آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۰

چکیده

این مقاله بر آن است تا با توجه به نوع تعاملات شکل گرفته بین ایران و آمریکا در سه دهه گذشته براساس چهارچوب نظری سازه انگاری به بررسی جایگاه استفاده از دیپلماسی اجبارآمیز، ماهیت آن (یکجانبه، چندجانبة بلوکی و یا جهانی) و اهداف آن در سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران بپردازد. ادعای این پژوهش این است که ظهور و یا تداوم استفاده از نوع دیپلماسی اجبارآمیز بستگی به نوع فضای ناشی از تصورات قوام بخشانة ایران و آمریکا دارد. براین اساس: 1- نقش بازیگران در یک روند کنش متقابل نمادین در هر دهه در تعدیل و یا افزایش فرهنگ هابزی بین دو کشور مؤثر بوده و در نتیجه در چگونگی استفاده از نوع دیپلماسی اجبارآمیز (یک جانبه، چندجانبة بلوکی و یا جهانی) مؤثر است. 2- در دهة اول انقلاب ایران به دلیل شکل قوام بخشانة تصورات دو کشور از نقش خصومت آمیز هر دو کشور دیپلماسی اجبارآمیز از سوی آمریکا به دلیل فضای دوقطبی حاکم بر نظام بین الملل شکلی چندجانبه بلوکی پیدا کرد. 3- در دهة دوم انقلاب، ایران در نتیجه تحولات درونی سعی در تغییر نقش ضدسیستمی خود به بازیگری مسئولی در عرصه جهانی بود و به رغم تمایلات هژمونیک گرایانه آمریکا نوع دیپلماسی اجبارآمیز یک جانبه و نهایتاً همراه با متحدان منطقه بود. 4- در دهة سوم انقلاب، تمایلات هژمونیک گرایانه آمریکا با تشدید گرایشات ضدسیستمیک ایران در شکل گیری فرهنگ هابزی بین دو کشور قوام یافت و در نتیجه دیپلماسی اجبارآمیز آمریکا علیه ایران ماهیتی جهانی همراه با تهدید از سوی شورای امنیت دارا بود. در پایان به این نکته تمرکز می شود که تلاش برای عدم قوام بخشی رویکرد تهاجمی آمریکا و عکس آن یعنی قوام بخشی گفتمان تغییر آمریکا از سوی ایران از طریق مشارکت فعالانه در سیستم بین المللی به عنوان یک کنش گر مسئول می تواند باعث ناکارآمدی ابزار دیپلماسی اجبارآمیز آمریکا علیه ایران باشد.

تبلیغات