تأملی دیگر در «تحفة الملوک»
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تحفة الملوک, تصنیف على بن ابى حفص بن فقیه محمود الاصفهانى1, کتابى است در آداب و اخلاق و پند و اندرز, که در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم به نگارش درآمده است.2
این کتاب شامل یک مقدمه کوتاه در ستایش خداوند و سلام و درود بر محمّد مصطفى(ص) و خاندان اوست. و پانزده باب به شرح زیر:
باب اوّل: در خرد و خصایل خردمند;
باب دوم: در ستایش دانش و اهل دانش و خصایل مردم دانا;
باب سوم: در نادانى و علامت نادانى و مجتنب بودن از نادان;
باب چهارم: در سخن گفتن;
باب پنجم: در حکمت و امثال و نصیحت;
باب ششم: در دوستى و حقوق دوستى;
باب هفتم: در دشمنى و اسباب دشمنى و کیفیت دشمنى کردن;
باب هشتم: در نصیحت و موعظه فرزند و تربیت وى;
باب نهم: در پادشاهى;
باب دهم: در خدمت پادشاهان;
باب یازدهم: اندر صبر و شتاب;
باب دوازدهم: در نیکى و بدى;
باب سیزدهم: در خوى نیک و بد;
باب چهاردهم: در نهفته داشتن رازها;
باب پانزدهم: در دنیا و حرص و آز.
تمام عنوان هاى پانزده گانه این کتاب به گونه اى با پند و اندرز رابطه برقرار کرده است. استفاده از آیات قرآنى, روایات و امثال عربى, همچنین استفاده از اشعارى در پند و اندرز و سپس انتساب برخى از پندها و سخنان حکمت آمیز به پادشاهان و حکّام قبل و بعد از اسلام, یا به وزیران و شخصیت هاى تاریخى, و ذکر حکایت هایى کوتاه که نتیجه اى اخلاقى از آنها گرفته مى شود, این کتاب را تشکیل مى دهد.
اولین بار سرادوارد دنیس راس (1871ـ1940)3 شرق شناس معروف انگلیسى در نوشتارى با عنوان رودکى و رودکى دروغین, کتاب تحفة الملوک را که یکى از منابع او براى ردّیابى اشعار رودکى بود, به همگان شناساند.4 استاد سعید نفیسى در طى مقاله اى که با نام (کتاب تحفةالملوک) در مجله (مهر)5 به چاپ رساند, ضمن توضیحى درباره نوشته هاى سردنیس راس, راجع به تحفةالملوک, نسخه اى دیگر از این کتاب را که در آن زمان در تملّک داشت, معرفى کرد و تحفةالملوک را به لحاظ اشعار پارسى فراوانى که در آن آمده است, یکى از بزرگ ترین غنایم زبان فارسى به شمار آورد, و تاریخ نگارش آن را قرن ششم دانست. بخش دوم این مقاله نیز در مجله (مهر)6 به چاپ رسید. استاد نفیسى در آن مقاله تحفةالملوک را مملوّ از اشعار آفرین نامه ابوشکور دانست, و در ضمن اشاره به دیگر منابع اشعار آفرین نامه ابوشکور, 161 بیت از اشعار بحر متقارب منسوب به ابوشکور را که در تحفةالملوک آمده است, در پایان فهرست کرد.
در سال 1317 سیّد حسن تقى زاده براساس نسخه اى از موزه بریتانیا و نسخه ناتمامى که در کتابخانه دارالفنون لیدن نگهدارى مى شد, تصحیحى از تحفةالملوک منتشر کرد.7 علامه محمّد قزوینى در طى نامه اى به تاریخ 29مه 1939 نکته هایى را در انتقاد به تصحیح این کتاب به تقى زاده گوشزد کرد, که حاوى نکته هاى درخور توجهى راجع به تصحیح نسخه هاى خطى است.8 استاد سعید نفیسى نیز مقاله اى در انتقاد به این تصحیح نوشت.9 در سال 1332 ایرج افشار در مجله (جهان نو)10 به معرفى محتوایى تحفةالملوک پرداخت.
در آبانماه 1334 دکتر خیّامپور در نشریه دانشکده ادبیات تبریز11 ترجمه اى از مقاله احمد آتش را که در آن چند کتاب خطى مهم فارسى در قونیه معرفى شده بود, به دست داد. یکى از این چند کتاب خطى کتاب (تحفةالملوک ونصیحة العجایب) تصنیف على بن ابى حفص بن فقیه محمود الاصفهانى بود. در این مقاله براى اولین بار مصنّف تحفةالملوک که از نسخه اى قدیمى به دست آمده بود, معرفى شد. در سال 1340 استاد مینوى در مجله دانشکده ادبیات تهران12 مقاله اى با نام (از خزاین ترکیه) منتشر ساخت و به این کتاب و مصنّف آن اشاره اى کرد. در پاییز سال 1340 حاج حسین نخجوانى در نشریه دانشکده ادبیات تبریز13 نسخه اى را که شباهت فراوانى به تحفةالملوکِ چاپِ سال 1317 داشت و عنوان آن در صدر صفحه اوّل به صورتِ (کتاب نصایح الملوک که شیخ تاجى زاده ترجمه به فارسى کرده است از کتاب انیس العارفین), ضبط شده بود, معرفى کرد, و سپس از (آقایان دانشمندان و محققین) درخواست کرد که هرکس نام صحیح این کتاب را مى داند که (تحفةالملوک) یا (نصایح الملوک) است با نام مؤلف و زمان تألیف توسط نشریه دانشکده ادبیات تبریز به ایشان اطلاع دهد, تا زمینه اى براى چاپ دوباره این کتاب توسط (کتابخانه طهران) فراهم شود.
