مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱۶۱.
۱۶۲.
۱۶۳.
۱۶۴.
۱۶۵.
۱۶۶.
۱۶۷.
۱۶۸.
۱۶۹.
۱۷۰.
۱۷۱.
۱۷۲.
۱۷۳.
۱۷۴.
۱۷۵.
۱۷۶.
۱۷۷.
۱۷۸.
۱۷۹.
۱۸۰.
کانت
منبع:
متافیزیک سال دوازدهم بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۲۹
95 - 111
حوزه های تخصصی:
ازجمله نکات مشترک زیبایی شناسی هیوم و کانت، ذهنی بودن آن است که با قوه ذوق ادراک می شود؛ اما در بررسی نظر آنها نوعی پارادوکس یا تعارض مشاهده می شود. بدین صورت که ازسویی احکام ذوق ذهنی، شخصی و وابسته به سلیقه فرد هستند و می توان گفت ادراک هر کسی معتبر است. ازسوی دیگر، فهم مشترکی از احکام آن در میان مردم وجود دارد و همگان تا حد زیادی در خصوص زیبایی یا زشتی توافق دارند؛ بنابراین، تمامی احکام ذوق کلی اند؛ درحالی که هیوم می کوشد با توسل به روش تجربی خود، با استفاده از احساس داوران راستین به عنوانِ معیار ذوق، این تعارض را برطرف کند، کانت با استفاده از آموزه فلسفه خود، یعنی ایدئالیسم استعلایی و توسل به مبنای فوق محسوس راه حلی برای این تعارض ارائه می دهد. این پژوهش درصدد است ضمن بررسی این تعارض و راه حل آن ازنظر هر دو فیلسوف، نشان دهد کانت در نظریه تعارض ذوق خود متأثر از هیوم است.
عینیت و ذهنیت زیبایی در فلسفه کانتی و صدرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
معرفت فلسفی سال هجدهم زمستان ۱۳۹۹ شماره ۲ (پیاپی ۷۰)
115-130
حوزه های تخصصی:
مسئله ذهنیت و عینیت در فلسفه عرصه های متفاوتی از زندگی بشری را تحت تأثیر قرار داده است. از جمله این عرصه ها فلسفه هنر و به ویژه مسئله شناخت زیبایی است. صدرالمتألهین و کانت، دو فیلسوف اسلامی و غربی هستند که در این حوزه کنکاش و نظریات تأثیرگذاری را مطرح کرده اند. با مقایسه دیدگاه هر دو فیلسوف می توان به این نتیجه رسید که هر دو به گونه ای معتقد به دخالت ذهن در درک زیبایی هستند؛ ولی کانت ورای زیبایی ذهنی، زیبایی عینی را قبول ندارد و تمام زیبایی را به ذهن و احساس درک شده ناشی از آن بازمی گرداند. در مقابل اگرچه صدرالمتألهین ذهن را در درک زیبایی دخیل می داند و قائل به درک زیبایی در مرتبه بالاتری از عالم مادی است، اما حقیقت زیبایی را از آن جهت که از اوصاف وجود و مساوق با وجود است، متشخص در خارج لحاظ می کند. صدرالمتألهین با گنجاندن زیبایی تحت معقولات فلسفی و کانت با ذهنیِ صرف دانستن زیبایی، در عمل وجودی مستقل برای زیبایی در نظر نمی گیرند.
بررسی مفهوم دیالکتیک در اندیشه مارکس؛ بررسی نسبت دیالکتیک مارکس با دیالکتیک کانتی و دیالکتیک هگلی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
برداشت هگلی از تفکر مارکس یک تقریر شایع و متداول در علوم انسانی است و اشتراک ایشان در استفاده از روش دیالکتیکی، دلیل اصلی این مدعا دانسته می شود. بدون نفی تأثیرپذیری مارکس از هگل، توجه به فلسفه کانت، ما را به تقریری دیگر از اندیشه مارکس رهنمون می شود که به مراتب از تفکر هگل دور خواهد بود. اگر بتوان روش مارکس را با تسامح دیالکتیکی خواند، این روش با دیالکتیک هگل، علاوه بر جایگاه وارونه آگاهی و ماده، تفاوت عمده دیگری نیز دارد؛ دیالکتیک هگل از سه ضرب تشکیل می شود که ضرب سوم از جمع تضاد میان ضرب اول و دوم بیرون می آید، اما دیالکتیک مارکس همچون دیالکتیک کانت دوضربی و اصطلاحا «منفی» است، زیرا وضعیت پس از انقلاب، به ویژه وضعیت بی طبقه، حاصل جمع مراحل پیشینی جوامع نیست و تفاوتی بنیادین و کیفی با صورت زندگی گذشته انسان دارد. علاوه بر این، همان طور که نقد در اندیشه کانت به معنای بررسی شرایط پیشینی تحقق امور است، مارکس نیز در نقد اقتصاد سیاسی به دنبال یافتن شرایط پیشینی تحقق وضعیت بی طبقه است و تصویر روشنی را از وضعیت بی طبقه ارائه نمی دهد. با این نگاه وضعیت بی طبقه در اندیشه مارکس، به مثابه ایده تنظیمی کانت درخواهد آمد.
