فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۱٬۵۲۱ تا ۱٬۵۴۰ مورد از کل ۱۴٬۷۰۹ مورد.
منبع:
آیین حکمت سال ۱۴ تابستان ۱۴۰۱ شماره ۵۲
33 - 60
حوزههای تخصصی:
مطابق با اصالت وجود، متن واقع، وجود است. پس واقعیت داشتن همه حقایق به وجود است. حقایق موجود به وجود، در یک تقسیم، به حقایق وجودی و حقایق ماهوی تقسیم شده اند. از آنجا که این تقسیم، فلسفی است، باید ریشه در واقع داشته باشد. در میان کلمات حکما تفاوت هایی برای نحوه تحقق این دو بخش بیان شده است. از جمله اینکه ماهیت حد وجود است یا تعین وجود است و...؛ لذا در این مقاله با توجه به اهمیت این تقسیم در فلسفه، صدق این ملاک ها و براهینی که منجر به بیان این تفاوت ها شده است، بررسی شده است. روش جمع آوری اطلاعات کتابخانه ای و از طریق فیش برداری بوده و نگارش و ویرایش مطالب به روش توصیفی- تحلیلی انجام شده است. نتیجه ای که در این مقاله با بررسی این براهین به دست می آید، این است که هیچ یک از این ملاک ها نمی توانند بیانگر یک معیار جامع و مانع برای بیان تفاوت صحیح و دقیق بین این دو قسم باشند؛ چراکه یا معیارها صحیح و مطابق با واقع نیستند یا اگر هم صحیح باشند، نمی توانند مثبت تفاوتی نفس الامری میان این دو نوع از واقعیت باشند. به عبارت دیگر ملاک های مطرح شده هم با اشکال بر دلیل و هم با اشکال نقضی مواجه اند؛ لذا هیچ یک نمی توانند یک ملاک فلسفی دقیق قلمداد شوند.
متافیزیک صفات در مدرسه دینی معتزله و اشاعره(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مسئله اصلی توحید این است که یگانگی ذات خداوند چگونه با کثرت صفات او سازگاری دارد؟ آیا خداوند دارای صفات است یا خیر؟ اگر صفتی ندارد، پس صفات سمعی چیست. اگر دارای صفات است چه رابطه ای با ذات دارند و چگونه می توان از ذات و صفات و ساحت الهی سخن گفت؟ دو گونه الهیات تنزیهی و تشبیهی در پاسخ به این پرسش ها شکل گرفته و هر یک منجر به برخی محذورات عقلانی شده که نتوانسته اند از عهده حل آنها برآیند. گرچه ممکن است تفکیک حقیقت و مجاز نزد معتزله و در موارد اندکی نزد اشاعره بتواند همچون راه حلی موضعی عمل کند، اما راه حل قابل دفاعی نیست و به تبیین دیگری نیاز دارد. این پژوهش به روش توصیفی-تحلیلی می کوشد رویکرد متافیزیکی معتزله و اشاعره به صفات را در قالب سه مسئله به ترتیب منطقی بیان کند: آیا صفات هستی شناختی اند یا معناشناختی؟ از سنخ معانی واقعی اند یا نام و اقوال اند؟ الهی اند یا انسانی؟ پژوهش حاضر بر این است که از رهگذر تفکیک های سه گانه مذکور و ارائه تبیین نوینی از رویکرد معتزله به راه حل بهتری برسد. به طور خلاصه، هرچند اشاعره صفات را هستی های دارای معانی واقعی و پیشازبانی می دانند که خداوند خود را با آن صفات وصف می کند و به صورت توقیفی توسط خداوند از طریق وحی و سمع به انسان رسیده اند، تدقیق در اندیشه معتزله نشان می دهد که صفات اموری معناشناختی از سنخ نام و اوصاف زبانی و انسانی اند و به صورت عقلی از طرف انسان به خداوند نسبت داده می شوند.
