گذری بر «شرح حدیث جنود عقل و جهل»
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شرح حدیث جنود عقل و جهل, آخرین تألیف اخلاقى عرفانیِ امام خمینى است; زیرا چنانکه خواهد آمد بر حسب تاریخ تألیف و سایر قرائن, پس از این اثر به کارها و تألیفات فقهى و اصولى روى آورده اند. هر چند امام خمینى پس از پیروزى انقلاب ـ با در اختیار داشتن امکانات بسیار ـ شخصاً براى نشر آثار خود اقدامى نکرد,که این خود حکایت از وارستگى فوق العاده ایشان مى کند, آنچه بیشتر مهم و حاکى از نهایتِ وارستگى این مرد بزرگ است این است, که در دوران تبعید به نجف ـ که طبعاً رژیم شاه براى تحقیر علمى و کوچک جلوه دادن ایشان در حوزه نجف, فعالیت زیادى مى کردـ ایشان هیچ اقدامى براى نشر آثار فقهى اصولى خود که سال ها پیش در قم تألیف کرده بود, مانند مناهج الأُصول و التعلیق على الکفایة, انجام نداد. آثارى که مى توانست به شدّت مرجعیت و موقعیت ایشان را در نجف اشرف تثبیت کند. ایشان هیچ وقت به این آثار علمى اش نبالید و به رخ دیگران نکشید; در حالى که هر انسانى طبعاً مایل است آثار علمى اش زودتر منتشر شده و دیگران استفاده کنند. گفتن و نوشتن این گونه مسائل آسان است. ولى عمل به آن بسیار طاقت فرسا است و حقیقةً این کوچک هاى بزرگ, عظمت درونى و پنهانِ مردان بزرگ را نمایان مى سازد.
از وصیت نامه امام که مورّخ 25 محرم 1398, اندکى پس از ارتحال آیت الله حاج آقا مصطفى ـ رحمه الله ـ نوشته اند, بر مى آید که ایشان به آثار اخلاقى اش بیش از آثار فقهى و اصولى تعلق خاطر داشته است:
6. کتب خطّى این جانب را در صورت امکان طبع کنند و اگر کسى خواست طبع کند در اختیار او بگذارند به طورى که ضایع نشود, خصوصاً کتب اخلاقى را 11.
اثرى که در صددمعرفى آن هستیم شرح حدیث معروف امام صادق (ع) درباه جنود عقل و جهل در اوائل کافى شریف (ج1, ص15, کتاب العقل و الجهل, باب 1,ح14) است که امام (ع) هفتاد و پنج جُند براى هر یک از عقل و جهل بر شمرده است. امام خمینى موفق نشده اند تمام حدیث را شرح کنند بلکه علاوه بر مباحثى کلّى راجع به عقل و جهل, در بیست و پنج مقصد, بیست و پنج جُند از جنود عقل و جهل را شرح داده اند و تتمه را به مجلّدى دیگر وانهاده اند که ظاهراً موفق به تألیف آن نشده اند: ما اینجا این جزو از شرح حدیث را خاتمه مى دهیم و تتمه آن را با خواست خدا در مجلّد دیگر قرار مى دهیم. (ص429) و ما حقیقت توبه و…را در این رساله بیان مى کنیم. (ص123)
تاریخ پایان یافتن این اثر دوم ماه مبارک 1363ق. است:
به اتمام رسید این جلد در روز دوم شهر رمضان المبارک هزار و سیصد و شصت و سه در قصبه محلاّت, در ایّامى که به واسطه گرماى هوا از قم به آنجا مسافرت کرده بودم. (ص429)
در اواسط کتاب نیز اشاره اى به زمان تألیف آن دارند: الآن که نویسنده این اوراق را سیاه مى کند موقع جوشش جنگ عمومى بین متفّقین و آلمان است که آتش آن در تمام سکنه عالم شعله ور شده و این شعله سوزنده و جهنّمِ فروزنده نیست جز نائره غضب یک جانور آدم خوار و یک سبع تبه روزگار, که به اسم پیشوایى آلمان, عالم را و خصوصاً ملت بیچاره خود را بدبخت و پریشان روزگار کرد…تا به کجا منتهى شود وکى این جمعیت بینوا از دست چند نفر حیوان به صورت انسان…خلاص شوند, و این بیچارگى خاتمه پیدا کند, و این ظلمتکده خاکى, نورانى شود به نور الهى ولیّ مصلح کامل. اللهم عجّل فرجه الشریف و مُنَّ علینا بظهوره (ص245ـ264).
در این کتاب امام خمینى از سه اثر اخلاقى ـ عرفانى خود یاد کرده و به آنها ارجاع داده است که معلوم مى شود آنها را پیش از این کتاب نوشته است:
الف) مصباح الهدایة (ص28) تاریخ تألیف: 25شوال 1349ق.
ب) اربعین حدیث (ص15, 123, 166, 173, 250, 334) تاریخ تألیف: چهارم محرّم 1358ق.
ج) آداب الصلاة (ص51, 17, 39, 413) تاریخ تألیف: دوم ربیع الثانى 1361ق.
همچنین وعده تألیف رساله اى جداگانه در مورد تربیت فرزند و چگونگى هاى آن داده اند: (…که تفصیل آن محتاج رساله جداگانه اى است, که امید است به توفیق حق موفق به افراز آن شوم…) (ص155) که ظاهراً چنین رساله اى را تألیف نکرده اند و اگر هم تألیف کرده اند, در دست نیست.
مؤلف در این اثر که به انگیزه تربیت و تزکیه اخلاقى عموم مردم نوشته, بیشتر صبغه اخلاقى حدیث را مدّنظر داشته و از پرداختن به دقائق علمى ـ عرفانى که تأثیرى در این جهت ندارد ـ جز اندکى ـ روى برتافته است. هر چند مبانیِ اهل معرفت بر کل کتاب سایه افکنده است, امّا بناى مؤلّف بر تألیفى اخلاقى به سبکى جدید بر خلاف کتب رایج دانش اخلاق بوده است و الحق در این زمینه موفق بوده است:
باید دانست که نویسنده در نظر نداردکه بحث در اطراف جهات علمیه این حدیث شریف کند; به جهاتى: اوّل: قصور باع و قلّة اطلاع در این میدان; دوّم آن که شرّاح کافى شریف… براى کسى جاى کلام نگذاشتند…جزاهم الله على الإسلام خیراً; سوم: آن که استفاده از نکات علمیه منحصر به اهل علم وفضل است…و ما را نظر به استفاده عموم بلکه عوام است; چهارم ـ و آن عمده است ـ آن که مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد ا از بسط علوم الهیه, اِفهام نکات علمیه و فلسفیه و جهات تاریخیه ادبیه نیست; بلکه غایة القصواى آن سبکبار نمودن نفوس است از عالم مظلِم طبیعت و توجه دادن ارواح است به عالم غیب و منقطع نمودن طایر روح است از شاخسار درخت دنیا, که اصل شجره خبیثه است, و پرواز دادن آن است به سوى فضاى عالم قدس و محفل انس. واین حاصل نیاید مگر از تصفیه عقول و تزکیه نفوس و اصلاح احوال و تخلیص اعمال.
…مقصد قرآن و حدیث تصفیه عقول و تزکیه نفوس است براى حاصل شدن مقصد اعلاى توحید. و غالباً شرّاح احادیث شریفه و مفسّرین قرآن کریم این نکته را, که اصلِ اصول است, مورد نظر قرار ندادند و سرسرى از آن گذشته اند و جهاتى را که مقصود از نزول قرآن و صدور احادیث به هیچ وجه نبوده, از قبیل جهات ادبى و فلسفى و تاریخى و امثال آن, مورد بحث و تدقیق و فحص و تحقیق قرار داده اند….
راه نوشتن کتاب اخلاق را باز کردم که اگر عالمى نویسنده و قادر بر تقریر و تحریر پیدا شد این طرز بنویسد; …و معلوم است اشکال نمودن سهل است, ولى حل آن کردن مشکل است. و ما از خداى متعال توفیق مى طلبیم که قلب سخت ما را نرمى دهد و اخلاص را نصیب فرماید که شاید از این نوشته نالایق دلى به دست آید. (ص7ـ14).
