آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۸

چکیده

متن

پیش از ورود به بحث, یادآورى دو نکته لازم است:
1. از دیرباز در میان رجال شناسان حنبلى مذهب عراق که دو دشمن قدرتمندى چون شیعه و معتزله داشتند, این سخن بر سر زبان بوده است که تاریخ اسلام با علائق شیعى نوشته شده است. به عنوان مثال, احمد بن یونس گفته است: اصحاب مغازى همگى گرایشهاى شیعى داشته اند; مثل ابن اسحاق, ابومعشر یحیى بن سعید اموى و دیگران.1 کتاب حاضر که نویسنده آن, همان علائق فکرى حنابله افراطى قرن سوم و چهارم هجرى بغداد را دارد, باورش چنین است; درست همانند بیشتر سعودى و وهابیهاى معاصر که همین باور را دارند.
حنابله در قرن سوم و چهارم کوشیدند تا بسیارى از روایات رسول خدا(ص) را که راویان آنها چهره هاى پاک متشیع عراق بودند از دور خارج کرده و آثار حدیثى افراطى حنابله را به عنوان حدیث و سنت واقعى به مردم تحویل دهند. اکنون همان وضعیت تکرار شده و وهابیها مى کوشند تا با شیعى نشان دادن تاریخ مکتوب اسلام, جزئى ترین اخبارى که با عقائد آنها سازگار نیست از اعتبار بیندازند. چندى پس از انتشار کتاب (مرویات ابى مخنف فى تاریخ الطبرى, عصر الخلافة الراشدة) از یحیى بن ابراهیم بن على الیحیى (ریاض: دارالعاصمة, 1410), که کوشیده تا اعتبار روایات تاریخى ابومخنف شیعه مذهب را از میان ببرد, کتاب حاضر منتشر شده تا با عنوان کردن تأثیر تشیع در تاریخ نویسى اسلامى, راه را براى استناد به منابع موجود براى نشان دادن نادرستى عقائد افراطى وهابیها و اهل حدیث سد کند.
ما در عین حال که از گرایش شیعى برخى از مؤرخان آگاهیم, باید ابراز کنیم که این تشیع نه مانند اصطلاح شیعى امروز بلکه به معناى نوعى تسنن متشیع بوده که سنیان افراطى آن را از بین برده اند و روزگارى در قرن اول تا سوم, بخش بزرگى از جامعه تسنن را به خود اختصاص داده بود. بر پایه باور این قبیل کتابها, تمامى اصحاب امام على(ع) ـ که در جنگ صفین بالغ بر هشتاد هزار نفر مى شدند ـ که با عثمان دشمنى مى ورزیدند و در جنگ با معاویه اصرار داشتند, نه تنها شیعه بلکه باید رافضى و غالى شناخته شوند. اگر چنین باشد باید گفت که سلف این سنیان, به هیچ روى در عراق نیمه نخست قرن اول, چنین باورهایى نداشتند که فرضا هر صحابى را عادل و پاک بدانند و در وثاقت او تردید نکنند بلکه در شرایطى, به فرمان امام على(ع) با آنها نبرد کرده و آنها را کشتند و اگر خود کشته مى شدند, خود را شهید و مأجور مى دانستند. به هر روى تسننِ عصر نخست, چیزى است که حنابله قرن سوم و چهارم آن را جریان متشیع خواندند و اکنون وهابیها همان سخنان را تکرار مى کنند. در برابر, تسنن اموى را اصل گرفته و آن را آیین درست مى دانند.
کتاب جدید را باید در راستاى این تحلیل مورد توجه قرار داد. مؤلف در جاى جاى کتاب, تعصب حنبلى گرى خود را نشان داده و شایع ترین فضائل امیرالمؤمنین(ع) مانند حدیث مؤاخاة را بخاطر آن که ابن تیمیه در آن تردید کرده رد مى کند. در برابر کمترین منقصت را براى خلفا نمى پذیرد و این روایت محمد بن حبیب را که نقل کرده: (خلیفه دوم یک چشم داشته, دلیل بر تشیع وى مى داند!
