ضمن پژوهش هاى خود از شمارى از این گونه آثار یاد کرده اند. ر.ک: خلاصة عبقات الانوار, ج6, ص53 ـ108; الغدیر, ج1, ص152ـ157. فقید پژوهش و دانش روانشاد محقق طباطبایى در گزارش تحلیلى آثار مرتبط با غدیر کتابى پرداخته اند با عنوان (الغدیر فى التراث الاسلامى) که سودمند است و ارجمند.
26. تراثنا, پیش گفته, ص37.
27. همان, ص41.
28. میرحامد حسین, ص128. براى آشنایى بیش تر با این اثر گرانقدر و تفصیل مجلدات آن و نیز کارهاى انجام شده درباره آن بنگرید به: یادنامه علامه امینى, ص552, تراثنا, شماره 4, ص164 مقاله (السید حامد حسین(ره) و کتابه عبقات); خلاصة عبقات الانوار, ج1, مقدمه.
پژوهنده سختکوش حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سیّد على میلانى, عبقات الانوار را تلخیص, تعریب و تحقیق کرده اند و در مواردى مطالبى بدان افزوده اند, و مجلد بیستم را چونان تکمله آن اثر عظیم در تفسیر آیات مرتبط با ولایت تدوین کرده اند و در مجلد اول به تفصیل از جایگاه بلند کتاب سخن گفته اند و مجموعه پژوهش خود را با عنوان (نفخات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار) نشر داده اند.
29. حماسه غدیر, ص187.
30. براى آشنایى با جایگاه بلند (الغدیر) و ابعاد عظیم آن رجوع کنید به اثر گرانقدر استاد محمدرضا حکیمى: (حماسه غدیر).
31. شرف الدین, ص129. براى آشنایى بیش تر ر.ک: المراجعات, چاپ مکتبةالنجاح, ص1ـ66.
32. کتابشناس بزرگ علامه شیخ آقابزرگ تهرانى, در جلد دوم, اثر جاویدانش (الذریعه), از شماره 1261 کتاب هاى امامت را مى آغازد, که تا 1363, ادامه مى یابد. این فهرست از کتاب (الامامة الصغیر) و (الامامة الکبیر) تألیف ابراهیم بن محمد بن سعید ثقفى (م283) از عموزادگان مختار بن ابى عبید ثقفى مى آغازد. در این جا تنها کتاب هایى آورده شده است که در موضوع امامت است با همین نام یا بدون نام مخصوصى; اما کتاب هایى که در این موضوع است و نام دیگرى دارد در محل خود, به ترتیب حروف ذکر شده است. از این جا پى گیرى علمى شیعه, در این اصل حیاتى و روشن کردن شکل حکومت و تعقیب از حکومت عادل, به خوبى مشهود مى شود. (یادنامه علامه امینى, ص543) همان گونه که استاد حکیمى یاد کرده اند: این همه نیز بخشى از کوشش عالمان شیعى در این زمینه است. یادآورى مى کنم که دفاع از جایگاه والاى على(ع) و تدوین و نشر فضایل آن بزرگوار را عالمان دیگر نحله هاى فرهنگ اسلامى نیز پى گرفته اند. در مجموعه آنچه یاد شد, از جمله ر.ک: مقالات اهل البیت فى المکتبةالعربیة, در شماره هاى متعددِ مجله تراثنا و اکنون در قالب کتابى نشر یافته است با عنوان (اهل الب
یت فى المکتبة العربیه) که مؤسسه آل البیت لأحیاء التراث به نشر آن همت گماشته است. نیز مقالات الامامة, تعریف بمصادر الامامه فى التراث الشیعى.
33. حماسه غدیر, ص148.
34.المراجعات, ص301ـ303; حماسه غدیر, ص50.
35. الغدیر, ج8, ص396; حماسه غدیر, ص207ـ 208.
36. اشاره به حدیث مشهور (على مع الحق والحق مع على یدور حیث مادار). این حدیث به عبارت هاى گونه گون در منابع بسیارى آمده است. ر.ک: الغدیر, ج3, ص177; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج10, ص270. موارد متعددى از مجلدات احقاق الحق, فهرس ملحقات احقاق الحق, ص178, سبیل النجاة فى تتمه المراجعات, ص170 و ربیع الابرار, ج1, ص828. عالم جلیل حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدى فقیه ایمانى در کتابى مفرد این حدیث را به بحث نهاد و درباره اسناد و محتواى آن به تفصیل بحث کرده است. ر.ک: حق با على است, شامل بحث و بررسى پیرامون اسناد و محتوى حدیث الحق مع علی…
37. خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت, چاپ اول, مقدمه, ص یازده.