نسبیّت اینشتین و مسئله معقولیت علمی در فلسفه کاسیرر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۸۳
7 - 32
حوزه های تخصصی:
با ظهور نظریه نسبیّت خاص، که در آن مفاهیم زمان و فضای مطلق کنار گذاشته می شوند و نسبیّت عام، که با تعبیرِ تجربی از هندسه و توجه به هندسه نااُقلیدسی همراه است، برخی عناصر مبنایی در نقد اول کانت، از جمله مفاهیم زمان و فضای مطلق و جایگاه هندسه اُقلیدسی به عنوان گنجانیده شهودِ فضاییِ محض، متزلزل گشتند و همین امر واکنش های متفاوتی را برانگیخت. نظریه نسبیّت اینشتین از سه بابت در فلسفه کاسیرر ثمربخش ظاهر می شود. الف) اندراج نظریه نسبیّت اینشتین به عنوان تاییدی بر معرفت شناسی عمومی وی، ب) اثبات کارایی اصول معرفت شناسانه کانت - ایدئالیسم انتقادی - در تحلیل نظریه نسبیّت، ج) کاربستِ اصل نسبیّت بر خودِ «نقد شناخت» و تبیین پروژه فلسفه صورت های سمبولیک. کاسیرر در فلسفه کانت «قاعده فهم» را دارای نقشی بنیادی در ایجاد نسبت های زمانی و فضایی می داند و هندسه اُقلیدسی را همبسته ضروری صورتِ پیشینیِ ادراکِ فضایی در فلسفه کانت نمی داند. همچنین از دید کاسیرر به دلیل وجود ضروریِ صورت های مفهومی ناوردا (مانند زمان، مکان، عدد و تابع) در نظریه ها، مقایسه بین نظریه ها امکان پذیر می شود و می توان نتیجه گرفت که با پیشروی علم، نظریات علمیِ جامع تر (به لحاظ گستره تبیینی) و پالوده تر (به لحاظ کنار گذاشتنِ دیدگاه های جوهری) می شوند. در نتیجه گذار از نظریات علمی متقدم به متأخر به شکلی تصادفی و اختیاری صورت نمی گیرد و تابع ضرورتی عینی ست؛ اگرچه نظریه فیزیکی عالی ترین صورت شناخت نیست و در کنار سایر صورت های نمادین بخشی از فعالیت نمادپردازی انسان محسوب می شود.
انحصار جهت قضایا در ضرورت و امکان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از بحثهای ژرف و دقیق منطق، بحث «جهت» در قضایاست. در کتب متداول منطق، جهت را از ضرورت و امتناع و امکان آغاز میکنند و به دائمه، ازلیه، فعلیه، وقتیه و... بسط میدهند. برخی منطقدانان تا بیست و هشت جهت ذکر کرده اند. اما کانت امکان (عام) و امتناع، وجود (فعلیت یا بالفعل) و عدم، ضرورت و امکان (خاص) را جهات قضایا دانسته و به غیر آنها نپرداخته است. ما در این مقاله میخواهیم بگوییم بر اساس مبنایی که در معرفت شناسی برگزیده ایم، جهت قضایا منحصر است در ضرورت و امکان، زیرا قضیه یا موجبه است با جهت ضرورت یا سالبه است باز هم با جهت ضرورت؛ از اولی با عنوان «ضرورت» و از دومی با عنوان «امتناع» تعبیر میکنند. در واقع ساختار ایجاب و سلب متفاوت است وگرنه ضرورت در هر دو یکی است. جهت امکان هم مربوط میشود به تردید ذهن در چگونگی ارتباط محمول با موضوع که اگر در تحلیل و بدست آوردن محمول از موضوع دقیق نشده یا در آنچه بدست آورده دستکاری کرده باشد، دچار احتمال میشود.
