آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن

نهج البلاغه اثر جاودان فقیه, متکلم و ادیب بلند آوازه شیعه, سید رضى است; مشتمل بر: مجموعه اى از سخنان بلند و کلمات روح بخش و آموزه هاى زندگى آفرین امام على, که در قالب خطبه ها, نامه ها و حکمت ها ارائه گردیده است. این سخنان پرمغز همچون خورشید همیشه مى درخشد و همگان از نور آن بهره مى جویند, و به سان چشمه اى است همیشه جارى که کویر سینه پیروان, از آب زلال آن, سیراب مى شود. سخنانى که آرام بخش دل هاى ناآرام و بهره رسان خردهاى جستجوگر است.
بى تردید سخنان معجزه گون على(ع) ریشه در آموزه هاى وحى و حقایق الهى دارد. چه نیک گفت: (کلام او فروتر از کلام خالق, و فراتر از کلام مخلوق است). شاعرى نکته سنج نیز درباره نهج البلاغه چنین سروده است:
کتاب کأنّ اللّه رصّع لفظه
بجوهر آیات الکتاب المنزّل
حوى حکماً کالدّرّ ینطق صادقاً
فلافرق إلاّ أنّه غیر منزل1
چنین است که آموزه هاى ارجمند او را که روى هم گرد آمده است (اخ القرآن) نامیدند. زیرا بازگوکننده حقایق قرآن و بیانگر معارف والاى کتاب الهى است. کلام مولى از همان آغازین روزهایى که فراز آمد, جان ها را تسخیر کرد و خردها را شوراند و ده ها انسان دلداده به حق را متوجه خود ساخت. بدین سان بسیارى آن سخنان والا را بر حافظه نهادند و کسان بسیارى در اوراق نگاشتند و به نسل ها و عصرها سپردند. گویا اوّلین کسى که این کلمات نورانى را جمع و تدوین کرد, حارث بن عبدالله همدانى بوده است (ر.ک: آینه پژوهش, ش55 ـ56) پس از آن کشش ها و کوشش ها درباره تصحیح و تدوین کلمات بگسترید و مجموعه اى بزرگ از آثار مکتوب در آستانه معارف علوى سامان یافت.
سید شریف رضى2 با استفاده از این منابع, گزیده اى از سخنان آن حضرت را در سه بخش: 241 خطبه, 79 نامه و 480 حکمت مرتب کرد. کار گردآورى آن در سال 400 هجرى قمرى به پایان رسید3. وى با توجه به اوج بلاغت و فصاحتى که در کلام مولى است, نام آن را نهج البلاغه نهاد.
شروح نهج البلاغه
با توجه به آنچه آمد طبیعى است که نهج البلاغه تلاش و کوشش بسیارى را در شرح و بسط معارف آن به خود معطوف دارد. شرح, حاشیه و تعلیقه نهج البلاغه از همان سال هاى آغازین نشر و گسترش آن آغاز شد. گویا اوّلین کسى که به شرح بخشى از آن همت گماشت, سید مرتضى (برادر بزرگوار سید رضى) بوده است. این شرح ها از زاویه هاى مختلف به نهج البلاغه نگریسته اند که همه راهگشایند و سودمند.
برخى بیشتر از بُعد کلام به آن نگریسته و در واقع شرحى کلامى بر نهج البلاغه نوشتند و برخى از منظر عرفان به آن نگاه کردند و شرحى عرفانى نگاشتند و گروهى از جهت ادبى به آن پرداختند و شرحى ادبى نوشتند و برخى دیگر جنبه روایى و تاریخى آن را برجسته کردند و شرحى از آن منظر به رشته تحریر درآوردند.
شرح منهاج الولایه
منهاج الولایه که سبکى منفرد و کارآمد دارد, از جمله شرح هایى است که در قرن یازدهم به قلم آمده است. این شرح از آثار عبدالباقى تبریزى است. وى از اندیشمندان و عالمان قرن یازدهم هجرى قمرى است و آثارى در تفسیر قرآن کریم به طریق تصوّف و شرح نهج البلاغه به مشرب تصوّف و شرح صحیفه الکامله السجادیه به طریق صوفیه دارد. وى از مشاهیر خوشنویسى در دوره صفویه بوده و استاد خط نسخ و ثلث به شمار مى رفت. وى متمایل به مسلک صوفیه است و مدتى از عمر خویش را در خانقاه گذرانده4. صاحب ریاض العلماء نیز همین مطالب را درباره ایشان ـ در ص59 کتاب خود ـ بیان داشته است.
