«اعیان العصر» در یک تصفح
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سودبخشى کتبِ تراجم و تذکره ها و طبقات اعلام, تنها در این نیست که گهگاه سال و روز زاد و مرگى را در آن باز جویند, یا مشایخ و استادان و سفرهاى علمى نامورى را معلوم دارند, بلکه نوعِ این کتب آئینه پیشینه فرهنگى و سیاسى و اجتماعى جامعه اى است که اصحاب تراجم (مُتَرجَمان) در آن بالیده و به ظهور رسیده و زیسته و تحوّل آفریده اند.
گذشته از حال و هوایِ جامعه در عصرهاى پیشین, کثیرى از نکات باریک مربوط به دانش و هنر و اندیشه را در زیر و زبر سطور تراجِمْنامه ها باز مى توان جست و این نگارش ها را به منزله اسناد گویاى فراز و فرودها و بود و نبودهایِ مردمانى موردِ کاوش قرارداد که ما میراثْ بَران ایشانیم.
ده ها و بل صدها تراجِمْنامه, در گستره اقالیم قبله پدید آمده که بعضاً به چندین مجلَّدِ کلان برمى آیند و هنوز, چنان که مى سَزیده است, بررسى نشده اند و آگاهى هاى مندرج در آنها به شَکل سامان یافته اى مورد تحلیل قرار نگرفته است; آگاهى هایى که بررسى و تحلیلشان افق هاى تازه اى در شناخت تاریخ و ادب و فرهنگ, پیش روى ما, خواهد گشود و برخى اشتباهات معرفتى ما را اصلاح خواهد نمود.
صلاح الدین ابوالصفاء خلیل بن أیبک بن عبدالله صفدى, از تراجِم نگارانى است که میراث وى, خصوصاً با عنایت به حساسیت روزگارش که وارث پیامدهاى حمله مغول و استقرار حکومت ایلخانان است, به پژوهش و باز کاویدن مى ارزد.
وى در صَفَد به سال 696هـ.ق. زاده شد و به سال 764هـ.ق. به علت طاعون درگذشت. (اعیان العصر واعوان النصر, ص4 و 10).
این مرد توانست نامورانى از هم روزگارانش را ملاقات و از ایشان بهره گیرى کند. ذوق شخصى و پویایى فردى هم با او یار بودند و از وى نویسنده اى پُرکار ساختند که به قول ابن کثیر (ص5) قریب به دویست مجلَّد اثر پدید آورد.
شهرت اصلى صَفَدى به الوافى بالوفیات اوست که ذیلى است بر وفیات الأعیان. از این رو و به سبب برخى آثار دیگرش, بیشتر به عنوان یک تاریخگزار اشتهار یافته ولى آن گونه که از مجموعه آثار او پیداست, بیشتر ادیب است, تا مورّخ. هرچند شعرش پایگاه رفیعى ندارد, پردازش دائم او به باریکى هاى ادبى و صناعات و آرایه هاى سخن و سخنورى گواه ماست در این سخن.
از آثار اوست (ص7ـ9): أعیان العصر و أعوان النصر; تصحیح التصحیف و تحریر التحریف; جلوة المذاکرة فى خلوة المحاضرة; جنان الجناس (در بدیع); حسن التصریح فى مائة ملیح (دیوان شعر); رشف الزّلال فى وصف الهلال; طرد السّبع عن سرد السبع; الغیث الذى انسجم فى شرح لامیة العجم; لوعة الشّاکى و دمعة الباکى; خیر الفلاح فى مختصر الصّحاح (صحاحِ جوهرى); نفوذ السّهم فیما وقع للجوهرى من الوهم; نکت الهمیان فى نکت العمیان; طبقات النّحاة; غوامض الصّحاح; تذکرة الأدب (30 مجلَّد).
اثرى از وى که موضوع این یادداشت است, أعیان العصر وأعوان النصر اوست که اخیراً چاپ چهار جلدى آن از سوى دارالفکر بیروت انتشار یافته است.