در سال 1350 در (فرهنگ ایران زمین)14 بخشى از یک نسخه خطى با عنوان (قسمت اضافى تحفةالملوک) به چاپ رسید. این بخش از یک نسخه خطى, بعد از فوت تقى زاده در میان اوراق به جا مانده از او یافت شده بود. در سال 1351 که استاد همایى تصحیح جدیدى از نصیحة الملوک غزالى ارائه داد, از شباهت هاى فراوان بین تحفةالملوک و نصیحةالملوک سخن گفت. در ضمن استاد همایى ترکیب (نصیحة العجایب) را از (غرائب ترکیبات و عجایب تعبیرات) دانست.15
در سال 1363 در مجله (آینده)16, مقاله اى با عنوان (دو منظومه فارسى قدیمى در تحفةالملوک) به قلم تقى بینش انتشار یافت, که در آن مقاله از مقاله لازار, ایرانشناس معروف فرانسوى که درباره دو قطعه شعر در تحفةالملوک سخن گفته شده بود, ذکرى به میان آمد و تصحیحى را که لازار از آن قطعه شعرها به دست داده بود چون در دسترس همگان نبود, ترجمه شد. حاصل این نوشتار آن بود که دو قطعه شعرى که در تحفةالملوک بعد از حکایت اسکندر و حکایت کیخسرو آمده است به (دوره هاى اولیه شعر درى) یا (نیمه قرن سوم و یا اوایل قرن چهارم هجرى) اختصاص دارد. بعد از آن در سال 1364 در همان مجله (آینده)17 در پاسخ به مقاله پیشین, مقاله اى از سیامک گیلک منتشر شد. نویسنده این مقاله ضمن یادآورى برخى نکته ها راجع به تحفةالملوک, نظر لازار را مبنى بر اینکه قطعه شعرهایى که بعد از حکایت اسکندر و حکایت کیخسرو آورده اند, بر مبناى روایت هاى پهلوى سروده شده اند و صورتى تحول یافته از شعر پهلوى هستند, از غرایب دانست.
از آن زمان که سرادوارد دنیس راس, نسخه اى از تحفةالملوک را معرفى کرد تاکنون نزدیک به 75 سال مى گذرد. در این مدت این کتاب یکبار براساس دو نسخه به چاپ رسیده و مقاله هاى بسیارى ـ که شرح آن گذشت ـ در مجله هاى مختلف راجع به آن نوشته شده است. این امر از یک طرف نشانگر ارجمندى این کتاب و از طرف دیگر دلیل نداشتن آگاهى کافى نسبت به نسخه هاى این کتاب است; تا بتوان متنى تصحیح شده از آن به دست داد. از همین رو هرکس بنابر آنچه در اختیار داشته درباره این کتاب سخن گفته است.
نگارنده هفت نسخه از این کتاب را به دست آورده است; بدین ترتیب:
نسخه ایاصوفیا: نسخه کامل و صحیح که تاریخ نگارش ندارد. گویا از دست نوشته هاى قرن هشتم باشد.18 میکروفیلمى از این نسخه در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران به شماره 132 موجود است و نسخه عکسى آن نیز به شماره 184 در همان جا نگهدارى مى شود. این نسخه به نسبت, با دقت زیادى استنساخ شده است. آنچه در این نسخه بیش از هر چیز جلب توجه مى کند, نقطه گذارى هاى آن است, در بیشتر جاهایى که امروزه ما از (,) (.) (;) استفاده مى کنیم, از نقطه استفاده شده است.
نسخه بریتانیا: این نسخه که اساس چاپ 1317 قرار گرفته است, نسبتاً کامل است. تاریخ نگارش آن در پایان چنین آمده است: (تم الکتاب تحفةالملوک فى شهر رجب المبارک فى تاریخ سنه احدى وستین وسبعما [761]). در برخى از بخش هاى کتاب صفحه ها جا به جا شده اند و به جز قسمتى از حکایت کیخسرو چیزى از قلم نیفتاده است. میکروفیلمى از این نسخه در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران به شماره 717 و نسخه عکسى به شماره 3178 موجود است.
نسخه قونیه: تنها نسخه از میان هفت نسخه در دسترس ماست که در آن ذکرى از مصنّف کتاب به میان آمده است. در بالاى چند صفحه از آغاز آن کلمه (وقف) نوشته شده است و در بالاى صفحه دوم نسخه چنین آمده است: (وقف هذا الکتاب شیخ صدرالدین محمّد بن اسحاق بن19…). این نسخه ضبط هاى قابل توجهى دارد, ولى متأسفانه مقدارى از باب چهارم, پنجم, ششم, هفتم, هشتم نهم و پایان باب یازدهم را ندارد. در چند صفحه قبل از شروع کتاب, عبارتى به این صورت ضبط شده است: (تحفةالملوک فى النصایح والتدبیرات) اما در متن کتاب به صورت (تحفةالملوک و نصیحةالعجایب)(؟) آمده است. تاریخ نگارش این نسخه بنا بر حدس استاد مینوى (قبل از 640) است.20 این نسخه با اوراق (صورة الارض) على بن فتوح عسقلانى در 627 و اوراق (من کتاب فى التصوف) از سده هفتم در یک مجموعه میکروفیلم به شماره 5474 در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.