مصحح محترم در مقدمه خود, به معرفى اجمالى شرح هاى عربى و فارسى نهج البلاغه و بیان شیوه نگارش و قسمت هاى مختلف کتاب به همراه کمى شرح مى پردازد. آنگاه بسیار کوتاه به معرفى عبدالباقى صوفى اشاره مى کند که جا داشت در این بخش از مقدمه, حوصله اى بیشتر به خرج مى داد و به معرفى شخصیت عبدالباقى از زوایاى مختلف مى پرداخت. این خود از نواقص تصحیح این کتاب به شمار مى رود. وى ضمن معرفى آثار عبدالباقى به مقایسه میان نسخه ها مى پردازد و در آخر نیز شیوه تحقیق خود را بیان مى کند.
به اعتقاد محقق محترم کمتر شرحى وجود دارد که به همه این زمینه ها پرداخته باشد و شرح منهاج الولایه فى شرح نهج البلاغه داراى این ویژگى نادر مى باشد. وى در دو جاى مقدمه5 با عنوان مقام جامعیت و کمال از این شرح یاد مى کند که گمان مى رود گزافه گویى باشد. ایشان در صفحه 17 در این خصوص چنین مى گویند:
پس از سیر و سلوکى چند در شرح عبدالباقى و شهود مرتبه جامعیت آن شایسته است که بگوییم: آن چنان که نماز در میان تمامى عبادات مقام جامعیت و کمالیت را دارد و انسان را به معراج قرب الهى مى رساند, همین طور منهاج الولایة در میان سایر شروح نهج البلاغه, مقام جامعیت و کمال را دارد و بیننده سالک را به معراج قرب در معارف امام الموحدین مى رساند.
براى نشان دادن گزافه گویى وى به یک نمونه از شروح اشاره مى کنیم.
علامه محمدتقى شوشترى, شرحى بر نهج البلاغه به نام بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه نگاشت که این اثر پس از (قاموس الرجال) مهم ترین تألیف وى مى باشد. این شرح از لحاظ تحقیق, نوآورى و ابداعات, سرآمد بسیارى از شرح ها مى باشد. ایشان در این شرح بر آن شد تا نهج البلاغه را براساس موضوع تقسیم نماید و بر هر موضوع عنوان هایى ترتیب دهد و بدین سان شرح وى داراى شصت موضوع گردید که این از جمله امتیازات این اثر گرانسنگ به شمار مى رود.
از دیگر امتیازات این کتاب مى توان به تصحیح متن نهج البلاغه اشاره کرد. وى در کنار شرح نهج البلاغه به تصحیح متن نهج البلاغه نیز همّت گمارد که کمتر شرحى یافت مى شود که به این مهم پرداخته باشد. ایشان متن مصحّح شیخ محمد عبده رئیس دانشگاه الازهر مصر را که با تعلیقات محمد محى الدین عبدالحمید در مصر به زیور چاپ آراسته شده است, جهت شرح برگزیده اند. البته این متن خالى از غلط نیست مثلاً در حکمت 244 آمده است: (والامانات نظاماً للأمّه) در حالى که در تمام نسخه هاى قدیم به صورت (والإمامة نظاماً للامّة) آمده است. امام على(ع) در این حکمت, امامت را موجب نظم جامعه و رهبرى امت معرفى فرمود; زیرا این امامت است که هنگام حوادث نقطه اتکاى امت مى باشد. شاید بتوان گفت این نوع غلط ها, تحریف لفظى است در نهج البلاغه و از همین رو علامه شوشترى کوشید تا نسخه یاد شده را با نسخه شرح ابن ابى الحدید و ابن میثم مقابله کند; زیرا آنان در شرح خود مدعى شدند که از نسخه اصل که به خط سید رضى بود استفاده کرده اند. وى موفق شد تا متن منقحى را در ضمن شرح خود ارائه نماید. همچنین علامه شوشترى کوشید تا اسناد نهج البلاغه را بیان کند. وى هنگام تطبیق متن آن با مصادرِ دست اول از کتب تاریخى, حدیثى و ادبى به برخى از کاستى ها پى برد که به اصلاح آن همت گمارد که این خود از امتیازات این شرح به حساب مى آید.