انتقادات ویکو به تفکّر دکارتی، به منزله یکی از مهم ترین سرآغازگاه های ظهور تفکّر تاریخی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۱ شماره ۳۹
561 - 576
حوزههای تخصصی:
خاستگاه اندیشه تاریخی ویکو به عنوان پیشگام متفکّران تاریخی اندیش طرح انتقادات از روش دکارتی است. تفکّر تاریخی اندیش، نحوه اندیشیدن را متأثر از شرایط زمانی و تاریخی می داند و به تاریخی بودن هرگونه فهم، تفکّر و تعقّل قائل است. در مقابل تفکّر غیرتاریخی به همسانی تعقّل در همه شرایط و به عبارتی به یک نوع عقلانیّت قائل است. انتقاد ویکو به تفکّر دکارتی ناظر به همین دیدگاه است. ویکو، تلاش دکارت برای یقینی کردن همه علوم با ملاک وضوح و تمایز را مورد نقد قرار می دهد و معتقد است که در علوم انسانی و از جمله تاریخ، نمی توان به این وضوح و تمایز دست یافت. ویکو - برخلاف دکارت- به صیرورت و تحوّل دائمی ذات و سرشت انسان و به تبع آن تفکّر و تعقّل وی در طول تاریخ معتقد است و این تحوّل را بر اساس دوره های مختلف تاریخ و شکل های متناظر آن مورد توجّه قرار می دهد. ویکو حاصل روش دکارتی را که مبتنی بر تحلیل و انفکاک است، گسست انسان از تاریخ و اجتماع می داند. از نظر ویکو معرفت راستین درباره هر چیز، دانش از راه علل یا به عبارتی دانش تاریخی درباره آن است. ویکو گرچه تاریخ را ساخته آدمی می داند، امّا هدایتگر آن را مشیّت الهی معرّفی می کند. در این مقاله کوشش شده است تا از رهگذر مقایسه تفکر تاریخی ویکو با تفکر ذات گرایانه دکارتی و ریاضیاتی گرایی وی به فهم بهتری هم از سرشت تفکّر تاریخی و هم تفکّر ذات گرایانه و غیر تاریخی نائل شویم.
بررسی نقش عمل در استکمال عقل نظری در آراء مشائیان (کندی، فارابی و ابن سینا)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۱ شماره ۳۹
730 - 743
حوزههای تخصصی:
هدف: در این نوشتار آراء مشائیان نظیر کندی، فارابی و ابن سینا ذیل نقش عمل در استکمال عقل نظری است. روش پژوهش: روش این پژوهش بر اساس تحلیل منطقی است. اهمیت تحقیق به سببِ تبیین میان عمل و علم است که به نوعی ارتباط میان مابعدالطبیعه و اخلاق و شکاف میان نظر و عمل را در فلسفه مشائی این متفکران روشن می کند. ضرورت تبیین موضوع در آراء این متفکران نشان دادن نوع تکامل و رویکرد مشائی ضمن بحث تأثیر علم و عمل در جهت سعادت است. یافته های تحقیق نشان می دهند که کندی بر اساس اتصال نفس به صورتهای معقول در رویا به این نظریه پرداخته است. فارابی ضمن بحث سعادت و به فعلیت رسیدن عقل بالقوه انسانی نظریه اش را مطرح می کند اینکه انسان با دریافت صورتهای کلی یا آنچه خداوند از طریق وحی برای انسانها فرستاده، به سعادت خود یعنی استکمال قوه ناطقه و عقل نظری نائل می شود. ابن سینا رابطه علم و عمل را دوسویه می داند به نظر او استکمال قوه عقل انسانی از بالقوه و هیولانی تا مستفاد بواسطه عقل فعال است اما پس از آنکه عقل انسان فعلیت یافت، برای اتصال در شدت و مراتب والاتر نیاز به اعمالی دارد که بواسطه آن از امور مادی و جسمانی فارغ شده و قابلیت دریافت و اتحاد با صور کلی را داشته باشد. نتیجه گیری: نگرش مشائیان مذکور درباره نقش عمل در استکمال عقل نظری از بحثی طبیعیاتی در کندی به بحثی اخلاقی و دینی به بحثی مابعدالطبیعی ضمن مباحث نفس شناسی در ابن سینا تبدیل شده است.