تناظر انسان شناسی عمل گرا و انسان شناسی اخلاقی کانت و نقش آنها در تحقق عملی اخلاق وی(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزه های تخصصی:
در نظر کانت، فلسفه اخلاق به مکمّلی نیاز دارد تا بتوان از طریق آن انسان ها را برای عمل به اصول و قواعد اخلاق محض آماده کرد. وی این مکمّل را «انسان شناسی اخلاقی» می نامد و در تبیین آن به جای بررسی اصول محض، ماهیت انسان را به صورت تجربی مطالعه می کند. گرچه کانت اعتقاد دارد که اخلاق محض بنیادین بوده و از این رو مهم تر از این بخش مکمل است، به همان اندازه تأکید دارد برای اعمال دستاوردهای اخلاق محض در انسان ها، لازم است به این بخش نیز توجه کنیم. در این مقاله کوشیده ایم به روش توصیفی- تحلیلی، مفهوم انسان شناسی اخلاقی کانت را در پرتو انسان شناسی عمل گرای او بررسی و نقش آن را در فلسفه اخلاق وی و تحقق امر اخلاقی مشخص کنیم. نتیجه این شد که از دیدگاه کانت انسان شناسی اخلاقی با توجه به رسالت انسان و با بررسی راهکارها و موانع تحقق اخلاق، زمینه را برای استفاده از اصول اخلاق محض در موقعیت های جزئی و انضمامی آماده می سازد. البته برای تبیین انسان شناسی اخلاقی کانت لازم است نخست به بررسی انسان شناسی عمل گرای او بپردازیم. اخلاق کانت بر تجربه مبتنی بوده و برای زندگی روزمره سودمند است و انسان شناسی اخلاقی او، مجموعه ای از شرایطی را برای بشر فراهم می سازد که به نحو راحت تری اصول اخلاق را در زندگی این جهانی به کار گیرد.
بررسی مفاهیم زیبایی، والایی و هنر زیبا با اتکا به مفهوم سوژه و ابژه از منظر کانت
بحث حاضر، ابتدا به توضیح مختصری از سوژه و ابژه پرداخته و سپس این تعاریف از منظر ایمانوئل کانت تکمیل گردید. کانت نیز نظریات خویش را با مطالعه آثار دکارت اعمال نموده است بر اساس تلقی دکارت، انسان به مثابه ماشینی است که برخورداری از نفس او را از سایر موجودات ممتاز میسازد. این وجه ممیزه، یعنی نفس، که ذات آن اندیشه است، همان است که در کل تفکر عصر جدید به صورتهای مختلف مورد تأمل قرار گرفته است.
بررسی تحلیلی- انتقادی مهمترین زمینه ای گرایش فلاسفه غربی به برهان انباشتی بر اثبات وجود خدا
منبع:
فرهنگ پژوهش تابستان ۱۳۹۷ شماره ۳۴ ویژه فلسفه و کلام
55 - 74
حوزه های تخصصی:
برهان انباشتی یکی از مهم ترین براهینی است که برخی از فلاسفه معاصر غربی برای اثبات وجود خدا به آن روی آورده اند به طوری که برخی از آن ها همچون ریچارد سوئین برن، این برهان را تنها دلیل موجه قلمداد می کنند و بقیه ادله را شاهد و موید مدعا می خوانند. قبل از کانت فلاسفه غربی و فلاسفه اسلامی معتقد بودند که مسایل فلسفی باید با روش قیاسی بطور یقینی اثبات شود اما بعد از اینکه کانت میزان توانایی شناخت یقینی عقل را به چالش کشید، فلاسفه غربی مغلوب این چالش شدند و از اثبات یقینی با روش قیاسی، به محتمل ساختن مدعا با روش علمی و استقرایی روی آوردند؛ اما براساس مبانی فلسفه اسلامی نظریه کانت قابل قبول نمی باشد و فلاسفه اسلامی روش برهانی و اثبات یقینی را در پیش گرفته اند. در این مقاله ابتداء، بنا داریم که بصورت مختصر تعریفی از برهان انباشتی ارایه بدهیم و سپس به تبیین نظریه شناخت کانت که مهمترین زمینه ای گرایش اندیشمندان غربی به برهان انباشتی براثبات وجود خدا است بپردازیم و سرانجام با مبانی فلسفه اسلامی نظریه کانت را به نقد بگذاریم.
