آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن

 
عزادارى را از دو لحاظ مى توان بررسى کرد: صورت و معنا. به لحاظ معنا, عزادارى اظهار تأسف است بر مصیبتى که واقع شده و نیز بزرگداشت کسى است که درگذشته, یا شهادت یافته, و نیز پند و عبرت گرفتن از واقعه اى است که رخ داده و تشویق و تذکرى است براى پیروى از نمونه والا و اسوه و الگویى که در مراسم عزاى او شرکت مى کنیم. البته اگر آن نمونه والاى شهادت انسانى الهى نیز باشد مسلّم است که بر این عزادارى ثواب اخروى و اجر معنوى نیز مترتب مى شود که متناسب است با همان اعتلاى روحى که با یادآورى آن, انسان الهى و فضائل و فداکارى هاى او پیدا کرده ایم.
اما عزادارى از لحاظ صورت و فرم, در هر محیطى متأثر از سوابق تاریخى و قالب هاى رفتارى و نشانه هاى مردم شناختى آن مرز و بوم و قوم و ملت است. ما در عزادارى هاى شیعیان خصوصاً در ایران ذهنیت تاریخى ایرانیان را مى یابیم و در این گفتار بدون آنکه دعوى استقصاء یا یک مطالعه گسترده و روشمند داشته باشیم به بعضى نکات اشاره مى نماییم. امید که راهگشایى براى مطالعات عمیق و کارهاى گروهى باشد.
اولین نکته اى که به ذهن مى آید سابقه خون سیاوش و عزادارى سنتى ایرانیان است براى سیاوش که بى گناه کشته شد. چون روى این مطلب کار کرده اند از آن درمى گذرم. تأکید من بیشتر بر تأثیرات آیین ها و مراسم تصوف و آثار و نشانه هاى ادیان و مذاهب در محیط ایران بر شعائر عزادارى است. هم کسانى که فعالانه در دسته ها شرکت مى کنند و هم کسانى که به تماشا مى ایستند, قالب هاى اندیشگى و رفتارى خود را منعکس مى کنند و آگاهانه یا ناآگاهانه دوست دارند فضاى آشنایى را تداعى کنند و البته اجر اعمال هرکس برحسب نیات او است.
مراسم و آداب عزادارى و کلاً کارناوال هاى مذهبى در هر محیطى رنگ خاص خود را دارد. در مصر مراسم مولودخوانى پیغمبر(ص) به وسیله صوفیه شاذلى به شکل دسته هاى منظم که از شوارع و مساجد عبور مى کنند, برگزار مى شود و این را تکرار مراسم استقبال از پیغمبر(ص) در ورود به مدینه مى انگارند. (البناء الاجتماعى للطریقة الشاذلیة فى مصر, ص166 و بعد)
در آمریکاى لاتین بین مسیحیان, هم دسته هاى عزادارى و هم کارناوال هاى شادى مذهبى هست. در هند که از دیرباز کانون ادیان و نِحَل شگفت انگیز و گوناگون بوده, به ویژه عزادارى شیعیان جالب توجه است; چنانکه فقیه سیّاحى چون احمد بهبهانى آن را مورد توجه قرار داده است و حتى انتقاد کرده است.1
بدیهى است که تنقید عالمانِ متعهدى همچون آقا احمد بهبهانى یا مرحوم حاج میرزا حسین نورى (مؤلف لؤلؤ و مرجان) از بعضى مراسم یا از پاره اى اظهارات خلاف شرع در بعضى روضه خوانى ها, به معنى نفى عزادارى و روضه خوانى نیست; بلکه تحکیم اساس آن است که در مقدمه مقاله گذشت. موضوع بحث ما در این مقاله پیشینه شناسى شعائر عزادارى است.
