مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
۷.
۸.
۹.
۱۰.
۱۱.
۱۲.
۱۳.
۱۴.
۱۵.
۱۶.
۱۷.
۱۸.
۱۹.
۲۰.
مرلوپونتی
حوزه های تخصصی:
موریس مرلوپونتی فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی است که در یک سلسله از مقاله ها و گفتارها آثار هنری و مفاهیم مرتبط با حوزة هنر را با به کاربردن روش پدیدارشناسی مورد تأمل قرار داده است. او با توجه به ادبیات موجود در این زمینه و پیشینة پدیدارشناسانة بحث در باب هنر سعی دارد بر بحث ادراک و رابطة آن با هنر تأکید کند، و نقش هنر را از منظری نو و با تأکید بر مفهوم در–جهان–بودن ارزیابی نماید. مرلوپونتی بر اساس مفاهیمی چون حیث التفاتی، تجربه های زیسته ، سبک هنری،
پی افکنی می کوشد به تبیینی تازه از هنر اهتمام ورزد. از آنجا که موزه بر اساس تاریخ خود تا حدّ بسیاری توانسته است نسبت وثیق و عمیقی با پدیده های هنری برقرار نماید، در اندیشه های مرلوپونتی مورد تأمل و مداقّه قرار گرفته است.
این مقاله بر بنیان و مدار این پرسش استوار است که نسبت تجربه های زیستة هنرمند و موزه چگونه است و دوام و قوام آن ها در این محیط فرهنگی-هنری چگونه می تواند باشد. پژوهش حاضر با رویکرد پدیدارشناسانه و با ابتنای بر اندیشه های حیات باورانة مرلوپونتی بر آن است که به تحلیل انتقادی جایگاه موزه اهتمام ورزد و نشان دهد که معنای نگاهداری و پی افکنی پدیدارشناسانه با معنای موردنظر در نهاد موزه دارانه بسیار فاصله دارد و این پرسش را پیش رو بگذارد که موزه ها تا چه اندازه در ادعای خود مبنی بر نگاهداری صادق اند و صداقت آن ها تا چه اندازه تحت تأثیر سایر عوامل فرهنگی و اجتماعی و همچنین ماهیت خود آن ها به مثابه ی سردخانه های فرهنگ به چالش گرفته می شود.
«بدنمندی» در پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در رویکرد پدیدارشناسانه، بدن فارغ از قواعد و استدلالات عقلی، پدیداری تلقی می شود که سوژه را در معرض تجربه قرار می دهد. در این رویکرد بحث بر سر نسبت سوژه با بدن و جهان، نه بر بنیاد هستی شناسی سوژه و نه بر اساس شناخت او از جهان، بلکه بر اساس تجربه و مجاورت او با جهان است. این مقاله ضمن پرداختن به پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس، با تمرکز بر بدن و مفهوم بدنمندی، نقاط اشتراک و نیز تفاوت رویکرد در اندیشه این فیلسوفان را تحلیل می کند. پژوهش پیش رو با تکیه بر نقطه نظرات فیلسوفان ذکر شده در صدد پاسخگویی به سوالات در هم تنیده ای است که همگی بدنمندیِ سوژه گره خورده اند. در این پژوهش درصدد دانستن این هستیم که سوژه بدنمند به چه نحوی خود، جهان و دیگری را درک می کند. به اختصار می توان گفت: بدن، واسطه، وسیله و شیوه ای برای درک جهان نیست، بلکه بدنمندی وضعیت زیستن حیاتی ما در جهان و امکان زیستن اخلاقی ما با دیگری است. این مقاله با رویکرد پدیدار شناسانه، با شیوه توصیفی- تحلیلی با مقایسه نقادانه فیلسوفان، در پی پاسخ به پرسش های پژوهش است.