مطالعه جایگاه شعر در زیباشناسی باومگارتن و کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله تلاش براین است با روش توصیفی–تحلیلی به سوال اصلی پاسخ داده شود: نظر کانت درباره جایگاه شعر در میان هنرهای زیبا چه وجوه اشتراک و افتراق و همخوانی هایی با رأی باومگارتن دارد؟ هدف مقاله روشن کردن دلایل درنظرگرفتن ِشعر به منزله برترین هنر نزد یکی از پیروان اصالت عقل و مقایسه آن با نظر کانت است. باومگارتن در عصر روشنگری شعر را به منزله گفتار و خطابه کامل حسی در نظر می گیرد. او بر آوا، غنای کلام و اثرگذاری آن بر تأثرات و عواطف و فرم گرایی و کمال حسی تأکید می کند. وی، هماهنگی اندیشه ها به صورت مجزا از ابزار بیان، هماهنگی اندیشه ها و ابزار بیان، همچنین نظم و هماهنگیِ نشانه های ابزار بیان را سه منشأ زیبایی شعر می خواند. باومگارتن، به کمال درجه ادراک حسی در مواجهه با زیبایی می پردازد. کانت علاوه بر تمایز شعر از خطابه به دو نوع زیبایی در شعر یعنی: زیبایی آزاد معطوف به هماهنگی، وزن و ریتم یا آوای واژگان و زیبایی وابسته در ارتباط با علاقه عقلی اشاره می کند. از نظر وی زیبایی شعر به منزله زیبایی آزاد رها از مفهوم کمال و نیز صورت آن، برانگیزنده بازی آزادی است که بین حس و فاهمه در می گیرد. در نظر باومگارتن با مفهوم کمال حسی در شعر، جایی برای بازی آزاد قوا باقی نمی ماند.
منطقِ هگل به مثابه روشی معرفت شناختی-وجودشناختی برایِ یگانه گردانیِ اندیشه و وجود(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
به باورِ هگل، منطق نمی تواند ازپیش برایِ تعیّناتِ اندیشه صورتی برسازد، بل که هر تعیّنی صورتِ ویژه یِ خود را دارد. جوهره یِ دگرگون شده یِ روح در منطقِ سنّتی احساس نمی شود و به همین سببْ منطقِ سنّتی به تعیّناتِ پیشینِ روحْ دل خوش است ولذا نه می تواند تعیّناتِ جدیدِ روح را مفهومی کند، و نه متافیزیکِ ویژه ای برایِ هر قومبرسازد. چُنین منطقی به سببِ ناتوانیِ در مفهوم سازی سرانجام به شکاکیّت منجر خواهد شد. در این نوشتار تبیین نموده ایم که چگونه منطقِ معرفت شناختی-وجودشناختیِ هگل سرشتِ اندیشه را دگرگون می سازد.از نظر او،رسالت منطقنه اندیشه ورزیِ صوریِ صِرفْ، بلکه یگانه گرداندن و این همان نمودنِاندیشه با«وجود» است. از این رو منطقِ ویافزون بر اینکهدارای محتوا است،محتوایِ آن تعیّناتِ اندیشه ورزی را نیز آشکار می سازد. منطقِ هگل یک نظامِ فلسفیِ کامل را دربَر دارد، و به سببِ کارآمدی در مفهوم سازی برایِ تمامیِ تعیّناتِ روح؛ اندیشه را به جست وجویِ یک متافیزیکِ نظام مند وامی دارد، بنابراین در منطقِ معرفت شناختی-وجودشناختیْ متافیزیک شدنی است بی آن که به دامِ دگماتیسمی که کانتْ ما را از آن پرهیز داده-امّا خود در آن گرفتار شده-بود، گرفتار شویم.