«الهیات مادرانگی» در کتاب مقدس و قرآن کریم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
پرسش های مهم پیشاروی «الهیات مادرانگی» چنین هستند: پرسش نخست: چه رابطه ای میان «مادرانگی» و «زنانگی» برقرار است؟ «آیا مادری جزء ضروری یا جنبه ذاتیِ زنانگی است»، به گونه ای که اگر زنی خود را از مادر بودن رها سازد، معنایش این باشد که از زن بودن خود جدا شده است؟ اگر این گونه باشد، آن دسته از زنانی که نمی توانند بچه دار شوند یا نمی خواهند بچه دار شوند، زنِ کامل یا حتی زن به حساب نمی آیند؟ پرسش دوم: چه رابطه ای میان «دغدغه مادرانگی» و «شغل زن» وجود دارد؟ یک مادر چگونه می تواند میان «زندگی حرفه ای» و «زندگی مادرانه» خود تعادل مناسبی برقرار کند؟ آیا مشارکت زن در اجتماع نظام طبیعی الهی را نقض می کند؟ آیا تحصیل و اشتغال زن به طراحی الهی از تن و بدن زنانه تعدی می کند؟ پرسش سوم: آیا «مادرانگی» یک هویت «واسطه» است یا یک هویت «مستقل»؟ آیا مادر به دلیل این که واسطه الهی برای آفرینش است، از خود هیچ هویت مستقلی ندارد؟ شاید این یکی از مفروضات جامعه مردسالار یا استعمار مردانه باشد. «الهیات مادرانگی در مسیحیت» در واکنش به این پرسش ها شکل گرفت و گسترش یافت و ادبیات گسترده ای را تحت عنوان «Motherhood Theology» ارائه کرد. در اسلام الگوی متمایز و شناخته شده ای از الهیات مادرانگی در اختیار نداریم، اما با تکیه بر همین الگوی استخراج شده از الهیات مادرانگی در مسیحیت، به سراغ قرآن کریم و سیره پیشوایان دین می روم تا طرح کلی الهیات مادرانگی را ترسیم کنم. باشد که بعدها این طرح نو بیشتر ساخته و پرداخته شود.
لیبرالیسم و مبانی الهیاتی نظم اجتماعی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
این جستار به مبانی الهیاتی نظم اجتماعی نزد سه تن از فیلسوفان لیبرال می پردازد: اسمیت، کانت و رالز. این سه فیلسوف هر یک به نحوی متفاوت امکان تحقق نظم اجتماعی را به گونه ای از الهیات گره زده اند. نزد اسمیت، تحقق نظم بازار آزاد به استعاره دست پنهان گره می خورد، استعاره ای دال بر منفعت عمومی خودخواهی شخصی در بازار آزاد که برآمده از طرحی الهی برای جهان است. کانت نیز برای تحقق خیر والا (همسویی اخلاق و سعادت) وجود خدا را اصل موضوع قرار می دهد. در نهایت، رالز نیز تضمین تحقق اصول عادلانه در جهان اجتماعی و امکان تحقق نظم اجتماعی اخلاقی را در پیوند با دریافتی خاص از طبیعت الهی و به دنبال آن نسبتی خاص میان انسان و خدا می داند.
نظریه اتحاد عمل و عامل و معمول و نقش آن در تبیین رابطه خودپرستی و خداپرستی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ملاصدرا اتحاد علم و عالم و معلوم را را در همه مراتب علم -و نه فقط مرتبه عقل- بر اساس اتحاد نفس و قوای آن اثبات کرده است. همان براهین ملاصدرا را با افزودن نظریه اتحاد نفس و بدن و نتیجه گرفتن اتحاد اعمال جوارحی با اعمال جوانحی و اتحاد هر دو با نفس عامل می توان برای اثبات نظریه اتحاد عمل و عامل به کار برد. همان گونه که در نظریه اتحاد علم و عالم و معلوم منظور از معلوم متحد با دو تای دیگر معلوم بالذات است که حکایتگر از معلوم بالعرض است، در مورد عمل هم می توان معمول را به دو قسم معمول بالذات و معمول بالعرض تقسیم کرد و آنگاه نظریه اتحاد عمل و عامل و معمول را نتیجه گرفت. با تطبیق این نظریه بر عملی که عبادت نامیده می شود می توان اتحاد عبادت و عابد و معبود را به دست آورد و نشان داد که آنچه اولاً و بالذات معبود آدمی واقع می شود همان معبود علمی اوست که با نفس او متحد است و اگر صحیح باشد از معبود عینی حکایت می کند و گرنه مابحذای خارجی ندارد. با این بیان می توان گفت در هر صورت (چه عبادت صحیح که طی آن معبود حقیقی مورد پرستش قرار می گیرد و چه عبادت غلط که طی آن آنچه حقیقتاً سزاوار پرستش نیست عبادت می شود) خداپرستی به گونه ای همان خودپرستی است. بر اساس مبانی هستی شناسانه ملاصدرا به روش دیگر هم می توان این همانیِ خداپرستی و خودپرستی را اثبات کرد. این یکتایی بر اساس دو مبنای وحدت شخصی حقیقت وجود و انحصار معبودیت در خدای متعال (یعنی تنها وجودی که آنچه غیر او موجود دانسته می شود وجه اوست و وجه یک چیز به وجهی همان چیز است) قابل اثبات است. با این بیان، تقسیم معبود به بالذات و بالعرض منتفی می شود چنان که تقسیم معبود به حقیقی و غیرحقیقی هم رنگ می بازد.