2. مؤلف کتاب مورد بحث, گرچه از نظر تتبع کم و بیش زحمت کشیده, اما از نظر تحقیق و تدقیق دشواریهاى فراوانى دارد. نمونه هایى از این دست که آگاهیهاى فراوانى از منابع کنار هم گذاشته شود, اما هیچ دیدگاه روشنى به دست داده نشود, در آن فراوان است. طبعا باید توجه داشت که اثر حاضر تنها در حد یک رساله فوق لیسانس باید مد نظر باشد نه اثرى که عالمى پس از سالها پژوهش تألیف کرده است. با این که هدف ما یک مرور کوتاه بر کتاب است نمونه هایى از این بى دقتى را به اشاره خواهیم گفت.
*.*.*
مؤلف در مقدمه, به سه تحقیق در زمینه مورد بحث اشاره کرده که نشان از اهمیت آن نزد محققان سعودى دارد. تحقیق نخست با عنوان (ما ادخلته الشیعة فى التاریخ الاسلامى) از دکتر صالح بن عبدالله المحیس است. دوم حاصل میزگردى با حضور چند نفر از اساتید با عنوان (اثر التشیع فى کتابة التاریخ) مى باشد که به چاپ رسیده است. اثر سوم از یکى از افراد همان میزگرد با نام سلیمان العودة تحت عنوان (نزعة التشیع و اثرها فى الکتابة التاریخیه) مى باشد. نویسنده, کتاب را در پنج باب و هر باب در چند فصل تنظیم کرده است. پس از مقدمه که درباره تعریف شیعه است, ابواب پنجگانه کتاب بدین ترتیب است:
باب اول, راویان و اخباریان غالى
باب دوم: متهمان به تشیع از میان راویان و اخباریان
باب سوم: مورخان شیعه
باب چهارم: تأثیر تشیع بر روایات تاریخى عصر رسالت و دوران خلافت خلفاى نخست
باب پنجم: تأثیر تشیع بر روایات تاریخى دوران اموى
مقدمه کتاب درباره تعاریف مختلفى است که در منابع از شیعه صورت گرفته است. اقوالى از منابع مختلف آمده و توان گفت که جداى از آنچه ذهبى در مقدمه میزان الاعتدال آورده, سخن تازه اى ابراز نشده است. به دنبال آن برخى از عقاید شیعه آمده است. نخست مسأله امامت و وصایت است. جهت گیرى مؤلف انکار محض است که وى به نقل از عایشه و از متأخرین به نقل از ابن تیمیه, انکار وصى بودن امام على(ع) مستند کرده است! دومین مسأله که تحت عنوان بعض عقائد الشیعه آمده باور شیعه درباره (صحابه) است. مؤلف با تعصب تمام, از آغاز در برترى صحابه و عدالت آنها سخن گفته و آیاتى را به عنوان شاهد ذکر کرده, اقوال علما را درباره آنها آورده و پس از چندین صفحه عقیده شیعه را در درباره صحابه نقل کرده است. آشکار است که این مباحث با جهت گیرى و پیش داورى عنوان شده است. وى کوشیده است تا اقوال علماى شیعه را که صحابه را بمانند دیگران مى دانند از کتابهاى شیعه جمع آورى کند. سومین مسأله از نظر وى که ضمن عقائد شیعه آمده بحث رجعت است که از همان آغاز پاى عبدالله بن سبا به میان آمده است. و در نهایت تقیه. اینها عقائد شیعه در نگاه این مؤلف است! گویى اسلام شیعى عبارت از این چهار اصل است و بس. در قرن ششم هجرى یک مخالف شیعه نوشت: (اصل مذهب رافضى همین است که صحابه را دشمن دارند.) یک عالم شیعه هم در جواب نوشت: اصل مذهب شیعه اصولیه امامیه اثنا عشریه آن است که آسمان و زمین و هرچه در میان آسمان و زمین است… همه را خداى تعالى آفریده و صانع عالم خداست و قدیم است و لاقدیم سواه… قرآن, کلام اوست, از اول تا آخر همه صدق و حق… و کفر و ظلم و معصیت نخواهد و نیافریند… پیغمبران او از آدم تا به محمد(ص) صادق و امین… و بعد وى امام نصّ و معصوم, على مرتضى نص از قبل خداى. (نقض, ص415ـ416).این تشیع است نه آنچه خؤلف ادعا کرده است.