فیشته و قوام یافتنِ اجتماعیِ سوژه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۰ شماره ۳۴
1 - 22
حوزه های تخصصی:
در مرکز آنچه امروز «فلسفه قاره ای» خوانده می شود، تزی است که می توان آن را «تز اجتماعی بودن سوژه» نامید. مطابق این تز، سوژه ضرورتاً به صورت اجتماعی تقویم می یابد. به عبارت دیگر، چنین نیست که در ابتدا افراد یا سوژه های تک و جداافتاده ای وجود داشته باشند و سپس وارد رابطه با دیگر سوژه ها رابطه برقرار کنند، بلکه سوژه ها از همان ابتدا با رابطه با یکدیگر شکل می گیرند. می توان گفت اولین کسی که به صورت نظام مند برای این تز استدلال آورده، یوهان گوتلیب فیشته است. در این مقاله استدلال فیشته را آن گونه که در کتاب بنیاد حق طبیعی(۱۷۹۶) او آمده است، باز سازی می کنم. ایده اصلی در این بازسازی، آن است که طبق نظر فیشته، سوژه تنها در صورتی می تواند خود را مولف حقیقیِ کنش خود بداند که فرض کند سوژه های دیگری وجود دارند که می توانند انجام این کنش را به او نسبت دهند. به بیان دیگر، نزد فیشته، فعالیت اِسناد به خود که مقوم سوژه است، تنها با شرط فرضِ وجود سوژه های دیگر ممکن است.
برهان اخلاقی به روایت استفن لیمن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۰ شماره ۳۴
248 - 266
حوزه های تخصصی:
استفن لیمن مدعی است؛ 1- در موقعیت های واقعی شخص از قوی ترین دلایل برای انجام وظیفه اخلاقی برخوردار است. 2- اگر خدا و زندگی پس از مرگ نباشد، موقعیت هایی وجود خواهد داشت که اخلاقی بودن در آنها مستلزم آن است که شخص دست به فداکاری های بزرگ بزند، به نحوی که در قیاس با آنچه می کند از فواید کمتری بهره مند شود. و 3- در شرایط 2 شخص از قوی ترین دلایل برای انجام وظیفه اخلاقی برخوردار نیست. لیمن مدعی است این سه گزاره در خصوص هنجارهای اخلاقی قابل دفاع اند و بی آنکه وجود خداوند را پیشاپیش مفروض گرفته باشند، به غلبه خداباوری در برابر طبیعت باوری می انجامند. در این مقاله، مدعیات اصلی استدلال او ذیل دو آموزه دلیل و آموزه شرطی بررسی شده است (این تقسیم بندی از خود اوست). به نظر می رسد لیمن در دفاع از آموزه دلیل مشکل زیادی نداشته باشد ولی آموزه شرطی با نقدهایی روبروست که درستی استدلال او را به چالش می کشد..
رشد عقل و نظام حقوقی فراگیر در اندیشه کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۰ شماره ۳۴
284 - 299
حوزه های تخصصی:
در نظام فلسفی کانت، روشنگری معطوف به آینده ای است که در آن آدمی می تواند به ذات خود یعنی به آزادی و حداکثر شکوفایی استعدادهای خود دست یابد؛ استعدادهایی که طبیعت یا همان مشیت الهی در اختیار وی نهاده است. در این نگاه، حرکت عقل در طول تاریخ معطوف به رشد آدمی در مسیر خواست طبیعت بوده است؛ خواستی که طبیعت نیز از همان مجرا به خواسته اصلی اش که همانا فرهنگ و مدنیت جوامع بشری است، دست می یابد. در این ایده غایت مندانه، تمامیت تاریخ، تاریخِ حرکت گام به گام آدمی به سوی آزادی و عقلانیت و اخلاقیت در قالب نظامی اجتماعی- مدنی است که در آن آدمی ذات خود را در هیئت مشارکت های مدنی، مهار جنگ و رشد آموزش و فرهنگ به نمایش می گذارد و بدین ترتیب ایده وحدت متجسم می شود. این نوشتار تلاش دارد نشان دهد چگونه کانت ایده اصلی روسو مبنی بر ضرورت تغییر طبیعت ثانویه آدمی متناسب با خواست طبیعت را در دو نظام حقوقی- مدنی و نظام تعلیم و تربیت به خدمت گرفته و طرح انقلابی روسو را در چارچوب نظریه رشد عقل بازخوانی کرده است.