شناخت مؤلفة پارالاکس و ریشه یابی آن در فلسفة طراحی استیون هال (نمونة موردی : موزة هلسینکی، اکتشافات درون و تسراکت زمان)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در پی تفکر انسان- محوری دکارتی، انسان و جهان پیش روی او به دو مستقل جدا از هم تقسیم شدند که با برجستگی فاز بصری محیط های امروزی، این جدایی بیشتر شد. پدیدارشناسان بسیاری از جمله هایدگر و هوسرل در پی زدودن این فاصله بودند، در این راستا موریس مرلوپونتی با مطرح کردن ادراک تنانه، حضور تن را شرط ابتدایی رسیدن فضا به منصة ظهور معرفی کرد که هال نیز در راستای تأثیرگیری از وی و ترجمة پدیدارشناسی مرلوپونتی در معماری، مفهوم پارالاکس (پارالاکس از لحاظ لغوی به معنای حالتی است که در نتیجة تغییر زاویة دید و موقعیت نگاه به ابژه ایجاد شده و فضا را در نتیجة تغییر زاویة بیننده تعریف می کند، این امر زمانی اتفاق می افتد که محورهای حرکتی بعد افقی را ترک کنند) را مطرح می کند و ادراک فضایی را در گرو شکستن پرسپکتیو و ایجاد حرکت در ابعاد عمودی و مورب و یا به تعبیری اضافِ بعد زمان به فضا می داند. هدف این پژوهش شناخت پارالاکس و شاخص های طراحی آن در افزایش غنای ادراک محیط است که در راستای آن پرسش اصلی تحقیق بدین صورت مطرح می شود : ارتباط بین پارالاکس و ادراک تنانه در معماری استیون هال چگونه است؟ این تحقیق با راهبرد تحقیق کیفی است و با رویکرد تفسیرگرایی، چارچوب فلسفی پدیدارشناسی و با بهره گیری از مدل تحقیق تلخیص شده از مبانی نظری، همچنین با کمک تحلیل نمونه های موردی نظیر موزة هلسینکی، اکتشافات درون و تسراکت زمان که جزء پروژه های مطرح استیون هال در زمینة توازن فضا و زمان است، سعی در شناخت پارالاکس و شاخص های طراحی آن و ارتباط آن با ادراک تنانه دارد. حرکت های عمودی و مایل در فضا با شکستن سطوح افقی یکنواخت و ایجاد سیّالیت ادراک با توالی و ترکیب دیدهای متنوع فضایی و اضافه کردن بعد زمان در فضا از شاخص های به دست آمده تحت ایده پارالاکس در فضای معماری، هستند. مؤلفة پارالاکس زمینة ادراک تنانه را فراهم می آورد.
رابطه نفس و بدن از منظر دکارت و مرلوپونتی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نقد و نظر سال بیست و سوم پاییز ۱۳۹۷ شماره ۳ (پیاپی ۹۱)
108 - 131
حوزه های تخصصی:
موریس مرلوپونتی، اگزیستانسیالیست و پدیدارشناس فرانسوی، می کوشد شکافی را که در فلسفه دکارت درباره رابطه نفس و بدن پدید آمده بود، حل کند؛ از این رو روش جدیدی در توصیف تجربه انسان در جهان ارائه کرد و به جای تکیه بر ایده ها، ادراک حسی را پدیدارشناسی کرد. وی در کتاب پدیدارشناسی که در آن از تأملات دکارت بسیار تأثیر پذیرفته است، تمام تلاش خود را برای حل معضلات عقل گرایان و تجربه گرایان در این زمینه به کار بست. مرلوپونتی معتقد است که ادراکْ پدیداری بدنی است، نه رویدادی ذهنی. نزد وی ما مدرک هایی بدن مند هستیم. بدن جای گرفتن انسان در جهان، نظرگاه انسان به سوی جهان، لنگرگاه ما در جهان است. مرلوپونتی تمایز دکارتی درباره نفس و بدن و عالم مکانیکی دکارت را نمی پذیرد. در این تحقیق برآنیم با ذکر اشتراک ها و اختلاف های آرای مرلوپونتی و دکارت در بحث نفس و بدن، اصالت بدن در تفکر مرلوپونتی و اصالت نفس در اندیشه دکارت را ارزیابی کرده و از این رهگذر، سیمای کلی از نفس شناسی هریک را ترسیم کنیم. یافته های پژوهشی نشان می دهد که هر دو فیلسوف، در تبیین رابطه نفس و بدن ناموفق بوده اند.
رویکرد انتقادی مرلوپونتی به قصدیت هوسرل(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال چهاردهم پاییز ۱۳۹۷ شماره ۳ (پیاپی ۵۵)
157 - 178
حوزه های تخصصی:
مرلوپونتی در پدیدارشناسی ادراک می کوشد تا از تبیین سنّتی قصدیت فراتر رود و به این منظور به توصیف پدیدارشناسی بدن می پردازد. به نظر مرلوپونتی، میان جهان و آگاهی جدایی وجود ندارد و این دو در هم گره خورده اند. آگاهی برای مرلوپونتی، سوژه محضی نیست که مقوّم ذوات و ماهیات لایزال باشد و به پدیدارها معنا ببخشد، بلکه بدن سوژه ای است که روی به جهان دارد و نمی تواند از این حوزه عملی که در جهان دارد، جدا شود. اعیان این سوژه بدن نیز در همین حوزه پدیداری قرار دارند که با روی آوردن بدن زیسته به آن ها تعین می یابد و از ابهام خارج می شوند و از این طریق، معنای آن ها متولد می شود. بر این اساس، قصدیت از نظر مرلوپونتی، جهت گیری در جهان و روی داشتن به خود جهان است و حالات قصدی در برخوردها یا حالات جسمانی واقع در نوعی محیط فیزیکی و انضمامی تحقق می پذیرند. در این مقاله، می کوشیم تا تفسیری از مفهوم قصدیت از منظر مرلوپونتی ارائه دهیم که خود آن را «قصدیت عملی» می نامد و تفاوت ها و مشابهت های آن را با قصدیت هوسرل تبیین کنیم. تفاوت اصلی دیدگاه این دو فیلسوف در نقد مرلوپونتی بر ساختار نوئسیس نوئمای هوسرل است. او ادعا می کند که معنا، ذاتی حوزه پدیداری است و امکان ندارد از طریق تمایز میان مادّه و صورت تجزیه و تحلیل شود.