نسخه استاد سعید نفیسى: این نسخه در تملک استاد سعید نفیسى بوده است. بنا بر حدس ایشان تاریخ نگارش این نسخه نباید (نزدیک تر از قرن نهم)21 باشد. دقت فراوانى در استنساخ این نسخه صورت نگرفته است و افتادگى هاى فراوان دارد. برخى از لغت ها و عبارت ها حذف یا تعویض شده اند. آشکار است که بخشى از هر یک از روایت هاى عربى رها شده اند. چرا که در ترجمه فارسى آن روایت ها که بلافاصله بعد از عبارت عربى نقل شده اند, معناى عبارت عربى وجود ندارد. گاهى اوقات به جاى (مأمون), (مأموم) و به جاى (هاشم), (هشام) ضبط شده, و این به ظاهر ناشى از آن است که کسى کتاب را بر کاتب املا مى کرده است. با این همه به لحاظ داشتن برخى ضبط هاى بسیار دقیق, جاى تأمل بسیار دارد. میکروفیلمى از این نسخه در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران به شماره 2644 موجود است.
نسخه نخجوانى: این نسخه تاریخ نگارش ندارد. گویا از نسخه هاى نگاشته شده قرن دهم باشد.22 اصل نسخه از آنِ شادروان حاج حسین آقا نخجوانى بوده است. ضبط هاى این نسخه در صحت و سقم, واسطه نسخه ایاصوفیا و بریتانیاست. بسیارى از مطالب و حکایت هاى تحفةالملوک در این نسخه نیامده است. بسیارى از ترجمه هاى عبارت هاى عربى حذف و عنوان تعداد زیادى از باب ها جابه جا شده اند. در آغاز این نسخه ـ با خطى جدید و متفاوت از متن کتاب ـ چنین آمده است: (کتاب نصایح الملوک که شیخ تاجى زاده ترجمه به فارسى کرده است از کتاب انیس العارفین). میکروفیلمى از این نسخه در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران به شماره 1576 موجود است.
نسخه مجلس: نسخه به نسبت کاملى است; به استثناى باب پانزدهم. آیه هاى قرآنى و عبارت هاى عربى در این نسخه با بى دقتى ضبط شده و گاهى برخى از سطرها حذف شده اند. همچنین به جاى برخى از اسم هاى خاص از کلماتى همانند: حکیم, دانایان, بزرگان, استفاده شده است. تاریخ نگارش این نسخه در پایان آمده است: (تم الکتاب بعون الملک الوهاب تحریراً فى التاریخ شهر صفر الختم بالخیر والظفر فى سنة 1046تم). از این عبارات چنین برمى آید که در هنگام استنساخ از نام کتاب آگاهى نداشته اند.23 اصل این نسخه به شماره 4854 در کتابخانه مجلس محفوظ است.
نسخه آستان قدس: نسخه کاملى از تحفةالملوک است. این نسخه از موقوفات میرزا رضاخان نائینى است و به خط نستعلیق و به صورت سه خانه و چلیپا نگاشته شده است. در پایان این نسخه چنین آمده است: (به تاریخ روز 9 شهر ذى الحجةالحرام این رساله به اتمام رسید/ 1073م) این نسخه بیش از هر چیز دچار بدخوانى کاتب شده است. این نسخه با شماره 5735 در کتابخانه آستان قدس محفوظ است.
دو نسخه دیگر که گمان مى رفت نسخه هاى دیگرى از این کتاب باشند, توسط نگارنده این سطور رؤیت شدند و هر گونه ارتباط منتفى گشت. بدین صورت که استاد مینوى در مقاله اى که در مجله دانشکده ادبیات تهران24 نوشته بودند, از نسخه اى دیگر از تحفةالملوک که در کتابخانه واتیکان نگهدارى مى شود, خبر دادند و اینکه عکسى از آن براى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران تهیه شده است. در فهرست میکروفیلم ها25 نیز فقط نامى از نسخه واتیکان آورده شده است که این کتاب با تحفةالملوک معهود یکى است. نگارنده, در کتابخانه مینوى میکروفیلمى که از شش نسخه محفوظ در واتیکان فراهم شده بود, یافت. در این مجموعه, میکروفیلمى از نسخه اى با نام (تحفةالملوک) وجود داشت که در صدر صفحه اوّل آن چنین آمده بود: (کتاب تحفةالملوک من کلام شیخ اوحدى علیه الرحمه) که مندرجات آن هیچ ارتباطى با تحفةالملوک مورد نظر ما نداشت.26
از طرف دیگر استاد دانش پژوه در فهرست میکروفیلم ها27 از ارتباط احتمالى نسخه اى با نام (دانشنامه) که در کتابخانه وزیرى یزد نگهدارى مى شود, با تحفةالملوک سخن گفته اند. نگارنده, پس از آنکه اصل آن نسخه را در کتابخانه وزیرى یزد دید, هیچ گونه ارتباطى میان تحفةالملوک و دانشنامه نیافت. دانشنامه کتابى است در ده فصل, در آداب و اخلاق و پند و اندرز و به تاریخ (فى یوم الجمعه سلخ شهر ربیع الاول تنکوزئیل 982) استنساخ شده است. گویا علت حدس استاد دانش پژوه بر اینکه نسخه دانشنامه نباید بى ارتباط با تحفةالملوک باشد, عبارت فهرست نویس کتابخانه وزیرى بوده است; چرا که وى در معرفى (دانشنامه) نوشته است: (ناشناخته. در اخلاق. در ده فصل (مانند تحفةالملوک…)).28
بهترین نسخه ها از آنچه نام برده شد, نسخه ایاصوفیا است. ضبط هایى که در این نسخه وجود دارد, گاهى اوقات در هیچ یک از نسخه هاى دیگر یافت نمى شوند. نسخه هاى بریتانیا, قونیه و نسخه استاد نفیسى در رده هاى بعدى قرار مى گیرند و نسخه هاى نخجوانى, مجلس و آستان قدس به هیچ روى قابل اعتماد نیستند. فقط در نسخه قونیه است که مصنّف این کتاب به صورت (على بن ابى حفص بن فقیه محمود الاصفهانى) ضبط شده است. در تمام کتاب, اثرى از شرح حال مؤلف و یا قرائنى راجع به زندگانى وى وجود ندارد. در کتاب هاى اعلام و فهرست نسخه هاى خطى که گمان مى رفت مى توان اثرى از این مؤلف یا دیگر آثار احتمالى او به دست آورد, نتیجه اى حاصل نشد.
