مطالب مرتبط با کلیدواژه
۶۱.
۶۲.
۶۳.
۶۴.
۶۵.
۶۶.
۶۷.
۶۸.
دریدا
حوزه های تخصصی:
دریدا نقش به سزایی در معرفی سوسور به گفتمان فلسفی و زبان شناختی زمانه ما دارد. این مقاله ضمن پرداختن به بنیادهای فکری سوسور و تاثیر گذاری سوسور بر دریدا بر آن است که نقد ساختارزدایانه دریدا نسبت به سوسور در مسأله نوشتار را مورد تحلیل قرار دهد. سوسور در کتاب دوره زبان شناسی عمومی، با تقسیم بندی قلمرو زبان به دو بخش بیرون و درون، نوشتار را از قلمرو درونی زبان بیرون رانده و آن بازنمایی زبان تلقی می کند. سوسور نوشتار را غاصب جایگاه گفتار دانسته و آن را امر حاشیه ای تلقی می کند. اما دریدا معتقد است سوسور با تعیین حدود درون و بیرون برای زبان و خروج نوشتار از قلمرو درونی زبان، نتوانست از متافیزیک میتنی بر حضور تخطی کند. وی با طرح مفهوم Differance به وجه مستقل نوشتار نسبت به گفتار اشاره داشته و نوشتار را از به انقیاد درآمدن گفتار خارج می کند. به باور دریدا، اختیاری بودن نشانه می تواند دال را از انقیاد مدلول بیرون آورده و دال های متکثر ایجاد کند. از نگاه وی، Differance نشان دهنده امکانی برای شدن های مستمر در متن است و این شدن ها زنجیره بی پایانی از دال ها را به همراه خواهد داشت.
شالوده شکنی در مقالات شمس تبریزی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش زبان و ادبیات فارسی تابستان ۱۴۰۲ شماره ۶۹
109-127
حوزه های تخصصی:
این مقاله با تحلیل عناصر شالوده شکنی از دیدگاه «دریدا» به تشریح این عناصر در مقالات شمس پرداخته و می کوشد تا تکثر معنایی را در خدشه دار کردن انگاره های متافیزیکی مطرح شده در فلسفه غرب بازسازی کند و به معناهایی تازه از متن دست یابد. مقالات شمس تبریزی این ظرفیت را دارد که با تعلیق-های پیاپی معنایی، دال ها و نشانه های بی شماری را برای معناهای متکثر حاصل کند. نویسندگان با روش توصیفی- تحلیلی بر اساس رویکرد شالوده شکنی دریدا، برخی از این انگاره ها مانند نفی تعریف واحد حقیقت، مرگ مؤلف، نشانه-شناسی پساساختارگرایی، ایدئولوژی غالب متن از طریق نفی تقابل ها و ارزش ها و... را تدقیق کرده اند. در مقالات شمس، در حوزه نفی تعریف حقیقت واحد، حقیقت، امری مطلق و واحد تلقی نمی شود، بلکه در حوزه بحث های تأویلی قرار می گیرد و هر کس دریافت خاص خود را از آن دارد. شمس برعکس دیدگاه های لوگوس محور افلاطونی، خرد و عقل گرایی را در راه حقیقت، کاملاً ناقص معرفی می کند و آن را حجاب راه سالک می بیند. او نوشتار و گفتار یا حضور و غیبت را در تقابل با یکدیگر قرار نمی دهد، بلکه فراتر از این دو، به طور کلی سخن و حضور را حجاب می داند.