صَفَدى در مقدمه کتاب, پس از یادکرد سودمندى هاى آگاهى از اخبار گذشتگان و دیده وَرى هایى که از مطالعه کتب تاریخ و تراجم حاصل مى آید, از اثر بزرگ و بلندآوازه اش ـ به تعبیر خود صَفَدى: (تاریخى الکبیر) ـ موسوم به الوافى بالوفیات, یاد مى کند و مى گوید که در آن ذکر جمله اى از بزرگان و سرشناسان را از روزگار پیامبر(ص) تا روزگار خویش گردآورده بوده است, و چون الوافى بالوفیات مطوَّل بوده و از اقتصار و اختصار رویگردان, خواسته تا پس از فراغت از آن, تاریخ عصر خود را از آن کتاب درازدامن برگزیند و تاریخ همروزگاران خویش را ولو آنکه ایشان را ندیده و از استوارگویان خبرشان را شنیده باشد, گرد آورد. از این رو آغاز تاریخ مورد بحث را سال ششصد و نود و شش ـ که سال ولادت خود اوست ـ قرار داده و این اثر را, از همان زمان آهنگ تألیف, أعیان العصر وأعوان النصر نامیده است.
از تراجم ارزشمند أعیان العصر, بویژه از منظر ایرانشناسى, شرح حال (أحمد بن محمّد بن أحمد بن محمّد علاءالدولة البیابانکی… العلاّمة رکن الدین السمنانى) (ص189 و 190) است. صفَدى از دانش اندوزى سمنانى, آثارش ـ که به قولى بالغ بر سیصد مصنَّف مى داند ـ و خلقیات و سوانح احوال وى یاد مى کند. تندى سمنانى را در مورد ابن عربى و آثار وى ـ که همانا از علل اشتهار علاءالدوله شده است ـ یاد نموده و از مکارم اخلاق پیر بیابانکى سخن ها گفته است. مى گوید: دَخل سمنانى از املاکش, حدود نود هزار درهم بوده که در آشکار و نهان انفاق مى نموده. چهره سمنانى آنگونه که صفَدى ترسیم مى کند, چهره عابدى است با آثار نسک و ورع در سیما, ملیح الشکل و کثیر البرّ والایثار. (ص190).
وى همچنین ترجمه مفصلى از خواجه رشیدالدین فضل الله همدانى (ص1402ـ1404) و پسرش, غیاث الدین محمد, (ص1838 و 1839) در أعیان ثبت نموده است.
معتقدست خواجه رشید, خود, نخست یهودى بوده و سپس اسلام آورده و پدرش یهودى از جهان رفته است (ص1403). اقوال بعضى کسانى را که صراحتاً این وزیر نامور را ملحد و دشمن اسلام دانسته اند, آشکارا آورده است. (ص1404). این گزارش هم از جهت نزدیکى زمانى به خواجه و هم داورى ها و اخبار درج شده پیرامون وى ـ از جمله این که او تفسیر را فلسفه آمیز کرد و کلام خداى را بَدَل نمود ـ پُر ارزش است; هرچند برخى از داورى هاى منقول در آن نزد نگارنده چندان پذیرفتنى نیست. در گزارش صفَدى, خواجه غیاث الدین محمد (در متن: غیاث الدین خواجا [کذا!]) فرزند خواجه رشید, صالح تر و دین ورزتر و مسلمان تر از پدرش نموده شده و صراحتاً گفته شده: (وکان خیراً من والده). (ص1839).
دیگر از تراجم أعیان العصر, ترجمه ابن فُوَطى, صاحب مجمع الآداب است که به قول صفدى این اثر در پنجاه مجلَّد بوده است. (ص971).
صفدى, ابن فوطى را سخت گرامى داشته و با القاب (الشیخ الإمام المحدّث المؤرخ الأخبارى النسابة الفیلسوف الأدیب) یاد کرده است. (ص970 و 971).
خط ابن فوطى را بسیار ستوده و گفته که وى روزى چهار کُراسه (جزوه) بدین خط شگفت کتابت مى نموده و کسى که او را دیده به صفدى گفته که ابن فوطى مى خوابیده و پشت بر زمین مى نهاده و آنگاه در حالى که دستانش به سوى سقف بوده, مى نوشته است. (ص971)
ضمن نقد حال ابن فوطى از کتابخانه رصدخانه مراغه هم که ابن فوطى بیش از ده سال در آنجا کار مى کرده, یاد نموده و گفته است که آن کتابخانه, (على ماقیل) شامل چهارصد هزار مصنّف بوده و سپس مى گوید (اصح) آن است که چهارصد هزار مجلَّد باشد. (همان).
صفدى که خود شاگرد ابن تیمیه بوده, در ترجمه او گشاده دستى بسیار کرده و شرحى دراز از حیات و آثار و اشعار تقى الدین ابن تیمیه و آنچه درباره او گفته اند قلمى کرده است. (ص136ـ147) و هرکس أعیان العصر را بنگرد درمى یابد که در حق او چه (جانفشانى)ها نموده است!