بررسی تلقی مرلوپونتی از وجه دیالکتیکی هنر مدرن و گشایش هستی در آن با تأکید بر نقاشی های سزان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
موریس مرلوپونتی (1961-1908) فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی، سعی دارد بر هم سویی فلسفه پدیدارشناسانه خویش با جنبش هنری مدرن تأکید داشته، و از حدود تقابل های ذهن و عین، ، ما و جهان و در نهایت رهیافت نظری و رهیافت هنرمندانه عبور کند. به زعم او هنر مدرن به شیوه ای دیالکتیکی و بر اساس رابطه دو سویه هنرمند و اثر قادر است تا فیلسوف را در تأملاتش در باب شیوه های آشکارسازی هستی یاری رساند و به او این امکان را دهد تا با رهیافت های تازه مواجه شود. هنر مدرن و به ویژه آثار سزان این امکان را مهیا می سازند تا اشیاء گشوده شوند و با گشودگی خویش وجه مکتوم خود و نیز هستی را نمایان گردانند. این پژوهش مبتنی بر نگاهی پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی است که سعی خواهد کرد به تلقی خاص مرلوپونتی در خصوص نقش و نقاش، ناظر و منظره و هم چنین آشکارگی هستی در هنر مدرن اهتمام ورزد. این تحقیق با تأکید بر وجه دیالکتیکی و مفهوم هستی در هنر مدرن می کوشد آن را در مقابل رویکردهای مسلط علمی قرار داده و به تبیین این رویکرد خاص بپردازد.
مرلوپونتی و گردش دیالکتیکی پدیدارشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ارزیابی جایگاه خاص مرلوپونتی در جنبش پدیدارشناسی به واسطه ایضاح نقش «دیالکتیک» در پی ریزی مبانی پدیدارشناسی توسط او ممکن می گردد. در این مقاله می کوشیم با روشن ساختن دریافت مرلوپونتی از «دیالکتیک» نشان دهیم که چگونه وی به واسطه این عنصر، پدیدارشناسی را بر مبنایی جدید استوار می کند. مرلوپونتی جنبش پدیدارشناسی زمان خود را دچار چندپارگی ها و تعارضاتی در مبنا و روش می دید و می کوشید تا با اتخاذ رویکردی دیالکتیکی این تعارضات را مرتفع سازد. تنها به کمک «تفکر دیالکتیکی» می توان پدیدارشناسی را به مثابه یک «پژوهش فلسفی» پایه گذاری کرد. پس از مرلوپونتی، نه قلمرو پژوهش فلسفی صرفاً بر پایه «آگاهی محض» مشخص می گردد و نه روش آن با «توصیف محض». در هم آمیختگی و «دست اندازی» آگاهی و جهان، از یک سو، و توصیف و تبیین از سوی دیگر، اجازه نمی دهد که پژوهش پدیدارشناختی را بر پایه ایده «جوهریت» یک قلمرو محدود و محصور پی گیری کنیم.
بررسی تطبیقی دیدگاه مرلوپونتی و شهید مطهری در خصوص آزادی مشروط(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
اندیشه نوین دینی سال چهاردهم پاییز ۱۳۹۷ شماره ۵۴
107-124
حوزه های تخصصی:
مرلوپونتی با ادبیات اگزیستانسیالیستی الحادی «نظریه آزادی مشروط» خود را با ابداع نظریه «تن سوژه» و با الهام از مفهوم «زیست جهان» هایدگر پردازش کرده و آزادی بشر را در تزاحم با وجود خدوند می داند. او می گوید: بین خدا و ان سان آزاد ی کی را باید انتخاب کرد؛ زیرا اگر وجود خدا اثبات شود، همه چیز تحت نظام ضرورت علّی قرار گرفته و دی گر جایی برای آزادی بشر باقی نمی ماند. شهید مطهری نیز معتقد است آزادی انسان مشروط (محدود) است. وراثت، محیط اجتماعی وتاریخ از جمله امور محدودکننده آزادی هستند. اما او برای اثبات آزادی مشروط بشر از دلیل فطرت و ضرورت به کارگیری عقل در مسیر تکامل انسان استفاده کرده است. به باور شهید مطهری، این آزادی مشروط نه تنها در تضاد با وجود خدا و اراده و علم نامتناهی او نیست، بلکه لازمه ایمان به اوست.روش تحقیق در این نگارش روش عقلی به شیوه کتابخانه ای است و حاصل آن منتج به این نکته شده که هرچند دیدگاه مرلوپونتی و استاد مطهری در خصوص «آزادی مشروط» تا حدی مشابهت دارند، اما نظریه هر یک از ایشان در منظومه فکری خود کاملا متفاوت از دیگری است.