در آغاز سخن, از کتاب هاى رایج اخلاقى وشیوه آنها مانند طهارة الاعراق و إحیاء انتقاد مى کند و مى گوید: (کتاب اخلاقى باید مانند دارو باشد نه نسخه). و در انتقاد شدید از إحیاء العلوم غزالى گوید: کتاب إحیاء العلوم که تمام فضلاء اورا به مدح و ثنا یاد مى کنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند به نظر نویسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذیب باطن کمکى نمى کند, بلکه کثرت ابحاث اختراعیه و زیادى شعب علمیه و غیر علمیه آن و نقل هاى بى فایده راست و دروغ آن انسان را از مقصد اصلى باز مى دارد و از تهذیب و تطهیر اخلاق عقب مى اندازد. بالجمله به نظر قاصر, اخلاق علمى و تاریخى و همین طور تفسیر ادبى و علمى و شرح احادیث بدین منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعید قریب نمودن است. نویسنده را عقیده آن است که مهم در علم اخلاق و شرح احادیث مربوطه به آن یا تفسیر آیات شریفه راجع به آن , آن است که نویسنده آن با اِبشار و تنذیر و موعظت و نصیحت و تذکر دادن و یادآورى کردن, هر یک از مقاصد خود را در نفوس جایگزین کند. و به عبارت دیگر, کتاب اخلاق, موعظه کتبیه باید باشد و خود معالجه کند دردها و عیب ها را, نه آن که راه علاج نشان مى دهد. ریشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن, یک نفر را به مقصد نزدیک نکند و یک قلب ظلمانى را نور ندهد و یک خُلق فاسد را اصلاح ننماید. کتاب اخلاق آن است که به مطالعه آن, نفس قاسى نرم, و غیر مهذّب, و ظلمانى نورانى شود و آن, به آن است که عالم در ضمن راهنمایى, راهبر و در ضمن ارائه عِلاج, معالج باشد و کتابْ خودْ دواى درد باشد نه نسخه دوانما. طبیت روحانى باید کلامش حکم دوا داشته باشد نه حکم نسخه. و این کتب مذکوره نسخه هستند نه دوا, بلکه اگر جرأت بود مى گفتم: نسخه بودن بعضى از آنها مشکوک است. ولى از این وادى صرف نظر کردن اولى است. (ص12ـ14).
البته مؤلف بزرگوار در این زمینه نیز موفق بوده است و موعظه ها و چکامه هاى اخلاقى اش در این اثر مانند سرب مذاب, زوایاى نفس و روح را مى شکافد و به اعماق جان مى نشنید و شاید کمتر خواننده متنبّهى باشد که با خواندن آن حداقل یکبار سیلاب اشک از دیده جارى نسازد. در آغاز سخن نمونه هایى از این گونه مواعظ را نقل مى کنم; هر چند انتخاب بسیار مشکل است:
…اى انسان بیچاره! چه حسرتى خواهى داشت آن روزى که پرده طبیعت از چشم برداشته شود و معاینه کنى که آنچه درعالم قدم زدى و کوشش کردى در راه بیچارگى و شقاوت و بدبختى خودت بوده, و راه چاره و طریق جبران نیز مسدود شده, و دستت از همه جا کوتاه. نه راه فرار از سلطنت قاهره الهیه … و نه راه جبران نقایص گذشته و عذرخواهى از معاصى الهیه.
اى عزیز! اکنون تا حجاب هاى غلیظ طبیعت, نور فطرت را به کلّى زائل نکرده و کدورت هاى معاصى صفاى باطنى قلب را به کلّى نبرده, و دستت از دار دنیا…کوتاه نشده دامن همّتى به کمر زن و درى از سعادت به روى خود باز کن. و بدان که اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى, و با حق ـ تعالى مجده ـ از سر آشتى بیرون آمدى و عذر ماسبق خواستى, درهایى از سعادت به رویت باز شود و از عالم غیب از تو دستگیرى ها شود و حجاب هاى طبیعت, یک یک, پاره شود و نور فطرت بر ظلمت هاى مکتسبه غلبه کند و صفاى قلب و جلاى باطن بروز کند و درهاى رحمت حق تعالى به رویت باز شود, و جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند, و کم کم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبت هاى دیگر را بسوزاند و اگر خداى ـ تبارک و تعالى ـ در تو اخلاص و صدق, دید, تو را به سلوک حقیقى راهنمایى کند و کم کم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید و دلت را از ظن خودش وارسته و به خودش پیوسته کند.
بار خدایا! آیا شود که این دل محجوب و این قلب منکوس را به خود آرى, و این غافل فرو رفته در ظلمات طبیعت را به عالم نور کشانى, و بت هاى دل را به دست قدرت خود در هم شکنى, و غبار تن را از پیش چشم فروریزى؟…(ص85ـ86).
مصیبت در آن است که جمیع آیات باهره کتب آسمانى و تمام احادیث شریفه اهل بیت عصمت, از انبیاء عظام و اولیاء کرام, و تمام براهین اصحاب حکمت و فلسفه و مشاهَدات ارباب ریاضت و شهود, در قلب قاسیه و دل هاى سخت ما ایجاد احتمال نکرده , و عمل ما مثل اشخاصى است که یقین حتمى به کذب همه ـ نعوذبالله ـ داریم.
… اکنون چه شده است تمام آیات و اخبار و برهان و عیان به قدر خبر یک بچه ده ساله در ما تأثیر نکرده؟ اگر تأثیر کرده بود راحتى را از ما سلب نموده بود. آیا این کورى باطن و عماى قلب را باید به چه نحو معالجه کرد؟ آیا این مرض قلبى محتاج به علاج و طبیب هست؟….
عزیزا! این آیات الهیه وتعالیم ربّانیه براى بیدار کردن ما بیچاره هاى خواب, و هشیار نمودن ما سرمستانِ غافل آمده. این قصص قرآنیه که حاصل معارف تمام انبیاء, و خلاصه مسیر و رشد همه اولیاء, و بیان درد و درمان هر عیب و مرض نفسانى, و نور هدایت طریق الهى و انسانى است, براى قصّه گفتن و تاریخ عالم نیامده. مقصود از آنها با آن همه تشریفات در تنزیل و نزول, بیان تاریخ گذشتگان نیست براى صرف اطلاع و تاریخ دانى. مقصود خدا را از مقصد مسعودى و طبرى و امثال آنها تمیز بده, و به نظر تاریخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شریف نظر مکن که این صورت خود حجابى است بس ضخیم…. (ص286ـ288).
مؤلف بزرگوار در این اثر, براى تبیین مقاصد خود عمدةً از احادیث عترت طاهره ـ سلام الله علیهم ـ استفاده کرده و از کتب رایج اخلاق و عرفان جز اندکى نقل نکرده است. عنایت شدید مؤلف به احادیث شریفه و احترام فوق العاده به آثار و بزرگان مکتب شیعه در این اثر به خوبى واضح و لایح است:
و هر کس مراجعه به احادیث شریفه آل بیت عصمت و طهارت کند, خصوصاً کتاب اصول کافى شریف و توحید شیخ صدوق و همین طور کتاب نهج البلاغه و ادعیه مأثوره از آن بزرگواران خصوصاً صحیفه سجّادیه, از روى تدبّر و تفکّر,خواهد دانست که مشحون از علوم الهیه و معارف ربّانیه و اسماء و صفات و شؤون حضرت حق ـ جلّ و علا ـ هستند, بى حجاب اصطلاحات و قیود مفهومات, که هر یک حجاب روى جانان است. (ص63ـ64).
همچنین از عالمان شیعه و آثار آنها با تکریم زیاد یاد کرده است: (نورانیت یک نفر مثل فیلسوف بزرگ اسلامى خواجه نصیرالملة والدین ـ رضوان الله علیه ـ و علامه بزرگوار حلى ـ قدس الله نفسه ـ یک مملکت و ملت را نورانى کرده و تا ابد آن نورانیت باقى است) (ص154ـ155); (و در مینةالمرید شهید سعید ـ رحمه الله ـ شطر کثیرى از آن مرقوم است. طالبین رجوع به آن صحیفه نورانیه کنند) (ص267ـ268).
مؤلّف بنا نداشته است دقائق عرفانى را در این کتاب به یادگار بگذارد; هر چند اندیشه عرفانى امام بر کلّ کتاب سایه افکنده است. از این رو جز اندکى از مبانى اهل معرفت را ذکر نکرده است و گاهى هم رسماً انتقادهایى بر آنها وارد نموده است:
و ما ناچار, برخلاف میثاق خود که در اوّل این رساله اشارت به آن نمودیم, که تعرّض به مطالب علمیه نکنیم, به بعض نکات علمیه صدر این حدیث ـ که جز این طریق را هى ندارد ـ با اختصار و اجمال اشارتى مى نمائیم. (ص20); … چنانچه درمسلک اولیاء عرفان و اصحاب ایقان است, و در این دقیقه اسرار ى است که کشف آن خالى از خطر نیست (ص187)
و هر علمى را خصوصاً در باب معارف, نتوان افشا پیش هر کس کرد, بلکه سرایر توحید و حقایق معارف, از اسراراى است که پیش اهلش باید مکتوم و مخزول باشد. و نوع گمراهى ها و اضلال ها و تکفیرها از این باب پیدا شده. واین که مردم, حتّى علماى ظاهر, از علوم الهیه احتراز کنند و گرد معارف و حقایق نمى گردند, براى همین است که بعضى از ارباب اصطلاح و ذوق یا اصحاب علوم رسمیه عرفانیه تهتّک کردند و مقاصد شریفه را با الفاظ زشت وقبیح بیان کردند و از اصطلاح قرآن و حدیث بیرون رفتند, با آن که همان مقاصد به طور اکمل در کتاب خدا و احادیث ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ موجود است, ولى آنها به صورت بدى آنها را جلوه دادند. از این جهت, اسباب تنفّر طباع ظاهریین شده است. اینها نیز طاقت آن نداشتند که لبّ را از قشر و حقیقت را از صورت و معنى را از لفظ جدا کنند; یکسره با اصل مطلب مخالف شدند. (ص322ـ323).
