کمال ملکیان

کمال ملکیان

مطالب

فیلتر های جستجو: فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۱ تا ۲ مورد از کل ۲ مورد.
۱.

معرفت شناسی عشق در عرفان مولوی تحلیلی در پرتو پدیدارشناسی هوسرل، هایدگر و مرلوپونتی(مقاله پژوهشی حوزه)

کلیدواژه‌ها: پدیدارشناسی معرفت عاطفی عشق معرفت عرفانی مولوی هوسرل هایدگر مرلوپونتی

حوزه های تخصصی:
تعداد بازدید : ۵۰۶ تعداد دانلود : ۴۱۴
از نگاه فلسفی، بررسی معرفت عاطفی و به تع آن معرفت عرفانی که مبتنی بر عشق به خداست، چندان در سنت فلسفی غرب جایگاه شایسته ای نداشته است. مطابق دیدگاه حاکم بر این سنت، عواطف و احساسات ارتباط چندانی با دستیابی های عالی به معرفتِ «محض» ندارند. در این رویکرد، معرفت به منزله «بسندگی یا تطابق حداکثری» میان «بازنمود ذهنی» و برخی «ذوات» در جهان خارج از ذهن فهمیده می شود؛ یعنی برخلاف «زبان» و «داده های حسی»، «عواطف» هیچ چیز را «بازنمایی» نمی کنند و چیزی بیشتر از «پاسخ های ذهنی» به اشیا نیستند؛ همین امر موجب نادیده گرفتن نقش حوزه عاطفی و احساسی انسان در کسب معرفت در این سنت بوده است. این امر متفکران غربی را برانگیخت تا به بازنگری مفهوم معرفت و راه های دستیابی به آن بپردازند. در این میان، هوسرل با تشخیص مفهوم «حیثِ التفاتی» به عنوان مهم ترین ویژگیِ آگاهی، دریچه ای تازه به مفهوم معرفت گشود. علاوه بر هوسرل، هایدگر نیز در پدیدارشناسی خاص خود نشان داد مفهومی از «معرفت» در دست است که اصیل تر از «بازنمودِ کارآمد» است. معرفت نزد هایدگر همان «گشودگی»است؛ پس عواطف و احساسات چگونگیِ بودن اشیا را بر ما «می گشایند».  هدف مقاله پیش رو تحلیل کارکرد عشق به مثابه قوی ترین و مهیج ترین امر عاطفی و احساسی به روشی پدیدارشناختی و در پرتو پدیدارشناسی هوسرل، هایدگر و مرلوپونتی برای شناخت معرفت عاطفی و عاشقانه در مثنوی مولوی است. یافته های مبتنی بر تحلیل های پدیدارشناختی اشعار مثنوی، امکان حصول معرفت عرفانی «عشق» را از خلال فروکاست و التفات عرفانی تأیید می کنند و نشان می دهند که معرفت عرفانی نه تنها امکان پذیر است، بلکه شیوه ای از معرفت است که کمتر در جریان سنت فلسفی غرب به آن پرداخته شده است.
۲.

بررسی دیدگاه ویلیام آلستون درباره ادراک عرفانی و نقد آن بر اساس آرای هوسرل و مرلوپونتی(مقاله پژوهشی حوزه)

کلیدواژه‌ها: ادراک عرفانی پدیدارشناسی آلستون هوسرل مرلوپونتی

حوزه های تخصصی:
تعداد بازدید : ۴۱۶ تعداد دانلود : ۳۵۴
مقاله پیش رو به تحلیل الگوی «ادراک عرفانیِ» ویلیام آلستون بر اساس پدیدارشناسی ادموند هوسرل و موریس مرلوپونتی می پردازد. آلستون در نظریه «ادراک عرفانی» بر آن است که اشتراکی بنیادین بین ادراک حسّی و عرفانی برقرار است. او با تحلیلی پدیدارشناختی از ادراکِ حسّی، مرکزی ترین ویژگیِ ادراک حسّی را «دادگیِ» موضوعاتِ ادراکِ حسّی به آگاهی می داند. در واقع وی ادراک را «حضور مستقیم و بی واسطه اعیان» یا همان «نمود» می داند و ادراک عرفانی را «آگاهیِ تجربی مستقیم از خدا بر اساس تلقی خود شخص تعریف می کند». در مقابل هوسرل و مرلوپونتی با تکیه بر مفاهیمِ «حیث التفاتی»، «تنِ پدیدارشناختی»، «فضامندی و حرکت» بر آن است که عینِ ادراکی هرگز به طور کامل به آگاهی «داده» نمی شود؛ زیرا ادراک هرگز جدای از تن، حرکت و فضامندی نخواهد بود. ادراک در نظر هوسرل امری «پویا»ست و در تقابلِ با برداشت آلستون قرار دارد که ادراک را فرایندی «ایستا» می داند؛ از این رو آنچه را که آلستون ادراک عرفانی می نامد، در نظر پدیدارشناسانی همچون هوسرل و مرلوپونتی فاقد ویژگی های اساسیِ ادراک است. نتیجه اینکه حضور خدا برای عارف «حضوری شخصی» است. این حضور همانند حضور «دیگری» و نیز «خودآگاهی از نفس» برای شخص است.

کلیدواژه‌های مرتبط

پدیدآورندگان همکار

تبلیغات

پالایش نتایج جستجو

تعداد نتایج در یک صفحه:

درجه علمی

مجله

سال

حوزه تخصصی

زبان