مطالب مرتبط با کلیدواژه
۲۱.
۲۲.
۲۳.
۲۴.
۲۵.
۲۶.
۲۷.
۲۸.
مرلوپونتی
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۴۰۱ شماره ۸۶
163 - 187
حوزه های تخصصی:
: از نظر مرلوپونتی، قصدیتی که هوسرل از آن سخن می گوید نشان دهنده عمل تأمل و عینیت بخش آگاهی ای است که از بالا تجربیات قوام یافته را به منزله عین برای سوژه بررسی می کند. درنتیجه این قصدیت، مواجهه پیشاتأملی و قوام بخش با جهان غیرممکن و وحدتِ پیشاحملیِ سوژه و عین پنهان می ماند. پس، برای حل این مشکل بایستی قصدیتی را به منزله قصدیت بنیادین در نظر بگیریم که آگاهی به واسطه آن، بدون مفهوم سازی صریح و به جایِ مفروض گرفتنِ اعیانِ خود، روی به سویِ آن ها داشته باشد. این نوع قصدیت، که مرلوپونتی آن را «قصدیت عملی» می نامد، منوط به عین قصدی ای نیست که درمقابلِ سوژه قرار دارد، بلکه جهت گیری اولیه او به سویِ جهان است که به واسطه آن، سوژه در جهان جای می گیرد و نمی تواند خارج یا منفک از آن در نظر گرفته شود. حضور سوژه در جهان به واسطه بدن او امکان پذیر می شود. درنتیجه، بدن به ابزاری برای آگاهی تبدیل می شود که امکان ارتباط بی واسطه با اعیانِ پیرامونِ آگاهی را فراهم می سازد. حال سؤالی که مطرح می شود این است که آیا امکان تحقق عینیت براساسِ چنین شرایطی وجود دارد؟ بررسی بیشتر مسئله نشان می دهد که دیگر نمی توان عینیت را منوط به یافتن ماهیت اعیان در آگاهی استعلایی تلقی نمود، بلکه لحظه دادگی جهان به سوژه تنانه در تجربه ادراکی محسوب می شود. در این مقاله سعی داریم نحوه تحقق این معنا از عینیت و شرایط آن را در پدیدارشناسی مرلوپونتی توضیح دهیم.
مکان در پدیدارشناسی اگزیستانسیالیستی مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
آینه معرفت سال شانزدهم بهار ۱۳۹۵ شماره ۴۶
105 - 120
حوزه های تخصصی:
نظریه مکان در پدیدارشناسی ادراک مرلوپونتی یکی از موضوعات جذاب و دلکش این فلسفه است. او برخلاف هوسرل که واقعیت متقن را در حوزه آگاهی ناب یعنی ساحت مبرا از مفروضات طبیعی مانند زمان و مکان و.....جست و جو می کند، و موافق با ایده اساسی اگزیستانسیالیسم که بودن جسمانی در عالم یا واقع بودگی را عین طبیعت انسان می داند، بر این باور است که مکان فهمی صورت پیشین و شرط شناخت اعیان و رویدادهاست. او با تأمل در یافته های روان-تنی برخی روانشناسان معاصر نهایتاً به این باور می گراید که تن ما به مثابه زمینه و افقی است که با آن و به اقتضای آن اعیان مختصات مکانی می یابند و از این رو نسبتی دو سویه میان سوژه و عالم برقراراست و بواسطه همین نسبت و ایجاد تراز مکانی است که تجربه ما از عالم تعین می یابد. مرلوپونتی تأکید می کند که تجربه های ما جملگی نتیجه ایجاد ترازهای مکانی جدیدی است که یکی پس از دیگری شکل می گیرد و هر تجربه مسبوق و مصبوغ به تجربه های مکانی قبلی سوژه تن یافته است. یکی از نتایج چنین دیدگاهی آن است که سوژه فردی سوژه ای است تاریخی که لحظات آن را تجربه هایی تشکیل می دهند که در آن ترازهای مکانی متوالی را ایجاد کرده و تجربه در هر تراز مکانی، تراز مکانی کامل تری را سبب می شود