کاربست رهیافت و روش پدیدارشناسی در علوم سیاسی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
سیاست دوره ۴۲ پاییز ۱۳۹۱ شماره ۳
17 - 34
حوزه های تخصصی:
یکی از رویکردهایی که اندیشمندان علوم اجتماعی و سیاسی برای بررسی مفاهیم و تحول آن مورد توجه قرار می دهند؛ رویکرد پدیدارشناسی است. این رهیافت که از جمله رهیافت های پیچیده در عرصه علوم اجتماعی و سیاسی به شمار می رود اشتراکات بارز با رهیافت های تفسیری دارد که در پایان قرن بیستم میلادی علیه پوزیتیویسم و امپریسیسم رشد کرد. پرسش اصلی این پژوهش، پرسش از میزان و نحوه کاربری روش پدیدارشناسی در عرصه علوم سیاسی است. به عبارت بهتر، سوال از امکان یا امتناع کاربرد دانش و روش پدیدارشناسی در قلمرو مزبور است و اینکه چگونه و در چه ابعادی می توان از پدیدارشناسی برای فهم و توضیح علوم سیاسی استفاده کرد؟ مدعا و مفروض این تحقیق آن است که امکان استفاده از دانش پدیدارشناسی در عرصه های مختلف علوم سیاسی کاملاً منتفی نیست و می توان با حذف جوانب ناهمساز آن، ازاین روش برای تجزیه و تحلیل پژوهش های سیاسی استفاده کرد.
معرفی، بررسی و نقد ترجمه انگلیسی پدیدارشناسی ادراک حسی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهشنامه انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی سال نوزدهم فروردین ۱۳۹۸ شماره ۱ (پیاپی ۶۵)
43-64
این مقاله می کوشد، با رویکردی انتقادی، تحلیلی از محتوای کتاب پدیدارشناسی ادراک حسی مرلوپونتی ارائه دهد. از این رو در مقدمه، بعد از طرح اهمیت این کتاب در شکل گیری اندیشه پدیدارشناختی در روزگار خود مرلوپونتی، به نقش آن در سیر بعدی پدیدارشناسی نیز اشاره خواهیم کرد. در بخش معرفی نویسنده اثر، موریس مرلوپونتی، به کاستی های پدیدارشناسی هوسرل از دید مرلوپونتی اشاره می کنیم. اما از آن جا که این مقاله هم چنین به ترجمه انگلیسی پدیدارشناسی ادراک حسی (در اصل به زبان فرانسه است) می پردازد، مترجم این کتاب یعنی کالین اسمیت (Colin Smith 1914-1990) نیز معرفی شده است. بخش اعظم این مقاله به تحلیل محتوایی این اثر، هم ازمنظر رویکرد انتقادی به روش مترجم در ترجمه این اثر و هم ازمنظر جایگاه مفهومی و تحلیلی خود این کتاب، اختصاص یافته است. در بخش های بعدی سعی کرده ایم بر مواردی نظیر نظم منطقی اثر، کفایت منابع، دقت در ارجاعات و استنادها، صورت، و نیز زبان اثر، که تا حد زیادی دشوار است، متمرکز شویم. درنهایت در بخش نتیجه گیری به اهمیت محوری این اثر برای رشته هایی چون فلسفه در مقاطع تحصیلات تکمیلی و حتی به نفوذ این کتاب در حوزه های هنر، پزشکی، و پرستاری اشاره خواهیم کرد.
بررسی تحول ادراک در رسانه های هنری جدید از نگاه پدیدارشناسی مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جلوه هنر سال یازدهم پاییز ۱۳۹۸ شماره ۴ (پیاپی ۲۴)
65 - 74
حوزه های تخصصی:
رسانه به عنوان واسطی برای انتقال افکار و اطلاعات، مفهومی گسترده است که همراه با تحولات هر دوره، تغییر کرده و به همین دلیل، تعریف واحد و جامعی برای آن وجود ندارد. در هنر معاصر، رسانه های هنری در مواردی ادغام شده، مرزهای آنها محو گردیده و از دل آن ها اشکال جدیدی ظهور کرده اند. پرسش آن است که مخاطب انواع هنریِ جدید، به چه نحوی با آن ها ارتباط برقرار می کند و امر ادراک اثر هنری چگونه میسر می گردد؟ این مقاله با هدف تبیین تحولات ادراک هنر در رسانه های هنری جدید با رویکرد پدیدارشناسی مرلوپونتی، در پی آن است که معنا و جایگاه مفهوم رسانه در هنر را مورد بررسی قرار داده و نشان دهد، جریان های مسلط هنری، چگونه مرزبندی های رسانه ها در هنر را تحت شعاع قرار داده اند. پدیدارشناسی توصیفی، به عنوان رویکرد مقاله، شامل بررسی، تحلیل و توصیف مستقیم رسانه، به نحوی آزاد از پیش فرض های پیشین است. رویکردی که با مشخصه ی عدم تعین هنر معاصر، در تناسب است. این پژوهش یک بررسی توصیفی-تحلیلی از متون و داده هایی است که توضیح دهنده روند تحولِ ادراکِ مخاطب آثار هنری در رسانه های جدید هنری است. نتیجه ی یافته ها، نشان می دهد که با تغییر کارکرد رسانه در هنر، تجربه ی ادراک اثر هنری، امری است که تنها، به واسطه رسانه، میسر نمی شود. رسانه های هنری -که عامل برقراری ارتباط و ادراک هنری بودند- در هنرِ رسانه های جدید، مادیّت زدایی شده اند و مخاطب، با تجربه ی ادراکی خود، اثر را تکمیل می کند.