علامه شوشترى در شرح خود به اندازه لازم شرح مى داد و هرجا لازم بود شرحش به درازا مى انجامید و اگر نیاز نبود به موجزگویى بسنده مى کرد. ایشان در این خصوص چنین مى گوید: (من قسمت هایى از نهج البلاغه را شرح کرده ام که محتاج شرح بوده است و در جنبه هاى لغوى و نحوى زیاده روى نکرده ام و در شرح هر فقره به اندازه لازم بسنده کرده ام. دیگر آن که مطالب دیگران را با نامشان آورده ام و هرجا که مطلب به کسى منتسب نیست, از این جانب است). وى ذکر مطالب دیگران را بدون نام, نوعى سرقت مى داند و مطلب دیگران را با ذکر نام بیان مى کند. ایشان در این باره مى گوید: (ولیس دأبی أکثر الشرّاح یذکر اللاحق ماقاله السابق فى صورة الانشاء منه فإنّه نوع سرقة. فماکان من غیری أنسبه إلیه, ومافیه بلانسبة فهو منّى.)
مرحوم علامه شوشترى درباره شرح ابن ابى الحدید, شرح ابن میثم و شرح خوئى چنین مى گوید:
ولکن أبسطها وأمتنها شرح ابن أبى الحدید. ثمّ شرح ابن میثم. ثمّ شرح الخوئى, ولکن لم یکن احد منها جامعاً مع أنّ الأخیر غیر تامّ.
ملا عبدالباقى شرح خود را با استناد و استفاده از آیات و روایات و کلام عرفا, فلاسفه, متکلمین, ادباء و شعر شاعران عرب زبان و فارسى آمیخته است. وى کلام عرفا, فلاسفه و متکلمین را چه فارسى و یا عربى به همان صورت بیان مى کند و آن را به زبان دیگر تبدیل نمى کند که همان بلاغت, فصاحت و گویایى باقى بماند; مانند صفحه 56:
قال المحقق القونوى: ذکر شیخنا ـ رضى الله عنه ـ جواباً عن الذین سألوه عن حقیقة العقل الاوّل, وکونه مِمَّ خُلقَ؟ فقال: خُلق من صفة القدرة, لامن صفة غیرها, و لهذا سُمّى بالقلم, لانّ القلم ینصاف إلى الید والید صورة القدرة.
تقسیم بندى شرح
این شرح در دوازده باب تدوین شده است.
مرحوم ملا عبدالباقى صوفى تبریزى به عدد 12 عنایت خاصى داشت و گویا این عنایت در محقق و مصحح محترم نیز تأثیر گذاشت و ایشان نیز در معرفى شرح ها 12 شرح عربى و 12 شرح فارسى معرفى کرد. وى در توجیهى بر انتخاب 12 باب مرحوم ملا عبدالباقى در صفحه 17 چنین مى گوید:
(و چه بسا آن, اشارتى و تأکید مى باشد بر ارادت این مرید به ولایت داران مطلقه امامت و جانشینان مقام ختمى مرتبت).
ملا عبدالباقى در کتاب خود متناسب با هر باب خطبه یا نامه و یا حکمت انتخاب کرده و با استفاده از آیات و روایات و کلمات عرفا, متکلمین و شعراء به شرح و تفسیر آن مى پردازد. فهرست آیات, روایات و کتاب هاى موجود در آخر کتاب گویاى این حقیقت است.
مرحوم ملا عبدالباقى هرجا نیاز به درازه گویى بود, بحث مبسوطى ارائه مى نمود; مانند باب اول و دوم. در برخى موارد که نیاز و ضرورت نمى دید به ترجمه آن فراز بسنده کرده است; مانند بخش زیادى از باب سوم صفحه 658 و 659 تا 675, و در مواردى فرازهایى از خطبه هایى را فقط ترجمه مى کند; مانند صفحه هاى 688 تا آخر باب سوم و بخشى از باب 5 ,6, 7, 8 و11 و همچنین مواردى و فرازهاى دیگر آن خطبه را ترجمه, شرح یا تفسیر نکرده است که تمام باب دوازدهم از چنین حالتى برخوردار مى باشد.
ملا عبدالباقى صوفى شرح خود را از توحید ذاتى آغاز مى کند و با معاد و دعا به عنوان فصل الختام به انجام مى رساند.