همانطور که از فهرست کتاب برمى آید, باب اول تا سوم کتاب فهرستى است از راویان و مورخانى که یا غالى اند یا متهم به تشیع. در هر بخش مؤلف با بحثى مختصر وارد شده, پس از آن فهرستى از افراد را به دست داده و کوشیده تا مواردى را درباره تشیع آنها از منابع گردآورى کند. در دو باب اول و دوم توجه وى به راویان و اخباریان نخست است و در باب سوم به سراغ مورخان و چهره هاى صاحب کتاب رفته است.
لازم بود تا مؤلف در مقدمه نخستین باب که عنوانش راویان و اخباریان غالى است تعریفى از غلو به دست مى داد. وى چنین کارى را نه در مقدمه آورده و نه در اینجا. در این بخش چهره هایى که به عنوان غالى ثبت شده اند نوعاً کسانى هستند که رجال شناسان حنبلى قرن سوم, آنها را با تعبیر (کان غالیاً فى التشیع) یاد کرده اند. باید توجه داشت که غالى در این عبارت تا بدان حد است که شخص متهم به غلو, امام على(ع) را بر شیخین مقدم بدارد; چرا که مقدم داشتن امام بر عثمان تشیع است و مقدم داشتن آن حضرت بر شیخین غلوّ در تشیع! از نظر آنها مرتبه بالاتر رفض است.
در اینجا مرورى داریم بر ابواب و فصول کتاب.
در فصل اولِ بابِ نخست چند نفر از راویان غالى شناسایى شده و برخى از اخبار تاریخى منقول از آنها آمده است. این افراد عبارت اند از: حبة العربى, اسماعیل السدى, سالم بن ابى حفصه, حارث بن حصیرة, عمرو بن شمر, عمرو بن حماد قناد, عبد الرحمان بن صالح, اسماعیل فزارى. وى از هر کدام چند نمونه خبر تاریخى نقل کرده و طبعاً بر آن بوده تا این اخبار را اخبارى شیعى دانسته از حجیّت بیندازد. مثلاً از حبة العربى این روایت نقل شده که رسول خدا(ص) دوشنبه مبعوث شد و امام على(ع) سه شنبه ایمان آورد. از عبدالرحمان بن صالح خبر (کلاب حوأب) در جنگ جمل را نقل کرده است. از عمرو بن حماد این روایت نقل شده که نسائى آورده که حضرت على(ع) در زمان حیات رسول خدا(ص) پس از نزول آیه (أفان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم) فرمود: به خدا سوگند که چنین نمى کنیم. بعد هم سخن ذهبى که حدیث منکرى است! بدین ترتیب در این بخش کوشش شده تا اخبار شیعى این راویان با توجه به بى اعتبارى آنها نزد رجال شناسان حنبلیِ افراطى قرن سوم, تضعیف شود. مؤلف در هیچ مورد درباره این که آیا این اخبار توسط راویانى جز اینها نیز نقل شده است یا نه سخن نگفته است.
فصل دوم باب اول اختصاص به اخباریان غالى دارد. نخستِ آنها سلیم بن قیس است که مؤلف او را شخصى خیالى دانسته و در عین حال از غلوّ و رفض کتاب سلیم سخن گفته است. پس از آن از اصبغ بن نباته یاد کرده و کتاب مقتل الحسین وى. آنگاه نوشته است: چون در مقاتل الطالبیین ابوالفرج از آن نقل نشده, در اصلِ وجود چنین کتابى تردید داریم و این سخن که او مقتل داشته از ساخته هاى شیعه است!