استاد نفیسى با استناد به متن کتاب و حرمت گزارى نویسنده به امام شافعى او را از شافعیان خراسان مى داند.29 در آن زمان که استاد نفیسى چنین حدسى زد هنوز نام مصنّف این کتاب معلوم نبود. اکنون مشخص است که وى اصفهانى است.
به درستى مشخص نیست که پایان تحفةالملوک چگونه است و این کتاب به کجا مى انجامد. در بیشتر نسخه ها حکایت اسکندر و وفات وى و همچنین پایان حکومت کیخسرو, پایان بخش این کتاب است; آن هم به صورت افتادگى ها و دستبردگى هاى بسیار. شاید بهتر آن باشد که حکایت اسکندر و حکایت کیخسرو جزو تحفةالملوک به حساب نیایند; دو حکایت به نسبت طولانى که از استوارى متن تحفةالملوک در آنها خبرى نیست. اگر با تسامح و تساهل بتوان پذیرفت که حکایت اسکندر جزو این کتاب است, به جرأت مى توان گفت که حکایت کیخسرو از این کتاب نیست. حکایت کیخسرو داستانى است به نسبت از پادشاهى و ظهور سلیمان سخن به میان مى آید. حکایت رفتن کیخسرو و ناپدید شدن وى و همراهانش در یک مغازه و باقى ماندن آثارى از آن مغازه تا زمان حمله مغول به شهر (دربند) از موضوع هاى حکایت کیخسرو است. در پایان این حکایت چنین آمده است: (پس بدان اى برادر که جهان بر کسى وفا نکرد و عاقلان را بدین بیتى چند اکتفا باید نمود…) و بعد از آن نُه بیت شعر آورده مى شود که در قیاس با اشعار استوار متن تحفةالملوک, به غایت سست اند. این حکایت از لحاظ سبکى نیز با تمام متن تحفةالملوک همخوانى ندارد. حکایت هاى تحفةالملوک در بیشتر موارد کوتاهند و بلافاصله از آنها نتیجه اى اخلاقى گرفته مى شود; در حالى که حکایت کیخسرو این گونه نیست. نام حکایت ها هیچ گاه در متن تحفةالملوک آورده نمى شوند و اصلاً نامى ندارند, در حالى که در حکایت کیخسرو به همین صورت (حکایت کیخسرو. آورده اند که…) آمده است. گاهى نیز موصوف و صفت به صورت جمع آورده مى شوند; مانند (مشایخ سروپاى برهنگان), (ناقلان دون صفتان) که در تمام متن تحفةالملوک نمونه اى ندارد.
تاریخ دقیق نگارش تحفةالملوک بر ما نامعلوم است. کهن ترین نسخه کامل تاریخ دار این کتاب, نسخه بریتانیاست; یعنى همان نسخه اى که در سال 1317 توسط تقى زاده به چاپ رسیده است. تاریخ این نسخه ـ همان طور که پیشتر گذشت ـ 761 است. علامه محمّد قزوینى در نامه اى که به تقى زاده, در انتقاد به تصحیح تحفةالملوک نوشت, متعرّض تاریخ نسخه نشد; گویا وى این تاریخ را پذیرفته است.30
استاد نفیسى با استناد به بیتى از حدیقه سنایى که به این صورت: (با بدان کم نشین که درمانى/ خوپذیرست نفس انسانى) در تحفةالملوک آمده, نتیجه گرفته است:
چون سنایى در نیمه اوّل قرن ششم مى زیسته و در حدود 545 درگذشته است, پیداست که نویسنده این کتاب پس از آن و در نیمه دوم قرن ششم زندگى مى کرده است.31
نظر استاد نفیسى پذیرفتنى است; با این توضیح که در تحفةالملوک از اشخاص تاریخى مختلفى سخن به میان آمده و از لحاظ تاریخى هیچ کدام را نمى توان متأخرتر از سنایى به حساب آورد. در تحفةالملوک دو بیت از سنایى ـ البته بدون نامى از وى ـ نقل شده است. یکى آنکه استاد نفیسى اشاره کرده و از حدیقه است و دیگرى بیتى است که به این صورت (از دوست به هر جورى بیزار نباید شد/ وز یار به هر زخمى افگار نباید شد) ضبط شده و مطلع یکى از غزل هاى سنایى است.32
اکنون اگر نویسنده تحفةالملوک را با توجه به شخصیت هاى تاریخى که در کتابش آورده, همزمان سنایى فرض کنیم,33 باید تاریخ تقریبى نگارش این کتاب را حدود نیمه دوم قرن ششم و نیمه اول قرن هفتم بدانیم.