بررسی دیدگاه ویلیام آلستون درباره ادراک عرفانی و نقد آن بر اساس آرای هوسرل و مرلوپونتی(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نقد و نظر سال بیست و چهارم پاییز ۱۳۹۸ شماره ۳ (پیاپی ۹۵)
131 - 152
حوزه های تخصصی:
مقاله پیش رو به تحلیل الگوی «ادراک عرفانیِ» ویلیام آلستون بر اساس پدیدارشناسی ادموند هوسرل و موریس مرلوپونتی می پردازد. آلستون در نظریه «ادراک عرفانی» بر آن است که اشتراکی بنیادین بین ادراک حسّی و عرفانی برقرار است. او با تحلیلی پدیدارشناختی از ادراکِ حسّی، مرکزی ترین ویژگیِ ادراک حسّی را «دادگیِ» موضوعاتِ ادراکِ حسّی به آگاهی می داند. در واقع وی ادراک را «حضور مستقیم و بی واسطه اعیان» یا همان «نمود» می داند و ادراک عرفانی را «آگاهیِ تجربی مستقیم از خدا بر اساس تلقی خود شخص تعریف می کند». در مقابل هوسرل و مرلوپونتی با تکیه بر مفاهیمِ «حیث التفاتی»، «تنِ پدیدارشناختی»، «فضامندی و حرکت» بر آن است که عینِ ادراکی هرگز به طور کامل به آگاهی «داده» نمی شود؛ زیرا ادراک هرگز جدای از تن، حرکت و فضامندی نخواهد بود. ادراک در نظر هوسرل امری «پویا»ست و در تقابلِ با برداشت آلستون قرار دارد که ادراک را فرایندی «ایستا» می داند؛ از این رو آنچه را که آلستون ادراک عرفانی می نامد، در نظر پدیدارشناسانی همچون هوسرل و مرلوپونتی فاقد ویژگی های اساسیِ ادراک است. نتیجه اینکه حضور خدا برای عارف «حضوری شخصی» است. این حضور همانند حضور «دیگری» و نیز «خودآگاهی از نفس» برای شخص است.
تجربه زیسته منظره و نمود بلاغی آن در توصیف های ژولین گراک(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
به تأثیرگذاری دوسویه انسان و جهان پیرامونش از دوران رمانتیسم آلمان توجه شد؛ ارتباطی که بر پایه تجربه حسی نویسنده و شاعر در جهان شکل می گیرد و وحدت سه گانه من، جهان و زبان را تشکیل می دهد. پدیدارشناسی موریس مرلوپونتی تن و جسم انسان را نقطه تلاقی درون و آگاهی انسان با جهان پیرامونش به شمار می آورد و بُعد فیزیکی زبان را که به ایده شکل و جسم می دهد بسیار مهم می داند. این بُعد فیزیکی همان سبک و سیاق هر نویسنده است که منحصربه فرد و بیانگر نوع ارتباطش با جهان است. میشل کولو الهام گرفتن از مرلوپونتی و مطرح کردن مسئله «منظره» در ادبیات بیان می کند که توصیف یک منظره همان قدر که به حالت روحی بستگی دارد، به حالات جسمی سوژه حاضر در منظره نیز وابسته است. او شعر غنایی را بهترین نوع ادبی می داند؛ زیرا به خوبی بیانگر ارتباط درون انسان و جهان پیرامونش است و در شعر است که با استفاده از آرایه های شعری مختلف و ترکیبات بدیع می توان ارتباط و در هم تنیدگی سوژه، جهان و زبان را بهتر بیان کرد. این مقاله سعی دارد نشان دهد که در رمان های ژولین گراک چگونه توصیف منظره که اصلی ترین عنصر تشکیل دهنده رمان های وی هست، با توسل به ابزارهای بلاغی مانند ریتم، تصویر و بیان غنایی زبان می تواند بیانگر این درهم تنیدگی باشد.