ارزیابی جایگاه معرفت شناختی یقین در اندیشه ویتگنشتاین، از منظر عقلانیت نقاد(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۱ شماره ۳۸
670 - 705
حوزههای تخصصی:
ویتگنشتاین در معرفت شناسی خود به «یقین» معتقد است ولی آن را نه از جنس معرفت بلکه فقط زیربنای آن می داند. در اندیشه او معرفت در بازی های زبانی عمومی خلاصه می شود، و بازی های زبانی بر یقینیاتی تردیدناپذیر بنا می شوند. به نظر ویتگنشتاین شکاکیت بی معناست و اگر یقینی وجود نداشته باشد حتی شک کردن هم معنایی ندارد. از دید او شک [نسبی] و شناخت مقوله های معرفتی و شک مطلق و یقین مقوله های غیرمعرفتی اند. دسته اول معنادار و صدق و کذب پذیر و دسته دوم بی معنا و صدق و کذب ناپذیرند. در این نوشتار به طور عمده به دو موضوع پرداخته شده است: 1- تبیین جایگاه یقین از نظر ویتگنشتاین در مقایسه با مقولاتی مانند شک و شناخت 2- ارزیابی نقادانه رویکرد ویتگنشتاین در حوزه یقین از منظر عقلانیت نقاد. استدلال اصلی مقاله آن است که: 1-ویتگنشتاین گرچه یقین را بی معنا می داند و از نظام معرفتی خود خارج می کند ولی در عوض جایگاه ویژه تری برای آن قائل می شود و آن را عینی و به عنوان زیربنا و بستر شکل گیری کل معارف بشر معرفی می کند 2- تلاش ویتگنشتاین در نشان دادن عینیت یقین مورد نظرش به دلیل برتر نشاندن معنا از حقیقت در تکاپوهای معرفتی و تکیه به شماری تعاریف که کفایت شان محل تامل است، قرین توفیق نبوده است.
The Temple of Athena and the Return of the Salmon: Orientations toward Nature and Meaning in Salishan/Sahaptin/Wakashan (Northwest American Indigenous) and Heideggerian Philosophy.
منبع:
The Iranian Yearbook of Phenomenology, Volume ۱, Issue ۱, ۲۰۲۲
195 - 217
حوزههای تخصصی:
In Origin of the Work of Art, Heidegger presents an evocative claim about the way the Temple to Athena on the Acropolis, opens a world rich with meaning and resonant with significance that orients the Athenian people within reality thus allowing their relations to others and to nature to appear as meaningful and ultimately nourishing. In other words, the Temple, like all great works of art, opens a world that is also a home. This article reviews the import of Heidegger’s reflection on monumental art, but we quickly turn to the principle objection to Heidegger’s thought, which is that the entire venture by which an artistic, religious, or poetic event organizes a world for “a people” is fundamentally illegitimate because of the way it binds individuals to an identity that outgroups the “foreigners” that do not belong to this identity and thus marginalizes them. This objection is a central motivating force for liberalism, and since World War II, and particularly since the fall of the Soviet Union, has been almost hegemonic in many strands of philosophical thought and the globalized culture more widely. Thus, we see that the objection against Heidegger is primarily ethical and political and concerns not only his philosophy but the central and inter-related phenomenological ideas of the horizon, Lebenswelt, and the world—and thus the very relation of phenomenology itself—to contemporary ethical-political thinking. But because the objections are so strongly rooted in motivations, our phenomenological inquiry into the ‘world’ will have to be supplemented by recourse to hermeneutics.
مقایسه تطبیقی جاودانگی در حکمت صدرایی و اندیشه علامه طباطبایی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تاریخ فلسفه اسلامی سال اول پاییز ۱۴۰۱ شماره ۳
5 - 27
حوزههای تخصصی:
موضوع مقاله مقایسه تطبیقی جاودانگی در حکمت صدرایی و اندیشه علامه طباطبایی است. ملاصدرا بر اساس قاعده «النفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» نفس را حقیقتی می داند که ابتدا مرتبه ای جسمانی دارد و با حرکتی اشتدادی به مرتبه تجرد مثالی و مرتبه عقلی نایل می شود. او بدن انسان را همچون پوسته ای می داند که با مرگ دنیوی، نفس آن را کنار می گذارد و در برزخ با مثالِ «جزئی » و در عالم عقل، عقل «جزئی » است. جاودانگی نزد ملاصدرا باقی بودن انسان به بقای جزئی است. علامه در مسئله جاودانگی شارح ملاصدرا نیست، بلکه نظر مستقلی در این خصوص دارد. از دیدگاه علامه انسان نه یک وجود سیال اشتدادی، بلکه واجد سه لایه وجودی است که هر لایه کار مختص به خودش را انجام می دهد. همه انسان ها دارای ادراک عقلی اند؛ اما شهود عقلی –که وابسته به ایمان و تقواست- برای تعداد بسیار کمی از انسان هاست. همه انسان ها افزون بر جاودانگی مثالی، جاودانگی عقلی نیز دارند. بدن پوسته نیست، بلکه ماده برای بدن دیگر و باقی است؛ این جاودانگی در بعد عملی انسان است.