اگر با دقت هرچه تمام تر به موضوع هاى مطرح شده در این باب ها توجه کنیم به این مهم مى رسیم که عبدالباقى در این شرح سعى کرده است بیشتر به موضوع هاى کاربردى بپردازد; اگرچه از موضوع هاى بنیادى نیز غافل نبوده است.
باب اول
وى باب اول را به شرح خطبه اول نهج البلاغه اختصاص داده است و به لحاظ اهمیت موضوع توحید, از سایر باب ها بیشتر مورد توجه ایشان بود و به شرح و بسط بسیار پرداخت. این باب از طولانى ترین باب ها است. بنابراین نیمى از جلد اول شرح دوجلدى وى که حدود 400 صفحه مى باشد به خود اختصاص مى دهد. وى در این باب 7 خطبه را که پیرامون توحید بود, شرح و تفسیر نمود. وى در شرح خطبه اول نهج البلاغه (صفحه 51) درباره معنى حمد چنین مى گوید:
و معنى الحمد للّه آن است که جمیع ثناها و ستایش مر خداى تعالى راست, چه مُحلّى به لام جنس در مقامات خطابیه متبادر از او استغراق است, و ایضاً اختصاص جنس مستفاد از لامَین (الحمد) و (للّه) مستلزم اختصاص جمیع افراد است. یعنى جمیع محامد جاریه بر السنه عباد من ازل الآزال الى ابد الآباد, مر هر محمود را بر هر امر جمیل از نعم و غیر آن من الافعال الجمیلة و الأوصاف الجلیلة, مر خداى مستجمع جمیع اسماء سامیه و صفات کمالیه راست. چه مولى هر نعمت اگرچه به ظاهر از دیگرى رسد غیر او نیست فما بکمْ مِن نِعمَةٍ فَمِنَ اللّه6. زیرا که انتساب هر صفات ستوده و خصال محموده, بر هر شخص از اشخاص عالم بر سبیل مجاز است, و فى الحقیقة انعکاسات انوار تجلّى ذات و صفات الهیه است در مظاهر کونیه. مولانا:
خلق را چون آب دان صاف و زلال
و اندر آن تابان صفات ذوالجلال
علمشان و عدلشان و لطفشان
چون ستاره چرخ در آب روان
پادشاهان مظهر شاهیّ حق
فاضلان مرآت آگاهى حق
خوبرویان آینه خوبّى او
عشق ایشان عکس مطلوبّى او
مرحوم علامه تسترى نیز در شرح عربى خود از نهج البلاغه که به صورتى موضوعى تدوین کرده است, شرح را از توحید آغاز کرد و خطبه اول نهج البلاغه را که بحث توحید مى باشد, بخش اول کتاب خود قرار داد.
باب دوم
ملا عبدالباقى صوفى تبریزى باب دوم کتاب را به شرح خطبه هایى که امام على(ع) به صفات و خصوصیات و نبوت حضرت خاتم انبیاء پرداخته اند, اختصاص داده است و بیست خطبه را شرح مى کند که به لحاظ اهمیت موضوع حدود 200 صفحه به شرح این خطبه پرداخت. وى در این باب نیز با استفاده از آیات و روایات و شعر به شرح و تفسیر خطبه ها پرداخت و از این رو تفسیر وى از طراوت خاصى برخوردار است و ملا عبدالباقى در خصوص اختصاص رسول خدا به شرح حقایق و اسماى الهى در صفحه 452 مى گوید:
اللّه نُور السموات والارض تا نپندارى که عالم بى اشعه نور الهى متصورالوجود است, باز تا گمان نبرى که عالم ممکن است که بى واسطه مطرح انعکاس آن نور صرف گردد. قال ـ عزّ شأنه عن الأمثال ـ مَثلُ نُوره کَمِشکوة فیها مِصباحُ المِصباح اَلمصباحُ فى زُجاجةٍ; یعنى نور وحدانى مصباح ذات احدى از زجاجه روح محمّدى منعکس مى گردد, و به مشکات سماوات و ارضین شعاع مى اندازد. قال کعب الاحبار و ابن جبیر: المراد بالنور الثانى هنا محمّد(ص) و فقوله مَثَلَ نُوره اى نور محمد(ص).