تحلیل هنر تعاملی با رویکرد پدیدار شناسانه از منظر مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مرلوپونتی یکی از نو آورترین فیلسوفان قرن بیستم بوده که ماندگارترین افادات وی به فلسفه در زمینه ادراک یا به بیان دقیق تر پدیدارشناسی ادراک است. در این پژوهش قصد بر این است با بررسی آرای فلسفی مرلوپونتی مروری داشته باشیم بر مسئله ادراک. با مطرح شدن ادراک، نقش فضا، بدن، دیگری و تجربه پر رنگ تر می شود و متعاقباً جایگاه مخاطب، صرفاً به عنوان "مخاطب" از بین می رود و در بستری از شبکه های متعدد شکل پذیری و شکل دادن قرار می گیرد. هدف اصلی این پژوهش پیدا کردن شاخصه های مشترک بین فلسفه مرلوپونتی و هنر تعاملی است. برای نائل آمدن به این هدف پژوهش حاضر به شیوه توصیفی- تحلیلی و روش گردآوری اطلاعات کتابخانه ای است. که در آن محقق به تشریح و تبیین دلایل چگونه بودن و چرایی مسئله پرداخته و سپس آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و درنهایت به این نتیجه رسیده است که در هنر تعاملی مخاطب دیگر تنها یک نظاره گر صرف نیست بلکه با انجام کنش، خود در فرآیند خلاق تولید اثر شرکت می کند. می توان گفت همانگونه که مرلوپونتی در نظراتش بیان می کند، در هنر تعاملی، تمایزی میان سوژه و ابژه نیست و هر دو در تعامل با هم است که شکل می یابند.
نگاه در نقاشی از منظر پدیدارشناسی مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
هنرهای زیبا - هنرهای تجسمی دوره ۲۴ زمستان ۱۳۹۸ شماره ۴
33 - 38
حوزه های تخصصی:
نگاه، مجرای رویارویی هنرمند نقاش و نیز مخاطب اثر نقاشی با آن است. این مواجهه، نوعی تجربه ی انسانی است که از منظر هنرمند نقاش به هنگام خلق اثر، همچنین از ورای مخاطب در زمان نگریستن به نقاشی قابل بررسی است. سؤال اصلی در این پژوهش، این گونه مطرح شده است که نسبت نگاه با تجربه ی زیسته ی هنرمند نقاش، نیز درگیری آن با بدن زیسته ی مخاطب و خالق اثر در ادراک نقاشی چگونه است؟ بر همین اساس ماهیت آن، به عنوان نوعی از تجربه ی زیسته که رخدادش منتج به ادراک بصری و به طور خاص دریافت اثر نقاشی است، مطرح گردیده است و در باب بدن زیسته نیز، نگاه به عنوان جزء ساکن در آن، مورد تحلیل و تأمل قرار گرفته است. در نهایت با استفاده از رویکرد پدیدارشناسی، به شیوه ی توصیفی- تحلیلی و بر اساس شواهد موجود در آراء و نظریات فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی، موریس مرلوپونتی، وجود ارتباط نزدیک بین تجربه ی زیسته ی هنرمند نقاش و نگاه او نتیجه گیری شده است. بر اساس یافته های این پژوهش باید گفت، نگاه، نوعی از تجربه ی زیسته بوده است و به هنگام مواجهه ی مخاطب با اثر نقاشی، بدن زیسته ی او را درگیر می سازد؛ لذا به عنوان جزئی از آن، در بدن زیسته سکنا خواهد داشت.