مطالعه تطبیقی زبان از دیدگاه دریدا و ملاصدرا؛ بستری برای امکان سنجی خوانش واساز از متن قرآنی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسأله "زبان" و قضایای مربوط به آن یکی از پرچالش ترین جنبه های فلسفه و رویکردهای نقدی جدید در خوانش متون دینی به شمار می رود. این مسئله در رویکردهای نقدی پسامدرن و بویژه خوانش دریدایی متون که یکی از ابزارهای برخی نومعتزلیان در خوانش متن قرآنی است به علت اصالت دادن به زبان در این رویکردها، از اهمیت مضاعفی برخوردار است و باعث چالشهای بزرگی شده که از تفاوت در نوع نگاه به زبان ناشی می شود. در همین راستا، پژوهش حاضر در صدد "تبیین" دو نگاه متفاوتِ دریدا و ملاصدرا برآمده تا شرایط مرئی شدن دو رویکرد به هستی و معرفت از پنجره زبان را فراهم آورد و میزان امکان پذیری یا عدم امکان چنین خوانش هایی را با روشی تحلیلی – تطبیقی بررسی کند. یافته های پژوهش نشان می دهد با توجه به دیدگاه ملاصدرا نسبت به وجود، معرفت و زبان و قائل بودن او به نظام تشکیکی و ذومراتبی که از سه منبع معرفتی عقل، قلب و وحی حاصل شده و زبان الهی را دارای سه مرحله ابداعی، تکوینی و تشریعی دانسته و به تناسب، زبان بشری را نیز ذومراتبی می داند، دیدگاه دریدا، در هیچکدام از این سطوح زبانی قابل بررسی نیست و با توجه به عدم فراروی دریدا از روش عقلی – فلسفی، هرگز از مرحله "فعل" (در نظام معرفتی خلق و امر) بالاتر نرفته است. به همین دلیل، بکارگیری این شیوه خوانش از متن قرآنی توسط برخی نومعتزلیان، نیازمند بازنگری جدی و تحلیل انتقادی است.
تحلیل ساخت شکنانه مؤلفه های آموزش مستقیم از منظر یادگیری در کلاس درس معکوس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های تربیتی پاییز و زمستان ۱۴۰۱ شماره ۴۵
۵۹-۴۱
حوزه های تخصصی:
تبدیل محیط آموزشی به محیط یادگیری از طریق تلفیق آموزش با فناوری های نوین و تغییر نقش مؤلفه های آموزشی موردتوجه اندیشمندان تربیتی قرارگرفته است، به همین دلیل هدف این نوشتار شناسایی قطب های تضاد در آموزش مستقیم و ارائه راهبردهایی برای توانمندسازی قطب های مغلوب است. برای نیل به این هدف از مراحل شش گانه روش ساخت شکنی بهره گرفته شد. یافته ها نشان داد که در ابعاد مختلف رویکرد آموزش مستقیم تغییراتی صورت می گیرد من جمله: 1- تغییر نقش معلم از حالت تحکمی و انتقال دهنده صرف دانش به حالت تسهیل گر امر یادگیری 2- تغییر نقش دانش آموز از منفعل و مغفول مانده چرخه یادگیری به عنصر فعال و مسئول در امر آموزش 3- تغییر روش تدریس معلم محور به روش دانش آموز محور مانند پروژه محوری، کاوشگری، آزمایشگاهی4 - تغییر محتوای آموزشی از حالت منولوگی کتاب ثابت به حالت دیالوگی و حالاتی مبتنی بر؛ استفاده از تجارب دانش آموزان، محتوای الکترونیکی تولید شده توسط هر دو سوی جریان یادگیری(معلم و شاگرد)، شبکه های اجتماعی و سایت های اینترنتی 5- تغییر فضای آموزشی و فیزیکی کلاس درس از حالت سنتی خود به سمت محیطی شاد با مشارکت حداکثری فراگیران در امر یادگیری5- تغییر ارزشیابی از حالت مداد کاغذی به تلفیقی از روش های مختلف و بهره گرفتن از روشهای الکترونیکی و خود سنجی. این تغییرات بیانگر تغییر زاویه نگاه به این امر می باشدکه فضای لازم برای تغییر آموزش و به میدان آمدن رویکرد کلاس معکوس مهیا گردد و با استفاده از ویژگی های کلاس معکوس به مفهوم جدیدی از یادگیری دست یابیم تا جوابگوی نیازهای یادگیرندگان عصر دیجیتالی باشد.