جابر جعفى نفر سوم این فصل است. اقوال فراوان رجال شناسان سنى درباره وى آمده و به برخى از روایات وى در طبرى اشاره شده است. محمد بن سائب کلبى نفر چهارم است. شهرت وى به تشیع و نقلهاى گسترده وى در منابع نیازى به یادآورى ندارد. ابومخنف, ابان بن عثمان بِجِلى افرادى بعدى اند. عجیب آن که از ابان فقط یک روایت نقل کرده در حالى که نقلهاى او در سیره نبوى در حد کتابى با بیش از یکصد صفحه است که مؤلف این سطور آن را به چاپ رسانده است.
هشام بن محمد بن سائب نفر بعدى است که شهرت وى از پدرش بیشتر است. محمد بن ابى عمیر, ابوالحسن نوفلى, نصر بن مزاحم افرادى بعدى اند که نوعاً به تشیع و گاه به رفض شهرت دارند.
وى در این بخش از محمد بن حبیب یاد کرده است. جالب است که رجال شناسان کهن از تشیع وى یاد نکرده اند. مؤلف به سخن آقا بزرگ استناد کرده و در تأیید تشیع او دو خبر منقول از او را به عنوان شاهد تشیع وى آورده: یکى آنکه وى نقل کرده است که عمر یک چشمش نابینا بود! و دیگر این خبر که عمر کنیز خود را که مسلمان شده بود, در وقتى که خود هنوز مسلمان نشده بود, به خاطر اسلام آوردن کتک زده است. این دو خبر به علاوه آن که ابن حبیب براى عمر تعبیر (رحمه الله) به کار نبرده علامت تشیع وى دانسته شده است.
نفر بعد ابوسعید رواجنى است; از جمله اقوالش آن است که (الله اعدل من ان یدخل طلحة والزبیر الجنّة, قاتَلا علیّا بعد ان بایعاه). ابواسحاق ثقفى نفر بعدى است. مؤلف کتاب, کتاب الغارات وى را که مکرر در تهران و بیروت چاپ شده ندیده و موارد منقول از آن را از شرح نهج البلاغه گردآورى کرده به گمان آن که کار مهمى انجام داده است! (ص106). عبدالرحمن بن خراش و محمد بن زکریا غلابى نیز شیعه اند. یک روایت غلابى ـ که شاید به زعم مؤلف دلیل تشیع اوست و لذا نقل کرده ـ این است که یزید در جوانى مشروب مى خورده است.
نمونه هاى دیگر عبارتند از: ابوالقاسم منذر بن محمد قابوسى, ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهرى, ابوالعباس احمد بن عبیدالله ثقفى, ابن ابى الثلج, ابو احمد عبدالعزیز بن یحیى جلودى, شیخ صدوق, شیخ مفید, محمد بن جریر بن رستم طبرى امامى صاحب المسترشد. برخى از آثار هر کدام از اینان و نیز نمونه هایى از روایات شیعى برجاى مانده از آنها نقل شده است. اینان کسانى اند که به زعم مؤلف در غلو آنها در تشیع, تردیدى وجود ندارد.
باب دوم کتاب درباره کسانى است که متهم به تشیع شده اند. در فصل نخست راویان متهم به تشیع شناسانده شده اند. نکته اى که این قسمت را از آنچه در باب نخست آمده جدا مى کند آن که این افراد گرچه از سویى متهم به تشیع و حتى غلو در تشیع شده اند, اما کسانى از رجال شناسان آنان را توثیق کرده اند. البته برخى از چهره هاى باب پیشین هم توثیق شده اند, اما به نظر مى رسد که مؤلف در این باب اتهام مزبور را پذیرفته در حالى که در آن باب در این باره تردید داشته است. جالب این که بخشى از چهره هاى این بخش از شیعیان امامى اند, اما مؤلف آنها را در بخش متهمین به تشیع آورده است. نمونه آن عبدالملک بن اعین برادر زرارة بن اعین است. به هر روى گویا مؤلف ضمن پذیرفتن یکى بودن وضعیت افراد این دو بخش, معیار جدایى آنها را در همین توثیقهایى دانسته که کم و بیش درباره آنها آمده است.