معرفت شناسی عشق در عرفان مولوی تحلیلی در پرتو پدیدارشناسی هوسرل، هایدگر و مرلوپونتی(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزه های تخصصی:
از نگاه فلسفی، بررسی معرفت عاطفی و به تع آن معرفت عرفانی که مبتنی بر عشق به خداست، چندان در سنت فلسفی غرب جایگاه شایسته ای نداشته است. مطابق دیدگاه حاکم بر این سنت، عواطف و احساسات ارتباط چندانی با دستیابی های عالی به معرفتِ «محض» ندارند. در این رویکرد، معرفت به منزله «بسندگی یا تطابق حداکثری» میان «بازنمود ذهنی» و برخی «ذوات» در جهان خارج از ذهن فهمیده می شود؛ یعنی برخلاف «زبان» و «داده های حسی»، «عواطف» هیچ چیز را «بازنمایی» نمی کنند و چیزی بیشتر از «پاسخ های ذهنی» به اشیا نیستند؛ همین امر موجب نادیده گرفتن نقش حوزه عاطفی و احساسی انسان در کسب معرفت در این سنت بوده است. این امر متفکران غربی را برانگیخت تا به بازنگری مفهوم معرفت و راه های دستیابی به آن بپردازند. در این میان، هوسرل با تشخیص مفهوم «حیثِ التفاتی» به عنوان مهم ترین ویژگیِ آگاهی، دریچه ای تازه به مفهوم معرفت گشود. علاوه بر هوسرل، هایدگر نیز در پدیدارشناسی خاص خود نشان داد مفهومی از «معرفت» در دست است که اصیل تر از «بازنمودِ کارآمد» است. معرفت نزد هایدگر همان «گشودگی»است؛ پس عواطف و احساسات چگونگیِ بودن اشیا را بر ما «می گشایند». هدف مقاله پیش رو تحلیل کارکرد عشق به مثابه قوی ترین و مهیج ترین امر عاطفی و احساسی به روشی پدیدارشناختی و در پرتو پدیدارشناسی هوسرل، هایدگر و مرلوپونتی برای شناخت معرفت عاطفی و عاشقانه در مثنوی مولوی است. یافته های مبتنی بر تحلیل های پدیدارشناختی اشعار مثنوی، امکان حصول معرفت عرفانی «عشق» را از خلال فروکاست و التفات عرفانی تأیید می کنند و نشان می دهند که معرفت عرفانی نه تنها امکان پذیر است، بلکه شیوه ای از معرفت است که کمتر در جریان سنت فلسفی غرب به آن پرداخته شده است.
تأثیر فضای معماری مدرن در وسعت بخشیدن به دامنه آگاهی ناظر و ریشه یابی آن در نظریه تن- آگاه مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
باغ نظر سال هفدهم شهریور ۱۳۹۹ شماره ۸۷
19 - 28
حوزه های تخصصی:
بیان مسئله: براساس دوگانه انگاری دکارتی، انسان و جهانِ اطراف او به دو موضوع جدا از هم تفکیک شدند؛ تفکیکی که با اصرار بر بصرمحوری محیط های مدرن امروزی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. پدیدارشناسانِ بسیاری در پی زدودن این فاصله بودند، از جمله موریس مرلوپونتی که با طرح نظریه تن-آگاهی، حضور تن را موضوع بلافصلِ آگاهی معرفی کرد. شاید بتوان این گونه گفت که ایده دوگانه انگاری در هنر و معماری بیشتر بدین دلیل فراگیر شده است که پیام اثر هنری و شکل گیری آن براساس نقد، در این دوران، نادیده گرفته و هم زمان یکپارچگی حواس هم نادیده انگاشته شده است. هدف: هدف این مقاله شناخت مفهوم تن-آگاهی و تأثیر آن بر افزایش غنای ادراک محیط است. بدین منظور پرسش اصلی تحقیق بدین صورت مطرح می شود: آیا فضای معماری مدرن باعث وسعت بخشیدن به دامنه آگاهی انسان می شود؟ روش تحقیق: این مقاله، با راهبرد تحقیق کیفی و با رویکرد تفسیرگرایی، سعی دارد از طریق تبیین مفاهیمی چون شناخت، ادراک، تجربه، آگاهی و بدنمندی در معماری و ارتباط آن ها با هم، اثر معماری مدرن بر آگاهی ناظر را مشخص کند. نتیجه گیری: تمایز در فرم، به عنوان یکی از اثرات برآمده از نقد (به عنوان بنیان تفکر مدرن)، در جنبه های مختلف معماری مدرن دیده می شود و در کنش با مخاطب در شکل گیری شناخت و ادراک آگاهانه او مؤثر است. فرم، به عنوان زبان نقد در معماری مدرن، باعث شناختی است که به مفهوم ادراک و تجربه آگاهانه وابسته است و این خود به مفهوم بدنمندی وابستگی دارد. به نظر می رسد که در معماری حواس برای تن و ادراک مانند تابلویی کوبیستی است که در آن سوژه تابلو فرمِ فضا است. بر این مبنا، آگاهی خاستگاه فرایند ادراک نیست، بلکه نتیجه آن است. معماری مدرن تنها ابژه شناخت نیست، بلکه ابزاری برای شناخت و گسترش آگاهی و جزئی از بدن ما برای ادراک جهان است.