تحلیل و بررسی رابطه ایمان و اراده، با تأکید بر آرای پلنتینگا و ویلیام جیمز(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال نوزدهم بهار ۱۴۰۱ شماره ۱ (پیاپی ۵۰)
27 - 52
حوزههای تخصصی:
این نوشتار، تلاشی است برای نشان دادن این نکته که قرینه گراییِ مبتنی بر عقل گرایی حداکثری، در طول تاریخ فلسفه چه در حوزه معرفت شناسی و چه در حوزه اخلاق باور، سازوکار حقیقی شکل گیری ایمان به خدا را، به شکل مبالغه آمیزی تحت تأثیر قرار داده و در سایه نوعی جزم اندیشی، نقش عوامل دیگری مانند عواطف، امیال و به خصوص اراده را که در چارچوب فهم عرفی به شکل گیری ایمان در خداباوران منجر می شود، نادیده گرفته است. در میان متفکران معاصر، ویلیام جیمز و پلنتینگا تلاش کرده اند این رویکرد جزم گرایانه را تعدیل کرده و آن دسته از جنبه های عملی شکل گیری ایمان را که همواره از نظر دور مانده اند، احیا کنند. مهم ترین نقطه اشتراک در نظریه پردازی این دو، توجه به جنبه های عملی ایمان در چارچوب فهم عرفی و تأکید بر نقش مهم اراده در کنار عقل در شکل گیری ایمان است. به این ترتیب می توان نشان داد که آرای ویلیام جیمز و پلنتینگا مکمل یکدیگر در زمینه نحوه شکل گیری سازوکار ایمان به خداوند است.
نسبت میان روش سقراطی و دوستداری دانایی (فیلوسوفیا)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۱ شماره ۴۰
181 - 195
حوزههای تخصصی:
روش سقراطی که به روش ابطالی معروف است روشی است که در محاورات اولیه افلاطون؛ یعنی محاورات سقراطی به کار برده می شود. این روش پاسخی به ادعای سوفسطائیان راجع به تعلیم فضیلت بود. سقراط با به کار بردن این روش درصدد بود تا نادانی آنان را آشکار کند. او از طریق پرسش و پاسخ سعی می کرد دیگران را به این امر آگاه کند که جست وجوی معرفت و فضیلت در یک فرایند دیالکتیکی و در نسبت با دیگران قابل تحقق است. روش سقراطی صرفاً یک روش گفتگوی ساده نیست، بلکه این روش به تناهی فهم بشری و در نتیجه به ماهیت تفکر فلسفی اشاره دارد. در نظر سقراط فلسفه به معنای دوستداری دانایی است و ادعای داناییِ مطلق توهمی بیش نیست. سقراط از طریق پرسش و پاسخ سعی دارد ادعای دانایی دیگران را به چالش بکشد و آنان را در مسیر جستجوی دانایی قرار دهد. بنابراین روش سقراطی می تواند نقشی اساسی را در تعلیم و تربیت ایفا کند. ما در تفکر سقراط شاهد درهم تنیدگی عناصری هستیم که همه آنها در نسبت با یکدیگر معنا پیدا می کنند. آموزه تذکار (یادآوری)، روش ابطالی، هنرِ دیالکتیکی، پرسش و پاسخ و... از جمله این عناصر هستند. در این نوشتار سعی خواهیم کرد ضمن توجه به این عناصر، ماهیت روش سقراطی را مورد بررسی قرار دهیم.