در اینجا نیز ابتدا نام شخص یاد مى شود; پس از آن اقوال رجال شناسان درباره تشیع فرد مورد نظر و نیز توثیق یا قدح او و در نهایت چند خبر از منقولات وى در تاریخ طبرى یا آثار دیگر. چهره هاى این بخش عبارتند از:
عبدالله بن شریک عامرى, سلمة بن کهیل, اجلح بن عبدالله کندى, بریدة بن سفیان اسلمى, على بن زید بن جدعان, سلیمان بن قرم (راوى اخبار فضائل اهل بیت) جمیع بن عمیر, عبدالملک بن اعین, یزید بن ابى زیاد, ابوسهل عوف بن ابى جمیله عبدى, موسى بن قیس, قطر بن خلیفه قرشى, عبدالملک بن مسلم, عبدالعزیز سیاه, عبدالجبار شبامى, هشام بن سعد قرشى, جعفر بن سلیمان ضبعى, یحیى بن یعلى اسلمى, عبدالله بن موسى عبسمى. شاهد تشیع این آخرى آن که وى هرکسى که نامش معاویه بود, نزد خود راه نمى داد تا از وى حدیثى بشنود.
همانگونه که اشاره شد منبع عمده نسبت تشیع به این افراد که بیشترین آنها شیعه عراقى هستند, آثار رجالى حنابله و اهل حدیث است; در واقع, دانش رجال انحصارى اهل حدیث است, چرا که آنها بناى همه چیز را بر منقولات مى نهادند و در بررسى حدیث نیاز به چنین دانشى داشتند. از این رو, و از نگاه آنها کوچکترین گرایش ضد معاویه یا عثمان, تشیع به حساب مى آید. غالب کوفى ها چنین گرایشى داشتند.
فصل دوم باب دوم درباره (اخباریهاى) متهم به (تشیّع) است. شمار اینها اندک اما چهره هاى مهمى هستند. نخست آنها ابان بن تغلب است که تشیع وى روشن است. واقدى نفر دوم است. از متقدمان, تنها ابن ندیم او را شیعه دانسته و از متأخران یوسف العش به دلیل روایات او درباره عثمان که طعنى است بر عثمان, او را شیعه قلمداد کرده است.
عبدالرزاق صنعانى نفر سوم است. وى صاحب کتاب ده جلدى (المصنّف) است. وى شیعه اى است در حد ضدیت با عثمان. ولى روایات و اخبار شیخین را به تفصیل آورده. درباره تشیع او که جنبه ضد عثمان و معاویه دارد آمده: کسى نزد وى نام از معاویه برد. عبدالرزاق گفت: مجلس ما را با یاد از نام او کثیف نکن. شواهد دیگرى هم در انتقاد وى از عمر نقل شده که به وى رنگ تشیع مى دهد. مؤلف نوشته است که در آثار تاریخى مثل تاریخ طبرى روایاتى از وى نقل شده است. طبعاً مى بایست یادآورى مى کرد که وى در (مصنف) خود نقلهاى تاریخى بیشمارى به مناسبتهاى مختلف آورده است.
ابن عقده چهارمین و آخرین اخبارى شیعى است که مذهبش کاملاً روشن است و نیازى نبود که در ضمن متهمین به تشیع آورده شود. وى از بزرگان مکتب تشیع زیدى جارودى است.
فصل سوم به راویان و اخباریان و مورخانى اختصاص یافته که متهم به تشیع شده اند اما از آن مبرّایند. مؤلف پذیرفته که اینها عثمان را بر على مقدم داشته اند و لهذا متهم به تشیع شده اند, اما بر این باور است که این عقیده, دلیل بر تشیع نیست و بسیارى از سنیان مشهور این عقیده را داشته اند!! ابومعاویه عمار بن معاویه دهنى یکى از آنهاست که اخبار وى رنگ و روى شیعى دارد. مورد دوم که نمونه اى مهم است, ابن اسحاق است که بحث کوتاهى درباره وى شده. نمونه هاى دیگر عبارتند از: سفیان الثورى که گفته شده: کان یثلث بعلى. على را سومین خلیفه در ترتیب فضل مى دانسته و به هر روى عثمانى نبوده است. على بن مدینى متهم به تشیع نشده, جز از سوى یحیى بن معین. افراد دیگر عبارتند از: على بن على جهضمى, محمد بن على علوى, نسائى, محمد بن جریر طبرى; درباره آثار طبرى توضیحاتى داده که برخى خطاست. از جمله آنکه قدیمى ترین منبعى را که از کتاب تاریخ وى نقل کرده المنتظم ابن جوزى (م597) دانسته که به وضوح خطاست زیرا ابن مسکویه در قرن چهارم از آن نقل کرده است. نمونه دیگر حاکم نیشابورى است.