پیوند میان حق و اخلاق در فلسفه کانت: آموزه ناوابستگی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
مطالعات حقوقی دوره سیزدهم تابستان ۱۴۰۰ شماره ۲
253 - 286
حوزه های تخصصی:
کانت با محوریت دادن به آزادی در تعریف «حقِ سخت» و کنار گذاشتن مفهوم سنتی «سعادت» از حقوق، نقش پررنگی در پیدایش مفهوم مدرن حق ایفا کرده است. درعین حال، باور او به پیشینی بودن بنیان حق (در تمایز با پوزیتیویسم) فهم موضع او را درباره پیوند میان حق و اخلاق دشوار کرده است. اگر الزام (اخلاقی) را محور متافیزیک اخلاق او بدانیم، هواداران آموزه وابستگی به حضور این مفهوم در تعریف حق و هواداران آموزه ناوابستگی به غیبت آن باور دارند. در میان گروه دوم سه اندیشمند بسیار نامدارند: ابینگهوس، آلن وود و مارکوس ویلاشک. ابینگهوس، با بی نیاز دانستن نظریه حق کانت از آزادی درونی، آن را از فلسفه فرارونده مستقل می داند. آلن وود الزام اخلاقی را تنها به منظر اتیکی حقوق و نه حقِ سخت، نسبت می دهد. ویلاشک نیز با طرح مفهوم «متناقض نمای امرهای قضائی»، همچنین تحلیل دقیق مفهوم کانتیِ ضرورت، الگوی دینامیک حق، اثبات ممکن نبودن استنتاج اعمال اجبار از امرِ مطلقِ مبانیِ متافیزیکِ اخلاق و ناممکن بودن ایجاد تعارض میان اراده و گزینش در فلسفه حق کانت پیچیده ترین دفاع از موضع ناوابستگی را مطرح کرده است. اینک این پرسش مطرح می شود که پیروان این آموزه تا چه اندازه در طرح نظریه ی خود کامیاب بوده اند؟ این مقاله می کوشد در ضمن شرح تلاش آنان، به ویژه ویلاشک، در تفسیر ابهام ها و ناسازگاری های متنی متافیزیک اخلاق، کاستی های این آموزه را نشان دهد.
فرایند وضع یا تدوین قانون جهان شمول از منظر ابن سینا و کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در آثار فیلسوفان صاحب نظر در حوزه فلسفه سیاسی، از دیرباز کلیدواژه مهم «قانون» وجود داشته است. تلقی و انتظار از قانون و نیز مراحل تدوین قانون نزد ایشان هرگز یکسان نبوده و گاه این تفاوت ها بسی جدی نمایان شده است. پژوهش پیش رو، به روش توصیفی تحلیلی و با رویکرد مقایسه ای، در تبیین مبانی آراء ابن سینا و کانت برای وضع یا تدوین «قانون جامع جهانی» و برجسته کردن شباهت ها و تفاوت های لوازم آراء آنان می کوشد. دلیل اهمیت و انتخاب این دو فیلسوف، غایت مشابه آنان در اهتمام به قانون جهان شمول است، اما نقطه افتراق ایشان، ترسیم فرآیند تکون چنین ایده ای است. ابن سینا برای دست یابی به عدالت اجتماعی، علاوه بر پاک دستی کارگزاران حکومتی، بر قانون جامع و عادلانه تأکید فراوان دارد. او عموم انسان ها را به دو علت ضعف دانش و تزاحم منافع، شایسته قانون گذاری نمی داند و ازاین رو تدوین قانون جامع و عادلانه را به ضرورت نبوت و فهمِ قانون الهی پیوند زده است؛ اما کانت ضمن اقرار به آن دو کاستی نوع انسان، بر آن است که نخبگان اخلاق مدار باید متحمل امر قانون گذاری شوند و با تجربیات پیشین و تأکید بر آزادی بیرونی انسان ها، قانون جامع را تدوین کنند. توصیه مشترک هر دو فیلسوف در مواجهه با حکومت های ظالم تا پیش از تدوین و اجرای قانون جهان شمول، دو چیز است: نخست، مدارا با حاکمان و ترک اقدامات انتحاری علیه آنان تا امنیت در جامعه حفظ شود؛ دوم، بهره گیری از ظرفیت های قانونی برای سوق دادن مدیران جامعه به رعایت قوانین موجود و تصحیح آنها.