مؤلف گاهى از مبانى علمى ویژه خود دراین اثر یاد کرده است: ( وما ـ بحمدالله و حسن عنایته ـ به وجهى مناسب مسلک اهل معارف و اصحاب قلوب, اثبات حدوث زمانى همه عوالم غیب و شهادت نمودیم که بیان آن با مقدماتش, محتاج به افراد رساله جداگانه است لعلّ الله یحدث بعد ذلک امراً و توفیقى عنایت فرماید که به آن نایل شویم) (ص23); (و شاید این اقبال وادبار اشاره باشد به تجلّى در تحت اسماء ظاهره و باطنه, که دائماً على سبیل تجدّد امثال واقع مى شود; چنانچه اصحاب معرفت مى گویند, و به آن تصحیح حدوث زمانى به وجهى عرفانى در جمیع قاطنین ملک و ملکوت و ساکنین ناسوت و جبروت نمودیم, به طورى که منافات با مقامات مقدسه عقلیه نداشته باشد. و این از موهبت هاى خاصه حق (جلّ و علا) است به این ناچیز. والحمدلله وله الشکر). (ص41); (و ما در رساله مصباح الهدایة تحقیق این مقصد را با حکومت بین عرفاى شامخ و حکماى عظام, راجع به اوّل ماصدر به طور وافى نمودیم). (ص28)
همچنین گاهى از استاد بزرگوارش مرحوم شاه آبادى مطالبى نقل مى کند. (ص165ـ376)
اینک پس از این مقدمات, مباحث محورى و اساسى که مؤلف در این اثر متذکّر شده و شاکله و شیرازه اثر را تشکیل مى دهد, اشاره مى شود:
1. انسان داراى دو فطرت است: یکى اصلى و دیگرى تبعى:
مؤلف مکرّراً متذکر این نکته شده اند که انسان داراى دو فطرت است: یکى اصلى که عبارت است از عشق به کمال مطلق, و دیگرى تبعى که عبارت است از تنّفر از نقص. و از این دو فطرت تعبیر مى کنند به فطرت مخموره بى حجاب, وهمه جنود عقل را جنود این فطرت مى داند, وهر گاه این فطرت اصلى تحت تأثیر گناهان قرار گیرد, مى شود فطرت محجوبه به حجاب طبیعت, و جنود جهل همگى جنود فطرت مجموعه اند:
خیر عبارت از فطرت مخموره است, و شرّ عبارت از فطرت محجوبه است… وتفصیل این اجمال آنکه: حق (تبارک و تعالى) با عنایت و رحمت خود, به ید قدرت خود, طینت آدم اوّل را مخمّر فرمود, دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود: یکى اصلى و دیگرى تبعى, که این دو فطرت بُراق سیر و رفرف عروج اوست به سوى مقصد و مقصود اصلى. وآن دو فطرت, اصل و پایه جمیع فطریاتى است که در انسان مخمرّ است و دیگر فطریات, شاخه ها و اوراق آن است. یکى از آن دو فطرت, که سمت اصلیّت دارد, فطرت عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است که در کانون جمیع سلسله بشر, از شقیّ و سعید و عالم و جاهل و عالى دانى, مخمَّر ومطبوع است… و دیگر از آن دو فطرت, که سمت فرعیت و تابعیت دارد فطرت تنفرّ از نقص و انزجار از شرّ و شقاوت است که این مخمرّ بالعرض است….
واین دو فطرت که ذکر شد, فطرت مخموره غیر محجوبه است که محکوم احکام طبیعت نشده و دو وجهه روحانیت و نورانیت آنها باقى است, و اگر فطرت متوجه به طبیعت شده و محکوم به احکام آن گردید و محجوب از روحانیت و عالم اصلى خود شد, مبدأ جمیع شرور و منشأ جمیع شقاوت [ها] و بد بختى هاست, که تفصیل آن بیاید.
پس مقصود از خیر ـ که وزیر عقل است وجمیع جنود عقلیه در ظلّ توجه و تصرّف آن است ـ فطرت مخموره متوجه به روحانیت و مقام اصلى خود است,واز شرّ ـ که وزیر جهل و همه جنود جهل از طفیل آن است ـ فطرت محکومه طبیعت و محجوبه به احکام آن است.(ص67 ـ 77)
واز این جهت, احکام آسمانى و آیات باهرات الهى و دستورات انبیاء عظام و اولیاء کِرام, بر طبق نقشه فطرت و طریقه جبلت بنانهاده شده, و تمام احکام الهى به طریق کلّى به دو مقصد منقسم شود که یکى اصلى و استقلالى, و دیگر فرعى و تبعى است, و جمیع دستورات الهیه به این دو مقصد, یا بى واسطه یا با واسطه رجوع کند:
مقصد اوّل, که اصلى و استقلالى است, توجه دادن فطرت است به کمال مطلق, که حق (جلّ و علا) و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیه اوست که مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبیات از ایمان بالله و کتب و رسل و ملائکه و یوم الاخره, و اهمّ و عمده مراتب سلوک نفسانى و بسیارى از فروع احکام از قبیل مهمّات صلاة و حج, به این مقصد مربوط است یا بى واسطه یا با واسطه.
مقصد دوم, که عرضى و تبعى است,تنفرّ دادن فطرت است از شجره خبیثه دنیا و طبیعت که اُمّ النقائص واُمّ الاّمراض است. و بسیارى از مسائل ربوبیات, وعمده دعوت هاى قرآنى ومواعظ الهیه و نبویه و ولویه, و عمده ابواب ارتیاض و سلوک, و کثیرى از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه, و تقوا و ترک فواحش و معاصى به آن رجوع کند. و این دو مقصد مطابق نقشه فطرت است … پس جمیع احکام شرایع مربوط به فطرت است و براى تخلّص فطرت از حجب ظلمانیه طبیعت است. (ص89 ـ80,380ـ381, 395)
مؤلّف بزرگوار در شرح هر یک از جنود عقل و جهل, رجوع هر یک از جنود عقل را به فطرت مخموره ورجوع جنود جهل را به فطرت محجوبه, تبیین کرده اند.
2 . عالم طبیعت دار تغیّر است و جمیع ملکات و اخلاق قابل تغییر و اصلاح است.
امام ـ رحمه الله ـ بارها بر این نکته تأکید کرده اند که عالم طبیعت دار تغیّر و تبدّل و تصرّم است و در نتیجه تا مرگ فرا نرسیده آدمى مى تواند همه اخلاق رذیله را, هر چند در نفس ریشه دوانده باشد, اصلاح کند و هیچ عذرى از این جهت پذیرفته نیست. از سوى دیگر محاسن اخلاقى و ملکات حمیده, هیچگاه نباید موجب عجب و غرور شود.