در بررسى این موضوع کتاب یا رساله مستقلى نوشته نشده است, اما در خلال کتاب هایى که در تاریخچه عزادارى و تعزیه نوشته شده است و همچنین در سفرنامه ها و تواریخ و حتى آثار ادبى (شعر و داستان) نکاتى مى توان یافت که در فهم اینگونه مسائل ما را یارى کند. از جمله آنها کتاب حجیمى است که اخیراً برخوردم و تورق کردم که به بعضى نکات آن با توضیح اشاره مى شود. کتاب عزادارى سنتى شیعیان2 نوشته حاج سید حسین معتمدى در اصل براى معرفى دسته ها و مساجد و تکایاى کاشان است و البته اطلاعات متفرقه اى هم راجع به دیگر شهرها (مانند قم و یزد و گیلان و مازندران و همدان و اصفهان و عتبات…) در آن آمده است که ضمناً حاوى اطلاعات مردم شناختى و اجتماعى از شعائر عزادارى و تعزیه نیز مى باشد و تصاویرى هم از بعضى ابزارهاى عزادارى آورده است که یکى را نقل مى کنیم.
* جریده حضرت عباس جریده پنج قسمت اصلى دارد:
1. برگ هاى کشیده هلالى شکل که شباهت به ماه دارد. (قمر بنى هاشم)
2. برگ عمودى و بلند وسط جریده که شباهت به نیزه و عَلَم دارد. (علمدار)
3. کشکولى که در زیر برگ هاى دوطرف جریده قرار دارد. (سقا)
4. بر سر برگ هاى دو طرف جریده دو دست فلزى نصب کرده اند که اشاره به دستان از تن جدا شده ابوالفضل(ع) است.
5. دانه هاى بلور که قطرات اشک است.3
در اینجا اشاره به نکته اى ضرورى است که در کتاب تاریخ تفکر اسلامى در هند4 آمده است. شاه ولى الله دهلوى (عالم سَلَفى مشهور) پنجه عَلَم را که شیعیان هند در ماه محرم حمل مى کنند, به احتمال قوى مأخوذ از یک رسم هندى (طلسم پنجه با انگشتان باز که جلو در ورودى خانه ها نصب مى شد) دانسته است.5
صاحب جریده که (باباى جریده) نامیده مى شود, اجازه نامه اى دارد.6 کلمه بابا در مورد سردسته هاى سقا و نیز صاحبان توغ و علم و نخل نیز به کار مى رود که کاملاً پیداست کلمه اى است صوفیانه, و ظاهراً از زمان صفویه به کار مى رفته است. (ص398)
از جریده هاى مشهور کاشان بعضى تاریخ هاى 1301 و 1177 و 1129هـ.ق. را دارند. دوسنج چوبى هم در کنار جریده هست. جریده برداشتن و سنج زدن در شهرضا نیز رایج بوده است. (ص565 ـ 571)
* توغ
این ابزار کهن عزادارى نیز در اصل نشانه رزمى است. از جمله توغ محله سیغن کاشان, تاریخ 1020هـ.ق. را دارد و نیز توغ خوش ساختى در مقبره شیخ صفى الدین در اردبیل هست. (580 ـ 581) در قم و قزوین نیز توغ سابقه تاریخى داشته (ص581 ـ583) و در تاریخ تویسرکان آورده اند که توغ یادگار قزلباش است. (ص575)
حمل توغ در عزادارى ها مورد تأیید علما نیز بوده است; چنانکه خاندان فیض یک توغ و یک نخل وقف کردند (ص585 و 625) توغ را خمیده و واژگون حمل مى کنند, به نشانه قلم شدن دستِ علمدار امام حسین(ع) و توغ چى باید بر سر بکوبد و حسین حسین بگوید. (ص582 و584) در اماکن که روضه خوانى بوده است توغ را سرپا و ایستاده قرار مى دادند که به نشانه اعلام محل روضه بوده است.
* عَلَمات یا علامت
شامل هفت یا نه یا یازده (یا بیشتر) تیغه است و به قول نویسنده کتاب, حدود نیم قرن است که رایج شده, پنج متر عرض و چهار متر طول دارد [کذا] با شکل صلیب و زنگوله و منگوله و مجسمه هاى حیوانات (ص590) معلوم نیست قبلاً کجا و بین کدام دسته عزایى وجود داشته است.