آنچه اهمیت کتاب تحفةالملوک را چندین برابر مى کند, اشعارى است که در بینابین نثر استوار و فصیح این کتاب درج شده است. این کتاب یکى از منابع مهم اشعار شاعران آغازین زبان فارسى همچون رودکى و ابوشکور بلخى است. در متن کتاب, اشعارى به نقل از کلیله و دمنه آمده است که چنین مى نماید از کلیله و دمنه منظومِ رودکى است.34 همچنین در متن کتاب پنج مرتبه به نام ابوشکور تصریح شده و بلافاصله بعد از آن بیت یا بیت هایى در بحر متقارب (=فعولن) به او نسبت داده شده است. اگر پنج بیت شعرى که از شاهنامه فردوسى35 و دو بیت دیگر در بحر متقارب که در نسخه هاى بریتانیا و قونیه به عنصرى نسبت داده شده است36 استثنا کنیم و تمام بیت هاى بحر متقارب را از ابوشکور بدانیم, 187 … بیت به دست خواهد آمد که از آفرین نامه ابوشکور بلخى است. شعر معروف (زمانه پندى آزادوار داد مرا…) که در لباب الالباب عوفى به رودکى نسبت داده شده است,37 به ابو اسحاق جویبارى منسوب شده, که در جاى خود تأمّل کردنى است. بسیارى از اشعار نقل شده در تحفةالملوک در هیچ منبع تذکره اى یا دیوان هاى شاعرانى که تاکنون از آنها آگاهى داریم, یافت نمى شوند و تحفةالملوک تنها منبع این اشعار است. اشعارى که بعد از حکایت اسکندر و حکایت کیخسرو آمده اند, در مقابل دیگر اشعار این کتاب از استوارى لازم برخوردار نیستند.
براى نمونه چند بیت شعر که ضبط هاى ناتندرستى از آنها, از تصحیح تقى زاده به دیگر منابع شعرى راه پیدا کرده است, نقل مى شود و آنگاه به ضبط هاى بهترى که در بین نسخه هاى دیگر وجود دارد, اشاره مى گردد:
ـ اگر علم را نیستى فضل پر
به سختى بخستى خردمند فر38
در نسخه ایاصوفیا این بیت به این صورت آمده است:
اگر علم را نیستى فضل پر
به سختى نجستى خردمند حُرّ
که مفهوم بهتر و صحیح ترى نسبت به ضبط اوّل دارد. استاد نفیسى با استناد به نسخه خویش وجه دوم را برگزیده و آن را چنین معنا کرده است: (اگر علم را فضیلت بسیار نمى بود, خردمندِ آزاد آن را نمى جست و در صدد آن بر نمى آمد).39
ـ وز انگشت شاهان سفالین نگین
بداخشانى آید به چشم نگین40
قافیه معیوب است. در نسخه ایاصوفیا به جاى (نگین) در مصرع دوم, (تکین) آمده و همین صحیح است.
ـ کار از لب خشک و دیده تر بگذشت
تیر غم را ز جان و دل پر بگذشت
وصل تو مرا چو نیک نامى بنمود
چون پاى درو نهادم از سر بگذشت41
صحبت بر سر (نیک نامى) است, که در این دو بیت معنایى نمى دهد. در نسخه ایاصوفیا این ترکیب به صورت (تنگ آبى) است که به معنى (پایاب و کم عمق)42 است.
ـ درم مایه و رنج دانایى است
درم گرد کن تا توانایى است43
(رنج دانایى) در این بیت هیچ معنایى ندارد. در نسخه ایاصوفیا به صورت (ورج دانایى) آمده که درست مى نماید. (ورج) به معنى (ارج و مرتبه و بزرگى و شأن و شوکت باشد).44
ـ از اندازه برتر مبر دست خویش
فزون از گلیمت مکن پاى خویش45
قافیه معیوب است. در نسخه استاد نفیسى قافیه دوم (پیش) است و همچنین به جاى (مکن), (مکش) آمده است. در این صورت این بیت را به گونه اى بهتر مى توان اصلاح کرد:
از اندازه برتر مبر دست خویش
فزون از گلیمت مکش پاى پیش
ـ سخن کو ز سى و دو دندان بجست
بسى در دو گوش و دل اندر نشست46
مصرع دوم در نسخه قونیه و نسخه استاد نفیسى به این صورت ضبط شده است: (به سى و دو گوش و دل اندر نشست) که گویا قصد شاعر (ابوشکور) آن بوده است که بین (سى و دو دندان) و (سى و دو گوش و دل) رابطه اى برقرار کند. البته وجه اوّل نیز پذیرفتنى است.
ـ به دشت اندرون تشنه را آب شور
نماید چو آب این درفشنده هور47
(آب شور) در نسخه هاى ایاصوفیا, قونیه و نفیسى به صورت (خاک شور) است و همین صحیح است. در بیابان, خاک شور در اثر تابش نور خورشید به صورت آب (سراب) نموده مى شود.
در تحفةالملوک در کنار شخصیت هاى شناخته شده اى چون بزرگمهر, ارستطالیس,48 افلاطون کسائى و شقیق بلخى, از کسانى صحبت به میان مى آید, یا سخنان پندآمیزى یا حکایت هایى به آنها نسبت داده مى شود که به سختى مى توان نام و نشانى از آنها در کتاب هاى اعلام و دایرةالمعارف ها و کتاب هاى تاریخى یافت. همانند ابونصر غازى, ابوعلى بیّاعى, سالم افطس,49 مهران به, بلیناس,50 بنیموس,51 فیقراوس.52
*
در پایان براى نمونه چند حکایت از تحفةالملوک آورده مى شود.53
حکایت54: گویند که عضدالدوله, شاهنشاه,55 پسر فورک امام56 را به رسالت به روم فرستاد و پسر فورک امام از جمهوران آن روزگار بود. چون ملک روم آن قدرت وى را بدید و سخنگویى و فضل و دانش و خرد و شیرین زبانى او بدانست. کشیش را بخواند و گفت: توانى این رسول را جواب دادن و خجل گردانیدن که به فصاحت و بلاغت بر همگنان چیره گشت؟ کشیش گفت: چون رسول حاضر شود, مرا اعلام فرماى تا جوابش بدهم و خجل گردانم. دیگر روز ملک روم بنشست و جمله بزرگان و اکابر خود را جمع کرد و رسول و کشیش هر دو حاضر شدند. کشیش گفت: اى شیخ چه گویى قصه زن پیغامبر شما چون بود؟ پسر فورک امام, زبان فصاحت بگشود و گفت: همچنان بود که قصه مادر پیغامبر شما, الا آنکه زن پیغامبر ما آبستن نشد و بچه نیاورد و مادر پیغامبر شما هم آبستن شد و هم بچه آورد. ملک روم و جمله رومیان که حاضر بودند خجل شدند.