انسان تا در عالم طبیعت ـ که دار تغیّر و تبدّل و نشئه تصرّم و هَیولَیویت است ـ واقع است …مى تواند نقایص خود را مبدّل به کمالات, و رذایل خویش را تبدیل به خصایل حمیده, و سیّئات خود را مبدّل به حسنات نماید. و اینکه معروف است (فلان خلق زشت یا فلان صفت رذیله از ذاتیّات است و قابل تغییر نیست) اصلى ندارد و حرفى بى اساس و ناشى از قلّت تدّبر است و عدم تغییر و تبدیل ذاتیّات را به این باب ربطى نیست; بلکه با ریاضات و مجاهدات, تمام صفات نفسانیه را مى توان تبدیل نمود و تغییر داد, حتى جُبن و بُخل و حرص و طمع را مى توان مبدّل به شجاعت و کرم و قناعت و عزّت نفس نمود.(ص51)
3 . علم رسمى سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتى حاصل نه حال
امام خمینى ـ رحمه الله ـ با بیان هاى گوناگون این حقیقت را تبیین کرده اند که آموختن علوم رسمى وانباشتن اصطلاحات و مفاهیم خشک و بى مغز به تنها موجب نجات و فلاح انسان نیست, بلکه اگر با عدم تهذیب همراه باشد, ضررش از هر چیز دیگر بیشتر است. و چه بسا آدمى با هفتاد سال زحمت و تلاش با کدّ یمین و عرق جبین تحصیل جهنم کند و معانى حرفیه, اصول عملیه و لفظیه و شرعیه و عقلیه, اصل مثبت,حکومت و درود, و تخصیص وتقیید واحوط و اقوى و اظهر, واصالة الوجود و بسیط الحقیقة, و تشکیک وجود وماده و هیولى و اعیان ثابته و فیض اقدس و مقدس, او را سودى نبخشد و بر ظلمت و انانیت و منیّت انسانى بیفزاید و او را به مراتب از وقتى که این اصطلاحات را نمى دانست, از خداى سبحان دورتر کند. خلاصه, امام خمینى دانستن علوم رسمى را (انباردارى اصطلاحات) مى نامد و بدون تهذیب, ارزشى براى آنها قائل نیست وعلم وادراک را غیر از ایمان مى داند و علم توحید را هم هنگامى که همراه ایمانى نباشد مضرّ مى داند, و به تفصیل نشانه هاى ایمان و علم نافع را با استفاده از آیات و روایات بر مى شمارد. امروزه برخى با انباشتن اصطلاحاتى چند, و چند صباحى تدریس آنها, یا تألیف و به قلم آوردن کتاب و مقالتى چند, مى پندارند که قدم بر فرق فرقدین نهاده, حائز منقبت دنیا و آخرت و ملک و ملکوت شده و جزو مقرّبان و صدّیقان و صالحان گشته اند و برزمین و زمان فخر مى فروشند, غافل از آنکه اینها همه برایشان از دام هاى ابلیس و خدعه ها و مکاید او است:
آن علم معارفى که در انسان به جاى فروتنى و خاکسارى, سرکشى و تدلّل ایجاد کند, آن پس مانده ابلیس است. این اصطلاحات اگر این نتیجه را در انسانى حاصل کند, از تمام علوم پس تر است; زیرا که از آن علوم دیگر توقع نیست که انسان را الهى کند و از قیود نفسانیه بکسره بیرون کند, و از حجاب هاى ظلمانى طبیعت وارهاند, و صاحبان آن علوم نیز چنین دعوائى ندارند, پس آنها به سلامت نزدیک ترند…(ص341)
مؤلف بزرگوار همچنین فرق علم و ایمان را به خوبى تبیین کرده و بى فایده بودن علم بدون ایمان ـ حتى علم توحید ـ را به کرسى نشانده است. (ص87 , 91ـ93, 200ـ203)
4 . مکاید شیطان
یکى از نکات مورد اهتمام مؤلف بزرگوار تبیین مکاید گوناگون شیطان و متناسب با اصناف و اشخاص مختلف است. ایشان گویند:
چه بساکه شیطان و نفس امّاره انسان را سال هاى طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حمیده و پیروى از شریعت مطهرّه کنند به امید آنکه او را مبتلا به اعجاب و خود پسندى کنند, و انسان را با همه مشقّت ها و ریاضات ساقط کنند. پس غرور علمى و خود خواهى و خود پسندى یکى از مهلکات است که انسان را به شقاوت کشاند…و خود دارى و نگهبانى از نفس از مشکل ترین امور است که باید به خداى تعالى پناه برد و از او طلب دست گیرى کرد.
و به قدرى مکاید نفس و شیطان گاهى دقیق شود که با هیچ شکافى نتوان آن دقایق و مکاید را کشف کرد,مگر با توفیق خدا و دستگیرى او. (ص413 - 414)
5. حبّ دنیا و نفس
مؤلف بزرگوار منشأ همه مفاسد را حبّ دنیا و شعبه ها و شاخه هاى آن مى داند و این حقیقت را که در حدیث کوتاه (حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة) آمده به خوبى شرح داده و تبیین کرده است:
اُسّ اساس و اُمّ الامراض را باید حبّ دنیا, که رأس تمام خطیئات است,دانست. وچون حب ّ دنیا در دل متمکّن شد, به مجرّد آن که با یکى از شؤون دنیاوى مزاحمتى حاصل شد, قوه غضب فوران کند و عنان اختیار را از دست بگیرد و متملّک نفس شود, وانسان را از جادهّ شریعت و عقل خارج کند.
پس علاج اساسى این قوّه, به قلع مادّه آن است که آن حبّ دنیاست. و اگر انسان نفس را از این حب تطهیر کند, به شؤون دنیایى سهل انگارى کند و از فقدان جاه و مال و منصب و ریاست, طمأنینه نفس را از دست ندهد, و حقیقت حلم و برد بارى و طمأنینه و نفس در انسان پیدا شود, و قرار و ثبات نفس روز افزون شود.
و براى قلع این ماده ـ که مایه تمام مفاسد است ـ انسان هر چه ریاضت بکشد, بجا و بموقع است, والحق ارزش دارد. و براى قلع آن تفکّر در احوال گذشتکان و تفکّر در قصص قرآنیه بهترین علاج است …. (ص377 ـ 378).
بالجمله, این اُمّ الامراض انسان را به انواع بلیات مبتلا کند وکار انسان را به هلاکت ابدى کشاند …. (ص253ـ256).
6 . دستور العمل هاى اخلاقى
امام ـ رحمه الله ـ علاوه بر مواعظ شافیه و نصایح کافیه که در جاى جاى این اثر دیده مى شود, گاهى اشاره اى نیز به دستورات عملى کرده اند که براى سالکان کوى دوست بسى سودمند است:
…انسان باید در همین عالم این چند صباح را مغتنم شمارد و ایمان را با هر قیمتى که هست تحصیل کند و دل را با آن آشناد کند. و این در اوّل سلوک انسانى صورت نگیرد مگر آنکه اوّلاً , نیست را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکّر, به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جایگزین شود….
پس در آن وقت, با طهارت وجهه قرآن و ذکر را متوجه قلب کند, وآیات شریفه الهیه که مشتمل بر تذکر و مشتمل بر توحید است به قلب بخواند به طور تلقین و تذکیر. و اکثر آیات شریفه آخر سوره حشر را از قول خداى تعالى: (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله) که آیه 18 است تا آخر سوره, که مشتمل بر تذکر و محاسبه نفس و محتوى به مراتب توحید و اسماء و صفات است, در یک وقت فراغت نفس از واردات دنیایى, مثل آخر شب یا بین الطلوعین, با حضور قلب بخواند و در آنها تفکّر کند. امید است ـ إن شاء الله ـ نتایج حسنه ببرد….
واگر در شب وروز چند دقیقه اى به حب اقبال قلب و توجه آن ـ یعنى به مقدارى که قلب حاضر است ـ نفس را محاسبه کند در تحصیل نور ایمان, و از آن مطالبه نور ایمان کند و آثا ایمان را از آن جتسجو کند, خیلى زودتر به نتیجه مى رسد. إن شاء الله … (ص104 ـ 107).
…چون آفات معاشرت بسیار است و انسان نمى تواند نوعا خود را از آن حفظ کند, مشایخ اهل ریاضت اعتزال را ترجیح دهند بر عشرت.
و حق آن است که انسان در اوائل امر که اشتغال به تعلّم و استفاده دارد, باید معاشرت با دانشمندان و فضلا کند, ولى با شرایط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرین. و در بدایات سیر و سلوک و اواسط و اوائل نهایات نیز از خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال باید استفادت کند, پس نا چار به عشرت است.
در سیر ملکوتى باید انسان کوشش کند تا هادى طریق پیدا کند. و چون هادى پیدا کرد, باید تسلیم او شود و در سیر و سلوک دنبال او رود و قدم را جاى قدم او گذارد. و ما چون بنیّ اکرم ـ صلّى الله علیه و آله و سلم ـ را هادى طریق یافتیم و او را واصل به تمام معارف مى دانیم, باید در سیر ملکوتى تبعیت او کنیم, بى چون و چرا. و اگر بخواهیم فلسفه احکام را با عقل ناقص خود در یابیم, از جاده مستقیم منحرف مى شویم و به هلاکت دائم مى رسیم; مانند مریضى که بخواهد از سرّ نسخه طبیب آگاه شود, و پس از آن دارو را بخورد, نا چار چنین مریض روى سلامت نمى بیند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهى پیدا کند, وقت علاج گذشته, خود را به هلاکت کشانده.
ما مریضان و گمراهان باید نسخه هاى سیر ملکوتى و امراض قلبیه خود را از راهنمایات طریق هدایت و اطبّاء نفوس و پز شکان ارواح دریافت کنیم و با به کار بستن افکار ناقصه و آراء ضعیفه خود, به آنها عمل کنیم تا به مقصد ـ که رسیدن به سرائر توحید است ـ برسیم; بلکه همین تسلیم در بارگاه قدس الهى یکى از مصلحات امراض روحیه است و خود نفس را صفائى بسزا دهد و نورا نیّت باطن را روز افزون کنند…. (ص403)
از مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام ـ قدس سره ـ باید بسى سپاسگزار بود که با احیا و نشر این اثر خدمت بس بزرگى به حوزه ها و مشتاقان این قبیل مباحث کرده اند; البته در تصحیح این اثر خطاهاى ریز و درشت و به نسبت فراوانى رخ داده که به دلیل طولانى شدن مقاله, به آنها نمى پردازم و إن شاء الله به مؤسسه مذکور تقدیم خواهم کرد. همچنین در صفحه آرایى و حروفچینى آن کاستى هایى به چشم مى خورد. ولى برخى خطاهاى چاپى را در اینجا یاد مى کنم:
ص8, س 6, مظلمَ < مظلِم
ص41, س5 , فصّ شىء < فصّ شیثى
ص97, س8 , ه ذا < هذا
ص103 , س11, رواق < اوراق
ص142 , س9, جهود < حجود
ص152 , س7 , إنّ < أنّ
ص157, س1 , گرفت < گرفته
ص184, س4 ,انعمام < انعام
ص184, س2 , ببیند < نبیند
ص186, س5 , اُثنیه < اَثنیه
ص190 , س4 ,الوسایل < الوسائل
ص197 , س7 ,لهلُکتُ < لَهلکَتُ
ص244, س4,الَفّاً < لفّاً
ص270, س11,الل < اللّه
ص295, س6,باقیّه < باقیه
ص299, س5, لتفرع < لتفرغ
ص329, س3,اعضائه < أعضاؤه
ص350, س1, الل ه < اللّه
ص379, س 13, نیست < نیست)
ص392, س4,ى 1 < یا
ص393, س8, بازدارى< بازندارى
ص406, س5:,الکافیّ < الکافی
ص445, س11,الاخره < الاخرة
1. وعده دیدار, ص78.