تحلیل تعامل مخاطب با چیدمان تعاملی "باران متن" بر اساس مفهوم بدنمندی در فلسفه مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
تعامل با رویداد هنر تعاملی اعم از تعامل فیزیکی و یا تعامل از طریق رسانه های جدید مجازی، صرفاً دیدن اثر هنری نیست. در این رویارویی، مواجهه بدنی مخاطب با کار، نقشی اساسی، هم در درک و هم در تعامل ایفا می کند. این تفاوت اساسی شیوه ای متفاوت را برای تحلیل هنر تعاملی طلب می کند. شیوه ای که اساس آن بر تحلیل کنش بدنی مخاطب در آمیختگی با فضای رویداد تعاملی و فضای مجازی باشد. با این توضیح، «بدنمندی» نقشی اساسی در تحلیل کنش مخاطب ایفا می کند. در این مقاله بر آن بودیم تا تعامل مخاطب با چیدمان تعاملی «باران متن» را با چنین رویکردی تحلیل کنیم. بدین منظور تلاش کردیم تا ارتباطی بین مفاهیم فلسفی «مرلوپونتی» و تعامل در چیدمان تعاملی «باران متن» برقرار کنیم. «بدنمندی»، یکی از مفاهیم بنیادین فلسفه مرلوپونتی است. به زعم وی، سوژه پیش از اینکه در صدد شناختن و اندیشیدن بر آید، در هم تنیدگی بدنی او با محیط است که درک او را از جهان و کنش های او را در جهان شکل می دهد. نتیجه پژوهش حاکی از آن است که در چیدمان مزبور نه بدن مخاطب ابزاری برای کنش اوست و نه ذهن او واسطه ای برای شناخت رویداد است، بلکه به جهت درهم تنیدگی حسی و حرکتی مخاطب با رویداد، درک و تعامل بطور هم زمان اتفاق می افتد. مخاطب در فضایی وهمی-تخیلی در هم تنیده با رسانه مجازی به تعامل می پردازد، اما نه فقط با نگریستن بلکه او با تمامی حسیت و حرکت وارد رویدادی آمیخته از وهم و واقعیت می شود که به واسطه حضور بدنمند او متحقق می شود. این به منزله کنشی بر اساس ارتباطی بدنی بجای قضاوت زیبایی شناسانه است.
از جمادی تا آدمیت (نگاهی به جایگاه آگاهی و ادراک از منظر عرفانی مولانا و پدیدارشناسی مرلوپونتی)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
عرفان اسلامی سال ۱۴ بهار ۱۳۹۷ شماره ۵۵
159 - 174
حوزه های تخصصی:
آگاهی و ادراک از جمله مسائلی هستند که از دیرباز مورد بحث و بررسی محققان، فلاسفه و حکما بوده با وجود این که هیچ نظریه مورد اتفاقی درباره آگاهی وجود ندارد، اجماعی گسترده درباره این رأی وجود دارد که تبیین بسنده ای از ابعاد مختلف روحانی و جسمانی انسان مستلزم فهم روشنی از آگاهی و جایگاه آن در هستی و خلقت است، مرلوپونتی با طرح دیدگاه (conscious- bodyبدن/تن- آگاه)، بدن را به عنوان آگاهی پدیدارشناسی معرفی می کند و نه صرفاً به عنوان جسم دارای امتداد، از این رو بدن خودِ آگاهی است نه واسطه آگاهی و عالم و ظهور آگاهی ما به صورت بدن است؛ یعنی آگاهی بدنمند،طرح چنین مسائلی از دیرباز در عرفان شرق نیز به اشکال گوناگون دیده شده است، اینکه ادراک و آگاهی چگونه وجود مدرِک را دستخوش تغییر و دگرگونی قرار می دهنداز جمله در اشعار مولانا عارف بزرگ اسلامی نیز این سیر تحول مشهود است،به عبارت دیگر،بانگاهی نو به متون عرفانی کلاسیک چون مولانا،بسیاری ازنظریه های مدرن را می توان بررسی کرد؛به عبارت دیگر، نمود نظریه های مدرن را درمتون کلاسیک نشان داد وبه تازگی ها در آن دست یافت، نگارنده در پژوهش حاضر به روش پژوهشی توصیفی- تحلیلی ازنوع کیفی،در نظر دارد با طرح مسأله آگاهی و ادراک از منظراین دو عارف و فیلسوف، به تبیین دیدگاه های آنان پرداخته و وجوه شباهت و افتراق آنان را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد
ادراک معماری خانه پیر شالیار بر اساس رهیافت پدیدارشناسانه موریس مرلوپونتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
باغ نظر سال ۲۱ فروردین ۱۴۰۳ شماره ۱۳۰
19 - 34
حوزه های تخصصی:
بیان مسئله: خلق و نقد در گفتمان معماری نظریه محور است؛ نظریه ها نیز اغلب بینایی محور هستند. ادراک و تجربه زیسته معماری جای خود را به تجربه علمی همراه با تئوری ها داده است؛ گویا ادراک معماری واضح و به آسانی در دسترس است. از سوی دیگر، همین ادراک نیز در نظریه ها و علوم چندان قدر و اعتنایی ندارد. آیا واقعاً تجربه زیسته معماری، به راحتی و وضوح در دسترس است؟ آیا فارغ از نظریه ها نمی توان به معماری پرداخت و جایی برای تجربه زیسته معماری هم در نظر گرفت؟ آیا تنها بینایی است که باید در معماری مورد توجه باشد یا دیگر حواس نیز نقشی دارند؟هدف پژوهش: بررسی پدیدارشناسانه ادراک بدن مند معماری در قالب مطالعه ی موردی پدیدارشناسی خانه پیر شالیار هدف این پژوهش است. روش پژوهش: پدیدارشناسی چه در مقام روش و چه در جایگاه فلسفه اولی، مبتنی بر تجربه زیسته است. این پژوهش پدیدارشناسانه است و در دسته پژوهش های کیفی قرار می گیرد؛ کیفی-توصیفی و مطابق پدیدارشناسی مرلوپونتی به توصیف پرداخته است و برای دسته بندی توصیف ها از مفاهیم و مقولات پیتر زومتور استفاده کرده است. نتیجه گیری: یافته ها تنوع تجربه دریافت معماری بر اساس تجربه زیسته را نشان می دهند. تجربه هایی که اگرچه درک و تجربه می شوند اما غالباً نادیده گرفته می شوند یا به بیان نمی آیند؛ یا نظریه مقدم بر تجربه است یا اساساً چنین تجربه هایی ارزشمند نمی دانند و خارج از حیطه معماری می دانند. این پژوهش نشان داد که حواسی غیر از بینایی چه نقشی در تجربه معماری دارد و خانه پیر شالیار چگونه از راه های مختلف حواس به تجربه درمی آید و اتمسفری تکینه می آفریند. اینکه چگونه در ادراک، منطق انتخاب مصالح، ترکیب و چینش آ ن ها خود را نشان می دهد. یافته های این پژوهش پیامدهایی برای نظریه پردازان و معمارانی دارد که دغدغه خلق تجربه هایی فراگیر و کامل از معماری دارند.
ادراک خانه در رمان چراغ ها را من خاموش می کنم؛ برمبنای نظریه پدیدارشناسی ادراک(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسئله اصلی این پژوهش چگونگی ادراک فضاهای معماری است. برای نیل به این مقصود، به شیوه ای میان رشته ای، از ادبیات داستانی استفاده شده است. به بیان دقیق تر این پژوهش در پی پاسخ به این پرسش است که ادراک خانه در ادبیات داستانی چه نکاتی را درباره شخصیت های داستانی آشکار می کند. برای رسیدن به پاسخ این پرسش از نظریه پدیدارشناسی ادراک موریس مرلوپونتی و پدیدارشناسی معماری یوهانی پالاسما استفاده شده است. در این مقاله رمان چراغ ها را من خاموش می کنم اثر زویا پیرزاد پیکره این پژوهش را شکل می دهد و مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. پس از بررسی این رمان برمبنای پدیدارشناسی ادراک مشخص شد هویت کلاریس- شخصیت اصلی داستان- به دنبال ارتباط روزانه و مداوم با خانه و امور مرتبط با آن، در خانه ادغام شده است و هویتی جدید، هم بسته خانه پیدا کرده است و این انحلال باعث شده که هم دیگران و هم خودش، کلاریس را فراموش کنند. عادی انگاری موضوع دیگری است که گریبانگیر کلاریس شده است. او در پی اتفاقاتی که در داستان برایش رخ می دهد به آگاهی می رسد و برای رسیدن به خود حقیقی اش به تدریج گام هایی برمی دارد. در انتهای داستان کلاریس از آستانه عبور می کند، متحول می شود و هویت مستقلی می یابد.