*
حکایت57: گویند که به کنار دریاى موقان58 آلهى59 و شغالى مأوا داشتند و آله هر روز بشدى و تا نیمه دریا غوطه کردى و ماهى گرفتى و به کنار آوردى و چون خواستى که بخوردى, شغال در میان بیشه کمین ساخته بودى از گوشه اى درجستى و ماهى بربودى و در بیشه گریختى و آله بیچاره گرسنه بُماندى و مدتى شغال همچنین مى کرد و آله صبر و مدارا مى کرد و رفق مى نمود و مى اندیشید که چه حیله و غدر کند. روزى با خویشتن گفت: نتوانم ازین کنار دریا به جاى دیگر شدن و مقام و زاد بود60 به شغال گذاشتن که دوستان از بهر من غمگین شوند و دشمنان شادى کنند و من در میان مرغان داستانى شوم.
بتر روزگار آن شمارم همى
که بر کام دشمن گذارم همى
و مردم بختیار آن بود که اگر کم زید و اگر بسیار, تا زنده بود بر سرخان و مان خویش بود و زندگانى که غیر این بود, برابر مرگ است و به نام مردن به که به ننگ زیستن. چنانک شاعران گفته اند:
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
چنین گفت خسرو که مردن به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
اکنون تدبیر من آن است که با شغال حیلتى کنم, چنانک او مى کند و کیدى سازم قوى تر از آنکه او مى کند.
یلان زخم پولاد و دست دراز
ز سر هم به پولاد دارند باز
پس مرغى را بخواند و پیش شغال فرستاد و ازو صلح خواست و گفت: میان من و تو همسایگى است. باید حق یکدیگر را نگه داریم که حق همسایه بر همسایه واجب است که پیغامبر ـ صلى اللّه علیه ـ گفته است که جبرائیل ـ علیه السلام ـ مرا در حق همسایه چندان وصیت کرده است که گویى گمان بردم که مگر همسایه از همسایه میراث برد61 و عرب مثل زده است: (من المروة کفّ الاذى عن الجیران62); یعنى از مروّت است رنج از همسایگان بازداشتن. و اکنون من رضاى تو بجویم و در روزى دو بار صید کنم, یکى مرا باشد و یکى تو را. و این باقى عمر به صلح و دلخوشى با یکدیگر به سر بریم و بدین قرار دادند و صلح کردند و شغال راضى شد و بر آله گستاخ شد و آله هر روز دو بار صید کردى و ماهى آوردى و یکى خود خوردى و یکى به شغال دادى و تا روزى که آله به صید رفت و شغال بر کنار دریا مترصّد نشسته بود, خواب برو غلبه کرد و بخفت. پس چون آله در رسید, شغال را بر کنار دریا خفته یافت و از بیشه بیرون آمد. گفت: وقتِ کشتنِ دشمن است; تا فرصت فوت نگردد.
چو دشمن به بند اوفتد کن تو زور
که هرگز نگردد رها تا به گور
پس آله از هوا درآمد و چنگال بزد و شغال را بربود و در هوا برد, تا نیمه دریا و بینداخت و گفت: من ماهى ازینجا مى گیرم تو نیز بگیر.
کسى را که دندان بخواهى شکست
به عمدا مبر سوى دندانش دست
خورى ده که دندانش بالان شود
چو خورده بود, خویش دندان کند63
و مقصود از ین حکایت آن است که چون آله با دشمن مدارا کرد به کام خویش رسید.
*
حکایت64: منصور65 به روزگار حجّاج یکى را از خوارج عرب بگرفت و پیش خود برپاى کرد و به مسخرگى گفت که ازین لشکر ما با شما که سخت تر حرب کرد؟ عرب گفت: من این مبارزان را برابر از روى نشناسم بفرما تا قفاها سوى من کنند, تا بگویم. یعنى من ایشان را جز در گریختن ندیدم. منصور ازین جواب خجل گشت.
پس مردم باید که در هر کار که باشد صبر کند و هرچه گوید به تأنّى گوید تا خجالت به وى باز نگردد.