باب سوم
عبدالباقى در باب سوم به بحث از خطبه هاى 186, 109, 120, 93 و 91 و یک حکمت پیرامون علم و دین پرداخت. اگرچه این باب از حجم کمى برخوردار است, امّا داراى موضوعات متنوعى است, از جمله: بحث هاى برترى علم بر مال, مهاجرت براى کسب دین خدا, جاودانه بودن علما, سینه امام, گنجینه معارف, بصیرت قلب و مکاشفات علم لدنّى, ایمان ثابت و ایمان عاریه, زیادت ایمان به غیبت و یقین, هجرت در طلب دین خدا, اهل بیت در سینه هاى امین, جمله (سلونى قبل أن تفقدونى), اوصاف نبى و اهل البیت, اقتدا به قرآن در تبیین صفات خداوند….
باب چهارم
باب چهارم بحث پیرامون تقوى و اوصاف متقین است که به شرح خطبه 114 امیرالمؤمنین(ع) مى پردازد و در این خطبه مباحث حقیقت شکر و اقسام آن, استحقاق ذات بارى تعالى حمد را, شاکران و شکر لفظى, عملى و علمى, ایمان به خداوند و علم الیقین, عین الیقین و حق الیقین, تقواى الهى و صفات متقین, دنیا دار فنا, مشقت, تغیّر و عبرت, مبادرت جستن به اعمال براى آخرت, متقى و مراتب تقوا, على(ع) حقیقت تقوا و کرامت قلب عارف, فرازهایى از خطبةالبیان در شأن على(ع) صحت و سقم خطبةالبیان و کمال یقین, مطرح مى شود.
وى در بحث متقى و مراتب تقوا در صفحه 711 حدیثى را بیان مى کند که مروى است بعضى از اصحاب به نزد رسول الله(ص) آمدند و گفتند:
یا رسول اللّه مَن اَعلم الناس؟ قال رسول الله(ص) (العاقل). پس گفتند: مَن أعبَدُ الناس؟ قال رسول الله(ص) (العاقل). بازگفتند: مَن أفضل الناس؟ قال (العاقل). پس گفتند: ألیس العاقل مَن تَمَّت مُرُوته و ظهرت فصاحتُهُ و جادَت کفُّهُ و عظُمَت منزلته؟ فقال رسول الله(ص) (و اِنْ کلُّ ذلک لمّا متاعُ الحیوة الدنیا والآخرة عند ربک للمتقین; ان العاقل هو المتقى). مولانا:
چون که تقوا بست دو دست مرا
حق گشاید هر دو دست عقل را
صیقل عقلت بدان داده ست حق
که بر او روشن شود دل را ورق
گر تن خاکى غلیظ و تیره است
صیقلى کن زآنکه صیقل گیره است
تا در او اشکال غیبى رو دهد
عکس حوریّ و ملَک در وى جهد
صیقلى را بسته اى اى بى نماز
و آن هوا را کرده اى دو دست باز
گر هوا را بنده بنهاده شود
صیقلى را دست بگشاده شود
پس چو آهن گرچه تیره هیکلى
صیقلى کن صیقلى کن صیقلى
کِى سیه گردد ز تقوا روى خوب
کو نهد گلگون مِن تقوى القلوب
باب پنجم
وى در باب پنجم پیرامون مسائل مهم به بحث مى نشیند; از جمله: ملالت قلوب, به دست آوردن دل ها, آرامش دل هاى طالبان علم, حکمت, رهبت و خشیت, اقسام صبر, حیا از خداوند, قضا و قدر, بداء, ارتباط روحى حیوانى و مزاج انسانى, صلاح و فساد دل, فضایل اخلاق, رضا و درجات رضا, خوف و اقسام آن, صدق و صلاح نیت.
ملا عبدالباقى در صفحه 791 در شرح حکمت یک صد و هشت چنین مى گوید:
و گویند اعرابى نزد رسول الله(ص) آمد و گفت: حساب خلق کى خواهد کرد؟ رسول الله(ص) گفت: (الله). گفت: خدا به خودى خود حساب کند؟ گفت: (نعم). اعرابى بخندید. پیغمبر(ص) فرمود: (مِمَّ ضَحِکتَ یا اَعرابى؟) از چه خندیدى اى اعرابى؟ گفت: (اِنَّ الکریم اذا قَدَر عفا و اذا حاسب سامحَ)7. یعنى کریم چون قدرت یافت عفو کند, و چون حساب کند مسامحه نماید.