آموزش فلسفه به مثابه آموزش تفکر بر اساس دیدگاه دریدا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف این پژوهش بررسی دیدگاه دریدا درباره ضرورت آموزش فلسفه در مدارس و دانشگاه در جهت ارتقای وضعیت تفکر فراگیران است. پرورش تفکر، یکی از مولفه های بنیادین برای تحول آموزش است و آموزش فلسفه به مثابه آموزش تفکر از دیدگاه دریدا، زمینه فلسفی چنین تحولی را فراهم می سازد. با بهره گیری از روش توصیفی- تحلیلی و به منظور تبیین مسئله و پاسخ به پرسش ها، گزیده ای از مبانی فلسفی دریدا با تأکید بر ضرورت آموزش فلسفه در مدرسه و دانشگاه بیان شده است. یافته های به دست آمده حاکی از آن است که آموزش فلسفه شامل تفکر در مورد مدرسه و فلسفه آن است و تفکر فلسفی باید با تفکر در مورد خودِ فلسفه و فراتر از آن ترکیب شود تا به دانشگاه امکان فعالیت فلسفی و هم زمان به چالش کشیدن آن را بدهد. بنابراین با توجه به گستردگی و تصدیق کنندگی تفکر از منظر دریدا، آموزش فلسفه برای مدرسه و دانشگاه ضروری است و هر دو نهاد با توجه به تفاوت آن ها در سطح و نه در نوع، باید در امتداد یک پیوستار قرار گیرند و یک زنجیره را تشکیل دهند.
بررسی پساساختارگرایانه گزیده ای از آثار محمدرضا شمس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نقد ادبی سال ۱۷ بهار ۱۴۰۳ شماره ۶۵
93 - 133
حوزه های تخصصی:
ادبیات کودک به دلیل شکاف زمانی ای که بین کودکیِ نویسنده و مخاطب کودک وجود دارد، ماهیتاً ادبیاتی دوسویه است. یکی از رویکردهای نقد ادبی که قادر است این دوگانگی را نشان دهد، نقد پساساختارگرایی و رویکرد ساخت زدایی دریدایی است. در این پژوهش با به کارگیری این رویکرد، برخی آثار تألیفی و خلّاقانه محمدرضا شمس، یکی از نویسندگان مطرح و تأثیرگذار ادبیات کودک و نوجوان بررسی شده است. شیوه پژوهش توصیفی تفسیری است و انتخاب آثار به صورت نمونه گیری هدفمند انجام شده است. مؤلفه های ساخت زدایی، از جمله تقابل های دوگانه، تصمیم ناپذیری، سرگشتگی، بینامتنیت، مؤلف زدایی و تکرارپذیری را به خوبی در آثار شمس می توان بازشناخت که در این میان، بینامتنیت جایگاهی ویژه دارد. یافته های پژوهش نشان می دهد که آثار محمدرضا شمس با بهره بردن از این ویژگی ها، خوانش را به سوی تکثر معنا و زایش مدام دلالت، هدایت می کند. سیّالیت بینامتنی و لایه های چندگانه معنایی در این آثار حاکی از آن هستند که مخاطب پنهان متن، نه تنها مصرف کننده ای ایستا نیست، بلکه در برساختن معنای متن نقشی مؤثر و پویا ایفا می کند.