باب سوم کتاب درباره مورخان شیعه است. فصل اول آن درباره مورخانى است که غلو در تشیع دارند. نخست آنها یعقوبى است که اقوال وى را که دلالت بر تشیع او دارد در طى ده صفحه آورده است. مورد دوم مسعودى است که نقلهاى تاریخى شیعى او را نیز در طى چهارده صفحه ردیف کرده است.
فصل دوم درباره مورخانى است که متهم به تشیع شده اند. دو نمونه آورده شده یکى ابن اعثم و دیگرى ابوالفرج اصفهانى است که در ضمن آن, تأثیر تشیع آنها در نقلهاى تاریخى کتابهایشان ارائه شده است. در این باره, به ویژه نسبت به ابن اعثم, موارد جالبى ارائه شده است; گرچه مؤلف به طور ضمنى با ردیف کردن این قبیل نقلها در پى تکذیب آنها به دلیل تأثیر عقیده شیعى مؤلف بر آنهاست.
باب چهارم کتاب درباره تأثیر مذهب شیعى بر روایات تاریخى مربوط به عصر نبوى و خلفاى نخست یا به تعبیر مؤلف خلافت راشده! است. در نخستین فصل, به عهد نبوى و خلافت ابوبکر پرداخته است.
در مبحث نخست به روایت مؤاخاة میان رسول الله(ص) و على(ع) پرداخته است. مطالعه این بخش نشان مى دهد که مؤلف تا کجا از روش بحث علمى به دور بوده و طریق تعصب پیشه خویش کرده; وى مى گوید: در طریق برخى از روایات این باب, راویان شیعى قرار دارند و سپس نمونه هایى را ذکر مى کند. پس از آن تأکید بر بحث ابن تیمیه در انکار مؤاخاة دارد و على رغم آن که انکار ابن حجر را نسبت به ابن تیمیه آورده و مى پذیرد که در طرق دیگرى از این حدیث هیچ فرد شیعى وجود ندارد, در انتها تمایل به سخن ابن کثیر دارد که همه طرق این روایت ضعیف است و طبعا غیر قابل اعتماد! بدین ترتیب, چنین حدیثى که از دهها طریق از سنى و شیعه و متهم به تشیع روایت شده, گرفتار تعصب کور مؤلف و پیروى جاهلانه وى از ابن تیمیه شده است.
مبحث دوم درباره حدیث غدیر است. درست همین برخورد متعصبانه با حدیث مزبور هم صورت گرفته است. وى یاد از راویان شیعى حدیث کرده و على رغم کثرت طرق آن مى نویسد: اما ابن تیمیه در صحت حدیث تردید کرده است! گویى ابن تیمیه حق آن را دارد که در حدیثى که از صدها طریق از صحابه و تابعین روایت شده و حتى امام احمد بن حنبل آن را در کتاب فضائل الصحابه از طرق مختلف روایت کرده تردید کند.
مؤلف سَلَفى کتاب, على رغم تعدد مراجعى که در پاورقى به آنها ارجاع داده, سر سوزنى از تعصب سلفى گرى خود جدا نشده است. گفتنى است که وى براساس احتمالى که شیخ آقابزرگ داده کتاب الولایه طبرى مورخ را به طبرى امامى نسبت داده است. وى با مراجعه به کتاب ذهبى مى بایست مى فهمید ـ که حتما نیز دریافته ـ که کتاب الولایه از طبرى مورخ است اما به لحاظ تعصب مذهبى اشاره به این مطلب نکرده است.