جایگاه دیگری بزرگِ لکان و چگونگی شکل گیری سوژه در متن هایی برای هیچ اثر بکت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۱ شماره ۴۰
613 - 632
حوزههای تخصصی:
پژوهش پیش روی می کوشد با کاربست نظریه ژَک لَکان متفکر و روانکاو فرانسوی، به نحوه شکل گیری سوژه در «دیگریِ بزرگ» با توجه به اثر متن هایی برای هیچ نوشته ساموئل بکت بپردازد. سوژه مدِّ نظر لکان، خط خورده، چندپاره، منقسم و به مثابه سوژه فقدان است که به هویت یکپارچه و ثابت تن نمی دهد. برپایه این، پرسش اصلی نوشتار حاضر تبیین ناتوانی سوژه در پیدا کردن کلیت و تمامیت هویت خود می باشد. هدف اصلی این مقاله، بررسی نحوه شکل گیری سوژه در«دیگریِ بزرگ» و تبیین چگونگی رخنه کردن زبانِ «دیگری» در «من» است. بدین جهت ابتدا مفاهیم کلیدی از قبیل: ناخودآگاه، دیگری، سوژه بیان و بیانگر را ارائه دادیم؛ سپس با روش توصیفی- تحلیلی و با نمونه کاوی، متن را تحلیل و بررسی کردیم. یافته های مطالعه حاضر در متن هایی برای هیچ نشان می دهد که «دیگریِ بزرگ» به منزله «زبان» در گفتمان حضور می یابد و با نقش آفرینی، سبب تغییر وضعیت و انقسام سوژه می شود که این انشقاق و دو پارگی، خود را در گزاره هایی خودآگاه و ناخودآگاه آشکار می سازد؛ همچنین «دیگری بزرگ» با زنجیره ای از دال های زبانی بر سوژه چیره می شود که اختیار و اراده سخن را از او گرفته و همین امر منجر می شود به اینکه راویِ اثر مذکور به شکل راویِ روان گسیخته، هذیانی و زبان پریش در متن ظاهر شود و روایتی فاقد انسجام را تولید کند. درواقع، با این بررسی می توان شیوه های بازنمایی سوژه در ارتباط با دیگری و چگونگی مواجه شدن با مقوله هویت را در متن مورد بحث تبیین کرد.
Reasons, Emotions, and Evidentialism: Reflections on William Wainwright’s Reason and the Heart(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
In Reason and the Heart , William Wainwright defends a kind of religious evidentialism, one that takes int consideration the promptings of the heart, provided the heart is a virtuous one; and he claims that this view is able to avoid relativism. Here, Wainwright’s evidentialism is examined in relation to other views that have gone by that name. Wainwright’s position is briefly stated together with an expression of doubt about its ability to fend off relativism. Following this, an outline of the history of evidentialism is presented. It is concluded that Wainwright’s view is not really a form of evidentialism at all. Evidentialism may be weakened in two ways: (1) redefining “evidence” to include elements that are not recognized by objectifying inquiry; (2) allowing subjective factors, such as religious emotions, to govern the interpretation of the evidence. Wainwright describes his view as a form of evidentialism because it does not avail itself of (1); but it is only misleadingly called “evidentialism” because of (2). After making this case, several reasons are presented for rejecting evidentialism. It is argued that evidentialists focus attention of what the evidence is to determine whether beliefs are justified or rational, while how the evidence is treated is of no less importance when beliefs are supported by reasons. Furthermore, there are beliefs the justification of which is a practical matter of commitment to a more general framework rather than inference from some body of evidence. It is suggested that some religious beliefs may fall into this category.
واکاوی معنای تعلیم و تعالی آدمی در نظام فکری سقراط-افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۱ شماره ۴۰
52 - 67
حوزههای تخصصی:
بررسی مسئله تعلیم وتربیت نزد سقراط-افلاطون و سوفیست ها به معنای بررسی نگرش ایشان نسبت به رشد انسان در هستی و چگونگی حرکت آدمی در مسیر نیک بختی خویش است. در دوران کلاسیک یونان، سوفیست ها بیان کردند که تلاش برای کشف قواعد هستی امری بیهوده است. از نظر ایشان انسان تربیت یافته و نیک بخت با یادگیری مهارت های انضمامی نظیر سخنوری و کاربست این مهارت ها در زندگی اجتماعی شکل می گیرد. در برابر این شیوه تربیتی، سقراط معتقد بود که معنای حقیقی تربیت نمی تواند منحصر در این نوعِ از آموزه ها باشد بلکه انسان باید نسبت به خودِ نیک بختی معرفت پیدا کند. آدمی تا زمانی که معرفتی حقیقی نسبت به معنای نیک بختی نداشته باشد هرگز نمی تواند جایگاه خواسته ها و امیال خود و مهارت هایی نظیر سخنوری را در جهت نیل به نیک بختی راستین دریابد. سقراط با بیان ایده خیر به عنوان منشأ و غایت نیک بختی و با طرح تمثیل غار نشان می دهد که هستی شامل واقعیات ذومراتب است. او ضمن نقد تعریف و کاربست سوفیست از سخنوری، شاگردان او را فاقد معرفت دانسته و رشد حقیقی را در دیالکتیک می باید. دیالکتیکِ سقراط بیانگر ضرورت طی کردن مراتب واقعیت همراه با پرسش از حقیقت جایگاه هر امری توسط انسان است. در همین راستا او به گفت وگو با مردمان جامعه خویش می پرداخت. در این نظام تربیتی، مربی فردی است که با واقعیت عالم آشنا بوده و با ایجاد پرسش، مرتبه فهم متربی و تناقضات دانسته های وی را به او نشان می دهد. بدین ترتیب او را نسبت به جهل خود، آگاه کرده و بستر حرکتی مشترک را برای یافتن حقایق ایجاد می کند.