از وصیت نامه امام که مورّخ 25 محرم 1398, اندکى پس از ارتحال آیت الله حاج آقا مصطفى ـ رحمه الله ـ نوشته اند, بر مى آید که ایشان به آثار اخلاقى اش بیش از آثار فقهى و اصولى تعلق خاطر داشته است:
6. کتب خطّى این جانب را در صورت امکان طبع کنند و اگر کسى خواست طبع کند در اختیار او بگذارند به طورى که ضایع نشود, خصوصاً کتب اخلاقى را 11.
اثرى که در صددمعرفى آن هستیم شرح حدیث معروف امام صادق (ع) درباه جنود عقل و جهل در اوائل کافى شریف (ج1, ص15, کتاب العقل و الجهل, باب 1,ح14) است که امام (ع) هفتاد و پنج جُند براى هر یک از عقل و جهل بر شمرده است. امام خمینى موفق نشده اند تمام حدیث را شرح کنند بلکه علاوه بر مباحثى کلّى راجع به عقل و جهل, در بیست و پنج مقصد, بیست و پنج جُند از جنود عقل و جهل را شرح داده اند و تتمه را به مجلّدى دیگر وانهاده اند که ظاهراً موفق به تألیف آن نشده اند: ما اینجا این جزو از شرح حدیث را خاتمه مى دهیم و تتمه آن را با خواست خدا در مجلّد دیگر قرار مى دهیم. (ص429) و ما حقیقت توبه و…را در این رساله بیان مى کنیم. (ص123)
تاریخ پایان یافتن این اثر دوم ماه مبارک 1363ق. است:
به اتمام رسید این جلد در روز دوم شهر رمضان المبارک هزار و سیصد و شصت و سه در قصبه محلاّت, در ایّامى که به واسطه گرماى هوا از قم به آنجا مسافرت کرده بودم. (ص429)
در اواسط کتاب نیز اشاره اى به زمان تألیف آن دارند: الآن که نویسنده این اوراق را سیاه مى کند موقع جوشش جنگ عمومى بین متفّقین و آلمان است که آتش آن در تمام سکنه عالم شعله ور شده و این شعله سوزنده و جهنّمِ فروزنده نیست جز نائره غضب یک جانور آدم خوار و یک سبع تبه روزگار, که به اسم پیشوایى آلمان, عالم را و خصوصاً ملت بیچاره خود را بدبخت و پریشان روزگار کرد…تا به کجا منتهى شود وکى این جمعیت بینوا از دست چند نفر حیوان به صورت انسان…خلاص شوند, و این بیچارگى خاتمه پیدا کند, و این ظلمتکده خاکى, نورانى شود به نور الهى ولیّ مصلح کامل. اللهم عجّل فرجه الشریف و مُنَّ علینا بظهوره (ص245ـ264).
در این کتاب امام خمینى از سه اثر اخلاقى ـ عرفانى خود یاد کرده و به آنها ارجاع داده است که معلوم مى شود آنها را پیش از این کتاب نوشته است:
الف) مصباح الهدایة (ص28) تاریخ تألیف: 25شوال 1349ق.
ب) اربعین حدیث (ص15, 123, 166, 173, 250, 334) تاریخ تألیف: چهارم محرّم 1358ق.
ج) آداب الصلاة (ص51, 17, 39, 413) تاریخ تألیف: دوم ربیع الثانى 1361ق.
همچنین وعده تألیف رساله اى جداگانه در مورد تربیت فرزند و چگونگى هاى آن داده اند: (…که تفصیل آن محتاج رساله جداگانه اى است, که امید است به توفیق حق موفق به افراز آن شوم…) (ص155) که ظاهراً چنین رساله اى را تألیف نکرده اند و اگر هم تألیف کرده اند, در دست نیست.
مؤلف در این اثر که به انگیزه تربیت و تزکیه اخلاقى عموم مردم نوشته, بیشتر صبغه اخلاقى حدیث را مدّنظر داشته و از پرداختن به دقائق علمى ـ عرفانى که تأثیرى در این جهت ندارد ـ جز اندکى ـ روى برتافته است. هر چند مبانیِ اهل معرفت بر کل کتاب سایه افکنده است, امّا بناى مؤلّف بر تألیفى اخلاقى به سبکى جدید بر خلاف کتب رایج دانش اخلاق بوده است و الحق در این زمینه موفق بوده است:
باید دانست که نویسنده در نظر نداردکه بحث در اطراف جهات علمیه این حدیث شریف کند; به جهاتى: اوّل: قصور باع و قلّة اطلاع در این میدان; دوّم آن که شرّاح کافى شریف… براى کسى جاى کلام نگذاشتند…جزاهم الله على الإسلام خیراً; سوم: آن که استفاده از نکات علمیه منحصر به اهل علم وفضل است…و ما را نظر به استفاده عموم بلکه عوام است; چهارم ـ و آن عمده است ـ آن که مقصود مهم از صدور این احادیث شریفه و مقصد ا از بسط علوم الهیه, اِفهام نکات علمیه و فلسفیه و جهات تاریخیه ادبیه نیست; بلکه غایة القصواى آن سبکبار نمودن نفوس است از عالم مظلِم طبیعت و توجه دادن ارواح است به عالم غیب و منقطع نمودن طایر روح است از شاخسار درخت دنیا, که اصل شجره خبیثه است, و پرواز دادن آن است به سوى فضاى عالم قدس و محفل انس. واین حاصل نیاید مگر از تصفیه عقول و تزکیه نفوس و اصلاح احوال و تخلیص اعمال.
…مقصد قرآن و حدیث تصفیه عقول و تزکیه نفوس است براى حاصل شدن مقصد اعلاى توحید. و غالباً شرّاح احادیث شریفه و مفسّرین قرآن کریم این نکته را, که اصلِ اصول است, مورد نظر قرار ندادند و سرسرى از آن گذشته اند و جهاتى را که مقصود از نزول قرآن و صدور احادیث به هیچ وجه نبوده, از قبیل جهات ادبى و فلسفى و تاریخى و امثال آن, مورد بحث و تدقیق و فحص و تحقیق قرار داده اند….
راه نوشتن کتاب اخلاق را باز کردم که اگر عالمى نویسنده و قادر بر تقریر و تحریر پیدا شد این طرز بنویسد; …و معلوم است اشکال نمودن سهل است, ولى حل آن کردن مشکل است. و ما از خداى متعال توفیق مى طلبیم که قلب سخت ما را نرمى دهد و اخلاص را نصیب فرماید که شاید از این نوشته نالایق دلى به دست آید. (ص7ـ14).
در آغاز سخن, از کتاب هاى رایج اخلاقى وشیوه آنها مانند طهارة الاعراق و إحیاء انتقاد مى کند و مى گوید: (کتاب اخلاقى باید مانند دارو باشد نه نسخه). و در انتقاد شدید از إحیاء العلوم غزالى گوید: کتاب إحیاء العلوم که تمام فضلاء اورا به مدح و ثنا یاد مى کنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند به نظر نویسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذیب باطن کمکى نمى کند, بلکه کثرت ابحاث اختراعیه و زیادى شعب علمیه و غیر علمیه آن و نقل هاى بى فایده راست و دروغ آن انسان را از مقصد اصلى باز مى دارد و از تهذیب و تطهیر اخلاق عقب مى اندازد. بالجمله به نظر قاصر, اخلاق علمى و تاریخى و همین طور تفسیر ادبى و علمى و شرح احادیث بدین منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعید قریب نمودن است. نویسنده را عقیده آن است که مهم در علم اخلاق و شرح احادیث مربوطه به آن یا تفسیر آیات شریفه راجع به آن , آن است که نویسنده آن با اِبشار و تنذیر و موعظت و نصیحت و تذکر دادن و یادآورى کردن, هر یک از مقاصد خود را در نفوس جایگزین کند. و به عبارت دیگر, کتاب اخلاق, موعظه کتبیه باید باشد و خود معالجه کند دردها و عیب ها را, نه آن که راه علاج نشان مى دهد. ریشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن, یک نفر را به مقصد نزدیک نکند و یک قلب ظلمانى را نور ندهد و یک خُلق فاسد را اصلاح ننماید. کتاب اخلاق آن است که به مطالعه آن, نفس قاسى نرم, و غیر مهذّب, و ظلمانى نورانى شود و آن, به آن است که عالم در ضمن راهنمایى, راهبر و در ضمن ارائه عِلاج, معالج باشد و کتابْ خودْ دواى درد باشد نه نسخه دوانما. طبیت روحانى باید کلامش حکم دوا داشته باشد نه حکم نسخه. و این کتب مذکوره نسخه هستند نه دوا, بلکه اگر جرأت بود مى گفتم: نسخه بودن بعضى از آنها مشکوک است. ولى از این وادى صرف نظر کردن اولى است. (ص12ـ14).