38.کیهان فرهنگى, سال اول, ش11, ص16ـ17: مصاحبه با استاد, با عنوان (استاد محمدتقى شریعتى, مدافع شریعت در برابر الحاد و طاغوت).
39. خلافت و ولایت, چاپ اول, مقدمه, ص ده.
40. همان, چاپ دوم, ص شش.
41. استاد محمدتقى شریعتى(ره) هماره از مرحوم آیت اللّه حاج میرزا جوادآقا تهرانى(ره) به نیکى یاد مى کردند و صفاى باطن, سلامت نفس و روح بلند آن مفسر قرآن را مى ستودند و مى فرمودند من نوشته ها و آثارم را براى اظهارنظر حتماً به ایشان مى دهم. اظهارِنظر آن بزرگوار را درباره کتاب, روزى استاد از جناب دکتر محمدباقر نوراللهیان نقل کردند.
42. بحث تناسب السور که عهده دار تناسب سوره ها و آیات و رابطه تنگاتنگ محتواى آنها است, چنانکه یاد کردیم پیشینه کهنى دارد. از مفسران قرآن کریم شاید بیش تر و پیش تر از همه فخرالدین رازى بدین موضوع پرداخته و در ضمن تفسیر آیه اى از سوره بقره نوشته است:
(اگر کسى در لطافت این سوره و زیبایى هاى ترتیب و چینش آن تأمل کند, درخواهد یافت که قرآن بدان سان که در فصاحت الفاظ و جلالت و عظمت معانى مانندناپذیر است, به لحاظ ترتیب آیات و نظم حاکم بر اجزا آن نیز مانندناپذیر است.) (التفسیر الکبیر, ج4, ص139, چاپ دارالفکر)
شاید ابوجعفر احمد بن ابراهیم غرناتى (معروف به ابن زبیر) اولین کسى باشد که این موضوع را به گونه مستقل و دقیق به بحث نهاده و کتابى مفرد درباره آن با عنوان (البرهان فى ترتیب سور القرآن) سامان داده است. قرآن پژوهان به ویژه در قرن چهاردهم و پس از آن ,آثارِ سودمند و شایسته اى در این باره رقم زده اند. این بنده ضمن اشاره به چگونگى موضوع و اهم مسائل مرتبط با آن آثار کارآمد و خواندنى این موضوع را ضمن مقاله اى گزارش کرده ام. ر.ک: بینات, شماره27. همچنین ر.ک: تناسق الدرر فى تناسب السور, سیوطى, الاتقان فى علوم القرآن, ج3, ص369, مفتاح السعاده و مصباح السیاده فى موضوعات العلوم, ج2, ص408; التمهید فى علوم القرآن, ج5, ص158 به بعد; البرهان فى ترتیب سور القرآن, مقدمه درازدامن آن به خامه آقاى محمّد شعبانى است که موضوع و مبانى آن را به خوبى طرح کرده اند.
43. استاد با این شیوه در جاى جاى اثر گرانقدرش (تفسیر نوین) به تحقیق پرداخته و نکات بدیع و زیبایى از قرآن عرضه کرده است.
44. نگرشى بدین سان را به سوره مائده ـ تا آن جا که من مى دانم ـ براى اولین بار استاد مطرح کرده اند. این بنده در تفاسیر موجود هنوز هم این بیان عمیق و ژرف را ندیده ام. استاد در مقامى به این ابتکار و یا به تعبیر ایشان (تفرس) اشاره کرده اند. (این سوره به طورى که من تصور مى کنم سراسرش مربوط به همین امر [ولایت] است; هرچند جایى ندیده ام که هیچ مفسرى چنین تفرسى کرده باشد…. (على(ع) شاهد رسالت, مهدى(عج) موعود امم, ص9).
45.خلافت و ولایت, ص66 ـ70.