اهمّیت لامسه در فلسفۀ متقدّم هردر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۴۰۱ شماره ۸۶
119 - 138
حوزههای تخصصی:
هدفِ این مقاله کاوش درباره اهمیتِ کانونیِ لامسه در فلسفه اولیه یوهان گوتفریت هردر، فیلسوفِ آلمانیِ سده هجدهمِ میلادی است. با این قصد، در طولِ متن، وجوهی از تأمّلاتِ هستی شناسانه و معرفت شناسانه فلسفه دورانِ جوانیِ او بررسی می شود. با این حال، راهبرِ راستینِ این پژوهش نقشی است که لامسه در آموزه استتیک هردر ایفا می کند، آموزه ای که پیوستگی اساسی و جدایی ناپذیر با تمامِ حوزه های نظرورزیِ او دارد. در این متن کوشش آن است که طرحی کلّی از موضعِ هردرِ جوان دربابِ بدن مندی و لامسه ارائه شود، به طورِ خاص در نسبت با هستی شناسی و استتیک در سنتِ عقل گراییِ آلمانی و نیز در نسبت با فلسفه پیشانقدیِ کانت. در روندِ مقاله آشکار می شود که نزدِ هردر، لامسه بنیادی ترین ابزارِ نفسِ آدمی برای حصولِ تجربه استتیکی است، تجربه ای که همانا عبارت است از ادراکِ کمال، یعنی درکِ این همانیِ خود و جهان -یا به عبارتی، اندیشه و هستی- برمبنایِ مفهومِ نیرو.
بررسی تطبیقی رابطه علّی نفس و بدن از نگاه ملاصدرا و فاستر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال دوازدهم بهار و تابستان ۱۴۰۱ شماره ۲۸
201 - 221
حوزههای تخصصی:
تبیین چگونگی ارتباط نفس و بدن از بحث هایی است که پس از پذیرش دوگانگی آن دو مطرح می شود. یکی از انواع ارتباط بین نفس و بدن، پذیرش علیت بین آن دو و تاثیر و تاثر بین آنهاست. ملاصدرا بدن را علت مادی نفس می داند و پس از آن به اثرگذاری متقابل نفس و بدن اشاره می کند؛ در حالیکه فاستر فقط به جهت دوم می پردازد. فاستر، از حامیان دوگانه انگاری دکارتی، راهکاری برای مشکل اختصاص علّی ارائه می کند و وحدت ذهن و بدن را تبیین می نماید. مشکل اختصاص علی یک نفس خاص به بدن خاص، در فلسفه ملاصدرا با مبانی جسمانیه الحدوث و وحدت نفس و بدن، منتفی می شود و این وجه کارآمدی دیدگاه صدرایی است. از نگاه ملاصدرا، نفس و بدن دو روی یک وجود واحدند؛ اما فاستر آرایش های نفسانی را ضامن اتحاد آنها می داند. نحوه این ارتباط در فلسفه ملاصدرا به نوعی یگانگی می رسد که بهتر می تواند تاثیر و تاثر متقابل آن دو را توضیح دهد؛ اما این مسئله همچنان برای فاستر، بی پاسخ خواهد ماند. ملاصدرا مسئله را وجودشناسانه می کاود و فاستر به تبیین معرفت شناختی اکتفا می کند. از اهداف مقاله، بررسی میزان کارآمدی راهکارهای ارائه شده از سوی این دو فیلسوف است.