باب ششم
ایشان در باب ششم به مباحث مهم مى پردازد; از جمله: توشه گرفتن و انجام اعمال نیک قبل از مرگ, اتمام و اکمال امر دین, پیش روى بودن آخرت, نماز و تقرب جستن به خداوند, اعطاى زکات, اداى امانت, مذمت عیجوبى, وصیت امام على(ع): پرستش خداوند و متابعت رسول(ص), اشتیاق امام(ع) و….
وى در صفحه 833 در تفسیر خطبه یک صد و نود و نه درباره اهمیت نماز چنین مى گوید: (امیرالمؤمنین(ع) چون وقت نماز درآمدى مضطرب گشتى, و رخسار مبارکش متغیر شدى. گفتندى: یا امیرالمؤمنین! چه رسید تو را؟ گفت: وقت اداى امانتى درآمد که آسمان و زمین طاقت آن نداشت). همچنین در صفحه 844 مى گوید: از جابر بن عبدالله انصارى مروى است که گفت که کعب الاحبار از على ابن ابى طالب(ع) پرسید که آنچه رسول الله(ص) در آخر حیات به آن تکلم فرموده چه بود؟ گفت: (سر را بر دوش من نهاد و گفت: الصلاة الصلاة). کعب گفت: آخر عهد وصیت انبیا این باشد, و به این مأمورند و به این مبعوث شدند.
باب هفتم
ایشان در باب هفتم به مباحثى پیرامون دنیا, دنیا و آخرت, آمیختگى دنیا به شهوات, به یاد مرگ بودن, ترک دنیا و… پرداخت. در خصوص عبرت گرفتن از بى وفایى دنیا چنین مى گوید: (فَهَل بَلَغَکم أنَّ الدنیا سَخَت لَهم بِفدیةٍ, أو أعانتهُم بمَعونَةٍ, أو أحسَنَت لهم صُحبَة). پس آیا رسیده است به شما آنکه دنیا سخاوت کرد با ایشان به آنچه بازخرند خود را از اسیرى, یا اعانت کرد ایشان را به یاریى, یا نیکویى با ایشان نمود در مصاحبت.(ج1, ص873 ـ874)
وى در این باب خطبه هاى 111, 113, 99, 82, 28, 196, 173 و 103 و همچنین حکمت هاى 7 و 367 را شرح کرده است.
باب هشتم
عبدالباقى در باب هشتم منهاج الولایة, به بحث از مذمت کبر و فخر فروتنى مى پردازد که به تعدادى از موضوع هاى آن اشاره مى کنیم: نکوهش تکبّر و فخر در روایات, حقیر شدن متکبّر نزد مردم, تکبّر و تفاخر در آیات, روایات و اشعار, سجده نکردن ابلیس بر آدم, توصیه به تواضع, بناى بیت اللّه الحرام, کراهت امام(ع) از خودخواهى و ستودن ایشان. وى درباره کِبر مطلبى از سیدعلى همدانى ـ قدسّ سرّه الشریف ـ بیان مى کند: گوید که از آفات هائله صفت کبر یکى آن است که از انتفاخ قوه نفسانى, به واسطه نفخه شیطانى, دُخانى مظلم متصاعد مى گردد, و از استیلاى آن دخان چشم دل پوشیده مى شود, و عین بصیرت از مطالعه مجموع ابواب ایمان که آن مفاتیح الجنان است محجوب مى ماند, و به سبب عدم ادراک ایمان ابواب جنان بر وى مسدود مى گردد; و آنکه رسول الله(ص) فرمود که: (لایَدخلُ الجنّة مَن کان فى قلبه مثقال ذرةٍ مِن الکِبر) سرّ این معنى است; و چون کبر ماده قوه غضبى است, و قوه غضبى شر و آتش قهر صمدیت است, و خاصیت آتش آن است که از تولد حرکت ذرّه اى از آن جهانى مشتعل گردد, لاجرم یک ذره کبرْ موجب اشتعال آتش جهنم شد که اعظم عوالم نیران است.
(ج2, ص934) وى در این باب دو خطبه و سه حکمت را شرح نمود.
باب نهم
وى باب نهم را به خطبه سوم نهج البلاغه اختصاص مى دهد. این خطبه معروف به شقشقیه است و در این باب به دو بحث از شتاب خلیفه اول در پوشیدن لباس خلافت, فرو گذاشتن خلافت بر خلیفه دوم و صبر امام(ع) در مقابل آن, قتل خلیفه سوم, روى کرد مردم به امام على(ع), مخالفت ناکثین, مارقین, قاسطین با خلافت امام(ع) مى پردازد.