البته مؤلف بزرگوار در این زمینه نیز موفق بوده است و موعظه ها و چکامه هاى اخلاقى اش در این اثر مانند سرب مذاب, زوایاى نفس و روح را مى شکافد و به اعماق جان مى نشنید و شاید کمتر خواننده متنبّهى باشد که با خواندن آن حداقل یکبار سیلاب اشک از دیده جارى نسازد. در آغاز سخن نمونه هایى از این گونه مواعظ را نقل مى کنم; هر چند انتخاب بسیار مشکل است:
…اى انسان بیچاره! چه حسرتى خواهى داشت آن روزى که پرده طبیعت از چشم برداشته شود و معاینه کنى که آنچه درعالم قدم زدى و کوشش کردى در راه بیچارگى و شقاوت و بدبختى خودت بوده, و راه چاره و طریق جبران نیز مسدود شده, و دستت از همه جا کوتاه. نه راه فرار از سلطنت قاهره الهیه … و نه راه جبران نقایص گذشته و عذرخواهى از معاصى الهیه.
اى عزیز! اکنون تا حجاب هاى غلیظ طبیعت, نور فطرت را به کلّى زائل نکرده و کدورت هاى معاصى صفاى باطنى قلب را به کلّى نبرده, و دستت از دار دنیا…کوتاه نشده دامن همّتى به کمر زن و درى از سعادت به روى خود باز کن. و بدان که اگر قدمى در راه سعادت زدى و اقدامى نمودى, و با حق ـ تعالى مجده ـ از سر آشتى بیرون آمدى و عذر ماسبق خواستى, درهایى از سعادت به رویت باز شود و از عالم غیب از تو دستگیرى ها شود و حجاب هاى طبیعت, یک یک, پاره شود و نور فطرت بر ظلمت هاى مکتسبه غلبه کند و صفاى قلب و جلاى باطن بروز کند و درهاى رحمت حق تعالى به رویت باز شود, و جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند, و کم کم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبت هاى دیگر را بسوزاند و اگر خداى ـ تبارک و تعالى ـ در تو اخلاص و صدق, دید, تو را به سلوک حقیقى راهنمایى کند و کم کم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید و دلت را از ظن خودش وارسته و به خودش پیوسته کند.
بار خدایا! آیا شود که این دل محجوب و این قلب منکوس را به خود آرى, و این غافل فرو رفته در ظلمات طبیعت را به عالم نور کشانى, و بت هاى دل را به دست قدرت خود در هم شکنى, و غبار تن را از پیش چشم فروریزى؟…(ص85ـ86).
مصیبت در آن است که جمیع آیات باهره کتب آسمانى و تمام احادیث شریفه اهل بیت عصمت, از انبیاء عظام و اولیاء کرام, و تمام براهین اصحاب حکمت و فلسفه و مشاهَدات ارباب ریاضت و شهود, در قلب قاسیه و دل هاى سخت ما ایجاد احتمال نکرده , و عمل ما مثل اشخاصى است که یقین حتمى به کذب همه ـ نعوذبالله ـ داریم.
… اکنون چه شده است تمام آیات و اخبار و برهان و عیان به قدر خبر یک بچه ده ساله در ما تأثیر نکرده؟ اگر تأثیر کرده بود راحتى را از ما سلب نموده بود. آیا این کورى باطن و عماى قلب را باید به چه نحو معالجه کرد؟ آیا این مرض قلبى محتاج به علاج و طبیب هست؟….
عزیزا! این آیات الهیه وتعالیم ربّانیه براى بیدار کردن ما بیچاره هاى خواب, و هشیار نمودن ما سرمستانِ غافل آمده. این قصص قرآنیه که حاصل معارف تمام انبیاء, و خلاصه مسیر و رشد همه اولیاء, و بیان درد و درمان هر عیب و مرض نفسانى, و نور هدایت طریق الهى و انسانى است, براى قصّه گفتن و تاریخ عالم نیامده. مقصود از آنها با آن همه تشریفات در تنزیل و نزول, بیان تاریخ گذشتگان نیست براى صرف اطلاع و تاریخ دانى. مقصود خدا را از مقصد مسعودى و طبرى و امثال آنها تمیز بده, و به نظر تاریخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شریف نظر مکن که این صورت خود حجابى است بس ضخیم…. (ص286ـ288).
مؤلف بزرگوار در این اثر, براى تبیین مقاصد خود عمدةً از احادیث عترت طاهره ـ سلام الله علیهم ـ استفاده کرده و از کتب رایج اخلاق و عرفان جز اندکى نقل نکرده است. عنایت شدید مؤلف به احادیث شریفه و احترام فوق العاده به آثار و بزرگان مکتب شیعه در این اثر به خوبى واضح و لایح است:
و هر کس مراجعه به احادیث شریفه آل بیت عصمت و طهارت کند, خصوصاً کتاب اصول کافى شریف و توحید شیخ صدوق و همین طور کتاب نهج البلاغه و ادعیه مأثوره از آن بزرگواران خصوصاً صحیفه سجّادیه, از روى تدبّر و تفکّر,خواهد دانست که مشحون از علوم الهیه و معارف ربّانیه و اسماء و صفات و شؤون حضرت حق ـ جلّ و علا ـ هستند, بى حجاب اصطلاحات و قیود مفهومات, که هر یک حجاب روى جانان است. (ص63ـ64).
همچنین از عالمان شیعه و آثار آنها با تکریم زیاد یاد کرده است: (نورانیت یک نفر مثل فیلسوف بزرگ اسلامى خواجه نصیرالملة والدین ـ رضوان الله علیه ـ و علامه بزرگوار حلى ـ قدس الله نفسه ـ یک مملکت و ملت را نورانى کرده و تا ابد آن نورانیت باقى است) (ص154ـ155); (و در مینةالمرید شهید سعید ـ رحمه الله ـ شطر کثیرى از آن مرقوم است. طالبین رجوع به آن صحیفه نورانیه کنند) (ص267ـ268).
مؤلّف بنا نداشته است دقائق عرفانى را در این کتاب به یادگار بگذارد; هر چند اندیشه عرفانى امام بر کلّ کتاب سایه افکنده است. از این رو جز اندکى از مبانى اهل معرفت را ذکر نکرده است و گاهى هم رسماً انتقادهایى بر آنها وارد نموده است:
و ما ناچار, برخلاف میثاق خود که در اوّل این رساله اشارت به آن نمودیم, که تعرّض به مطالب علمیه نکنیم, به بعض نکات علمیه صدر این حدیث ـ که جز این طریق را هى ندارد ـ با اختصار و اجمال اشارتى مى نمائیم. (ص20); … چنانچه درمسلک اولیاء عرفان و اصحاب ایقان است, و در این دقیقه اسرار ى است که کشف آن خالى از خطر نیست (ص187)
و هر علمى را خصوصاً در باب معارف, نتوان افشا پیش هر کس کرد, بلکه سرایر توحید و حقایق معارف, از اسراراى است که پیش اهلش باید مکتوم و مخزول باشد. و نوع گمراهى ها و اضلال ها و تکفیرها از این باب پیدا شده. واین که مردم, حتّى علماى ظاهر, از علوم الهیه احتراز کنند و گرد معارف و حقایق نمى گردند, براى همین است که بعضى از ارباب اصطلاح و ذوق یا اصحاب علوم رسمیه عرفانیه تهتّک کردند و مقاصد شریفه را با الفاظ زشت وقبیح بیان کردند و از اصطلاح قرآن و حدیث بیرون رفتند, با آن که همان مقاصد به طور اکمل در کتاب خدا و احادیث ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ موجود است, ولى آنها به صورت بدى آنها را جلوه دادند. از این جهت, اسباب تنفّر طباع ظاهریین شده است. اینها نیز طاقت آن نداشتند که لبّ را از قشر و حقیقت را از صورت و معنى را از لفظ جدا کنند; یکسره با اصل مطلب مخالف شدند. (ص322ـ323).