گذر از دوگانه توصیف - تفسیر در روش پدیدارشناسی با نظر به پدیدارشناسی در نزد مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
روش شناسی علوم انسانی سال ۲۵ پاییز ۱۳۹۸ شماره ۱۰۰
43 - 58
بنابر تلقی رایج از روش پدیدارشناسی، میان خوانش هوسرلی و خوانش هایدگری از این روش، تمایز بنیادین وجود دارد. چنین تلقی منجر به آن شده است که پژوهش های انجام شده با این روش، خود را بر سر دوراهی توصیفی بودن بر اساس نسخه هوسرلی، یا تفسیری بودن بر اساس نسخه هایدگری بیابند. در این نوشتار، نویسندگان با استفاده از روش پژوهش فلسفی، نخست نشان می دهند چنین تمایزی ناشی از بررسی محدود آثار هوسرل بوده و او در دو دهه پایانی عمر خود، پدیدارشناسی تکوینی را با جنبه تفسیری بیشتر معرفی کرده است. همچنین تلاش می شود تا با کمک پدیدارشناسی مرلوپونتی، رویکردی جدید ارائه شود که اگرچه اشتراکاتی با هر دو خوانش دارد، اما فراتر از آنها قرار می گیرد. این رویکرد شامل سه ملاحظه اساسی: ضرورت در نظر گرفتن جهان؛ التفات کارکردی در مقابل التفات مصرح؛ و نیز توجه به ترکیب منفعلانه در پایان پدیدارشناسی است. بر این اساس، تلاش شده تا در پایان مقاله، راهبردهایی برای روش پدیدارشناسی پیشنهاد شود.
رهیافت تحلیلیِ هنر دیجیتالی تعاملی با تاکید بر ادراک بدنمند مرلوپونتی (مطالعه موردی: نمایشگاه هنرمندان و روبات های پاریس)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جلوه هنر سال سیزدهم بهار ۱۴۰۰ شماره ۱ (پیاپی ۳۰)
80 - 90
حوزه های تخصصی:
نقش پر رنگ هنر دیجیتالی تعاملی به عنوان هنر روز دنیا موجب می شود، نیاز مبرمی به مطالعه این هنر احساس شود. پژوهش حاضر با توجه به چارچوب پدیدارشناسانه مرلوپونتی، به نحوه شکل گیری تجربه در فضاهای هنر دیجیتالی تعاملی از طریق ژست و حرکات بدن دقیق می شود. هدف اصلی این پژوهش، ارزیابی این مهم است که، چگونه بدن از طریق رابط فناوری به خلق تجربیات معنادار پرداخته و چطور این تجربیات ماهیت بدن را آشکار می سازند. برای نایل آمدن به این هدف، پژوهش به شیوه توصیفی- تحلیلی و روش گردآوری به صورت اطلاعات کتابخانه ای با مطالعه موردی نمایشگاه هنر دیجیتالی تعاملی به نام «هنرمندان و روبات ها» که در سال 2018 در پاریس برگزار شد، انجام گرفته است؛ که دارای رویکری نظری به آرای ادراک بدنمند فلسفه مرلوپونتی، فیلسوف فرانسوی قرن بیستم است. این رویکرد نظری از آن جهت انتخاب شده است که مرلوپونتی، معتقد است ادراک، پدیداری بدنی یا جسمانی است. به زعم مرلوپونتی، این بدن است که ادراک می کند نه ذهن. نتایج تحقیق حاضر نشان می دهد که با مطالعه آرای مرلوپونتی، صحبت کردن درباره تعامل صِرف، بی معنا می شود. چرا که در هنر دیجیتالی تعاملی مخاطب دیگر تنها یک نظاره گر صرف نیست؛ بلکه با انجام کنش، خود در فرآیند خلق تولید اثر شرکت می کند. یافته های این مطالعه نشان می دهد که، تعامل مخاطبان با آثار هنر دیجیتالی تعاملی از طریق ادراک بدنمند است که درک می شود؛ و این تعامل صورت گرفته موجب می شود تا در اثر هنر دیجیتالی تعاملی تمایزی میان سوژه و ابژه نباشد و هر دو در تعامل با هم شکل بیابند.
مطالعه مبانی هستی شناسی رویکرد مرلوپونتی و لیپمن به منظور تدوین الگوی تلفیقی در برنامه فلسفه برای کودکان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف از این مقاله مطالعه مبانی هستی شناسی رویکرد مرلوپونتی و لیپمن به منظور تدوین الگوی تلفیقی در برنامه فلسفه برای کودکان است. سؤال اساسی تحقیق عبارت است از اینکه مبانی هستی شناسی رویکردهای مرلوپونتی و لیپمن چه بوده و بر اساس آن الگوی تلفیقی دو رویکرد در برنامه فلسفه برای کودکان چیست؟ در این مقاله، در بحث شناخت مبانی هستی شناسی از روش پژوهش تحلیلی-استنتاجی و در ارائه الگوی تلفیقی از روش پژوهش ترکیب سازوار استفاده شده است. نتایج بیانگر وجود وجوه اشتراک و افتراق میان رویکرد مرلوپونتی و رویکرد لیپمن است. با توجه به اشتراکات پایه ای در مبانی هستی شناسی و تأکید بر اهمیت دوران کودکی و تأثیر آن بر بزرگسالی در دو رویکرد، می توان با حذف عناصر ناهمسان و همپوشانی نقاط اشتراک با انجام اصلاحات لازم، از تلفیق دو رویکرد برای بهبود برنامه فلسفه برای کودکان استفاده نمود.