آن گونه که خود صفدى گفته نخستین بار به سال 18[7] یا 17[7] در دمشق نزد ابن تیمیه رفته و مسائلى در (تفسیر) و (اعراب) و درباره (ممکن و واجب) از او پرسیده و بعد از آن بارها او را دیده و در دروسش شرکت کرده است و پس از مرگ ابن تیمیه هم وى را به خواب دیده, خوابى که شرحش را در أعیان العصر آورده است. (ص138 و 139)
وى در پایان ترجمه اش از ابن تیمیه مى نویسد:
و فى الجمله, شیخ تقى الدین بن تیمیه, یکى از آن سه تن است که من همروزگارشان بوده ام و در این زمان, بلکه از صد سال پیش از آن, مانند ایشان نبوده است. این سه تن, شیخ تقى الدین ابن تیمیه, و شیخ تقى الدین ابن دقیق العید, و شیخ ما تقى الدین سُبکى اند.
سپس این چند بیت را که خود سروده است, مى آورد:
ثلاثةٌ لیس لهم رابعُ
فلاتکن من ذاک فى شَکِّ
وکُلّهُم منتسب للتَّقى
یقصُر عنهم وصفُ من یَحکى
فإن تشا قلتُ ابنُ تیمیَّة
وابنُ دقیقِ العید والسُّبکى
(ص147)
درباره برادر ابن تیمیه, یعنى عبدالله, هم با ارادت بسیار سخن گفته است. (ص905)
مى دانیم که ابن قیّم جوزیّه از شاگردان و ارادتمندان ابن تیمیه بوده است و سهم زیادى در قوام بخشیدن به مسلکى که او بنیان گذاشت و ترویج افکار وى, داشته است. صفَدى ترجمه اى جانبدارانه براى ابن قیّم نیز رقم زده است. (ص1606 ـ1608).
با اندکى تسامح مى توان او را شاگرد ابن قیّم نیز دانست; چه, خود مى گوید: (بیش از یکبار محضر وى را دریافتم و از فوائد او,, خصوصاً در عربیّت و اصول, برگرفتم). (ص1607)
شمس الدین ذهبى, صاحب تأریخ الإسلام, که مى دانیم منش و اندیشه اش ـ خصوصاً در مواجهه با شیعه ـ چگونه است, استاد صفدى بوده و از همین رو و به سبب علاقه اى که به او داشته, ترجمه اش را مفصلاً درج کرده است. (ص1556ـ1562)
بعضى از کسانى که زندگیشان در أعیان العصر گزارش شده, شیعى یا متشیّع اند و صفدى با حساسیّت بدین موضوع پرداخته است و معمولاً اظهار خصومتى نموده است.
در ترجمه ابراهیم بن ابى بکر بن عبدالعزیز کتبى (ص37) آورده: (کان یتشیع, ویرى ان عرفه بذاک یتضوع وهو یتضیع).
صفدى (ابراهیم بن ابى الغیث, الشیخ جمال الدین بن الحسام البخارى) را به عنوان (الفقیه الشیعى) و شاگرد (ابن المطهّر) (=علاّمه حلى) معرفى کرده و گفته که وى مقیم ناحیه شقیف از بلاد صفد بوده و در قریه اى دو مجلس, یکى براى میهمانان و دیگرى براى طالبان علوم, داشته است. (ص62)
صفدى به سال 722هـ.ق. او را در قریه محل زندگى اش دیده و در باب (رؤیت و عدم رؤیت) با وى مباحثه نموده است. وى خود را در این مناظره مدافع (سنت) مى داند و در ضمن عباراتى که در وصف آن گفتگو مى آورد, فقیه شیعى را مى نکوهد, هرچند برخى محاسن او را هم یاد مى کند; چنان که مى گوید: (وکان شکلاً حسناً وذا منطق لسناً). (همان). روى هم رفته عصبیتى حقیقت پوش در برخورد با شیعه دارد.
این جمال الدین بن حسام که گاه با ابن تیمیه هم به بحث و مقابله مى پرداخته, اهل شعر بوده و صفدى اشعارى از وى نقل کرده است; از جمله شعرى که وقتى به خانه او ریخته بوده اند و تحت فشار بوده, گفته است و در آن عقیده اش را درباره اهل بیت(ع) و صحابه ابراز مى دارد. (ص63 و64) مطالب این شعر درباره خلفاى سه گانه, یادآور موضع صاحب نقض, عبدالجلیل قزوینى رازى, در این باب است و به احتمال, از روى تقیه گفته شده است.