*
حکایت66: سقراط حکیم از مردم عزلت گرفته بود و جاى خویش در غارى ساخته و اندر آن روزگار مَلِک آن ناحیت بیمار شد و این ملک را وزیرى بود که شاگرد سقراط بود. کسى را به طلب سقراط فرستاد تا بیاید و ملک را معالجه کند. سقراط اجابت نکرد و رسول باز آمد. ملک وزیر را فرستاد. وزیر چون بیامد. سقراط را در آن غار دید. پوشش خویش از حشیش کرده و پاره اى گیاه پیش نهاده, تا بدان روزه خویش بگشاید. وزیر پیغام ملک به سقراط رسانید و سقراط هر سخنى را به حجّت جواب مى داد. وزیر گفت: به حجّت مشغول مشو, اجابت کن که ملک را معالجه کنى. سقراط گفت: من خدمت ملکان را ندانم کردن. وزیر گفت: اگر تو خدمت ملک ما توانستى کردن, تو را گیا نبایستى خوردن. سقراط گفت: اگر توگیا توانستى خوردن, تو را خدمت چون تو مخلوقى نبایستى کردن.67
پى نوشت ها:
1. تنها در یکى از نسخه هاى تحفةالملوک ـ از هفت نسخه در دسترس ما ـ که از آنِ کتابخانه (یوسف آغا) در (قونیه) است, مصنّف این کتاب به این صورت ضبط شده و تا دلیلى بر ردّ این ضبط وجود نداشته باشد, مى توان این کتاب را از این شخص دانست.
2. در همین نوشتار شرحى راجع به تاریخ نگارش تحفةالملوک خواهد آمد.
3. فرهنگ خاورشناسان, تألیف ابوالقاسم سحاب, ص114.
4.Journal of the Royal Asiatic Society, Sir, E Denison Ross, Rudaki And Pseudo Rudaki (october, 1924), P:638.
5. مجله (مهر), سال اوّل, شماره 6, آبانماه 1312, (کتاب تحفةالملوک), ص471ـ 475.
6. مجله (مهر), سال اوّل, شماره 7, آذرماه 1312, (کتاب تحفةالملوک), ص 505 ـ 512.
7. تحفةالملوک, به اهتمام کتابخانه طهران, چاپخانه مجلس, 1317. (در زمان چاپ, نامى از نویسنده کتاب و مصحّح آن برده نشده بود)
8. نامه هاى قزوینى به تقى زاده, به کوشش ایرج افشار, ص308ـ313.
9. مجله (ایران امروز), ج2, شماره 2, (پس از خواندن کتابى), ص16ـ20.
10. مجله (جهان نو), سال هشتم, شماره هفتم, یکشنبه هفت تیرماه 1332, (آشنایى با ادبیات فارسى, تحفةالملوک).
11. (نشریه دانشکده ادبیات تبریز, سال هفتم, شماره دوم, (چند کتاب خطى مهم فارسى در قونیه), ص486.
12. (مجله دانشکده ادبیات تهران, سال هشتم, شماره سوم (از خزاین ترکیه), ص1ـ 15.
13. (نشریه دانشکده ادبیات تبریز, سال سیزدهم, شماره سوم (تحفةالملوک یا نصایح الملوک), ص280ـ 288.
14. فرهنگ ایران زمین, ج18 (قسمت اضافى تحفةالملوک), ص130ـ137. آنچه در فرهنگ ایران زمین با عنوان (قسمت اضافى تحفةالملوک) به چاپ رسیده است, کوچک ترین ارتباطى با تحفةالملوک ندارد. یعنى در هفت نسخه در دسترس ما بخشى که با مندرجات این (قسمت اضافى) شباهتى داشته باشد, وجود ندارد.
15. نصیحةالملوک, ص صدویازده ـ صدو هجده.
16. مجله (آینده) سال دهم, شماره 10و11, دى و بهمن ماه 1363, (دو منظومه فارسى قدیمى در تحفةالملوک), ص701ـ704.
17. مجله (آینده) سال یازدهم, شماره 9ـ10, آذر و دى 1364, (دو منظومه کهن فارسى در تحفةالملوک), ص660 ـ669.
18. از افاضات شفاهى استاد احمد منزوى.
19. این شخص بى گمان (صدرالدین محمّد بن اسحاق قونیوى) شاگرد معروف ابن عربى است.
20. مجله دانشکده ادبیات تهران, سال هشتم, شماره سوم, (از خزاین ترکیه), ص14.
21. مجله (مهر), سال اوّل, شماره 6, آبانماه 1312, (کتاب تحفةالملوک), ص472.
22. از افاضات شفاهى استاد احمد منزوى.
23. لازم به توضیح است که نام این کتاب (تحفةالملوک) فقط در صدر صفحه آغازین نسخه بریتانیا و خاتمه آن و همچنین در متن نسخه قونیه به صورت (تحفةالملوک و نصیحة العجایب) ـ پیشتر به آن اشاره شد ـ آمده است; وگرنه در هیچ یک از پنج نسخه دیگر نام این کتاب ضبط نشده است.
24. مجله دانشکده ادبیات تهران, سال هشتم, شماره 3, فروردین ماه 1340, (از خزاین ترکیه), ص15.
25. فهرست میکروفیلم هاى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران, تألیف محمّد تقى دانش پژوه, ج1, ص44.
26. استاد مینوى براى کتابخانه شخصى خویش, میکروفیلم هایى جداگانه از آنچه براى دانشگاه تهران تهیه مى کرده اند, فراهم مى آورده, و اکنون این میکروفیلم ها و مقادیرى از نسخه هاى عکسى در کتابخانه ایشان نگهدارى مى شود. (از تذکرات سرکار خانم باقرزاده مسئول محترم کتابخانه مینوى) گویا شباهت نام این دو کتاب باعث سهو استاد مینوى شده باشد.
27. فهرست میکروفیلم هاى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران, ج1, ص44.
28. فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه وزیرى یزد, نگارش محمّد شیروانى, ج2, ص678.
29. مجله (ایران امروز), ج2, شماره 2, (پس از خواندن کتابى), ص16ـ20.
30.نامه هاى قزوینى به تقى زاده, ص308ـ 313.