46.براى آگاهى از منابع و مصادرِ آنچه استاد فرموده اند, بنگرید به پانوشت شماره2.
47. خلافت و ولایت, ص89.
48. خلافت و ولایت, ص106; شرح ابن ابى الحدید.
49. خطبه شقشقیه.
50. احقاق الحق, ج7, ص605; الصواعق المحرقه, ص77.
51. بهج الصباغه, ج6, ص264.
52. تاریخ طبرى, ج3, ص208; صحیح البخارى, ج3, ص202; تاریخ الاحمدى, ص134.
53. به روزگارى که در حوزه علمیه مشهد مقدس تحصیل مى کردم مکرر به محضر استاد مى رسیدم و از چشمه سار زلال دانش آن بزرگوار در حد توان بهره مى بردم. روزى یکى از دوستانم از من خواست به محضر استاد برویم و اجازه نشر (فایده و لزوم دین) را براى آن دوست بگیریم. استاد اجازه دادند و چون خود کتاب را نداشتند, من نسخه خودم را به خدمت استاد بردم تا بازنگرى کند. چند روز بعد مراجعه کردم کتاب را بگیرم, وقتى در محضرش نشستم, استاد با سوز وگدازى شگفت گفتند: (آقا! من که این همه از مولى, و اهل البیت دم مى زدم, چرا به من این چیزها را مى گویند.) یادآورى مى کنم که از مجموعه 18 جلسه سخنرانى آن کتاب, گفتار دهم, یازدهم, دوازدهم, چهاردهم درباره على(ع) و فرزندانش هست. استاد در پانوشت هاى گفتار دهم به اثبات ایمان ابوطالب(ع) پرداخته و با زیبایى و استوارى در این باره سخن رانده است. فایده و لزوم دین, چاپ مشهد 150ـ161. این را هم بیاورم که من گفتم استاد, کتابِ (خلافت و ولایت) نشانگر عشق شما به مولى است. فرمودند: این جزیى از ده ها سخنرانى من درباره مولى و ولایت و شخصیت او است, که متأسفانه ضبط نشد و به هوا رفت.
54. خلافت و ولایت, ص142.
55. همان, ص156.
56. دراسات فى الحدیث والمحدثین, ص22.
57. تدوین السنة الشریفه, ص409 به بعد
منع تدوین و نشر حدیث از وقایع تلخ تاریخ اسلام است که آثار سوء و ناهنجارى بر جاى نهاد. عالمان اهل سنت از دیرباز کوشیده اند به گونه اى این جریان را توجیه کنند تا مگر بر دامن کسانى که عنوان صحابه را یدک مى کشیده اند, غبارى ننشیند. این بنده این توجیه ها را در ضمن مقالاتى آورده و نقد کرده ام (علوم حدیث, شماره هاى5و6 مقالات (منع تدوین, توجیه ها, نقدها))
عالمان شیعه نیز کوشیده اند در پرتو اسناد تاریخى و نقد و تحلیل گزارش هاى تاریخى, چرایى و چگونگى واقعى منع تدوین را بازگویند. آنچه را از استاد شریعتى در متن نقل کردم, سخنى است که بى گمان بخش عظیمى از حقیقت را دربر دارد. اما آیا تمام انگیزه و زمینه منع آن بوده است یا نه, مى تواند مورد بحث و مناقشه باشد. نگارنده در ادامه مقالات یادشده این دیدگاه ها را آورده ام و خود به عوامل سه گانه اى رسیده ام و به تفصیل از آن سخن گفته ام. ر.ک: مجله یاد شده, ش8, مقاله (منع تدوین, رازها, رمزها)
58. براى منابع و مصادر شأن نزول این آیه ر.ک: فهرست ملحقات احقاق الحق, ص14; المراجعات, ص90; سبیل النجات, ص52, کفایةالطالب, ص228 و….
59. براى منابع و مصادر شأن نزول آیه (تبلیغ) ر.ک: فهرست ملحقات احقاق الحق, ص14; سبیل النجاه, ص186 از منابع و مصادر بسیارى از اهل سنت.
60. خلافت و ولایت, ص184; المراجعات, ص89; سبیل النجاه, ص50.
61. خلافت و ولایت, ص213.
62. على(ع) شاهد رسالت, ص10.
63. خلافت و ولایت, ص309.

تبلیغات