صفدى ترجمه (محمد بن عثمان بن حسن, الشیخ الإمام العابد الشریف السید محیى الدین العلوى الحسینى الدمشقى الشیعى) را هم آورده (ص1737) و او را به عنوان (شیخ الإمامیه وکبیرهم) شناسانده و در نقد حال او گفته است: (وکان یترضى عن عثمان وعن غیره من الصحابة).
صفدى علامه حلى را چنین معرفى کرده است: (عالم الشیعة و القائم بنصرة تلک الأقاویل الشنیعه,…). (ص647) و در این عبارت خصومت خویش را به وضوح نمایانده است.
در وصف منش وى مى نویسد: (وکان ریض الأخلاق حلیماً). گویا حلم علامه را در برخورد کریمانه ایشان با استاد عربده جوى خودش, ابن تیمیه, دریافته باشد! در همان جا اشتهار و پردازش ایشان را به دانش هاى عقلى یادآور گردیده است. (همان)
فرصت جویانه مى کوشد بطعن در حق علامه سخن بگوید; چنان که مى گوید: (و صنَّفَ فى الحکمة, و خَلَطَ فى الأصول النورَ بالظلمة). (همان)
از رد ابن تیمیه بر کتاب علامه یاد مى کند و بى شرمانه, این جسارت ابن تیمیه را که علامه (ابن مطهّر) را ـ العیاذ باللّه ـ (ابن المنجس) نامیده, ذکر مى نماید. (ص648)
صفدى به نوعى گاه شیعه و معتزله را در کنار هم یاد مى کند. در وصف (جمال الدین بن الحسام البخارى) (فقیه شیعى) آورده: (قد أدمن مباحث المعتزلة والشیعة). (ص62) و نیز: (لم یزل فى تلک الناحیة قائماً بنصرة مذاهب الشیعة والإعتزال). (ص63)
صفدى هرچند ضمن ترجمه علامه حلى (ص647) او را (عالم الشیعة) مى نامد, در همان آغاز ترجمه وى را با صفت (المعتزلى) ـ و نه (الشیعى) ـ یاد مى کند. همچنین درباره (محیى الدین العلوى الحسینى) که (شیخ الإمامیة وکبیرهم) بوده, مى گوید: (… و یناظر للإعتزال متظاهراً بذلک). (ص1737) شاید یکسان انگارى شیعه و معتزله, ناشى از پندار باطلى باشد که برخى براى وانمود کردن ریشه گیرى موهوم عقیده شیعى از معتزلى رواج داده بودند. در کتاب مناسبات فرهنگى معتزله و شیعه (تهران, 1372هـ.ش.) استاد آقاى رسول جعفریان ـ زید عزه ـ به تفصیل, در باب این پندار و انگاره خطا, سخن گفته است.
خواننده کتب تراجم, جاى جاى, به نکات و اشارات و تنبیهات و لطائف و طرائف و ظرائف باز مى خورد و أعیان العصر هم از این حکم مستثنا نیست.
در ترجمه (أبو اسحاق الطبرى), محدث طبرى الأصل مکى شافعى, مى خوانیم که مى گفته است: (در تمام عمر یک یهودى یا نصرانى ندیده ام, و سبب آن بوده که وى هیچگاه از حجاز بیرون نرفته است). (ص65)
درباره ابن قیّم جوزیّه نوشته است: هیچ کس آن قدر که او کتاب جمع کرد, کتاب جمع نکرد چرا که وى عمرش را در سر تحصیل کتب کرد و چون بمرد, استاد ما, فتح الدین, امهات و اصولى بزرگ و نیکو از کتب او خریدارى کرد… فرزندان ابن قیم ماه ها مشغول فروش کتاب هاى او بودند و این مقدار غیر آن بود که براى خودشان برگزیده بودند. (ص1607)
در احوالات شهاب الدین مقدسى نابلسى, خوابگزار اعجوبه آن روزگار, گزارش هایى از تعبیر خواب هاى او آورده که بعضاً جالب توجه و خواندنى اند (ص150ـ152). همچنین در ترجمه (شرف الحریرى) (ص223ـ225) مى گوید: (او را غرائبى است که از وى حکایت کنند) و سپس شش حکایت مضحک از او مى آورد و آنگاه مى نویسد: (حکایت هاى او بسیارند و همین قدر از آنها کافى است).