مؤلف گاهى از مبانى علمى ویژه خود دراین اثر یاد کرده است: ( وما ـ بحمدالله و حسن عنایته ـ به وجهى مناسب مسلک اهل معارف و اصحاب قلوب, اثبات حدوث زمانى همه عوالم غیب و شهادت نمودیم که بیان آن با مقدماتش, محتاج به افراد رساله جداگانه است لعلّ الله یحدث بعد ذلک امراً و توفیقى عنایت فرماید که به آن نایل شویم) (ص23); (و شاید این اقبال وادبار اشاره باشد به تجلّى در تحت اسماء ظاهره و باطنه, که دائماً على سبیل تجدّد امثال واقع مى شود; چنانچه اصحاب معرفت مى گویند, و به آن تصحیح حدوث زمانى به وجهى عرفانى در جمیع قاطنین ملک و ملکوت و ساکنین ناسوت و جبروت نمودیم, به طورى که منافات با مقامات مقدسه عقلیه نداشته باشد. و این از موهبت هاى خاصه حق (جلّ و علا) است به این ناچیز. والحمدلله وله الشکر). (ص41); (و ما در رساله مصباح الهدایة تحقیق این مقصد را با حکومت بین عرفاى شامخ و حکماى عظام, راجع به اوّل ماصدر به طور وافى نمودیم). (ص28)
همچنین گاهى از استاد بزرگوارش مرحوم شاه آبادى مطالبى نقل مى کند. (ص165ـ376)
اینک پس از این مقدمات, مباحث محورى و اساسى که مؤلف در این اثر متذکّر شده و شاکله و شیرازه اثر را تشکیل مى دهد, اشاره مى شود:
1. انسان داراى دو فطرت است: یکى اصلى و دیگرى تبعى:
مؤلف مکرّراً متذکر این نکته شده اند که انسان داراى دو فطرت است: یکى اصلى که عبارت است از عشق به کمال مطلق, و دیگرى تبعى که عبارت است از تنّفر از نقص. و از این دو فطرت تعبیر مى کنند به فطرت مخموره بى حجاب, وهمه جنود عقل را جنود این فطرت مى داند, وهر گاه این فطرت اصلى تحت تأثیر گناهان قرار گیرد, مى شود فطرت محجوبه به حجاب طبیعت, و جنود جهل همگى جنود فطرت مجموعه اند:
خیر عبارت از فطرت مخموره است, و شرّ عبارت از فطرت محجوبه است… وتفصیل این اجمال آنکه: حق (تبارک و تعالى) با عنایت و رحمت خود, به ید قدرت خود, طینت آدم اوّل را مخمّر فرمود, دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود: یکى اصلى و دیگرى تبعى, که این دو فطرت بُراق سیر و رفرف عروج اوست به سوى مقصد و مقصود اصلى. وآن دو فطرت, اصل و پایه جمیع فطریاتى است که در انسان مخمرّ است و دیگر فطریات, شاخه ها و اوراق آن است. یکى از آن دو فطرت, که سمت اصلیّت دارد, فطرت عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است که در کانون جمیع سلسله بشر, از شقیّ و سعید و عالم و جاهل و عالى دانى, مخمَّر ومطبوع است… و دیگر از آن دو فطرت, که سمت فرعیت و تابعیت دارد فطرت تنفرّ از نقص و انزجار از شرّ و شقاوت است که این مخمرّ بالعرض است….
واین دو فطرت که ذکر شد, فطرت مخموره غیر محجوبه است که محکوم احکام طبیعت نشده و دو وجهه روحانیت و نورانیت آنها باقى است, و اگر فطرت متوجه به طبیعت شده و محکوم به احکام آن گردید و محجوب از روحانیت و عالم اصلى خود شد, مبدأ جمیع شرور و منشأ جمیع شقاوت [ها] و بد بختى هاست, که تفصیل آن بیاید.
پس مقصود از خیر ـ که وزیر عقل است وجمیع جنود عقلیه در ظلّ توجه و تصرّف آن است ـ فطرت مخموره متوجه به روحانیت و مقام اصلى خود است,واز شرّ ـ که وزیر جهل و همه جنود جهل از طفیل آن است ـ فطرت محکومه طبیعت و محجوبه به احکام آن است.(ص67 ـ 77)
واز این جهت, احکام آسمانى و آیات باهرات الهى و دستورات انبیاء عظام و اولیاء کِرام, بر طبق نقشه فطرت و طریقه جبلت بنانهاده شده, و تمام احکام الهى به طریق کلّى به دو مقصد منقسم شود که یکى اصلى و استقلالى, و دیگر فرعى و تبعى است, و جمیع دستورات الهیه به این دو مقصد, یا بى واسطه یا با واسطه رجوع کند:
مقصد اوّل, که اصلى و استقلالى است, توجه دادن فطرت است به کمال مطلق, که حق (جلّ و علا) و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیه اوست که مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبیات از ایمان بالله و کتب و رسل و ملائکه و یوم الاخره, و اهمّ و عمده مراتب سلوک نفسانى و بسیارى از فروع احکام از قبیل مهمّات صلاة و حج, به این مقصد مربوط است یا بى واسطه یا با واسطه.
مقصد دوم, که عرضى و تبعى است,تنفرّ دادن فطرت است از شجره خبیثه دنیا و طبیعت که اُمّ النقائص واُمّ الاّمراض است. و بسیارى از مسائل ربوبیات, وعمده دعوت هاى قرآنى ومواعظ الهیه و نبویه و ولویه, و عمده ابواب ارتیاض و سلوک, و کثیرى از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه, و تقوا و ترک فواحش و معاصى به آن رجوع کند. و این دو مقصد مطابق نقشه فطرت است … پس جمیع احکام شرایع مربوط به فطرت است و براى تخلّص فطرت از حجب ظلمانیه طبیعت است. (ص89 ـ80,380ـ381, 395)
مؤلّف بزرگوار در شرح هر یک از جنود عقل و جهل, رجوع هر یک از جنود عقل را به فطرت مخموره ورجوع جنود جهل را به فطرت محجوبه, تبیین کرده اند.
2 . عالم طبیعت دار تغیّر است و جمیع ملکات و اخلاق قابل تغییر و اصلاح است.
امام ـ رحمه الله ـ بارها بر این نکته تأکید کرده اند که عالم طبیعت دار تغیّر و تبدّل و تصرّم است و در نتیجه تا مرگ فرا نرسیده آدمى مى تواند همه اخلاق رذیله را, هر چند در نفس ریشه دوانده باشد, اصلاح کند و هیچ عذرى از این جهت پذیرفته نیست. از سوى دیگر محاسن اخلاقى و ملکات حمیده, هیچگاه نباید موجب عجب و غرور شود.
انسان تا در عالم طبیعت ـ که دار تغیّر و تبدّل و نشئه تصرّم و هَیولَیویت است ـ واقع است …مى تواند نقایص خود را مبدّل به کمالات, و رذایل خویش را تبدیل به خصایل حمیده, و سیّئات خود را مبدّل به حسنات نماید. و اینکه معروف است (فلان خلق زشت یا فلان صفت رذیله از ذاتیّات است و قابل تغییر نیست) اصلى ندارد و حرفى بى اساس و ناشى از قلّت تدّبر است و عدم تغییر و تبدیل ذاتیّات را به این باب ربطى نیست; بلکه با ریاضات و مجاهدات, تمام صفات نفسانیه را مى توان تبدیل نمود و تغییر داد, حتى جُبن و بُخل و حرص و طمع را مى توان مبدّل به شجاعت و کرم و قناعت و عزّت نفس نمود.(ص51)
3 . علم رسمى سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتى حاصل نه حال
امام خمینى ـ رحمه الله ـ با بیان هاى گوناگون این حقیقت را تبیین کرده اند که آموختن علوم رسمى وانباشتن اصطلاحات و مفاهیم خشک و بى مغز به تنها موجب نجات و فلاح انسان نیست, بلکه اگر با عدم تهذیب همراه باشد, ضررش از هر چیز دیگر بیشتر است. و چه بسا آدمى با هفتاد سال زحمت و تلاش با کدّ یمین و عرق جبین تحصیل جهنم کند و معانى حرفیه, اصول عملیه و لفظیه و شرعیه و عقلیه, اصل مثبت,حکومت و درود, و تخصیص وتقیید واحوط و اقوى و اظهر, واصالة الوجود و بسیط الحقیقة, و تشکیک وجود وماده و هیولى و اعیان ثابته و فیض اقدس و مقدس, او را سودى نبخشد و بر ظلمت و انانیت و منیّت انسانى بیفزاید و او را به مراتب از وقتى که این اصطلاحات را نمى دانست, از خداى سبحان دورتر کند. خلاصه, امام خمینى دانستن علوم رسمى را (انباردارى اصطلاحات) مى نامد و بدون تهذیب, ارزشى براى آنها قائل نیست وعلم وادراک را غیر از ایمان مى داند و علم توحید را هم هنگامى که همراه ایمانى نباشد مضرّ مى داند, و به تفصیل نشانه هاى ایمان و علم نافع را با استفاده از آیات و روایات بر مى شمارد. امروزه برخى با انباشتن اصطلاحاتى چند, و چند صباحى تدریس آنها, یا تألیف و به قلم آوردن کتاب و مقالتى چند, مى پندارند که قدم بر فرق فرقدین نهاده, حائز منقبت دنیا و آخرت و ملک و ملکوت شده و جزو مقرّبان و صدّیقان و صالحان گشته اند و برزمین و زمان فخر مى فروشند, غافل از آنکه اینها همه برایشان از دام هاى ابلیس و خدعه ها و مکاید او است:
آن علم معارفى که در انسان به جاى فروتنى و خاکسارى, سرکشى و تدلّل ایجاد کند, آن پس مانده ابلیس است. این اصطلاحات اگر این نتیجه را در انسانى حاصل کند, از تمام علوم پس تر است; زیرا که از آن علوم دیگر توقع نیست که انسان را الهى کند و از قیود نفسانیه بکسره بیرون کند, و از حجاب هاى ظلمانى طبیعت وارهاند, و صاحبان آن علوم نیز چنین دعوائى ندارند, پس آنها به سلامت نزدیک ترند…(ص341)
مؤلف بزرگوار همچنین فرق علم و ایمان را به خوبى تبیین کرده و بى فایده بودن علم بدون ایمان ـ حتى علم توحید ـ را به کرسى نشانده است. (ص87 , 91ـ93, 200ـ203)
4 . مکاید شیطان
یکى از نکات مورد اهتمام مؤلف بزرگوار تبیین مکاید گوناگون شیطان و متناسب با اصناف و اشخاص مختلف است. ایشان گویند:
چه بساکه شیطان و نفس امّاره انسان را سال هاى طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حمیده و پیروى از شریعت مطهرّه کنند به امید آنکه او را مبتلا به اعجاب و خود پسندى کنند, و انسان را با همه مشقّت ها و ریاضات ساقط کنند. پس غرور علمى و خود خواهى و خود پسندى یکى از مهلکات است که انسان را به شقاوت کشاند…و خود دارى و نگهبانى از نفس از مشکل ترین امور است که باید به خداى تعالى پناه برد و از او طلب دست گیرى کرد.