«معماری به مثابه فلسفه» معماری سالینگاروس در آیینه زیبایی شناسی کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال دوازدهم پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۳۰
121 - 136
حوزه های تخصصی:
نسبت میان مبانی ریاضی و خلّاقیت در طراحی معماری اهمیت فراوانی دارد. براساس دیدگاه معمارانی چون سالینگاروس صرفاً با رجوع به ریاضیات، می توان طرحی را ارائه و حتی شهری را بنا کرد؛ اما کانت در کتاب نقد قوه حکم، بر آن است که در خلق یک شیء، که بتواند ابژه زیبایی شناختی باشد، نیازمند یک نابغه هستیم؛ یعنی کسی که براساس ایده های نو و نه صرفاً قوانین ازپیش موجود، مانند قواعد ریاضی به خلق شیء اقدام می کند. در غیر این صورت، سازه مذکور نه تنها اثر هنری نیست، بلکه ابژه زیبایی شناختی نیز نیست. به این معنا که ما نمی توانیم حکم خود را دارایِ چنان کلیتی بدانیم که دیگران را نیز دربرگیرد. یعنی نمی توانیم انتظار داشته باشیم که دیگران نیز آن لذت را دریافته باشند؛ بنابراین، این سازه ها به عنوان اموری مطبوع در نظر گرفته خواهند شد؛ نه اموری زیبا. پژوهش حاضر، در پی ارزش گذاری میان سبک های مختلف معماری نیست و صرفاً خوانشی کانتی از دیدگاهِ سالینگاروس و امثالِ وی در حوزه معماری ارائه می دهد.
رابطه ایمان و معرفت در اندیشه کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال دوازدهم پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۳۰
147 - 152
حوزه های تخصصی:
کانت، در مقدمه دوم نقد عقل محض، یکی از اهداف خود از نوشتن این کتاب را بازکردن جایی برای ایمان مطرح می کند و در بند A822/B850 به طرح سه گانه «معرفت»، «ایمان» و «عقیده» می پردازد و می گوید معرفت آن چیزی است که به صورت ابژکتیو و سوبژکتیو بسنده است؛ ایمان چیزی است که ازجهت سوبژکتیو بسنده و ازجهت ابژکتیو نابسنده است و عقیده چیزی است که ازجهت سوبژکتیو و ابژکتیو نابسنده است. در این میان، وضیعت متناقض نمای ایمان، توجه کانت پژوهان را به خود جلب کرده است. در این پژوهش توضیح داده می شود که: نخست، ایمان در اندیشه کانت چیست و چگونه توجیه می شود؟ دوم اینکه نسبت ایمان و معرفت در اندیشه کانت چیست؟ و درنهایت توضیح داده می شود که فهمِ کانت از ایمان که از آن با عنوان ایمان عقلی محض یاد می کند، اگرچه با تعریف ایمان در مسیحیت دارای اشتراکاتی است، بنیان و شالوده ای کاملاً متمایز دارد. به عبارت دقیق تر، کانت معنایی بشری و زمینی (سکولار) از ایمان و دین ارائه می دهد که با مضامین اصلی ایمان در ادیان ابراهیمی مانند ایمان به غیب کاملاً متعارض و متضاد است. این نکته مهمی است که برخی از کانت پژوهان معاصر به آن توجه نکرده اند.
تقاطع میان تجربه دینی و تجربه زیبایی شناختی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۹ بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۱
219 - 238
حوزه های تخصصی:
بررسی تقاطع میان تجربه دینی و تجربه زیبایی شناختی، می تواند نسبت میان دین و هنر را بیش از پیش روشن کند. میزان اشتراکات و شباهت ها مشخص می کند که آیا منشأ واحدی در کار است؟ آیا از هردو می توانیم نتیجه یکسانی انتظار داشته باشیم؟ نوشتار پیش رو در گردآوری اطلاعات از روش کتابخانه ای و در استنتاج، از روش توصیفی- تحلیلی بهره برده است. زمینه های مشترکی همچون نهضت های فلسفی و ادبی در شکل گیری تجربه دینی و تجربه زیبایی شناختی نقش داشته اند. سوبژکتیویسم کانت بر هردو تأثیر جدی داشته است و از حیث معرفت شناختی تشابهات بسیارنزدیکی به هم دارند. پس از سوبژکتیویسم کانت و فروکاستن دین به تجربه دینی و زیبایی به تجربه زیبایی شناختی، بسیاری احساس کردند که رابطه میان دین و هنر به کلی منقطع شده است و اندیشه های دوران مدرن توانسته است این ارتباط وثیقِ دوران کلاسیک را از بین ببرد؛ امّا بعد از مطالعه اشتراکات میان تجربه دینی و تجربه زیبایی شناختی، می توان احساس کرد به رغم پروژه کانتی در تفکیک دین و زیبایی، به قدری این دو به هم نزدیک هستند که برخی تجربه زیبایی شناختی را ادامه تجربه دینی با واسطه های متفاوت می دانند و بعد از کانت نیز، درهم تنیدگی زیبایی و دین از میان نرفته است.