زبان أعیان العصر زبانى شگفت است, سرشار از جناس و سجع و دیگر آرایه ها که بیشتر براى رقابت با مقامات حریرى یا معلّقات سَبع مناسب است تا گزارش تراجم و شرح احوال عالمان و نامداران روزگار! البته میان اهل قلم مرسوم بوده است که براى آرایش نگارش هاى خویش از آرایه ها بهره ببرند; چنان که عطار در سده هفتم در آغاز فصول تذکرة الأولیاء آرایه ورزى نموده و قرن ها بعد صاحب روضات(ره) به کاربرد صناعات روى آورده است; ولى شاید کمتر تراجمنگارى را بتوان یافت که از آغاز تا انجام کتابش را صنعتگرانه رقم زده باشد!
زیاده روى صفدى در این کار تا آنجا است که خواننده عادى و تاریخ پژوه را بى تردید در مراجعات مکرر ملول خواهد کرد.
نثر او پُر است از نمودهاى اشتیاق به موزونیّت کلامى و کلام موزون در نقل و درج و گزارش شعر, شاید به سبب همین دلبستگى شخصى به ادبیات و سخن منظوم, گشاده دستى مى کند; چنان که در ترجمه سه صفحه اى (قاضى أمین الدین بن غانم) (ص31ـ33), به تقریب, بیش از دو صفحه شعر آورده و در ترجمه کمتر از دو صفحه اى (ابن الصیاح البقاعى) (ص34ـ35) مرثیه اى 24 بیتى را که محمد بن نباته براى وى سروده, درج نموده است. کل ترجمه (جلال الدین بن القلانسى) سه صفحه و چند سطرست و دو صفحه و چند سطر از این حجم را مرثیه شهاب الدین ابوالثناء محمود براى جلال الدین مذکور پر کرده است. (ص66ـ69) در ترجمه (شهاب الدین العزازى) (ص157ـ162) و (شهاب الدین الامشاطى) (ص169ـ172). گویى در گزارش آنچه خواندنى یافته یا مى پسندیده, هیچ بازدارنده اى ندیده.
علاقه فنى اش را به شعر و شاعرى از اظهارنظرهاى گهگاهى اش ضمن تراجم احوال مى توان دانست.
ذیل احوال (ابراهیم بن على بن خلیل الحرانى, المعروف بعین بصل) (ص53 ـ 55) مى نویسد: (و من شعره الذى نسب الیه قوله) و آنگاه چکامه اى در بیست بیت مى آورد و سپس چنین اظهار نظر مى نماید: (قلتُ: وشعره کله من هذه النسبة کما تراه غیر متلاحم النسج ولا مستقیم النهج). در پایان ترجمه (شهاب الدین الامشاطى) در کار نقد شعر, دلى از عزا درآورده است! (ص172). ذیل ترجمه (ابن الجباس), در شعرى دراز که ازو نقل کرده باریک شده و به خرده گیرى ادبى پرداخته است. (ص236)
هنگامى هم که سروده هایى از (شمس الدین الطیبى) گزارش نموده, به مناسبت, به بحث (اقتباس) در شعر وارد شده و درباره یجوز ولایجوز آن سخن گفته است. (ص264) همچنین وقتى شعرى از شمس الدین ذَهَبى, صاحب تاریخ الإسلام, نقل کرده به ارزیابى سخن او و اینکه اگر به جاى او بود, چگونه مى سرود, پرداخته است. (ص1560)
اساساً روزگار صفدى ـ چنان که از نگارش هاى آن عهد و همین أعیان العصر هویداست ـ روزگار عنایت به شعر و سخن منظوم در میان عالمان است. بسیارى از اصحاب تراجم أعیان العصر هرچند در شاخه هاى دینى دانش آموخته اند, آثار منظوم دارند; نمونه را, نجم الدین طرسوسى, قاضى القضاة دمشق, ابیاتى درباره اختلاف میان ابوحنیفه و ابوالحسن اشعرى سروده که صفدى متن آن را هم که در آن حق به ابوحنیفه داده شده, عیناً در أعیان (ص58 ـ59) درج نموده است. ابوالعباس لخمى اشبیلى چکامه اى متغزلانه داشته که برخى مصطلحات علم الحدیث را در آن گنجانیده است, به مطلع:
غرامى صحیح و الرجا فیک مُعضلُ
وحزنى ودمعى مطلق ومسلسل
صفدى همه این قصیده را در أعیان (ص183 و 184) آورده و چنان که خود گفته آن را در تذکره اش شرح نموده است.