به گمان اینجانب شاید شکل علامت متأثر از صلیب هایى بوده که مسیحیان در مراسم و دستجات عزادارى خودشان حمل مى کرده اند و مى دانیم که از عصر صفوى تعداد و فعالیت مسیحیان در اصفهان زیاد شد و مسافران خارجى هم زیاد بودند که رسوم و آداب غرب را به مسیحیان ایران منتقل مى نمودند. (نقاشى هاى کلیساى اصفهان نمونه اى از آن است) در علامت, شکل خانه کعبه و شکل بیت المقدس هست. همچنین زنگوله که نمونه اى است از ناقوس و در اصل یک علامت میترایى است. طاوس و کبوتر و خروس و بره و شیر از توتم هاى کهن است و معلوم نیست چگونه در این وسیله عزا راه یافته است. هلال و خورشید و ستاره هم جاى خود را دارد. بر روى هم از آیین هاى متعددى در علامت نشانه هست و البته شکل اصلى علامت همان جریده بوده که به قول نویسنده, سابقه صفوى آن مضبوط مى باشد. اگر از صنعتگران اصفهان و بروجرد که علامت مى سازند سؤال شود این اَشکال را از کجا آورده اند, مسلماً نمى توانند توضیح دهند; جز آنکه ارجاع به سنت و سابقه نمایند. این مسأله درخور تحقیق بسیار دامنه دارترى است.
* نخل
نخل, نمونه تابوت و محفّه عظیمى است و نوعى جنازه تشبیهى است و در انتهاى عزادارى به میدان مى آورند. سه رنگ پارچه سیاه به نشانه عزا, قرمز به نشانه خون و سبز به نشانه آل محمد(ص) در آن به کار مى رود و در قسمت جلو آن شمشیر و سپر هم مى بندند. (ص599 ـ602) در ممالک عربى هم رسم است. در عراق بر نخلِ امام کاظم(ع) کنده و زنجیر هم آویزان مى کنند که نشانه شهادت آن بزرگوار در زندان هارون است. (ص612) نخل را از چوب نخل مى سازند (ص600) و اطلاق کلمه نخل بر جنازه در شعر محتشم کاشى آمده است که در مرثیه محقق ثانى گوید:
گرچه نخل او ز جا اهل زمین برداشتند
لیک بر دوش ملایک شد به قبرستان روان (ص625)
نخل سابقه تاریخى دارد; چنانکه در سفرنامه پیتر دولاوله (به سال 1026هـ.ق) به آن اشاره شده است. (ص639) محمدعلى بیگى گرگ یراق خزانه دار شاه عباس اول صاحب تکیه گرگ یراق اصفهان است که نخل از آنجا حمل مى شد. (ص642) حتى قرن ها قبل از صفویه نخل برداشتن رایج بود. (ص665)
در اینجا اشاره به رسم مشابهى بین شیعیان هند مناسب مى نماید. در هند تعزیه هاى بلند مى سازند که براى عبور و مرور آن باید سیم هاى برق و تلگراف قطع شود و این در واقع تقلیدى از ماکت معابد هندى بوده است.7
* کشکول سقایى
به قول نویسنده کتاب, کشکول, علامت و نشانه اى از مشک آب و سقایى حضرت عباس(ع) است, (ص559) اما بنده گمان مى کنم از یادگارهاى اختلاط مراسم و شعائر تصوف و تشیع باشد که در عصر صفوى به وقوع پیوست. نشانه دیگر کلمه (تکیه) است که هم بر محل اجتماع درویشان اطلاق مى شده و هم به محل اقامه عزاى امام حسین(ع).
خود کلمه (ذکر) که البته ریشه در قرآن و سنت دارد, از اصطلاحات تصوف و تشیع است و به اوراد و کلماتى اطلاق مى شود که به طور منظم و دسته جمعى در مراسم تکرار گردد.