اختیار اخلاقی کانت و مسئله نژادپرستی؛ مطالعه تطبیقی با مفاهیم نظام بین المللی حقوق بشر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حقوق بشر سال شانزدهم بهار و تابستان ۱۴۰۰ شماره ۱ (پیاپی ۳۱)
99 - 114
حوزه های تخصصی:
نژادپرستی در معنای فراگیر خود به معنای برتری برخی انسان ها بر برخی دیگر به واسطه نوع نژاد آن هاست. در برخی سیستم های اخلاقی، همچُون دستگاه فلسفه اخلاق کانت، موضوع نژادپرستی، همانندِ بسیاری از موضوعات موردیِ دیگری، مورد توجه خاص قرار نگرفته است. اما این امر بدین معنا نیست که نتوان بر اساس آن سیستم، نژادپرستی را بررسی کرد.در این نوشتار سعی بر آن است تا بر اساس دستگاه اخلاقی کانت و با شرح و توضیح «اختیار» به عنوان پیش فرض و اساس هر عمل اخلاقی، به استخراج و استنتاج نظر کانت در باب بحث نژادپرستی پرداخته شود. در فرجامین تحقیق، این نتیجه رُخ خواهد نمود که کانت، بر اساس دستگاه اخلاقی خود، نمی تواند نژادپرستی را موجّه بداند. در نظر کانت، فضیلت اخلاقی عبارت است از ادای تکلیف یا فعل مطابق تکلیف، که این امر نمی تواند ارتباطی با نوع نژاد فاعلِ فعل داشته باشد. برای آنکه نتایج عملی این موضوع را بتوانیم در صحنه واقعی اجتماع پی بگیریم، نظام بین المللی حقوق بشر به عنوان مرجع عام رسیدگی به این موضوعات، مورد مطالعه قرار خواهد گرفت. سعی شده است در بررسی های انجام پذیرفته در نظام بین المللی حقوق بشر، بحث اختیار انسان برای عدم پذیرش نژادش به عنوان نژاد پست تر و ارزش ذاتی انسان ها در کانت و این نظام نیز مورد نظر باشد.
بررسی تلقی کانت از وجود، با تاکید بر مواجهه آن با حکمت صدرائی
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضرپاسخ به شبهه معرفت شناختی و وجودشناختی کانت با تأکید بر ظرفیت های فلسفه صدرالمتألهیناست.روش پژوهش توصیفی-تحلیلی بوده و علاوه بر مقایسه مبانی دو فلسفه کانت و صدرا، نشان داده شد که چنانکه فلسفه صدرایی به غرب منتقل شده بود، شاید نسبیت گرایی روند و روال دیگری پیدا می کرد و می توانست تاریخ تفکر بشری را به سمت و سوی دیگری سوق دهد. نتایج حاکی از آن است که اصول تفکر کانت با نقدهای کلی مواجه شده، اما فلسفه ای با اصول مستدل متقابل، در مقابل آن رخ نمایی نکرده است. فلسفه صدرا قادر است نظام فکری کانت را به چالش کشاند و پاسخ های متفاوتی بر هستی و شناخت آن ارائه دهد. نحوه شناخت و علم در فلسفه صدرایی اعتقاد کانت بر تقدم ذهن بر اشیاء را دچار چالش می سازد. تلقی صدرا بر عَرَض به عنوان شأنی از جوهر، مکمّل نقد مکتب فلسفی صدرایی بر شناخت شناسی کانت است که متعلقِ شناخت را تنها عوارض اشیاء و نه جوهر آن ها می دانست.