مقایسه دیدگاه اشاعره و ملاصدرا در قاعده: «لامؤثِّر فی الوجود الا الله»(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
اندیشه فلسفی دوره دوم تابستان ۱۴۰۱ شماره ۳ (پیاپی ۷)
223-236
حوزههای تخصصی:
قاعده «لامؤثر فی الوجود الا الله» مورد تأکید اشاعره و ملاصدرا است. لکن هر کدام، تفسیری متفاوت از این قاعده ارائه کرده اند؛ اشاعره بر اساس این قاعده، هرگونه علیت و تأثیر و تأثُّر را در میان ممکنات انکار کرده اند و همه افعال را به طور انحصاری و مستقیم به خداوند متعال نسبت می دهند. اما ملاصدرا بر اساس مبانی فلسفی خود در حکمت متعالیه، ضمن اثبات فاعلیَّت قریب خداوند برای تمامی افعال، نقشی را نیز برای سایر ممکنات در افعال می پذیرد و گونه ای از تأثیر و تأثُّر در میان مادون واجب تعالی را اثبات می کند. در این مقاله با روش توصیفی – تحلیلی – انتقادی، هر دو دیدگاه در این باره مورد بررسی قرار گرفت. بر این اساس، هیچ یک از این دو دیدگاه خالی از اشکال نیستند. البته دیدگاه ملاصدرا با تبیینی که ملا علی مدرس از آن ارائه می کند، تا حد زیادی پیراسته از اشکالات می گردد.
جایگاه زیبایی در اخلاق خدامحورانه جاناتان ادواردز(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
جاناتان ادواردز به عنوان الهیدان و نظریه پرداز نیوانگلندی در واکنش به جریان افراطی عقل گرایی عصر روشنگری و منزوی گشتن آموزه های وحیانی، در فرایند توصیف زیبایی اخلاقی معتقد است که انسان به جهت عارضه هبوط نیازمند نوعی احیاء و بازگشت به حالت طبیعی است. از نظر وی، خلقت انسان از طرف خداوند و تحت دو اصل کلی طبیعت(ذات) و تمایلات(گرایشات) انسانی صورت می گیرد؛ اما دستیابی به بازگشت به حالت طبیعی تنها با لطف و فیض الهی امکانپذیر است. انسان متاثر از فیض الهی در درون خود دارای تغییراتی در تمایلات و اراده آگاهانه خود می شود که منشا انتخاب او می گردد. انسان متاثر از فیض الهی در درون خود دارای تغییراتی در تمایلات و اراده آگاهانه خود می شود که منشا انتخاب او می گردد. مهمترین انتخاب آگاهانه انسان در این زمینه برون رفت از عشق خود محورانه و انتخاب خیر خواهی جمعی است. گرچه این انتخاب متاثر از درک بخش ذهنی و مفهومی انسان است اما تاثیر عواطف و گرایشات انسانی در اراده باعث رفع انفعال و بی تفاوتی فعالیت های ذهنی در اخلاق می شود. اگر این جریان واجد تعالی تداوم یابد، تمامی حالات انسانی رنگ و بوی عشق به خداوند را می گیرد که همانا زیبایی اخلاقی را دربر می دارد. شماره ی مقاله: ۶
چالش افلاطون گرایی معاصر برای خداباوری توحیدی از نگاه ویلیام کریگ(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
افلاطونیان معاصر اذعان می کنند که برخی اعیان انتزاعی، مانند: اعیان ریاضی به نحو ضروری، فرازمانی، نامخلوق و مستقل وجود دارند. از سوی دیگر، بر اساس الهیات کتاب مقدس و الهیات کلاسیک خداوند تنها موجود قائم بالذات و مستقل است. بنابراین، افلاطون گرایی برای الهیات کلاسیک چالشی مهم ایجاد می کند که بر اساس آن، خداوند تنها واقعیت مستقل، ضروری و نامخلوق نیست. ویلیام کریگ، فیلسوفِ خداباور معاصر آمریکائی، معتقد است خداباوری توحیدی با افلاطون گرایی دچار مشکل می شود. در نتیجه، یک خداباور توحیدی نمی تواند در باب اعیان انتزاعی به دیدگاه واقع گرایی افلاطونی قائل شود و معتقد باشد که اعیان انتزاعی هویاتی نامخلوق، ضروری و فرازمانی هستند. کریگ معتقد است قائل شدن به موجوداتی با این ویژگی ها با کمال خداوند، قدرت مطلق و آموزه خلقت ناسازگار است و برای اثبات دیدگاه ناسازگاری افلاطون گرایی با الهیات سنتی مسیحی به برخی آیات انجیل استناد می جوید. وی بر این باور است که با گذر از نگاه واقع گرایی به دیدگاه ناواقع گرایی در باب اعیان انتزاعی، چالش فوق برطرف می شود. به نظر می رسد استدلال های کریگ با توجه به مباحث مقدمات حکمت در علم اصول قابل دفاع نباشد و استفاده اطلاق و عمومیت مخلوق بودن ماسوی الله از آیات مورد استناد او صحیح نیست.