امام على(ع) در این خصوص فرمود:
((فَلما نَهَضت بِالأمر نَکَثت طائفة); پس چو برخاستم به امر خلافت شکستند طایفه اى عهد بیعت را, و هُم أصحاب الجَمَل.
(وَ مَرَقت اُخرى); و بیرون رفتند از دین طایفه اى دیگر. و هُم الخَوارج لمروقهم من الدین کَمروق السهم من الرَمیة, و هو لفظ الخبر النبوی.
(و قَسَط آخرون); و ظلم کردند دیگران و هُم اهل الشام (کانّهم لم یَسمعوا اللّه سبحانه یقول: تلک الدار الاخرة نَجعلها للذین لایریدون عُلُوّاً فى الأرض ولا فساداً والعاقبةُ للمتقین)8 گویا ایشان شنیده بودند از خداى تعالى که مى گوید: این دار آخرت گردانیده ایم آن را از براى کسانى که نمى خواهند بلندى در زمین و نه فساد, و حسن عاقبت از متقیان است.
باب دهم
براساس نوشتار مصحح محترم, عبدالباقى شرحى بر باب دهم به رشته تحریر درنیاورده است. وى در پاورقى صفحه 987 در این خصوص چنین مى گوید: باب دهم از کتاب, فقط شامل نامه 53 نهج البلاغه [نامه حضرت به مالک اشتر] است و چون در نسخه هاى خطى رویت شده, ترجمه و شرحى براى آن ذکر نشده به همین جهت از نگاشتن نامه مذکور در این باب خوددارى مى شود.
باب یازدهم
ملا عبدالباقى در باب یازدهم به مباحث مهمى مى پردازد که از جمله آن آماده بودن براى مرگ, تقواپیشگان و پاداش آنها, تقواى الهى, توشه گرفتن از دنیا, صفات بهشت, دنیا محل اعتبار و آزمایش, معاد جسمانى از دید ابن سینا, معاد جسمانى از دید علامه دوانى, اقسام معاد, شفاعت رسول الله, مواطن هفتگانه قیامت و ابواب جهنّم و بهشت, ظاهر و باطن آدمى, سخن اشاعره و سوفسطائیه درباره تبدل و تجدّد اعراض, نشئات روح انسانى, قیامت و کیفیت بعث, درجات بهشت, اصناف اهل بهشت, سخن رسول الله(ص) در توصیف بهشت.
ایشان در خاتمةالمقال در توضیح و تتمیم کلام در بیان نسبت میان روح الهى و بدن انسانى چنین مى گوید:
إعلم, ایّدک اللّه بروح منه, که آدمى را ظاهرى است و باطنى, و ملکى و ملکوتى. ظاهر آدمى مرکب است از نفس و بدن. نفس در اصطلاح قوم عبارت از بخارى لطیف است که حامل قوه حیات و حس و حرکت ارادى است و منشأ آن دل است, و حکیم آن را روح حیوانى خواند. و بدن غلاف آن روح است و مورد آثار و محل مشاعر و حواس او, و این هر دو از عالم ملک است و مرکب از طبایع اربع.
امّا باطن او روح انسانى که بسیط است و از عالم امراست, همچنان که روح حیوانى مرکب است و از عالم خلق.9
باب دوازدهم
وى باب دوازدهم را به دعاها اختصاص مى دهد و هفت دعا را ذکر مى کند و متأسفانه شرح و تفسیر نکرده است.
مصحح محترم به ترجمه آن ـ که برگرفته از ترجمه فارسى حدود قرن پنجم و ششم نهج البلاغه, تصحیح عزیزالله جوینى مى باشد ـ پرداخته است. مصحح در این خصوص مى گوید: چند خطبه نگاشته شده در باب دوازدهم منهاج الولایه فى شرح نهج البلاغه بدون ترجمه و شرح مانده است. به جهت تتمیم حسن ختام ابواب کتاب, و کوتاه بودن آن, ترجمه ادعیه متن در زیرنویس اوراق ذکر مى شود.