* زنجیر زدن و گل بر بدن مالیدن
احتمالاً متأثر از رسوم و شعائر صوفیان خاکسار و داراى ریشه هندى باشد در بعضى سفرنامه هاى ایرانى آمده است که تا اوایل این قرن نیز قفل بر بدن بستن به عنوان عزادارى در بعضى شهرها رسم بوده است. همچنین گل بر بدن مالیدن ظاهراً در لرستان مشاهده شده است. نویسنده کتاب عزادارى سنتى شیعیان از هیأت لُختى ها در کاشان که گل بر بدن مى مالیدند خبر داده است. (ص585 ـ586) تیغ زدن هم که خصوصاً در قریةالعباد کاشان رسم است (ص659) بایستى از بقایاى مراسم فدائیان اسماعیلى بوده باشد; گرچه بعضى علماى خاندان نراقى آن را تجویز مى نمودند. (ص693) اگر در نظر بگیریم که در عزادارى بین شیعه امامى و اسماعیلى تفاوتى نبوده امکان دارد این رسمِ خلاف ظاهر شرع از فرقه اسماعیلى به بعضى شیعه امامیه رسوخ کرده باشد.
تشیع نخست با بقایاى لشکر مختار به ایران آمد, آنگاه بعضى غلات به ایران متوارى شده اند, سپس زیدیان آنگاه داعیان عباسى. اینها همه به آل محمد(ص) دعوت مى کردند. پس از استقرار عباسیان که شعار سیاه سیادت از بقایاى آنان است و خیانت آنان به مبارزه مشترک. جنبش هاى علوى ضد عباسى در همه نقاط قلمرو اسلام خصوصاً ایران پاگرفت و این همه امامزاده که در ایران هست غالباً ساداتى هستند که در مبارزه با طرفداران عباسیه کشته شده اند و یا غریب مرگ گردیده اند.
از قرن ششم به بعد به تفصیلى که جاى دیگر گفته ایم, تشیع و تصوف به تدریج به هم نزدیک شدند و البته در سطح عامه مراسم شان به هم آمیخت و از قرن هشتم به بعد دولت هاى شیعى ـ صوفى (همچون سربدارى و مشعشعى) شروع به ظهور کرد که خود مقدمه اى بود براى دولت کامل العیار صفوى.
تأثیر صفویه هنوز به طور واضح باقى است و البته بنده برخلاف مرحوم شریعتى اینجا قضاوت ارزشى نمى کنم; بلکه سخن از تاریخ و تأثیرات و رسوبات اجتماعى است که چگونه قرن به قرن به ویژه بین عوام منتقل شده و به ما رسیده است. یک مثال: ما روى اعتقاد اسلامى براى پیغمبر و آل او صلوات مى فرستیم, ولى این را توجه داشته باشید که هیچ ملتى جز ایرانى ها موقع روشن شدن چراغ صلوات نمى فرستند. بدیهى است هیچ مسلمان عوامى هم براى آتش قداست خاصى قائل نیست, اما از لایه هاى مخفى حافظه ناخودآگاه جمعى چه خبر داریم؟ حضور و وجود چراغ در علامت و شمع در جریده و حمل چلچراغ در شب شام غریبان آیا استمرار مراسم بسیار کهن ایرانى نیست که سابقه اش در نیمه تاریکى هاى تاریخ گم شده است؟
اینگونه تحقیقات ذهنیت ما را براى فهم فرهنگ ریشه دارِ عمیق ما روشن تر مى کند و هیچ منافاتى با بنیاد قدسى مذهب ندارد. مفهوم توحید و عبادتْ فطرى است, اشکال گاهى در مصادیق پیدا مى شود. عرفا از دیرباز متوجه این حقیقت بودند; شبسترى گوید:
مسلمان گر بدانستى که بت چیست
یقین کردى که دین در بت پرستى است
وگر مشرک ز بت آگاه گشتى
کجا در دین خود گمراه گشتى
ندید او از بت الا خلق ظاهر
بدین علت شد اندر شرع کافر
توهم گر زو نبینى حق پنهان
به شرع اندر نخوانندت مسلمان8
اشتباه خشک اندیشان (مثلاً وهابیه) در این است که مى پندارند در توحیدِ عبادى خیلى پیشرفته اند; حال آنکه مقدسات و قداست را بسیار محدود مى نمایند. هیچ مسلمانى گنبد و ضریح نمى پرستد, ولى شما هیچ مذهبى در عالم پیدا نمى کنید که زمان ها و مکان هاى مقدس نداشته باشد, آداب تشرف نداشته باشد, نذر و قربانى و مناسک نداشته باشد. پیغمبر(ص) مراسم حج جاهلى را الغاء نکرد, بلکه اصلاح و تصفیه فرمود.