و به قدرى مکاید نفس و شیطان گاهى دقیق شود که با هیچ شکافى نتوان آن دقایق و مکاید را کشف کرد,مگر با توفیق خدا و دستگیرى او. (ص413 - 414)
5. حبّ دنیا و نفس
مؤلف بزرگوار منشأ همه مفاسد را حبّ دنیا و شعبه ها و شاخه هاى آن مى داند و این حقیقت را که در حدیث کوتاه (حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة) آمده به خوبى شرح داده و تبیین کرده است:
اُسّ اساس و اُمّ الامراض را باید حبّ دنیا, که رأس تمام خطیئات است,دانست. وچون حب ّ دنیا در دل متمکّن شد, به مجرّد آن که با یکى از شؤون دنیاوى مزاحمتى حاصل شد, قوه غضب فوران کند و عنان اختیار را از دست بگیرد و متملّک نفس شود, وانسان را از جادهّ شریعت و عقل خارج کند.
پس علاج اساسى این قوّه, به قلع مادّه آن است که آن حبّ دنیاست. و اگر انسان نفس را از این حب تطهیر کند, به شؤون دنیایى سهل انگارى کند و از فقدان جاه و مال و منصب و ریاست, طمأنینه نفس را از دست ندهد, و حقیقت حلم و برد بارى و طمأنینه و نفس در انسان پیدا شود, و قرار و ثبات نفس روز افزون شود.
و براى قلع این ماده ـ که مایه تمام مفاسد است ـ انسان هر چه ریاضت بکشد, بجا و بموقع است, والحق ارزش دارد. و براى قلع آن تفکّر در احوال گذشتکان و تفکّر در قصص قرآنیه بهترین علاج است …. (ص377 ـ 378).
بالجمله, این اُمّ الامراض انسان را به انواع بلیات مبتلا کند وکار انسان را به هلاکت ابدى کشاند …. (ص253ـ256).
6 . دستور العمل هاى اخلاقى
امام ـ رحمه الله ـ علاوه بر مواعظ شافیه و نصایح کافیه که در جاى جاى این اثر دیده مى شود, گاهى اشاره اى نیز به دستورات عملى کرده اند که براى سالکان کوى دوست بسى سودمند است:
…انسان باید در همین عالم این چند صباح را مغتنم شمارد و ایمان را با هر قیمتى که هست تحصیل کند و دل را با آن آشناد کند. و این در اوّل سلوک انسانى صورت نگیرد مگر آنکه اوّلاً , نیست را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکّر, به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جایگزین شود….
پس در آن وقت, با طهارت وجهه قرآن و ذکر را متوجه قلب کند, وآیات شریفه الهیه که مشتمل بر تذکر و مشتمل بر توحید است به قلب بخواند به طور تلقین و تذکیر. و اکثر آیات شریفه آخر سوره حشر را از قول خداى تعالى: (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله) که آیه 18 است تا آخر سوره, که مشتمل بر تذکر و محاسبه نفس و محتوى به مراتب توحید و اسماء و صفات است, در یک وقت فراغت نفس از واردات دنیایى, مثل آخر شب یا بین الطلوعین, با حضور قلب بخواند و در آنها تفکّر کند. امید است ـ إن شاء الله ـ نتایج حسنه ببرد….
واگر در شب وروز چند دقیقه اى به حب اقبال قلب و توجه آن ـ یعنى به مقدارى که قلب حاضر است ـ نفس را محاسبه کند در تحصیل نور ایمان, و از آن مطالبه نور ایمان کند و آثا ایمان را از آن جتسجو کند, خیلى زودتر به نتیجه مى رسد. إن شاء الله … (ص104 ـ 107).
…چون آفات معاشرت بسیار است و انسان نمى تواند نوعا خود را از آن حفظ کند, مشایخ اهل ریاضت اعتزال را ترجیح دهند بر عشرت.
و حق آن است که انسان در اوائل امر که اشتغال به تعلّم و استفاده دارد, باید معاشرت با دانشمندان و فضلا کند, ولى با شرایط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرین. و در بدایات سیر و سلوک و اواسط و اوائل نهایات نیز از خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال باید استفادت کند, پس نا چار به عشرت است.
در سیر ملکوتى باید انسان کوشش کند تا هادى طریق پیدا کند. و چون هادى پیدا کرد, باید تسلیم او شود و در سیر و سلوک دنبال او رود و قدم را جاى قدم او گذارد. و ما چون بنیّ اکرم ـ صلّى الله علیه و آله و سلم ـ را هادى طریق یافتیم و او را واصل به تمام معارف مى دانیم, باید در سیر ملکوتى تبعیت او کنیم, بى چون و چرا. و اگر بخواهیم فلسفه احکام را با عقل ناقص خود در یابیم, از جاده مستقیم منحرف مى شویم و به هلاکت دائم مى رسیم; مانند مریضى که بخواهد از سرّ نسخه طبیب آگاه شود, و پس از آن دارو را بخورد, نا چار چنین مریض روى سلامت نمى بیند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهى پیدا کند, وقت علاج گذشته, خود را به هلاکت کشانده.
ما مریضان و گمراهان باید نسخه هاى سیر ملکوتى و امراض قلبیه خود را از راهنمایات طریق هدایت و اطبّاء نفوس و پز شکان ارواح دریافت کنیم و با به کار بستن افکار ناقصه و آراء ضعیفه خود, به آنها عمل کنیم تا به مقصد ـ که رسیدن به سرائر توحید است ـ برسیم; بلکه همین تسلیم در بارگاه قدس الهى یکى از مصلحات امراض روحیه است و خود نفس را صفائى بسزا دهد و نورا نیّت باطن را روز افزون کنند…. (ص403)
از مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام ـ قدس سره ـ باید بسى سپاسگزار بود که با احیا و نشر این اثر خدمت بس بزرگى به حوزه ها و مشتاقان این قبیل مباحث کرده اند; البته در تصحیح این اثر خطاهاى ریز و درشت و به نسبت فراوانى رخ داده که به دلیل طولانى شدن مقاله, به آنها نمى پردازم و إن شاء الله به مؤسسه مذکور تقدیم خواهم کرد. همچنین در صفحه آرایى و حروفچینى آن کاستى هایى به چشم مى خورد. ولى برخى خطاهاى چاپى را در اینجا یاد مى کنم:
ص8, س 6, مظلمَ < مظلِم
ص41, س5 , فصّ شىء < فصّ شیثى
ص97, س8 , ه ذا < هذا
ص103 , س11, رواق < اوراق
ص142 , س9, جهود < حجود
ص152 , س7 , إنّ < أنّ
ص157, س1 , گرفت < گرفته
ص184, س4 ,انعمام < انعام
ص184, س2 , ببیند < نبیند
ص186, س5 , اُثنیه < اَثنیه
ص190 , س4 ,الوسایل < الوسائل
ص197 , س7 ,لهلُکتُ < لَهلکَتُ
ص244, س4,الَفّاً < لفّاً
ص270, س11,الل < اللّه
ص295, س6,باقیّه < باقیه
ص299, س5, لتفرع < لتفرغ
ص329, س3,اعضائه < أعضاؤه
ص350, س1, الل ه < اللّه
ص379, س 13, نیست < نیست)
ص392, س4,ى 1 < یا
ص393, س8, بازدارى< بازندارى
ص406, س5:,الکافیّ < الکافی
ص445, س11,الاخره < الاخرة
1. وعده دیدار, ص78.