مطالعهٔ تطبیقی تابلوی «خیانت تصاویرِ» رنه مگریت با نظریهٔ «واسازیِ» ژاک دریدا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
دریدا در سال 1966 با مقالهٔ جنجالبرانگیز «ساختار، نشانه و بازی در گفتمان علومانسانی» نگرشی را پدید آورد که امروزه فرصتهای بیشماری را فراروی پژوهشگران قرار داده است؛ راهکاری که با تجزیهٔ بسیاری از ساختارها و دوباره برساختنِ اجزای بهدستآمده، افقهای نوینی را در عرصهٔ آفرینش معنا رقم میزند. با واکاوی و تحلیل صورتگرفته در این پژوهش، این واقعیت عیان میگردد که 37 سال قبل از اینکه دریدا با «نظریهٔ واسازیِ دریدایی» خود، توجه محافل فلسفیِ را به مفهومی مناقشهبرانگیز معطوف کند، رنهمگریت با تابلوی «خیانت تصاویر» بیهیچ سروصدایی «بیانیهٔ واسازیِ مگریتیِ» خود را بر دیوارهٔ هنر مدرن نگاشته بود. این تابلو «یکی از اولین اُفقهای پساساختارگرایی» است. اگرچه دریدا در مواجهه با این تابلو به ستایش آن پرداخته، اما هیچگاه از الهامبخشیِ ایدهٔ این اثر هنری در شکلدهی و پیریزیِ نظریهاش سخنی به میان نیاورده است. هدف از این پژوهش که در زمره تحقیقات بنیادیِ نظری به روش کیفی و کتابخانهای است، مطالعهٔ تطبیقیِ تابلوی «خیانت تصاویرِ» رنهمگریت با نظریهٔ «واسازیِ» دریداست، بهگونهای که پرده از ارتباط مُتناظر و مستور میان تابلو و نظریه واسازی بردارد. در این مقاله ضمن معرفی و تشریح کامل مهمترین مؤلفههای نظریهٔ واسازی از جمله لوگوسِنتریسم، تقابلهای دوتایی، گراماتولوژی، دیفِرانس، پارِرگون، آپوریا و گردهافشانی و نیز انطباق یکبهیک آنها با تابلو، چنین استنتاج میشود که گویی دریدا همه این مفاهیم را برای رهیافت، تجسّم و تفسیر نظریهٔ خود، همانند یک الگو از این اثر اتخاذ نموده و در نهایت این تابلو به تنهایی برای تجسم و تجلی مؤلفههای واسازی مکفی، گویا و بسنده است.
واقعیتِ کلیات از منظر ژاک دریدا
منبع:
الهیات سال ۶ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱۰
117 - 135
حوزه های تخصصی:
ژاک دریدا (1930-2004)، فیلسوفِ آنتی رئالیستِ[ضد واقع گرای] تاثیرگذار، زیربنای مفروضات فلسفه غرب از یونان باستان را آشکار می کند و استدلال می کند مبنی بر این که بنیان های آن قابل دفاع نیست. او بر این باور بود که فلسفه غرب امری «غیرممکن» است؛ زیرا واقعیتی کلی که هدف نهایی تمامی بنیادها یا فرآیندهاست، مانند ایده (افلاطون)، خدا (آگوستین)، کوگیتو (دکارت) و روح مطلق (هگل) را پیش فرض می گیرد. این مقاله ی کوتاه، به روشی که دریدا موضع خود را در مقابل واقعیت کلیات اتخاذ کرد، پرداخته و پیامدهای آن در جامعه را بررسی می کند. دریدا معتقدست که تقابل میان گفتار و نوشتار تجلی «خردمحوری» فرهنگ غربی است – یعنی این فرض کلی که قلمرویی از «حقیقت» کلی، پیش از بازنمایی آن با نشانه های زبانی و مستقل از آن وجود دارد. خردمحوری، ما را تشویق می کند که نشانه های زبانی را به عنوان جزء جدا نشدنی آن ها تلقی کنیم. تصور خردمحورانه از حقیقت و واقعیت به عنوان موجودیتی خارج از زبان، از تعصبی عمیق در فلسفه غرب ناشی می شود که دریدا آن را نقد می کند. بخش دوم، نظریه ی «واسازی» او را در ارتباط با واقعیت کلیات معرفی می کند. بخش سوم به تأثیر «واسازیِ» دریدا بر جامعه معاصر می پردازد. بخش چهارم، اهمیت فلسفه دریدا را در متون مکتوب و آموزه های مسیحی به اختصار مورد بحث قرار می دهد. بخش پنجم این مقاله را به پایان می رساند.