ویژگى ها
این اثر 6 نسخه دارد که از امتیازات این اثر مى باشد و حتى یکى از نسخه ها به خط مؤلف است. مصحح محترم در این خصوص مى گوید: (پس از تفحص و جستجو در مخازن نسخ خطى و کتابخانه هاى متعدد, نسخه هاى خطى زیر از منهاج الولایه رؤیت شد و در اختیار نگارنده قرار گرفت). وى آنگاه شش نسخه خطى را معرفى مى کند و مى گوید: (نسخه اوّل (با خط خود مؤلف) در باب نخست کتاب به عنوان نسخه اصل و… قرار گرفت).10
مرحوم ملا عبدالباقى گاه عین خطبه را بیان کرده است, ولى آن را ترجمه نکرده است; مانند باب 12 که در این باب کلمات امام على(ع) پیرامون دعا جمع شده است. گویا باب دوازده را به دعا براى حسن ختام اختصاص داد. بنابراین نه ترجمه کرد و نه شرحى بر آن نگاشت. ولى ترجمه در پاورقى کار بسیار نیک, محقق محترم مى باشد و به آن در صفحه 1215 اشاره کرد که (این ترجمه برگرفته از ترجمه فارسى حدود قرن پنجم و ششم نهج البلاغه تصحیح عزیزالله جوینی… مى باشد.) مرحوم جوینى در ترجمه دعاى (الحمدالله الذى لم یُصبح بى میِّتاً ولا سَقیماً ولا مَفروباً على عروقى بسوء ولا مأخوذاً بأسواء عملى) مى گوید: (شکر و سپاس مر خداى را که در صبح نیاورد مرا در حالى که مرده باشم و نه رنجور, و نه پدید کرده به عرق هاى من بدى و مرض و الم و نه فراگرفته شده به بدترین عمل من و نه بریده شده است اصل من و نه برگشته ام از دین خود, و نه انکارکننده مر پروردگار خود, و نه وحشت و ناخوشى گیرنده از ایمان خود و نه واپوشیده شده است عقل من…).11
مصحح محترم هرجا احساس مى کرد که لغت باید ترجمه شود, به ترجمه آن مى پرداخت; مانند صفحه 1157 و 1130 و 1097 و 1049 و گاهى هم ضرورت تعلیقه نویسى مصحح محترم را وادار مى کرد تا تعلیقه اى بزند, وى نیز این کار را در پاورقى انجام مى داد; مانند توضیح پیرامون صحت یا عدم صحت انتساب خطبه البیان به حضرت على(ع) در صفحه 719 و یا مانند ترجمه همه باب دوازده که از صفحه 1217 آغاز و تا صفحه 1226 ادامه دارد و یا خطبه 216 در صفحه 969.
در پایان به این نکته اشاره مى کنیم که احیاى آثار گرانسنگ نوابغ گذشته به خودى خود کارى است مبارک و با ارزش, و زمانى این ارزش دوچندان مى شود که آن اثر از آثارى بس مهم و تأثیرگذار باشد که کتاب منهاج الولایه از آن جهت که شرح نهج البلاغه است, از این ویژگى برخوردار است. بنابراین جا دارد از محقق محترم جناب آقاى عظیمى از این باب و از جهت تصحیح بسیار دقیق این اثر تقدیر و تشکر کرد.
پى نوشت ها:
1. میرزا حبیب اللّه هاشمى خوئى, منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة, چاپ مکتبة الاسلامیة, تهران, ج1, ص245.
2. سیدرضى, 20 جمادى الاول سال 359 هجرى قمرى متولد شد و در سن 47 سالگى در سال 406 هجرى قمرى وفات کرد.
3. براساس تاریخى که سیدرضى در آخر نهج البلاغه نگاشته است, شش سال قبل از وفات, تألیف نهج البلاغه به پایان رسید.
4. اعیان الشیعه, ج7, ص733, حققه حسن الامین دارالتعارف للمطبوعات, بیروت.
5. مصحح محترم در پاورقى صفحه 10 مى گوید: علامه امینى در کتاب الغدیر (ج4, ص186, 81) بالغ بر 70 شرح و عبدالزهراء خطیب حسینى در کتاب مصادر نهج البلاغه و اسانیده حدود 190 شرح از شروح نهج البلاغه را نام مى برد. اما آقاى استادى در کتابنامه نهج البلاغه 370 شرح براى نهج البلاغه نوشته است.
6. نحل,53.
7. عوارف المعارف, ص498.
8. قصص, آیه 83.
9. منهاج الولایه, ج2, ص1148.
10. همان, ج1, ص26 و28.
11. همان, ج2, ص1217.

تبلیغات