روایت بعدى خبر سقیفه است که به برخى از روایات آن که از طریق کسانى از متهمان به تشیع در طبرى و منابع دیگر آمده اشاره کرده و نوشته است: گرایش عمومى در روایات شیعى آن است که بیعت با ابوبکر همراه با قهر و غلبه بوده است. اشاره اى هم به خبر قنفذ و احراق خانه فاطمه دارد که سخت بدان تاخته است. خبر تهدید به احراق را هم از ابوبکر جوهرى و کتاب الامامة و السیاسة آورده است. چنانکه خبر سقط محسن را از دلائل الامامة نقل کرده است. وى خبر شمشیر کشیدن زبیر را هم خبرى شیعى دانسته که به دور از انصاف است, چرا که در بسیارى از منابع مقبول اهل سنت نقل شده است.
خبر دیگر مربوط به سپاه اسامه است که مؤلف اشاره به آن دسته از نقلهاى تاریخى دارد که خبر از کوتاهى برخى از اصحاب در پیوستن به سپاه اسامه دارد. وى تکذیب آن را از قول ابن تیمیه آورده! گویى در این عالم یک سنى وجود دارد آن هم ابن تیمیه است و دیگر روات که برخى از آنها به روشنى و از اساس غیر شیعى اند, از نگاه وى همه شیعى اند. حتى این خبر که ابن سعد و بلاذرى آورده اند که ابوبکر و عمر در سپاه اسامه بوده اند به شدت تکذیب شده است. روشن نیست اگر همه اینها را از تسنن منها کنیم, کدام مورخى جز ابن تیمیه که در قرن هشتم هجرى مى زیسته, سخنش معتبر خواهد بود؟
مورد بعدى خبر ارتداد است که تنها به این که در منابع موجود, برخى روایات از راویان شیعى مثل ابن اسحاق و هشام کلبى آمده اشاره شده است. مؤلف مى گوید: این روایات با روایات سنى مطابق است. تنها شیعه روایتى دارد که همه صحابه, بعد از رسول خدا(ص) مرتد شدند مگر چند نفر. به نظر مى رسد مؤلف در اینجا گرفتار بى دقتى شده است. زیرا بسیارى از اخبار ارتداد, به ویژه آنچه واقدى در کتاب الرده و ابن اعثم در الفتوح آورده حکایت از آن دارد که برخى قبایل مرتد نشدند, بلکه به دلیل عدم پرداخت زکات حتى با اعتراف به اسلام متهم به ارتداد شدند. مؤلف هیچ اشاره اى هم به خبر مالک بن نویره نکرده است, روایتى که برخورد ناجوانمردانه خالد بن ولید صحابى را نشان مى دهد.
فصل دوم باب چهارم درباره تأثیر تشیع در روایات تاریخى دوره خلافت عثمان است. تکلیف این بخش روشن است, زیرا هر نوع روایتى که به نوعى در محکومیت اقدامات عثمان باشد, از نظر مؤلف روایتى است که راویان شیعى نقل کرده اند. به نوشته وى, مشخصه روایات شیعى این باب آن که عثمان خطاهاى زیادى را مرتکب شده که یکى سپردن کار شهرها به شمارى افراد فاسق و شرور است. روایات واقدى در این باب روایاتى شیعى منعکس شده است. ما مکرر اشاره کرده ایم که بسیارى از مورخان علائق شیعى داشته اند, اما از نظر سلفى هاى حنبلى متعصب هر نوع تاریخنگارى صدر اسلام به جز آنچه سیف بن عمر کذاب نوشته, باید روایتى شیعى به حساب آید, زیرا در بیشتر آنها به تخلّفات خلیفه سوم پرداخته شده است. روشن است که روایات واقدى با توجه به کتاب المغازى وى, نمى تواند روایاتى شیعى باشد, آن هم کسى که ابن سعد سنى متعصب شاگرد وى شناخته مى شود. شگفت آن که این حداقل نیز مورد قبول سلفى هاى متعصب نیست.