این توضیح را به این لحاظ عرض کردم که خواننده توجه داشته باشد تأیید فقهاى عظیم الشأن (صفحات 582, 760, 792, 794 و 520) از مراسم عزادارى حتى در شکل عامیانه اش مبنى بر چه اصل مستحکمى بوده است. بنده قبلاً به نحو دیگرى به این مسأله اشاره نموده بودم:
(هم اکنون در محیط ها اکثر علما با قمه زنى موافق نیستند (چون مسلماً اضرار به نفس است) اما کمتر اظهار مى کنند و قمه زن هم به فتوایى گوش نمى دهد… حالا اگر موضوع را از یک افق بالاتر نگاه کنیم, آن قمه زن از این طریق جذب دین مى شود و از این راه مى شود او را یواش یواش اهل مسجد و عمل به مسأله کرد).9
این از جنبه عملى قضیه بود حال به بحث خود در پیشینه شعائر برگردیم:
به گمان اینجانب هر نوع خودآزارى و پا برهنه راه رفتن در عزادارى هم مى تواند از رسوبات آیین هاى صوفیه (و آن هم به نوبه خود از آداب رهبانیت) باشد. ما بین صوفیه به پابرهنگانى همچون بشر حافى برمى خوریم که داستانش یا داستان هایش معروف است.
صیحه برآوردن و ذکر جلى هم از آداب صوفیه بوده که به شکلى در تشیع عامیانه باقى مانده است, زورخانه فتوت و ذکر یا على و نادعلى هم از مشترکات تشیع و تصوف است.
با نقل عبارتى از یک مقاله پیشین اینجانب که کمال مناسبت را دارد مطلب را کامل تر مى کنیم: (میان صوفیه رسم بوده که خرقه تائب و خرقه اى را که در سماع چاک زده مى شده پاره پاره کرده براى تبرک مى بردند. این رسم به این صورت میان شیعه باقى مانده است که لباسِ مریضِ شفا یافته به کرامت و شفاعت ائمه(ع) را پاره پاره کرده براى تبرک مى برند و این براى آن است که عامه ایرانیان هم از میراث صوفى سهم برده اند هم از شیعه).10
در اینجا مى افزایم که رسم متبرّکِ چهل تکه دوزى نیز که بین بعضى زنان رسم است, احتمالاً ادامه رسم مرقع دوزى صوفیه بوده باشد که از طریق چند شاهزاده خانم صوفى قاجارى (از دختران و نواده هاى فتحعلیشاه) اشاعه یافته است.
توفیق مؤلف محترم را در ادامه مجلدات این کتاب پر مطلب آرزو مى کنیم.
* اصلاحیه مقاله (از رسالات خیّامى تا رباعیات) چاپ شده در شماره 61, ص54
کتاب دانشنامه خیامى, انتشارات صداى معاصر, به کوشش رحیم رضازاده ملک چاپ شده, و در مقاله از رسالات خیامى تا رباعیات به آن کتاب ارجاع شده است.
پاورقى ها
1. مرآت الاحوال جهان نما, ج1, ص618 و638….
2. عزادارى سنتى شیعیان, انتشارات عصر ظهور, قم, 1378, جلد اول, 848ص.
3. همان, ص558 ـ559.
4. تألیف عزیز احمد, ترجمه محمدجعفر یاحقى.
5. عزادارى سنتى شیعیان,ص71.
6. عزادارى سنتى شیعیان, ص564.
7. تعزیه و تأثر در ایران به کوشش لاله تقیان, ص114ـ 115.
8. گلشن راز, ص84.
9. مجله آینه پژوهش, ش49, ص27.
10. آینه پژوهش, ش53, ص90.

تبلیغات