31. مجله (ایران امروز) ج2, شماره 2 (پس از خواندن کتابى), ص16ـ20. همچنین مجله (مهر) سال اوّل, شماره 6, (کتاب تحفةالملوک), ص473.
32. دیوان ابوالمجد مجدود بن آدم سنایى غزنوى, به سعى و اهتمام مدرس رضوى, ص858.
33. لازم به ذکر است که اشعار سنایى در میان هم عصران وى به شدّت رواج یافته است. براى نمونه بنگرید به: کلیله و دمنه, ص139, 162, 163, 178, 182. همچنین سند بادنامه ظهیرى سمرقندى, ص314, 322.
34. در کلیله و دمنه گوید: (بس که بر گفته پشیمان بوده ام/ بس که بر ناگفته شادان بوده ام)
35. چو چشم بر ژرف دریا برى
به دیوانگى ماند آن داورى
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
چنین گفت خسرو که مردن به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
(این بیت را در کشف الابیات شاهنامه فردوسى, تألیفِ دکتر دبیر سیاقى نیافتم; عجالتاً در اینکه این بیت از شاهنامه فردوسى است, تردید دارم)
فریدون فرّخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویى
تو داد و دهش کن فریدون تویى
36. هر آن کس که با پادشاهان به کین/ ستیزه کند, نه اندر زمین/ چه آن کس که پیچد سر از شهریار/ چه آن کس که او دیده خارد به خار
37. لباب الالباب, محمّد عوفى, به سعى و اهتمام ادوارد براون, ترجمه و توضیحات از محمّد عباسى, کتابفروشى فخر رازى, چاپ اوّل, 1361, ص496.
38. تحفةالملوک, ص14.
39. مجله (ایران امروز), ج2, شماره 2 (پس از خواندن کتابى).
40. تحفةالملوک, ص29.
41. همان, ص34.
42. فرهنگ نفیسى, ذیل (تنگاب).
43. تحفةالملوک, ص59.
44. برهان قاطع, ذیل (ورج). همچنین بنگرید به مجموعه مقالات دکتر محمّد معین, به کوشش مهدخت معین, ج2, ص49ـ 345, مقاله (ورج).
45. تحفةالملوک, ص81.
46. همان, ص98.
47. همان, ص104.
48. در نسخه ایاصوفیا به همین صورت آمده است و مراد همان ارسطو است.
49. فقط در شذرات الذهب, ج1, ص189 شرحى کوتاه راجع به وى یافت شد.
50. بنگرید به: مجموعه مقالات دکتر محمّد معین, ج2, ص304ـ330.
51و52. هویت این دو شخص همچنان بر نگارنده این سطور نامعلوم است.
53. تصحیح (تحفةالملوک) عنوان پایان نامه کارشناسى ارشد نگارنده بوده است که به پیشنهاد فاضل ارجمند جناب آقاى جمشید مظاهرى (سروشیار) و به راهنمایى جناب استاد دکتر سیّد مهدى نوریان و به مشاورت جناب دکتر اسحاق طغیانى در دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان در مهر ماه 1377 به انجام رسیده است. این حکایت ها از آن متنِ تصحیح شده نقل مى شود.
54. باب چهارم: در سخن گفتن.
55. منظور ابوشجاع فنا خسرو ملقّب به عضدالدوله یکى از پسران سه گانه رکن الدوله حسن بن بویه است. براى آگاهى بیشتر بنگرید به (تاریخ دیالمه و غزنویان), تألیف عباس پرویز, ص78ـ90.
56. براى آگاهى بیشتر راجع به (پسر فورک امام) بنگرید به: دایرةالمعارف بزرگ اسلامى, ج4, ص417 به بعد. ذیل (ابن فورک). همچنین (ترجمه رساله قشیریه), ص26.
57. باب هفتم: در دشمنى و اسباب دشمنى و کیفیت دشمنى کردن.
58. (موقان) در مراصد الاطلاع, ج3, ص1335 ولایتى از آذربایجان به حساب آمده است.
59. (نام پرنده اى است که آن را به عربى عقاب خوانند). (آنندراج)
60. در نسخه ایاصوفیا و بریتانیا به همین صورت (=زادبود) ضبط شده است. امّا در کلیله و دمنه تصحیح استاد مینوى با آنکه نسخه اساس ایشان (زادبود) بوده است, از آن عدول کرده اند. بنگرید به: کلیله و دمنه, ص93.
61. (قال النبى صلى اللّه علیه وسلم: مازال جبرئیل یوصینى بالجار حتّى ظننتُ انّهُ سیورثه). احیاء علوم الدین, تصنیف الامام ابى حامد محمّد بن محمّد غزالى, دارالمعرفه, لبنان, بیروت, بى تا, ص212.
62. (وسأله رجل عن المروة فقال علیه السلام: اطعام الطعام و تعاهد الاخوان و کفّ الاذى عن الجیران). بحارالانوار, ج78, ص75.
63. این دو بیت تنها در نسخه ایاصوفیا آمده است. بیت دوم ضبط نابسامانى داشت و به راحتى خوانده نمى شد. امّا جناب دکتر سیّد مهدى نوریان با دقّت و حوصله و توغّلى که در شعر فارسى دارند, آن را بدین صورت خواندند.
64. باب یازدهم: اندر صبر و شتاب.
65. هویت این شخص بر نگارنده این سطور نامعلوم است.
66. باب پانزدهم: در دنیا و حرص دنیا و آز.
67. بنگرید به: جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات, سدیدالدین محمّد عوفى, با مقابله و تصحیح و مقدمه دکتر بانو مصفّا (کریمى), انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, 1352, ص69 ـ70.