تحلیل کیفی ادراک اتمسفری در تجربه معماری (نمونه موردی: آثار منتخب معماری معاصر ایران)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مبحث ادراک اتمسفری در معماری به عنوان یک راهکار مناسب از هم زیستی عاطفی انسان در تعامل با مکان، نوعی گفتمان پدیدارشناسانه با رویکرد به زیبایی شناختی نوین است. این پژوهش به جایگاه بدن در فرایند ادراک حسی اتمسفری از منظر پدیدارشناسی ادراک مرلوپونتی می پردازد. روش این پژوهش، کیفی و تحلیلی و تفسیری با زمینه پدیدارشناسی ادراکات حسی بدنمند و از منظر اندیشه های مرلوپونتی و همچنین با روش کدگذاری آزاد، محوری و گزینشی انتخاب شده است. یافته های پژوهش نشان می دهد که ادراک اتمسفری منجر به تقویت رابطه میان تجربه واقعی و ابعاد ذهنی می گردد تا از دل این احساس تقویت شده، تجربه ای ژرف از فضا و زمان، فراروی مخاطب حادث شود و در توضیح معنای معمارانه نقش ایفا می کند. همگرایی قابلیت های ادراکی بامعنای جسمانی، از فروکاهیدن اثر معماری به فرمالیسم صرف و ترکیب بندی های اغواگرایانه که از هرگونه منطق مادی و تجربه وجودی خالی شده است، جلوگیری می کند. لذا از طریق ادراک پیشاتاملی و بلاواسطه در بستری از اتمسفر معمارانه، چهارچوب ها، افق ها و عرصه های برای تجربه کردن و فهم جهان بر ما گشوده می شود.نتیجه این پژوهش حاکی از آن است که ادراک اتمسفری از طریق یکی شدن مخاطب با فضا و ادغام ادراک حافظه و تخیل در فرایندی بدنی رخ می دهد و ماهیت شهودی و بدنمندی دارد و قابلیت اثر معماری را در همراه ساختن و جهت دهی رفتار مخاطبان برجسته می کند. مؤلفه هایی همچون ماده و بافت، نور و سایه، توده و جرم، هندسه و مقیاس، بستر و زمینه پیرامونی، جزییات معماری و اقلیم در فرایند خلق ادراک اتمسفری نقش تعیین کننده ای ایفا می کنند.
مطالعۀ تطبیقی آراء مرلوپونتی و آرنهایم در حیطه ادراک بصری و تبیین رهیافت آن در آموزش هنر (با رویکرد پدیدارشناختی)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۱ شماره ۳۹
254 - 268
حوزه های تخصصی:
ادراک بصری نقش بسزایی در دستیابی ما به سطح بالایی از شناخت، ایفا می کند و ارتقای آن می تواند بیشترین تأثیر را برروی کیفیت تجارب زیباشناختی ما داشته باشد. براین اساس فهم ماهیت و سازوکار آن درجهت غِنای بیشتر، از الزامات حوزه آموزش هنر می باشد؛ بسیاری از تلاش ها برای فهم چیستی ادراک و پدیده های آن، حاصل اندیشه های پدیدارشناسان و روان شناسان گشتالت بوده است و موریس مرلوپونتی و رودلف آرنهایم، دو فیلسوف و نظریه پرداز برجسته در این حوزه اند که عمده آراء آنها تحت تأثیر این مکتب و با رویکرد پدیدارشناختی صورت گرفته است؛ نوشتار حاضر سعی دارد با تطبیق آراء این دو فیلسوف به شناخت گسترده تری از ماهیت ادراک دست یابد و رهیافت آن را در حوزه آموزش هنر واکاوی نماید. این پژوهش با رویکرد پدیدارشناختی، به شیوه تحلیلی-تطبیقی و با بهره گیری از اسناد معتبر و منابع کتابخانه ای نگاشته شده است؛ یافته های این نوشتار نشان می دهد مرلوپونتی و آرنهایم در اندیشه ای یکسان بر این باورند که در ادراک بصری، جوهر عالم درون و بیرون، برخلاف آموزه های دوآلیستی دکارتی، در هیأت بازی میان نیروهای مختلف به شکل یک گشتالت در می آید و از خلال همین درهم تنیدگی ارگانیسم با جهان مُدرک است که می توان به درک امر واقعی رسید؛ همچنین با اتکا به این هیأت کلی می توان به معانی و مفاهیمی دست یافت که در دیدن و هنرهای دیداری وجود دارد و ابزار ارتباطی هنرمند به شمار می آید. بنابراین لازمه آفرینش و درک اثر هنری، توانایی ذهنی در درک همین ساختارهای یکپارچه و معنادار می باشد و این ضرورت فهم عالی پدیده های بصری را در تربیت هنری دوچندان می کند.