بنابر تلقی رایج از روش پدیدارشناسی، میان خوانش هوسرلی و خوانش هایدگری از این روش، تمایز بنیادین وجود دارد. چنین تلقی منجر به آن شده است که پژوهش های انجام شده با این روش، خود را بر سر دوراهی توصیفی بودن بر اساس نسخه هوسرلی، یا تفسیری بودن بر اساس نسخه هایدگری بیابند. در این نوشتار، نویسندگان با استفاده از روش پژوهش فلسفی، نخست نشان می دهند چنین تمایزی ناشی از بررسی محدود آثار هوسرل بوده و او در دو دهه پایانی عمر خود، پدیدارشناسی تکوینی را با جنبه تفسیری بیشتر معرفی کرده است. همچنین تلاش می شود تا با کمک پدیدارشناسی مرلوپونتی، رویکردی جدید ارائه شود که اگرچه اشتراکاتی با هر دو خوانش دارد، اما فراتر از آنها قرار می گیرد. این رویکرد شامل سه ملاحظه اساسی: ضرورت در نظر گرفتن جهان؛ التفات کارکردی در مقابل التفات مصرح؛ و نیز توجه به ترکیب منفعلانه در پایان پدیدارشناسی است. بر این اساس، تلاش شده تا در پایان مقاله، راهبردهایی برای روش پدیدارشناسی پیشنهاد شود.