وى در گزارش ها به روابط خودش با اصحاب تراجم, نیک بها مى دهد; چنان که در ترجمه (قاضى کمال الدین بن الطائى) (ص42ـ45) گزارش تعزیتش از بهر او به برادر قاضى و چکامه اى را که در آغاز نامه نوشت و همچنین نامه اى را که در جواب نامه وى (ارتجالاً من رأس القلم) رقم زده, آورده. در ترجمه (جمال الدین بن فهد الحلبى) (ص75ـ 78) 27 بیت تعزیتى را که به والد او نوشته و همچنین لُغزى را که او نوشته و پاسخى را که صفدى خود پرداخته و برایش فرستاده, درج نموده. نیز در ترجمه (نجم الدین ابوالعباس بن غانم) (ص178ـ181) نه قطعه شعر ردّ و بدل شده میان خودش و او را ـ که تنها آخرین آنها سیزده بیت است ـ در کتاب ضبط کرده است. در احوال (ابن شمس الدین الأنصارى) (ص207ـ210), بیشترینه حجم را به اشعار رد و بدل شده میان خودش و او و آنچه در باب شعر او گفته,, اختصاص داده است.
در ترجمه (ابن الجباس) جدا از انشادهاى او در مدح خودش, متن شعرى را آورده است که وى بر کتاب جنان الجناس صفدى به خط خویش نوشته است. (ص237 و 238)
ترجمه (ابن فضل الله العمرى) (ص250ـ260) آکنده است از روابط منظوم و منثور صفدى با وى و خویشانش و متن آنچه رد و بدل شده.
(أعیان العصر) طبع دارالفکر بیروت هرچند چاپ پاکیزه اى دارد و به طرز زیرکانه اى با بهره ورى از سجاوندى و بندبندى (پاراگراف بندى) و رنگ سرخ به ممتاز گردانیدن مطالب پرداخته ـ چنان که گزارش زمان وفات را در هر شرح حال به رنگ سرخ عرضه داشته تا به محض مراجعه دستیاب گردد ـ از ویژگى هاى یک چاپ تحقیقى سزامند و ممتاز برخوردار نیست.
از لحاظ دقت, در ضبط نص مى توان تجدیدنظر کرد و آن را به پیش برد. مقدمه هم غناى کافى و دقت و صحت وافى ندارد.
در مقدمه (ص4) تاریخ ولادت صفدى را 696هـ.ق. دانسته و نیز نوشته اند: (وقیل: عام 697هـ.) و کل مطلب را به الدرر الکامنة والبدر الطالع والطبقات الشافعیة ارجاع داده اند; در حالى که صفدى در مقدمه خود (ص21) صراحتاً تاریخ ولادتش (696هـ.ق.) را یاد کرده و جایى هم براى (قیل) ننهاده!
باز در مقدمه, نام همین کتاب را, در سیاهه آثار صفدى, (أعوان النصر فى أعیان العصر) (ص7) نوشته اند که با ضبط خود صفدى که (أعیان العصر وأعوان النصر) (ص23) است, نمى سازد.
همچنین در گزارش آثار چاپ شده صفدى, استقصاى کامل ننموده; چه شرح لامیة العجم وى (ص8) که مقدمه نویس درباره آن سکوت کرده, به چاپ رسیده است. و….
أعیان العصر آنگونه که گفته شد مجموعه منتخباتى است از الوافى بالوفیات که مربوط به عصر حیات صفدى مى شده اند و از این حیث شاید مهم ترین بخش الوافى بالوفیات هم به شمار آیند; زیرا در هر تراجمنامه آگاهى هاى عصرى مؤلف بیش بهایَند. با این همه نباید ازین نکته غفلت کرد که أعیان نسبت به الوافى نکاتى هم افزون دارد.
روى هم رفته, براى مطالعه پیشینه تمدن اسلامى, نباید و نمى توان از این اثر غافل شد.
چاپ دیگرى از اعیان العصر صفدى در دست محققان هست که از سوى (دارالفکر) دمشق (در 7جلد) منتشر شده, و براى پرهیز از تطویل, به توصیف آن نمى پردازیم.