فصل سوم این باب به تأثیر تشیع در روایات تاریخى خلافت امام على(ع) اختصاص دارد. مؤلف با فهرست کردن برخى نقلها, اخبارى را که در آنها تحریض عایشه بر قتل عثمان آمده, از روایات شیعى دانسته است. در باره صفین و نهروان نیز اخبارى به عنوان اخبار شیعى گزارش شده که ضمن آنها بر جهالت ابوموسى اشعرى تأکید شده که البته مؤلف قبول ندارد!
باب پنجم کتاب به تأثیر تشیع بر اخبار تاریخى دوران خلافت معاویه و یزید, واقعه حره و آتش زدن کعبه از سوى سپاه شام, و نیز تأثیر آن بر روایات تاریخى دوران خلافت خلفاى اموى اختصاص دارد. حرکت توابین, مختار, سرکوبى ابن زبیر, قیام ابن اشعث, از آن جمله است.
مؤلف در پایان چند نتیجه گیرى کرده است. نخست آنکه روایات تاریخى شیعه, متناسب با باورهاى مذهبى آنهاست. دوم آنکه آنها صرفاً به حوادثى که به خودشان مربوط بوده یعنى تحولات عراق پرداخته اند. سوم آن که على رغم موافقت برخى روایات آنها با روایات صحیحه! موارد مخالفت میان آنها فراوان است. چهارم آن که غلاة شیعه براى رسیدن به مطامع خود جعل خبر هم مى کنند. پنجم آن که غلاة شیعه با شیوه خاص خود اخبار را تلخیص مى کنند تا در جهت اهدافشان باشد. ششم حجم زیادى از روایات شیعى در مصادر تاریخى اهل سنت است. هفتم آن که روایات شیعى موجود در مصادر تاریخى اهل سنت پذیرفتنى تر از مطالبى است که در کتابهاى شیعى خالص آمده. هشتم آن که استفاده مصادر سنى از منابع تاریخى شیعه براى جبران کمبود منابع براى تنظیم کتابهاى تاریخى شان بوده است. نهم آن که این آمیختگى سبب شده تا برخى از راویان سنى هم تحت تأثیر روایات شیعى قرار گرفته آنها را روایت کرده باشند. دهم آنکه باید تتبع زیادى در باره هر واقعه در مصادر صورت گیرد تا روایت صحیح به دست آید. یازدهم آن که باید مراقب شیعیان غیر غالى هم بود; چرا که روایات آنها نیز مطابق عقائدشان است. دوازدهم آن که این بحث, یعنى تأثیر تشیع, باید در ابعاد وسیعتر دنبال شود.
ما نیز باید یک نکته را بیفزاییم و آن این که به واقع, اگر قرار باشد منابعى براى تاریخ تحولات عراق بشناسیم, چیزى جز منابع شیعه در دسترس نیست. اگر تلاش ابومخنف و هشام کلبى, که به گفته این نویسنده دو شیعه غالى بوده اند نبود, اکنون دستمان از بخشهاى مهمى از تاریخ این دوره کوتاه بود. سهم شیعه بسیار گسترده است و این در عین حال, همراه با اعتدالى است که در این منابع وجود دارد.
نویسنده این سطور ممکن است بپذیرد که برخى از روایات تاریخى شیعى نیاز به بررسى بیشتر دارد, اما منابع شیعى یا متمایل به تشیع که مورخانى چون طبرى و پیش از وى بلاذرى و دیگران به آنها اعتماد کرده اند, منابع منحصر و قابل قبول این دوره است.
باید گفت مؤلف کتاب مورد بحث متعلق به نحله اى است که در قرن دوم عثمانى خوانده مى شدند و اندکى بعد اهل حدیث و حنبلى. آنها هرگونه تمایل شیعى را تشیع و تشیع غالى دانسته و تحمل نمى کردند. اکنون این نحله با تعصبى به همان نسبت و تنها با این استثنا که اندکى نسبت به امام على(ع) متمایل شده, بناى تاریخنگارى مجدد دارد. الگو و اسوه این نگرش, چیزى جز آثار سیف بن عمر کذاب نیست که هر چیز را در شکل عثمانى محض آن ارائه داده و از وضّاعان و جعالان مشهور تاریخنگارى سنى است.

تبلیغات